تاریخ محمد
1.29K subscribers
16 photos
174 files
17 links
🔶 تاریخ راست زندگانی و کوششهای محمد و پیدایش اسلام.

🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🖌 برگرداننده : فرهیزش

https://kasravi-ahmad.blogspot.com

کانال پاکدینی (احمد کسروی)

@pakdini

همبستگی با ما :

@PakdiniHambastegibot
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from تاریخ محمد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📗 کتاب «تاریخ محمد»

داستان نوشتن این کتاب

داستان این کتاب آنکه : روزی گفتار یکم از کتاب «در پیرامون رمان» نوشته‌ی احمد کسروی را می‌خواندم تا رسیدم باینجا :

... «اگر كسي آرزومند است كه معني پاكمردي و بزرگواري را بمردم ياد دهد چرا تاريخ زندگاني پيغمبر اسلام را چنانكه بوده با زبان ساده برشته‌ي نگارش نكشد و در دسترس مردم نگزارد؟!» ...

با خود گفتم چرا آن کس من نباشم؟ چرا بآن کار من برنخیزم؟. بجستجو پرداختم تا کتاب «سیرت (=زندگینامه‌ی) رسول الله» یا شناخته‌تر از آن بنام «سیرت ابن‌هِشام» که رفیع‌الدین اسحاقِ محمد همدانی ، قاضیِ ابرکوه آن را به ایرانی ترجمه کرده بوده یافتم. این کتاب بسیار نیک بود. هم از دیده‌ی تاریخ ارجمندست و هم چون ترجمان آن ، رفیع‌الدین اسحاق محمد ، بس ساده و شیوا نوشته از دیده‌ی شیوه‌ی نویسش ایرانی و زبانشناسی ارجدار می‌باشد.

سپس بکار پیرایش کتاب پرداختم تا سیاهه‌ی آن را آماده گردانیدم و کم‌کم پیراسته گردید و این کتاب که اکنون در دست شماست پدید آمد.
...


دریافت در کانال کتابخانه‌ی پاکدینی :
👇👇

https://t.me/kasravi_ahmad/350
کتابخانه‌ی احمد کسروی ، کتابها ، روزنامه‌ها و نوشته‌های او و یارانش :
در کانال تلگرامی
@kasravi_ahmad
ویدئوی «قتل کسروی» را در نه بخش از نشانیهای زیر در این کانال میتوانید ببینید :

https://t.me/pakdini/8504
https://t.me/pakdini/8505
https://t.me/pakdini/8556

https://t.me/pakdini/8557
https://t.me/pakdini/8558
https://t.me/pakdini/8559

https://t.me/pakdini/8560
https://t.me/pakdini/8561
https://t.me/pakdini/8580

پاکدینی ـ احمد کسروی
قتل کسروی - بخش ۱
Forwarded from تاریخ محمد
کتابخانه‌ی احمد کسروی ، کتابها ، روزنامه‌ها و نوشته‌های او و یارانش :
در کانال تلگرامی
@kasravi_ahmad
Forwarded from تاریخ محمد
📗 کتاب «تاریخ محمد»

داستان نوشتن این کتاب

داستان این کتاب آنکه : روزی گفتار یکم از کتاب «در پیرامون رمان» نوشته‌ی احمد کسروی را می‌خواندم تا رسیدم باینجا :

... «اگر كسي آرزومند است كه معني پاكمردي و بزرگواري را بمردم ياد دهد چرا تاريخ زندگاني پيغمبر اسلام را چنانكه بوده با زبان ساده برشته‌ي نگارش نكشد و در دسترس مردم نگزارد؟!» ...

با خود گفتم چرا آن کس من نباشم؟ چرا بآن کار من برنخیزم؟. بجستجو پرداختم تا کتاب «سیرت (=زندگینامه‌ی) رسول الله» یا شناخته‌تر از آن بنام «سیرت ابن‌هِشام» که رفیع‌الدین اسحاقِ محمد همدانی ، قاضیِ ابرکوه آن را به ایرانی ترجمه کرده بوده یافتم. این کتاب بسیار نیک بود. هم از دیده‌ی تاریخ ارجمندست و هم چون ترجمان آن ، رفیع‌الدین اسحاق محمد ، بس ساده و شیوا نوشته از دیده‌ی شیوه‌ی نویسش ایرانی و زبانشناسی ارجدار می‌باشد.

