رهآ ... 🍃
277 subscribers
2.34K photos
197 videos
17 files
87 links
می خواهم خودم باشم و این نهایت تمام خواسته هاست ...
اینجا خودم هستم ، بی پروا ...

#ساجده_شیرین_فرد


+ از اینجا می توانیم با هم صحبت کنیم 🍉

@Talktosajede_bot
Download Telegram
اصلا میفهمی چی میگم ؟!
تبریک عرض می‌کنم خدمت سیستم آموزش پزشکی که دختر گلمون، دانش آموز عزیزم میخواد بعد سال دوازدهم بره قبرس دندان پزشکی بخونه و چون اونجا کشور درجه سه با آموزش بدیه، برای تخصص برگرده ایران :) !
یعنی نه تنها پزشک صادر کردین که دارین کیا رو وارد می‌کنید !
+حتی به کشور دیگه فکر نمیکنه. چون پذیرش قبرس با پول ددی بسیار راحت تره.
+تب این رشته ها باعث شده حتی پدرش نه تنها تن بده به این تصمیم که خودت مشوق و محرک باشه.
بحث مسیولیت پذیریه.
امروز وقتی حالم بد شد تو درمانگاه به خاطر شر نشدن و اینکه اتفاقی برام نیوفته هیچ کاری نکردن.
تویی که شجاعت تجویز و رو به رویی با بیمار بدحال رو نداشتی، بیخود کردی پزشکی خوندی.
رهآ ... 🍃
بحث مسیولیت پذیریه. امروز وقتی حالم بد شد تو درمانگاه به خاطر شر نشدن و اینکه اتفاقی برام نیوفته هیچ کاری نکردن. تویی که شجاعت تجویز و رو به رویی با بیمار بدحال رو نداشتی، بیخود کردی پزشکی خوندی.
به شدت عصبی و بهم ریختم که توان راه رفتن و ایستادن نداشتم حتی و مجبور بودم برای بهتر شدن برم جای دیگه.
تا جایی که خود پذیرش گفت زنگ بزنه اورژانس :))
مگه قرار این نبود که این روزها بگذره ؟
پس چرا من گذشتم ؟!
گذشتم ...
از همه چیز؛ آرزوهام، جوونیم، آیندم
از زندگیم ...
شرایط طوری شده که طرف به مهندسی برق علاقه‌ای نداشته، حتی استعدادشم این نبوده و زورکی به خاطر جو پا شده رفته مهندسی برق و همه درس‌ها رو هم ناپلئونی پاس میکنه. بعد هم یه شغل نامربوط به رشته‌اش انتخاب میکنه و در آخر میاد به بقیه میگه که درس‌های دانشگاه بی فایده‌ بودن.

×Ali Goodarzi×
امروز اولین باری بود که یکی بلند می گفت خانوم شیرین فرد و من عمیقا از ته اعماق وجودم دوست داشتم بگم خانوم شیرین فرد و درد، بفرمایید :|

تهشم خانوم شیرین فرد رو شهید کردن رفت :|
حرف زدن خیابانی سوژه ی عام و خاص شده ولی گاهی وقتا با خودم فکر می‌کنم شاید این ماییم که نمی‌فهمیم اون چی میگه.
این روزها که میان دنیای درونم و چیزی که با تقلای بسیار از دنیای درونیم به دنیای بیرون منتقل میشه فاصله ی زیادی می‌بینم. این فاصله باعث بد‌ برداشت شدن می‌شه و این خیلی اذیتم می‌کنه.
شاید خیابانی، فقط نمی‌تونه منظورش رو برسونه.
نمیدونم ...

