فردا شدنِ امروز‌‌
128 subscribers
174 photos
3 videos
17 files
604 links
فست فودِ(fast food )معرفت
***
"بجای آنکه تحقق آرزوها را به آینده محول کنیم بکوشیم تاآینده ی بهتر را امروز تحقق بخشیم."
#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
لطفانظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید.
@Ramezani_zohreh
Download Telegram
جمعه۲۶مرداد۱۳۹۷/ ۱۷آگوست۲۰۱۸
مطلب شماره۷۲، درگذشت ابرمرد هنرهفتم
به پاس بزرگداشت یادمان درگذشت بزرگمرد هنر هفتم ایران، زنده یاد "#عزت_الله_انتظامی"(۹۴=۱۳۹۷_۱۳۰۳)، هنرپیشه ی نقش اول در شاهکار جاویدان داریوش مهرجویی،فیلم " گاو"(۱۳۴۸) .
...غرض نقشی است که از ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بقایی...
(سعدی)
#فیلم_گاو(۱۳۴۸) از فیلم‌های"موج نو سینمای ایران"، به کارگردانی داریوش مهرجویی، بر اساس داستان"عزاداران بَیَل"اثر شادروان غلامحسین ساعدی(۵۰= ۱۳۶۴_۱۳۱۴)با بازی شادروان عزت الله انتظامی،  شادروان پرویز فنی زاده (۴۲=۱۳۵۸_۱۳۱۶)، علی نصیریان و جمشید مشایخی.این فیلم جزء اولین فیلم‌های ایرانی است که،برای نخستین بار نگاه سینماگران مطرح جهان را متوجه سینمای ایران ساخت و جوایزی را از آن خود کرد. در سال ۱۹۷۱ در جشنواره فیلم ونیز، بدون زیرنویس انگلیسی روی پرده رفت و جایزهٔ فیپرِشیFIPRESCI_فدراسیون بین المللی منتقدان فیلم_را بدست آورد. و در همین سال، عزت‌الله انتظامی برای بازی درخشان خود ،جایزه ی هوگو نقره‌ای بهترین بازیگر نقش اول مرد ِجشنواره ی بین المللی فیلم شیکاگو را از آن خود ساخت ،و در سال ۱۹۹۱، در "جشنواره ی سه قاره"،بعنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد، جایزه ی ویژه ی هیئت داوران را دریافت کرد...
در رأی‌گیری منتقدان سینمای ایران در سال‌های۱۳۵۱و۱۳۶۷و۱۳۷۸"گاو"، بعنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران برگزیده شد.
آیین بزرگداشت و تجلیل از عزت‌الله انتظامی بازیگر سینمای ایران در سال ۲۰۰۷/مهر ماه ۱۳۸۵، در مقر سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی ملل متحد یونسکو در پاریس برگزار شد.در این نمایشگاه پوستر فیلم‌هایی که انتظامی در آن‌ها نقش‌آفرینی کرده‌است به همراه آرشیو عکسهای شخصی وی و لوح تقدیر فیلم گاو به نمایش درآمد.
۴۹ سال_نزدیک به نیم قرن_از تولد فیلم"گاو" می گذرد،و همچنان بر سکوی افتخار و برتری در تاریخ سینمای ایران ایستاده است،جای تردید نیست که بخش عظیمی از این موفقیت را افزون بر فیلمنامه و کارگردانی خوب داریوش مهرجویی،مرهون بازی درخشان شادروان عزت الله انتظامی است.
داریوش مهرجویی، خود، در شب بزرگداشت "عزت الله انتظامی"،که بهمت علی دهباشی،۲۶ فروردین۱۳۹۴، در موسسه ی علامه دهخدا، برگزار شد،در غیاب انتظامی که بدلیل مشکلات تنفسی در جلسه حضور نداشت،می گوید:_"... بازی عزت‌الله انتظامی در"گاو"... بنظر من یکی از بهترین اجراهای سینمایی‎اش بود، کما اینکه اخیراً که این فیلم در پاریس پخش شد،بسیار مورد استقبال قرار گرفت.حتی شاید خیلی بیشتر از اجرایش در تهران،و در آنجا چند روزنامه و مجله این فیلم را یکی از شاهکارهای سینمایی جهان معرفی کرده‎اند."
تاکنون، سینماگران و منتقدان بسیاری در داخل و خارج فیلم "گاو"را، از زوایای مختلف، مورد نقد و تحلیل قرار داده اند و درباره آن نوشته اند.از جمله:-
شادروان امیر هوشنگ کاووسی(۱۳۹۲_۱۳۰۱)، از بنیان گذاران نقد تحلیلی در سینمای ایران ،از آن بعنوان فیلمی"در یک قدمی یک شاهکار»یاد کرده است.
در سال۱۳۵۰_۴۷سال پیش_یعنی دو سال پس از نمایش فیلم"گاو"،
#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی، روانشناس و جامعه شناس معاصر، در مقاله ای تحت عنوان"مورد نگاری_بعدی تازه در ادبیات و سینمای ایران"، فیلم " گاو" را نمونه ای موفق از "موردنگاری"و مردم گرایی و فیلم "داش آکل"(۱۳۵۰)، را نمونه ای از فیلم های"قهرمان گرا"و شخصیت پرداز، در سینما و ادبیات ایران دانسته است. و به مقایسه ی این دو فیلم و اثرات اجتماعی آنها، پرداخته است. در اینجا بخشی از اظهار نظر ایشان درباره ی فیلم" گاو"را از نظر می گذرانیم:_
"...در فیلم گاو، تماشاگر با بزرگداشت یک قهرمان یا پرداخت تراژدی تنهای او روبرو نمی‌شود.اندوه بی پایان و جنون انگیز"مش حسن"به سبب مرگ گاو او یک" سوگ همگانی"است.فقدان گاو شیرده یک اجتماع روستایی است. ساعت‌ها پیش از آنکه "مش حسن"،خود بر مصیبت خویش آگاه شود، بیماران تشنه کام ده که مدت‌ها در انتظار جرعه ای چند از شیرگاو بودند،فقدان فاجعه آسای آن را در جان خسته ی خود احساس کرده بودند.در دِه، پیش از ورود "مش حسن"از شهر، عزای عمومی پرچم برافراشته بود، غم همبستگی در زبان عام، ده را سوگوار ساخته بود!
در فیلم گاو...بر خلاف فیلم"داش آکل"، پیکار بخاطر استقرار قدرت و تنفیذ و احراز مقام قهرمانی و یکه تازی یا انتقام جوئی طبقاتی نیست.مبارزه بخاطر حفظ و تحصیل امتیازات بورژوازی و نیم اشرافی شهری نیست. بلکه بخاطر مرگ و زندگی است. تنازع بقای انسان تنگدست در یک نظام روستایی بدوی است.فیلم گاو، وابستگی ستایش آمیز انسان را به اشیاء، به گیاهان و جانوران پر برکتی که یاور او در ادامه ی این پیکار بخاطر زندگی اند نشان می دهد.عشق مش حسن به گاوش از نوع عشق داش آکل به مرجان، دختر سیه چشم حاجی،از نوع یک عشق تجملی،عشق انگیخته از غریزه ی واخورده ی جنسی نیست.
در فیلم گاو، و در داش آکل، در حقیقت" فروید" و" مارکس" رو در روی یکدیگر جبهه می‌گیرند. و پیروان هر یک از این دو نیز از فیلم دیگری ناخرسند است.
انتقاد کنندگان فیلم گاو بیشتر از این نظر بر آشفتند که فیلم به پندار آنان، به غرور ملی آنها_ و در حقیقت به غرور طبقاتی آنها_ لطمه می‌زند. صورتی زشت، رسوا، و افتضاح آمیز، از آنچه را که آنها می‌خواهند زیبا جلوه دهند، و بدان افتخار کنند ترسیم می‌کند. آنها مدعی اند که:
_ در کدام روستای ما وضع آنچنان است که فیلم گاو مجسم می دارد؟!
