فردا شدنِ امروز‌‌
128 subscribers
174 photos
3 videos
17 files
603 links
فست فودِ(fast food )معرفت
***
"بجای آنکه تحقق آرزوها را به آینده محول کنیم بکوشیم تاآینده ی بهتر را امروز تحقق بخشیم."
#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
لطفانظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید.
@Ramezani_zohreh
Download Telegram

مطلب شماره ۵۷

"  ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی !
این ره که تو می روی، به ترکستان است"
                                            (سعدی)
کالبد شکافی همکاری و معیارهای همیاری:
روانشناسان گذشته، بیشتر عناصر حیات روانی انسان، مانند خیال، حافظه، اندیشه ،تداعی معانی و مانند آن را بدون توجه به تاثیر متقابل افراد در یکدیگر، مطالعه می‌کردند. لیکن روانشناسی اجتماعی،در امروز، بیشتر ، کنش و واکنش، عمل و عکس العمل متقابل اجتماعی فرد در برابر فرد، فرد در برابر جمع، جمع در برابر فرد، و جمع در برابر جمع را بررسی می کند. تحلیل کیفیت خاص کارهای اجتماعی مردم را می‌توان به فیزیولوژی یا کالبدشناسی تشبیه کرد. " فیزیولوژی همکاری" نشان می دهد که"موفقیت همکاری‌ها" ، بسته به وجود دست کم ، ۸ شرط لازم مشترک میان انسانها ست.  این هشت رکن ضروری، برای همکاری‌های موفقیت‌آمیز، عبارتند از _:
۱. داشتن هدف مشترک،
۲.      " "       علاقه مشترک ،
۳.      " "       کوشش مشترک ،
۴.      " "      روش هماهنگ مشترک،
۵.     " "        آگاهی و دانش مشترک،
۶.     " "        حسن نیت و اعتماد مشترک،
۷.     " "         بردباری و گذشت مشترک،
۸.     " "         درک زبانی و برداشت مشترک، از واژه ها، اصطلاحات، تعبیرها، مفهوم ها و مصداق های مشترک. به گفته مولوی :
           " همدلی از هم زبانی بهتر است!"
لکن، مسلماً "همزبانی"، از نخستین شرط های همدلی است.

یادآوری ها :
۱. زیرساز هر کار تیمی :  معیارهای هشتگانه ی همیاری، از اصول مسلم در هر همکاری متعالی و والاست .
۲. فوتبال بعنوان شاهد مثال، امروزه ، یکی از  فراگیرترین و شناخته ترین نوع همکارهای تیمی است. بطوری که می‌توان گفت تیم فوتبال خوب،  تیمی است که همکاران و بازیکنانش، رسیدن به موفقیت را در گرو همکاری و همیاری می بینند و هیچ کس نمی خواهد با "خود کاری" ، و "خود یاری" به موفقیتی انفرادی دست یابد.بلکه ، همه در زمین بازی هوای هم را دارند و در فکر آن هستند که توپ را به هنگام لزوم به دیگری پاس دهند. و بطور جمعی موفقیتی را برای تیم خود به ثبت رسانند. مثال دیگری از کارهای تیمی، که البته شهرتش به پای فوتبال نمی رسد ، "ارکستر سمفونی ها" در غرب هستند که ، نمونه های موفق و مشهور آنها را می توان در کشورهایی مانند ایتالیا، فرانسه، انگلستان، هلند ، آلمان ، اتریش و ... سراغ گرفت. پژوهشگران " تاریخ موسیقی" معتقدند که ، رشد موسیقی در غرب ، یکی از مهم ترین خدمات کلیسا به موسیقی بوده است. سرود خوانی ها، نیایش های دسته جمعی، همسرایی مزامیر و آوازهای روحانی در کلیساها، نخستین جلوه های موسیقی در غرب بشمار می روند که در شکل گیری و پیدایش ارکستر سمفونی ها بطرز چشمگیری موثر بوده اند. در مقایسه با فرهنگ موسیقی غرب ، عدم توجه و فقدان همسرایی ها و مناجاتهای دسته جمعی در فرهنگ‌ خاورمیانه، بیشتر موجب رشد تکنوازی ها و تک صدایی ها در سبک موسیقی سرزمین های خاورمیانه و مشرق زمین شده است. بهمین ترتیب ، این روحیه ی تک صدایی و انفرادی ، حتی در روح فوتبال این سرزمین ها نفوذ کرده است . بطوریکه تا همین اواخر ، شهرت داشت که کارها و فعالیت های فردی مثل کشتی ، کاراته ، تکواندو ، شمشیر بازی ، شنا و ... نسبت به رشته ها و فعالیت های جمعی، گروهی و تیمی نظیر والیبال ، بسکتبال و فوتبال و ... از موفقیت بیشتری برخوردار اند. ولی اینک، ظاهراً، روحیه ی "همکاری" و تعاون که امری یاد گرفتنی است ، در فوتبال و ورزش های تیمی ما نیز، آرام آرام، مورد توجه و پرورش قرار گرفته است.
۳.  کدخدای نیک ، کدخدای بد : روستای کوچکی را در نظر بگیرید که فقط ۱۰ نفر در آن روزگار می گذرانند. روستای دیگری ، در مقابل آن قرار دارد با همین تعداد سکنه _ ده نفر _ چیزی تقریبا معادل بازیکنان یک تیم ورزشی. در روستای اول، کدخدای نیک ، و در روستای دوم ،یک کدخدای بد ،عهده دار امور روستاست. مبلغ یک میلیون تومان، ماهانه ،نیز بطور جداگانه در اختیار هر یک از این دو کدخدا قرار گرفته است، تا بدلخواه و صلاحدید خود ، این مبلغ را خرج کنند. کدخدای بد، قسمت اعظم پول را خود بر می دارد و یک حد بخور نمیری را ،به دیگر ساکنان روستا می پردازد. در چنین شرایطی ، در حقیقت ،۹ نفر زیر خط فقر به سر می برند و یکنفر در رفاه و غنای کامل.
اینک ، سئوال اینجاست ، آیا این جامعه، جامعه ی خوشبختی است؟ و مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، آسایش دارند ؟
برعکسِ کدخدای بد ، کدخدای نیک، یک میلیون تومان را عادلانه و مساوی میان همه تقسیم می کند. و صد هزارتومان در اختیار هر فرد می گذارد. خود نیز سهمی برابر با دیگران بر می گیرد.
بنا بر معیارها و الگوی آرمانی همکاری و همیاری در اندیشه ی فارابی ( ۳۳۹_ ۲۵۸ه.ق)، این روستا را می توان نمونه ی یک "مدینه ی فاضله" دانست و روستای کدخدای بد را،  نمونه ی یک "مدینه ی فاضلاب"، و نه مدینه ی فاضله. و به تعبیر
علم اقتصاد ، نیز می‌توان گفت که روستای کدخدای بد ، نمونه ی یک جامعه ی سرمایه داری یا کاپیتالیستی بد است.  و روستای کدخدای خوب ، نمونه ای برای یک جامعه ی سوسیالیستی عمومی است.
اینک ، سئوال اینجاست که کدامیک از این دو روستا بر مبنای الگوی همکاری و همیاری اداره می شود؟ برای برخورداری از زندگی بهتر، کدامیک را باید انتخاب کرد ؟
در "مدینه ی فاضله" حداکثر معیارهای همکاری و همیاری و در "مدینه ی فاضلاب" ، حداقل و کمترین معیارهای همکاری بکار رفته است.و بهمین ترتیب ،میزان کاربرد و رعایت اصول ۸گانه ی همکاری و همیاری را در اجتماعات دیگر ، از کوچکترین واحدها نظیر خانواده ، توریست ها، گروههای گردشگری، پیک نیک و اردوهای طبیعت گردی و...گرفته تا بزرگترین واحدهای اجتماعی و گروهی، می توان مورد سنجش و بررسی قرار داد. و احیانا ، میزان موفقیت ها و عدم موفقیت های آنها را ریشه یابی و تحلیل کرد.
۴. آیا رئیسان جمهور، نخست وزیران، رئیسان شرکت ها و بانک ها، پیشوایان احزاب، و مردان و زنان در انتخاب همسران، هم حزبیان،  همکاران و وزیران هیات های دولت خویش، با چنین معیارهایی همکاران خود را انتخاب می کنند؟
۵. یا کافی ست که برای همکاری، انسانها خویشاوند  یا به اصطلاح "رفیق جون جونی" یا خودی ها، هم کیش ، هم مسلک و هم مرام یکدگر باشند؟
۶. آیا ممکن است شما ، در گزینش های خود، از این پس، شرایط اصول ۸ گانه ی همیاری را رعایت نمایید ؟
منبع :  برای تفصیل بیشتر این نکات رجوع کنید به : کتاب " راز کرشمه ها" ، گفتار ۳۳ "بلوغ اجتماعی "، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، تهران : عطایی ، ۱۳۴۱.
_ مطلب شماره ی ۵۸ : " فردا شدنِ امروز" ،۱۶ تیر ۱۳۹۷/ ۷ جولای ۲۰۱۸.
_ بازسازی حافظه ی تاریخی ش۲.
***
"رکن های پنجگانه ی آموزش و پرورش ما:
برای پاسخگویی به نیاز آموزشی و پرورشی خود، ما پیش از هرچیز، به ۵ اصل که ارکان اساسی هر فرهنگ صحیح را تشکیل می‌دهند، نیازمندیم. این پنج رکن عبارتند از_:
۱_برنامه ی تحصیلی خوب.
۲_ معلمان کافی و صلاحیتدار.
۳ _ کتابهای درسی و وسایل تحصیلی واجد شرایط.
۴ _ آموزشگاه های لازم و مطابق با اصول فنی و بهداشتی.
۵_ سازمان فنی و اداری مطابق با شرایط و مقتضیات اقتصادی و اجتماعی و جغرافیایی کشور.
متاسفانه آموزش و پرورش ما، در زمان حاضر _( خرداد ۱۳۴۴/ ژوئن ۱۹۶۵)_، به طور کلی _ هم از لحاظ "کمیت" و هم از لحاظ "کیفیت"_ فاقد این پنج شرط اساسی تربیت صحیح به معنی فنی کلمه است. این دعوی بدون شک، مستلزم بررسی نزدیکتری از ارکان پنجگانه است... "
*
**
_ 👆 این نوشته، بالغ بر نیم قرن پیش _ خرداد ماه۱۳۴۴ /ژوئن ۱۹۶۵_ در کتاب "جوانی پر رنج" انتشار یافته است.
یادآوری ها :
۱- آیا این ارکان پنجگانه که بالغ بر نیم قرن پیش( ۵۳=۱۳۴۴_ ۱۳۹۷/ ۱۹۶۵_۲۰۱۸)، یادآوری شده است، کمال بهینه ی آنها، در آموزش و پرورش ما، تاکنون واقعا، تحقق یافته است ؟؟!!
۲- آیا از این ارکان پنجگانه در طول بالغ بر نیم قرن گذشته، چیزی کاسته شده است ؟؟!! و یا، احیانا، چیزی بر آن ها افزوده گشته است؟؟!!
۳- آیا اصولا، در کیفیت یا کمیت این ارکان،بطور کلی، احیانا، بالغ از نیم قرن پیش تا کنون، تغییری حاصل گشته است ؟؟، یانه ؟؟!!
۴- آیا با تغییر دولت‌ها، بویژه وزیران آموزش و پرورش، تنها می توان انتظار داشت که در این ارکان پنجگانه ی آموزش و پرورش ،تغییری بهینه حاصل گردد؟؟!!
۵- فاجعه ی آتش گرفتن بخاری، در کلاس دختران دانش آموز" شین آباد"_ اتفاق سوئی که ناخواسته ، در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۹۱/ ۵ دسامبر ۲۰۱۲، به وقوع پیوست_ به کدامیک از ارکان پنجگانه آسیب شناسی آموزش و پرورش ما ،تعلق دارد ؟!
منبع : متن برگرفته از کتاب " جوانی پر رنج " ، دکتر ناصر الدین صاحب الزمانی ، تهران :۱۳۴۴.
" راستش برای شروع نوشتن یک شرح حال و روایت خفقان‌آور دیگری از این روزهایمان دارم ... آشفته‌حالی و خودویرانگری ما دیگر مرزهای تامل و تعمق را درنوردیده... این نفرین لعنتی همه را دچار خود کرده است. در دی ماه ۹۶ اول تظاهرات راه می‌اندازیم که دولت را زمین بزنیم می‌شود ، تظاهرات علیه کل. .... تصادف سهمگینی در سنندج رخ داده، این وسط مردم ناراحت خوردی نیروی انتظامی را واژگون می‌کنند... و سوال اینجاست که :
مردم چرا خودرو نیروی انتظامی رو واژگون کردند؟
****
آنچه در بالا خواندید ، بخشی از یادداشت ، یکی از فعالان قلم بدست فضای مجازی است که امروز صبح _ چهارشنبه ، ۲۰تیرماه ۱۳۹۷، در پی انتشار اخبار انفجار تانکر سوخت و آتش گرفتن اتوبوس مسافربری در سنندج ، به اشتراک گذاشت . و اما پاسخ ما به سئوال ایشان :
مطلب شماره ی ۵۹ : ۲۰ تیرماه ۱۳۹۷_ ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۸.
_واکنش غیر منطقی عقده :
... برای پیدا کردن پاسخ سئوالی که صبح پرسیده شد _ چرا مردم ماشین نیروی انتظامی را واژگون کردند؟!_ دوباره رفتم سراغ کتاب کلاسیک " روانشناسی توده ها" ، کالبدشکافی یکی از بزرگترین انقلاب های جهان _ انقلاب فرانسه _ بقلم مردی تمام عیار و همه فن حریف ، بسیار دقیق در امر پژوهش و کشف حقایق : گوستاولوبون. خوشبختانه بفارسی هم ترجمه شده . سوگمندانه ما هنوز نسبت به این اثر ارجمند بی توجهیم . از صبح مشغول باز خوانی این اثر هستم . وقتی یک ملت را سالها تحت فشار و تحقیر و ستم و سرکوب و هر خشونت دیگری که تصورش را بکنید، قرار دهند ، نتیجه ای جز "عصیان " یا " برده صفتی " محض ، نمی شود انتظار داشت . مردم از مرحله ی برده صفتی و سکوت برده وار گذشته اند ، در مرحله ی عصیان هم ، دیگر تعقل و قوه ی تمییز خوب از بد کار نمی کند . انسان عاصی فقط دست بعمل می زند . و به نتیجه ی عمل و آینده اش هم هیچ فکری نمی کند. داستان این مردم ، داستان گربه ی عاجز گلستان سعدی ست : " نبینی که چون گربه عاجز شود /بر آرد به چنگال چشم پلنگ؟! ". موج عظیمی از خشم ، آزاد شده که هیچ نیرویی جلودارش نیست . مردم به هر بهانه ای ، بی دلیل و با دلیل ، بی ربط و با ربط نسبت به حکومت و ناظمان اجتماعی پرخاش و اعمال خشونت و اعتراض می کنند. آن هایی هم که در خیابان ها دست به چنین اقداماتی می زنند ، مردم عادی هستند . انتظار تعقل و خردمندی از آدم هایی که جان به لبشان رسیده، واقعا ، انتظار عاقلانه ای نیست. کوتاه سخن ، عقده ، نه خودش و نه واکنشش، هیچکدام منطقی نیست. وا‌کنش ها در چنین شرایطی ، یا خود زنی و خودکشی است و یا دیگر زنی. آنچه مهم است ، طغیان است و عصیان .
ز.ه .رمضانی
مطلب شماره ی ۶۰ : ۲۱ تیرماه ۱۳۹۷/ ۱۲ جولای ۲۰۱۸.

