نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که میبینم
کسی انگار میخواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم، تو را وقتی که میبینم
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بیشک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشمزخم آید چو میگویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم
#محمدعلی_بهمنی
کسی انگار میخواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم، تو را وقتی که میبینم
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بیشک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشمزخم آید چو میگویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم
#محمدعلی_بهمنی
پر میکشم از پنجرهی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا ، ای همه خواستهها تو
دیشب من و تو بستهی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا - تو
آزادگی و شیفتگی ، مرز ندارد
حتی شدهای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازانِ سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو
وقتی همهجا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا - تو، همه جا - تو، همه جا - تو
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم ، از همهی خلق چرا تو؟
#محمدعلی_بهمنی
💗
هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا ، ای همه خواستهها تو
دیشب من و تو بستهی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا - تو
آزادگی و شیفتگی ، مرز ندارد
حتی شدهای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازانِ سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو
وقتی همهجا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا - تو، همه جا - تو، همه جا - تو
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم ، از همهی خلق چرا تو؟
#محمدعلی_بهمنی
💗
دریا شدهست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیمِ دیگرش
میخواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما
با هم سرودهایم، جهان کرده از برش
خواهر! زمان، زمانِ برادرکشیست باز
_ شاید به گوشها نرسد بیت آخرش _
با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا، سکوت کرده و من حرف میزنم
حس میکنم که راه نبردم به باورش
دریا! ...منم! هم او که به تعداد موجهات
با هر غروب خورده بر این صخرهها سرش
هم او که دل زدهست به اعماق و کوسهها
خون میخورند از رگ در خون شناورش
دریا، سکوت کرده و من بغض کردهام
بغضِ برادرانهای از قهرِ خواهرش ...
#محمدعلی_بهمنی
💗
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیمِ دیگرش
میخواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما
با هم سرودهایم، جهان کرده از برش
خواهر! زمان، زمانِ برادرکشیست باز
_ شاید به گوشها نرسد بیت آخرش _
با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا، سکوت کرده و من حرف میزنم
حس میکنم که راه نبردم به باورش
دریا! ...منم! هم او که به تعداد موجهات
با هر غروب خورده بر این صخرهها سرش
هم او که دل زدهست به اعماق و کوسهها
خون میخورند از رگ در خون شناورش
دریا، سکوت کرده و من بغض کردهام
بغضِ برادرانهای از قهرِ خواهرش ...
#محمدعلی_بهمنی
💗
.
هم صحبتِ
تنهاییِ من باز کجایی؟!
امروز خرابم،
نکند دیر بیایی؟!
من عاشقِ چشمانِ
یکی دلبرِ ظالم
جز عشق نکردم
بخدا هیچ خطایی
سهراب شدم،خنجرِ
شیرین به دلم رفت
زهرم برسان چون
که مرا نیست دوایی
جز مُردن و آزاد
شدن از غم و ماتم
امشب به لبِ
سوخته ام نیست دعایی
ای یاورِ تنهایی
من بر سرِ راهت
با دلبرِ بی عاطفه
گو هست خدایی
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هم صحبتِ
تنهاییِ من باز کجایی؟!
امروز خرابم،
نکند دیر بیایی؟!
من عاشقِ چشمانِ
یکی دلبرِ ظالم
جز عشق نکردم
بخدا هیچ خطایی
سهراب شدم،خنجرِ
شیرین به دلم رفت
زهرم برسان چون
که مرا نیست دوایی
جز مُردن و آزاد
شدن از غم و ماتم
امشب به لبِ
سوخته ام نیست دعایی
ای یاورِ تنهایی
من بر سرِ راهت
با دلبرِ بی عاطفه
گو هست خدایی
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با تو از خویش نخواندم که مجابت نکنم
خواستم تشنهی این کهنه شرابت نکنم
گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم
دستی از دور به هُرم غزلم داشته باش
که در این کوره ی احساس مذابت نکنم
گاه باران همهی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم
فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا
فصل پر گریهی این بسته کتابت نکنم
هر کسی خاطرهای داشت گرفت از من و رفت
تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خواستم تشنهی این کهنه شرابت نکنم
گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم
دستی از دور به هُرم غزلم داشته باش
که در این کوره ی احساس مذابت نکنم
گاه باران همهی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم
فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا
فصل پر گریهی این بسته کتابت نکنم
هر کسی خاطرهای داشت گرفت از من و رفت
تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خستهام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خستهام
#محمدعلی_بهمنی
از خود که بی شکیبم و بی یار خستهام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خستهام
#محمدعلی_بهمنی
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خفته از این خِیل جدا میماند
این رَهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همرهِ تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان، اما
مرغِ دل سیر ز هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانهی واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثهها میماند
بیصداتر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعرهی ماست که در گوشِ شما میماند
بروید ای دلتان نیمه، که در شیوهی ما
مرد با هرچه ستم، هرچه بلا، میماند...
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خسته و خفته از این خِیل جدا میماند
این رَهی نیست که از خاطرهاش یاد کنی
این سفر همرهِ تاریخ به جا میماند
دانه و دام در این راه فراوان، اما
مرغِ دل سیر ز هر دام رها میماند
میرسیم آخر و افسانهی واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثهها میماند
بیصداتر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعرهی ماست که در گوشِ شما میماند
بروید ای دلتان نیمه، که در شیوهی ما
مرد با هرچه ستم، هرچه بلا، میماند...