سپس بکار پیرایش کتاب پرداختم تا سیاهه‌ی آن را آماده گردانیدم و کم‌کم پیراسته گردید و این کتاب که اکنون در دست شماست پدید آمد.
...


دریافت در ربات کتابخانه‌ی پاکدینی در بخش «کتابها و گفتارهای یاران» :
👇👇

t.me/Pakdini_bot
کتابخانه‌ی احمد کسروی ، کتابها ، روزنامه‌ها و نوشته‌های او و یارانش :
در کانال تلگرامی kasravi_ahmad
✴️ درود بر اندامان کانال تاریخ محمد

🔸 بزودی کوتاه‌شده‌ی کتاب «تاریخ محمد» را برویه‌ی متن در کانال می‌پراکنیم. تا آن زمان می‌توانید گفتار «داستان نوشتن این کتاب» را بخوانید.
Forwarded from تاریخ محمد
داستان نوشتن این کتاب.

👇👇👇👇👇👇
🔶 تاریخ محمد

🔸 1ـ رسم بت‌پرستی در عرب

پیش از پیدایش اسلام هر خاندانی از عرب بتی ویژه‌ی خود داشتی و پرستیدی. تیره‌ی قریش که از بنامترین ایشان بودی و سرپرستی کعبه و فرمانروایی مکه را در دست داشتندی ، بتی هُبَل نام را درمیان کعبه در خزینه‌ای که برویه‌ی چاهی پرداخته بودند و «گنج‌خانه‌ی کعبه» می‌نامیدند گزارده می‌پرستیدندی و هر داراکی (مالی) که آوردندی به هُبَل پیشکش کردندی و در آن چاه گزاردندی. نیز دو بت دیگر ـ اِساف و نايِله ـ داشتند که بر سر چاه زمزم گزارده بودند و قربانها1 را در پیش آن بتها کردندی. نیز مردمان جداگانه بتهایی در خانه نگاه داشتندی و پرستیدندی.
عربها چون به سفر خواستندی رفت نخست خود را در آن بتها ماليدندي ، سپس بيرون رفتندي. و چون از سفر بازگردیدندي ، نخست به بتها سجده بردندي و سپس بخانه رفتندي.
همچنین عرب پس از آنکه رسم بت‌پرستی را نهاده بودند ، بتخانهها نيز برپا گردانيدند و آنها را همچون كعبه پرستشگاه خود گردانيده بودند. و بتخانه‌ها بود كه هر خاندان بزرگي از عرب يكي از آن پرداختند و پرستنده‌ها (خادمان) و پرده‌داران بآن گماردند و آن را بجاي كعبه ‌پرستيدندی و طواف ‌كردندی. ولی كعبه را از همه والاتر ‌دانستندی ، زیرا باور داشتندی كه كعبه ساخته‌ي ابراهيم و/یا پسرش اسماعيل است. پس عربها از هر گوشه‌ی عربستان بزیارت کعبه ‌آمدندی و حج2 گزاردندی. از اینرو کعبه و حَرم آن برای عربها وَرجاوَند (مقدس) شمارده شدی. پس از پیدایش اسلام ، محمد به هر جا کس فرستاد تا بتخانه‌ها را ویران گردانند.