_باز هم کالبدشکافی عقده :
_ عقده ها و حافظه ی تاریخی ما:
این عقده ی غم که در دل ماست
از عمر گذشته حاصل ماست
میگویند :
گذشته ها گذشته است !
ناکامی ها و بدی هارا باید فراموش کرد!
نیکی ها وشادکامی هارا پیوسته بخاطر داشت !
عصبانیت و خشم را باید فرو خورد!
در برابر ناملایمات صبور و شکیبا بود و مشکلات را تحمل کرد!
معمولا ازین دستور ها ،رایحه ی انسا نیت ،عبرت جویی از تاریخ ،دلداری ،درس گذشت ،و تلقین ریاضت و عرفان استشمام میشود.
لیکن آیا واقعا گذشته ها گذشته است ؟
آیا بشر ((می تواند))و ظرفیت و امکان آنرا دارد که ناکامیها و بدیها را بکلی فراموش کند ؟
و نیز آیا ((فراموشی)) برابر با ((نیستی)) و عدم است ؟
هرگاه چیزی فراموش شد ،دیگر هر گونه اثر بدون اراده و نا آگاه آن نیز زایل خواهد گردید ؟
یعنی با فراموشی خاطره ای تلخ و ناگوار ،اثر نامطبوع و زیانمند آن نیز ،خود به خود بر طرف خواهد شد ؟
و بلاخره آیا بشر میتواند ،یعنی در ید قدرت روحی و ظرفیت روانی او هست که پیوسته در برابر ناملایمات ،شکیبایی ورزد و مشکلات را با خوشرویی و نیرو مندی تحمل نماید ؟
متاسفانه شواهد بسیاری از تاریخ ،و تجربیات فراوانی از مشاهدات کلینیکی ،درباره علل بیماری های روانی ،نشان داده است که دستور های ذکر شده در بالا ،تا حد زیادی جنبه ی پر خواهی و بلند پروازی دارد ،وحاکی از یک خوش بینی بسیار ساده لوحانه ،نسبت به توانایی های ناسنجیده بشری است .
انسان خدا نیست !بلکه موجودی محدود است که به وی نمیتوان خارج از مقدار ظرفیت و قدرت تحمل وی ،امری را تکلیف کرد،و یا انجام آنرا از وی خواست .علت ،یا دست کم یکی از علل بسیار مهم شکست و عدم توفیق ،در تحقق و اجرای بسیاری از دستور های اخلاقی در گذشته ،
به احتمال قوی از همین جا ناشی شده است که جنبه ی روانشناسی و انسان شناسی آنها را کمتر رعایت کرده اند.
اخلاقیون همواره فرمان رانده اند که :
دروغ نگویید !
رشک نورزید !
کینه توزی نکنید !
بدیگران ناز و تکبر مفروشید !
مردم را نیازارید !
و ده ها امر و نهی و مکن ها ی اخلاقی دیگر .لیکن تا طلوع روانشناسی جدید ،کمتر کسی در اندیشه ی تحقیق این معما افتاده است که چرا ،با وجود تمام این یاد اوری ها ،نهی ها ،تلقین ها وکیفر ها ،بسیاری از مردم ،همچنان دروغ می گویند ،حسد میورزند ،خود پسندند ،کینه توزند ،و با دست و زبان خویش ،به آزار خلق مبادرت می ورزند ؟! اصل بقای انرژی و ماده ،تنها در فیزیک و جهان طبیعی صادق نیست . بلکه همچنان در حیات روانی هم صادق است .
تلخ کامی ها ممکن است ،در زیر فشار محرومیت ها و ریاضت های سخت ،به ضمیر نا آگاه وا پس رانده شوند .لیکن هیچ خاطره ی فراموش شده و هیچ میل واپس رانده ای نابود نمیشود ،و اثر فشار آن به نیستی و زوال نمی گراید .بلکه تغییر چهره میدهد ؛و به شیوه ایی بیماری آسا و گمراه کننده و عصیانی، دیوانه وار به تخریب و خودنمایی میپردازد .
گذشته ها ،از نظر زمان و تاریخ میگذرد .لیکن گذشته ها ،همواره در صحنه ی نا آگاه روح انسانی ،زنده و پر تکاپو هستند .و چون دانه های زنجیر ،سلسله علت و معلول کردارها و گفتار های زمان حال و آینده ما را تشکیل میدهند .
منبع : کتاب آنسوی چهره ها
اردیبهشت ماه 1347
دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی
مطلب شماره ی ۶۱: ۲۱ تیر ۱۳۹۷/ ۱۲ جولای ۲۰۱۸.
#بازسازی_حافظه_تاریخی.
****
" ده دخترون" : معرفتی نه‌چندان دلنواز

زمانه ، برای ما پیوسته پیشامدهای تازه می سازد.و "زبانشناسی همرو" برای هر پیش آمد ،نیز ، تعبیری تازه فرا می دارد. مثل " ده دخترون " :
۱.دختران و مادران خاوران؟! ۱۳۶۷ + / ۱۹۸۸+ .
۲. مادران و دختران پارک لاله؟! ۱۳۸۸ / ۲۰۰۹
۳. دختران شین آباد؟! ۱۵ آذر ۱۳۹۱/ ۵ دسامبر ۲۰۱۲
۴. دختران قربانی اسید پاشی اصفهان؟! مهرماه ۱۳۹۳/ اکتبر ۲۰۱۴.
۵. دختران چهارشنبه های سفید ؟! اردیبهشت ۱۳۹۶/ می ۲۰۱۷.
۶. دختران خیابان انقلاب؟! ۶ دی ماه ۱۳۹۷/ ۲۷ دسامبر ۲۰۱۷.
۷. دختران سیستان و بلوچستان؟! خرداد ۱۳۹۷/ ژوئن ۲۰۱۸.
۸. دختران پیشتاز فضای مجازی؟!تیر ۱۳۹۷/ ۲۰۱۸.
۹. زنان مباشرت ... با برادران عرب ، که از عتبات عالیات برای زیارت به مشهد می آیند؟! ۱۳۹۷ / ۲۰۱۸.
۱۰. دختران اعتراف؟! ۱۳۹۷/۲۰۱۸
این تعبیرها چنان تازه اند که ، حتی اگر حافظ _ غزلسرای تعبیرهای تازه_ سر از قبر فرا بر آورد، هیچ گاه ، هرگز ، معنی این تعبیر های تازه را در نمی یابد و مصداقی برای آنها نمی شناسد. و یا، غزلی برای آنها نخواهد سرود. سوگمندانه این ماییم که ، غزلسرای معرفت های نه چندان دلنواز تازه ایم.
_ آیا این دختران و زنان جلوه های ویژه ای از فمینیسم(نهضت برابر جویی زنان) در ایران،فقط در زمان ما هستند ؟!!
( ابن المعرفه)
مطلب شماره ی ۶۲: ۲۲تیرماه ۱۳۹۷/ ۱۴ جولای ۲۰۱۸.
#بازسازی_حافظه_تاریخی
***
آیا عبرت می گیرند؟
سماجت دور باطل ، در تکرار بدخیم خطاهای فاجعه بار!؟
_ بیماری فراگیر همه" فرعون صفتان" ، "دجّال" ها ،" نسناس " ها ،"خنّاس" ها، و " خودکامگان" به تعبیر غربیان "دیکتاتور"ها، در پند ناپذیری از اشتباه‌های همسانان.
_ " نه، نه ! من هرگز آن اشتباه را تکرار نخواهم کرد!!! " _ شاید، احتمالاً آن خطای همسان را تکرار نخواهند کرد. لکن،غالبا، خطا های فاجعه بارتری را مرتکب خواهند شد : _
برای روشن شدن این گزاره ، توجه شما را به گفتاری ارزنده از کتاب "روح بشر " درباره ی ارتباط "فیلم و جنایت "جلب می‌کنیم.
" بسیاری از هواداران فیلم، معتقدند که فیلم نه تنهاموجب وقوع هیچ گونه جنایتی نمی‌شود، بلکه پا را نیز از این حد فراتر نهاده آن را یکی از موانع مهم شیوع و جلوگیری از پیشامد جرم و جنایت می دانند. استدلال اساسی این افراد که غالباً تهیه کنندگان فیلم و سایر وسایل تفریحی اند ،این است که در سینما و تلویزیون هیچ گاه یک جنایت خوش فرجام، و جانی کامکار به تماشاچیان عرضه نمی‌ شود. تبهکار همواره محکوم پنجه ی عدالت می‌گردد. از این رو چنین عرضه داشت هایی بیشتر موجب عبرت است، تا جنایت. زیرا جنایت مثمرثمر نیست.
متاسفانه این منطق از نظر روانشناسی کاملا سست و نادرست است. زیرا تمام افراد بشر از نظر هوش، مافوق یا نزدیک به حد وسط نیستند که بتوانند "فرجام اندیش" بوده طبق منطق و نمونه ی استدلال سوداگران فیلم به تعقل پردازند، و از مکافات عمل انسان تبهکار، در پایان کار، درس عبرت گیرند. بسیاری از افراد در جهانی مادون "منطق ارسطویی" و استدلال برهانی زندگی می کنند... افزون بر این در بسیاری از موارد عامل " خودخواهی" و خود برتر بینی" افراد، در خنثی کردن اثر مثبت اخلاقی فیلم ها، مزید بر علت می گردد. "خودبرتربینی" غالباً مانع از آن است که ما از اشتباه دیگران عبرت بگیریم. بویژه اگر حس کنجکاوی و علاقه ی شدید نسبت به چیزی در ما برانگیخته شده باشد. در چنین مواقعی بسیاری از افراد تماشاگر دستخوش وسوسه‌های" حس خود برتر بینی" شده، می اندیشند" تبهکار ناکام فیلم" در اثر کمی دقت یا مهارت و زیرکی، شکست خورده است. لیکن آنان _ البته به گمان خودشان_ بالا تر از آنند که دچار لغزش و خطا گردند. پند و عبرتی که ممکن است تماشاگر از شکست تبهکار ناخوش فرجام فیلم بگیرد، گاه تنها محدود به این می شود که از بی احتیاطی و اشتباهی که مجرم در حین ارتکاب جرم مرتکب شده است، احتراز جوید. تا به اصطلاح رازش فاش نگردد."
لکن اشتباهات دیگری نادانسته و نخواسته مرتکب می‌شوند که منجر به گرفتاریهای بد فرجامی می‌گردند.
بدین ترتیب مثلی است مشهور که میگوید : جنایتکاران همه سر و ته یک کرباسند ، هرچند رنگ کرباس ها متفاوت باشد. یا بنابر مثل دیگر ، خر همان خر است پالانش عوض شده است.
منبع : کتاب "روح بشر" ، گفتار " انسان تماشاگر" ، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی،تهران: عطایی، ۱۳۳۹.
***

