تاریخ محمد
1.29K subscribers
16 photos
174 files
17 links
🔶 تاریخ راست زندگانی و کوششهای محمد و پیدایش اسلام.

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🖌 برگرداننده : فرهیزش

https://kasravi-ahmad.blogspot.com

کانال پاکدینی (احمد کسروی)

@pakdini

همبستگی با ما :

@PakdiniHambastegibot
Download Telegram
🔶 تاریخ محمد


🔸 15ـ درخواست قریش
پس از گروش حمزه ، هر روز شماره‌ی مسلمانان بیشتر می‌گردید. قریش چون چنان دیدند ، هر کس که مسلمان می‌گردید ، زندانی می‌داشتند و می‌آزردند تا از اسلام بازگردد. همچنین کس بازداشته بودند تا هر کس که گرایش مسلمانی کند بگیرند و چوب بزنند و نگزارند مسلمان گردد. ولی با اینهمه باز هوده (نتیجه) ندادی.
پس گرد آمدند و بزرگان خاندان را نزد محمد فرستادند که سخنی داریم. محمد چون پنداشت که گرایش مسلمانی دارند به در کعبه رفت ، پیش ایشان. گفتند : ای محمد ، هیچ کس با خاندان خود آن نکرد که تو می‌کنی ، رخنه در کیش و خاندان ما آوردی ، خواست تو چیست تا برآوریم؟ پاسخ داد : خواست من جاه و داراک نیست ، من برانگیخته‌ی خدایم که شما را بدین راست دعوت کنم و مژده‌ی بهشت می‌دهم و هم بیم دوزخ. اگر پذیرفتید ، نیکی دو جهان شما را باشد و گرنه می‌شکیبم تا خدا چه پیش آورد.
پس گفتند : ای محمد ، اگر راست می‌گویی از خدای بخواه تا کوههای مکه از جای برآید و دشتی گشاده گردد و چشمه‌های آب روان کند ، همچون شام. و از درگذشتگان ما قُصَیّ بن کِلاب را زنده گرداند و بر راستی تو گواهی دهد ، تا ما گرویم. دیگر گفتند : بخواه فرشته بفرستد تا به برانگیختگی‌ات گواهی دهد. دیگر گفتند : تو را داراک و سرزمین نیست ، و از بهر روزی ، تو به بازار می‌روی و این دعوی که تو می‌کنی بکار نیاید ، از خدا بخواه تا گنج زر و سیم تو را دهد.
محمد پاسخ همه‌ی گفته‌ها را چنین داد : مرا از بهر آن برانگیخته‌اند تا دین راست بشما گزارم ، و اینها که از من خواستید نزد خدا آسان است ، لیکن مرا نفرموده است که اینچنین ازو خواهم.
پس گفتند : چون هیچ یکی نمی‌خواهی ، نمی‌گرویم و خدای خود را بگو بر ما پتیاره فرستد اگر تواناست. پاسخ داد : اگر خدای خواهد فرستد. گفتند : ای محمد اگر خدای تو رازدان بودی و می‌دانست که ما پرسش خواهیم کرد ، بایستی که تو را آگاهی دادی و پاسخ یاد دادی ، ولی گمان ما آنست که اینها را رحمان یمامه بتو یاد می‌دهد و ما باو نخواهیم گروید. ما به هر گونه خشنودی تو را جستیم ولی تو ناهمداستانی ما می‌کنی ، اکنون بهانه یافتیم تا تو را کشیم یا تو ما را.
سپس هر یکی بیهوده‌ای ‌گفتند. یکی گفت : فرشتگان دختران خدایند که می‌پرستیم. دیگری گفت : نردبان بر آسمان بگزار و برو چهار فرشته به گواه بیاور. پس از آنهمه ، باز گمان آنست که نگرویم. محمد چون چنان دید دلتنگ گردید و بخانه رفت.
روز دیگر نَضر ابن حارِث که از پلیدان قریش بود گفت : بيش از اين خود را فیروزمند نپندارید ، که کار محمد پیچیده‌تر از اینهاست و سخنش بسخن چامه‌گویان و کاهنان نماند و چاره‌ی کار خود کنید. خواستش برآغالانش قریش بود بر دشمنی و آشوب‌انگیزی. و پیوسته محمد را رنجانیدی و با قرآن ستیز کردی بدینسان که پس از آنکه محمد تبلیغ کردی و برخاستی و رفتی ، بجای او نشستی و افسانه‌ی رستم و اسفندیار و شاهان ایرانی بازگفتی و برتری بر سخن محمد دادی. و آن هنگام بيدينان گفتندي : «اين داستان كه نَضر ابن حارِث گويد ، خوشتر از آنست كه محمد مي‌گويد.» در قرآن هر جا که «اَساطيرُ الاَوّلين» آمده درباره‌ی اوست ، چه می‌گفت : «اين قرآن كه محمد آورده مانند افسانه و سرگذشت پيشينيانست و من خود از آن بهتر مي‌دانم.»1
پس بزرگان قریش او را گفتند : تو و عُقبة به مدینه باید رفت و از علمای تورات و انجیل چگونگی محمد بازدانست. هر دو رفتند و از علمای یهود چگونگی محمد و راستی دعوی او پرسیدند. گفتند : سه چیز ازو بپرسید ، اگر پاسخ راست داد ، او برانگیخته است و گرنه دعویش پوچ می‌باشد. یکم داستان اصحاب کهف ، دوم داستان ذوالقرنین و سوم حقیقت روح. ایشان بمکه بازآمدند و از محمد آنها را بازپرسیدند. در قرآن سوره‌ی کهف و بنی‌اسرائیل اشاره باینهاست. با اینهمه باز قریش نگرویدند.

1ـ نشانی جاهایی از قرآن که أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ آمده است : المطففين : ١٣ ، القلم : ١٥ ، النحل : ٢٤ ، الفرقان : ٥ ، النمل : ٦٨ ، المؤمنون : ٨٣ ، الأنفال : ٣١ ، الأحقاف : ١٧ ، الأنعام : ٢٥
🔶 تاریخ محمد


🔸 16ـ خواندن «قرآن» بآواز بلند
چون بیدینان بهیچ‌روی رخنه در کار محمد نتوانستند آورد با هم نهادند که هرگاه او در نماز می‌ایستد و قرآن می‌خواند هایهوی راه اندازند و دور روند تا قرآن ننیوشند. و اگر كسي خواستي كه «قرآن» نيوشيدي ، از بيم ايشان نيارَستي.
تا آن هنگام کسی جز محمد قرآن نیارَستی خواند. از یاران نخست کس عبدالله ابن مسعود بود. داستانش آنكه روزي ياران گرد آمده بودند و گفتند : کی باشد که رود و قرآن بر بیدینان خواند. عبدالله گفت : «من روم.» گفتند : «تو مردي كم‌تواني و تيره و خاندانی نیز نداري ، ترسيم كه قريش تو را رنجانند.» گفت : «باكي نباشد.»
پس بیوسید1 تا آفتاب گرم برآمد و بزرگان قريش همگي در جايگاه ابراهيم گرد آمدند. سپس برخاست و رفت و آواز برداشت و بخواندن سوره‌ي «رحمان» آغاز کرد. همچنان كه مي‌خواند ، بزرگان قريش به يكديگر مي‌نگريستند. چون دانستند قرآن می‌خواند برخاستند و درو آويختند و او را مي‌زدند لیکن او همچنان سوره‌ي «رحمان» را تا پايان بآواز بلند می‌خواند.

17ـ قرآن نیوشیدن ابوجهل و ابوسفیان و اَخنَس ابن شَريق
محمد در خانه‌ي خود نماز كردي و قرآن در نماز بآواز بلند برخواندي. شبی این سه تن از خانه بیرون آمدند تا قرآن نیوشند. پس هر يكي بگوشه‌اي ايستادند چنانكه كسی ايشان را نمي‌ديد و قرآن را از محمد همي‌نيوشيدند تا بامداد برآمد. روز ديگر با هم گرد آمدند و يكديگر را نكوهيدند كه اگر کسی ما را بینید گمان کند که قرآن راستست و به محمد گروند. این گفتند لیکن چون شب درآمد رفتند و باز به همانسان تا بامداد قرآن نیوشیدند.
پس از آن ، اَخنَس در تنهايي پيش ابوسُفيان رفت و گفت : راي تو درباره‌ي قرآن چيست؟ گفت : سخني بسيار نيكو يافتم و برخي را فهميدم و دانستم كه خواست از آن چيست و برخي ديگر خود نفهميدم و ندانستم كه خواست از آن چيست. اَخنَس گفت : من نيز همچنين يافتم.
سپس هر دو برخاستند و در تنهایی پیش ابوجهل رفتند و رای او را درباره‌ی قرآن پرسیدند. گفت : چیزی نشنیدم که بکار آمدی. و با شما گویم که این چیست که محمد پیش گرفته است : خاندان محمد (بنی‌عبدمَناف) که پیوسته با دیگر خاندانهای قریش همچشمی می‌کردند و چیره درنمی‌آمدند ، و در همه‌ي كارهاي نيك که می‌کردند با ایشان برابری می‌کردیم ، محمد را بیرون آوردند تا دعوی برانگیختگی کند و دینی گزارد و هر بار گوید بمن فرهیده (وحی) می‌شود تا برتری ایشان بر ما نمایان گردد. چون این گفت دانستند که سخن از روی رشک می‌گوید. پس از آن هرگاه محمد دعوت کردی و قرآن خواندی ، بریشخند گفتندی : گوشهای ما گران است نمی‌شنویم ، و دلهای ما ناآگاهست سخن ترا نمی‌فهمد ، و میان ما و تو پرده است تو را نمی‌بینیم. تو بکار خود باش که ما بکار خودیم. و ترا با ما و ما را با تو کاری نیست.

1ـ بیوسیدن = انتظار کشیدن
🔶 تاریخ محمد


🔸 18ـ مسلمانان ناتوانی که بیدینان ایشان را شکنجه می‌کردند.
بیدینان قریش چون با محمد و بزرگان یارانش هیچ نمی‌توانستند کرد هر کس از مسلمانان که خویشی بزرگ نداشتند ، می‌گرفتند و بگرسنگی و تشنگی و آفتاب گرم و چوب شکنجه می‌کردند تا برخی از سستنهادانشان از دین بازگردیدند. ولی دیگران شکیبایی و پافشاری می‌کردند. از شکنجه‌گران امیّة ابن خلف بود که مسلمانان را دشمن داشتی و هر روز بلال را به بیابان مکه بردی ، و در گرما درمیان ریگ گرم ، او را خوابانیدی و سنگی بزرگ بر شکمش گزاردی و گفتی : از دین محمد بازگرد و لات و عُزّا را سجده کن. گفتی : اَحَدٌ ، اَحَدٌ (خدای یگانه ، خدای یگانه). وَرَقة ابن نوفَل برگذشت و بلال را گفت : در این شکنجه شکیبایی کن و اَحَدٌ اَحَدٌ می‌بگو که او به فریاد تو رسد. و میانجیگری به امیّه کرد ولی نپذیرفت. روزی دیگر که شکنجه می‌کرد ابوبکر میانجیگری کرد. ابوبکر را گفت : اگر تو را برو بخشایش می‌باشد ، از من بخر. ابوبکر گفت : بنده‌ای دارم زنگی نیرومند ، و بلال کم‌توانست ، بیوفانیم1. گفت : شاید. پس بلال را ستانید و آزاد کرد.
همچنین ابوبکر تا پیش از کوچ به یثرب (مدینه) دو مرد و پنج زن از یاران را خرید و آزاد کرد. از بهر این روزی پدرش با او گفت : اگر این بندگان که می‌خری و آزاد می‌کنی ، باری گروهی نیرومند بودندی که آخر یک روزی بکار تو بازآمدندی ، بهتر بودی از این مشتی ناتوانان. گفت : من ایشان از بهر پرستش (خدمت) خدا می‌خرم ، چه ایشان پرستش خدا را بهتر شایند.
***
دیگر عَمّار و پدر و مادرش و خاندانش بودند که بفرمان بزرگان تیره‌شان ایشان را هر روز برگرفتندي و به بيابان مكه بردندي و در ريگ گرم خوابانيدندي و هر گونه شكنجه كردندي. یک روزی محمد بر ایشان برگذشت و چون چنان دید گفت : «اي خاندان ياسر ، در اين شكنجه شکیبایی کنید كه فردا بهشت جاي شما خواهد بود.»
مادر عَمّار در آن شكنجه مرد. و هر اندازه او را شكنجه مي‌كردند و مي‌گفتند : «از دين محمد بيزار گرد.» مي‌گفت : «خدايم الله یگانه و دينم دين محمدست.»