در زمان محمد ، عربها چه یهودیانشان و چه مسیحیانشان ، یکتاپرستی را فراموش ساخته همه به بت‌پرستی رو آورده بودند. مثلاً مسیحیان عیسا را گاه پسر خدا و گاه خود خدا می‌شماردند.
نیز باید دانست از دیرباز در عربستان خداشناسانی بودند که دینشان را «تَحَنُّف» و خودشان را «حُنَفاء» خواندندی.
محمد «در گامهاي نخست بياد آن مي‌پرداخت و عرب را به پيروي از آن مي‌خواند ، و چون اين كار را كرد ، اسلام را به روي آن بنياد گزاشت».3 در قرآن آیه‌های بسیاری در این باره هست از جمله : انعام : 161 ، آل‌عمران : 95 ، النحل : 123 ، نساء : 125 ، و ...

1ـ چنانکه می‌بینیم قربان کردن پیش از اسلام هم بودی. محمد چون با بت‌پرستی به نبرد برخاست و آن زمان برداشتن این رسم نشدی ، تنها بآن بس کرد که آن را از رنگ بت‌پرستی پیراید. بدینسان که قربان بنام خدا و بسوی قبله باشد نه همچون گذشته که برای بتها کردندی. پس : «اينكه بهنگام بريدن سر گوسفند يا مرغ نام خدا را مي‌برند نه از آنروست كه اسلام اين كار را «عبادت» شناخته است بلكه از آنروست كه خواسته است از رنگ بت‌پرستي پيراسته باشد.» (در پیرامون جانوران ، احمد کسروی ، س84)
پس آیا امروز هم دیگر قربان کردن سزاست؟
2ـ چنانکه می‌بینیم حج پیش از اسلام هم بودی. «... حج از «عبادتهاي سياسي» اسلام بوده. همه مي‌دانند نه خدا را خانه‌اي هست و نه خدا از گرديدن مردم بگرد خانه‌اي خشنود خواهد بود. اينها چيزهايي نيست كه خرد پذيرد. چيزهايي نيست كه مرد بزرگي همچون پيغمبر اسلام ندانسته باشد.» (در پیرامون جانوران ، احمد کسروی ، س86 و 87) محمد حج را برویه‌ی دیگری انداخته بدینسان که مسلمانان ـ از تیره‌های گوناگون ـ آنها که توانند هر سال یک بار به مکه بروند و همدیگر را بشناسند و همبستگی پیدا کنند که هم یک دلگرمی پیا کنند و هم نشانی باشد از باهمی و یگانگی درمیانشان.
امروز که بنیاد اسلام برافتاده ، آیا دیگر جایی برای حج‌گزاری بازمانده است؟!.
3ـ کتاب «در پیرامون اسلام» ، احمد کسروی ، سات 68 از 74 نشر اینترنتی.
🔶 تاریخ محمد