شاهد مثالی از تاریخ :
استالین : من آن اشتباه را نمی کنم .

"در حالیکه سال ۱۹۳۷ به پایان خود نزدیک می‌شد، استالین می توانست به عقب و به ابتدای راه یعنی ۲۰ سال قبل بنگرد.در آن زمان بنظر می رسید چیزی به سرزمین موعود سوسیالیسم نمانده است. ولی،چند سال بعد،رسیدن به این سرزمین ناممکن به نظر می‌آمد... استالین در گفتگو با سازندگان فیلم ایوان مخوف (زندگی۵۳ = ۱۵۸۴_۱۵۳۰/سلطنت ۳۷ = ۱۵۸۴_ ۱۵۴۷) ، به آیزنشتاین گفت:" یکی از اشتباهات تزار ایوان مخوف این بود که کار ۵ خانواده فئودال بزرگ را نساخت." استالین اشتباه تزار محبوب خود را تکرار نمی کرد و هر قدر لازم بود آدم می‌کشت. اما مشعلدار آتش مقدس رعب و وحشت می‌دانست که اکنون زمان توقف عملیات فرا رسیده است. کشور بیش از این تحمل و طاقت نداشت و ممکن بود آتش بیشتر آن را بسوزاند."
منبع : زندگینامه ی استالین ، ادوارد رژینسکی ، ترجمه مهوش غلامی ، تهران : اطلاعات ، ۱۳۹۰، صص۶۶۷تا ۶۶۸.
مطلب شماره ی ۶۳: ۲۵ تیرماه۹۷/ ۱۶جولای ۲۰۱۸.
#بازسازی_حافظه_تاریخی.
#کتاب_خط_سوم.
***

---"شاهد سقوط زمان ":
خود حال دلی ،
بود ،پریشان تر ازین ؟
،یا وقعه یی،
بی سر و سامان ،تر ازین ؟
اندر عالم ،
که دید ،محنت زده ای،
سر گشته ی روزگار ،
حیران تر ازین ؟!
(مقالات شمس تبریزی ،314)
سخن شمس ،تنها آئینه ی شخصیت او نیست .بلکه همچنان "شاهد سقوط جهان "،و "گواه انحطاط زمان" اوست !نه تنها روحیه ،بلکه "عصر شمس "،نیز ،در اندیشه ،و سخن او ،منعکس است .بدیگر سخن ،گفتار شمس ،نه تنها انعکاسی "روانشناسه"دارد ،بلکه همچنان از طنین نیرومند "جامعه شناسانه"نیز ،بر خوردار است .
سیما نگاری عصر شمس"،بستر زایش ،و گاهواره ی پرورش اندیشه ی او را ،بدست میدهد .چرائی ها ی "نیهیلیسم"،بیهوده بینی ها ،نفی ها ،بت شکنی ها ،طرد توسل جوئی ها به غیر خود ،تا حتی روی گردانی از "متافیزیک"و ماوراءالطبیعه در "مکتب شمس"،همه واکنش ذهن نقاد او نسبت ،به عصر خویشتن است .باور داشت ها،نقد ها ،حمله ها ،و آموزش های شمس ،همه ادای شهادت ،نسبت به عصری آفل ،برون فکنی های مردی ادب آموخته از بی ادبان ،به شیوه ی ادب آموزی "لقمان"است .
"شمس"،شاهد دفع "پلیدی "با "پاکی"،زشتی با زیبایی و بدی با نیکی نیست .بلکه او شاهد اندوهبار "دفع فاسد به افسد "و بد با بدتر است .!در جهان شمس ،اگر خلیفه فاسد است ،و "خوارزم شاه"،به بهانه ی فساد خلافت ،و عدم صلاحیت بغداد به فرمانروائی بر جهان اسلام ،بدان سوی لشگر میکشد ،تنها از پی بهانه میگردد .سخنی بر حق به زبان ،و اندیشه ای باطل در نهان دارد .او خود، سوگمندانه ،شایسته تر از خلیفه نیست ،بلکه وی گرسنه تر است ،و احیانا آزی سیری ناپذیر تر دارد .!
"جهان شمس "،جهان اختلاف ها و "تضادها"ست .
او به هر طرف مینگرد ،تضاد --تضاد طبقات ،تضاد افراد،تضاد اقوام،و حتی تضاد میان همکیشان و پیروان یک دین --میبیند .جنگ از میان هفتاد و دو ملت نیز سر فرا بر برده است .فرمانروایان ،بی توجه به قحط و گرسنگی زیر دستان ،به ناله و شکوه ی آنان ،با پوزخند می نگرند .توانگران مدعی اسلام ،از همه چیز بر خوردارند ،و مردان راستین در گرسنگی و تنگ دستی،بسر میبرند . مالکان بزرگ ،مردم را آنچنان از سر راه خود بر میدارند که گوئی کوی و برزن ،و شاهراههای عمومی را نیز ،به قباله گرفته اند !دنیا پرستان ،بر کنار شالیزارهای شخصی خویش ،به تفریح ،بی اعتنا به انبوه بینوایان ،میوه های نوبر میخورند،در حالیکه خیلی از آوارگان بی پناه،در جستجوی معیشت و فعله گی ،روز ها در دشت ها و صحرا ها بدون آنکه ،از تلاش بیهوده ی خویش نتیجه ای ارزنده بدست آورند ،به گرسنگی ،ره می سپرند .
"اقتصاد جهان شمس"،از طرفی ،اقتصاد تورم ،اقتصاد ورشکستگی ،اقتصاد فلاکت ،اقتصاد تنگدستی ،و گرسنگی ،و از طرفی دیگر اقتصاد استثمار ،اقتصاد بهره کشی بیسابقه ،اقتصاد احتکار ،و بیخبری بی شرمانه ی توانگران و فرمان روایان ،از محرومیت و فغان درماندگی و فقر بینوایان است !
کوتاه سخن ،"فرهنگ عصر شمس"؛فرهنگی درون تهی است .فر هنگی مفلوک است .فرهنگی زبون از پاسخگوئی به مسائل اساسی خود ،فرهنگی غافل از رواداشت کام ،نسبت به نیازمندی های خویشتن است ! فرهنگی ارتجاعی است ،گذشته ستاست .از آینده و حال ،بیگانه است .
فرهنگی نشخوار گر ،نشخوار گر پس مانده های هضم ناپذیر کهن ،فرهنگ تکرار مکررات ،فرهنگ قالب ها و کلیشه هاست !فرهنگ ارزش های مسخ شده،حقیقت های قلب شده ،بگفته ی "عبید زاکانی"،فرهنگ مذهب های ناسخ و منسوخ وارونه است.فرهنگ لفاظی و سوفسطائی گری است .فرهنگی ناشکوفا ،فر هنگی عقیم و نارساست .فرهنگی فرتوت و آفل است!

منبع: کتاب" خط سوم "، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی،صفحات 163تا 167.
مطلب شماره ی ۶۴ ، ۲۷ تیر ۹۷/ ۱۸ جولای ۲۰۱۸.
#بازسازی_حافظه_تاریخی
****
اهمیت آگاهی از تاریخ و حافظه تاریخی:

جرج سانتایانا(۸۹=۱۹۵۲_ ۱۸۶۳)میگوید:
" هر کس که گذشته ی خود را فراموش کند_تاریخ خود را نداند_ ناگزیر است که ،پلشتی ها و خطاهای آنرا دوباره تجربه و تکرار کند."
این مطلب را،
ویلیام شایرر(۸۹=۱۹۹۳_۱۹۰۴) در اثر شاهکار گونه ی خود،
"ظهور و سقوط رایش سوم"، بعنوان شعار اهمیت آگاهی از سرنوشت رایش سوم(۱۲ سال حکومت =۱۹۴۵_۱۹۳۳
/۵۶سال زندگی =۱۹۴۵_۱۸۸۹)، در پیشانی کتاب عنوان کرده است.

