هوالرحمن
یک جایی درست همانجایی که خدا میان کلام نورش گفت ، مهربان تر از مادرم به تو ... ؛ نیم نگاهی کرد به آفریده ی جدیدش و درست همینجا بود که ریزه کاری خلقت تمام شد و آن " فوت کوزه گری ... " که سرشت ذات آن آفریده را با رشته ای پیدا و پنهان به روح الامین ...
یک جایی درست همانجا بود که از این مهربانی مادرانه ، چاشنی آب و خاکی شد که به حرمت نفس های خدا جان گرفته بود تا ببوسد نسیم وجودش را ... ببوید .. و بپیچد آرام به دور خودش ، پرنیان یک جانشینی را ... خلیفه الهی ... ! و این محبت مادرانه ، معلم نام گرفت و درست به پاس همان نیم نگاه ، آفرینی جاری شد بر خلقت که به حرمتش ، جهان نام گرفت ؛ آفرین ِ ش !
تا اینجای کار که نقطه پایانی شد بر یک دفتر دوازده ساله ، این محبت مادرانه همراهم بوده ... اون نگاه پدرانه همراهم بوده ... همراه هممون ... چه خوب چه بد ، همش رو مدیون شماییم ، کمش رو مدیون کم کاری خودمون و زیادش رو مدیون شما .... معلمی درست همون جانشینی الهی بوده که ازش صحبت شده ، همون خدایی که آروم به قامت یک انسان میاد میون تمام مردم این شهر و رحمت بی دریغش رو روی سر تمام بنده هاش ، می گستره ... .
امروز نقطه پایان تمام روز های دانش آموزی این دوره دانش آموزان شما بود و سال بعد نقطه پایان دوره ی بعدی ... و هرسال زندگی جریان داره و من ایمان دارم عامل همین زندگی چهار حرف بیشتر نیست ؛ که حرف نداره : معلم .... !
به نظرم همیشه قشنگترین چیز تو بین این تکنولوژی بی رحم که ما آدم ها رو از هم دور کرده ، همین قلمه ... قلمی که فقط و فقط به عشق شما به گردش بیاد و شروع کنه به نوشتن تا شاید بتونه شکر بگه کمی از این زحمت رو ... به نظرم اونجایی که خدا به قلم قسم یاد کرده بی خود نبوده ؛ وقتی گفته نون و القلم ، یعنی این قلم کار ها می کنه و عظمتی داره بس بزرگ که دست بی وضو نباید بهش بخوره ... و وقتی قسم یاد می کنه به اونچیزی که می نویسه منظورش درست همین ثانیه ها بوده که از معلم نوشته میشه و بس ...
کم ، کوتاه ، کوچک اما از جان بود ، ممنون که کنارمون بودید ، موندید و هستید❤️
#ساجده_شیرین_فرد
یک جایی درست همانجایی که خدا میان کلام نورش گفت ، مهربان تر از مادرم به تو ... ؛ نیم نگاهی کرد به آفریده ی جدیدش و درست همینجا بود که ریزه کاری خلقت تمام شد و آن " فوت کوزه گری ... " که سرشت ذات آن آفریده را با رشته ای پیدا و پنهان به روح الامین ...
یک جایی درست همانجا بود که از این مهربانی مادرانه ، چاشنی آب و خاکی شد که به حرمت نفس های خدا جان گرفته بود تا ببوسد نسیم وجودش را ... ببوید .. و بپیچد آرام به دور خودش ، پرنیان یک جانشینی را ... خلیفه الهی ... ! و این محبت مادرانه ، معلم نام گرفت و درست به پاس همان نیم نگاه ، آفرینی جاری شد بر خلقت که به حرمتش ، جهان نام گرفت ؛ آفرین ِ ش !
تا اینجای کار که نقطه پایانی شد بر یک دفتر دوازده ساله ، این محبت مادرانه همراهم بوده ... اون نگاه پدرانه همراهم بوده ... همراه هممون ... چه خوب چه بد ، همش رو مدیون شماییم ، کمش رو مدیون کم کاری خودمون و زیادش رو مدیون شما .... معلمی درست همون جانشینی الهی بوده که ازش صحبت شده ، همون خدایی که آروم به قامت یک انسان میاد میون تمام مردم این شهر و رحمت بی دریغش رو روی سر تمام بنده هاش ، می گستره ... .