ابوجهل در اين باره از همه‌ي قريش بدتر بود و پیاپی به هر تيره‌اي از قريش دويدي و ايشان را برانگيختي تا گروهي از بی‌کسان كه مسلمان گرديده بودندي درميان ايشان شكنجه كردندي و بآن كوشيدندي كه ايشان را از مسلماني بیرون آوردندي. و اگر مسلمانی بودي كه او را در تيره آبرو و جايگاهي بودي چنانكه نيارَستندي او را رنجانيد ، از در سرزنش درآمدي و گفتي : «اي فلان ، ديدي كه چه كردي؟ دين پدري و نيايي بازگزاردي و بدين محمد درآمدي؟ اين هيچ خردمند نكند كه تو كردي. ما چنان پنداشتيم كه تو را خردي و شايندگي‌اي هست. اكنون دانستيم كه تو را هيچ نيست.» و از اين گونه سخنها گفتي و مردم را به سرزنش او برانگيختي. و اگر چنان افتادی که مردي بازرگان بودي ، مردم را گفتي كه با او خرید و فروخت نكردندي و دمادم دربند كارشكني او بودي و به هر راه او را رنجانيدي و زيان داراكش را تلبیدی.
ياران محمد در شكنجه‌ي بيدينان بجايي رسيدند كه ايشان را پرگ بيديني وانمودن بودي كه وانمايان گفتندي و خود را از شكنجه‌ي ايشان رهانيدندي.

(ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام)

1ـ یوفانیدن = معاوضه کردن
🔶 تاریخ محمد


🔸 19ـ كوچ ياران به حبشه (تکه‌ی یک از دو)
چون محمد یاران را در رنج و شکنجه می‌دید پرگ داد به حبشه نزد نجاشی روند ، گفت : به حبشه بروید که در آنجا شاهیست که ستم نکند و پيش او كسي بر كسي ستم نمي‌تواند كرد. و حبشه سرزميني نيكوست و در مردم آنجا جز راستي نباشد. و در آنجا بمانيد تا خدا گشايشي كند و آن هنگام اگر خواهيد ، پيش من بازآييد.»1
پس آهنگ حبشه کردند. هشتاد و سه مرد از یاران رفتند و برخی با زن و فرزند بودند. و نجاشی ایشان را نگاهداشت و نوازش کرد.
چون آگاهی به بیدینان قریش رسید ، که یاران در حبشه روزگار بآسودگی و خوشی می‌گذرانند ، ارمغانهایی چند فراهم کردند از بهر نجاشی و نزدیکان او ، و از شناختگان قریش عبدالله ابن اَبي رَبيعه و عمرو ابن عاص را نزد نجاشی فرستادند و گفتند پیشتر نزدیکان او را دیدار کنند و به یاوری خود برانگیزند تا ایشان را به مکه بازفرستد. ابوطالب از آن آگاه گردید و چند بیت شعر گفت ، و نهانی آن شعرها را فرستاد و نجاشی را آگاه گردانید تا بسخن فرستادگان قریش پروا نکند. چون فرستادگان قریش به حبشه رسیدند و ارمغان نزدیکان نجاشی را فرستادند و گفتند : گروهی از بندگان ما گریخته‌اند به شُوَند (سبب) آنکه مردی پیدا شده و بدروغ دعوی برانگیختگی می‌کند ، و این گروه باو گرویدند و چون خاندان گوشمال ایشان خواستند کرد ایشان گریختند و باینجا آمدند. می‌خواهیم که نجاشی ایشان را به ما بازدهد تا به مکه بازگردانیم.
نزدیکان چگونگی با نجاشی درمیان گزاردند. نجاشی فرمود فرستادگان قریش را نزد او آورند تا چگونگی را بازجوید. چون بازجویی کرد فرستادگان قریش چگونگی را گفتند و نزدیکان نجاشی یاوری ایشان دادند. نجاشی پاسخ داد که گروهی که پناه بمن می‌آورند ، چگونه سخنشان ناشنیده و نادانسته ، ایشان را بدست شما بازدهم؟ پس همه خاموش شدند و کس فرستادند و یاران را آواز کردند. یاران با هم سکالیدند و همداستانی کردند که آنچه راست و فرموده‌ی خدا و فرستاده‌اش باشد ، در پاسخ گویند. نجاشی مسیحی بود و همه‌ی علما را خوانده بود. چون یاران آمدند ، نجاشی گفت : این چه دینست که شما دارید؟ از میان یاران ، جعفر ابن ابی‌طالب بسخن درآمد و گفت : ای شاه ، ما مردمی بت‌پرست بودیم و گوشت مرده می‌خوردیم و ستم می‌کردیم ، تا خدا بر ما مهربانی کرد و از تیره‌ی ما کسی را برانگیخت و بسوی ما فرستاد که از دیده‌ی تبار و راستکاری از همه شناخته‌تر و بنام‌ترست ، و ما را به یگانه‌پرستی و پرستش خدا فرمود و از پرستش بتها بازداشت و از همه‌ی زشتکاریها کهرایید ، و قرآن را بر ما می‌خوانْد و ما براست می‌داشتیم. از اینرو قریش ستم بر ما می‌کردند ، محمد پرگ داد تا باین سرزمین آمدیم. و چون دانسته‌اند که ما را سان خوشست ، کسانی را فرستاده‌اند تا ما را بایشان بازدهی و ما را ببرند و برنجانند. نجاشی ازو خواست قرآن بخواند. پس بآواز بلند سوره‌ی مریم خواند. چون دو سه آیه خوانده شد ، نجاشی و علما گریستند. نجاشی گفت : این سخن (قرآن) و آنچه عیسا آورد هر دو از یک جا بیرون آمده است. پس با فرستادگان گفت : ایشان را بشما ندهم.

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

1ـ این بیگمان است که محمد از سرزمینهای پیرامونی و مردم و دین ایشان آگاهیهای فراوان داشته و ما این را نشان آن می‌گیریم که با ایشان همنشینی‌ها و همسخنی‌های بسیار داشته است.
🔶 تاریخ محمد


🔸 19ـ كوچ ياران به حبشه (تکه‌ی دو از دو)
روز دیگر ، عمرو ابن عاص نزد نجاشی رفت و با او گفت : ایشان عیسا را بنده می‌گویند. نجاشی یاران را خواند تا بازجوید. یاران باز گفتند : آنچه فرموده‌ی خدا و برانگیخته‌ی اوست باید گفت تا رهایی یابیم. چون نزد نجاشی رفتند و از ایشان درباره‌ی بندگی عیسا پرسید ، جعفر گفت : آنچه خدا فرموده است می‌گوییم : «عيسا آفريده‌ي خدا و برانگیخته‌ی اوست و كلمه و روان اوست كه به مريم فرستاد و درو افكند تا عيسا بي‌پدر ازو پديد آمد.»1
نجاشی براست داشت و گفت : «پاكي خدا راست! آنچه گفت يك حرف از زاب (صفت) عيساست ، چنانكه در تورات و انجيل هست ، نلغزيد و ستايشش چنانكه بود گفت.» ولی این سخن ، نزدیکان نجاشی را خوش نیامد زیرا باورشان آن نبود. لیکن نجاشی گفت : باور من اینست که ایشان خواندند. و فرمود ارمغانها را بفرستادگان قریش بازدادند و گفت : رشوه نستانم و فرمانِ كس نبرم بآنكه مسلمانان را رنجانم. پس فرستادگان قریش شرمنده گردیدند و دلتنگ برخاستند و بیرون آمدند. و در شب ، گريختند و روي به مكه گزاردند.
پس از رفتن ایشان نجاشی یاران را دلخوشی داد و نوازش بسیار کرد. و یاران در آسايش و داراكمندي و شكوه روزگار مي‌گذرانيدند.
***
حبشیان چون دانستند که باور نجاشی درباره‌ی عیسا ناسازگار با باور ایشانست و گرایش باسلام و مسلمانان دارد ، بدشمنی‌اش برخاستند. نجاشی یاران را در کشتی نشاند و گفت : شما بیوسان (منتظر) باشید ، اگر فیروزی مرا باشد بیرون آیید و اگر ایشان را باشد بروید. سپس کاغذی خواست و نوشت : «من كه نجاشي‌ام ، گواهي مي‌دهم كه خدا يكيست و محمد برانگیخته‌ی راست اوست و عيسا برانگیخته و آفريده‌‌ی اوست. كلمه و روح اوست كه در مريم دميد و از آن عيسا پديد آمد.»، و بر بازو بست و بجنگ رفت. و با مردمش گفت : من دادگری و مهربانی کردم ، شما چرا می‌جنگید؟ گفتند : «ما مي‌گوييم كه عيسا پسر خداست و تو مي‌گويي كه او آفريده‌ي اوست.» نجاشی گفت : باور من نیز اینست ، و دست بر آن کاغذ که بر بازو بسته بود گزارد و ایشان را لغزانید. ایشان ندانستند که او چه می‌گوید ، پنداشتند که می‌گوید باور من نیز همانست که شما می‌گویید ، پس همگی فرمانبر گردیدند.
نجاشی مسلمانی پنهان می‌داشت و پیروی محمد می‌کرد تا درگذشت. چون آگاهي درگذشتش به محمد رسيد برو نماز كرد و بهر او را آمرزش خواست.

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

1ـ سوره‌ی النساء (117) ، آیه‌ی 171. معنی آنکه : اى اهل كتاب ، در دين خود از اندازه فراتر نرويد و بر خدا جز راست نگوييد ، همانا مسيح عيسا پسر مريم پيامبر خدا و كلمه‌ی اوست كه آن را بسوى مريم افكند و روحى است ازو ، پس بخدا و فرستادگان او بگرويد و نگوييد [خدا] سه [تا] است ـ اب ، ابن ، روح‌القدس ـ [از اين گفته‌] بازايستيد كه براى شما بهتر است. جز اين نيست كه «اللّه» خدايى يكتاست ، پاك است از اينكه او را فرزندى باشد ، او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمينست ، و خدا بس كارساز است.
🔶 تاریخ محمد


🔸 20ـ گروش عمر

عمر هم در روزگار ناداني و هم اسلام ، استواري و سَهمی1 بسيار داشتي ، چنانكه قريش ازو ترسيدندي و كسي با او نيارَستي ستيز کرد. تا عمر باسلام نگرويده بود ، مسلمانان نزديك كعبه نماز نمي‌يارَستند کرد. چون او گرويد ، در پيش ايستاد و مسلمانان در دنباله‌ي او ايستادند و مي‌رفت و با بيدينان مي‌جنگيد تا نزديك كعبه رفت و نماز كرد و مسلمانان با او نماز كردند. گروش عمر مسلمانان را گشايشي و كوچيدنش اسلام را ياوري‌ای و فرمانروایي‌اش مردم را مهرباني‌ای بود و مسلمانان هميشه گرامي بودند چون عمر گرويد.
درباره‌ي گروش عمر دو داستان هست : يكي داستان مردم یثرب و ديگري داستان مجاهد و عطا. از هر دو داستان این درمی‌یابیم که آشنایی عمر با اسلام نخست از شنیدن آیه‌های قرآن آغاز گردید و این تکانی سخت درو پدید آورد. در داستان مردم یثرب گفته می‌شود که نخست بار این را از فاطمه خواهرش و همسر او که در خانه‌شان قرآن می‌خواندند شنید. ایشان باسلام گرویده بودند ولی ازو پنهان می‌داشتند. لیکن داستانی که مجاهد و عطا گفته‌اند براستی نزدیکتر است و اینست آن را می‌آوریم :
داستانش آنكه عمر خودش بازمي‌گفت كه من بر آن سر بودم كه هرگز مسلمان نگردم و مسلمانان را بسيار دشمن مي‌داشتم و می‌رنجانیدم و باده بسیار دوست داشتم. شبی آهنگ بزم باده کردم ولی همنوشان را نیافتم ، پس آهنگ خانه‌ی باده‌فروش کردم ، در خانه نبود. کاری نداشتم و به طواف کعبه رفتم ، محمد را دیدم نماز می‌کرد. چون از طواف آسوده شدم ، دیر گاه بود. گفتم به خانه نتوان رفت ، بنشینم و قرآن محمد نیوشم. در زیر پرده‌های کعبه نزدیک حجرالاسود نشستم که مبادا مرا بیند و ترسد. چون نیوشیدم ، مرا نازکدلی‌ای روی داد چندان که گریستم. چون محمد بخانه می‌رفت ، از پی او ‌رفتم ، بازپس نگریست ، مرا دید ، گفت : نیم‌شب به چه کار آمده‌ای؟ گفتم : آمده‌ام که گروم. شاد گردید ، گفت : «بگو گواهي مي‌دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و محمد فرستاده‌ي اوست.» چون گفتم ، دست بسینه‌ام فرومالید و گفت : «خدايا ، تو اين را در دين استوار بگردان.» با محمد تا خانه‌اش رفتم ، آن هنگام بازگردیدم.2
2
دودمان عمر بازگفته‌اند در همان شب که او مسلمان گردید با خود گفت : دشمن‌ترین محمد کیست؟ تا فردا او را آگاه گردانم که من مسلمانم. بدتر از ابوجهل (دایی خودش) نیافتم. روز دیگر رفتم ، گفت : خوش آمدی ، بامداد زود به چه کار آمدی؟ گفتم : مسلمان شدم ، مرا دشنام داد و بدرون خانه رفت.

