باران می آید و تو .....
آری تو نیستی .....
آنقدر جای خالی ات ، اينجاست
در تمام اين سالهای كش دار
آنقدر ، نبودنت ، عادت شده
در تمام روزهای انتظار
آن قدر عادت دارم به نداشتنت
كه اگر ، زمانه عقب گرد كند
دلم برای حال و هوای امروزم
تنگ می شود...
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .....
عادت کرده ام ........
دو فنجان چای را
خودم تلخ سر بکشم ....
این روزها نمی دانم ، دلتنگ
نبودنت هستم .....
یا
بودن جای خالیت .....
اما به خوبی می دانم
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .......
قرار قدم زدن زیر باران ....
را از یاد برده ای .....
صفورا ياسری
ی روزی از همين روزهای كش دار...... دهه ۹۰
@tasvir_art
آری تو نیستی .....
آنقدر جای خالی ات ، اينجاست
در تمام اين سالهای كش دار
آنقدر ، نبودنت ، عادت شده
در تمام روزهای انتظار
آن قدر عادت دارم به نداشتنت
كه اگر ، زمانه عقب گرد كند
دلم برای حال و هوای امروزم
تنگ می شود...
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .....
عادت کرده ام ........
دو فنجان چای را
خودم تلخ سر بکشم ....
این روزها نمی دانم ، دلتنگ
نبودنت هستم .....
یا
بودن جای خالیت .....
اما به خوبی می دانم
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .......
قرار قدم زدن زیر باران ....
را از یاد برده ای .....
صفورا ياسری
ی روزی از همين روزهای كش دار...... دهه ۹۰
@tasvir_art
#تیکه_کتاب
همیشه باید به جای تلاش برای تسلط بر سرنوشت، به دنبال مهار خویشتن باشیم، به جای تلاش برای تغییر نظم موجود، امیال و خواستههایمان را تغییر دهیم.
و به طور کلی باور داشته باشیم که هیچ چیز جز اندیشههای خودمان به طور کامل در اختیار ما نیست.
📕 #فلسفهای_برای_زندگی
✍ #ویلیام_اروین
📚 @tasvir_art
همیشه باید به جای تلاش برای تسلط بر سرنوشت، به دنبال مهار خویشتن باشیم، به جای تلاش برای تغییر نظم موجود، امیال و خواستههایمان را تغییر دهیم.
و به طور کلی باور داشته باشیم که هیچ چیز جز اندیشههای خودمان به طور کامل در اختیار ما نیست.
📕 #فلسفهای_برای_زندگی
✍ #ویلیام_اروین
📚 @tasvir_art
حوالي ارديبهشت ....
همين نزديكي ها ....
دم باغ بهشت .....
دل و دينم را داده ام بر باد.....
هوش از سرم رفته .....
شدم خراب اين دير خراب آباد.....
در اين بهار ، يك دل سير عاشقي
دلم مَي خواهد .....
دلم مَي خواهد ، كودكي كنم ...
لي لي روي سنگ فرش خيابان كنم ....
دلم يك عالمه شور و شوق مَي خواهد....
من ، يك سبد خنده دلم مَي خواهد...
حوالي ارديبهشت ....
همين نزديكي ها ......
من ، عاشق پيشه ي رسوا ، دلم عاشقي
مَي خواهد.......
دلم يك بغل آرامش مَي خواهد.......
يك دل سير قدم زدن مَي خواهد......
دلم چاي با بهار نارنج مَي خواهد ......
دلم ، حضورش را مَي خواهد.......
تا چايم سرد ، سرد شود .......
دلم ، قصه هزار و يك شب مَي خواهد......
لآلايي هرشب خدايم را مَي خواهد....
.
بخواب دخترك عاشق پيشه ي من ....
خواب برايت خوب است....
حوالي ارديبهشت .......
همين نزديكي ها ..........
بخواب دخترك من .....
تا روياهايت جان بگيرند.......
يك دل سير در روياهايت قدم بزن...
چاي را با بهار نارنج ........
بخواب دخترك من .........
حوالي ارديبهشت ......
همين نزديكي ها.....
دلم يك باغ پر شكوفه مَي خواهد .......
دلم ، شعرهاي فروغ و سهراب مَي خواهد......
دلم يك بغل دلخوشي مَي خواهد...
دلم عشق را تمام و كمال .... مَي خواهد
تمام ، تماااااااااااااام.....
من آدم صفر و صدم .......
عشق نصفه و نيمه نمي خواهم ......
حوالي ارديبهشت......