فیلم گاو، بی توجه به این غرور های خرده مالکانه ی کاذب، بی اعتنا بدین عیب پوشی های رسواتر از رسوا، به فیلمهای نئورئالیسم پس از جنگ ایتالیا نزدیک شده است، و به همین دلیل نیز در خارج از کشور مورد تکریم قرار گرفته است.* فیلم گاو غرورهای بورژوازی و نیمه اشرافی طبقات تجمل پرستِ توانگرنمایِ داش آکل پسند و کاکا پرور را نه تنها ارضا نمی‌کند، بلکه، به شدت آنها را نیز جریحه دار می سازد. و از این رو نیز هرگز نمی تواند مورد تکریم آنان قرار گیرد. فیلم گاو، رنج های سرپوشیده و" ننگ های مشمول توطئه ی سکوت قرار گرفته ی جهان سوم" را برملا می سازد، و احساسات خشمگین مالکانه و اربابانه ی عصری آفل را برمی انگیزد. ..."
***
یاد آوری :
۱_فیلم داش آکل به کارگردانی مسعود کیمیایی ، برگرفته از " سه قطره خون " صادق هدایت، در سال ۱۳۵۰ ، در ایران به نمایش گذاشته شد.
۲_ #فیلم_گاو پس از تولید، در ایران ، بمدت ۳ سال توقیف بود و سرانجام در سال ۱۳۴۸ ، با برچسبی مبنی بر این که «اتفاقات این فیلم مربوط به ده‌ها سال قبل است»اجازه ی اکران یافت و جشن هنر شیراز تصمیم گرفت آن را اکران کند.  

منبع : مقاله ی " مورد نگاری بعدی تازه در ادبیات و سینمای ما" ، #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی ، مجله ی نگین : شماره ی ۸۰، دیماه ۱۳۵۰.
مطلب شماره ی ۷۳
یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷/ ۱۹ آگوست ۲۰۱۸
عنوان: شوروی، و حقیقت ناتمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر، از سلسله برخوردهای انسانی( قسمت چهارم)
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
***
هر کس که بداند و بداند که بداند
آخر، خرک خویش به منزل برساند
ابن یمین(۸۴=۷۶۹_۶۸۵ه.ق)
در لنین گراد، بعد از ظهر سه شنبه اول تیرماه ۱۳۴۴/ ۲۲ژوئن ۱۹۶۵، در خیابان تنها قدم میزدم. در حدود ساعت ۵ بعد از ظهر، جوان ۲۱ ساله ای که در پای چپ خود نقصی داشت، با سادگی جاذب و ادبی دانشجویانه که از مدتی پیش پهلو به پهلوی من راه می رفت، به انگلیسی سلام کرد. و بمحض آنکه پاسخ شنید، دیگر بدون آنکه منتظر بماند، با شتاب، مانند افراد ذوق زده گفت:_
_ آقا به من اجازه می دهید که من هم با شما قدم بزنم و با شما اندکی صحبت کنم؟ من انگلیسی تحصیل می کنم، و مترجم متن های صنعتی هستم.
برای تمرین زبان انگلیسی، در اینجا، ما خیلی کم فرصت پیدا می‌کنیم.
_ خواهش می کنم!
_ اسم من "بوریس"،Borisاست. ۲۱ سال دارم. بوریس بسته ی کوچکی زیر بغل داشت که در کاغذ روزنامه پیچیده بود در حالی که مشغول باز کردن بسته شد، گفت: _
_این بسته را می بینید!؟ اینها کتاب های انگلیسی است.
اینها را اینجا نمی شود خرید. یکی از دوستان من آنها را از سوئد برای من فرستاده است.
در میان چهار کتابی که بوریس داشت، کتاب"فنی هیل"_ Fanny Hill_ جلب نظر می کرد. انتشار این کتاب، تا چند سال پیش، حتی در انگلستان، زادگاه نویسنده و محل آن ممنوع بود. زیرا آن را منافی عفت عمومی می‌دانستند.
"فنی هیل" شرح زندگی و مشاهدات یک زن روسپی است. از بوریس پرسیدم:_
_ آیا ورود این کتاب به روسیه ممنوع نیست؟ هیچ اشکالی هنگام دریافت آن نداشتید؟
_ نه، همین امروز آن را دریافت کردم. من به خواندن این گونه کتاب ها خیلی علاقه دارم. البته فقط این گونه کتاب ها را نمی خوانم. ولی اینگونه نوشته ها هم خیلی جالب است. بخصوص که برای من بسیار تازگی دارد.ما به زبان روسی از این گونه کتاب ها نداریم.
بوریس تا نزدیکی یک کتابفروشی مرا مشایعت کرد آنگاه به ساعت خود نگاه کرده گفت:_
_ الان ۲۰ دقیقه به ساعت ۶ بعد از ظهر مانده است. ساعت شش نامزدم از محل کار خود مرخص می‌شود. من می روم که او را بیاورم. شما اجازه مرخصی به من می‌دهید؟
آنگاه در حالی که به پای چپ خود اشاره می کرد، با لحنی تاثر انگیز، یادآور شد که:
_ آخر می‌بینید، من معلولم، باید بیشتر به نامزدم برسم. و الا ممکن است از دستم برود.
بدین ترتیب، بوریس بدون آنکه بداند من که هستم، از کجا و برای چه آمده ام، و یا از من سوالی در این باره کرده باشد، خداحافظی کرد، و در میان انبوه مردمان، لنگان لنگان، از نظر ناپدید گشت...

منبع: مقاله ی"#ره_آورد_یک_سفر" ، #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی، مجله ی مسایل ایران، سال سوم،مهر و آبان۱۳۴۴، شماره ی۶و۷ ، صص۱۶۰_۱۵۹.
فردا شدنِ امروز‌‌ pinned «"شوروی، و حقیقت نا تمام!!؟" "عهد من با خواننده آنست که در عرضه داشت این گزارش، جز آنچه که دیده ام، خوانده‌ام، شنیده‌ام، پی جویی کرده ام، یا یافته‌ام، لب از لب نگشایم. از حقیقت، جز آنگونه که خود را به من نموده است، چیزی ننگارم. از آن نکاهم، و یا از پیش داوریها…»
دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۷/ ۲۰آگوست ۲۰۱۸
مطلب شماره ی ۷۴
عنوان: شوروی، و حقیقت ناتمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر، از سلسله برخوردهای انسانی(قسمت پنجم)
_#"راسکا!؟"، و پاسترناک.
بقلمِ#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
***
نه هر کس شد مسلمان می توان گفتش که سلمان شد
پس اول بایدش سلمان شد و، آنگه مسلمان شد
ملا فتح اله وفایی شوشتری
(۶۱=۱۳۰۴_۱۲۴۳ه.ق/۱۸۸۷_۱۸۲۷م)

ما سه شب در"ایروان"_ پایتخت ارمنستان_ ماندیم. شب اول، پس از شام،چون برنامه ی خاصی برای ما تنظیم نکرده بودند، هر کسی به سویی رفت. هنگامی که در میدان شهر قدم می زدم، یکی از همکاران روسی ما که به زبان انگلیسی تسلط داشت، و در اینجا، بنابر ملاحظاتی از وی به نام مستعار،" راسکا" یاد می کنم، مرا به یک فنجان قهوه دعوت کرد. فرصت را غنیمت شمرده دو سه ساعتی را با هم سرگرم گفت و شنود شدیم. یادداشت تمام مذاکرات آن شب راسکا و من، از حوصله بیرون است. لیکن نقل پاره ای از آنها خالی از فایده نیست. گفت و شنود میان ما، نخست از ادبیات معاصر شوروی آغاز شد. سخن به"بوریس پاسترناک"(۷۰=۱۹۶۰_۱۸۹۰)،و کتاب" دکتر ژیواگو"ی او و غائله ی اعطای جایزه ی نوبل به وی در سال ۱۹۵۸، و انتقاد از او در روسیه و خودداری پاسترناک از قبول جایزه، کشیده شد.
