🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
1.69K subscribers
6.77K photos
1.53K videos
68 files
7.04K links
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...

"عارف قزوینی"
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پرنده حنجره طلایی...!

۱دقیقه و ۳۰ ثانیه

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#تاریخ ، هنرِ دیدنِ #گذشته ، در زمان #حال است.

#ادواردهالت_کار
مورخ وتاریخ پژوه انگلیسی.

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#چین کمونیستی و
عاقبت خالص‌سازی


#مائوتسه_تونگ رهبر چین از جمله دیکتاتورهایی بود که به #خالص‌سازی نیروهای تحت امرش اعتقاد عمیقی داشت.
او مثل بت محبوبش استالین، پاکسازی ممتد و خونین کادرهای حزب کمونیست را تا دم مرگ ادامه داد.

مائو زیر عنوان #انقلاب_فرهنگی حداقل یک میلیون کمونیست چینی را ،که عموما نیز از فرهیختگان و فرهنگیان بودند، اعدام کرد.

این پاکسازی‌ها به آنجا کشیده شد که حتی نخست وزیر به نسبت فهمیده ومعتدل این کشور #چوئن‌لای ، را هم عملا به کشتن داد. چو به سرطان مبتلا شده بود اما مائو محرمانه دستور داد: «این خبر را افشا نکنید و به نخست وزیر نگویید که سرطان گرفته. او قلب ضعیفی دارد و بنابر این هیچ عمل جراحی‌ای روی او انجام ندهید چون بی‌فایده است.»

نخست وزیر عاقبت مرد و مائو در شب مرگ وی در اقامتگاهش جشن و آتش بازی به راه انداخت.
مائو در سال پایانی عمرش دستور داد که اصلی‌ترین مخالفش در حزب کمونیست، دنگ شیائو‌پینگ، را حصر خانگی کنند و شمار زیادی از نظامیان را زندانی و برکنار کرد و دفتر سیاسی حزب را به طور کامل پاکسازی کرد.

در پایان ، فقط چهار نفر باقی ماندند که از نظر مائو از همه خالص‌تر و انقلابی‌تر بودند. این چهار نفر که به #گروه_چهارنفره معروف شدند توسط همسر مائو رهبری می‌شدند.
آنها به پشتوانه مائو موج تازه‌ای از کشتارها و پاکسازی‌ها را آغاز کردند اما با مرگ مائو ستاره اقبال آنها غروب کرد. زن مائو و سه عضو دیگر گروه محاکمه و به حبس ابد محکوم شدند. مادام مائو پانزده سال بعد در زندان خودکشی کرد.

بله، چنین کردند خودکامه ها.آنها زیردستان و نوکران خود را چنان به صورت ممتد مشمول خالص‌سازی و غربالگری قرار دادند‌ که نهایتاً به قول شاعر خودمان، #بیدل_دهلوی،
«مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ.»

#بیژن_اشتری

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#قزوین

کاروانسرای #سعدالسلطنه،
بزرگترین کاروانسرای سرپوشیده ایران.

کاروانسرای مزبور همچنین به سرای سعدیه،سرای سعادت وبازارچه سعدالسلطنه نیز معروف است.
شهرقزوین از شهرهای تاریخی وکهن ایران است وقدمت آن به عصر #ساسانیان می رسدو به مدت ۵۷ سال در اوایل دودمان #صفویان پایتخت کشورمان بوده است.

۲۵ ثانیه

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#وزیرمیراث_فرهنگی:

🔹امسال هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان بودجه عمرانی وزارت میراث فرهنگی بود ولی... تا الان از این مبلغ هیچ‌چیزی به وزارت ما نیامده و سال تمام شد.

👈 جلوی چشم ما میراث تمدنی و فرهنگی‌مان، درحال از بین رفتن است.

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
به ملتی که ز #تاریخ خویش بی خبراست
به جزحکایت محو و زوال ، نتوان گفت

#عارف_قزوینی

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
عزل محمدعلی شاه از قدرت....


آذر ماه مصادف است با عزل #محمدعلیشاه از قدرت. کسی که مجلس ایران را به توپ بست.
...و تاریخ نشان داده کسانیکه آن رابه توپ بسته اند عاقبت خوبی نداشته اند...