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

1ـ سهم = هیبت ، ابهت ، سهمناک = پرابهت
2ـ یکی از خیمهای (خصلت) خجسته‌ی آدمی ، خیم آمیغ‌پژوهی (حقیقت‌پژوهی) اوست. در همه‌ی جنبشها این خیم بیش از دیگر خیمها هنایا بوده. عمر چون قرآن نیوشیده و آن را راست یافته تکان خورده و از بت‌پرستی بازگردیده و باسلام گرویده. همانا بیشتریِ آک (عیب) این گونه کسان دُژآگاهی و نادانی بوده است.
🔶 تاریخ محمد


🔸 21ـ پیمان بازداری بني‌هاشم و بني‌مُطَّلب

قریش چون نیرو گرفتن اسلام را دیدند و نجاشی نگاهداشت و نوازش یاران می‌کرد و بیدینان از بیم حمزه و عمر ، آزار مسلمانان نمی‌توانستند کرد و از هر تیره مسلمان می‌گردیدند ، همداستانی کردند و پیمان نوشتند که هیچ کس از ایشان با بنی‌هاشم و بني‌مُطَّلب که تیره‌ی محمد است ، خرید و فروخت و نشست و برخاست نکنند. و آن پیمان‌نامه را درمیان خانه‌ی کعبه آویختند. پس از آن ، بنی‌هاشم و بني‌مُطَّلب نزد ابوطالب رفتند و باهم پیمان بستند که یاوری محمد دهند ، جز ابولهب که سر باززد. (چنانكه دانسته است سوره‌ي «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ» درباره‌ي او و زنش می‌باشد.)
دو سال گذشت و هيچ كس با بني‌هاشم و بني‌مُطَّلب خريد و فروخت نمي‌كرد و اگر كسي دوستي يا خويشي داشتي و خواستی تا نزدیکش رفتی يا باو نيكي‌اي كردي که نيازمند بودي ، نتوانستي. و كارواني بيگانه كه در مكه آمدي ، نگزاردندي كه با ايشان خريد و فروخت كردي.
تا جايي كه هنگامي كه حكيم ابن حِزام از سفر آمد و خواست خرواري دانِگي (غله) به خديجه (كه عمه‌ي او بود) فرستد ، ابوجهل در راه آن دانِگيها را ديد و چگونگی را پرسید و دریافت ، آن دانِگيها را بازگردانيد. تا پس از آن ، ابوالبَختري ابن هشام آمد و باو پرخاش کرد و گفت : «اين امانتست ازآنِ خديجه كه پيش حكيم بود و باو مي‌فرستد.» لیکن ابوجهل پروا نکرد و همچنان ستیز می‌کرد. ابوالبَختري استخوان‌پاره‌اي برگرفت و بر سر ابوجهل زد و سرش را شكست. ابوجهل خواست او را باززند ، حمزه در آن نزديكي ايستاده بود ، چون او را دید ، هيچ نيارَست گفت و رفت.
بدينسان ، چندگاهي بر بني‌هاشم و بني‌مُطَّلب برآمد و ایشان سختیها کشیدند و كار بر مسلمانان تنگ گرديد ، نه بجايي مي‌توانستند رفت و نه چيزي مي‌توانستند خريد. با اينهمه ، هر روز كه برآمدي محمد بر دعوت بيشتر مي‌كوشيدي و در نهان و آشكار مردم را باسلام مي‌خواندي و از رفتار قریش و بيدينان مي‌پرهيزانيدي ، تا كسان بسياري در اين چندگاه ، از تيره‌هاي عرب و قریش ، باسلام گرويدند.
***
این داستان را نویسنده از زبان زاده‌ی اسحاق تا اینجا ‌بازگفته دنباله‌ی آن را پس از چند گفتار می‌آورد. چنانکه خواهید خواند ، قریشیان ناچار به شکستن این پیمان‌نامه می‌گردند. راستی هم ایشان از مردم می‌خواستند در کینه‌ورزی با محمد ، با قریش همرفتار گردند. از بازاری می‌خواستند با آنها داد و ستد نکند. از خویشان و آشنایان می‌خواستند که نه با آنها نشست و برخاست کنند و نه دختر گیرند و دهند.
این کیفرها نه تنها مسلمانان را بلکه براستی کیفری برای همه‌ی مکیان بود : چه قریش ـ از جمله بنی‌هاشم و بنی‌مطّلب ـ و چه دیگران. تنگی و سختی را تنها مسلمانان نمی‌کشیدند بلکه انبوه مردم مکه نیز در رنج و گرفتاری بودند و باین فرمانها از سر ناچاری و ترس از قریش گردن می‌گزاردند. اینبود سیاست «بازداری» (تحریم) مسلمانان جز چندگاهی نتوانستی پایید. باید بیاد داشت که این تیره‌ها که بدشمنی هم برخاسته بودند خویش و نزدیک یکدیگر بودند و این خود دشواریِ کوچکی سر راهِ روان گردیدن آن پیمان نبود.
اینبود چنین پیمانی جز شکنجه کردن همسایه و خویش و آشنا نمی‌بود. سنگدلان بکنار ، مردم چه اندازه دل دیدن چنین ستمهایی را توانستندی داشت. به هر سان (حال) ، کسانی بودند که با همه‌ی گرفتاریهایی که ایشان را توانستی داشت ، به یاوری بازداشتگان بر‌خاستندی و نهانی خوراک و دیگر نیازاکها (مایحتاج) بمسلمانان رسانیدندی. در این میان بیگمان داراک خدیجه نیز بازداشتگان را گره‌ها گشاده.
چنانکه آمد ، چون مسلمانان از پیمان قریشیان آگاه گردیدند ، بنی‌هاشم و بني‌مُطَّلب نیز به پادکار (عکس‌العمل) قریشیان ، پیمان بستند که ایستادگی کنند و محمد را از گزند قریش دور دارند و با قریشیان دشمنی دریغ نورزند. پیمان بازداری با همه‌ی رنجهایی که مسلمانان را داشته دو سال کشیده و سپس ناچار شکسته و از میان برخاسته.

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام
🔶 تاریخ محمد


🔸 22ـ یازده تنی كه محمد را بيشتر مي‌آزردند. (تکه‌ی یک از سه)
1) ابولَهَب و زنش كه سوره‌ي «تَبَّت1» درباره‌ي ايشانست. ابولهب برانگيختگی و آنجهان را دروغ پنداشتی و گفتي : «محمد بيمها مي‌دهد و بچیزهایی ما را مي‌ترساند كه پس از مرگ ما را خواهد بود. و چون ما مرده‌ باشیم ، كجا آن بيمها و اميدهاي او بما رسد؟» آن هنگام مثال آوردي و هر دو كف دست گشادي و بادي در آن دميدي و گفتي : «چيزي كه باد آن را برده است ، آیا هرگز آن را توان يافت؟.» و ديگر زنش بود كه از بهر آزار محمد ، هر روز رفتي و خارهایی آوردي و در گذرگاه محمد افكندي.
2) اُمَيّة ابن خَلَف جُمَحي كه ريشخند كردي و محمد را رنجانيدي و هرگاه كه محمد را ديدي ، چشم برگرفتي و ابروها را كج گردانيدي و به هَمز و لَمز درآمدي و محمد را نکوهیدی. سوره‌ي «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ»2 تا انجام درباره‌ي اوست. «هُمَزَه» كسيست كه مردم را آشكاره دشنام گويد و به چشم و ابروها مردم را نكوهد. و «لُمَزَه» كسيست كه مردم را نهاني نكوهد و رنجاند.
3) عاص ابن وائل كه ريشخند كردي و دشنام گفتي. از ريشخندهاي او ، يكي اين بود كه خَبّاب ابن اَرَت وامي باو داده بود و روزي بتلبش رفت. عاص ابن وائل باو گفت : «نه شما را محمد نويد مي‌دهد كه بهشتي خواهد بود كه در آن هر چي خواهند یافت؟» گفت : آري. گفت : «اكنون ، چون چنينست ، بگزار تا من فردا وام تو در بهشت گزارم ، كه اگر خدا شما را به بهشت بَرَد ما را نيز بَرَد ، زیرا من نزد او از شما كمتر نخواهم بود.»3
4) ابوجهل که ریشخند کردی و دشمنِ بزرگترين او بود. يك روزي با محمد گفت : «اي محمد ، یا دست از خدايان ما باز‌داري و ايشان را دشنام ندهي. وگرنه ، من نيز خداي تو را دشنام دهم و نكوهم.»
اين آيه درباره‌ي اوست : «اي محمد تو بتهاي ايشان را دشنام نده تا نبايد كه از سر ناداني مرا دشنام دهند.»4 پس از اين محمد ديگر بتها را دشنام نداد.
ديگر ريشخندش به قرآن و محمد آن بود که چون محمد بيدينان را ترسانيد بآنكه «در دوزخ درخت زَقٌوم باشد و ميوه‌ي آن خوراك بيدينان را شايد و باشد» ابوجهل خنديدي و بريشخند گفتي : «اي آشنایان ، مي‌دانيد كه اين درخت زَقٌوم كه محمد مي‌گويد چيست؟» گفتند : نه. گفت : «آن خرماي تازه‌ي پاكيزه باشد كه کره بر سر آن گزارده باشد و اگر من آن را يابم چون شيره و شكر فروبرم.» اين آيه درباره‌ي اوست : «اي محمد ، ابوجهل را بگو كه غلط مي‌پنداري ، كه درخت زَقٌوم كه ما در دوزخ آفريده‌ايم مزه‌ي آن همچون حنظل5 بيابانيست و رنگش همچون مس گداخته باشد. دشمنان ما چون از آن خورند هر چي در شكم ايشان باشد ، همه بیرون افكنند.»6

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

1ـ سوره‌ی مسد (111)
2ـ سوره‌ی هُمَزَه (104)
3ـ آیه‌های 77 تا 80 از سوره‌ی مریم (19) درباره‌ی اوست.
4ـ سورهی انعام ، آیهی 108.
5ـ ميوه‌ايست ماننده‌ي هندوانه ، كوچكتر از نارنج با رنگ زرد و مزه‌ي بسيار تلخ.
6ـ سوره‌ی دخان (44) ، آیه‌های 43 تا 46. معنی آیه‌ها : راستی را درخت زَقّوم‌ خوراک گناهکارست‌ ، که مانند فلز گداخته در شکمها جوشد ، مانند جوشیدن آب گرم ، او را بگیرد و بمیانه‌ی دوزخش بکشد.
🔶 تاریخ محمد