همين نزديكي ها......
كودك درونم سرزنده با روبان سرخ
بر گيسوانم .....
سوار بر دوچرخه با باد مسابقه مَي گذارم....
دلم ، بالا رفتن از درخت انجير مَي خواهد......
يك سبد سيب سرخ مَي خواهد.........
دلم ضعف مَي رود با خاطرات....
دلم خاطره تازه مَي خواهد........
يك عالمه شور و شوق و كودكي
مَي خواهد............
حوالي ارديبهشت .........
همين نزديكي ها .......
مَي خواهم ....
عاشقي را عاشقي كنم ......
همين نزديكي ها .......
حوالي ارديبهشت ......
...
صفورا ياسري
حوالي ارديبهشت
٩٨
@tasvir_art
همين نزديكي ها ....
دم باغ بهشت .....
دل و دينم را داده ام بر باد.....
هوش از سرم رفته .....
شدم خراب اين دير خراب آباد.....
در اين بهار ، يك دل سير عاشقي
دلم مَي خواهد .....
دلم مَي خواهد ، كودكي كنم ...
لي لي روي سنگ فرش خيابان كنم ....
دلم يك عالمه شور و شوق مَي خواهد....
من ، يك سبد خنده دلم مَي خواهد...
حوالي ارديبهشت ....
همين نزديكي ها ......
من ، عاشق پيشه ي رسوا ، دلم عاشقي
مَي خواهد.......
دلم يك بغل آرامش مَي خواهد.......
يك دل سير قدم زدن مَي خواهد......
دلم چاي با بهار نارنج مَي خواهد ......
دلم ، حضورش را مَي خواهد.......
تا چايم سرد ، سرد شود .......
دلم ، قصه هزار و يك شب مَي خواهد......
لآلايي هرشب خدايم را مَي خواهد....
.
بخواب دخترك عاشق پيشه ي من ....
خواب برايت خوب است....
حوالي ارديبهشت .......
همين نزديكي ها ..........
بخواب دخترك من .....
تا روياهايت جان بگيرند.......
يك دل سير در روياهايت قدم بزن...
چاي را با بهار نارنج ........
بخواب دخترك من .........
حوالي ارديبهشت ......
همين نزديكي ها.....
دلم يك باغ پر شكوفه مَي خواهد .......
دلم ، شعرهاي فروغ و سهراب مَي خواهد......
دلم يك بغل دلخوشي مَي خواهد...
دلم عشق را تمام و كمال .... مَي خواهد
تمام ، تماااااااااااااام.....
من آدم صفر و صدم .......
عشق نصفه و نيمه نمي خواهم ......
حوالي ارديبهشت......
همين نزديكي ها......
كودك درونم سرزنده با روبان سرخ
بر گيسوانم .....
سوار بر دوچرخه با باد مسابقه مَي گذارم....
دلم ، بالا رفتن از درخت انجير مَي خواهد......
يك سبد سيب سرخ مَي خواهد.........
دلم ضعف مَي رود با خاطرات....
دلم خاطره تازه مَي خواهد........
يك عالمه شور و شوق و كودكي
مَي خواهد............
حوالي ارديبهشت .........
همين نزديكي ها .......
مَي خواهم ....
عاشقي را عاشقي كنم ......
همين نزديكي ها .......
حوالي ارديبهشت ......
...
صفورا ياسري
حوالي ارديبهشت
٩٨
@tasvir_art
نگاهم كن،
چشمانم صدايت می زنند
از پيچ كوچه اقاقيا
چشمان تو فانوس روشنم
دستی تكان بده
كفشی ور بكش
زلفی شانه كن
بيا ، تا جايی،
كه عشق از تلاقي نگاهمان متولد شد
و زمان در بركه ای ايستاد
زاهدی در آنجا
كه به تو خواهد گفت :
زندگی حبابی بيش نيست
دم را غنيمت شمر
كه نگاهت به نگاهی، نگران است
صفورا ياسري
@tasvir_art
چشمانم صدايت می زنند
از پيچ كوچه اقاقيا
چشمان تو فانوس روشنم
دستی تكان بده
كفشی ور بكش
زلفی شانه كن
بيا ، تا جايی،
كه عشق از تلاقي نگاهمان متولد شد
و زمان در بركه ای ايستاد
زاهدی در آنجا
كه به تو خواهد گفت :
زندگی حبابی بيش نيست
دم را غنيمت شمر
كه نگاهت به نگاهی، نگران است
صفورا ياسري
@tasvir_art
باران می آید و تو .....