_آیا شما از تاریخ مشروطیت ایران آگاهی دارید؟!
مطلب شماره ی ۶۵ ، ۳ مرداد ۹۷/ ۲۵ جولای ۲۰۱۸.
#بازسازی_حافظه_تاریخی
****
"پریشانی ضابطه ها ؛در رابطه ها "

"چنگیز "(1226-1145 م)،با همه ی خشونت ها ی وحشی و صحرایی خود ،از یک سلسله مقرارت و دستورهایی مشخص پیروی می کرد که از مجموع آنها ،بنام "یاسا"یا "یاسا نامه ی بزرگ "،یاد کرده اند . یاسای چنگیزی همانند قوانین حمور آبی "زندگی حدود 1200ق م"،نظامی حقوقی ،مجموعه ای از معیار ها ،و ضابطه ها ،برای تعیین رابطه های بشری بشمار می رود .سر پیچی از "یاسا"، عموما با "کیفر مرگ " همراه بوده است .تا جایی که از آن ،بعنوان "به یاسا رساندن "،یعنی کشتن به کیفر تخطی ،در فارسی تعبیر کرده اند .
بگفته ی "عباس اقبال ":
"یاسای چنگیزی ،در میان مغول ،فوق العاده محترم و مقدس بوده ،و هیچکس جرات تخطی از مضامین آنرا نداشته ،و مغول به درجه ای که مسلمین به قرآن مجید احترام میگذارند ،آنرا عزیز میدانسته اند !!"(تاریخ مغول،ص 78)
لیکن فورا باید افزود که این "برابری تقدس یاسا " برای مغول ،با" قرآن " برای مسلمین از نظر زمان ،به آغاز حمله ی مغول مربوط نیست .بلکه احترام مغول به یاسا ،برابر با احترام مسلمانان ،در صدر اسلام به قرآن بوده است .در عصر شمس و در آستانه ی حمله ی مغول به ایران ،مسلمانان ،قرآن را نیز ببازی نمی گرفته اند .برای آن همانند مغول برای یاسا ،"ارزش مطلق "قائل نبوده اند .هر کس ،یا هر فرقه ،بدلخواه خویش ،از آن تفسیری میکرده است !در صورتیکه یاسای چنگیزی ،صریح ،بدون تفسیر ،و مو به مو اجرا می شده است .
بدین تر تیب ،ملاحظه میشود که سپاه مغول ،همانند اعراب صدر اسلام ،بیک نظام آرمانی ،حقوقی ،و منظومه ای از معیارها ،و ضابطه ها ،برای تعیین دقیق رابطه ها ،مجهز بوده اند .سپاهیان مغول ،دستخوش هرج و مرج ارزش ها ،نبوده اند .می دانسته ،چه می خواهند ،چگونه باید آنرا بخواهند ،هر کس وظیفه اش چیست ،سهمش چیست ؟از چه کس و برای چه مقصود ،باید پیروی کنند .و نسبت به مغلوبان ،در چه شرایطی ،و چگونه باید رفتار نمایند !
در صورتیکه، در ایران در آستانه ی حمله ی مغول ،بیش از هر چیز "معیار ها"و "ضابطه ها" در تعیین "رابطه ها"،دستخوش "هرج و مرج"شده بوده است .!"همبستگی مغول" ،تحت لوای یاسای چنگیزی ،بویژه ،با گسستگی مردم ایران ،با "بی یاسایی" آنان ،و با "آشفتگی نظام روابط انسانی"،در این سامان ،رو به رو شده است .
در نظامی متکی بر "اقتصاد کشاورزی"،هنگامی که بی هیچ ضابطه ،تنها بنابر خودکامگی و هوس ،"گاو روستایی"را بکشند ،و خودش را نیز بی خانمان و آواره سازند ،آیا جز آنستکه بر ریشه های خود تیشه می زنند ؟!
بگفته ی سعدی :
یکی بر سر شاخ ،
بن میبرید !
خداوند بستان ،نظر کرد و دید،
بگفتا که :
-این مرد ،بد می کند !
نه بر کس ،که بر نفس خود می کند !
و سوگمندانه ،این درست همان چیزیست که در شب یلدای حمله ی مغول به ایران،پیوسته توسط ارباب بی مروت قدرت ،و کوته بین این سامان ،نسبت به خود ،و نسبت به توده های بی پناه ایران ،فرجام نا بینانه ،رفتار شده است !
مهمترین ،"بیماری عصر شمس"،پس از مشگل اقتصاد بیمار و یغمایی آن ،"بی یاسایی"،"بی ضابطه گی"،فقدان نظام اعتبار های مقبول ،و معیار های مورد احترام ،یا به بیانی دیگر ،آنار شیسم ،و "هرج و مرج ارزش ها"،و پریشانی رابطه ها ،بوده است !
تکیه بر این "بی یاسایی"و "بی ضابطه گی"،در نظام ارزش های عصر شمس ،از نظر جامعه شناسی شکست ایران ،و ناتوانی مردم آن ،از مقاومت در برابر مغول ،بویژه ضروری است .چون غالبا تصور میرود که این ،مغول بوده اند که هرج و مرج را ،در اخلاق عمومی مردم ایران ،پدید آورده اند .
لیکن همانگونه که اشاره رفت ،خام طبعی و رویا پرستی است که ایران پیش از حمله ی مغول را ،ایران استقرار ارزش ها ،ثبات معیار ها ،استواری ضابطه ها در رابطه ها بشماریم .بلکه بر عکس ،سلطه ی مغول ،دست کم تا حدودی نیز موجب کاهش هرج و مرج در نظام استوار ضابطه ها برای تعیین رابطه ها -هر چند هم که خشن - شده است .
ضربه ی مغول ،تنها ،طشت رسوایی ارزش های درون تهی ،بی بنیادی تظاهر ریاکارانه به نشخوار معیار های فرسوده ،و فقدان همبستگی مردم و هیئت های حاکمه را ،در ایران پیش از مغول ،از بام دعوی ها،فرو افکنده است !
منبع : خط سوم ، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی.
مطلب شماره۶۶، ۷مرداد۹۷/ ۲۹جولای۲۰۱۸
#ضرورت_علیت_یا_عدم_علیت_۲
_عنوان مقاله: "بر کنار خلیج ناقوس ها" ، از سلسله برخوردهای انسانی.
دکتر آلن : درس محبت، و مشکل امریکا.
" درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را نظیری نیشابوری
(۶۱ =۱۰۲۱ه.ق_؟۹۶۰/ ۵۹=۱۶۱۲_؟۱۵۵۳)