🔸 22ـ یازده تنی كه محمد را بيشتر مي‌آزردند. (تکه‌ی دو از سه)
5) نَضر ابن حارِث كه چون محمد برخاستي ، بر جايش نشستي و افسانه‌ي رستم و اسفنديار و شاهان ایرانی برگرفتي و گفتي و با افسانه‌هاي قرآن همسری كردی. و داستانش پيشتر آمده است.1
6) عبدالله ابن زِبَعرا كه ريشخندش آن بود كه روزي محمد در مسجد با وليد ابن مُغيره و گروهي از قريش نشسته بودند. نَضر ابن حارِث درآمد و نشست و با محمد بگفتگو درآمد و اعتراض بر سخنش می‌كرد. محمد با دليل چنان او را پذيرانيد كه هيچ نتوانست بازگفت ، چنانكه باشندگان (حاضران) دانستند كه نَضر ابن حارِث درمانْد و او را هيچ سخن نماند.
آن هنگام محمد اين آيه را بر قریش خواند و برخاست : «اي بيدينان قريش ، شما و هر آنچه جز خدا مي‌پرستيد هيزم دوزخ خواهید بود و بدوزخ آييد و اگر اين بتها كه شما آنها را مي‌پرستيد خدايان بودندي ، مي‌بايستي كه در دوزخ نبودندي. بلكه شما با ايشان هميشه در دوزخ خواهيد بود و در آن دوزخ فرياد و ناله برآوريد و كس از شما نشنود و بفريادتان نرسد.»2
چون محمد اين گفته و رفته بود ، عبدالله ابن زِبَعرا درآمد و قریش هنوز در آن نشست نشسته بودند. چون نشست ، چگونگی با او بازگفتند. عبدالله گفت : «اگر من اينجا بودمي هنگامی كه محمد اين سخن مي‌گفت ، من او را درمانده گردانيدمي.» گفتند : «چگونه؟» گفت : «ما گروهي از عرب كه فرشتگان همي‌پرستيم و يهودیان عُزَير و مسیحیان عيسا مي‌پرستند پس ، از اين سخن كه محمد گفت چنین برآید كه فرشتگان و عُزَير و عيسا همه بدوزخ باشند ـ كه ايشان را بجای خدا مي‌پرستند.»
پس قریش از سخنش شگفتيدند و گفتند : «بخدا كه محمد را هيچ چيز فرومانده نگردانَد ، جز اين سخن كه عبدالله گفت.» و چون بار ديگر محمد را ديدند ، گفتند : «ما گروهي از عربان فرشتگان را مي‌پرستيم و يهودیان عُزَير و مسیحیان عيسا را مي‌پرستند. پس می‌باید ايشان همه بدوزخ باشند ـ كه ايشان را بجای خدا همي‌پرستند.»
محمد پاسخ گفت : «هر آنكه دوست دارد كه او را بجای خدا پرستند ، ناگزیر او با ايشان كه او را مي‌پرستند بدوزخ باشند. ليكن عيسا و عُزَير و فرشتگان دوست نمي‌دارند كه ايشان را بجز خدا پرستند. پس ايشان با كسي كه ايشان را پرستند بدوزخ نروند ، بلكه اهريمنها و فرعون و نَمرود كه دعوي خدايي كردند و دوست داشتند كه بجای خدا ايشان را پرستند بدوزخ باشند.» چون محمد چنين پاسخ گفت ، بار ديگر درماندند و هيچ نتوانستند گفت.
اين آيه درباره‌ي ايشانست : «فرشتگان و عُزَير و عيسا از ايشانند كه ما نيكي درباره‌ي ايشان فرموده‌ايم و خرسندي هميشگي درباره‌ي ايشان نهاده‌ايم. چه جاي آن باشد كه با دوزخيان بدوزخ روند؟ و ايشان از آنانكه ايشان را مي‌پرستيدند بيزارند و جز پرستش ما که خدايیم را دوست ندارند.»
7) اَخنَس ابن شَريق از بزرگان قريش بود که ريشخند كردي و سخن محمد را نپذيرفتي و رویه‌کارانه (ظاهرسازانه) روي با محمد خوش داشتي و در نهان پليديها كردي. اين آيه درباره‌ي اوست : «اي محمد ، فرمان آن دروغگو را نبر كه سوگندها بدروغ می‌خورد.3» و پس از آن ، ديگر خویهاي نكوهيده‌ي او را برشمارد و آكهايش (عیب) را ياد كرد تا او را بآنها شناسند و همچنان ازو پرهيزند.
1ـ سوره‌ی فرقان (25) ، آیه‌های 5 و 6 ؛ سوره‌ی مطففین (83) ، آیه 13 ؛ سوره‌ی جاثیه (45) ، آیه‌های 7 و 8.
2ـ سوره‌ی انبیاء (21) ، آیه‌های 98 تا 100.
3ـ سوره‌ی قلم (68) ، آیه‌های 10 تا 13. معنی آیه‌ها : و از کسی که بسیار سوگند یاد می‌کند و پَست است پیروی نکن ، کسی که بسیار عیبجوست و بسخنچینی آمد و شد می‌کند ، و بسیار جلوگیر کار نیک ، و متجاوز و گناهکار است ؛ افزون بر اینها کینه‌توز و پرخور و زمخت و بدنام است!

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام
🔶 تاریخ محمد


🔸 22ـ یازده تنی كه محمد را بيشتر مي‌آزردند. (تکه‌ی سه از سه)
8) وَليد ابن مُغيره كه ريشخند كردي و رشك بردي. گفتي : «چگونه باشد من كه بزرگتر مكه باشم و ابومسعود عمرو ابن عُمَيرِ ثَقَفي بزرگ مردم طايف باشد بما فرهيده (وحی) نگردد و به محمد يتيمِ ابوطالب فرهيده گردد؟ اين چگونه تواند بود؟»1
9 و 10) اُبَي ابن خَلَف و عُقبة ابن ابي مُعَيط كه ريشخند كردندي و ايشان دوست يكديگر بودند. و از آزارهای ايشان يكي اين بود كه يك روزي عُقبة ابن ابي مُعَيط پيش محمد آمده و نشسته و سخنش را شنيده بود. و چون پيش اُبَي ابن خَلَف بازآمد ، اُبَي گفت : «برو و هرگز پيش من نيا ، كه تو رفتي و سخن محمد را نیوشیدی. و من هرگز روي بتو نكنم و با تو سخن نگويم.» و سوگند خورد كه هرگز با او سخن نگويد مگر آنكه رود و آب دهان بر محمد اندازد.
او از رهگذرِ دوستي اُبَي ابن خَلَف ، پستی در پيش گرفت و رفت و آب دهان در روي محمد انداخت. اين آيه درباره‌ي اوست : «اي بسيار فرياد دارد عُقبة ابن ابي مُعَيط و در رستاخيز انگشت خود را بدهان گيرد ، چون شكنجه‌ي دوزخ بيند ، گويد ايكاش كه فرمان محمد بردمي و هرگز اُبَي ابن خَلَف را بدوستي نگرفتمي تا بشُوند او و دوستي‌اش بدبخت نشدمي و چنان كار را با محمد نكردمي و امروز چنين شكنجه و خواري نديدمي. واويلاه ، اُبَي ابن خَلَف بود كه مرا از راه برد و گمراه گردانيد. پس از آن كه نزديك شده بود تا راه يافتمي. و او بود كه اهريمن من بود و مرا از راه برد و مرا بدبخت گردانيد. و از اين گونه ، فرياد همي‌دارد و افسوس همي‌خورد و او را سود ندارد.»2
از ريشخندهايي كه اُبَي ابن خَلَف كردي ، يكي آن بود كه روزي استخوان پاره‌اي پوسيده را در دست گرفت و گفت : «محمد مي‌گويد كه اين استخوان را از گور برانگيزانند ، پس از آنكه چنين پوسيده و ريز گرديده باشد؟» و چون اين گفت به هر دو دست آن استخوان را فروكوفت و خُرد گردانيد و باد در آن دميد و انداخت.
محمد پاسخ گفت : «منم كه اين دعوي مي‌كنم و مي‌گويم كه خدا اين استخوان را برانگيزاند و جان در تنش كند. و همچنين مي‌گويم ، كه تو ميري و در گور پوسيده و ريز گردي و تو را برانگيزاند و بدوزخ درآورد.»3
11) اَسوَد ابن مُطَّلب که يك روزي ، با گروهي از بزرگان قريش ، مانند وَليد ابن مُغيره و اُمَية ابن خلف و عاص ابن وائل ، محمد را در طوافگاه يافتند. از سر ريشخند ، گفتند : «اي محمد ، بيا تا ما با تو همباز (شریک) گرديم. ما خداي تو را پرستيم و تو خداي ما را بپرست. اگر خداي تو بهتر باشد ، ما او را پرستيده باشيم و نيكي‌اش بما رسد و اگر خدايان ما بهتر باشند ، تو ايشان را پرستيده باشي و نيكي ايشان بتو رسد.»
سوره‌ي «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» درباره‌ي ايشانست : «اي محمد ، بگو اين بيدينان را كه اگر شما خدا را بآن مي‌پرستيد كه من خدايان شما را پرستم ، برويد كه او را هيچ نياز به پرستش شما نيست. شما دين خود را مي‌داريد و من دين خود را مي‌دارم ، تا رستاخيز خود آنچه سزاي شما مي‌باشد دهند و كيفر پرستش بتها در كنار شما گزارند.»4

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

1ـ سوره‌ی زُخرُف (43) ، آیه‌های 31 و 32. معنی آیه‌ها : و گفتند چرا این قرآن بر مردی بزرگ از آن دو شهر [مکه و طایف‌] فرود نیامده است‌ ، مگر مهربانی پروردگارِ تو را آنها میبخشند؟! اين ماييم كه معيشت آنها را در زندگى اینجهان ميانشان بخشیدهایم ، و برخی از آنها را بر برخی برترى داديم تا يكديگر را بخدمت گيرند [و چرخ زندگى بگردد] ، و مهربانی پروردگار تو از آنچه مى‌اندوزند بهتر است.
2ـ سوره‌ی فرقان ، آیه‌های 27 تا 30.
از ویژگیهای یک برانگیخته فراموش کردن خود در همه سان است. این داستان به نیکی این ویژگی محمد را می‌رساند که چه سان بجای کینه‌جویی فرجام بیدینی را بازنمود.
3ـ سوره‌ی یس (36) ، آیه‌های 77 تا انجام.
4ـ سوره‌ی کافرون (109)
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 23ـ گروهي از ياران كه از حبشه به مكه بازگرديدند.
چون چندگاهي برآمد ، كسي به حبشه رفت و ياران را كه آنجا بودند آگاه گردانید كه «مردم مكه باسلام درآمدند و همگي فرمانبري و پيروي محمد كردند.»
پس آهنگ پرستش محمد کردند (اینها سی و سه تن بودند). چون به نزدیک مکه رسیدند ، و چگونگی را دروغ یافتند ، برخی به زینهار قریش و برخی نهانی به مکه درآمدند ، تا بیدینان ایشان را آزار نرسانند. و قریش بی‌کسان ایشان را می‌گرفتند و زندانی می‌کردند.
یکی از بازگشتگان عثمان ابن مَظعون بود که به زینهار ولید ابن مُغیره (از بزرگان مکه و قریش) رفت. چون روزی چند گذشت ، اندیشه کرد که آیا در مسلمانی روا باشد که دیگر یاران در سختی و گرفتگی باشند و من در زینهار بیدینی باشم؟! با ولید گفت : من در زینهار خدا می‌روم ، همچون دیگر یاران. ولید رنجید و گفت : با بودن قریش زینهار مرا بازگزار ، او چنان کرد.
چنان افتاد که ، لَبید ابن رَبیعه‌ که چامه‌گو بود در آنجا می‌بود و شعرهای خویش می‌خواند تا بدینجا رسید : «هر چي جز خدا هست همه را روي در نابوديست.» عثمان براست داشت و لَبید مصراع دیگر خواند : «نتواند بود که بهره‌منديهاي بهشت نابود نگردد.» عثمان گفت : دروغ گفتی. لبید رنجید و دشنام داد و از قریش گله‌ی آن را کرد. یکی برخاست و مشتی بر چشم او زد و چشمش تباه گردید. ولید گفت : هوده‌ی بیرون آمدن از زینهار مرا دیدی؟ پاسخ داد : ایکاش چشم دیگر نیز در راه خدا تباه گردیدی.
میان ولید و عثمان خویشی بود. ولید از سر دلسوزی خواست دیگر بار او را در زینهار خود درآورد عثمان گفت : «نه بخدا. كه مرا پناه خدا بهتر و پسنديده‌تر است. پناه ديگري بر پناهش برنگزينم.»
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 24ـ داستان ابوبكر با ابن دُغُنّه