_چرا در روسیه با اعطای جایزه نوبل به بوریس پاسترناک، مخالفت کردند؟ آیا واقعا او نمی بایست چنین جایزه ای را دریافت بدارد؟ بنظر شما که روسی هستید، دکتر ژیواگو، از نظر ادبی ارزشی درخور دریافت جایزه نوبل نداشته است؟
راسکا پاسخ داد:_
_بوریس پاسترناک شاعر و نویسنده‌ای است که آثار گوناگون دارد. من اغلب از کارهای او را خواندم. اتفاقاً" دکتر ژیواگو" در میان آثار پاسترناک، درخشان‌ترین آنها نیست. پاسترناک آثار بهتری دارد. داستانی را که پاسترناک در دکتر ژیواگو شرح می‌دهد، مربوط به سال‌های حدود ۱۹۲۰ است. از آن زمان تا کنون_ژوئن۱۹۶۵/تیرماه۱۳۴۴_ روسیه دستخوش تحولات فراوان شده است. ما بسیاری از مسائل آن زمان را اینک پشت سر گذارده ایم. عنوان کردن صحنه‌های کتاب دکتر ژیواگو، به عنوان روسیه ی امروز، دور از انصاف است. لیکن گویا غرب، از این ماجرا تنها می‌خواست، بهره‌برداری سیاسی علیه روسیه نماید. در غیر اینصورت لزومی نداشت اصراری بورزند که حتما جایزه نوبل را به نام دکتر ژیواگو به پاسترناک بدهند. آنها می‌توانستند بدون ذکر نام دکتر ژیواگو، با توجه به مجموع فعالیت‌های ادبی و آثار پاسترناک، به وی جایزه را اعطا نمایند همانطور که در مورد"چرچیل"(۹۱=۱۹۶۵_۱۸۷۴)، و"برتراند راسل"(۹۸=۱۹۷۰_۱۸۷۲)،نیز عمل کردند. روسیه هم اکنون دارای نویسندگان شایسته تری از پاسترناک است که اتفاقاً آثار آنها در غرب نیز هواداران فراوان دارد.مثل"میخائیل شولوخوف"(۷۹=۱۹۰۸۴_۱۹۰۵). چرا به هیچ یک از آنان جایزه نوبل نداده‌اند؟
پرسش راسکا در غرب نیز بیگانه نیست. سال گذشته هنگامی که اعلام گشت جایزه ادبی سال ۱۹۶۴ نوبل به"ژان پل سارتر" (۷۵=۱۹۸۰_۱۹۰۵)،و کتاب"کلمات" او تعلق دارد، وی هنگامی که جایزه را رد کرد، درباره ی غربی بودن و تبعیض قائل شدن در اعطای جایزه ی نوبل، از جمله یادآور شد که:
_"جای دریغ است که به پاسترناک پیش از شولوخوف جایزه می‌دهند".
این مکالمه در تیرماه انجام گرفته است. یعنی سه ماه پیش از آن که جهان اطلاع یافت، جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۶۵ را به میخائیل شولوخف اعطا خواهند کرد آیا راسکا این مورد را اینک چگونه تفسیر خواهد کرد؟!
گفتگوی ما ادامه می یابد:
_ آیا واقعاً پاسترناک را در روسیه مجبور کردند که جایزه نوبل را رد کند؟
_ من مطمئنم که نه! فقط پاسترناک وقتی دید، این امر آتش خشم جراید و محافل ادبی در شوروی را نیز دامن زده است، به احتمال قوی برای این که آخر عمری در وطن خود عدم رضایت عمومی را سبب نشود، آن را رد کرد. فشاری که او در این ماجرا احساس کرد، فشار افکار عمومی بود، نه فشار و دستوری صریح و مستقیم.
یاد آوری ها:
۱_ برای روشن شدن اذهان عمومی: در شوروی سابق سازمانی به نام"اینتوریست"وجود داشت که از بخش های خاص K.G.B_ سازمان امنیت شوروی_ به شمار می رفت.مامورین"اینتوریست" به نام راهنمایان توریستی ، به بهانه ی راهنمایی، بویژه همراه گروه ها و افراد حرکت می‌کردند، در حقیقت بخاطر مراقبت از مهمانان، که مبادا،با اشخاص خاصی ملاقات کنند که مسائل و نارسایی های شوروی را با مهمانان بیگانه، در میان گذارند. در سفر ما به شوروی،"راسکا"_ نام مستعاری که ما به وی دادیم، زیرا اگر نام حتی مستعار خود او را بیان می کردیم ، فورا شناخته می‌شد_ در شرایط خاص ناچار اعتراف کرد که سرپرست مامورین "اینتوریست" است. او در زمان سفر ما به شوروی بین ۵۰ تا ۶۰ ساله بنظر می رسید. و اینک، پس از ۵۴ سال، که اگرچه غیرممکن نیست، ولی ابعد از بعید است که هنوز زنده باشد، و (ادامه👇)
و بویژه با توجه به فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱، شایسته می بود که بیشتر شخصیت و ماموریت او، و نقد او از نظام شوروی، خاصه در مورد گسترش کمونیست در جهان مورد توجه خاص قرار گیرد.
۲_ پاسترناک به سبب همطرازی سبک ادبی شعرگونه ی ترجمه ی" هملت" بزبان روسی ، با اصل شاهکار انگلیسی زبان شکسپیر، مورد توجه قرار گرفت و کارگردان روسی"گریگوری کوزینتسف"، فیلم"هملت"را، در سال ۱۹۶۵، بر مبنای ترجمه ی پاسترناک به دنیای فیلم و سینما ارائه کرد. برخی معتقدند اگر آن ترجمه را پاسترناک انجام نداده بود، اینچنین مورد توجه فیلمسازان قرار نمی گرفت که آنرا به زبان روسی به صحنه آورند.
۳_ برتراند راسل ، جایزه ی نوبل ادبی را در سال ۱۹۵۰، به پاس مجموعه ی آثار و فعالیت های انسان دوستانه اش ،دریافت کرد.
۴_ وینستون چرچیل، در سال ۱۹۵۳، بخاطر مجموعه ی آثارش ، موفق به دریافت جایزه نوبل شد.
۵_میخاییل شولوخوف، در سال ۱۹۶۵، با توجه به مجموعه ی آثار ادبی ش، جایزه ی نوبل را دریافت کرد.
منبع : مجله ی مسایل ایران، #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی،#ره_آورد_یک_سفر ، سال سوم، شماره ی ۶و۷،مهر و آبان۱۳۴۴، صص۱۶۲_۱۶۱.
پنج شنبه اول شهریور ۱۳۹۷ / ۲۳ آگوست ۲۰۱۸
مطلب شماره ۷۵
موضوع:شوروی،و حقیقت ناتمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر، (قسمت ششم)
عنوان: برخوردهای انسانی، و همزبانی در غربت
بقلم : #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق...
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی...
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
سر آغاز مثنوی مولوی(۶۸=۶۷۲_۶۰۴/ ۱۲۷۳_۱۲۰۷ )

سفر ما در شوروی، تیر ماه ۱۳۴۴/ژوئن ۱۹۶۵ ،سفری پرخاطره بود، خاطراتی علمی و خاطرات انسانی را در برداشت. یکی از خاطرات گفتنی در این مقام مربوط به واقعه ای است که در" بیمارستان روانی "کراوکان" در ۲۰۰ کیلومتری ایروان اتفاق افتاد. در بیمارستان کراوکان، بانویی بیمار هنگامی که همکار نویسنده، دکتر احمد نظام_ را دید خود را یکباره به آغوش او در افکند و در حالی که اشک می‌ریخت به زبان فارسی نسبتا رسایی گفت:_
_خدا را شکر که بالاخره یک آشنا دیدم!