#مونولوگ
#واگویه_ها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یعنی شما فکر کن کارمینا بورانا باشی و از جهان به ستوه، بیای یه شعر به زبان لاتین قرون وسطایی به نام او فورتونا بگی که توش داری از شانس و بختت به الهه ی رومی ِ بخت شکایت می‌کنی و این خشم و از همون بخت، این شکایتت بمونه برای آیندگان، در قرن و بیست و یک میلادی، به عنوان یک شعر حماسی، در موسیقی کلاسیک یه بابایی که از قضا پدر آموزش نوین موسیقی کودکان هم هست به نام کارل ارف بیاد این رو روی ارکستر سمفونیک بره برات، باز هم مردمانی از سرزمین پارس هستند که یه کاری کنن تا تمام این حرکات این شکلی بشه :|
مرسی اه.
[ زخمی نزاع های درونی پنهان از نظر هرکس جز خود ]
[ درد های نفهمیده ]
[ ملول از ارتباط ]
زندگی گاهی نقش ها و استایل هایی رو برامون نهادینه می‌کنه که شاید خیلی مطلوب خودمون هم نباشه مثلا من سال‌هاست مادرم :) !
نوشته بود باید وقتش برسه تا ببینی می‌تونی. می‌تونی تنهایی زنگ بزنی اورژانس و خودت همراه خودت باشی، کار های ترخیصت رو بکنی و ...
زمانش رسید اما من، من نتونستم :)
من نمی‌تونم
دلم می‌خواد فارغ از نقش هام برای مدتی فقط طفلکی باشی ...
طفلکی ای که بقیه حرفشو می‌فهمن ...
فِتاده ام از پا ...
هوالرحمن
هی دنبال متنی گشتم که وصف حال باشه !
راستش این روز ها تمایل زیادی به نوشتن ندارم در حالیکه نوشتنی بسیار دارم ! توی نت گوشیم و گوشه ی کاغذ روی میزم پره از یادداشت های کوچولویی که یاد آوری میکنه در مورد فلان موضوع باید نوشته بری یا پادکست فلان یادت نره ... اما هی عقب میوفتن ! انگار نوازنده ای باشم که تنها ابزارش دست هاشن و تک تک انگشت هاش شکسته اند و دیدن اون پیانوی خاک خورده روحش رو میخوره ! بعضیاشون اینقدر عمر یادداشتشون طولانیه که یادم نمیاد چی می خواستم بنویسم ! توی متن های سیو شدم چیزی نیست که وصف حال باشه ، مهر آفرین با همون آفرینش ِ آمیخته به مهرش ازم میخواد مشاوره رو ترک نکنم ! بیش از یکماهه درمانگرم رو ندیدم و وقت هام رو کنسل کردم . زهرا اومد خونم ! برای اولین بار !!! لباسا توی سالن روی مبل های پخش بود و کف زمین از شدت جارو نشدن راه می رفتی حس آسفالت و خاکی بهت می داد !
تمام ظرف های تمام کابینت های استفاده شده بودند و ظرف تمیزی نمونده بود ! دو تا لگن سینک پر بود و حتی روی گاز غذا ها کپک زده بود . رو آورده بودم به ظرف یکبار مصرف دیگه ... حوصله ی هیچی رو نداشتم ! نه تمیز کردن نه پختن نه شستن و نه حتی خوردن !!! روز هایی که اینقدر بی حال و بی حوصله و عمیقا غمگین بودم که حتی میل به چیزی نداشتم ، زهرا دید ! دو قاشقم سه قاشق نشد و نمی‌تونست بشه ... نمی تونستم بخورم ! حس می کنم این روزها در حال فتوسنتز هستم . زهرا اینا رو می دید ؟! زشت بود ؟! مهم نبود ! آبرو ؟! چی هست !
مدت هاست فقط گل های اتاقمو آب میدم و شبا وقتی با پنیک یا فلج خواب وحشت زده میپرم از همون آب میخورم . اونا چه گناهی کردن ؟! دست نوازشی و حرف هایی که شاید به هیچ کس نگفتم ! نازشونو می کشم ... من می دونم ناز نکشیده چه حسی داره ، بطری آب رو برای بار هزارم از حمام توی اتاقم پر می کنم ! مگه آبش با آشپزخونه چه فرقی داره ؟! دستگاه تصفیه آب داری اونور ؟! مهم نیست ... خروار خروار کتاب جلوم ریخته ، روی میز و کتابخونه ها و حتی میز آرایشم . شونم تو سالن رو یکی از مبلاس ! کنار چادر نمازم و مهرم ... رخت آویز یک ماهه با رخت های خشک شده گوشه ی راهروی منتهی به اتاقم نشسته ...