ابوبكر صدیق (راستگو) در آن چندگاه كه ياران به حبشه كوچيدند و بازمانده در پتياره و ستم بیدینان ماندند و قریش در مكه همه بدشمني محمد همدستی كردند ، دلش گرفت ، او نيز خواست که به حبشه رود. پس ، از محمد پرگ گرفت و روانه گردید.1
چون يك فرودگاه2 از مكه بيرون آمده بود ابن دُغُنّه كه بزرگ تيره‌ي بني‌كِنانه بود و با ابوبکر دوستی داشت او را ديد و چگونگی پرسید. ابوبکر چگونگی بازگفت. گفت : «نشايد همچون تو مردي از مكه بیرون رفت ، زیرا منت تو بر همگنان هست و پيوسته دلداري هر كس كرده‌اي و بهمه نيكي و مهرباني نموده‌ای و ناتوانان را دست گرفته‌اي. اكنون ، من نگزارم كه تو جاي ديگر رَوي. من تو را در پناه خود گيرم و در زينهار خود درآورم. برخيز تا به مكه بازرويم.» برخاستند و به مکه رفتند.
ابن دُغُنّه چون به مكه درآمد ، آواز برآورد و گفت : «اي مردم مكه ، بدانيد كه من پسر ابوقُحافه را در زينهار خود درآورده‌ و پناه داده‌ام. كسي باو بیفرهنگی بايد که نکند و مایه‌ی دردسر او نگردد كه اگر چنين كند ، مي‌دانيد كه من دشمن او گردم.» چون چنين گفت ، قریش همه او را گرامي داشتند و بيكبار دست از ابوبكر بازداشتند.
ابوبكر رفت و بر در خانه‌ي خود مسجدي ساخت و نماز مي‌كردي و قرآن همي‌خواند. و هرگاه كه او قرآن خواندي ، مردم بر سرش گرد آمدندي ، از بهر آنكه آوازي اندوهگين داشت و قرآن بسيار خوش خواندي و هر بار كه خواندي ، مردم بگريستن درآمدندي.
قریش چون چنان ديدند ، گفتند : «پسر ابوقُحافه ، مردم را از راه بردي ، و ايشان را به دين محمد درآوردي.» رفتند و چگونگي را با ابن دُغُنّه گفتند كه «تو پسر ابوقُحافه را زينهار داده‌اي و از بهر زينهارِ تو كسي با او نمي‌يارد پیکارید3 و او رفته و مسجدي ساخته است و آشكاره نماز در آنجا مي‌كند و قرآن مي‌خواند و مردم بسيار بر سرش گرد آمده‌اند ، زیرا آوازي اندوهگين و خوش دارد و دل مردم را از راه مي‌برد. اكنون ، ما مي‌ترسيم كه زنان و كودكان ما آوازش را شنوند و دل ايشان از راه رود و فريفته گردند و روند و مسلمان گردند. اكنون او را بگو تا نهاني در خانه نماز كند و قرآن خوانَد ، چنانكه كسي ازو نشنود.»
پس ابن دُغُنّه پيش ابوبكر آمد و چگونگی با او بازگفت. ابوبكر گفت : «من پناه تو را بازگزاردم و از زينهار تو بیرون آمدم. و من هرگز نماز و خواندن قرآن از شیوه‌ی خود بیرون نخواهم برد و از آن نخواهم بازايستاد. قریش را بگو هر چي مي‌خواهيد بكنيد با من.»
ابن دُغُنّه از سخن ابوبكر رنجيد. برخاست و به مسجد آنجا كه قریش انجمن ساخته بودند آمد و آواز برداشت و گفت : «اي آشنایان قريش ، بدانيد كه پسر ابوقُحافه پناه مرا بازگزارد و از زينهار من بیرون آمد. اكنون ، شما دانيد و او ـ كه مرا با او كاري نيست.»
چون چنين گفت ، بیخردی از ميان خاندان برخاست و آهنگ ابوبكر كرد. ابوبكر از خانه بیرون آمده و آهنگ كعبه كرده بود. او را در راه ديد و مشتي خاك برگرفت و بر سرش فروريخت.
ابوبكر رو بآسمان كرد و گفت : «خدایا تو این دشمنان خود را تا چند مهلت دهي و با ايشان چندان شكيبي که پرستندگانت را ‌رنجانند و سياهرويي با ايشان ‌كنند؟.»
این داستانها که آمد همه در آن هنگام بود که قریشیان پیمان بسته بودند تا کسی با مسلمانان بنی‌هاشم و بنی‌مطّلب خرید و فروخت نکند. چنانکه داستانش از پیش رفت.
1ـ این پاراگراف جای پروا دارد.
از جمله‌ی «همه بدشمنی محمد همدستی کردند» می‌فهمیم زمانی را می‌گوید که قریشیان میان خود پیمان بازداریِ بنی‌هاشم و بنی‌مطّلب بسته‌اند. اگر در آن هنگام بیم جان محمد بودی ، چگونه ابوبکر ، یار دیرین و باوفای محمد ، او را در مکه گزارده خود آهنگ حبشه کردی؟! سپس هم می‌بینیم همینکه ابن دُغُنُّه او را در پناه خود می‌گیرد تا کسی او را نرنجاند و مایه‌ی دردسر او نشود ، دلتنگیهای او از میان برمی‌خیزد. (ما در گفتاری که باین پیمان می‌پرداخت با دلیلها نشان دادیم که در آن زمان مسلمانان را بیم جان نمی‌رفت. ولی آزار و دُژرفتاری چنانکه از داستانها دانسته می‌شود ، می‌دیدند. از آنسو ، مسلمانان بیکس را دارندگانشان جز آزار ، شکنجه هم می‌کردند).
2ـ فرودگاه = مسافتی که کاروانی در یک روز پيمايد. ؛ جاي فرود آمدن.
3ـ پیکاریدن = زد و خورد کردن.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 25ـ شكستن پيمان‌نامه‌ی قريش
چون دو سال برآمد هیچ کس از بني‌هاشم و بنی‌مطَّلب بجایی نمی‌توانستند رفت و کسی از بیم قریش با ایشان خرید و فروخت نمی‌کردند. و نزدیک آمد که نابود گردند. تا آنکه برخی کسان از خاندان قریش که خویش ایشان بودند نرمدلی و مهربانی بر ایشان چیره گردید تا بر آن شدند که آن پیمان‌نامه را از میان برند. نخستِ ایشان هِشام ابن عمرو ابن رَبیعه بود که نهانی بایشان خوراک و دانِگیها فرستادی و مهربانيهاي بسيار نمودي. پس برخاست و نزد زُهَير ابن ابي اُمَيّه رفت و گفت : «زُهَير ، آیا این تواند بود كه ما خوش خوريم و خوش خوابيم و در آسايش زندگاني گزاريم و بني‌هاشم كه دایي‌ها و خويشان مايند در تنگي و سختي روزگار بسر برند؟ آيا اين به غيرت و مردي كجا سزاست1 که عرب فردا كه اين سخن شنوند ، آن هنگام ما را پليد و تنگ‌دیده خوانند؟». و بهمین سان زُهَير ابن ابی امیّه ، و مطعم بن عدیّ ، و زمعة ابن اسود ابن مطّلب را با خود همدست کرد.
روز دیگر باهم در کنار کعبه نزد قریش رفتند. زُهَیر گفت : «ای خاندان قريش ، نشايد كه ما با زن و فرزند در فراخي و بهره‌مندی زندگاني گذرانیم و خوش خوريم و خوش خوابيم و بني‌هاشم و فرزندان ايشان در تنگي و سختي روزگار گذرانند و گرسنگي و برهنگي كشند و كسي با ايشان خريد و فروخت نكند. بخدا كه از پاي فروننشينم تا اين پيمان را شكنم و اين پيمان‌نامه را دَرَم».
ابوجهل گفت : «دروغ گفتي و تو اين پيمان را نتواني شكست و اين پيمان‌نامه را نتواني دريد». چون چنين گفت ، زَمعة ابن اَسوَد بر ابوجهل برآشفت و گفت : «تو خود دروغ مي‌گويي. ما خود خشنود نبوده‌ايم باين پيمان كه گزارده‌ايم و اين پيمان‌نامه كه نوشته‌ايم».
پس از آن ، مُطعِم ابن عَدي و پس ازو ابوالبَختري ابن هِشام برخاستند و همچنين گفتند. ابوجهل خواست ایشان را دریافت و گفت : «اي خویشان اين پيشامد بآهنگ است.»
چون این سخنها رفت مُطعِم ابن عَدي برخاست و درميان كعبه رفت و آن پيمان‌نامه را بیرون آورد و پاره پاره گردانيد. پس آن جلوگير و بازداری از ميان برخاست.
نیز ابوطالب در ستایش این پنج تن از قریش که در برابر خویشان خود ایستادگی کردند و پیمان شکستند قصیده‌ای گفته است.

26ـ گروش طُفَيل ابن عمرو دوسی

چون پيمان‌نامه‌ي قریش شكسته و نيرنگهاي ايشان پوچ گرديد و محمد آنهمه آزارهاي ايشان مي‌كشيد و همیشه ايشان را پند می‌داد و باسلام مي‌خواند و آنچه دلسوزي بود دریغ نمی‌کرد ، ايشان رشك و كينه‌ي بيشتر در دل مي‌گرفتند و دشمني و ستيزِ بيشتر با او مي‌كردند و چون بكار کاری نمي‌يارَستند کرد ، بگفتار مردم را مي‌ترسانيدند از آنكه نزديك محمد روند يا سخنش نيوشند ، و در هر گوشه‌اي كساني گمارده بودند كه شب و روز دربند سست گردانیدن و رخنه افکندن در کار محمد بودند. تا آنکه طُفَيل ابن عمروِ دوسي که سر (رئیس) تيره‌ي دوس و مردي بسیار باآزرم و پرآوازه بود به مكه درآمد.
همینکه به مكه رسيد ، گروهي از قریش برو شتافتند و گفتند : اي طُفَيل ، تو مردي بزرگي و سر دوسي و ما را با تو از گذشته باز دوستيها و آشناييهاست. اكنون ، از روي پند و مهر ، تو را سخني مي‌گوييم و راه مي‌نماييم. مردی پیدا شده ، محمد نام ، و مردم را بسخن از راه می‌برد ، تو را آگاه کردیم تا بسخن او فریفته و آشفته‌انديش نشوی و اینها به تیره‌ی تو نرسد.
طُفَيل خود بازگفت که از محمد پرهیز می‌کردم و پنبه‌پاره‌ای در گوش گزارده بودم که سخنش نشنوم. تا چنان افتاد که روزی بمسجد رفتم ، از قرآن خواندن او در نماز شيريني‌اي در دل من كار كرد. با خود گفتم قریش سخن به دُژآهنگی و رشک گفته‌اند ، از پی او بخانه‌اش رفتم. و چگونگی با او بازگفتم. پس محمد اسلام را بمن نمود و فرمانهاي دين و مسلماني را بازنمود و چند آيه از قرآن برخواند. پس گرویدم و دوگواهی را گفتم.

1ـ بزرگا مردا. برخی از اینها اگرهم بتپرست بودند براستی جوانمردی داشتند. آیا این کاری که از هِشام‌ ابن عمرو برخاسته جوانمردی نیست؟ بیدینی ایشان بیش از همه از نادانیها بوده ، نه نامردی و پستی و دورویی.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 27ـ مسیحیان حبشه
بیست مرد مسیحی از حبشه به مکه آمدند ، تا محمد را بینند و راستی چگونگی کارش را بازدانند. محمد را در مسجد یافتند و چند سخن که داشتند گفتند و جُستاری که می‌خواستند پرسیدند و پاسخ شنیدند. پس از آن محمد ایشان را باسلام خواند و چند آیه بر ایشان خواند ، گریستند و مسلمان گردیدند. قریش اینها را می‌دید. چون ایشان می‌رفتند ابوجهل از پی ایشان رفت و گفت : از شما بیخردتر ندیدم! مردم حبشه شما را فرستادند تا چگونگی کار محمد را بازدانید ، شما یک نشست درست (کامل) ننشستید و مسلمان گردیدید. گفتند : برو که ما را با تو دشمنی نیست و هر کسی نیکی کار خود بهتر داند. آیه‌‌های 52 تا 55 سوره‌ی قصص درباره‌ی این داستانست.