هنگام گفتگو، آشکار گشت که این بانو از ارامنه ایرانی است و در تهران مدتی را در بیمارستان روانی رازی بستری بوده است. و دکتر نظام را از آنجا می شناخته است. سپس در حدود دو سال پیش با خانواده خود به ارمنستان مهاجرت کرده است. و اینک بر اثر افسردگی و ناراحتی مجدد عصبی، در کراوکان بستری شده است. این تقریباً عین گفتگویی است که میان ما_ دکتر نظام، نویسنده و بانوی بیمار_ جریان یافت:_
_ چند وقت است که در اینجا هستید؟
_ ۲۶ روز.
_ حال شما چطور است؟
_ خیلی بهترم ولی احساس تنهایی می کنم.
_ چه وقت به ارمنستان آمده اید؟
_در حدود دو سال است.
_ از اینجا راضی هستید؟
_ تا یکسال، خیلی ناراحت بودم ولی کم‌کم به وضع اینجا عادت کردیم. اما در ایران یک نفر مان_ شوهرم_ کار می‌کرد و ما همه می خوردیم ولی اینجا همه ما باید کار کنیم و حالا هم که من بیمارم و نمی‌توانم کار کنم. ولی از طرفی هم خوشحالم چون، هم دخترم و هم پسرم، هر دو در ایروان وارد دانشگاه شده اند، و درس می‌خوانند.
این واقعه، و گفتگوی ما به زبان فارسی با بانوی بیمار، موجب شگفتی تمام کارکنان بیمارستان شده بود. همه از خود می پرسیدند، چه اتفاقی افتاده است که او اینگونه با ما صحبت می‌کند، و دکتر نظام را با شوق و اشک می بوسد؟!
آخرین سخن بانوی بیمار، هنگام خداحافظی، در حالی که به سختی اشک می‌ریخت، این بود که:_
_ سلام مرا به ایران عزیز برسانید. به او بگویید که من او را برای همیشه دوست دارم و همیشه به یاد او هستم.
یک خاطره فراموش نشدنی دیگر از همان روز در کراوکان، در بامداد چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۴۴/ ۳۰می ۱۹۶۵ هنگامی که در سالن کنفرانس بیمارستان روانی کراوکان، جلسه سمینار مشغول به کار گشت کودکانی چند در خارج از بیمارستان، به زبانی که برای اکثریت از شرکت‌کنندگان نامفهوم و بیگانه می‌نمود، مشغول آواز خواندن شدند. صدای دسته جمعی کودکان، مزاحم کار سمینار بود. بطوری که ناچار کسانی را فرستادند تا مگر کودکان را متفرق سازند، و از سر و صدای مزاحم آنان جلوگیری نمایند این میان، من و همکارم، با شعف، نگاهی به یکدیگر رد و بدل کردیم. کودکان سرود ملی ایران را می‌خواندند. آنان کودکان مهاجر ارمنی بودند که گویا دیدار ما خاطره ایران، زادگاه و مهد کودکی و پرورش آنان را در ذهنشان زنده کرده بود، و بپاس این تذکار و شادمانی سرود ملی ایران را در پیشاپیش بیمارستان می‌خواندند. شب هنگام در سر میز شام، زمانی که ما آن واقعه را برای همکاران خود بازگو کردیم، همه را شرمسار کرد و از ما به ناراحتی پیوسته پوزش می طلبیدند.
سمینار پرخاطره ما در روز جمعه یازدهم تیر ماه ۱۳۴۴/ ۲ ژوئن ۱۹۶۵، در شوروی به پایان رسید و ما فردای آن، زمانی که برای نخستین بار در طول تمام سفر، با شدت باران می بارید ، مسکو را به قصد هلسینکی، با هواپیما ترک گفتیم.
منبع : #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی، #ره_آورد_یک_سفر، مجله ی مسایل ایران ، سال سوم، تیر و خرداد ۱۳۴۴، شماره ی۵_۴، صص۸۵_۸۴.
سه شنبه، ششم شهریور ۱۳۹۷/ ۲۸آگوست ۲۰۱۸
مطلب شماره ی ۷۶
موضوع:شوروی،و حقیقت ناتمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر، (قسمت هفتم)
عنوان: #راسکا و مسایل گسترش شوروی!!؟
بقلم :#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
***
ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست...
خفتگان را چه خبر زمزمه ی مرغ سحر؟
حیوان را خبر از عالم انسانی نیست...
سعدی(۸۴=۶۹۰_۶۰۶ه.ق/۱۲۹۱_۱۲۱۰م)
ما سه شب در"ایروان"_ پایتخت ارمنستان_ ماندیم. شب اول، پس از شام،چون برنامه ی خاصی برای ما تنظیم نکرده بودند، هر کسی بسویی رفت. هنگامی که در میدان شهر قدم می زدم، یکی از همکاران روسی ما که به زبان انگلیسی تسلط داشت، و در اینجا، بنابر ملاحظاتی از وی به نام مستعار،"راسکا" یاد می کنم، مرا به یک فنجان قهوه دعوت کرد. فرصت را غنیمت شمرده دو سه ساعتی را با هم سرگرم گفت و شنود شدیم. یادداشت تمام مذاکرات آن شب راسکا و من، از حوصله بیرون است. لیکن نقل پاره ای از آنها خالی از فایده نیست. گفت و شنود میان ما، نخست از ادبیات معاصر شوروی آغاز شد و به مخالفت روسیه با اعطای جایزه ی نوبل ادبی به بوریس پاسترناک بخاطر "دکتر ژیواگو" کشیده شد.(رک به: مطلب شماره ی ۷۴ ،#"راسکا!؟"، و پاسترناک) در ادامه نظر راسکا را درباره ی "چین"جویا شدم:-
_ عقیده شما راجع به چینی ها چیست؟
_ من شخصا برای آنها احترام زیادی قائلم. چون آنها می خواهند روی پای خود بایستند. و هیچ گاه نمی خواهند به دیگران متکی باشند. کمک‌های فنی را می‌خواهند. ولی نمی‌خواهند تقاضای آنها جنبه تکدی و کمک مالی پیدا کند.
مردمانی ، قانع، زحمت‌کش و ساعی. مشکل ما مشکل چین نیست. بلکه کودکان دشوار ما، پاره ای از دوستان دیگر ما، هستند .
_ مثلا کدام یک از دوستان شما؟
_ مثلاً کوبا! تا قبل از انقلاب" فیدل کاسترو"(۲۰۱۶_۱۹۲۶)، کوبا یک مرکز توریستی بود. توریست های آمریکا، سیل دلار را در آن سرازیر می‌کردند. مردم عادت داشتند کارهای تولیدی نکنند، و با این پول‌ها زندگی را به سر آرند. پس از تسلط کاسترو تمام عایدات مردم کوبا از طریق توریست‌ها قطع شد. مردمی که طبعاً عادت به کارهای دشوار و تولیدی نداشتند، می شود تصور کرد که اینک چگونه باید دستخوش بحران اقتصادی شده باشند؟! کوبا در زمان حاضر تنها یک چیز دارد؛ شکر! تکلیف ما در این میانه چیست ؟ یک کشور کوچک نوبنیاد هم مرام، یکه و تنها در برابر خشم و محاصره اقتصادی و فشار سیاسی امریکا قرار گرفته است! ما ناچار باید از آن حمایت کنیم و تمام حوایج آنها را برآوریم. و در برابر، فقط شکر از آنها دریافت داریم. در این میان دیگر سخن از ارزش اقتصادی شکر نمی تواند باشد بلکه صحبت از، نیاز کوبا و حفظ آن در برابر امریکاست.