"... در سفر مطالعاتی به امریکا، اوایل مرداد ماه ۱۳۴۶ برابر با جولای ۱۹۶۷، به سانفرانسیسکو رسیدم.
"دانشگاه استنفورد" ، در فاصله ۶۰ کیلومتری سانفرانسیسکو قرار دارد. و ماشینهای شرکت اتوبوس رانی " گِرِی هاند غربی" ، طبق برنامه مرتب، در فواصل کوتاه، یک ساعته، مسافران را از سانفرانسیسکو به " استنفورد " و بالعکس می رساندند.
چهارشنبه _ ۴ مرداد ماه، ۱۳۴۶/ ۲۶جولای ۱۹۶۷، ساعت ده صبح وارد دانشگاه استنفورد شدم. در نخستین لحظات ورود به دانشگاه به پیشنهاد دانشجویی که از طرف اداره ی روابط عمومی دانشگاه استنفورد، برای همراهی و راهنمایی من آمده بود بطرف یکی از برج ها، بر فراز کوی استنفورد، رفتیم. ...
سانفرانسیسکو و خلیج آنرا ، به نامهای مختلفی خوانده اند، مانند "خلیج پل دروازه ی طلایی"( Golden Gate)، خلیج شهر تپه ها و ماهورها. لیکن شاید نام دیگری که به سلسله نام های آن بتوان افزود،" خلیج ناقوس ها" باشد.زیرا در اطراف آن ... علاوه بر کلیساهای بسیار، دانشگاه های فراوانی قرار دارد که غالباً دارای برج‌های بلندِ ناقوس اند. ناقوس‌ها، عموماً شبانه‌روز، در فواصل معینی می نوازند. و طنین دلپذیری، در فضای خلیج، منتشر می‌سازند.
"استنفورد" زیباست و بسیار هم زیباست و از فراز برج ناقوس های کوی دانشگاه آن، زیبایی‌های طبیعی آن را بهتر می‌توان دید. لیکن زیبایی های دیگری که همواره، در خلال و در جوار زیبایی های طبیعی، کشف آنها مورد توجه من بوده است، فرصتی چندان برای وصف زیبایی های طبیعی استنفورد برایم باقی نمی‌گذارد."
"... کانون جهانگردان سانفرانسیسکو، بنا به خواهش نویسنده، برای چهارشنبه چهارم مرداد ماه ۱۳۴۶ / ۲۶ جولای ۱۹۶۷، چهار برنامه ترتیب داده بود که یکی از آنها دیدار از بخش روان سنجی دانشگاه استنفورد بود :_
... آرام، آرام از پلکان های مرکز روان سنجی دانشگاه استنفورد، بالا رفتم... در طبقه دوم عمارت، صدای ملایم و مهربان مامور اطلاعات....، مرا به خود آورد.
_ با کسی کار داشتید؟
_ بله. با دکتر" آلن"_ [(۸۴ =۲۰۱۶- ۱۹۳۲)]_ قرار ملاقات داشتم.
_ خواهش می کنم بفرمایید بنشینید ، تا من ورود شما را به ایشان اطلاع دهم...
هنگامی که در انتظار نشسته بودم، دری در انتهای سالن باز شد، و خانمی که ... روی" صندلی چرخدار"، نشسته بود، در حالی که خود با دست ، چرخ های صندلی را حرکت می داد، به طرفم آمد و... اظهار داشت که:
_ من دکتر آلن هستم!
... با موقعیت غیر منتظره ای روبرو شده بودم... نخست از روی نام "دکتر آلن" ... حدس نزده بودم که میزبان من یک خانم است و بعد کمتر به خاطرم خطور کرده بود که کارشناسی را که با او ملاقات داریم، روی صندلی چرخدار خواهم یافت. این برخورد، اگر غیر منتظره بود، ... از آغاز شادمانم ساخت که باز با موقعیت تازه، کم‌سابقه، و احیاناً آموزنده ای روبه رو شده ام.
... پس از گفتگویی مقدماتی با دکتر آلن، چون احساس کردم که "دکتر آلن"، احیاناً گفتنی‌های فراوان دارد ،... تصمیم گرفتم موضوع مصاحبه را به ایشان واگذار کنم تا از فرصت کمی که در اختیار داشتیم، حداکثر استفاده را ببریم...
دکتر آلن با آرامی و تفاهم پرسید :_
_ بسیار خوب. از کجا شروع کنیم؟
_ از هر کجا که شما می اندیشید، دانستنش برای من ضروری است. از دید خودتان. از آنگونه که شما امریکا و مسائل آن را می بینید. از انتقادهایتان. از دلایل انتقادهایتان. از پیشنهادهایتان. از نگرانی های اجتماعی تان. از جایی که فکر می کنید امریکا در سال های آینده، بدان طرف کشیده می‌شود. و نظیر آن... .
دکتر آلن ، مانند آنکه آتشی زیر خاکستر را ، در درون از نو باز دامن زده باشند... به سرعت اظهار داشت که:_
_مساله ی مهم امریکا،" مسئله ی انسان‌ها" است. انسانهای محروم : محرومان مالی، محرومان فرهنگی و آموزشی ، و محرومان عاطفی !... .
... دکتر آلن ، در فرصت کمی که در اختیار داشتیم به رسایی تمام ، درباره ی هر یک از این مسائل، و آسیب های اجتماعی دیگری نظیر بیکاری ، تحصیل، تبعیض نژادی،اقلیت های نژادی، نقص برنامه های آموزشی ، و سیاست های ناقص و نارسای دولت در حل این مشکلات سخن گفت....
لیکن، از خود و کرده های خود، چندان سخن نمی گفت. ... من ، بعدا بر اثر مذاکره با افراد مختلف، به ویژه با یکی دو تن از اعضای اداره روابط عمومی دانشگاه استنفورد، درباره او، دریافتم که وی در مورد تمام گفته های خود نه تنها صمیمی و صادق است بلکه تا مرحله از خودگذشتگی و فداکاری، به خاطر تحقق آنها، پیش رفته است.👇
هنگام خداحافظی از دکتر آلن.... _برای آشنایی بیشتر با افکار و اندیشه ها و همچنین شخصیت وی _ از دکتر آلن، جویا شدم که آیا او کتاب، تحقیق یا مقاله ای ندارد که بتواند در اختیار من گذارد، یا نام و نشانی آنها را به من بدهد ؟! ....، دکتر آلن به طور موقت دو نوشته ی خود را... ، به من داد . در یکی از این دو نوشته بود که من... بخشی از گمشده ی خود را _دکتر آلن که بود؟!_ یافتم:_
این پژوهش را بفارسی می توان این چنین عنوان کرد:
_" تغییر عادت تحصیلی محرومان تربیتی" ( Behavior Modification of Study Habits of Educationally Disadvantaged Students)
دکتر آلن نتیجه کار و تحقیق انسانی و ارزنده خود را در این اثر تدوین کرده بود، و در ماه ژانویه ۱۹۶۶ در برابر انجمن روانشناسان کالیفرنیا، در سانفرانسیسکو عرضه داشته بود.
عنوان تحقیق دکتر آلن، با وجود طول و رسایی فنی کلماتی که در اصل انگلیسی آن به کار رفته بود ، هنوز قادر به بیان اهمیت انسانی آن، و انسان‌دوستی مولف آن نبود. کوشش دکتر آلن ، دریچه ای از امید، هر چند هم اندک، به روی محرومان و مطرودان می‌گشود. این کوشش دکتر آلن، برای کمک به محرومان تربیتی، از ماه سپتامبر سال ۱۹۶۴، یعنی از شهریور ماه ۱۳۴۳ آغاز گشته بود. و همچنان ادامه یافته بود." محرومان تربیتی" در نظر دکتر آلن، دانش‌آموزان و دانشجویانی هستند که:
۱_ در مدرسه عموماً دارای نمره های ضعیف و پایینی بشمار می‌روند.
۲_آزمون ها و تست های آموزشی نشان می دهد که اطلاعات و قدرت یادگیری و ورزیدگی آنان، زیر حد متوسط مقبول است.
۳_ آشکارا از تحصیل و مدرسه، اظهار نفرت می‌نمایند.
۴_ از نظر اجتماعی و اقتصادی، از طبقات پایین و تهی دست هستند.
۵_ متکی به اقلیتی هستند که سایه شوم تبعیض‌های نژادی و قومی بر سر آنان است ، نظیر سیاهپوستان و مهاجران مکزیکی.
دکتر آلن وجهه همت خود قرار می‌دهد که با بکار گرفتن روش خاص، نشان دهد که این کیفیت ها در بسیاری از جوانان واخورده و مطرود مدرسه، فطری نیست،" عارضی" است و همانطور که او خود در گفتگویش آشکارا اعلام داشته بود، ناشی از نقص و نارسایی اجتماع بی تفاهمی است که ، این قربانیان تبعیض و تنگدستی، زاییده‌ی آنند.
دکتر آلن، برای آزمایش خود گروهی از دانش آموزان و دانشجویان را برمی‌گزیند که عموماً تمام صفات منفی برشمرده در بالا، وجه مشترک آنان بوده است و اولیا و مسئولان تربیتی آنها، به کلی از آنان قطع امید کرده بودند. دکتر آلن، پس از انتخاب گروهی از این افراد_ به عبارت خود او_ به آنها که" بیکار" و" بیکاره" بوده‌اند، و هیچ امکانی نداشته‌اند، و کسی به آنها شغلی ارجاع نمی کرده است،"شغلی" ارجاع می کند.
شغل نویافته این گروه آن بوده است که هر یک در کلاس در خور فهم و پایه تحصیلی خویش، شرکت جویند، و از درس معلمان، گزارشی برای دکتر آلن تنظیم نمایند.
دانش آموزان و دانشجویان در برابر هر ساعت شرکت در کلاس، مزد خاصی دریافت می دارند و برای گزارش خود، به نسبت کیفیت و خوبی آن، وجهی علاوه می‌گیرند. درآمد ماهیانه این از تحصیل بیزاران و مطرود از اجتماع، یکباره برای نخستین بار تنها به خاطر حضور در کلاس، ماهیانه به ۵۰ دلار و برای تهیه گزارش های تحصیلی به ۱۰ تا ۲۵ دلار، بالغ می‌گردد.
این مدرسه گریزان محبت نادیده همه یکباره تمام وقت، در کلاس درس حاضر می شوند. و به خاطر تنظیم بهتر گزارش خویش، در کلاس، سراپا گوش می گردند. و در خارج از کلاس، برای رفع نارسایی ها و افتادگی های گزارش خود، با معلمان تماس مرتب می گیرند. این" تماس_ به جای گریز" ، موجب آشنایی، و آشنایی موجب ایجاد انس و علاقه و صمیمیت، میان آنان و معلمان آنان می‌شود و صمیمیت و نزدیکی هم سبب درد دل گویی، عقده‌گشایی، و یاری جویی آنها خواهد بود. علاوه بر" پاداش نقدی"، تشویق و تحسین های کتبی و شفاهی توام با محبت و احترام، بر انگیزه ی مرده ی محرومان تربیتی، جانی تازه می‌بخشد. معلمان اختصاصی و درس های تکمیلی، نارسایی های پایه، و ضعف‌ها و عقب ماندگی های تحصیلی آنان را جبران می کند." لذت موفقیت"، برای نخستین بار بر غرورهای سرکوفته، و جریحه های شخصیت تحقیر شده ی آنان، مرهم می‌نهد. مطرودان، خویشتن را مقبول، مأیوسان، امیدوار، و بیکاران وجود خالی و بی اهمیت خود را مفید و موفق می‌یابند.
معجزه؟!البته که نه : بلکه اصل علیت !، بیدارسازی و بکارگیری صحیح انگیزه‌ها، کار خود را می‌کند. عقب ماندگان تحصیلی، دو اسبه پیش می تازند. عقب‌ماندگی‌ها را جبران می نمایند. یک دانشجو، شش ماه بعد، از دریافت" دستمزد تحصیلی" خود، امتناع می ورزد. دلیل امتناع وی: _
" شما به روی من دری، گشودید که من در نتیجه، شخصیت گمشده خود را یافتم. برای این خود یابی، دیگر از گرفتن مزد شرمگینم.
من اینک وسیله ای دارم که به سهولت می‌توانم، زندگی خود را اداره کنم: اعتماد به نفس!"👇
دانشگاه استنفورد" اینک، این برنامه را پذیرفته است و می کوشد هر ساله با اختصاص بودجه ی خاصی ، گروهی بین ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویان ضعیف خود را بدین ترتیب، به دست دکتر " آلن" ، بسپارد....
دکتر آلن که بود؟
زنی مغرور؟! از مردمان بیزار که گویی همه مسئول نقص پاهای او بوده‌اند! و در نتیجه با همه سر جنگ و دعوا دارد! کینه توزی خوی ثانوی او شده است! و بی جهت فتنه بر می انگیزد! و بر اثر حسادت، هر که را بر سر کاری موفق ببیند، با او به خصومت بر می خیزد؟! منفی باف است؟ آیه ی یاس است؟ حضورش در خور تحمل نیست؟!
یا مظهر کوششی خستگی‌ناپذیر و موفق است؟! دختری است که در ۱۴ سالگی، بر اثر ابتلاء به بیماری فلج اطفال، هر دو پای خود را از دست داده است.لیکن، اراده اش هرگز فلج نگشته است. گویی نیروی از دست رفته جسمانی را نیز به نیروی روانی خویش افزوده است. در عین خردسالی و ناتوانی، به نبردی بزرگ دست آزیده است. به تمام نیروهای خویش، برای جبران مصیبت ناخوانده خود، بسیج داده است! تلاش پیگیر او، از وی شخصیتی حساس، پیوسته بیدار، همواره در حال دفاع، و آماده ی حمله پدید آورده است! اینک که بسیاری از رنج ها و ناکامی های فردی را پشت سر نهاده است، قدرت ضربه ای خطاناپذیر خویش را، متوجه نابسامانی‌های اجتماع ساخته است. و با رنج های عمومی و اجتماعی در افتاده است.
انتقاد او، بیدار کننده و موشکافی است. منفی بافی و نق نق نیست. گفتار او، لفاظی و سخن پردازی نیست. فصاحت عملی است. روشن گوییِ طراحی روشن بین، و روشنگریِ مدیری عامل!
...
****
یاد آوری ۱_تمام نکات و صفات منفی که در انتهای متن، در تفسیرهای ما درباره ی دکتر آلن بدان ها اشاره شده است، برگرفته از عباراتی است که دکتر آلن در نخستین لحظه های ملاقات و گفتگو ، او خود درباره ی خویشتن از زبان دیگران، بما اظهار داشته است. ما بنا به رعایت اصل " اختصار و تلخیص"، در اینجا ، اظهارات منفی وی را در بالا حذف کردیم. علاقمندان می توانند اصل مقاله را ، از طریق سایت نورمگزین، به آدرس www.noormags.ir در اختیار داشته باشند.
یاد آوری ۲ _ درس محبت فقط ابراز محبت خشک و خالی به افراد گرسنه نیست، ابراز محبت به گرسنگان از جمله تهیه ی وسایل رفع گرسنگی آنان نیز می باشد. دکتر آلن درست استمرار توجه به این نکته را با تاکید ، تایید نموده است. و با انجام این مهم، الگویی برای ایجاد شیفتگی به تحصیل ، در دانش آموزان فراری از مدرسه ، در رویکرد جدی به تحصیل ، فرا روی ما قرار داده است.
یاد آوری ۳_ نتایج کار دکتر آلن نمونه ، و مصداق کاملی است از یکی از کلمات قصار نیچه( ۵۶= ۱۹۰۰_ ۱۸۴۴)، فیلسوف نامی آلمانی که از جمله لزوم واژگونی ارزش ها در غرب به گمان نیچه ضرورتی فلسفی و اخلاقی بوده است.
کلمه قصاری که در بالا بدان اشاره شد که نمونه کاملی برای نتیجه ی تلاش راستین دکتر آلن است ، عبارتست از این جمله: _
" آنچه که ما را زخم زده است ، همان باید مرهم ما گردد. " اصل عبارت نیچه به آلمانی : _
. Was uns Wundet Soll uns Heilen.

منبع : گزیده ای از گزارش دکتر ناصر الدین صاحب الزمانی از مقاله ی"برکنار خلیج ناقوس ها ... " ، مجله ی نگین ،شماره ی ۳۳، بهمن ۱۳۴۶/ ژانویه ۱۹۶۸، صفحات ۲۶ تا ۳۶.
Www.noormags.com
آدرس اینترنتی جهت دسترسی به مقالات #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی .
مطلب شماره ی ۶۷ ، ۱۱ مرداد ۹۷/ ۲ اوت ۲۰۱۸.
#بازسازی_حافظه_ی_تاریخی
اخلاق ناصری یا اخلاق نصیری
شهروند ، یا گله پروری؟!