28ـ ريشخند بيدينان
هرگاه محمد آمدي و به مسجد نشستي و ياران بيچيز رفتندي و با او نشستندي ، بزرگان قريش نشستندي و در ايشان نگريستندي و گفتندي : «ياران محمد را ببينيد ، مشتي گداي بيچيز. نه در سر دارند و نه در بر. چگونه تواند بود كه خدا چنين گدايان را بر ما بزرگان برگزيند و ايشان را از ميان ما به نمودن راه راست برگزيند؟ اين خود نشدنيست.»1 پس از آن گفتندي : «اگر محمد مي‌خواهد كه ما در نشستش آييم و سخنش را شنويم ، بگو ايشان را پيش خود نگزار و با ايشان نشست و برخاست نكن.»
پس از اینست که در قرآن محمد بازداشته شده از اینکه بگفته‌ی قریش ارج گزارد و یاران بیچیز را از خود دور دارد.2
*
ديگر محمد در نزديكي مَروه بسيار نشستي. و در آن نزديكي بنده‌اي مسیحی بيگانه ، جَبر نام مي‌نشست. قریش گفتند كه «محمد اين سخنها كه مي‌گويد از فلان بيگانه مي‌آموزد.»
اين آيه درباره‌ي ايشانست : «اي محمد ، ما مي‌دانيم كه اين بيدينان چه مي‌گويند : اين قرآن كه محمد مي‌خواند از فلان بيگانه یاد می‌گیرد. آيا هيچ خردمندي اين را از ايشان باور كند؟ و خود چگونه تواند بود كه بيگانه‌اي که زبانش جز عربی است ، روشنی سخنش باين خوبي باشد که سخني چون قرآن و نظم باين خوبي كه عربهای ناب از آوردنش ناتوانند ، او از پيش خود برسازد (اختراع كند) و بدیگری نیز یاد دهد؟ هرگز جَبر ناتازي كه خود کُندزبان است به محمد كه عربي را شیواتر از هر عرب مي‌داند ، قرآن نتواند آموخت.»3
*

ديگر عاص ابن وائل سهمي كه از بزرگان قريش و دشمن خدا و برانگیخته‌اش بود كه هرگاه كه نام محمد بردندی و يادش كردندي ، قریش را گفتي : «اين اندازه شما را از محمد چه بر دلست و اين اندازه او را چرا ياد مي‌كنيد؟ بگزاريد (=بشکیبید) ـ كه او بی‌دنباله است (يعني پسر ندارد) و چون ميرد ، كسي نباشد كه بجايش نشيند ، و يادش بريده گردد و شما آن هنگام ازو آساييد.»
سوره‌ي «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» تا انجام درباره‌ي اوست.4
*
دیگر یک روزی ، محمد آشنایان خود را باسلام خواند و بسیار پافشاری کرد ، اَسوَد ابن عَبدِ یَغوث و زَمعَة ابن اَسوَد و اُبَی ابن خَلَف و عاص ابن وائل و نضر ابن حارِث گفتند : «محمد ، چه می‌گویی؟ اگر خواهی که بتو گرویم ، میبایستی با تو فرشتهای بودی که او از بهر تو سخن با مردم گفتی و برانگیختگیات را براست داشتی.»
*

دیگر یک روزی ، محمد بر وَلید ابن مُغیره و اُمَیّة ابن خَلَف و ابوجهل ابن هِشام گذشت. ایشان چون محمد را دیدند به چشم و ابرو بهم نگریستند و به محمد زخم زبان زدند و ریشخند کردند.
محمد رنجید و این آیه درباره‌ی ایشانست : «محمد ، از زخمزبان و ریشخند این بیدینان دل تنگ ندار ، که بیدینان پیشین هم به برانگیختگانی که بودند زخم زبان زدند و ریشخند کردند ، تا خدا پتیاره بر ایشان فروفرستاد و آنچه سزای ریشخند کردن ایشان بود داد.»5

1ـ همانا اشرافیگری تیره‌های عرب جلوگیری بزرگ اسلام آوردن ایشان را بوده چنانکه این بی‌کسان را بچیزی نمی‌گرفته‌اند و خود محمد را نیز «یتیم ابوطالب» می‌نامیدند.
2ـ سوره‌ی انعام (6) ، آیه‌های 52 تا 54.
3ـ سوره‌ی نحل (16) آیه‌ی 103
4ـ سوره‌ی کوثر (108) : دشمنت خود بی‌دنباله خواهد بود.
5ـ سوره‌ی انبیاء (21) ، آیه‌ی 41. معنی آنکه : و برانگیختگانی هم که پیش از تو بودند ، ریشخند دیدند ، و بر سر ریشخند کنندگانشان کیفرشان فرود آمد.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 29ـ معراج
درباره‌ی معراج ، زاده‌ی اسحاق پنج افسانه از زبان کسانی با یاد نامشان می‌آورد که هیچ یک باورکردنی نیست. اینها داستانی را بازمی‌نمایند که هر یک شاخ و برگی جدا دارد ولی ریشه و ساقه‌ی آن کمابیش یکسان است. بدینسان : شبی جبرئیل محمد را بر بُراق (چهارپایی افسانه‌ای از استر کوچکتر با دو بال) سوار کرد که او را به بیت‌المقدس و مسجد اقصا برد و شگفتیهای آسمان و زمین را باو نمود. موسا و عیسا و دیگر برانگیختگان را دید و باهم نماز خواندند.
تنها یک جا از زبان عایشه بکوتاهی چنین می‌گوید : «در شب معراج کالبد محمد از جای خود نشد ، اما روح وی را به معراج بردند.» هم می‌گوید هر کی داستان معراج از معاویه زاده‌ی ابوسفیان پرسیدی ، او گفتی : «معراج خوابی درست بود که خدا برانگیخته‌ی خود را نمود».

🔸 30ـ درخواست بیدینان قریش از ابوطالب و درگذشت او
چون ابوطالب بيمار گرديد و بيماري برو سخت گرديد ، قریش دانستند كه خواهد درگذشت ، با هم نشستند و سكاليدند و گفتند : «اگرهم ابوطالب كه پشتيبان و دلسوز كار محمد بود ، از جهان خواهد رفت ، لیکن از كار محمد هم آسوده نبايد بود ، زیرا حمزه كه عموي اوست در عرب كسي ازو مردانه‌تر نيست مسلمان گرديده و پيرو محمد است و همچنين عمَر ابن خطاب كه سهم و فرمانروایی او شما را دانسته است ، پيرو اوست. و در هر تيره‌اي از قريش و ناقريش چند مرد مسلمان گرديده‌اند و دينش را گرفته و پيروش گرديده‌اند. پس آسوده نشايد بود ، از آنكه پيروانش بيشتر و كسانش فزون گردند و دينش در تيره‌هاي عرب پيدا گردد و كارش بالايي گيرد و آن هنگام بر ما لشكر انگيزد و بدشمني و جنگ ما بيرون آيد و مكه را از دست ما گيرد و ما را زيردست و فرمانبر خود گرداند. اكنون بياييد پيش ابوطالب برويم و بگوييم که محمد را پيش خود خوانَد و ميان او و ما پيماني ببندد که او را با دين ما و ما را با دين او كاري نباشد.»
پس ، بزرگان قريش و گروهي ديگر از شناختگان ایشان برخاستند و پيش ابوطالب رفتند و چگونگی با او بازگفتند. پس ابوطالب چگونگی را با محمد درمیان گزارد.
محمد گفت : «خواهش من از ايشان بيش از يك سخن نيست. چون ايشان اين يك سخن گویند ، بر همه‌ي عرب فرمان دهند و همه‌ زيردست و فرمانبر ايشان گردند1 : گواهي مي‌دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست.»
پس خشمناك گرديدند و دستها را بهم فروكوفتند و گفتند : «تو مي‌خواهي كه خدايان ما را از هزار به يكي آوري؟2 كار تو بس شگفت‌ است و با آنکه ما از دنباله‌ي تو مي‌آييم و خواسته‌ي تو را مي‌جوييم ، تو نمي‌خواهي كه ميان خاندان آشتي بازآيد.» اين گفتند و برخاستند و پراكنده گرديدند.3
پس از آن ابوطالب با محمد گفت : «خواهشي دور از كار از خاندان قريش نكردي و سخني بجاي خود گفتي.» پس محمد بآهنگ مسلمان گردانيدن او گفت : «اي عموی من بگو اين يك سخن را.»
ابوطالب گفت : «بخدا كه اگر نه از بيم نكوهش قریش بودي و ديگر آنكه ايشان گمان برند كه من از بيم مرگ گواهي دادم ، از بهر دل تو اين سخن را گفتمي و تو را بآن شاد گردانيدمي.»
پس از چندي که سانش دگرگون گردید ، زبان در دهان مي‌جنبانيد و چيزي مي‌گفت. پس عباس گوش فراپيشش داشت و سر برآورد و گفت : «اي برادرزاده‌ي من ، آن سخن كه تو او را فرموده بودي ، اكنون مي‌گويد.» محمد گفت : «من نشنيدم.»4

1ـ این سخن گزافه نبود زیرا عربها از نگاهبانان کعبه فرمانبری کردندی. چنانکه خواهیم دید هنگامی که مسلمانان بر قریش و مکه چیره و خود نگاهبان کعبه و میزبان حاجیان گردیدند عربها از ایشان پیروی کردند. یک سال پس از گشادن مکه را «سال فرستادگان» نامیده‌اند زیرا در آن سال نمایندگان از تیرههای عرب نزد محمد آمدند و هم خود و هم تیره‌شان مسلمان گردیدند.
2ـ چنین می‌نماید که عربها در دوره‌ای مثلاً در زمان تحنّف ، یکتاپرستانی بودند که سپس به لجنزار بت‌پرستی درغلتیده بودند. گویا الله که نام خدای بزرگشان بوده یادگار دوره‌ی یکتاپرستی می‌باشد. اینکه برخی نام عبدالله را درمیان بت‌پرستان نشانه‌ی آن گرفته‌اند که «الله» بتی بوده که پیش از اسلام می‌پرستیدند و سپس محمد ، او را بجای آفریدگار یکتا گرفته و به عربها شناسانیده درست نمی‌نماید. در گفتار 44 (یهودیان یثرب) خواهیم دید که یهودیان نیز همچون بت‌پرستان نام عبدالله داشته‌اند. ولی عرب بتهایی نیز خود ساخته بودند که از آنها درخواستها داشتند و یاوری تلبیدندی. کوششهای محمد در زمینه‌ی یکتاپرستی بازگردانیدن الله بمعنی راست پیشین خود بوده. گاهی بیدینان در پاسخ محمد که می‌گفت : اینها ساخته‌ی خودتانست ، چگونه اینها را می‌پرستید؟ نه شما را زیانی از آنها هست و نه سودی ، یک سنگر پس نشسته و بهانه آورده می‌گفتند : اینها میانجیان (شفیعان) ما نزد الله‌اند (یعنی ما اینها را بخدایی نمی‌پرستیم) :
(سوره‌‌ی یونس آیه‌ی 18 همچنین سوره‌ی یس آیه‌ی 23) بیدینان نه از بسوی الله خواندن محمد بلکه همیشه از این نالان بودند که با پذیرفتن اسلام ‌بایستی خدایانشان را کنار گزارند.
3ـ آیه‌های 1 تا 7 از سوره‌ی ص (38) دربارهی ایشانست.
4ـ مسلمان گردیدن ابوطالب حتا در دم مرگ هم اسلام را بسیار بکار آمدی و سودمند افتادی ، زیرا او از بزرگان قریش بودی و چنانکه خواندیم قریشیان از بهر جایگاه او محمد را نمی‌یارَستندی آزارید. بیگمان اگر او مسلمان گردیدی و آگاهی آن پراکنده گردیدی بسیاری مسلمان ‌گردیدندی.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 31ـ درگذشت خديجه
درگذشت خدیجه و ابوطالب هر دو در يك سال و سه سال پيش از كوچ (هجرت) بود. و محمد با آنكه از قریش بي‌مهري و رنج و آزار مي‌ديد ، خديجه او را همچون وزيري ، پندگو و ياور و مهربان بود و محمد را آرام کردی و نیرو دادی. و هرگاه از بیدینان رنجيدي ، چون بخانه بازرفتي ، خديجه او را دلخوشي دادي و به هزار نوازش و مهرباني گرد دل محمد برآمدي و آن رنج را از دلش برگرفتي و آسودگي دلش در همه سان جستي.
ابوطالب نیز خود محمد را پشت و پناه و ياور بودي و بيدينان از بيمش آزار محمد نمی‌یارَستند و ترسا1 بودند و قریش پيوسته بپاس او خویشتنداری می‌کردند و از آزار میپرهیزیدند. و با آنكه ايشان به راهها و نيرنگهاي سست محمد را مي‌رنجانيدند ، ليكن بپاس جایگاه ابوطالب از هزار انديشه‌ي بد كه ايشان را بود ، يكي را نمي‌توانستند كرد. از اينرو محمد گفت : «تا ابوطالب زنده بود ، هرگز بيدينان قريش ناستودگی (مکروهی) نمي‌توانستند رسانيد و با من کاری نمي‌توانستند كرد چنانكه ايشان را مي‌بايست.»2
پس از درگذشت این دو ، محمد پيوسته آشفته و دلتنگ بودي. و قریش یارایی بیشتر یافتند و آنچه در زمان ابوطالب نمي‌يارَستند ، با او پيش گرفتند و در دشمني محمد آماده و گُزیرا (مصمم) گردیدند و نيرنگهاي بد برانديشيدند و از بهر كشتنش پيمانها بستند.