راسکا در اینجا سکوت کرد لیکن سخنان او شنونده را به اندیشه های دور و درازی هدایت می‌کرد:
_ منظور راسکا از این سخن چیست؟ آیا شوروی نیز متوجه "چاه ویل" اقتصاد جهان سوم و کشورهای رو به توسعه شده است؟ روسیه می اندیشد که اگر به تبلیغ جهانی مرام خود همچنان ادامه دهد، به زودی باید به جای امریکا بار اقتصاد کشورهای رو به توسعه را به تنهایی به دوش گیرد؟ ملت شوروی بکوشد، و کودکان دشوار کمونیسم، مانند کوبا، به گفته راسکا، و مردمان تن‌پرور آنها نتیجه زحمات شبانه‌روزی ملت روس را ببلعند؟ آیا شوروی با کشف خطر چاه ویل نیاز اقتصادی و فنی و فرهنگی جهان سوم، آگاهانه سیاست محدود کردن تبلیغ مرامی در پیش نگرفته است، یا نخواهد گرفت؟ آیا بخشی از اختلافات چین و شوروی ناشی از اتخاذ همین سیاست تازه نیست؟
یاد آوری ها:
۱_ برای روشن شدن اذهان عمومی: در شوروی سابق سازمانی به نام"اینتوریست"وجود داشت که از بخش های خاص K.G.B_ سازمان امنیت شوروی_ بشمار می رفت.مامورین"اینتوریست" به نام راهنمایان توریستی ، به بهانه ی راهنمایی، بویژه همراه گروه ها و افراد حرکت می‌کردند، در حقیقت بخاطر مراقبت از مهمانان، که مبادا،با اشخاص خاصی ملاقات کنند که مسائل و نارسایی های شوروی را با مهمانان بیگانه، در میان گذارند. در سفر ما به شوروی،"راسکا"_ نام مستعاری که ما به وی دادیم، زیرا اگر نام حتی مستعار خود او را بیان می کردیم ، فورا شناخته می‌شد_ در شرایط خاص ناچار اعتراف کرد که سرپرست مامورین "اینتوریست" است. او در زمان سفر ما به شوروی بین ۵۰ تا ۶۰ ساله بنظر می رسید. و اینک، پس از ۵۴ سال، که اگرچه غیرممکن نیست، ولی ابعد از بعید است که هنوز زنده باشد، و بویژه با توجه به فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱، شایسته می بود که بیشتر شخصیت و ماموریت او، و نقد او از نظام شوروی، خاصه در مورد گسترش کمونیست در جهان مورد توجه خاص قرار گیرد.
منبع : مجله ی مسایل ایران، #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی،#ره_آورد_یک_سفر ، سال سوم، شماره ی ۶و۷،مهر و آبان۱۳۴۴، صص۱۶۲_۱۶۳.
شنبه دهم شهریور ماه ۱۳۹۷/ اول سپتامبر ۲۰۱۸
مطلب شماره ی۷۷
موضوع:شوروی،و حقیقت ناتمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر، (قسمت هشتم)
عنوان: والن تینا ترشکوا، نخستین زن فضانورد جهان
بقلم :#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
طیران مرغ دیدی! تو ز پایبند غفلت،
بدر آی تا، ببینی، طیران آدمیت!
سعدی(۸۴=۶۹۰_۶۰۶)
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
مولوی(۶۸=۶۷۲_۶۰۴)
در دومین شب اقامتمان در ایروان سه شنبه هشتم تیرماه ۱۳۴۴/ ۲۶ژوئن ۱۹۶۵،در تئاتر شهر دعوت داشتیم.آنشب ایروان خود را برای پذیرایی از دو مهمان گرامی آماده ساخته بود.در اکثر از خیابان ها، تابلوهای"خیر مقدم"برای این دو مهمان، جلب نظر می کرد.این دو مهمان گرامی عبارت بودند از" والنتینا ترشکوا"(۱۹۳۷تولد)نخستین زن کیهان نورد جهان و همسر وی.
خانم ترشکوا،هنگامیکه هنوز دوشیزه ای ۲۶ ساله بود، در یکشنبه۱۶ ژوئن۱۹۶۳/ ۲۶ خرداد ماه ۱۳۴۲به فضا فرستاده شد،و سه روز بعد یعنی چهارشنبه۱۹ژوئن /۲۹ خرداد ،با کامیابی به زمین بازگشت. وی از آن پس مرتب مورد تشویق قرار گرفته است. و اینک درست۲ سال و ۱۰ روز پس از تاریخ آن کامیابی، از پایتخت ارمنستان شوروی دیدن می‌کرد.
خانم ترشکوا و همسرش در تئاتر شهر دعوت داشتند. بیشتر از اعضای دولت جمهوری ارمنستان نیز در آن جشن شرکت جستند. تمام این هیئت و بانو ترشکوا و همسرش، نخست در روی صحنه تئاتر در برابر مهمانان جای گرفتند. تشویقی که از این زن و شوهر به عمل آمد، کم نظیر بود. گویی همین دیروز با کامیابی از فضا بازگشته است. دسته گل هایی بود که شاگردان مدرسه، پیش آهنگان، ورزشکاران و طبقات دیگر نثار مقدم این دو همسر موفق می‌کردند. افرادی چند که در وصف آن دو شعری سروده بودند، می‌آمدند پشت تریبون اشعار خود را دکلمه می‌کردند.خبرنگاران عکاس و فیلمبرداران،از این صحنه ها فیلم و عکس برمی‌داشتند. ابراز احساسات و کف زدنهای متوالی آنها، شدید و کاملا صمیمانه جلوه می نمود.ترشکوا، به مراتب زیباتر، ظریف تر و باریک اندام تر از آنچه که وی را قبلا در عکسهای جراید و مجلات دیده بودیم، به نظر می‌رسید.با چشم های آبی، موهای طلایی و اندامی کشیده و باریک، مادام ترشکوا، مظهر تیپ بسیار زیبای زنان روس سفید بشمار می‌رفت.چه بی آلایش و بی هراس، در پاسخ تشویق‌ها، سخن می گفت و از کودکی، زمان تحصیلات، و همچنین خاطرات سفر کیهانی خود، تعریف می‌کرد!؟ از جمله به تفصیل خاطرنشان ساخت که چگونه یتیم شده است. و چگونه تربیت و پرورش خود را مدیون سازمان های پرورشی و اجتماعی ملت خویش می‌داند. سخنان ترشکوا زمانی به اوج خود رسید که یادآور شد:
در بالا، در آسمانها، در آنجا که جز انسان، هنوز هیچ ذی حیاتی بدان، راه نیافته است،من دیگر مرزی ندیدم، جنگی ندیدم، اختلاف میان سیاه و سفید و تبعیض میان نژادها، نیافتم. من در آنجا فقط یک احساس داشتم: انسان‌ها همه یکی هستند. و من از زادبوم انسان‌ها، و به یاری دانش آنها، بدین مقام صعود کرده ام.من دیگر فقط زمین، مهد انسانیت را می‌دیدم.
مادام ترشکوا، زنی که اینک در برابر من اینگونه به سادگی از توحید انسانی، و عرفان مدنی سخن می‌گوید، با من بیگانه نبود. دو سال پیش از این، درست یک هفته پس از بازگشت وی از فضا، هنگامی که ماجرای" کریستین کیلر"،(۷۵=۲۰۱۷_۱۹۴۲) دختر تلفنی انگلیسی، با" جان پروفی یومو"(۹۱=۲۰۰۶_۱۹۱۵)کابینه ی محافظه کار انگلستان را در آستانه سقوط قرار داد، من این دو زن را، به عنوان دو مظهر"نهضت کاذب" و"رستاخیز راستین زن"، در عصر ما، رو در روی هم گذاردم. در رادیو، گفتاری را، بدانها اختصاص دادم که اینک ما، ملت ما، در برابر این دو مظهر تربیت متضاد زن، چه می‌خواهیم؟ کدام یک را، به عنوان الگو و مدل برای تربیت دختران خود برمی گزینیم، کریستین کیلر یا والنتینا ترشکوا را؟! چون ظاهراً این هر دو زن نیز موفق گشته اند!؟ سرنوشت بازی های شگفت دارد. اینک پس از دوسال، این مظهر رستاخیز راستین زن را، در برابر من قرار داده است. احساسی وصف نا کردنی داشتم. تالار غرق کف زدن و پایکوبی شده بود. و من، برای آنکه لهیب فروزان احساسات خود را در قالب الفاظی گویا و رسا، فرو ریزم، بی اختیار، این ابیات سعدی را که گویی آنها را فقط برای چنین لحظه ای سروده اند، به کمک فراخواندم و زیر لب به زمزمه گفتم :
طیران مرغ دیدی؟!