امروز نقطه پایان تمام روز های دانش آموزی این دوره دانش آموزان شما بود و سال بعد نقطه پایان دوره ی بعدی ... و هرسال زندگی جریان داره و من ایمان دارم عامل همین زندگی چهار حرف بیشتر نیست ؛ که حرف نداره : معلم .... !
به نظرم همیشه قشنگترین چیز تو بین این تکنولوژی بی رحم که ما آدم ها رو از هم دور کرده ، همین قلمه ... قلمی که فقط و فقط به عشق شما به گردش بیاد و شروع کنه به نوشتن تا شاید بتونه شکر بگه کمی از این زحمت رو ... به نظرم اونجایی که خدا به قلم قسم یاد کرده بی خود نبوده ؛ وقتی گفته نون و القلم ، یعنی این قلم کار ها می کنه و عظمتی داره بس بزرگ که دست بی وضو نباید بهش بخوره ... و وقتی قسم یاد می کنه به اونچیزی که می نویسه منظورش درست همین ثانیه ها بوده که از معلم نوشته میشه و بس ...
کم ، کوتاه ، کوچک اما از جان بود ، ممنون که کنارمون بودید ، موندید و هستید❤️
#ساجده_شیرین_فرد
حمام جاي ِ خوبي براي دلتنگي هاي زنانه است !
حداقلش ، حمام خانه ي ما در اين چند سالي که اينجا بوديم خيلي چيز ها به خودش ديده ...
صبوري مي کند و مي سازد ..
وقتي او در اين خانه اداي حمام را در مي آورد که من هم اداي آدم هاي شاد را در مي آورم
اما وقتي بهم مي رسيم ، اين او است که مي بارد و من هستم که مي بارم ...
باريدن مي شود نقطه ي مشترک هر دويمان ...
من مي بارم و مي بارم و مي بارم و هاي هاي مي زنم زير ِ گريه و اين دوش ِ حمام ِ ماست که با صداي فرو ريختن اشک هايش مي شود سرپوشي بر اين هق هق هاي شبانه ...
وقتي مي روم و زيرش مي ايستم و همانطور با لباس آب سرد را تا ته باز مي کنم و ...
به خودم که مي آيم به ديوار تکيه کرده ام ..
کنج ِ تنهايي هايم نشسته ام ..
گاهي همانطور با چادر مي روم
گاهي اينقدر دلتنگم که ...
مي داني ؟!
چشم هايت هم که قرمز شد ، غمي نيست !
شامپوي جديد به سرت مي سازد ولي به چشم هايت نه ! درست مثل ِ غم هاي جديدي که نه به دلت مي سازند و نه به چشم هايت !
راستي
مو هاي خيس چقدر به آدم مي آيند !
نه ؟!
#ساجده_شیرین_فرد
حداقلش ، حمام خانه ي ما در اين چند سالي که اينجا بوديم خيلي چيز ها به خودش ديده ...
صبوري مي کند و مي سازد ..
وقتي او در اين خانه اداي حمام را در مي آورد که من هم اداي آدم هاي شاد را در مي آورم
اما وقتي بهم مي رسيم ، اين او است که مي بارد و من هستم که مي بارم ...
باريدن مي شود نقطه ي مشترک هر دويمان ...
من مي بارم و مي بارم و مي بارم و هاي هاي مي زنم زير ِ گريه و اين دوش ِ حمام ِ ماست که با صداي فرو ريختن اشک هايش مي شود سرپوشي بر اين هق هق هاي شبانه ...
وقتي مي روم و زيرش مي ايستم و همانطور با لباس آب سرد را تا ته باز مي کنم و ...
به خودم که مي آيم به ديوار تکيه کرده ام ..
کنج ِ تنهايي هايم نشسته ام ..
گاهي همانطور با چادر مي روم
گاهي اينقدر دلتنگم که ...
مي داني ؟!
چشم هايت هم که قرمز شد ، غمي نيست !
شامپوي جديد به سرت مي سازد ولي به چشم هايت نه ! درست مثل ِ غم هاي جديدي که نه به دلت مي سازند و نه به چشم هايت !
راستي
مو هاي خيس چقدر به آدم مي آيند !
نه ؟!