پرده اول:
نقل است که محمدعلى شاه وقتی مجلس اول را به توپ بست، پس از قلع و قمع مشروطه طلبان و کشتن فجیع #میرزاجهانگیرخان و  #ملک_المتکلمین در باغ شاه، با غرور و نخوت، بادی در بروت انداخته و موقع ناهار با تکبر گفته بود:
آیا #مشهدی_باقربقال وکیل (نماینده صنف بقالان در مجلس اول) اجازه میدهد شاه مملکت ناهار صرف کند یا خیر؟ سپس قهقهه خنده از سر تمسخر سر داده بود...
روزگار بگذشت، قیام تبریز شروع شد سپس، مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند و شاه متکبر که با تمام دریوزگی برای حفظ جانش گریخته و مجبور به تحصن در سفارت روسيه در زرگنده شده بود، در این زمان، حسین بیگ تبریزی به تمسخر فریاد زده بود:
«دیدی بالاخره مشهدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمی دهد!»

پرده دوم:
زمانی که دیکتاتور به سفارت روسیه پناهنده شد، عين‏ السلطنه در خاطراتش می نویسد شاه مغرور پشم هایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغب اش تحليل رفته و آرزوی خودکشی میکرد:
«رفتيم زرگنده‏ و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين كار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بكشم...ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغب اش تحليل رفته بود...»
(خاطرات عين‏ السلطنه...ج‏ ۴ ص ۲۶۹۷)
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش میگذاشت که محمدعلی شاه در  سفارت مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند «تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مى‏خوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت كنيم سفير روس به شاه پيغام داده‏ عمارت را خالى كرده يا در يكى از عمارات كوچك كه خالى است منزل ‏كنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت كرايه كنيد»!
(همان منبع...ج‏۴ص۲۷۶۱ ).

پرده سوم:
زمانیکه پس از ۵۶ روز اقامت در سفارت روسیه، بعد از تحویل عتیقه جات و طلاها(مقایسه شود تکرار تاریخ یعنی زمان تبعید رضاشاه و بحث عتیقه جات...) مجبور به ترک ایران به مقصد اودسا در اوکراین شد، وقتِ ترک ایران، طرفداران معدودش که عادت به نظام استبدادی داشتند در جلوی کالسکه اش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!
« ...زنهاى شهر طهران اغلبى در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. كالسكه شاه را كه مى ‏بينند صدا به گريه و شيون بلند مى‏ كنند...در اغلب خانه ‏ها، زنها آش پشت پا براى شاه درست كردند...»
(همان...ج‏۴ص ۲۸۲۰)
این مردم، گویی انترهایی بودند که لوطی شان مرده و بی زنجیر گشته بودند!

پرده چهارم:
وقتی پس از دربدری های بی شمار در بندر ساوونا در ایتالیا در ۱۳۰۴ درگذشت، روزنامه حبل المتین در مورد مراسم تغسیل و تدفین اش در عباراتی طعنه آمیز در همان زمان چنین نوشته بود:
«در سان ریبوی ایتالیا، سدر و کافور هم برایش پیدا نشده بود، فقط روی تخته گذاشته با صابون عطری غسل دادند. غسال کی بود؟ یونس خان آبدار و یک نفر دیگر بنام اسماعیل طوپالی که ترک اسلامبولی است...دکتر روزلسکی، پنبه می گذاشت، روسی خان کفن می دوخت، دیگری دعای روسی می خواند....».

پرده پنجم:
پس از فرار محمدعلی شاه، ایران بهشت نشد و بعدها نیز بهشت نشد! نا امنی های گسترده کشور را فرا گرفت حتی پایتخت امنیت نداشت! تهران میدان شرارت یک دسته اجامر و اوباش شد که به اسم بختیاری و مجاهد و سیلاخوری به جان و مال مردم افتادند.

ایرانیان فکر می کردند مشکل، محمدعلی شاه مستبد است و اگر او رود همه چیز درست میشود، اما او و چندین محمدعلی شاه دیگر از بین رفتند، اوضاع بهتر نشد. چون، هر کدام از آن میلیونها مردمِ گرفتارِ جهل و عقب ماندگی، بالقوه یک محمدعلی شاه بودند و بقول میرزا آقاخان «در وجود هر ایرانی یک میرغضب وجود دارد...».
و آن میرغضب تنها با تربیت درازمدت و یک انقلاب فرهنگی، دست از غضب خواهد کشید...

#علی_مرادی_مراغه_ای

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
مسجد جامع #یزد

 این مسجد به شیوه یک ایوان در دل کویر می‌باشد و در طی حدود ۱۰۰۰ سال و سه دوره بنا شده‌است. پایه‌های اصلی مسجد در زمان ساسانیان بر روی یک آتشکده گذاشته است ولی بعد از اسلام در دوره ایلخانی و تیموری بصورت مسجد تکمیل شده است. بنای گنبد خانه متعلق به دوره ایلخانی و سر در رفیع مسجد را متعلق به زمان شاهرخ و دوره تیموری دانسته‌اند. این بنا از لحاظ خوابیدگی گنبد، سردر رفیع و بلند و همچنین کاشیکاری زیبا و منحصربه‌فرد، شهرت دارد.