🔸 32ـ سفر طايف
چون ابوطالب درگذشت ، بيدينان قريش دلير گرديدند و آنچه در زندگي‌اش نمي‌يارَستند ، آن هنگام دست برآوردند و كردند. آن هنگام ، محمد تنها برخاست و آهنگ طايف كرد تا از تيره‌ي ثَقيف پشتيباني و ياوري تلبد. سران ثَقيف سه برادر بودند : عَبد يالِيل و مسعود و حبيب پسران عمرو ابن عُمَير.
چون به طايف رفت و ايشان را براه راست خواند و پشتيباني دين و خيزش بفرمان اسلام را از ايشان تلبيد ، ايشان دعوت محمد را نپذيرفتند و پاسخهاي هراس‌انگيز دادند. يكي از آن سه برادران گفت : «خانه‌ي كعبه را من ويران گردانم ، اگر تو برانگیختهی خدايي.» ديگري گفت : «خدا يكي ديگر نمي‌توانست فرستاد كه او را لشكري بودي ، که تو را تنها فرستاد ، بي‌یاری و ‌ياوري؟»3 يكي ديگر گفت : «اگر تو برانگیخته‌ی خدايي ، ارج تو از آن بزرگتر باشد كه من با تو سخن گويم. و اگر نه برانگیخته‌ی خدايي ، دروغ مي‌گويي و با دروغگويان بي‌ارجست سخن گفتن.»
پس محمد از بیم آنکه آن سخنها بگوش قریش رسد و سرزنش کنند ، گفت : «اکنون که دعوت مرا نمي‌پذيريد ، چگونگي را پوشيده بداريد.» و دلتنگ از پيش ايشان برخاست و روي بسوي مكه گزارد.
ایشان بآن بس نکردند و چون محمد پشت كرد ، گروهي از ياوه‌گويان خاندان و بيشرمان را برانگيختند که در دنباله‌ي او افتادند و او را دشنام مي‌دادند و بیشرمی می‌کردند. محمد از پيش ايشان مي‌رفت ، تا خود را بديوار باغي افكند و از چشمهاي ايشان پنهان گرديد. پس از دنباله‌ي او بازگرديدند و محمد رفت و در سايه‌ي درختي نشست.
آن باغ ازآن عُتبه و شَیبه بود که بزرگان مکه بودند. و چون دیدند که تیره‌ی ثَقیف از اندازه گذشتند ، دلسوزی خویشیشان جنبید ، سینی‌ای پر انگور کردند و بدست بنده‌ی خود پیش او فرستادند.
محمد گفت : «بنام خدا» ، و انگور خورد. بنده گفت : این سخن که تو گفتی ناآشناست و از کسی نشنیدم. محمد گفت : از کجایی و دین تو چیست؟ گفت : من مسیحی و از شهر نینوایم. محمد گفت : پس تو از شهر یونس ابن متّایی كه برانگیختهی خدا بود. گفت : چگونه دانستی؟ گفت : او برادر من و برانگیخته‌ی خدا بود و من نیز برانگیخته‌ام. بنده در پای محمد افتاد و بوسه داد.
عُتَبه و شَیبه نهانی می‌نگریستند و گفتند : محمد او از راه برد. چون بنده بازگردید چگونگی را بازگفت. گفتند : «مبادا مغرور شوي بسخنش و دين خود را رها نگرداني كه دين تو بهترست از دين او.»

1ـ ترسا = همیشه ترسنده. این را نباید بمعنی مسیحی بکار برد.
2ـ از اینجا پی برید که در بازداری قریش بنی‌هاشم و بنی‌مطّلب را ، کسانی نام شعب ابوطالب بر آن گزارده و گزافه‌ها بدینسان بافته‌اند که محمد و یارانش از بیم جان بآنجا پناه برده بودند ، همه دروغ است.
3ـ گاهی کسانی ایراد می‌گیرند که اسلام راه خود را با شمشیر باز کرد نه با دلیل آوردن و نرمخویی و خشنود گردانیدن. یکی از سودهای هر تاریخی روشن گردانیدن رفتار و اندیشه‌های مردم آن زمانست که ما را از داوریهای ناراست بازمی‌دارد. اینجا دیده می‌شود یک برانگیخته که تنها و بی‌یاور بشهری درآمده و سران آن شهر را به دین خدا می‌خواند ، چشم می‌داشتند که با لشکری آید و اگر دعوتی هست با شمشیرهای آهیخته از ایشان بخواهد و این را ایرادی در کار خدایی می‌پنداشتند که برانگیخته سخن از او می‌راند.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 33ـ نمودن خود بر همه‌ي تيره‌هاي عرب و مردم یثرب
محمد جز از آنكه شب و روز مردم مكه را دعوت كردي و اسلام را بر ايشان نمودي ، چون شنيدي كه كسي از تيره‌هاي عرب به مكه آمده است ، رفتي و او را دعوت كردي و اسلام را برو نمودي. و همچنين هر سال ، كه هنگام حج بودي و از تيره‌هاي عرب مردم آمدندي ، رفتي و بر ايشان خود را نمودي و گفتي : «من برانگیختهی خدايم و برانگيخته بر همه‌ي مردم.» و ايشان را باسلام خواندي و پشتيباني و ياوري تلبيدي. شيوه‌ي او آن بودي كه درميان تيره‌ها بازايستادي و هر تيره‌اي را بنام برخواندي و باسلام خواندي.
چون محمد از دعوت ايشان آسودي ، ابولَهَب با گروهي از قریش به تيره‌هاي عرب كه به حج آمده بودند رفتندي و درمیانشان گرديدندي و گفتندي : «زينهار ، زينهار ، مبادا كه سخن اين مرد را شنويد. سخنش را در گوش نگيريد ، كه او مي‌خواهد شما را از کیش پدري بازدارد و کیش لات و عُزّا را براندازد و تباه گرداند و شما را در نوگزارده‌ها (بدعت) و گمراهي افكند.»
با اینهمه نخست كسي كه در هنگام حج قرآن نیوشید و محمد را براست داشت سُوَيد ابن صامت از یثرب بود. داستانش آنكه اين سُوَيد از بهر حج و عُمره به مكه آمده بود و چامه نيكو گفتي و مردی هنرمندِ درست و از فلسفه و دانشها آگاه بود. محمد چون شنيد كه سُوَيد ابن صامت به مكه درآمده است ، برخاست و پيش او رفت و چند آيه از قرآن برخواند و او را باسلام خواند.
سُوَيد را نظم قرآن بسيار خوش آمد و گفت : «من هرگز باين زيبايي سخني نشنيدم.» و دانست كه سخن راستست و اسلام را در دل گرفت ، ليكن بيدرنگ آشكار نگردانيد.
چون به یثرب پيش خاندان خود بازآمد ، پس از چند روز بجنگي بيرون آمد و كشته گرديد. خاندانش مي‌گفتند كه سُوَيد پیش از کشته گردیدن باسلام گرويده بود.

🔸 34ـ نخست کسی که از یثرب به مکه آمد و مسلمان گردید.
نخست کسی که از مدینه به مکه آمد و مسلمان گردید ، اِیاس ابن مُعاذ بود. داستانش آنکه ابوالحَيسَر (سر و بزرگ بنی‌عَبدالاَشهَل) از یثرب با خاندان خود به مکه آمد تا با قریش هم‌سوگند شود. محمد با ایشان گفت : من برانگیخته‌ی خدایم. اسلام شما را بهتر از پیمان با قریش باشد و قرآن بر ایشان خواند. اِیاس گرایید و محمد را براست داشت. ابوالحَيسَر مشتی خاک بروی او زد و گفت : بکار خود باید فهلید. سپس اِیاس در تنهایی پیش محمد رفت و مسلمان گردید و اسلام خود را پنهان می‌داشت.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 35ـ بیعت انصار ـ بار نخست
محمد بشيوه‌ي خود هر سال در هنگام حج خود را بر تيره‌هاي عرب نمودي و پشتيباني و ياوري از ايشان تلبيدي و ايشان را براه اسلام خواندي. پس سالي چنین افتاد که گروهي از تیره‌ی خَزرَج با كاروان حاجيان به مكه رفته بودند. محمد ايشان را در عَقَبه1 ديد و چگونگی خود با ایشان گفت و قرآن خواند و دعوت کرد و یاوری تلبید. ایشان از بهر همسایگی با جهودان که می‌گفتند پیغمبر آخر جهان2 بزودی پیدا ‌گردد چگونگی را دانسته بودند. پس مسلمان گردیدند و به مدینه بازرفتند و دعوت کردند و دوستی محمد در دلها افکندند. چنانكه سخنان محمد در یثرب پراكنده گرديد و در همه‌ي خانه‌ها ، زن و مرد ، سخن ازو مي‌گفتند و نامش مي‌بردند و لاف از دوستي‌اش مي‌زدند و همداستاني و پيروي‌اش را مي‌تلبيدند.
در سال دوم دوازده تن از بزرگان انصار که مسلمان گردیده بودند ، به مکه رفتند و در گردنه‌ي الاُولا او را یافتند و به شش شرط بیعت کردند : نخست همبازی (شریکی) خدا را نشناسند ، دوم دزدي نكنند ، سوم زنا روا ندارند ، چهارم فرزندان را چنانکه در روزگار ناداني عادی بود ، نكُشند و پنجم دروغ و بهتان بر كس نبندند و ششم پيروي محمد كنند و نافرماني و ناهمداستاني‌اش نكنند.3
ايشان چون بیعت کرده و از حج آسوده بودند ، محمد ايشان را پرگ داد تا به یثرب بازگردند و مُصعب ابن عُمَير ـ از ياران خود ـ را با ايشان فرستاد تا قرآن و دين ، ايشان را آموزد و ویژگیهای دين اسلام را بازنمايد. از اينرو او را «قرآن‌خوان مدينه4» خواندند.
چون به یثرب آمدند ، مُصعب با ايشان نماز مي‌كرد و قرآن مي‌خواند و فرمانهاي دين مي‌آموخت و از آموزاكهاي (تعلیمات) اسلام ايشان را آگاه می‌گردانيد ، تا گروهي ديگر باسلام درآمدند و اسلام در هر تيره‌اي از مردم یثرب آشكار گرديد. پس مسجدي ساختند. پس از آن ، نماز آدينه بايا (واجب) گرديد. و محمد پيغام به یثرب به مُصعب فرستاد كه نماز آدينه بكند. پس او هر آدینه در آن مسجد با مسلمانان نماز آدینه كردی و پس از نماز مردم را باسلام مي‌خواندندي.