#ساجده_شیرین_فرد
لطافت دخترانه اش را دست می کشد ؛ چقدر زیبا شده ای دخترکم ... دست هایش را به آغوشش می فشارد ؛ ناز دختر من ، چرا هوای دست هایت اینگونه سرد است ؟! امشب زیباترین شب عمر توست ... نکند دل نگرانی ، گرمای دلت را به سردی سوق دهد ، نکند مردد شوی ، نکند بترسی ... ! امشب از هرآنچه در مقابل معصومانه های نگاهت گذرانده ای ، زیباتر است ... بی نظیر است ! نمی بینی چراغانی ستاره ها را بر قامت سیاه شب ؟! در سماوات هم غوغاست ....
بلند مشکی اش را می کشد آرام تا روی گردنش ... دستش شانه می شود ، فرو می رود بینابین تار تار مشکی زندگی و می نوازد نوت عشق را با هزار تار گیسویش ... مادرانه می سراید بر قامت آواز شیرینش و به لالایی آرامش برایش می خواند ؛ گل یاس من ... همه احساس من ... می دانی همه شب آرزوی این لحظه را به دوش می کشیدم ؟! می دانی کوله بار سنگینی آرزویی که نمی دانی کی به آن خواهی رسید چقدر قامتم شکسته بود ؟! آرام بگیر جان مادر ... آرام بگیر ...
داری به خانه ی خودت می روی ، خانه ی امیدت ... خانه ی همه عشقت ... خانه ای که بناست چراغش همیشه دلگرم باشد به گرمای وجود تو ... تاریک نمی ماند ! امیدت روشنش می کند ... سرد نمی ماند ، گرمای خوشبختی ات ، گرمش می کند ... سکوت به آن بی معناست ، صدای خنده هایت می پیچد در بند بند وجودش ... نفس هایت به آن هوای زندگی می دهد ، تند ،تند و تپش جانت به آن امید وجود ... تو دلیل تمام هستی می شوی امشب ... تو معنای خوشبختی می شوی امشب ... فرشتگان به ساقدوشی تو به پائین می آیند ... ساجده ... ! آرام .. دیگر تمام شد همه روزی که آرزوی این لحظه را داشتی ... !
لباس سفیدش را بر تنش می کنند ، صورتش را با سدر و کافور زینت می دهند ، می پیچندش درست به شیرینی یک شکلات ، به شیرینی امشب ....
ـــــ
+ چقدر مشتاقم به اون روز !
#ساجده_شیرین_فرد
بلند مشکی اش را می کشد آرام تا روی گردنش ... دستش شانه می شود ، فرو می رود بینابین تار تار مشکی زندگی و می نوازد نوت عشق را با هزار تار گیسویش ... مادرانه می سراید بر قامت آواز شیرینش و به لالایی آرامش برایش می خواند ؛ گل یاس من ... همه احساس من ... می دانی همه شب آرزوی این لحظه را به دوش می کشیدم ؟! می دانی کوله بار سنگینی آرزویی که نمی دانی کی به آن خواهی رسید چقدر قامتم شکسته بود ؟! آرام بگیر جان مادر ... آرام بگیر ...
داری به خانه ی خودت می روی ، خانه ی امیدت ... خانه ی همه عشقت ... خانه ای که بناست چراغش همیشه دلگرم باشد به گرمای وجود تو ... تاریک نمی ماند ! امیدت روشنش می کند ... سرد نمی ماند ، گرمای خوشبختی ات ، گرمش می کند ... سکوت به آن بی معناست ، صدای خنده هایت می پیچد در بند بند وجودش ... نفس هایت به آن هوای زندگی می دهد ، تند ،تند و تپش جانت به آن امید وجود ... تو دلیل تمام هستی می شوی امشب ... تو معنای خوشبختی می شوی امشب ... فرشتگان به ساقدوشی تو به پائین می آیند ... ساجده ... ! آرام .. دیگر تمام شد همه روزی که آرزوی این لحظه را داشتی ... !
لباس سفیدش را بر تنش می کنند ، صورتش را با سدر و کافور زینت می دهند ، می پیچندش درست به شیرینی یک شکلات ، به شیرینی امشب ....
ـــــ
+ چقدر مشتاقم به اون روز !
#ساجده_شیرین_فرد
وقتی خدا می گوید " استعینوا بالصبر و الصلاه " خیلی حرف ها دارد ؛ کلی تفسیر پشت این واژه ها خوابیده ....
دست کمشان نگیرید ...
وقتی خدا می گوید " استعینوا بالصبر و الصلاه " یعنی انسان خیلی نامرد تر از آن حرف هاست که از او یاری بجویید ...