بهم پیام میدن اذیت نکن بیا ! بدون تو نمی ریم ! هرچی سعی می کنم بگم نمی‌تونم بیام هیچ کس قبول نمی کنه ... هربار زورم نمی چربه ! یعنی اصلا زوری نمونده که بزنم و بچربه ! ترجیحم بی دغدغگی و بی حرفی و بی حاشیه بودنه ! با بی میلی میرم و هربار میام گریه می کنم . بیشتر روز هام به خواب می گذره ... شاید گاهی هفده هجده ساعت از شبانه روز . قبلا چرت و پرت های هدف نداری انگیزه نداری و نمیخوای اذیتم می کرد الان فقط نگاه می کنم ادما رو و تک تک خطشون می زنم نه به جرم درک نکردن و اصرار بر چیزی که موقعی که جون داشتم بار ها توضیح دادم ! به جرم ندونستن وظیفه ی رفاقت که بری لااقل درموردش اطلاعات کسب کنی و من رو با حرف هات نرنجونی و بدترم نکنی ! بری چهار تا کتاب ، اصلا کتاب پیش کش ! از متخصص پرسیدن جهنم ! اصلا توی خزعبلات گوگل بچرخی !!! یکربع از اینستا گردی هر روز . ولش کن ! دیگه توقعی نیست . چیزی برام مهم نیست و ده روز به تولدمه و هیچ چیز تفاوتی نمی کنه . ذوقی ندارم . دوست ندارم روز تولدم اینجا باشم ! اصلا دوست ندارم باشم !
افسردگی این شکلیه ! نه اون سانتیمانتال های به نمایش گذاشته شده ! افسردگی همین خونه ی بهم ریخته ی من و غذا های کپک زده ی روی گاز و ظرف های نشسته و لباس های آواره و سرگردونه ! اما تو اوج همین افسردگی و همین حال تنمو می کشم به تنها چیزی که بهش وصلم ! علم اندوزی ...
با وجود خود سرزنشگری و خود تخریبی های هزار باره و سنگ های سر راه علم و دانش که ماشالا سنگ نیستن دیگه !! زهرا به این بلوک سیمانیا میگفت اسمشون چیه ؟! یادم نمیاد ! مهم نیست ! این روزا خیلی چیزا یادم نمیاد ولی از همونان ...
بار ها تلاش کردم با فوق الکتروفیزیولوژی قلب که مد نظرم بود قرار بزارم ! از در منشیش وارد شدم ، از در دستیار اتاق عملش ، از هر دری به جز ماشینو بردن دم مطب و دزدیدنش ! نشد که نشد ...
هربار مچاله شدم و گفتم ادامه بده
حتی به تحریریه گفتم نمیتونم ! و در کمال تعجم دیدم اجتماعی فراتر از چند دانشجو و متخصص وجود دارند و ارتباطی فراتر از تحقیقات ! نگذاشتند ! گفتند هرچه کردی بفرست ما تکمیل می کنیم ...
اخرین حلقه های وصل من به زندگی رو نگذاشتند بشکنه و هیچ کس نمیدونه کشیدن تن افسرده به چنگ و دندون چه حسی داره ! اینکه منتظر بهانه ای برای بریدن این نخ وصل باشی و نمیدونم چرا ! بهانه دستت نیاد ...
من با همون لباسای ولو و خونه ی ریخته واریخته و این بی میلی به ارتباط خودمو برای مصاحبه ها و حرف ها و تحقیق ها و دیدن نمونه ها و کیس ریپورت ها و تشکیل جامعه اماری می کشونم‌ .
اگه مقاله و تلاش بقیه هفت از ده باشه مال من بیست و هفت از ده برای همون کاره ! افسردگی این. شکلیه و تازه از اضطراب نگفتم ! از ترس اینکه جلوی فلوشیپ پنیک نکنم نگفتم ! از نشخوار های ذهنی از کنترل خارج شده ... تقصیر خودمه ؟! آره باشه ! لازم نیست چیزی بشنوم . منی که هر روز پشت این ماسک پیام میدم و استوری میذارم و این ماسک دیگه کنده نمیشه ! و خب چه اهمیتی داره ؟! کی باور می کنه این من تنها و غمگین درونم رو ... اگه بقیه دو تا شایسته ی تقدیر باشن من با این اوضاع فکر کنم دویست و دو تایی شایسته باشم ...
همه موفقیتت رو تشویق می کنن و اسمت رو میبینن و میگن خب که چی ؟!
خب که این !
#ساجده_شیرین_فرد