عکسها ،از صفحه اینستاگرامی
#صادق_میری

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#محمدعلی_جمالزاده

«خداوند اگر به کسی نعمت شارلاتانی و چاخانی و وقا‌حت داده باشد، در این مرز و بوم نانش تو روغن است و روی سبیل قیصر نقاره می‌زند.
تا این قماش اشخاص تاج سر ما هستند، رنگ رستگاری را نخواهیم دید...»

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#محمدعلی_فروغی:

« #تاریخ را اصل و مبنای علم #سیاست می‌دانم و عقیده دارم که بدون این علم ، سیاست مملکت معطل خواهد بود... بنابراین برای عَمل آوردن عقل انسان و تکمیل رتبه اولویت و مقام بشری ، تاریخ از ملزومات است.

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
🔸سالگرد درگذشت
#علی_اکبرسعیدی_سیرجانی


🔸به اسلام ایمان داشت بلکه زوایا و خبایای آن را هم نیک می‌شناخت. به صراحت می‌گفت، «هر کس در بیش از ده‌هزار صفحه تألیفات و نوشته‌های من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بجوید و بیابد بنده دوره شش جلدی تفسیر قرآن کریم را - که محصول هفده سال تلاشم برای تصحیح و چاپش بوده - به نام او می‌کنم.» معتقد بود، اسلام دین علم و تعقل و کتاب است، در ساحت مقدس عقل و اجتهاد شیعه جماعت « حسبنا گویان و کتاب سوزان را راهی نیست.»
در واقع، تشیع سعیدی سیرجانی «فرهنگی» بود. به عبارت دیگر، او خود را مسلمانی مؤمن می دانست. اصول کلی ایمانی و حکایات تمثیلی اخلاقی ذهنیش گاه برخاسته از اسلام بود. در عین حال، دین را از سیاست جدا می‌خواست. به علاوه، پیش از آن که خود را مسلمان بداند، خویش را ایرانی می شمرد. در مفهوم دقیق، باورهای مذهبی را محدود به عرصه خصوصی می دانست و امتزاج دین و سیاست را خطر بار می یافت.

🔸بدین سان سعیدی سیرجانی به هویتی دوپاره اعتقاد داشت. بیش از مسلمانی، به «ایران و تاریخ ایران و حب وطن و علایق ملی» دلبسته بود . معتقد بود «در ایران ما، پیش از هجوم عرب، فرهنگ مشخص و معتبری وجود داشت.» می‌گفت در این گیرودار جنگ و ستیز، ملت ایران شکست می‌خورد ... اما هویت ملی خود را نمی بازد و به جان و دل نگهداریش می‌کند.» می دانست که «کشور مفتوح شد... اما مغلوب نشد، سمندروار میان شعله حوادث»، سر برمی‌کشد.

سعیدی سیرجانی طعم تلخ این شکست و چهره همیشه پیدای این هویت دوباره را در عرصه های گونه گون حیات فکری و اجتماعی ایران سراغ می کرد. گاه تمایز میان فرهنگ صحرایی عربستان و فرهنگ ایران پیش از اسلام را در تفاوتهای میان داستان لیلی و مجنون از یک سو و خسرو و شیرین از سوی دیگر سراغ می کرد و گاه « به دسته های عزاداری و تعزیه خوانی» اشاره می کرد که «شبیه امامان و اهل بیت طهارت را در لباس روحانیت ایرانی، یعنی عمامه سبز و عبای سیاه » لباس می پوشاندند و «شبیه شمر و سنان و حرمله و خولی» عقال می‌بندند.

🔸سعیدی سیرجانی در #بیچاره_اسفندیار به اصل مهم دیگری اشاره می‌کند که به گمانش جزیی از جوهر تاریخ ماست. آنجا از نبرد پیر و جوان و پسر و پدر سخن می گوید و این که اسفند یار نماینده نسل جوان ملت است، و جوانان هر ملت سرمایه اصلی مملکت‌اند ... و بدا ، عاقبت زمامداری که دست خود را به خون جوانان بالايد . می گفت، «چه بدبخت و بدعاقبت است ملتی که پیر و جوانش به جای همدلی و همراهی، کمر به نابودی یکدیگر ببندند.» یکی از مایه های مکرر تاریخ ایران، همین نبرد میان پیران و جوانان و مرگ پسران به دست پدران است. اسفنديارها و سهراب‌هایی که به دست یا دستور پیرسالاران جامعه به قتل می رسند، با خود اندیشه ترقی و دگرگونی را به گور می‌برند. پیرسالاری و فرزندکشی همزاد استبداد و سیر قهقرایی تاریخ‌اند و همین همزادی، گاه به تلویح و زمانی به تصریح، طرف توجه سعیدی سیرجانی بود.