که به او بگویید درد دارید ؛ کمک می خواهید , همدم می خواهید , انیس و مونس می خواهید ...
اگر تو را در " کبد " آفریدم ؛ می دانم ...
می دانم که داری در آن , جان می دهی ...
اما نمی دانم چرا ؛ دستم به معجزه نمی رود ...
به نجات ...
اما این را می دانم و خودم هم می گویم تا نروی ز آدم هایی یاری جویی که نامرد هستند ...
می دانم هم که هر ثانیه بر تو خنجری است که تا عمق جانت فرو رفته ...
هر ثانیه زخمی است عمیق ...
عمیق ِ عمیق ...
و ثانیه ی بعدی نمک دانی است که لذت می برد از خونی شدن بلور های نمکی که پاچیده روی زخمت ....
ثانیه ی بعدش را هم می دانم که آن خنجر , کشیده می شود در همان عمق ...
حالا زخم تو , هم طول دارد و هم عمق تا بشود خندق ؛
خندق خونین ِ نمکین ...
که نمک دارد تا دیگران به " نمکی " بودنت
به " ملاحتش " بخندند
اما ...
اما ثانیه ای نیست که بشود مرهم ؛
بشود دستی بر این تن ِ زخم کشیده ...
می دانم که تمام این ثانیه ها به هوشی ...
درد را می فهمی ...
می دانی ...
حس می کنی ...
می دانم تمامش را منتظری ...
می دانم که منتظر پارچه ای سفید هستی تا ببندد زخمت را ...
می دانم منتظر ِ ....
انتظار سخت است ...
عزیزکم انتظار سخت است اما این را بدان که تا آمدم ثانیه های مرهم را بیافرینم , شصت ثانیه تمام شد !
شصت ثانیه تمام شد و تو داشتی در شصت ثانیه ی بعدی , جان دوباره می دادی ...
جان ز تو نگرفتم ؛ تا این شصت ثانیه ها , بشود دقیقه .. بشود ساعت ...
و بشود ساعت هایی که تو داری جان می دهی و ما نشسته ایم به تماشا ...
بشود ساعت هایی که تو به ثانیه هایش , زخم های عمیق برداشته ای و نیمه جان و بی رمق افتاده ای در گوشه ای از این دنیای گرد ِ بی گوشه ... !
بشود ساعت هایی که تو درد می کشیدی ...
بشود ...
اما اگر می گویم نرو ز آدم ها یاری بخواه ؛ خیلی چیز ها می دانم ...
مگر ندیدی ؟!
مگر ندیدی تا دیدند ثانیه های تو اینگونه است ؛ ساعت هاشان را کشیدند عقب !
که بیشتر لذت ببرند
که بیشتر تنها باشی !
که ثانیه های بیشتری باشد که تو در خون می غلتی ...
ساعت ها را کشیدند عقب
بی معجزه !
با لبخند !
___
#ساجده_شیرین_فرد
دست کمشان نگیرید ...
وقتی خدا می گوید " استعینوا بالصبر و الصلاه " یعنی انسان خیلی نامرد تر از آن حرف هاست که از او یاری بجویید ...
که به او بگویید درد دارید ؛ کمک می خواهید , همدم می خواهید , انیس و مونس می خواهید ...
اگر تو را در " کبد " آفریدم ؛ می دانم ...
می دانم که داری در آن , جان می دهی ...
اما نمی دانم چرا ؛ دستم به معجزه نمی رود ...
به نجات ...
اما این را می دانم و خودم هم می گویم تا نروی ز آدم هایی یاری جویی که نامرد هستند ...
می دانم هم که هر ثانیه بر تو خنجری است که تا عمق جانت فرو رفته ...
هر ثانیه زخمی است عمیق ...
عمیق ِ عمیق ...
و ثانیه ی بعدی نمک دانی است که لذت می برد از خونی شدن بلور های نمکی که پاچیده روی زخمت ....
ثانیه ی بعدش را هم می دانم که آن خنجر , کشیده می شود در همان عمق ...
حالا زخم تو , هم طول دارد و هم عمق تا بشود خندق ؛
خندق خونین ِ نمکین ...
که نمک دارد تا دیگران به " نمکی " بودنت
به " ملاحتش " بخندند
اما ...
اما ثانیه ای نیست که بشود مرهم ؛
بشود دستی بر این تن ِ زخم کشیده ...