...بعدِ سی سال قلم فرسایی
نوکری، کیسه بُری، دولاّیی
گاه حاکم شدن و گاه دبیر
گه ندیمِ شه و گه یارِ وزیر
با سفرهایِ پیاپی کردن
ناقۀ راحت خود پی کردن
گَردِ سرداریِ سلطان رُفتن
بله قربان بله قربان گفتن
گفتنِ این که ملکِ ظِلِّ خُداست
سینه‌اش آینه ی غیب نماست...
ایرج میرزا(۵۲ =۱۳۴۳_۱۲۹۱ه.ق/ ۱۹۲۴_۱۸۷۴)

"خواجه نصیرالدین طوسی"(۷۵= ۶۷۲_۵۹۷ه.ق/۱۲۷۳_۱۲۰۰م) شاهد دیگری از عصر شمس_ پیش از مغول و پس از آن_ است. خواجه، وزیر هلاکو (۴۸=۶۶۳_ ۶۱۵ه.ق/ ۱۲۶۵_ ۱۲۱۸م)،شاهد و موثر در سقوط بغداد، و نویسنده ی رساله ی فتح بغداد است. خواجه ریاضیدان است، فیلسوف است و منطقی.لیکن، ما با شهرتی بیشتر ، بنابر کتاب" اخلاق ناصری"اش، او را، بعنوان یک مربی و معلم اخلاق نسل ها می‌شماریم، و کتابش را همچنان در امروز، به فرزندان خود تدریس می‌کنیم. ماجرای کتاب "اخلاق ناصری" که عموما پژوهندگان ادب فارسی از آن آگاهند، لیکن کمتر بر روی آن تکیه می‌کنند، در این رهگذر، بسیار شنیدنی است.
" خواجه" بر کتاب" اخلاق ناصری"، دو مقدمه نگاشته است .نخست در ۶۳۳ه.ق/۱۲۵۳م ، زمانی که در " قُهستان" ، نزد" اسماعیلیان" به سر می‌برده است و تظاهر به مذهب آنان کرده است. خواجه در این مقدمه ، که به نام "مقدمه ی قدیم اخلاق ناصری" خوانده می شود، سبب تالیف، وجه تسمیه و دلیل نامگذاری کتاب به "اخلاق ناصری "را، چنین می نگارد :_
" بوقت مقام قهستان ، ... در مجلس عالی "ناصرالدین ابوالفتح ابی منصور"... ذکری می رفت از کتاب " الطهاره" که..." ابن مُسکُویِه "[( ۱۰۱ سال=۴۲۱_۳۲۰ه.ق/۱۰۳۰_ ۹۳۲م )]... در تهذیب اخلاق ساخته است!...
[ناصرالدین ابوالفتح] به محرر این اوراق(خواجه نصیر )،فرمود که، این کتاب نفیس را به... نقل از زبان تازی به زبان فارسی، تجدید ذکر می باید کرد.... محرر این اوراق(خواجه نصیر) ... خواست که این اشاره را، به انقیاد، تلقی نماید....پس به این موجب ...،تجاسر نموده در این معنی شروع پیوست... و چون سبب تالیف، اقتراح و اشاره ی او ( ناصرالدین محتشم )بود، کتاب را،"اخلاق ناصری"، نام نهاد..."( اخلاق ناصری، خواجه نصیر الدین طوسی، انتشارات جاویدان علمی، تهران ۱۳۴۶، ص ۵_۶)
حدود ۳۱ سال بعد، بخت از "الموتیان" برمی گردد. بساط آنان، به دست"مغول"، برچیده می‌شود. و" خواجه نصیر"،... اینک، به مشاورت یا وزارت هلاکوخان، نایل می گردد!
این بار،"مقدمه ی تازه ای بر اخلاق ناصری" می نگارد، و یکباره قلم بطلان، بر گفته‌های مقدمه ی پیشین خود، فرو در می کشد، و آن را، یکسره دروغ مصلحت آمیز، نبرد_ شیوه ای به خاطر تنازع بقای خویش معرفی می‌دارد و آنگاه کتاب را با نوشتن مقدمه ی دیگر به جای مقدمه ی اول به خان مغول تقدیم می دارد :_
" ...محرر این مقاله... "نصیرطوسی"، گوید که: تحریر این کتاب که موسوم است به" اخلاق ناصری"، در وقتی اتفاق افتاد که به سبب تقلب روزگار، جلای وطن، بر سبیل"اضطرار"، اختیار کرده بود، و دست تقدیر او را به مقام خطه ی کوهستان پایبند گردانیده...بجهت استخلاص نفس( برای نجات نفس خود)، و عِرض(آبرو)، از وضع دیباچه بر صنعتی موافق آن جماعت در ثناءِ(ستایش) سادات و کُبَرای(رئیسان و بزرگان) ایشان پرداخت، و اگرچه آن سیاقت، مخالف عقیده و مباین طریقه ی اهل شریعت و سنت است، چاره نبود، به این علت کتاب را، خطبه به وجه مذکور، ساخته شد...
بعد از آن، چون لطف کردگار... به واسطه ی عنایت پادشاه روزگار_(هلاکو خان ، مشرک مغول!!؟)_ ... این بنده سپاسدار را... از آن مقام نامحمود، مخرجی کرامت کرد... خواست که دیباچه ی کتاب را که بر سیاقت غیر مَرضی بود(مورد رضای خاطر مولف نبود) بدل گرداند... پس به موجب این اندیشه... اگر ارباب نسخ... مفتح(دیباچه ی قدیم اخلاق ناصری) کتاب را به این طراز کنند، به صواب نزدیکتر بود".( اخلاق ناصری ، صص ۴_۳).
از اینروست که نمی دانیم، این شیوه و روش مولف اخلاق ناصری را در حقیقت باید آیا اخلاق ناصری یا اخلاق نصیری خواند؟!!یعنی مقدمه ای در نکوهش امام مسلمان اسماعیلی و ستایش مغول مشرک تجاوزگر ؟!! بعبارت دیگر، آیا اخلاق خود خواجه نصیر است که آن را همانند نوشته ی "پرنس"یا " شهریار" نیکولای ماکیاولی(۵۷=۱۵۲۷_۱۴۶۹)، به خان مغول تقدیم کرده است؟!
در نتیجه ما، قبل از ماکیاول، شیوه ماکیاولیسم_ هدف کاربرد هر نوع وسیله را توجیه می کند_ را به تفصیل در اخلاق ناصری یا همان اخلاق نصیری می یابیم. سوگمندانه، اخلاق ناصری یا اخلاق نصیری در توصیه به ساختن کارخانه ی رباتیک(آدمک سازی)، هنوز، اولین کتاب نیست. در این شیوه، در فرهنگ ما، نخستین کتاب "کلیله و دمنه"* است و 👇
دومین کتاب "سیاست نامه ی نظام الملک طوسی است که آن را به ملکشاه سلجوقی(۳۷ =۴۸۴_۴۴۷ه.ق/ ۱۰۹۱_۱۰۵۵م)تقدیم داشته است. "شوربختانه!"، برای خواجه نصیر، او هنوز نتوانسته است مقام اول را در معماری کارخانه رباتیک و "دروغ مصلحت آمیز !!؟" بدست آورد، او فقط "ضدقهرمان" سوم است.
مطالعه در مقالات "اخلاق ناصری"، و محتوی کاوی آن ،بیش از آنکه ما را به اصول اخلاق ناصری آشنا سازد ،ما را به منش خواجه نصیری یا"اخلاق نصیری" آشنا می سازد."اخلاق ناصری "مانیفست ،آیین نامه ،منشور ،و دستورالعمل رفتار ،در جهانی استبدادی است که روابط مردم بیشتر بر پایه ی اضطرار استوار است ،تا اختیار .اصل "قدرت"__نه مصلحت اجتماعی ،و یا محبت در روابط انسانی _ ،"ضابطه ی رابطه ها"ا ست!
اخلاق ناصری در سه مقاله تنظیم شده است .
فصل پنجم از مقاله ی سوم آن ،"در سیاست خدم و آداب اتباع ملوک"،نگاشته آمده است .جالب است که در این بخش خواجه نصیر ،بار ها به سخنان "ابن مقفع"(۳۸= ۱۴۲_۱۰۴ه‌.ق/ ۷۵۹_ ۷۲۲)و نوشته های اخلاقی و سیاسی او ،بویژه کتاب های آداب ادب الصغیر ،و ادب الکبیر او استناد می جوید ."ابن مقفع"،مترجم "کلیله و دمنه"،"خداینامه"،"سیرالملوک"و دیگر کتاب هاست که همه بر پایه ی روابط اضطراری هیئت حاکمه و طبقات ، یا "کاست"های مردم ایران پیش از اسلام ، کاستهایی که هنوز در هندوستان _ بزرگترین دموکراسی جهان بر قرار است_ تدوین یافته است. و همه با یک هدف : همه بمنظور تعیین"سهم شیر"،
آموزش تمکین بی چون و چرا ،در جهان روابط اضطراری ،تزریق همسان سازی با استبداد ،اعانت به ظالم ؛و پرهیز ،از درگیری با خود کامگان !!؟
تابوگری حق زور ،تلقین تقدس ،و لمس ناپذیری قدرت بی لگام ،مهابت بخشی به مظهر مجسم خشونت وحشی !!؟
عقلانی نمایی نابخردی های کودکان نحس بزرگسال !!؟
رویین سازی حریم استبداد ،پیشگیری از هرگونه احساس نیاز به احقاق حق ،و عدم مقاومت در برابر بیداد !!؟
جلوگیری از رشد عزت نفس ،ممانعت از ریشه گیری مناعت طبع ،فرا داشت سدِّ مانع ،در راه شکوفایی استقلال شخصیت !!؟
تشویق چاپلوسی ،"بله قربان ،بله قربان گفتن" پروری ،پرورش گله ای از بز های اخفش ،تکثیر توده های برده صفت!!؟ فرا سازی آدمک های کلیشه ایی ،مجسمه هایی کوکی ،تابع ،فاقد اراده ،رقصندگان به هر ساز ،آلات فعل ،و وسیله ی اجرای مقاصد شوم ارباب بی مروت دنیا!!؟
ایجاد سیاهی لشگر از بازیگران نقش مردگان ،در صحنه ی زندگان !!؟دامن زدن به گسترش انبوه تقلید گران زندگی ،زندگان دل مرده ،مردگان زنده نما، و سایه های آدمها !
و همه ؟!
به بهانه ی مصلحت موقت بینوایان در ادامه ی یک زندگی ننگ بار ،و کامروائی جاوید زورمندان ،در شرایط دلخواه ،به بهای تباهی همه چیز دیگران !!؟
و پی آمد ؟!!
رشد سرطانی انبوهی از دوزیستیان ،شخصیت های دوپاره ،از هم شکافته ،وجدان های پریشان ،انسان های از خود بیگانه ،خود باخته ،دو گو ،و دو رو حتی در زمره ی روشن اندیش ترین روشنفکران !
مظاهری تمام عیار ،از "خط سوم"،خطی که نه نگارنده ی آن ،می تواند آنرا باز خواند ،و نه دیگران !انسان هایی که موجب سرگشتگی دیگران ،و افزایش حیرت خویشتن اند! معمایی برای خود و مشگلی برای دیگران !
و اینک تکلیف مردمی که در روابط اضطراری ،در برابر زورمندان خودکامه قرار گرفته اند ،چیست ؟
بعبارت دیگر ، اخلاق نصیری ،سه الگوی مصلحتی زندگی را برای فرد بی قدرت ،در برابر خودکامه ی زورمند ، اینچنین بدست می دهد :
۱_مرگ مفاجاه ( ناگهانی) !!؟ ؛
۲_ دوری گزیدن از خودکامه ، و در عزلت و تاریکی تنهایی زیستن و چون صادق هدایت در بوف کور فقط با سایه ی خود حرف زدن ؛
۳_یا صبر و سوختن و ساختن ،تا مگر آنکه خود به خود ،امکان جدائی و مفارقت دست دهد !
"خواجه"خود در برابر"اسماعیلیان" ،ظاهرا طریق سوم را انتخاب کرده است. همچنین در قبول یکی از دو خطر، ساختن با خودکامه به ضد مردم به بهای نابودی دین و مروت ،یا ساختن با مردم بضد خودکامه به بهای از دست دادن جان و مال "خواجه" باز چه در نزد الموتیان ،و چه در برابر "هلاگو خان"،بسود دنیا و حفظ جان خود ،خطر نخستین __هلاک دین و مروت را انتخاب کرده است !
"مصلحت " خود را چنین تشخیص داده است .و بدیگران نیز پیروی از اصل دروغ مصلحت آمیز را توصیه میکند! و این ،"جوهر اخلاق ناصری" ؛یا اخلاق "نصیری" است :منشوری برای تنظیم رابطه ها ،بنابر ظابطه های جهانی استبدادی ،بخاطر حیاتی اضطراری !
کوتاه سخن، معماری رباتیک: کارخانه آدمک سازی!؟!
یاد آوری ها :
۱_ مشاوران فکری انوشیروان(زندگی۷۹=۵۷۸_۴۹۹م/ ۴۷سال سلطنت=۵۷۸_۵۳۱م )، ظاهرا، نهضت مزدکیان را تحت تاثیر ترجمه ی آثار یونانی به زبان پهلوی می دانستند. از اینرو، پس از قتل عام مزدکیان_حدود ۵۳۰میلادی_ انوشیروان به احتمال قوی روی به شرق بویژه به هندوستان آورده است، تا از ادبیات آنجا، کتابی انتخاب کند که برای تربیت و مغزشویی پیروان سلطنت استبدادی مفید باشد. 👇
کلیله و دمنه بدین ترتیب، کارکرد قانون اساسی مزرعه ی حیوانات جنگل را داراست ، که شیر در بالا، و سلسله ی مراتب تا خرگوش و موش بدقت رعایت شده است. به زبان امروزی ، می توان کلیله را نتیجه ی رویگردان از غرب و توجه به سیاست نگاه به شرق انوشیروان دانست_ نکته ای که بسیار کم بدان توجه شده است!؟_
۲_ خواجه نظام الملک نیز در سیاست نامه، برای توجیه و توصیه ی قتل عام باطنیه یا اسماعیلیان، الگوی قتل عام مزدکیان بوسیله ی انوشیروان را به تفصیل ، ذکر کرده و انجام آنرا به ملکشاه سلجوقی اکیدا توصیه می کند، احتمالا او در قانون قصاص اسلامی، الگویی برای قتل عام اسماعیلیان نیافته بوده است.
منبع : کتاب #خط_سوم، #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی، ۱۳۵۱، صص۲۸۵_۲۷۶.
فردا شدنِ امروز‌‌
مطلب شماره۶۶، ۷مرداد۹۷/ ۲۹جولای۲۰۱۸ #ضرورت_علیت_یا_عدم_علیت_۲ _عنوان مقاله: "بر کنار خلیج ناقوس ها" ، از سلسله برخوردهای انسانی. دکتر آلن : درس محبت، و مشکل امریکا. " درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را …
مطلب شماره ی ۶۸_ ۱۷مرداد۹۷/ ۸ آگوست ۲۰۱۸.
عنوان :شوروی، و حقیقت نا تمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر!(رک:مطلب شماره ی ۶۶، دکتر آلن: درس محبت)
_ بقلم: #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی.
***
معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا
وین هر دو نام مانده، چو، سیمرغ و کیمیا
عبدالواسع جبلی(?۶۵=۵۵۵_?۴۹۰ه.ق)