آری تو نیستی .....
آنقدر جای خالی ات ، اينجاست
در تمام اين سالهای كش دار
آنقدر ، نبودنت ، عادت شده
در تمام روزهای انتظار
آن قدر عادت دارم به نداشتنت
كه اگر ، زمانه عقب گرد كند
دلم برای حال و هوای امروزم
تنگ می شود...
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .....
عادت کرده ام ........
دو فنجان چای را
خودم تلخ سر بکشم ....
این روزها نمی دانم ، دلتنگ
نبودنت هستم .....
یا
بودن جای خالیت .....
اما به خوبی می دانم
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .......
قرار قدم زدن زیر باران ....
را از یاد برده ای .....
صفورا ياسری
ی روزاز همين روزهای كش دار...... دهه ۹۰
@tasvir_art
آری تو نیستی .....
آنقدر جای خالی ات ، اينجاست
در تمام اين سالهای كش دار
آنقدر ، نبودنت ، عادت شده
در تمام روزهای انتظار
آن قدر عادت دارم به نداشتنت
كه اگر ، زمانه عقب گرد كند
دلم برای حال و هوای امروزم
تنگ می شود...
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .....
عادت کرده ام ........
دو فنجان چای را
خودم تلخ سر بکشم ....
این روزها نمی دانم ، دلتنگ
نبودنت هستم .....
یا
بودن جای خالیت .....
اما به خوبی می دانم
باران می آید و تو ....
آری تو نیستی .......
قرار قدم زدن زیر باران ....
را از یاد برده ای .....
صفورا ياسری
ی روزاز همين روزهای كش دار...... دهه ۹۰
@tasvir_art
#تیکه_کتاب
نگذاریم عطر هیزم تر، بوی پنیر تازه ی بی نمک، شکل ماهی قزل آلای خال قرمزی که بر خاک می افتد، سرمای "سرد چال" و کز کردن کنار آن چراغ خوراک پزی کهنه ی تلمبه ای، صدای نفس های دخترک که تازه به دنیا آمده، از یادمان برود تا باز، زمانی، به یادشان آوریم. مگر به تو نگفته ام که "یاد، انسان را بیمار می کند؟"
نگفته ام؟
📕 #یک_عاشقانه_آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
📚 @ tasvir_art
نگذاریم عطر هیزم تر، بوی پنیر تازه ی بی نمک، شکل ماهی قزل آلای خال قرمزی که بر خاک می افتد، سرمای "سرد چال" و کز کردن کنار آن چراغ خوراک پزی کهنه ی تلمبه ای، صدای نفس های دخترک که تازه به دنیا آمده، از یادمان برود تا باز، زمانی، به یادشان آوریم. مگر به تو نگفته ام که "یاد، انسان را بیمار می کند؟"
نگفته ام؟
📕 #یک_عاشقانه_آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
📚 @ tasvir_art
#تیکه_کتاب
به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز"
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم... و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می شویم و از نفَس می افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیم ،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم
خسته نشدن ، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم ، خسته نخواهیم شد
بلکه می گویم: ما هرگز ، خسته نخواهیم ماند...
📕 #یک_عاشقانه_آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
📚 @ tasvir_art
به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز"
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم... و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می شویم و از نفَس می افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیم ،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم
خسته نشدن ، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم ، خسته نخواهیم شد
بلکه می گویم: ما هرگز ، خسته نخواهیم ماند...
📕 #یک_عاشقانه_آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
📚 @ tasvir_art
هر چه گويم
شرح دلدادگی من است و
كم لطفی او
چون به عشق آيم
كامل شود يقينم از آن ....
صفورا ياسری
@ tasvir_art
شرح دلدادگی من است و
كم لطفی او
چون به عشق آيم
كامل شود يقينم از آن ....
صفورا ياسری
@ tasvir_art
نگو دیر است
نگو آن کوچه باغ خشک است
خرابم نکن
هنوز هم اگر بخواهی
عاشقم
می توانی
آری می توانی برای برگشتنت
" دوست داشتنم " را بهانه کنی....
صفورا
۳۰ دی ماه ۹۸
@tasvir_art
نگو آن کوچه باغ خشک است
خرابم نکن
هنوز هم اگر بخواهی
عاشقم
می توانی
آری می توانی برای برگشتنت
" دوست داشتنم " را بهانه کنی....
صفورا
۳۰ دی ماه ۹۸
@tasvir_art
#تیکه_کتاب
به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز"
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم... و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می شویم و از نفَس می افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیم ،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم
خسته نشدن ، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم ، خسته نخواهیم شد
بلکه می گویم: ما هرگز ، خسته نخواهیم ماند...