تو ز پای بند غفلت،
بدرآی تا ببینی
طیران آدمیت!
رسد آدمی بجایی که بجز خدا نبیند،
بنگر که تا چه حد است، مکان آدمیت.
یادآوری :
از هم پدیدی های سعادتمندانه آنست که نخستین زن در سفر داوطلبانه آزاد به فضا، یک زن ایرانی بوده است.بانو انوشه انصاری(۱۳۴۵ه.ش/ ۱۹۶۶م)_ درست یکسال پس از بخت دیدار ما از والنتینا ترشکوا متولد شده_در سال ۱۳۸۵/۲۰۰۶بهمت خود و از درآمد شخصی خود بلیط این فضاپیمایی را تهیه کرد و به فضا رفت. پس از بازگشت مصاحبه ها و گفتگوهای بسیاری با انوشه انجام گرفت که👇
اتفاقا گویای تجربه ی مشترک او با مادام ترشکوا است. می گوید :_ «معتقدم ديدن زمين همانند کره‌اي آبي و شناور در ميان فضا، براي بيننده افق‌هاي جديدي از زندگي را روشن خواهد کرد. شما مي توانيد ببينيد که دنياي ما در مقايسه با جهان چقدر کوچک و زندگي ما در اينجا تا چه حد شکننده است ... از فضا زمين يک سياره است و شما نمي‌توانيد هيچ مرزي يا هيچ فرديتي را در آن پيدا کنيد تمام آنچه شما مي‌بينيد يک زمين آبي بزرگ و زنده است...و هر کاري که شما در گوشه‌اي از آن مي‌کنيد بر تمامي اين سياره تأثير خواهد گذاشت»( سایت دانش فضایی، سفری برای ندیدن مرزها،۱۳ شهریور ۱۳۸۵)
آیا این وضع فضاست که هرکس بد آنجا می‌رود چنین به وحدت انسانی می رسد و سخن از توحید انسانی می گوید یا افزون بر آن حال و فضا، انوشه به سخنان پیشگام خود، مادام ترشکوا نیز بذل توجهی داشته است؟
این دو بانو هر دو بر پایه‌ی اصل تعاون پرواز کرده‌اند،نه در تحت سلطه اصل اهرمنی تنازع. امید است که در آینده "اصل تعاون" بر "اصل تنازع" برتری جوید تا ،به صلح و آرامش جهانی نزدیک تر شویم.
منبع : مجله ی مسایل ایران، #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی،#ره_آورد_یک_سفر ، سال سوم، شماره ی ۶و۷،مهر و آبان۱۳۴۴، صص۱۶۳_۱۶۴.
همچنین رک به:#آنسوی_چهره_ها،دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، گفتار۳۷"کریستین کیلر، یا والنتینا ترشکوا!؟،تهران: ۱۳۴۳.
پنجشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۷/ ۶سپتامبر ۲۰۱۸
مطلب شماره ی ۷۸
#بازسازی_حافظه_ی_تاریخی
موضوع :فیلم گاو و اسطوره ی زیر ساز تاریخی آن، در فرهنگ ایران
_مصاحبه کانال@فردا شدنِ امروز،با
#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی درباره #فیلم_گاو

"من مش حسن نیستم!
من گاو مش حسن ام!!..."
(به نقل از گفتار فیلم گاو)
بود در عهد بوعلي سينا   
 آن به کنه اصول طب بينا
ز آل بويه يکي ستوده خصال
 شد ز ماخوليا پريشانحال
بانگ مي‌زد که:«کم بود در ده   
هيچ گاوي بسان من فربه ..‌.
(هفت اورنگ جامی)
_جناب دکتر ، با توجه به اظهار نظرتان درباره ی فیلم "گاو" ساخته ی داریوش مهرجویی، در مقاله ی"#موردنگاری در ادبیات و سینمای ما"،آیا شما دلایل خاصی، برای ممنوعیت نمایش عمومی فیلم گاو ، در ایران سال ۱۳۴۸ می بینید؟ بنظرم دلایلی که تاکنون در توجیه تعویق نمایش فیلم گاو، و بالاخره رفع توقیف آن در ایران شنیده و خوانده ایم، روشنگر نبوده اند. نظر شما در این باره چیست ؟
_ خب،... بنظرم یکی از دلایل اصلی مخالفت حکومت، بویژه شخص پهلوی دوم، با نمایش عمومی فیلم گاو، در درجه ی اول، نویسنده ی داستان فیلم، زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی(۵۰=۱۳۶۴_۱۳۱۴) بوده است. شادروان دکتر ساعدی، برخلاف تحصیلات و حرفه اشان که طب و روانپزشکی بود،و اقتضاء می کرد که انسانی ملایم و با حوصله باشند، به پیروی از مد روز جریان های روشنفکری چپ زمانه، مجذوب شعارهای مارکسیستی و گرفتار ایدئولوژی و گرایش های سیاسی چپ بودند.بهمین دلیل هم در عالم نویسندگی بسیار شتابزده، پر هیجان و احساساتی با مسائل برخورد می کردند. شهرت ایدئولوژیکی نویسنده، نخستین مانع و عامل حساسیت برانگیز برای دستگاه حاکم بود. آن هم در دوره ای که تب کمونیستی، در محافل روشنفکری بالاگرفته بود، یعنی سالهای اوج نبرد چپ ها با حکومت وقت و سرکوبی شدید شخصیت های چپ گرا در ایران.
...شاه می ترسید بر خلاف دعاوی"انقلاب سفید شاه و مردم" خود، در حالیکه مدعی بود ایران در آستانه ی ورود به تمدن بزرگ قرار گرفته است، این فیلم با سیاه نمایی خود از زندگانی روستایی ایران، ذهن های روشن و بیدار و منتقد سیاست های حکومت را بدان سو برد که، آیا در چنین دوره ای سهم یک ده در ایران، تنها یک گاو و عده ای انسان فقیر و مفلوک است؟طبعا، در چنین شرایطی انتشار فیلم، نه تنها بر شهرت نویسنده ی داستان فیلم، تا حد یک قهرمان، می افزود، بلکه یکسره خط بطلان بر تمام دعاوی شخص شاه فرو می کشید. در حقیقت فیلم گاو، چون در خدمت سیاست یا ایدئولوژی روز حکومت نبود و در مجرای رئالیسم به اصطلاح سلطنتی انقلاب سفید شاه_ عنوانی در برابر دعوی رئالیسم سوسیالیستی سرخ شوروی سابق_ ساخته نشده بود، به بهانه ی"سیاه نمایی"اکران آن مورد توقیف حکومت وقت قرار گرفت...
_ پیشینه ی اسطوره ی"خود گاو بینیِ"مش حسن در فرهنگ ایران:
و اما نکته ای که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است، اینست که فیلم گاو ، داستانش ابتکار زنده یاد غلامحسین ساعدی نبوده است.بلکه در فرهنگ ما سابقه ای تاریخی_در حدود هزار سال_ دارد و برگرفته از روایتی در کتاب چهار مقاله نظامی عروضی(۷۶?=۵۶۰_?۴۸۴/ ۱۱۶۵ _۱۰۹۱)، است. بنظر می رسد ، دکتر ساعدی بنا به سابقه ی تحصیلات روانپزشکی اشان، ظاهرا این داستان را از دوران تحصیل بخاطر داشته اند و هنگام نگارش داستان، منبع حکایت را متاسفانه ذکر نکرده اند.