"گزارشی از شوروی در فرایند بهداشت روان"، در پیوند با گزارش"... برکنارخلیج ناقوس ها"، ره آورد سفر و تجربه ای دیگر، از سلسله برخوردهای انسانی است...، پی آمد سمیناری که به مدت ۲۲ روز از شنبه ۲۲ خرداد تا شنبه ۱۲ تیر ماه ۱۳۴۴/ ۱۲ ژوئن تا ۳ ژوئیه ۱۹۶۵،از طرف سازمان بهداشت جهانی،برای نخستین بار، برای بررسی سازمان های روانی شوروی، برگزار شده است.
#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی، بهمراه شادروان دکتر احمد نظام(?۸۲=۱۳۷۵ه.ش_?۱۲۹۳) ، به نمایندگی از ایران، در کنار نمایندگانی از کشورهای مختلف امریکایی، اروپایی، افریقایی و آسیایی بدان کشور ره سپر شده اند.
برای نخستین بار است که شوروی درها را گشوده و امکان بازدید ، یادداشت برداری، بحث، انتقاد، تبادل نظر و مشورت با کارشناسان مختلف جهان را درباره ی سازمان های خود فراهم کرده است.
در این شماره و شماره های بعد، بخش هایی از این گزارش را بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی می خوانیم :_
"عهد من با خواننده آنست که در عرضه داشت این گزارش، جز آنچه که دیده ام، خوانده‌ام، شنیده‌ام، پی جویی کرده ام، یا یافته‌ام، لب از لب نگشایم. از حقیقت، جز آنگونه که خود را به من نموده است، چیزی ننگارم واز آن چیزی فرو نکاهم، و یا از پیش داوریها بر آن، رنگی نیفزایم.از سیاست دوری گزینم.گرداگرد تبلیغی نگردم. به سود طرفی، یا به زیان طرفی دیگر، سوفسطایی صفت، دانسته راه بطلان و جدل در نپویم. در اشاعه ی نیتی تعصب آمیز و جدایی انگیز،پی نجویم.تا مگر بیگانه ای آشنا شود. هراسی از دلها فروریزد.و پرده ای تاریک_ سد سوء تعبیرها_از میان برخیزد...
روح سمینار
جلسات عمومی، سخنرانی ها، و گفتگوهای سمینار ما،عموماً عاری از تبلیغات مستقیم، و دور از بحث های مرامی بود، یعنی نکته ای که به طور مطبوع، برخلاف انتظار بسیاری از همکاران ما بشمار می‌رفت. پاره ای از آنان که از برخوردهای گذشته ی خود، با همکاران روسی خویش، خاطراتی داشتند، با شگفتی یادآور شدند که اختلاف فاحشی میان این سمینار، و سمینارهای مشابه پنج شش سال پیش دیده می‌شود. در آن زمان جنبه ی آشکار تبلیغی، و اصرار به یادآوری آموزش های حزبی، جنبه ی علمی بحث‌ها را تحت الشعاع قرار می‌داد. این بار اما،روح علمی تا "حد نسبتا زیادی" بر سمینار ما حکمفرما بود.... پیش از آغاز رسمی سمینار، اولیاء سازمان جهانی بهداشت، با لحن غیر رسمی و خواهشمندانه، بطور انفرادی و خصوصی با یکایک مهمانان تماس گرفتند، و یادآور شدند که_:
_ لطفاً توجه داشته باشید که میزبانان ما، به موفقیت‌های خود مفتخرند، و نسبت به انتقاد، حساسیت زیادی دارند.حتی المقدور از نکته جویی های انتقادی، و خرده گیری های حساسیت انگیز، دوری گزینید!
اما، بحث های صد در صد علمی، نیازمند به تبادل افکار، و تبادل نظرهای مختلف، ناچار موجب برخورد آراء و نکته سنجی های انتقادی و بی پرواست.... سمینار ما، بیشتر جنبه ی استماع گزارش یکجانبه، مشاهده، و کسب اطلاع داشت،نه جنبه ی تبادل نظر و انتقاد....
همچنین سازمان جهانی بهداشت، از یکایک مهمانان خواست که به ترتیب، در پایان هر جلسه_ صبح و عصر از میزبانان سپاسگزاری نمایند!! ....
این روش که ظاهراً صورت رعایت بسیار ساده ی یکی از مراسم ادب را داشت، در واپسین روزهای سمینار، نکته ی بسیار ارزنده ای را، بیش از هر زمان، بر نویسنده در خور لمس و ذکر شاهد ساخت. و آن اینکه: بیان" حقیقت ناتمام" گاه تا چه اندازه ممکن است، گمراه کننده باشد! و همچنین آشکار ساخت که روح محافظه کاری، بیش از آنچه که ظاهراً تصور می‌رفت، بر سمینار ما غالب بوده است.
در آخرین روزهای سمینار، نویسنده تصمیم گرفت که حتی المقدور، با یکایک مهمانان بطور خصوصی مصاحبه کند. و نظر آنان را درباره شنیده‌ها و دیده‌ها و نتیجه گیری های آنها، درباره جنبه های مثبت و منفی بهداشت روانی شوروی و سازمان های آن، جویا شود، این مصاحبه ی خصوصی.... در برابر روشنی ها، تیرگی ها،در برابر اطمینان ها، تردیدها، و در برابر استنباط های مثبت، ادراکات منفی مهمانان را که به هیچ وجه پیش از آن آشکار نگشته بود، هویدا ساخت. نیمه ی دیگر حقیقت، چهره ای تکان دهنده و اخطار کننده داشت_ اخطار بر اینکه حقیقت ناتمام، گاه سخت گمراه کننده و در بسیاری از موارد، زیانمند تر از سکوت محض، و جهل مطلق است.
در اینجا ما به ذکر شاهدی اکتفا می کنیم." دکتر لَمبو"، استاد روانپزشکی دانشگاه نیجریه که به انگلیسی رسا و فصیح سخن می‌گفت،بدلیل تسلط بر زبان و خصوصیات دیگر اخلاقی خود، زیاد می پرسید و نیز هنگام سپاس، در یافتن
فردا شدنِ امروز‌‌
مطلب شماره۶۶، ۷مرداد۹۷/ ۲۹جولای۲۰۱۸ #ضرورت_علیت_یا_عدم_علیت_۲ _عنوان مقاله: "بر کنار خلیج ناقوس ها" ، از سلسله برخوردهای انسانی. دکتر آلن : درس محبت، و مشکل امریکا. " درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را …
بهترین جملات، برای قدردانی و تشکر از نکات ارزنده روانپزشکی شوروی مهارتی در خور ستایش از خود نشان می‌داد. او در آغاز مصاحبه ای که با وی به طور خصوصی انجام دادیم، قبل از هر چیز یادآور شد که_:" سازمان روانپزشکی شوروی، نمونه است. یکتاست. آموزنده است، عالیست. حتی می‌توانم بگویم، آکنده از پرتو نوری بی سابقه و عملی است".
... چه کسی است که تنها با شنیدن این عقیده ی ناتمام دکتر لَمبو، بدون شنیدن یا خواندن جانب دیگر عقیده ی وی، درباره سازمان بهداشت روانی شوروی، اغفال نگردد، و بتواند بپندارد که این سیاه پوست هوشمند، مسحور نیست. بیدار است. در تعقیب ستایش بلند و رسایی خود، خرده گیری ها، انگیزه کاوی ها، و انتقادات تکان‌دهنده و شکننده‌ای دارد. منطق اقتضاء می‌کند که نمونه ای از جنبه ی انتقادی سخنان وی را نیز در اینجا شاهد آوریم_:
"... این همه مراقبت از بیمار در سازمان های روانی شوروی، از اندیشه‌ی احتیاطی و سیاسی دیگری سرچشمه می‌گیرد، تا از خیرخواهی و میل به پرستاری از یک بیمار نیازمند. سازمان روانپزشکی شوروی، پیامد تعقیب و تعمیم شیوه ی پلیسی و امنیتی رژیم آنان است که فرد را همواره، در همه حال تحت کنترل و مراقبت دائم داشته باشند. آنها نمی‌خواهند کسی به بهانه ی جنون و تظاهر به دیوانگی، بهلول وار، و یا واقعا به سبب ناراحتی های عصبی و روانی، خویشتن داری و کنترل اعصاب خود را از دست بدهد، و سخنانی ناگفتنی در میان جمع بر زبان راند. مکنونات خاطر خویش را که حاکی از بغض، نفرت، انتقاد و احیاناً ناخشنودی از دستگاه و رژیم است، بیان دارد. در کشوری اینچنین وسیع چه لزومی دارد، آپارتمانهای بسیار کوتاه و تنگ، در درون یک قطعه ساختمان ۷ تا ۱۰ طبقه، به صورت بلوک های بزرگ چسبیده به هم بسازند؟ اینها، خانه نیست. قفس است تا افراد را بهتر بتوان کنترل کرد. و با اجرای شیوه ی مراقبت متقابل، آنان را وادار کرد که مواظب یکدیگر و سخنان خود باشند. اصرار به توسعه ی درمانگاه ها و بیمارستان ها در روستاها، و ملاقات مرتب روانپزشکان از نیمه بیماران، بهبود یافتگان و باز توانان در خانه هایشان نیز همه بیشتر انگیخته از همین سیاست دیکته شده ی حزبی است تا جمعیت را حتی المقدور، در حال ثبات و سکون نگه دارند و از حرکت رفت و آمد زیاد آنها به این طرف و آن طرف به بهانه ی یافتن دکتر و دوا بیمارستان مانع شوند.
آنها به مردم می‌گویند، حرکت نکنید ما به سراغ شما می آییم. ما چنین انگیزه ای در کشور خود نداریم. از این رو اجرای روش عملی روانپزشکی شوروی در کشورهایی نظیر ما به یک انگیزه ی نیرومند، محرک قوی و انسانی دیگری نیازمند است".
.... ، مصاحبه ی ما، نشان داد که اغلب آنچه که از طرف مهمانان کارشناس، در ستایش از سازمان بهداشت روانی شوروی، هنگام سپاس در پایان جلسات عمومی بر زبان رانده گشت است هرچند غالبا عاری از تملق و چاپلوسی و تعارف و خوشایند گویی های بی اساس بوده است با این وصف بیان حقایق و یادآوری عقایدی ناتمام به شمار می‌رود ذکر" لا الهَ..."، با حذف"... الله" بوده است.
سه روز تمام، هر روز دو بار، یک بار صبح و یک بار عصر، میهمانان و میزبانان، در پایان جلسات عمومی، سخنانی نظیر بخش نخست این گفتار یاد شده از" دکتر لمبو" شنیده‌اند. آیا این مدح های پیاپی، آنها را اغفال نکرده است؟ آیا عقاید انتقادی فردی آنها را تحت الشعاع قرار نداده است؟ آیا دست کم آنها را، از کشف تمام حقیقت، به دور نداشته است؟