📕مروری بر آراء و اندیشه های سیاسی سعیدی سیرجانی
#عباس_میلانی

منبع: ایران شناسی سال هفتم بهار۱۳۷۴ شماره ۲۵

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#كريستف_نيومن ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺳﯿﻢ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ.
ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.

ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ :

👈ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﻧﺪ.
می دﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ نمی میرد ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ.
ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ ۷۰ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ۳۱۷ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به ناﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ.

ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ #ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ #ﺍﻧﺴﺎن!

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Forwarded from عکس نگار
هشتادویک سال پیش، شامگاه پنجم آذر ۱۳۲۱، #محمدعلی_فروغی در منزلش در تهران درگذشت.

از میان خدمات فراوان فروغی به ایران و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، یکی این بود که #فرهنگستان_ایران (فرهنگستان اول) را در زمان نخست‌وزیری‌اش تأسیس کرد و اساسنامه‌اش را نوشت، در خرداد ۱۳۱۴، همان سالی که پیش از آنکه به پایان برسد، فروغی، با استعفای اجباری، از نخست‌وزیری کناره گرفت و خانه‌نشین شد.

این چند کلمه «بدان آوردم» که بهتر دیدم، به‌جای نوشتن دربارهٔ فروغی، تکه‌ای از نوشتهٔ دکتر #غلامعلی_رعدی_آدرخشی* (۱۲۸۸ - ۱۳۷۸ ش.) را نقل کنم، ادیب برجسته وسراینده قصیدهٔ مشهور #نگاه .
[*:خطای تایپی نیست؛ خودش ترجیح می‌داد این واژه را «آدرخشی» بنویسد، نه «آذرخشی».]

رعدی، که از اعضای فرهنگستان اول بوده است، چنین شهادت داده است که «سرپرستی فروغی جنبهٔ تشریفاتی نداشت و منحصر به ادارهٔ جلسات نبود، بلکه او در این مقام از طرفی این مؤسسه را در برابر فشارها و توقعات بیجای بعضی از مقامات و گروههای متنفذ حمایت می‌کرد و از طرف دیگر مانند یک مرشد و راهنمای مورد احترام می‌کوشید که در داخل فرهنگستان بین اعضای آن توافق و حسن تفاهمی برقرار کند».

«به‌یاد دارم که در سال ۱۳۱۴ دو تن از اعضای افراطی فرهنگستان در یکی از جلسات اصرار داشتند که یک کلمهٔ ثقیل و نامأنوس زبان اوستائی به‌عنوان معادل یک کلمهٔ عربی رایج و مستعمل در فارسی پذیرفته شود. مرحوم #عبدالعظیم_قریب با این پیشنهاد مخالف بود.وی می‌گفت اولاً این کلمهٔ عربی هزار سال است که در زبان فارسی وارد و معمول شده و جزء دارائی‌های زبان ماست. ثانیاً زبان اوستائی مرده و متروک شده و کلمات آن با کلمات فارسی امروزی هماهنگی ندارد. دو عضو افراطی از این بیان مرحوم قریب برآشفتند و غوغائی به‌راه انداختند و گفتند شما حق ندارید که به زبان اوستائی که زبان مقدس نیاکان ماست اهانت کنید و آن را زبانی مرده بخوانید.

در این اثنا مرحوم فروغی که رئیس جلسه بود بی‌آنکه یکی از دو طرف بحث را مستقیماً مورد حمایت یا ملامت قرار دهد، ناگهان رشتهٔ سخن را به‌دست گرفت و با متانتِ تمام از فرد فرد حضار پرسید آیا پدر او مرحوم محمدحسین فروغی را می‌شناختند، یا نام او را شنیده‌اند؟

یکایک اعضاء فرهنگستان جواب مثبت دادند و هرکدام شرحی دربارهٔ فضائل محمدحسین فروغی بیان کردند. آنگاه مرحوم محمدعلی فروغی گفت: آقایان به‌شهادت همهٔ شما پدر من مردی دانشمند و ارجمند بوده و من به فرزندی او مفتخرم. با این وصف اگر همهٔ شما به من بگوئید که پدرت مرده است من حق ندارم از شما برنجم، زیرا مسلم است که پدرم مرده است. زبان اوستائی هم درست است که زبان نیاکان ما بوده است، ولی چه می‌توان کرد[؛] آن زبان هم مرده و متروک شده و انصاف نیست که ما به کسی که این حقیقت واضح را اعلام می‌کند بتازیم و در وطن‌پرستی او تردید روا داریم.