درچهار مقاله ی نظامی عروضی ، در مقاله ی چهارم ،در باب" طب" آمده است:_
"... یکی را از... [عزیزان]آل بویه[جنون] مالیخولیا پدید آمد، و او را در این علت(بیماری) چنان صورت بسته( تصور می کرد)که گاوی شده است. همه روزه بانگ می‌کرد و این و آن را همی گفت که مرا بکشید که از گوشت من هریسه(نوعی خوراک مانند حلیم) نیکو آید ، تا کار به درجه ای کشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد و ناهار کرد (تا مدتی از روز گرسنه ماند) و اطبا در معالجت او عاجز آمدند و خواجه ابوعلی سینا[(۵۸=۴۲۸_۳۷۰ه.ق/ ۱۰۳۷_ ۹۸۰م)]در این حالت وزیر بود و شاهنشاه علاءالدوله محمد بن دشمنزیار بر وی اقبالی داشت، و جمله...[کشور] در دست او نهاده بود ، ... پس چون اطباء از معالجت آن جوان عاجز آمدند، پیش... ملک معظم علاءالدوله آن حال بگفتند، و او را شفیع برانگیختند که خواجه(بوعلی سینا) را بگوید تا آن جوان را علاج کند. علاء الدوله اشارت کرد، و خواجه قبول کرد و گفت" آن جوان را بشارت دهید که قصاب می آید تا تو را بکشد." و با آن جوان گفتند. و شادی همی کرد.پس خواجه بر نشست همچنان با کوکبه بر در سرای بیمار آمد، و با دو تن به درون رفت، و کاردی به دست گرفته گفت: " این گاو کجاست تا او را بکشم؟"آن جوانِ(خود گاوبین) همچو گاو بانگی کرد_("...من مش حسن نیستم!من، گاو مش حسن ام!!")_یعنی اینجاست. خواجه گفت:"به میان سرای آریدش و دست و پای او ببندید و فرو افکنید!"بیمار چون آن👇
شنید بدوید، و به میان سرای آمد و بر پهلوی راست خفت؛ و پای او سخت ببستند. پس خواجه ابوعلی بیامد کارد بر کارد مالید و فرونشست، و دست بر پهلوی او نهاد چنانکه عادت قصابان بود.پس گفت:"وه! این چه گاو لاغری است! این را نشاید کشتن، علف دهیدش تا فربه شود." و برخاست و بیرون آمد و مردم را گفت که دست و پای او بگشایید و خوردنی آنچه فرمایند پیش او ببرید و او را گویید:" بخور تا زود فربه شوی." چنان کردند که خواجه گفت. خوردنی پیش بردند و او همی‌خورد، و بعد از آن هر چه از اشربه(نوشیدنی ها) و ادویه خواجه فرمودی بدو دادندی و گفتند که:نیک بخور! که این گاو را نیک فربه کند.او بشنودی و به خوردی بر آن امید که فربه شود تا او را بکشند... پس اطبا دست به معالجت او بر گشادند، چنانکه خواجه ابوعلی می‌فرمود. یک ماه را بصلاح آمد و صحت یافت..."
( منبع: چهار مقاله نظامی عروضی ، تصحیح : دکتر محمد معین و علامه قزوینی،انتشارات جامی،سال ۱۳۷۲/ ۱۹۹۳،صص۱۲۴ تا ۱۲۶)
یکی از بزرگان آل بویه_ظاهرا مجد الدوله دیلمی_بر اثر ابتلا به بیماری "مالیخولیا"،که امروزه آنرا به نام "اسکیزوفرنی"می شناسیم خود را گاو می‌ دید، و گرفتار بیماری خود گاو بینی شده بود. یک انشعاب و دوپارگی شخصیت که شکل دیگری از آنرا را در اشعار فارسی، مثلا در مورد حافظ می بینیم که می گوید:
" در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست"
یعنی در درون خودش،وجود دیگری را احساس می کند و نه در بیرون از وجود خویش. خوشبختانه، این وضعیت در مورد حافظ بیمارگونه نیست، وتنها گزارشی از خودآگاهی او نسبت به دوپارگی درون و برون اوست. در حالیکه بیماران اسکیزوفرنی،خود را شخص دیگری می پندارند. مثلا ادعا می کنند ناپلئون هستند، یا موسی یا عیسی و یا _نعوذ بالله_امام دوازدهم اند و ادعاهایی نظیر این. مجدالدوله دیلمی در حکایت نظامی عروضی هم ، خود را گاو می بیند. این حکایت را ،جامی(۸۱=۸۹۸_۸۱۷/ ۱۴۹۲_ ۱۴۱۴ )هم، سه قرن پس از نظامی عروضی،در هفت اورنگ،بنظم در آورده است:_
بود در عهد بوعلي سينا
 آن به کنه اصول طب بينا
ز آل بويه يکي ستوده خصال
شد ز ماخوليا پريشانحال
بانگ مي‌زد که:«کم بود در ده
 هيچ گاوي بسان من فربه
آشپز گر پزد هريسه ز من
گرددش گنج سيم، کيسه ز من 
زود باشيد حلق من ببريد!
 به دکان هريسه‌پز سپريد!
... تا به جايي رسيد کو نه غذا
 خورديي از دست هيچ کس، نه دوا
اهل طب راه عجز بسپردند
  استعانت به بوعلي بردند
 گفت: «سويش قدم نهيد از راه 
 مژده‌گويان! که بامداد پگاه
 مي‌رسد بهر کشتن‌ات به شتاب 
 دشنه در دست، خواجه‌ي قصاب
رفت ازين مژده زو گرانيها 
  کرد اظهار شادمانيها
بامدادان که بوعلي برخاست
 شد سوي منزلش که: «گاو کجاست؟»
آمد و خفت در ميان سراي
  که، «منم گاو، هان و هان، پيش آي!»
 بوعلي دست و پاش سخت ببست
 کارد بر کارد تيز کرد و نشست ...
گفت کاين گاو لاغر است هنوز   
 مصلحت نيست کشتن‌اش امروز
چند روزي‌ش بر علف بنديد!
 يک زمان‌اش گرسنه مپسنديد
تا چو فربه شود، برانم تيغ...
دست و پايش ز بند بگشادند 
 خوردنيهاش پيش بنهادند
 هر چه دادندش از غذا و دوا
 همه را خورد بي‌خلاف و ابا 
تا چو گاوان از آن شود فربه
شد خود او از خيال گاوي، به!
یاد آوری :
۱_و سر انجام فیلم گاو ، با ذکر این نکته که داستان خود گاو بینی در فرهنگ ایران سابقه ای تاریخی دارد و افزودن این هشدار " صحنه هایی که در این فیلم مشاهده می کنید مربوط به سالها پیش است "در تیتراژ فیلم، فیلم گاو اجازه ی نمایش عمومی یافت.
۲_ آنچه در بالا خواندید بخش کوتاهی از مصاحبه با #دکتر_صاحب_الزمانی درباره ی فیلم گاو بود.علاقمندان می توانند اصل مفصل مصاحبه را در فایل word با عنوان"از ماجراهای فیلم گاو" مطالعه فرمایند.
Forwarded from زهره رمضانی
پژوهشگران معاصر اثر هوشنگ اتحاد ، مجموعه ای مفصل در ۱۴ جلد. همانطور که از نامش پیداست، موضوع این مجموعه، پرداختن به زندگی و آثار پژوهشگران معاصر ایرانی‌ست و هوشنگ اتحاد در سیزده جلد با رعایت تقدم و تاخر زمانی بر مبنای تاریخ تولد این پژوهشگران، به آنها پرداخته و جلد چهاردهم این مجموعه را نیز به نمایه و فهرست اعلام اختصاص داده است. البته با توجه به کم و کیف این مجموعه جلد چهاردهم از اهمیت ویژه ای برخوردار است. چرا که در هر یک این مجلدات علاوه بر سوژه های اصلی، توضیحات تکمیلی در زمینه های گوناگون و درباره شخصیت های مختلف به صورت پاورقی و پی نوشت در انتهای هر فصل آمده که اطلاعات فراوانی در خود گرد آورده است.

