تلگرد محله من
857 subscribers
51 photos
11 videos
1 link
عکس ها و مطالب خود را به

@telgerdiA
ارسال نمایید
Download Telegram
Forwarded from قویAli
باغ بهایی ها اول گلشهر شهرداری فعلی
Forwarded from قوی پیکر
اطراف تلگرد
Forwarded from قوی پیکر
باغ انگوری قسمت شرقی باغ احمد زاده
Forwarded from قوی پیکر
باغ احمد زاده
ورودی درب چوبی چهارصد دستگاه
@telgerdmahalle
مرحوم رضا ولایتی
عباس واحدی .تقی عالمی
مهدی عالمی.علی نامجو
محمد مجاهدپور. حسن نامجو
حسین طوسی.جواد مجاهدپور
@telgerdmahalle
تقی عالمی.جواد مجاهدپور
محمد مجاهدپور.
مرحوم حسین نامجو .
علی نامجو
مهدی عالمی

@telgerdmahalle
علی عباسی
کاظم زائری
راه آهن مشهد
حدود سال های ۶۸ - ۱۳۶۷

@telgerdmahalle
خواجه مرادبادوستان ازراست
اقابشیر
محسن اقاسیادتی
محمداقای گل مراد
علی عباسی
@telgerdmahalle

تعدادی از عکس ها ارسالی جناب علی آقای عباسی در قسمت دیدگاه ها
🔴 این تصویر یک ولگرد و یا گدا نیست، بلکه تصویر غول ادبیات ومتفکر روسیه و جهان، "لئو تولستوی" است.

🔸او وارث ثروت هنگفت و املاک زیادی بود که همه را به بینوایان بخشید و از ۴۰سالگی تاآخر عمرش درویشانه زندگی کرد!
او چه زیبا می‌گفت :

🔹با من از دین صحبت نکنید، بلکه بگذارید تا دین را در کردار و رفتار شما ببینم.
او می‌گفت:
دینداری‌‌تان را به خدا نشان دهید، نه این‌که به رخ یکدیگر بكشيد! بمن فقط انسانیت تان را با رفتارتون نشان دهید ،کافیست.

@telgerdmahalle
احتراماً به استحضار سهامداران محترم شرکت
تعاونی جاروبافان می‌رساند اینجاب محمد یوسفی سهام شما را بالاتر از قیمت مصوب مجمع در تاریخ 1403/2/29 خریدارم

۰۹۱۵۳۰۸۱۸۹۸ همراه


@telgerdmahalle
🔻نمایی از حمام نمره قاسم نیک روش ( تلگردی)

@telgerdmahalle
قفل و کلید رضا

@telgerdmahalle
سلام
سال ۱۳۸۲
مراسم برگشت از کربلا
کاظم زائری
شادروان احمد اسد زاده
شادروان حاج غلامرضا حسینی

ارسالی آقای کاظم زائری

@telgerdmahalle
خانواده محترم شادروان
احمد اسد زاده


تشکر از طرف
بانک سلول و بافت اعضاء


@telgerdmahalle
سینه سرشار از محبت همه یارانی داریم که با ارسال پیام ما را در داغ درگذشت عزیزمان همراهی کردند. قدر لطف و مهربانی‌شان با خداوند مهرپرور باد.
🙏🙏🙏🙏🙏
اسدزاده ....قاسمی.........اژدری

🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
*" داستان امروز "*

سه یار غیر هم دبستانی!
با اندکی تلخیص و ویرایش
به قلم: دکتر محمدرفیع جلالی

همه صندلی‌ها پر شده بودند.
اصرار داشت که سوار شود.
راننده که عمامه‌ای به سبک خراسانیان اصیل بر سر داشت، وقتی اصرار جوان را دید، چارپایه چوبی کنارش را نشان داد و گفت:
بیا بالا بنشین ور دست خودم.
مقصد نهائی خواف است!
هنوز به شریف‌آباد نرسیده بودند که راننده می‌پرسد:
خُب جوان برای چه می‌خواهی به خواف بروی؟ کسی را آنجا می‌شناسی؟
کار واجبی داری که اینهمه اصرار داشتی سوار شوی؟
و جوانک می‌گوید نه! راننده بیشتر متعجب می‌شود و می‌پرسد:
پس می‌خواهی بروی خواف چه کار کنی؟
آنجا که چیزی برای دیدن ندارد.
وسط کویر است! و جوانک می‌گوید:
هیچ! می‌خواهم بروم آنجا را ببینم! فقط همین!
راننده جلوی یک قهوه‌خانه متوقف می‌شود تا گلويی تازه کنند.
دست جوان را هم می‌گیرد.
چای اول را که سر می‌کشند، جوان شعری را زمزمه می‌کند! گوش‌های راننده تیز می‌شود.
شعر زبان حال راننده و مسافران است و این جاده‌های خراب و خاکی!!
با این مضمون که چرا با این‌همه ثروت باید جاده‌های ما این‌چنین باشد و وضع مردمان‌مان این‌گونه؟
راننده تعجب می‌کند.
آن‌چه این جوان می‌خواند، نه شعر است و نه محاوره معمولی.
در عین اینکه قافیه ندارد ولی فکر می‌کنی شعر است! سر و ته دارد و گوش‌نواز است!! می‌پرسد این‌ها را کجا خواندی؟
و جوان می‌گوید: از جایی نخواندم؛ خودم سروده‌ام!!
یعنی این‌ها شعر بود؟
و جوان جواب می‌دهد بله به این‌ها می گویند شعرنو! قشنگ است! نشنیده بودم.
راننده خیلی از جوانک خوشش می‌آید.
وقتی به خواف رسیدند راننده پرسید: خب ببینم! در خواف کجا می‌خواهی بمانی؟
اینجا مسافرخانه‌ای چیزی ندارد.
جوانک می‌گوید: نمی‌دانم. بالاخره یک جائی پیدا می‌شود.
خدا بزرگ است. راننده می‌گوید: باید بیایی خانه خودمان. بد نمی‌گذرد.
به منزل راننده می‌روند. همین‌طور که دارند حرف می‌زنند، از خستگی به خواب فرو می‌روند.
زمانی بیدار می‌شوند که اهل خانه دارند سور و سات شام را آماده می‌کنند.
بعد از شام راننده اشاره‌ای به پستوی خانه کرده و با سر اشاره‌ای به بچه‌ها می‌کنند.
به درون پستو می‌روند و اندکی بعد با یک بسته دراز، پیچیده در یک پارچه قلم‌کاری شده باز می‌گردند.
بسته را جلوی راننده می‌گذارند.
راننده به آرامی و با احترام بسته را باز می‌کند. حالا نوبت جوان است که متعجب شود.
داخل بسته یک دو تار است. راننده دست چپش را سوی کوک دو تار می‌برد و با ناخن‌های دست راست بر سیم‌ها زخمه‌ای چند می‌زند.
پس از چند بار بالاخره مطمئن می‌شود که ساز کوک است؛ می‌نوازد و سپس می‌خواند:

نوائی، نوائی، نوائی، نوائی
همه با وفایند، تو گل بی‌وفایی
الهی برافتد نشان جدایی

تازه اینجاست که جوان از بهت بیرون می‌آید و بی‌اختیار دست می‌اندازد به گردن راننده و او را بوسه باران می‌کند! آن راننده عثمان محمدپرست- نوازنده بزرگ خراسان  است و آن جوان هم مجتبی کاشانی شاعر و مدرسه ساز بزرگ.

سال‌های بعد!
در همان خواف بود که پیوند میان عثمان و مجتبی شکل گرفت.
این دو یار و در کنار یار دیگرشان، پدر عکاسی نوین و سلطان عکاسی طبیعت ایران، زنده‌یاد نیکول فریدنی، بنیادی را بنا نهادند که بعدها به جامعه یاوری فرهنگی معروف گشت و کارش ابتدا دادن خدمات درمانی و بعدها مدرسه‌سازی برای مناطق بسیار محروم جنوب خراسان بود.
در قسمتی از وصیت‌نامه کاشانی آمده:
«من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم، حاصل عمر من برای ملتم و کشورم ۲۰۰ مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آن‌ها سروده‌ام».

شعر و شعور مجتبی کاشانی و دو تار عثمان در کنار تصاویر نیکول در معرفی فقر و مسکنت در روستاهای جنوب خراسان و اثرات مثبت مدرسه‌سازی، توانست جامعه یاوری فرهنگی را به کمال برساند.

مجتبی کاشانی شیعه
عثمان محمد پرست سنی
و نیکول فریدنی ارمنی بود



۱- عثمان هیچگاه برای نواختن موسیقی پول نگرفت و اگر پولی گرفت صرف کار خیر و مدرسه‌سازی کرد.

۲- در نگاه اول همه ما فکر می‌کنیم این دیدار (مجتبی و عثمان) یک اتفاق تصادفی بوده است. اما در این جهان هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست! اگر اندیشه خیری در وجود ما باشد دیر یا زود درها گشوده می شود.

۳- این سه یار غیر هم دبستانی، شاگرد سه مکتب مختلف بوده‌اند. اما هم جهان را مطلوب‌تر کرده‌اند و هم جان‌شان متعالی‌تر شد.


@telgerdmahalle                 
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنده یاد مجتبی کاشانی زمانی که درگیر بیماری سرطان بود این شعر را برای وطن سرود

دکلمه و خوانش : زنده‌یاد عثمان محمدپرست


@telgerdmahalle