🔸 2ـ سرگذشت محمد پیش از برانگیختگی

محمد چهارده سده پیش در مکه از عبدالله و آمنه دیده بجهان گشاد. پدرش عبدالله پیش از زایش او درگذشته بود. پس سرپرستی او بگردن پدربزرگش عبدالمطّلب بازافتاد.
به رسم مکیان برای او دایه تلبیدند تا او را به بیرون مکه و در خانه‌ی خود برد و شیر دهد و پروراند زیرا هواي بيرون مكه درخورتر بوده1 ، بويژه كودكان را.
پس از دو سال حلیمه ـ دایه‌ی او ـ محمد را از شیر بازگرفت و به مکه نزد آمنه بازآورد. از آن سپس مادر و پدربزرگش او را نگاهداری کردندی تا شش ساله گردید. در شش سالگی مادرش را نیز از دست داد و نزد پدربزرگش بود. عبدالمطّلب او را از همه‌ی فرزندان خود بیشتر دوست داشتی و نواختی و هرگز بانگ بلند برو برنياوردي و سخن درشت نگفتي.
چون محمد بنزدیک هشت‌سالگی رسید عبدالمطّلب خواستی درگذشت. از ميان پسران ، ابوطالب را خواند و محمد را باو سپارد و بنيك نگاه داشتنش سپارش كرد. چه او می‌دانست ابوطالب که با پدر محمد «هم‌مادر» و «هم‌پدر» است2 را مهرباني بر محمد بيشتر است و اندوه كار او را بهتر خورَد. پس ابوطالب محمد را پيش خود برد و او را بسيار دوست داشتي و هميشه دربند نوازش او بودي و او را از خود جدا نگزاردی.
نیز ابوطالب محمد را یک بار با خود بسفر شام برد. در آن هنگام محمد دوازده‌ساله بود.
یک بار هم بدرخواست خدیجه بسفر شام رفت. داستانش آنکه خدیجه داراک بسیار داشت که می‌خواست به شام فرستد. چون اعتماد بر کسی نداشت و آگاه گردیده بود که در مکه از محمد راستکارتر نیست ازو درخواست کرد تا با بنده‌اش برای او بسفر شام برود. محمد پذیرفت و رفت و بازگردید.
سپس چون خدیجه بزناشویی با محمد گرایید ، خود کس نزد محمد فرستاد و خواستش را با او درمیان گزارد. محمد چگونگی را با عموهایش ـ عبّاس و حمزه ـ بازگفت و ایشان شاد گردیدند و نزد پدر خدیجه رفتند و او را برای محمد خواستگاری کردند. محمد خدیجه را بخانه برد و ازو هفت فرزند آورد : سه پسر (قاسم و طاهر و طيّب) و چهار دختر (زينب و رقيُه و اُمِّ‌كُلثوم و فاطمه). پسرانش هر سه در روزگار ناداني (جاهلیت) درگذشتند و دخترانش همه اسلام را دريافتند و با محمد به مدينه كوچيدند. محمد همه‌ي فرزندان را از خديجه آورد ، جز ابراهيم كه از ماريه‌ي قِبطيه3 آورد. و تا خديجه زنده بود ، محمد هيچ زن ديگر نخواست.4
***
حلف‌الفضول : پیمانی بوده که برخي از عرب در روزگار ناداني بسته‌اند تا از ستمديدگان بيگانه يا كساني كه خانداني نداشتند در برابر ستمگران پشتيباني كنند. محمد نيز با ایشان هم‌پيمان بوده. این پیمان از دیده‌ی مردمان امروز از نخستین دادگستریهای (عدالتخانه‌ها) روزگار باستان بوده است.

1ـ زمین مکه شوره‌زار بودی و هیچ گیاهی در آن نروییدی.
2ـ عبدالمطّلب را ده پسر و شش دختر بودی. ولی از میان پسران تنها ابوطالب و عبدالله «برادران تنی» بوده‌اند. دیگران از زن یا زنان دیگر بوده‌اند.
3ـ ماریه‌ی قبطیه را زاده‌ی اسحاق کنیزکی ارمغان مَقوقِس شاه اسکندریه به محمد می‌نویسد ولی یادی از آن نمی‌کند که این کی و چگونه رخداده.
4ـ نشان می‌دهد که ناعادی نبوده که زن دیگر بخواهد.
کتابخانه‌ی احمد کسروی ، کتابها ، روزنامه‌ها و نوشته‌های او و یارانش :
در کانال تلگرامی kasravi_ahmad
🔶 تاریخ محمد

🔸 3ـ داستان چهار تن حُنَفاء که در روزگار نادانی از بت‌پرستی بازگردیدند.