می دانم که تمام این ثانیه ها به هوشی ...
درد را می فهمی ...
می دانی ...
حس می کنی ...
می دانم تمامش را منتظری ...
می دانم که منتظر پارچه ای سفید هستی تا ببندد زخمت را ...
می دانم منتظر ِ ....
انتظار سخت است ...
عزیزکم انتظار سخت است اما این را بدان که تا آمدم ثانیه های مرهم را بیافرینم , شصت ثانیه تمام شد !
شصت ثانیه تمام شد و تو داشتی در شصت ثانیه ی بعدی , جان دوباره می دادی ...
جان ز تو نگرفتم ؛ تا این شصت ثانیه ها , بشود دقیقه .. بشود ساعت ...
و بشود ساعت هایی که تو داری جان می دهی و ما نشسته ایم به تماشا ...
بشود ساعت هایی که تو به ثانیه هایش , زخم های عمیق برداشته ای و نیمه جان و بی رمق افتاده ای در گوشه ای از این دنیای گرد ِ بی گوشه ... !
بشود ساعت هایی که تو درد می کشیدی ...
بشود ...
اما اگر می گویم نرو ز آدم ها یاری بخواه ؛ خیلی چیز ها می دانم ...
مگر ندیدی ؟!
مگر ندیدی تا دیدند ثانیه های تو اینگونه است ؛ ساعت هاشان را کشیدند عقب !
که بیشتر لذت ببرند
که بیشتر تنها باشی !
که ثانیه های بیشتری باشد که تو در خون می غلتی ...
ساعت ها را کشیدند عقب
بی معجزه !
با لبخند !
___
#ساجده_شیرین_فرد
هرکجا قاصدکی دیدی یاد من کن،
اگر آن قاصدک به دشت تنها بود بیشتر به خاطرم بیاور. اگر قاصدک سرحال بود خیلی بیشتر !
آرزوهایم را به زبان بیاور و به نفست راهی ِ دست باد کن. که برسانند به گوش همهی جهان، دختری اینجا هنوز میان دردهایش رویا میبافد ...
#ساجده_شیرین_فرد
اگر آن قاصدک به دشت تنها بود بیشتر به خاطرم بیاور. اگر قاصدک سرحال بود خیلی بیشتر !
آرزوهایم را به زبان بیاور و به نفست راهی ِ دست باد کن. که برسانند به گوش همهی جهان، دختری اینجا هنوز میان دردهایش رویا میبافد ...
#ساجده_شیرین_فرد
اصلا می دانی چیست ؟!
اپی فیز ، اتاقک دلتنگی هاست ...
درست شنیدی ، جای همان گوشه کنار های هیپوفیز ، اتاق کوچکی است که چنان معماری منحر به فردی دارد و چنان جا دار است که می تواند غم سال های سال را در زیر همان قامت عدس مانندش ، پنهان کند ... نقشه ی خانه هم قابل تامل است ... این همه عرصه ی کم و عیان ... عیان را ز چشم هایت بپرس ... !
نقشه ای با معماری لحظه لحظه ی دل گرفتگی ها چنان نقشه می کشد که آشپزخانه ای به وسعت یک دل داشته باشد و هی غم خرد کند و غم سرخ کند و غم طبخ کند و تو چشم هایت بسوزد از این همه زخم مانده به انگشتان کار کرده ات ...
می دانی چیست ؟! هنوز هم که هنوز است ، دانشمندان نمی توانند درست بفهمند که کار اپی فیز دقیقا چیست ! و در مقابل اپی فیز تنها دو کلمه می نویسند : ترشح ملاتونین !
حالا خود این ملاتونین چیست هم شده است معما ... ! معمایی که جوابی مبهم تر از خودش دارد ؛ تنظیم ریتم شبانه ... !
خب از اسمش هم پیداست که شب ها آرام آرام کوله بارش را بر می دارد و می آید بیرون ... شیفت شب است و شب کار اما حالا این ریتم شبانه چیست را هم خودشان نمی دانند و در مقابلش سه نقطه می گذارند و شاید هم یک مشت اراجیف علمی ردیف کنند که خود قانع نشده ات را قانع شده نشان دهی و کنار بکشی ...
اما ..
من با همه ی این سواد نداشته ام ؛ یک چیز را خوب می دانم ...