#محمدعلی_بهمنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خوش بہ حال من ودریا و غروب و خورشید
و چہ بے ذوق جهانے ڪہ مرا با تو ندید
رشتہ اے جنس همان رشتہ ڪہ بر گردن توست
چہ سر وقت مرا هم بہ سر وعدہ ڪشید
بہ ڪف و ماسہ ڪہ نایاب ترین مرجان ها
تپش تب زدہ ے نبض مرا مے فهمید
آسمان روشنے اش را همہ بر چشم تو داد
مثل خورشید ڪہ خود را بہ دل من بخشید
ما بہ اندازہ ے هم سهم ز دریا بردیم
هیچڪس مثل تو ومن بہ تفاهم نرسید
خواستے شعر بخوانم، دهنم شیرین شد
ماہ طعم غزلم را ز نگاہ تو چشید . . .
من ڪہ حتے پے پژواڪ خودم مے گردم
آخرین زمزمہ ام را همہ ے شهر شنید
#محمدعلی_بهمنی
و چہ بے ذوق جهانے ڪہ مرا با تو ندید
رشتہ اے جنس همان رشتہ ڪہ بر گردن توست
چہ سر وقت مرا هم بہ سر وعدہ ڪشید
بہ ڪف و ماسہ ڪہ نایاب ترین مرجان ها
تپش تب زدہ ے نبض مرا مے فهمید
آسمان روشنے اش را همہ بر چشم تو داد
مثل خورشید ڪہ خود را بہ دل من بخشید
ما بہ اندازہ ے هم سهم ز دریا بردیم
هیچڪس مثل تو ومن بہ تفاهم نرسید
خواستے شعر بخوانم، دهنم شیرین شد
ماہ طعم غزلم را ز نگاہ تو چشید . . .
من ڪہ حتے پے پژواڪ خودم مے گردم
آخرین زمزمہ ام را همہ ے شهر شنید
#محمدعلی_بهمنی
در خود، هرآنچہ ساختہ بودم خراب شد
دریاے پُرخروشِ امیدم سراب شد
خورشید مُرد و ابر غریبانهتر گریست
روزم سیاہ چون شبِ بیماهتاب شد
در من نشاط بود، صفا بود، شوق بود
افسوس شد، سیاهے و غم شد، عذاب شد
اشڪم هرآنچہ ریخت ز چشمِ نخفتهام
در چشم بختِ خفتہ پرستوے خواب شد
میخواستم تو را و تو میخواستے مرا
نفرین بہ سرنوشت، ڪہ نقشِ بر آب شد
#محمدعلی_بهمنی
دریاے پُرخروشِ امیدم سراب شد
خورشید مُرد و ابر غریبانهتر گریست
روزم سیاہ چون شبِ بیماهتاب شد
در من نشاط بود، صفا بود، شوق بود
افسوس شد، سیاهے و غم شد، عذاب شد
اشڪم هرآنچہ ریخت ز چشمِ نخفتهام
در چشم بختِ خفتہ پرستوے خواب شد
میخواستم تو را و تو میخواستے مرا
نفرین بہ سرنوشت، ڪہ نقشِ بر آب شد
#محمدعلی_بهمنی
پُر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
#محمدعلی_بهمنی✨
#پ
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
#محمدعلی_بهمنی✨
#پ
تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گر چه
دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تـو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
#محمدعلی_بهمنی✨
#ت
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گر چه
دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تـو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
#محمدعلی_بهمنی✨
#ت
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
#محمدعلی_بهمنی
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
#محمدعلی_بهمنی
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچهی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق٬ مرا خوبترینم! کافیست
#محمدعلی_بهمنی✨
#د
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچهی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق٬ مرا خوبترینم! کافیست
#محمدعلی_بهمنی✨
#د
شبانه های مرا میشود سحر باشی؟
و میشود که از این نیز خوبتر باشی؟
تداوم من و دریا و آسمان با تو
همیشگیست اگر هم تو رهگذر باشی
غروب و سوختن ابر و من تماشاییست
ولی مباد تو اینگونه شعله ور باشی
ببین چه دلخوشی ساده ای!!!همینم بس
که یاد من به هر اندازه مختصر باشی
چقدر دفترکم رنگ و رو میگیرد
تو در حوالی این متن هم اگر باشی
دوباره جذبه به پرواز میدهد شعرم
کبوتران مرا گر تو بال و پر باشی
نگاه میکنی و من ز شوق میمیرم
همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی
من عاشق خطری با توام خوشا آن روز
که بیدریغ توهم عاشق خطر باشی
#محمدعلی_بهمنی
.
و میشود که از این نیز خوبتر باشی؟
تداوم من و دریا و آسمان با تو
همیشگیست اگر هم تو رهگذر باشی
غروب و سوختن ابر و من تماشاییست
ولی مباد تو اینگونه شعله ور باشی
ببین چه دلخوشی ساده ای!!!همینم بس
که یاد من به هر اندازه مختصر باشی
چقدر دفترکم رنگ و رو میگیرد
تو در حوالی این متن هم اگر باشی
دوباره جذبه به پرواز میدهد شعرم
کبوتران مرا گر تو بال و پر باشی
نگاه میکنی و من ز شوق میمیرم
همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی
من عاشق خطری با توام خوشا آن روز
که بیدریغ توهم عاشق خطر باشی
#محمدعلی_بهمنی
.