بنابراین خوانندگان کتاب با حجم گسترده ای از اطلاعات سودمند روبه رو هستند که در لایه های مختلف در متن هر فصل و همچنین یادداشتهای پایانی هر فصل قابل استفاده است.
تهیه و مطالعه ی این مجموعه ی ارزشمند بویژه به نسل جوان برای آشنایی بیشتر با بزرگان فرهنگ و ادب معاصر توصیه می شود.
یادآوری : در جلد ۶ از این مجموعه صص۹۰۸_۹۳۴، ذیل زندگانی صادق هدایت، شرح مفصلی از زندگانی و آثار دکتر ساعدی آمده است که حاوی نکات بسیار ارزنده ای در ارتباط با مطلب شماره ۷۸ "فیلم گاو و اسطوره ی زیر ساز تاریخی آن در فرهنگ ایران" است.
دوشنبه، ۱۹شهریور۱۳۹۷/ ۱۰سپتامبر ۲۰۱۸
یاد آوری : یادداشت هایی که از این پس با شما به اشتراک گذاشته می شود، گزیده هایی از مصاحبه ی@فردا شدنِ امروز ، با دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، تحت عنوان ناگفته ها و نکات تازه ای درباره ی سفر به شوروی"ره آورد یک سفر" (۱۳۴۴)است.
دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷/ ۱۰سپتامبر ۲۰۱۸
مطلب شماره ۷۹
موضوع:ناگفته هایی از"شوروی،و حقیقت ناتمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر(قسمت نهم)
#از_سلسله_برخوردهای_انسانی
عنوان:حدیث حب وطن
بخشی از مصاحبه ی@فرداشدنِ امروز با #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
آن نقد بگیر و دست ازاین نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
خیام( ۹۶=۵۳۶_۴۴۰ه.ق/۱۱۳۱_۱۰۴۸م)
_"همه را برای "مدتی"می توان فریب داد.برخی را برای"همیشه"می توان فریب داد.ولی،همه را برای"همیشه" نمی توان فریب داد."
آبراهام لینکلن(۵۶=۱۸۶۵_۱۸۰۹)
@فردا شدن امروز:
_جناب دکتر،سفرنامه شما به شوروی مربوط به سال ۱۳۴۴، که قسمت هایی از آن را تا کنون ،در کانال"فردا شدن امروز"، در تلگرام با دوستان و آشنایان به اشتراک گذاشته ایم،افزون بر محتوای روشنگر تاریخی اش، از نظر شیوه ی نگارش، چگونگی کاربرد شرح و وصف های ادبی در یک گزارش رسمی، دقت در ذکر تاریخ ها و بطور کلی رعایت اصول فنی در گزارش نویسی و یا سفرنامه نویسی،بی هیچ گفتگو الگوی ارزشمند و قابل تقلیدی بوده است.اما، هنوز پرسش های قابل طرحی برجای مانده است.آیا هنوز هم ناگفته هایی دارید یا مطالبی هست که،احیانا،بدلیل محدودیت های زمانه،آنزمان نتوانسته باشید آنها را مطرح کنید؟
_بله،نکته ای که درباره بانوی ارمنی بیمار در بیمارستان کراوکان(رک به:مطلب،ش۷۵)ذکر آنرا خالی از فایده نمی بینم،اینست که اگر تقدیر وشرایط زمانه سفر به شوروی را برای من رقم نزده بود، این مورد بسیار استثنائی از روانشناسی"حدیث حب وطن"وعلاقه به زادبوم را مشاهده نمی کردم.برای خود من،اینهمه اشتیاق و علاقه ی بانوی ارمنی نسبت به ایران شگفت آور بود.چون فکر می‌کردم ارامنه در هرصورت خودشان را در ایران بیگانه و میهمان میدانند واحیانا آن دلبستگی ما را نسبت به ایران نمی توانند داشته باشند و بر عکس ارمنستان برای آنها طنین وطن اصلی اشان را می داشته است!؟و به همین دلیل هم زمانی که دولت ارمنستان شوروی آنها را به بازگشت به ارمنستان دعوت کرد،بسیاری از آنها با چه اشتیاقی اسباب و اثاثیه ی زندگیشان را حتی به بهایی اندک فروختند و لبیک گویان به وطن نیاکان خویش بازگشتند.آن ملاقات به من ،این نکته را یادآور شد که "ارامنه" اگر چه، از نظر مذهب در ایران جزو اقلیت ها بودند ،مذهبشان با ما یکی نبود، و حتی زبانشان هم به نوعی با ما متفاوت بود، زبان اول آن‌ها زبان ارمنی بود، در خانه و کلیسا به آن زبان سخن می گفتند و زبان اول ما، یعنی فارسی، برای آنها زبان دوم محسوب می شد،در ایران، بعنوان اقلیت، حداقل مورد تحقیر و تهدید و فشار سیاسی و مذهبی قرار نگرفته بودند و خوشبختانه،ظاهرا، هیچ خاطره‌ ی تیره و تلخ قابل ذکری از ایران نداشته اند.واکنون که میان هم زبانان خود، در وطن آرمانی تاریخی خود بسر می برند شگفتا که از ایران با شوق و اشک،سخن می گویند؟! این جاذبه ی زادبوم ، جاذبه ای که نه در مذهب و نه در زبان می‌توان آن را گنجاند، نکته ایست که برای علاقمندان به روانشناسی ناسیونالیسم وحدیث حب وطن مورد توجه خاص باید قرار گیرد.
و اما مطلبی که درباره ی ارامنه در آنجا_ ره آورد یک سفر_ذکر نشد، در مورد بانویی ارمنی است که اتفاقا از کارکنان هتل محل اقامت ما بود. یکروز بانویی به اتاق من مراجعه کرد که ظاهرا برای نظافت آمده بود و مقداری ملحفه و وسایل مورد نیاز برای ما آورده بود.در را که باز کردم با عجله وارد شد و رو به من به زبان فارسی،گفت:_
_آقای دکتر من از ایران آمده ام و از ارامنه هستم. فرصت را غنیمت دانستم تا مساله ای را با شما در میان بگذارم.به کمک شما احتیاج دارم.
گفتم: بفرمایید، چه کمکی می توانم بکنم؟
گفت: من خانواده ای در ایران دارم که درباره ی آنها از شما کمک می خواهم. نام فامیل من قازاریان است، آناهید قازاریان. دو سال است که به اینجا آمده ایم. همه خانواده در حال کار هستیم. آن وعده هایی که به ما داده بودند،هیچ کدام اینجا محقق نشده است.شوهر من، در ایران راننده ی تاکسی بود. او کار می کرد و از درآمد او زندگیمان را اداره می‌کردیم. بچه ها براحتی به مدرسه می رفتند و زندگی نسبتا خوبی داشتیم. اما در اینجا همه ی ما باید تمام وقت، بسختی کار کنیم تا بتوانیم از حداقل هایی برای زندگی برخوردار باشیم.خواهری دارم در ایران، که او نیز شوهرش راننده تاکسی است. نام فامیل آنها سمباتیان است.خواهش می کنم ، وقتی به ایران بازگشتید به این آدرس بروید : خیابان بهار ، پشت ورزشگاه امجدیه به شماره ی..._که اینک در خاطرم نیست_ بروید و آنها را از حقیقت حال ما آگاه کنید.ما در اینجا تحت فشار و محدودیت هستیم.این مسائل را نمی توانیم در نامه ها بنویسیم. نامه‌ها تماماً کنترل می‌شود. بهترین شیوه این است که روی کارت پستال مطالبی را بنویسیم و برای آنها بفرستیم.خب،کارت پستال ها هم صحنه ها و مناظر بسیار زیبایی هستند که از فروشگاه‌ها تهیه می کنیم.👇