شب که می شود هجوم تمام حرف های ناگفته ، گواه می شوند بر همین تنظیم ریتم شبانه بر قاعده ی دل تنگی !
+ با همه ی سواد نداشته ام فقط این را می دانم که چه شب هایی داشته ام ... و واضح است ، متهم ردیف اول !
#ساجده_شیرین_فرد
اپی فیز ، اتاقک دلتنگی هاست ...
درست شنیدی ، جای همان گوشه کنار های هیپوفیز ، اتاق کوچکی است که چنان معماری منحر به فردی دارد و چنان جا دار است که می تواند غم سال های سال را در زیر همان قامت عدس مانندش ، پنهان کند ... نقشه ی خانه هم قابل تامل است ... این همه عرصه ی کم و عیان ... عیان را ز چشم هایت بپرس ... !
نقشه ای با معماری لحظه لحظه ی دل گرفتگی ها چنان نقشه می کشد که آشپزخانه ای به وسعت یک دل داشته باشد و هی غم خرد کند و غم سرخ کند و غم طبخ کند و تو چشم هایت بسوزد از این همه زخم مانده به انگشتان کار کرده ات ...
می دانی چیست ؟! هنوز هم که هنوز است ، دانشمندان نمی توانند درست بفهمند که کار اپی فیز دقیقا چیست ! و در مقابل اپی فیز تنها دو کلمه می نویسند : ترشح ملاتونین !
حالا خود این ملاتونین چیست هم شده است معما ... ! معمایی که جوابی مبهم تر از خودش دارد ؛ تنظیم ریتم شبانه ... !
خب از اسمش هم پیداست که شب ها آرام آرام کوله بارش را بر می دارد و می آید بیرون ... شیفت شب است و شب کار اما حالا این ریتم شبانه چیست را هم خودشان نمی دانند و در مقابلش سه نقطه می گذارند و شاید هم یک مشت اراجیف علمی ردیف کنند که خود قانع نشده ات را قانع شده نشان دهی و کنار بکشی ...
اما ..
من با همه ی این سواد نداشته ام ؛ یک چیز را خوب می دانم ...
شب که می شود هجوم تمام حرف های ناگفته ، گواه می شوند بر همین تنظیم ریتم شبانه بر قاعده ی دل تنگی !
+ با همه ی سواد نداشته ام فقط این را می دانم که چه شب هایی داشته ام ... و واضح است ، متهم ردیف اول !
#ساجده_شیرین_فرد
توت فرنگی ، در میان انواع گونه های مختلف گیاهی ، یکجور دیگر در دلم دلبری می کرد ... همان روی سرخ و سایبان پهن برگ برای عجیب دلنشین بود ... . توت فرنگی را دوست داشتم ، مخصوصا از همان وقتی که در زیست گیاهی فهمیدم که توت فرنگی هرجا قامت خم کند و پشتش به خاک بگیرد ، درست از همانجا ریشه می دواند ، گل می دهد ، سبز می شود و می روید و می روید و می روید ... عجیب احساس نزدیکی می کردم با او ... او هم پشتش به خاک می کشید ، او هم زخم می خورد ، زمین می خورد ، قامتش می شکست درست مثل من ... اما او هرکجا که زانوانش تاب ایستادن نداشتند ، دوباره ریشه می داد ، بیشتر می شد ... زیاد می شد ... گل می داد ... می رویید ... سبز می شد ... از نسل خود پر می کرد دل خاک را ... راستش یکجور هایی به دختری زخم خورده می ماند که مردانه ایستاده بود در مقابل طوفان ها و ریشه محکم می کرد و با چشم های خسته اش و مردانگی ِ در اوج زنانگی اش ، دلبری می کرد از زمین و زمان ...
شیفته اش شده بودم ، دوست داشتم همیشه یک گلدان توت فرنگی گوشه ی اتاقم باشد ، یقین داشتم این گلدان ، مثل شمعدانی ها در برابر اشک هایم جا نمی زند ، پژمرده نمی شود .. مثل بنفشه ها رو زرد نمی کند ، مثل حسن یوسف قهر نمی کند و مثل شب بو رو بر نمی گرداند ، مثل ِ ...