📕 #یک_عاشقانه_آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
@tasvir_art
به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز"
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم... و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می شویم و از نفَس می افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیم ،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم
خسته نشدن ، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم ، خسته نخواهیم شد
بلکه می گویم: ما هرگز ، خسته نخواهیم ماند...
📕 #یک_عاشقانه_آرام
✍ #نادر_ابراهیمی
@tasvir_art
#تیکه_کتاب
درون یکایک ما گنجینهای از طلای ناب نهفته است.
این جوهر طلایی، روح ماست که پاک، با شکوه، گشوده و درخشان میباشد.
اما لاکی سخت و سفالی و نشأت گرفته از ترس، این طلا را پوشانده است...
📕 #نیمه_تاریک_وجود
✍ #دبی_فورد
@tasvir_art
درون یکایک ما گنجینهای از طلای ناب نهفته است.
این جوهر طلایی، روح ماست که پاک، با شکوه، گشوده و درخشان میباشد.
اما لاکی سخت و سفالی و نشأت گرفته از ترس، این طلا را پوشانده است...
📕 #نیمه_تاریک_وجود
✍ #دبی_فورد
@tasvir_art
برای نابودی محبت و عشق
هیچ فتنه و دروغ و سحر و جادو ای نیاز نیست
" آتش خشونت و پرخاشگری " از محبت و عشق ، نفرت می سازد ..
میلاد پوشانه
@tasvir_art
هیچ فتنه و دروغ و سحر و جادو ای نیاز نیست
" آتش خشونت و پرخاشگری " از محبت و عشق ، نفرت می سازد ..
میلاد پوشانه
@tasvir_art
خدا کند ...
خدا کند همه اینها که گفتی ...
رقم خورد ....
دوباره لیلی ات شوم ....
برایم چای بریزی ....
شعر بخوانی ....
برای خستگی ام ....
تا سپیده لالایی بخوانی .....
خدا کند
خدا کند ....
نقل دل گرفته امروزم نیست ....
نقل آدینه زمستانی سردم نیست...
نقل ندیدن تو ....
نشنیدن شعر توست ...
خدا کند .....
خدا کند .....
قاصدک خبرهای شیرین بیاورد ....
فرهاد از بیستون بیاید .....
همه شبم با تو یلدا باشد .....
خدا کند ......
خدا کند همه اینها که گفتی ....
رقم خورد ......
چرخ گردون بچرخد و دنیا به کام مان شود ....
صبح بهاری سرزند ، زمستان تمام شود ....
هجران گم شود ؛ وصال سر زند ...
این بار ....
لیلی برایت شعر بخواند ...
غزل بسراید ....
چای بریزد .....
خدا کند ....
خدا کند همه اینها که گفتم ...
رقم خورد.....
صفورا یاسری
۹۹/۱۰/۱۲
@tasvir _art
خدا کند همه اینها که گفتی ...
رقم خورد ....
دوباره لیلی ات شوم ....
برایم چای بریزی ....
شعر بخوانی ....
برای خستگی ام ....
تا سپیده لالایی بخوانی .....
خدا کند
خدا کند ....
نقل دل گرفته امروزم نیست ....
نقل آدینه زمستانی سردم نیست...
نقل ندیدن تو ....
نشنیدن شعر توست ...
خدا کند .....
خدا کند .....
قاصدک خبرهای شیرین بیاورد ....
فرهاد از بیستون بیاید .....
همه شبم با تو یلدا باشد .....
خدا کند ......
خدا کند همه اینها که گفتی ....
رقم خورد ......
چرخ گردون بچرخد و دنیا به کام مان شود ....
صبح بهاری سرزند ، زمستان تمام شود ....
هجران گم شود ؛ وصال سر زند ...
این بار ....
لیلی برایت شعر بخواند ...
غزل بسراید ....
چای بریزد .....
خدا کند ....
خدا کند همه اینها که گفتم ...
رقم خورد.....
صفورا یاسری
۹۹/۱۰/۱۲
@tasvir _art
بعضی وقتها ، خوابت را می بينم
شفاف ، بی تكلف ،
مثل هميشه ی خودمان
نمی دانم از سر دلتنگی است ....
يا عادت...
چه فرقی می كند ؟
به هر حال من ، خوابت را می بينم
من و تو خدا
و همان نگاه های ماندگار
سر يك ميز
به صرف چای دم كشيده و گل بهار نارنج
آری گويی هميشه بهار خوابت را می بينم
نه ، شايد ....