ابن‌هشام در «سيرة‌الرسول» درباره‌ی چند تن از آن حنفاء چنين مي‌نويسد : «روزي قريش نزد بتي كه همه‌ساله برايش عيد گرفته و گوسفند سر بريده و گرد كوچه‌هايش گردانيدندي گرد آمده و برايش عيد گرفته بودند ، چهار تن از ايشان خود را كنار كشيدند و با هم بيخ‌گوشي گفتگو كردند. بهم مي‌گفتند : بايد يكدل بود و راز همديگر را نگه داشت. ايشان ورقه پسر نوفل و عبیدالله پسر جحش و عثمان پسر حويرث و زيد پسر عمرو بودند. بهم مي‌گفتند : اين مردم بروي چيز درستي نيستند. دين پدر خود ابراهيم را گم كرده‌اند. يك سنگي كه نمي‌بيند و نمي‌شنود و سود و زيان نمي‌تواند رسانيد چيست كه ما آن را گرد شهر بگردانيم؟! شما نيز بروي چيزي نيستيد. براي خود راه جستجو كنيد. پس در شهرها پراكنده شدند كه جستجوي «دين حنيف ابراهيم» كنند. از ايشان ورقه ، نصراني گرديد و در آن استوار ماند و كتابهاي آنها را نيك ياد گرفت. عبیدالله همچنان سرگردان مي‌بود تا اسلام پذيرفت و با مسلمانان به حبشه كوچيد و زن خود اُم‌ّحبیبه را كه مسلمان بود همراه برد. ولي چون بآنجا رسيد از اسلام رو گردانيده نصراني شد و در آن دين بمرد. ... عثمان نزد قيصر رفت و نصراني شد و نزد او جايگاه يافت. اما زيد پسر عمرو همچنان ايستاد و نه به جهوديگري و نه به نصرانيگري نرفت و از دين قريش هم كناره جست. اينبود از بتها بيزاري مي‌نمود و مردار و خون و گوسفنداني كه براي بتها سر مي‌بريدند نمي‌خورد و از كشتن موؤده (دختراني كه زنده بزير خاك مي‌سپردند) بجلوگيري مي‌كوشيد. گفتي من خداي ابراهيم را پرستش مي‌كنم و آشكاره بدگويي از دين قريش كردي. ... ابن‌اسحاق مي‌گويد شنيدم پسر او سعيد و پسر عمويش عمر بن خطاب از پيغمبر خواستار شدند كه از خدا آمرزش او را بخواهد. فرمود آري او روز رستاخيز به تنهايي يك «امت» باشد. زيد درباره‌ی كناره‌جويي خود از دين قريش و آنچه از ايشان مي‌ديد چنين گفته است :
اربا واحداً ام الف رب اديمن اذا تقسمت الامور
عزلت اللات و العزي جميعا كذلك يفعل الجلد الصبور
فلا عزي ادين و الا ابنتيها ولا صنمي بني‌عمرو ازور
و لا غنما ادين و كان ربا لنا في الدهر اد حلمي يسير
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
و لكن اعبد الرحمن ربي ليغفر ذنبي الرب الغفور
فتقوي الله ربكم احفظوها متي لاتحفظوها لاتبور1
تري الابرار دارهم جنان و للكفار حامية سعير
و خزي في الحيوة و ان يموتوا يلاقوا ما تضيق به الصدور
معني شعر اينست : آيا به يك پروردگار يا بهزار پروردگار باور كنم هنگامي كه كارها بخشيده شود. از لات و عُزّا همگي كناره جستم. مرد بخرد و شكيبا چنين كند. ديگر نه به عُزّا باور مي‌دارم و نه به دو دختر آن ، و نه دو بت بني‌عمرو را ديدن مي‌كنم. و نه به غنم باور مي‌دارم و آن پروردگار ما بود هنگامي كه من خرد كم مي‌داشتم. ولي خداي بخشاينده را كه پروردگار منست مي‌پرستم تا گناه مرا پروردگار آمرزنده بيامرزد. ترسيدن از خداي پروردگارتان را نگهداريد و چنانكه آن را نگهداريد تباه نشويد. مي‌بيني نيكان خانه‌شان بهشت است و براي بيدينان دوزخ گرم مي‌باشد. در زندگي نيز رسوايي باشد و چون بميرند چيزهايي كه سينه‌ها از آنها تنگ گردد يابند.2

1ـ مصرع دوم غلط است. ما در كتاب ينابيع چنين ديده و آورده‌ايم. ولي گويا درست آن «متي ما تحفظوها لاتبوروا» باشد كه «متي ما» يك كلمه و بمعني چندانكه باشد. (احمد کسروی)
2ـ این گفتار از مهنامه‌ی پیمان ـ سال ششم ، شماره‌ی هشتم ، ساتهای 474 تا 476 نوشته‌ی احمد کسروی برداشته شده است.
🔶 تاریخ محمد