این بیان شیوا و این استدلال سقراطی فروغی مانند آبی که بر آتش ریخته شود جلسه را به‌حال عادی درآورد و بحث در محیطی آرام و دور از هیاهو ادامه  یافت.»

نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای عزّ و جل ،  جمله را بیامرزاد

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این بازار اگر سودی‌ست با درویش خرسند است
خدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی

#حافظ

آواز: محمدرضا #شجریان
کمانچه: سعید #فرجپوری

آلبوم شب وصل
گوشه‌ی جامه دران دستگاه #ماهور

۵۰ ثانیه

t.me/tarikhdartarazoo 🏛
آبان مصادف بود با سقوط اصفهان و تسلیم #سلطان_حسین_صفوی به #محمودافغان و فروپاشی سلسله صفوی.
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد...

♦️شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی، نابخردی و تبعیض در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. در ستم #گرگين_خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی #قندهار نوشته اند که:

👈«گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مى‌دريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى می رسيد...»
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا می دارید؟...
اما گوش شنوایی نبود، حتی یکی از بزرگان خود را برای تظلم و دادخواهی به اصفهان فرستادند، اما حتی نگذاشتند به حضور شاه رسد و او را تازیانه زده، به خواری راندند!.
هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.
(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).

♦️محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در ۱۷۲۲ م از طريق كرمان و يزد به نزديكی اصفهان رسید. اینجا، دو قشون محمود افغانی و قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر حیث عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان ستمدیده با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود.
و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین، شكم‌هاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروار خروار پيه آویزان از شكم‌هايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده می گفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!
(تاریخ منتظم ناصری..ج۲ ص۱.۶۳)
تعداد نفرات لشکر صفویان دو برابر افغانان بود، اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، چیزی برای از دست دادن نداشتند جز زندگی تبعیض آلودشان را. اما گروه دوم همه چیز برای از دست دادن، داشتند...!

♦️محمود افغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، شاه بی خبر و ابله ایران، همچنان اسیر تملقات درباریانش بود که مدام می گفتند:
«جهان‌ پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مى‌باشد»
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده مشغول پختن نذری و شلّه ‌زردى بودند تا دشمنان را منهزم کنند!
و منجّمين می گفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مى‌نمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و...در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
و شاه غرق در عیش و نوش، در مقابل هر چیزی فقط می گفت«یخشی دور» (خوب است)! چنانكه ظریفی سروده بود:

 آن ز دانش تهى ز غفلت پر    
شاه سلطان حسين‏ يخشى در

♦️اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم از گرسنگی به خوردن سگ، گربه و کودکان همدیگر روی آورده و حتی نعش مردگان...
(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
این سلسله ی بشدت تقدیرگرا، یقین داشتند که نائب امام زمان هستند و حکومت را تنها به او تحویل خواهند داد، حتی به دربار شاه طهماسب، دو اسب سفید با زین و یراقِ کامل آماده کرده بودند تا پس از ظهور امام، یکی را او و دیگری را شاه صفوی سوار گردد و حتی شاه، خواهرش(مهین بانو) را شوهر نداده و مجرد گذاشته بود به عنوان نامزد امام غایب(ع)...!(سه سفرنامه رابی بنیامین تطیلی...ص۲۱۷)
کوچکترین شکی نداشتند که حکومت را سرانجام به صاحب اصلی اش امام زمان(ع) تحویل خواهند داد، اما سرانجام، اینچنین خفت بار و رقت انگیز، تحویل محمود افغان می دادند...!

♦️تحویل تاج شاهی قدرتِ ۲۳۰ ساله صفوی به محمود افغان یکی از عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ ایران است:
شاه سلطان حسین صفوی برای تسلیم خود، با جمعى از اصفهان خارج شد و به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، مدتى آنجا نگاهش داشتند و تحقیرش کردند!
چون داخل شد، خطاب به محمود افغان گفت:
«اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد».
آنوقت، پیرمردی ۶۱ ساله و فربه، پشت سر محمود ۲۱ ساله و لاغر راه افتاده تا او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده و کلیدهای کاخها را به او بسپارد!
و البته تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرایش که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود، زنان را بین افسران قشون خود تقسیم نمود...!

#علی_مرادی_مراغه_ای

t.me/tarikhdartarazoo 🏛