یقین داشتم هرکجا دردهایم روی شانه اش سنگینی کند ، درست همانجا خودش را پرت می کند در آغوش خاکی ِ زمین خورده ی زخم خورده ام و درست از همانجا شروع می کند به ریشه دواندن ... می پیچد دور قامت خونینم ... ، خون دل می خورد و رو سرخ می کند ... سبز می کند ، جان واژه های خون آلود را ... همیشه دوست داشتم دختری باشد کنارم ، تا حرف های همدیگر را با جان بتوانیم بفهمیم ...
خوش آمدی ، گلی جان .. !
ـــــ
+ امروز ، بابا قشنگ ترین هدیه رو بهم داد ... یه دوست خوب و شاید خود ِ زندگی ...
#ساجده_شیرین_فرد
شیفته اش شده بودم ، دوست داشتم همیشه یک گلدان توت فرنگی گوشه ی اتاقم باشد ، یقین داشتم این گلدان ، مثل شمعدانی ها در برابر اشک هایم جا نمی زند ، پژمرده نمی شود .. مثل بنفشه ها رو زرد نمی کند ، مثل حسن یوسف قهر نمی کند و مثل شب بو رو بر نمی گرداند ، مثل ِ ...
یقین داشتم هرکجا دردهایم روی شانه اش سنگینی کند ، درست همانجا خودش را پرت می کند در آغوش خاکی ِ زمین خورده ی زخم خورده ام و درست از همانجا شروع می کند به ریشه دواندن ... می پیچد دور قامت خونینم ... ، خون دل می خورد و رو سرخ می کند ... سبز می کند ، جان واژه های خون آلود را ... همیشه دوست داشتم دختری باشد کنارم ، تا حرف های همدیگر را با جان بتوانیم بفهمیم ...
خوش آمدی ، گلی جان .. !
ـــــ
+ امروز ، بابا قشنگ ترین هدیه رو بهم داد ... یه دوست خوب و شاید خود ِ زندگی ...
#ساجده_شیرین_فرد
هیستوگرام رو چک میکنم.
همهچیز بالانسه. هیچ مشکلی نیست.
دوست دارم بشینم و فقط دیتیل رو نگاه کنم.
هیستوگرام میدونی چیه ؟!
همین خطهای نامنظم نموداری.
به همین بینظمی داره نشون میده که آقا اینجا هیچمشکلی نیست.
دنبال کتابهای دبیرستانم میگردم. دوم دبیرستان، فصل چهارم، گردش مواد. نوار قلب رو نگاه میکنم. P,QRS,T ! خندم میگیره.
مگه به همین سادگی میشه فهمید همهچی عادیه ؟!
کتاب دکتر محمدی رو باز میکنم. یه ذره همون دبیرستانیه رو شاخ و برگ داده. از فیبریلاسیون و تاکیکاردی و هزار و یک کوفت و درد دیگه گفته.
مثل چند بار قبلی، ورقش میزنم.
جزوههای دکتر یزدی هم چیزی جز این رو نمیگن !
بر طبق این کتابها بخوام بگم، همه چیز عادی و درسته. همه چیز خیلی خوب در جریانه.
اما یک چیزی درست نیست ! اما حالم خوب نیست.
عزیزکم!
بعضی چیزها رو علم نمیتونه توضیح بده !
#ساجده_شیرین_فرد
همهچیز بالانسه. هیچ مشکلی نیست.
دوست دارم بشینم و فقط دیتیل رو نگاه کنم.
هیستوگرام میدونی چیه ؟!
همین خطهای نامنظم نموداری.
به همین بینظمی داره نشون میده که آقا اینجا هیچمشکلی نیست.
دنبال کتابهای دبیرستانم میگردم. دوم دبیرستان، فصل چهارم، گردش مواد. نوار قلب رو نگاه میکنم. P,QRS,T ! خندم میگیره.
مگه به همین سادگی میشه فهمید همهچی عادیه ؟!
کتاب دکتر محمدی رو باز میکنم. یه ذره همون دبیرستانیه رو شاخ و برگ داده. از فیبریلاسیون و تاکیکاردی و هزار و یک کوفت و درد دیگه گفته.
مثل چند بار قبلی، ورقش میزنم.
جزوههای دکتر یزدی هم چیزی جز این رو نمیگن !
بر طبق این کتابها بخوام بگم، همه چیز عادی و درسته. همه چیز خیلی خوب در جریانه.
اما یک چیزی درست نیست ! اما حالم خوب نیست.
عزیزکم!
بعضی چیزها رو علم نمیتونه توضیح بده !
#ساجده_شیرین_فرد