هم همه خوابها من و تو بهاریست
شفاف تر از هميشه
برايت از حافظ تفعل گرفتم
بگذار فكر كنم .... چه بود آن غزل؟؟؟
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان روزی شود گلستان غم مخور
غم نمی خورم ، بعضی وقتها خوابت را می بينم
مرا همين بس است ...
صفورا ياسری
٣١ شهريور ٩٧
دل من بهاری بمان ...
@tasvir_art
شفاف ، بی تكلف ،
مثل هميشه ی خودمان
نمی دانم از سر دلتنگی است ....
يا عادت...
چه فرقی می كند ؟
به هر حال من ، خوابت را می بينم
من و تو خدا
و همان نگاه های ماندگار
سر يك ميز
به صرف چای دم كشيده و گل بهار نارنج
آری گويی هميشه بهار خوابت را می بينم
نه ، شايد ....
هم همه خوابها من و تو بهاریست
شفاف تر از هميشه
برايت از حافظ تفعل گرفتم
بگذار فكر كنم .... چه بود آن غزل؟؟؟
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان روزی شود گلستان غم مخور
غم نمی خورم ، بعضی وقتها خوابت را می بينم
مرا همين بس است ...
صفورا ياسری
٣١ شهريور ٩٧
دل من بهاری بمان ...
@tasvir_art
فرصت غنيمت بود نوشيدن چاي دو نفره
كه نمي دانستي!!!!!
عمر ما بر باد فنا مَي رود
چون ... تَو نمي دانستي!!!!!
در عجبم ، زين همه هوش و ذكاوت
كه احساس مرا نمي دانستي!!!!!!!!!!!!!
صفورا ياسري
٩٧/٨/١٠
@tasvir_art
كه نمي دانستي!!!!!
عمر ما بر باد فنا مَي رود
چون ... تَو نمي دانستي!!!!!
در عجبم ، زين همه هوش و ذكاوت
كه احساس مرا نمي دانستي!!!!!!!!!!!!!
صفورا ياسري
٩٧/٨/١٠
@tasvir_art
می شود صدايت را
نگاهت را در خواب من جا بگذاری ؟
می شود رد پای قشنگت را
در زندگيم جا بگذاری ؟
می شود باشی و سبز بمانی ؟
و عاشقانه برايت ...
آه بی خيال می روم قهوه دم كنم
......
صفورا
👇👇👇👇👇👇👇
@tasvir_art
نگاهت را در خواب من جا بگذاری ؟
می شود رد پای قشنگت را
در زندگيم جا بگذاری ؟
می شود باشی و سبز بمانی ؟
و عاشقانه برايت ...
آه بی خيال می روم قهوه دم كنم
......
صفورا
👇👇👇👇👇👇👇
@tasvir_art
درویش که اسرارِ نَهان میبخشد
هر دَم مُلْکی، به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بُوَد که جان میبخشد
✍ #رباعی_مولانا
@tasvir_art
هر دَم مُلْکی، به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بُوَد که جان میبخشد
✍ #رباعی_مولانا
@tasvir_art
تو می أیی
چونان زمزمه لآلايی در اغوش خواب
تو می آیی
چونان موجی بلند و قوی
از بطن دريای ژرف
و شب را رنگ می بازد
در برابر سيه چشم و سيه گيسوانت
كه من تكرار كنان
فريادت می كشم
دوستم بدار
تا خود ابدیت ...
صفورا
٢٣ اذر ٩٦
@tasvir_art
چونان زمزمه لآلايی در اغوش خواب
تو می آیی
چونان موجی بلند و قوی
از بطن دريای ژرف
و شب را رنگ می بازد
در برابر سيه چشم و سيه گيسوانت
كه من تكرار كنان
فريادت می كشم
دوستم بدار
تا خود ابدیت ...
صفورا
٢٣ اذر ٩٦
@tasvir_art
📝
گفتم "گیله مرد" توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت : به این دونههای سبز شده نگاه کن ... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ میترسم رشد که نکرده باشم هیچ ؛ افت هم کرده باشم !
👤 بزرگ علوى
📚 گيله مرد
@tasvir_art
گفتم "گیله مرد" توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت : به این دونههای سبز شده نگاه کن ... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ میترسم رشد که نکرده باشم هیچ ؛ افت هم کرده باشم !
👤 بزرگ علوى
📚 گيله مرد
@tasvir_art