🔸 36ـ گروش بني‌عبدالاَشهَل
اَسعَد ابن زُراره ، مُصعَب ابن عُمَير را با خود به تیره‌ی بني‌عبدالاَشهَل برد ، تا ایشان را دعوت کنند. به باغی ازآن بني‌عبدالاَشهَل فرود آمدند. کسان بسیار گرد آمدند. سَعد ابن مُعاذ چون چنان دید خشم گرفت ، و اُسَيد ابن حُضَير را فرستاد تا ایشان را گوشمال دهد و هر دو را به مدینه بفرستد. اُسَید با جنگاچ رفت و گفت : اگر سرِ خود می‌خواهید ، به مدینه روید و تیره را تباه نکنید ، و گرنه با این جنگاچ سر شما بدشت اندازم. مُصعَب گفت : نخست ، سخنی چند بنیوش. گفت: نیک. چند آیه از قرآن برخواند و دعوت کرد. چون قرآن نیوشید گرایش اسلام کرد. مُصعَب چون چنان دید او را بسيار گرايانيد و بدعوت و پند افزود. و او مسلمان گردید و گفت : می‌روم که سَعد ابن مُعاذ را به بهانه‌ای پیش شما فرستم. رفت و او را فرستاد.
پس سَعد ابن مُعاذ جنگاچ ستانید و پیش ایشان رفت و گفت : اگر نه خویشی بودی ، شما را کشتمی. مُصعَب با نرمی گفت : بنشین و قرآن بنویش. نشست و نیوشید و مسلمان گردید ، و هنوز شب نیامده بود که همه‌ی تیره مسلمان گردیدند.
پس از آن ، اَسعَد و مُصعَب ، به مدینه بازرفتند و دعوت می‌کردند. تا در همه‌ي خانه‌هاي یثرب ، هيچ خانه نبودي كه از زن و مرد چندي مسلمان نگرديده و دين راست نگرفته بودند. و هر روز كه برآمدي ، اسلام در یثرب فزونی می‌گرفت و دين محمد پيداتر مي‌گرديد. تا بدينسان يك سال برآمد.

1ـ گردنه‌ای است میان منا و مکه. (دهخدا)
2ـ «جهودان چون آزادي کشور خود را از دست هِشته به بندگي آشور و کلده افتاده بودند ، يکي از پيغمبرانشان چنين نويد داده که در آينده پادشاهي (مسيحي) از ميان جهانيان خواهد برخاست و جهودان را دوباره بآزادي خواهد رسانيد ، که جهودان از آن هنگام مسيح را بيوسيده‌اند و کنون هم مي‌بيوسند» (کتاب داوری ـ احمد کسروی).
جز این یهودیان به «ماشیا» نیز باور داشته‌اند که همچون باور به «سااوشیانت» درمیان زردشتیان است. این همان پنداریست که سپس بمیان عربها نیز درآمده و «مهدی» گردیده که پایه‌ی شیعیگری است و همچون یهودیان و زردشتیان چنین باور دارند که روزی پیدا گردیده و جهان را از بدیها و ستمها خواهد پیراست. در اینجا گمان بیشتر اینست که خواست یهودیان از پیغمبر آخر جهان همان مسیح بوده است ـ مسیحی که ایشان باور دارند نه آن پاکمرد جوانی که برخاست و مردمان را بدینداری و یکتاپرستی خواند.
3ـ نکته‌ی درخور پروا آنکه از ایشان در این هنگام نه نماز خواسته و نه روزه. بسخن دیگر بایاترین چیزها را که یک دیندار باید دارد از ایشان خواسته.
4ـ نامیست که سپس به یثرب دادند. و آن در اصل مدینة‌النبی بوده.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 37ـ بیعت انصار ـ بار دوم
چون هنگام حج درآمد ، مُصعَب ابن عُمَير خواست كه به مكه بازگردد و هفتاد و سه مرد از انصار كه مسلمان گرديده و از بزرگان و شناختگان خاندان بودند ، با مُصعَب آهنگ پرستش محمد كردند تا روند و با او بیعت کنند.
محمد گفت : ايشان را بگزار تا چون از حج گزاردن آسوده گردند ، شب دوم اَيّام‌التَّشريق1 ، بگو تا به عَقَبه از بهر بیعت باشند ، چنانكه هيچ‌ كس از مردم مكه از اين بیعت آگاه نگردند.»
محمد با عموی خود عباس پیش ایشان رفت. با آنکه عباس هنوز مسلمان نبود ، ولی با محمد بسيار اندوه‌خوار و مهربان بود و محمد پس از ابوطالب از همه‌ي قریش اعتماد برو داشت و كارها را با سكالش او كردي.
عباس گفت : می‌دانید که محمد برای ما چه اندازه گرامی است و از دشمنان او را نگاه می‌داریم و آهنگ مدینه دارد که آنجا بماند. اگر شما می‌خواهید که او آنجا آید و نشیمن گیرد ، با او بیعت کنید ، و چنانکه زن و فرزند خود را نگاه می‌دارید همچنان او را نگاه دارید. گفتند : تو چه می‌فرمایی ای محمد. محمد سپاس و ستایش خدا کرد و چند آیه خواند و ایشان را بر یاوری دین دلگرم گردانید ، آنگاه گفت : «با شما بیعت می‌کنم ، بآن شرط كه عمويم گفت ، چنانكه بزن و فرزند خود كوشيد ، بمن نيز بكوشيد و چنانكه خانواده‌ي خود را نگاه داريد ، ازآنِ من نيز بكنيد و با دوستان من دوست و با دشمنان من دشمن باشيد.» ایشان پذیرفتند و بیعت کردند. هفتاد و سه مرد و دو زن بیعت کردند. و بیعت زنان با گفتن دوگواهی بود.
چون بیعت کرده بودند ، محمد فرمود از ميان خاندان دوازده پيشوا برگزيدند : نه تن از خاندان خَزرَج بودند و سه تن از خاندان اوس.
آنگاه محمد گفت : «شما باين بیعت كه رفت ، پايَندان (ضامن) من بر خاندان خود بگرديد. چنانكه یاران عيسا ، بر خاندانش پايندان گرديدند.» چون پذیرفتند محمد گفت : «من نيز پايندان بر خاندان خود گرديدم.»
و اين بیعت پس از بازنمودن آيه‌ي جنگ بود ، ليكن محمد جنگيدن را بجا نمي‌ديد.2
چون کاروان بازگردیده بود و قریش از بیعت آگاه گردیدند3 ، لشکر کردند و از دنباله‌ي کاروان رفتند ولی ایشان را درنیافتند جز سَعد ابن عُباده که به شُوَندی بازپس مانده بود که گرفتند و آوردند و در مکه زندانی داشتند. جُبَير ابن مُطعِم (دوست سَعد) چون آگاه گردید به مکه آمد و او را از دست قریش بازرهانيد ، و به یثرب بازگردید.

🔸 38ـ گروش عمرو ابن جَموح
چون انصار به یثرب بازگردیدند و بدعوت آغاز کردند و کسانی که باسلام درنیامده بودند را باسلام درآوردند یکی بود عمرو ابن جَموح نام که هنوز اسلام نیاورده بود و بزرگ خاندان بنی‌سَلَمه بود ، و بت‌پرستی کردی. پسرش با دوستش و گروهی از جوانان تیره‌ی او که مسلمان بودند ، هر شب رفتندی و بتی که ازآنِ عمرو بود را در چاهی پر از پلشتی آویختندی. روز دیگر ، عمرو تلب بسیار کردی و آن را در آن چاه یافتی و شستی ، و نمی‌دانست که کی می‌کند. تا چندی این کار کردند که او را افسردگی گرفت. پس شمشیری برهنه در گردن بت آویخت و گفت : شمشیر بستان ، و این کس که این کار می‌کند از خود دور بگردان. همانان باز شبانه آن بت را با سگی مرده در چاهی آویختند. روز دیگر تلب کرد. چون چنان یافت گفت : دریغا که عمر خود در پرستش تو تباه کردم. سنگی چند بر بت زد و شکست و مسلمان گردید. و چند بیت در نکوهش آن بت و سپاسگزاری مسلمانی گفت.

1ـ از پنج روز پيش از روزبه (=عید) قربان تا سه روز پس از آن.
2ـ چنانکه دیده شد اسلام در یثرب تنها با دعوت و قرآن خواندن پیش رفت ، بی‌هیچ جنگی.
3ـ گویا انجمن شبانه چنانکه محمد و انصار چشم می‌داشتند نهان نماند و کس یا کسانی آگاهیده بدگمان گردیده بودند.
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 39ـ كوچيدن ياران به یثرب
چون قریش دشمني و گردنکشی پيش گرفتند و در دروغ داشتن و نپذيرفتن سخن محمد مرزناشناسی كردند و مسلمانان در مکه از دست بیدینان به رنج آمدند ، محمد ياران را گفت : خدا شما را چند برادرانی پیدا گردانید ، یعنی انصار ،‌ و شما را پایگاهی بدست آورد ، یعنی یثرب ، اکنون بآنجا بکوچید و از رنج این بیدینان برآسایید.
پس ياران کوچیدند ، جز ابوبكر و علي ـ كه بيوسان (منتظر) محمد بازمانده بودند و برخی یاران که در مکه زندانی بودند.

🔸 40ـ كوچيدن محمد به یثرب (تکه‌ی یک از دو)
چون محمد بودنش را در مکه بیمگین یافت با ابوبکر آهنگ یثرب کرد. ابوبکر از پیش دو شتر را نیک می‌پروریده و آماده نگاه می‌داشته و نیز شتربانی که باو اعتماد کنند و راه را بداند نیز آماده می‌داشته تا چون محمد گوید آهنگ یثرب کنند.
نیز علی را در مکه بازداشته بود تا سپارده‌های مردم را که به محمد داده بودند بدارندگانشان بازدهد. علی چنان کرد و پس از سه روز روانه‌ی یثرب گردید.
چون كارها را ساخته بودند ، محمد و ابوبكر به راهي نادانسته بيرون آمدند. كوهي ثور نام نزديك مكه بود و در آن غاري هست ، بآن غار رفتند و نشستند و آن هنگام شب بود. و پیش از رفتن بآن غار ابوبكر به محمد گفت : «تو نرو ـ تا من بدرون روم و در آنجا بينم مگر گزنده‌اي باشد.» ابوبكر بدرون رفت و ديد و پس از آن ، محمد در آن غار رفت.1
ابوبكر پيشتر به پسر خود ـ عبدالله ـ فرمود كه با قریش بنشيند و بشنود كه ايشان در كار محمد چه مي‌گويند و چه چاره مي‌انديشند و به شب پيش ايشان بازرود و چگونگي را بازگويد. و بچوپان خود گفته بود هر شب گوسفند آنجا آورد و همانجا بدوشد. و به اَسما ـ دخترش ـ فرموده بود خوراكي سازد و هر شب پيش ايشان برد.
سه شبانه‌روز آنجا مي‌بودند. چون قریش را دانسته گرديد محمد با ابوبكر بيرون رفته‌اند ، به هر جايي و هر راهي كس بتلب ايشان فرستادند و آوازه انداختند كه : «هر كي محمد را پيش ما بازآورد ، او را صد شتر دهيم.»
مردم یثرب چون شنيدند كه محمد از مكه بیرون آمده است و آهنگ یثرب دارد ، هر روز ، چون نماز بامداد كردندي ، برخاستندي و بيرون آمدندي و بيوسان نشستندي و چون آفتاب گرم گرديدي و كسي نيامدي ، همه به یثرب بازآمدندي.2 تا آن روز كه محمد خواستی آمد. ايشان به همانسان آمده بودند و چون محمد نیامده بود بازگردیدند و بخانه‌ها بازرفتند. در همان هنگام كه بخانه‌ رسيده بودند ، يكي از یثرب بيرون رفته بود و محمد را ديد كه مي‌آمد و او را شناخت. دويد و آواز داد و گفت : «اي مردم یثرب ، مژده باد شما را كه محمد رسيد.»
مردم برخاستند و پيشواز كردند. نخست محمد از بيرون یثرب ، به قُبا3 فرود آمد. و آن روز دوشنبه بود و محمد دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه در قُبا نشيمن كرد. و محمد هنوز در قُبا بود كه علي رسيد. و آن مسجد كه در قُبا بازمانده است ، در اين چند روز ساختند. چون روز آدينه بود ، برخاست و به یثرب درآمد و نماز آدينه گزارد ـ در آن مسجد كه ميان رودخانه ، در بيرون یثرب بود.

1ـ سوره‌ی توبه ، تکه‌ای از آیه‌ی 40 اشاره‌ایست باین داستان ماندن در غار. معنی آنکه : اگر او [=محمد] را یاری ندهید ، خدا او را هنگامی که بیدینان آواره‌اش ساختند یاری داد ، آن هنگام که یکی از آن دو که در غار بودند به دوستش [=ابوبکر] گفت بیمناک مباش زیرا خدا با ماست ...
2ـ دانسته نیست قریشیان که می‌دانستند محمد جز در یثرب جای دیگری ندارد که برود چرا سوارانی برای دستگیری ایشان ، نزدیک یثرب نگماردند؟!. همانا خواست قریش رهایی از محمد و دینش بوده و به گریختن ایشان خشنودی نموده‌اند.
3ـ دیهی نزدیک مدینه به دوری سه کیلومتر کمابیش.