مطمئنم که همکاران میزبان ما اگر تمام ستایش های میهمانان را باور نکرده باشند_ دستکم به هیچ وجه بر عمق تردیدها، انتقادها، منفی بینی ها و خرده گیری های پنهانی آنها نیز آگاه نگشته اند.
همچنین برای تمام همکاران میهمان نیز فرصت کافی نبود که در ساعات فراغت، بتوانند زیاد با هم به تبادل نظر بپردازند. شاید کامل ترین نوع سنجش افکار آنان، همان باشد که ما در مصاحبه اختصاصی و انفرادی خود با آنان به عمل آورده ایم....
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
(ادامه دارد)
منبع : مجله ی مسائل ایران، خرداد و تیر ۱۳۴۴،شماره ی۴و ۵، ص ۹۰_۸۱.
فردا شدنِ امروز‌‌
مطلب شماره ی ۶۸_ ۱۷مرداد۹۷/ ۸ آگوست ۲۰۱۸. عنوان :شوروی، و حقیقت نا تمام!!؟ #ره_آورد_یک_سفر!(رک:مطلب شماره ی ۶۶، دکتر آلن: درس محبت) _ بقلم: #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی. *** معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا وین هر دو نام مانده،…
مطلب شماره ی ۶۹، ۲۱مرداد۱۳۷۹/ ۱۲آگوست۲۰۱۸
عنوان: شوروی، و حقیقت ناتمام!!؟
#ره_آورد_یک_سفر!(قسمت دوم)
بقلم :#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
برخورد های انسانی:
با "انسانهای بیسابقه ی طراز نوینِ کمونیست؟؟!!"یا انسانهایی مانند ما؟!
... گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
سخن کز روی دین گویی، چه عبرانی، چه سریانی!؟
مکان کز بهر حق جویی، چه جابلقا ، چه جابلسا!؟
سنایی (۷۲=۵۴۵_۴۷۳ه.ق)
انسانها در روسیه چگونه اند؟چگونه می اندیشند؟ چگونه احساس می‌کنند؟مردم گریزند؟ زودآشنا و خوش‌برخورداند؟ ستیزه‌جو و بی تفاهم اند؟ آیا سازمان جدید اجتماعی روسیه، تربیت کمونیسم، خوی و نهاد انسان های روسی را، از بنیاد واژگون ساخته است؟ آنها را نسبت به ما بیگانه و ناشناخته پرورده است؟ما می توانیم آنها را درک کنیم، احساس کنیم، دوست بداریم؟ یا شکاف انسانی تولید شده، عمیق تر از آن است که در ماورای اختلافات ظاهری، بتوان وجه مشترکی میان ما و آنها_"انسانهای بیسابقه ی طراز نوین کمونیست"_ پیدا کرد؟!...
رشته، حرفه، کنجکاوی و احساس مسئولیت تاریخی و انسانی، ما را به سوی انسان های روسی، سوق می داد. آرزو داشتیم، هرچه بیشتر آنها را، از هر طبقه و حرفه، از نزدیک ببینیم، بشناسیم و با آنها از هر دری سخن گوییم،و تا آنجا که ممکن است، از اندیشه ها، احساس‌ها، و عقاید خصوصی آنها، آگاه شویم. وقت ما کم بود و برنامه فشرده. لیکن با اینهمه، گهگاه فرصت های کوتاه دست می داد که در برخوردهای اتفاقی و انسانی، تا حدی عطش شناسایی ما به احوال و افکار انسانها در شوروی تسکین پذیرد...‌
پیش از ظهر نخستین روز ورود ما به لنینگراد، پایتخت سابق روسیه(سنت پطرزبورگ)_ سه شنبه اول تیرماه ۱۳۴۴_ برنامه ی ما اختصاص به بازدید از شهر و مراکز دیدنی آن داشت...
‏پیش از ظهر نخستین روز ورودمان به لنینگراد، به" موزه ارمیتاژ" رفتیم. عظمت ساختمان این موزه ی بزرگ بحدی است که به احتمال قوی، اگر کسی ناآشنا، بدون راهنما، در آن حرکت کند، راه را گم خواهد کرد.
در یک نصف روز امکان دیدار تمام قسمت های ارمیتاژ، مسلماً برای ما وجود نداشت. لیکن بر اثر کمی وقت نیز، جز این چاره ای نداشتیم. سراسر تالارهای موزه، مملو از جمعیت بود... عموم این مردم را...، توریست های روسی از نقاط مختلف روسیه، تشکیل می‌دادند. اقلیتی نیز از کشورهای دیگر، در آن انبوه مردمان جلب نظر می‌کردند.
گروه ما، بعلت وجود چند انسان سیاهپوست بلند قامت افریقایی و تیره پوستان سیلانی، بیش از همه، چشمگیر بود. به بخش آثار نقاشان، با طاق ویژه ی کار های"پیکاسو" رسیده بودیم... در کنار یکی از تابلوهای پیکاسو، مردی کوتاه قد و چاق که بی شباهت به خروشچف(۷۷ =۱۹۷۱_۱۸۹۴) نبود، نخست به روسی به من سلام کرد.لیکن چون به او خیره شدم که از قصدش آگاه شوم، او با تعبیر این سکوت به این که روسی نمی‌دانم، فورا به آلمانی بسیار شکسته ای گفت:
_ آقا، من خیلی کم آلمانی می‌دانم. آیا شما آلمانی میدانید؟سری به علامت تصدیق فرود آوردم. او مشتاقانه ادامه داد:
_ من در زمان جنگ در لنینگراد سرباز بودم و کمی آلمانی از آن وقت به یاد دارم. من کارگرم و در سیبری کار می کنم. سالها آرزو داشتم، برگردم به لنینگراد و اینجا را به زن و بچه ام، نشان بدهم.
در این وقت، کارگر روسی، به زن و دختر ۱۵، ۱۶ ساله ای که تاکنون پشت سر او ساکت ایستاده بودند، و ما را نگاه می‌کردند، اشاره کرده گفت:
_ اجازه می‌دهید همسرم" آنا" و دخترم" ناتاشا" را به شما معرفی کنم؟
هنگامی که سری برای ادای احترام، به آنها، فرود آوردم و آنها نیز سلام کردند، مرد روسی پس از اندکی صحبت به زبان روسی با آنها، به من روی کرده پرسید:
_ آقا شما از کجا آمده اید؟ این آقای قد بلند که سیاه پوست است، هم وطن شماست یا همکار شما؟
_ نه او هموطن من نیست. ولی همکار من است.
مرد روسی در حالی که برق شادی و غرور از دیدگانش می‌بارید، بدون آنکه سوال یا کنجکاوی دیگری درباره کار و علت سفر ما به شوروی بکند، مشغول ترجمه این گفت و شنود، برای همسر و دخترش شد. شاید او مفتخر بود که می‌تواند به دو زبان صحبت کند، و غرورش در برابر زن و فرزندش نیز از این جهت، دوچندان شده بود. آنگاه وی دوباره رو به من کرده گفت:
_ آقا شما چند وقت در اینجا می مانید ؟ آیا برای گردش و تماشا به سیبری هم می روید؟
_ دو سه روزی بیشتر در اینجا نمی‌مانیم.و متاسفانه در برنامه ی ما نیز دیداری از سیبری منظور نشده است.
مرد روسی با لحن بسیار صادقانه و پر اشتیاق اظهار داشت:
_ حیف! اگر به سیبری می‌آمدید، من نشانی خودم را به شما می دادم که پیش ما هم بیایید.
_خیلی از لطف شما متشکرم.
_ آیا ممکن است، مرا به آن آقای سیاه پوست معرفی کنید؟ دخترم و زنم تاکنون انسانی به این سیاهی ندیده اند آنها می‌خواهد با او حرف بزنند. آیا او بدش نخواهد آمد؟👇
فردا شدنِ امروز‌‌
مطلب شماره ی ۶۸_ ۱۷مرداد۹۷/ ۸ آگوست ۲۰۱۸. عنوان :شوروی، و حقیقت نا تمام!!؟ #ره_آورد_یک_سفر!(رک:مطلب شماره ی ۶۶، دکتر آلن: درس محبت) _ بقلم: #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی. *** معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا وین هر دو نام مانده،…
من همکار خود"دکتر لمبو"(رک:مطلب شماره ی۶۸) را آهسته صدا کردم، و شرح اشتیاق آن مرد روسی را برای آشنایی با او، به وی خاطرنشان ساختم.
این زمان صحنه وضع جالب تری به خود گرفت. دکتر لمبو به انگلیسی سخن می‌گفت، من می‌بایست انگلیسی او را به آلمانی بسیار ساده ای که در خور فهم آن کارگر روسی باشد، ترجمه کنم. و او آن را برای همسر و دختر خودش به روسی ترجمه کند. و باز سخن آنها را به آلمانی ترجمه نماید. اینگاه دوباره کار ترجمه ی من، به طور معکوس آغاز می‌گشت. اطراف ما را جمعیت زیادی فرا گرفته بود همه به این صحنه نظر دوخته بودند. در حدود ۱۵ دقیقه این تفاهم بین المللی ادامه یافت، تا جایی که سرانجام یکی از راهنمایان ما، بازگشت تا ما را که از قافله ی همکاران واپس مانده بودیم، به دیگران ملحق سازد.
هنگام خداحافظی، مرد ساده ی روسی، چنان از روی حسرت و اشتیاق دستهای ما را می فشرد که گویی از عزیزترین کسان خود، جدا می‌شود. و تا مدتی در تمام طول تالار موزه، او و همسر و دخترش ایستاده برای ما که از آن نقطه دور می شدیم، دست تکان می‌دادند؛ ما مالامال از این همه شور و شوق و صفا، ناگزیر شدیم، علت عقب ماندگی خود را برای سایر همکاران شرح دهیم. دکتر لمبو این کار را کرد. و زمانی که او مشغول بیان واقعه ای ظاهراً بدین سادگی برای همکاران دیگر بود، من بی اختیار تحت تاثیر مشاهده ی اینهمه عطش انسانی یک کارگر ساده و سپید سیبری، در برابر دکتر سیاه پوستی از افریقا و انسانی دیگر از ایران به یاد سرود جاویدان" سنایی"افتادم که در بلندپایه ترین مقام عرفان، در ماورای رنگ ها و زبان ها، بُعد مکان را به هیچ می انگارد:
...گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ
نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
سخن کز روی دین گویی،چه عبرانی،چه سریانی!؟
مکان کز بهر حق جویی، چه جابلقا ، چه جابلسا!؟
منبع : مجله ی مسایل ایران، سال سوم، شماره ی ۶و۷، مهر و آبان ۱۳۴۴،صص۱۵۴_۱۵۹.