🔸 4ـ آغاز برانگيختگي
گویا محمد با حُنَفاء ، جهودان و مسیحیان همنشینیها داشته و به یکتاپرستی از راه ایشان آشنا گردیده بوده. گمان ما اینست که محمد پس از آنکه اعتماد خدیجه درباره‌اش استوار گردید بارها به سفر بازرگانی برای او رفته و در این سفرها با پیروان دینهای دیگر همنشین و همسخن گردیده و از دینهاشان آگاهیهایی بدست آورده. زیرا چه کسی بهتر از او توانستی کار بازرگانی خدیجه را راه برد؟!. در پانزده سال (کمابیش) که از زناشویی با خدیجه تا برانگیختگی‌اش گذشته ، محمد می‌توانسته ده‌ها بار سفر بازارگانی کند.
گفته شده محمد سالی یک ماه به غار حرا می‌رفته و تنها می‌مانده.
این گمان را ما به راستی نزدیکتر می‌دانیم که او به آمیغهایی (حقایقی) پی برده بوده و می‌دیده آنها زندگی عربها (و دیگران) را بیکبار دگرگون خواهد کرد و ایشان را از دُژآگاهی و خونریزی میان تیره‌ها خواهد رهانید ولی چنان کار یا آرمانِ بزرگی بیمها و جلوگیرهای بسیار داشته و پرسشهای چندی را در پیش روی خود می‌دیده. در آن سالها چون به بسیاری از پرسشها پاسخی نمی‌یافته ، دودل می‌زیسته. باشد که از درمیان گزاردن چنین آرمانی با دیگران بیمها می‌کرده و از سوی دیگر از چنان کوشش بیمگین و بزرگی هم دست شستن نمی‌توانسته. بناچار بگوشه‌ای پناه می‌برده و در جستجوی چاره بوده. در تنهایی بهتر می‌توانسته چاره‌جویی و دوراندیشی کند و خود را برای چنان آرمان بزرگی آماده‌ و مصمم گرداند.
گفته شده محمد كوششهايش را در چهل سالگي آغازيد يا در چهل سالگي برانگيخته گرديد.

🔸 5ـ آغاز کوشش و گروش خدیجه
محمد در گام نخست آشنایانش را باسلام خواند ولی بیشترشان نپذيرفتند و بدشمني برخاستند و او را همي‌رنجانيدندی و سخنان بيهوده همي‌گفتندی. از اینرو محمد از ايشان رنجيده و دل‌شكسته بودی. تا آنکه خديجه باسلام گرويد1 و او از بهر آن بسيار سبك و آسوده گرديد. زیرا هرگاه كه محمد از خانه بیرون آمدي و آشنایان را باسلام خواندي ، ايشان ياوه گفتندي ، چون بخانه بازرفتي ، خدیجه ازو دلجویی کردی و گفتي : «اي محمد ، خود را از بهر ياوه‌گویي ايشان نرنجان ـ كه باشد كه هر كسي كه اين دعوت کردی كه تو مي‌كني بر او رشك بردندی و هر چي گويد او را دروغگو شمارند و دربند ناهمداستاني و رنجانيدن او باشند. اما تو دل خوش بدار ـ كه خدا ياوري دين تو دهد و دشمنان تو را شكسته گرداند و خاندانت را فرمانبرت گرداند.» و از اين گونه سخنان مي‌گفت و دلش را مي‌جست تا دلخوش گرديدي و رنجها از يادش برخاستي و ناهمداستاني آشنایان بَرو آسان و دلش استوار گرديدي.

1ـ پیداست چندی با او سخنها گفته و دلیلها آورده تا آنکه خدیجه سخنانش را فهمیده و راست یافته و باسلام گرویده. همینست دیگر آشنایانش. نه چنانکه نویسنده‌ی این کتاب نوشته : چون محمد آمدن جبرئیل را به غار حرا گفته خدیجه و دیگر آشنایانش شگفتیده‌ و بیدرنگ اسلام آورده‌اند.