#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
سال 98 با خواهرم و دامادمون، موقعی که خواستیم از زیارت کربلا به سمت مرز ایران برگردیم سوار ون شدیم.
حدودا یازده دوازده نفر بودیم که اکثرا هم با انرژی و سرحال بودند. بعد از چند ساعت کم کم خسته شدیم و خوابمون گرفته بود.
آبجیم که خوابش نبرده بود، با حیرت به من که درحال چرت زدن بودم گفت:
«راننده رو نگاه کن خوابه»
ما آخر ون نشسته بودیم.من نگاه کردم توی آینهی ماشین و دیدم
یا امام حسین(ع) راننده چشماش قشنگ خواب میرفت و در حال خواب و بیداری رانندگی میکرد.
زود دامادمون و بقیه رو با سرو صدا بیدار کردم و اونا هم راننده رو بیدار کردند. خلاصه به خیر گذشت.
فقط هنوزم تو شوکم که: «آبجی، تو داری میبینی راننده از کِی خوابه با خونسردی منو بیدار میکنی تا دوتایی با هم تعجب کنیم؟!»
🔺نیکا حسینی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
سال 98 با خواهرم و دامادمون، موقعی که خواستیم از زیارت کربلا به سمت مرز ایران برگردیم سوار ون شدیم.
حدودا یازده دوازده نفر بودیم که اکثرا هم با انرژی و سرحال بودند. بعد از چند ساعت کم کم خسته شدیم و خوابمون گرفته بود.
آبجیم که خوابش نبرده بود، با حیرت به من که درحال چرت زدن بودم گفت:
«راننده رو نگاه کن خوابه»
ما آخر ون نشسته بودیم.من نگاه کردم توی آینهی ماشین و دیدم
یا امام حسین(ع) راننده چشماش قشنگ خواب میرفت و در حال خواب و بیداری رانندگی میکرد.
زود دامادمون و بقیه رو با سرو صدا بیدار کردم و اونا هم راننده رو بیدار کردند. خلاصه به خیر گذشت.
فقط هنوزم تو شوکم که: «آبجی، تو داری میبینی راننده از کِی خوابه با خونسردی منو بیدار میکنی تا دوتایی با هم تعجب کنیم؟!»
🔺نیکا حسینی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
با اتوبوس از مرز داریم میریم به سمت نجف، طرف با یه پارچه قرمز پریده وسط جاده و این پارچه رو تکون داد
راننده نفهمید چه جوری این اتوبوس رم کرده رو آروم کرد و برگردوند تو مسیر
خلاصه به هر لطایفی که بود زدیم بغل گفتیم حتما ماشینش پنچر شده یا شاید حواسش نبوده یه چاله کنده تو مسیر میخواد که ما نیفتیم توش
ریختیم پایین که نجاتش بدیم؛ اون رو از بدبختی،
خودمون رو از گمراهی ضلالت،
خلاصه تا پیاده شدیم دیدیم داره میگه:
«مکان بارد موجود»، «لنّوم للمرافق للرجال و لنّسا و لطّفل الصغیر البدبخت الفقیر»، «شای از نوع داغ و
مای از نوع بارد»
آخه برادر من مگه می خوای گاو بگیری
مگه اینجا کولوسئومه؟
راننده که انگار روزی سه تا ازین مدل سر گردنه گیریارو رد میکنه، قبل از ایست کامل اتوبوس رفته بود نشسته بود داشت چایی میخورد ما رفتیم دیدیم یه دونه! آره، فقط یه دونه مرافق (wc) داره اونم با همون روش سر گردنه گیری هشت تا ون و قبل از ما خفت کرده گذاشته توی صف همون یه دونه،
یک نفر اومد بیرون گفت آب میاد مثل چکه از سر سرنگ.
من که بی خیال شدم رفتم وضو بگیرم نماز و تحت فشار اقامه کنم که یکی از تو مرافق گفت آقا برید واینستید که همون سرنگم قطع شد.
من خیلی بی سر و صدا آب و بستم و دست چپ به بعد و تیمم کردم
سر نماز روی موکت توی صحرای تاریک
لیوانای یکبار مصرف از کنارم باد میخوردن رد میشدن، انگار که یه عده خرچنگ دارن روی تخم مرغ راه میرن.
بی خیال....
سعینا مقبول
حجنا مشکور
همین بود دیگه نه؟
🔺میثم حسینی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
با اتوبوس از مرز داریم میریم به سمت نجف، طرف با یه پارچه قرمز پریده وسط جاده و این پارچه رو تکون داد
راننده نفهمید چه جوری این اتوبوس رم کرده رو آروم کرد و برگردوند تو مسیر
خلاصه به هر لطایفی که بود زدیم بغل گفتیم حتما ماشینش پنچر شده یا شاید حواسش نبوده یه چاله کنده تو مسیر میخواد که ما نیفتیم توش
ریختیم پایین که نجاتش بدیم؛ اون رو از بدبختی،
خودمون رو از گمراهی ضلالت،
خلاصه تا پیاده شدیم دیدیم داره میگه:
«مکان بارد موجود»، «لنّوم للمرافق للرجال و لنّسا و لطّفل الصغیر البدبخت الفقیر»، «شای از نوع داغ و
مای از نوع بارد»
آخه برادر من مگه می خوای گاو بگیری
مگه اینجا کولوسئومه؟
راننده که انگار روزی سه تا ازین مدل سر گردنه گیریارو رد میکنه، قبل از ایست کامل اتوبوس رفته بود نشسته بود داشت چایی میخورد ما رفتیم دیدیم یه دونه! آره، فقط یه دونه مرافق (wc) داره اونم با همون روش سر گردنه گیری هشت تا ون و قبل از ما خفت کرده گذاشته توی صف همون یه دونه،
یک نفر اومد بیرون گفت آب میاد مثل چکه از سر سرنگ.
من که بی خیال شدم رفتم وضو بگیرم نماز و تحت فشار اقامه کنم که یکی از تو مرافق گفت آقا برید واینستید که همون سرنگم قطع شد.
من خیلی بی سر و صدا آب و بستم و دست چپ به بعد و تیمم کردم
سر نماز روی موکت توی صحرای تاریک
لیوانای یکبار مصرف از کنارم باد میخوردن رد میشدن، انگار که یه عده خرچنگ دارن روی تخم مرغ راه میرن.
بی خیال....
سعینا مقبول
حجنا مشکور
همین بود دیگه نه؟
🔺میثم حسینی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
یه افسوس بزرگ اربعین هم اینه که خانمم نگرانم میشهها، ولی نمیتونه هر دقیقه یه بار بهم زنگ بزنه.
حیف شد واقعا.
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
حیف شد واقعا.
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
وقتی موتورت تو پیادهروی جوشمیاره، فقط یه موکبدارِ خوبه که میتونه عیبیابی و تعمیرش کنه.
🔺سیدساجد هاشمی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
🔺سیدساجد هاشمی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
بغل دستیم توی ماشین گفت: «اصلاً نمیتونم بخوابم.»
ناخودآگاه گفتم: «بخواب خوابت میبره!»
فکر کنم دعاهام برای تشکیل خانواده، داره مستجاب میشه!
🔺علیرضا حیدرزاده جزی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
ناخودآگاه گفتم: «بخواب خوابت میبره!»
فکر کنم دعاهام برای تشکیل خانواده، داره مستجاب میشه!
🔺علیرضا حیدرزاده جزی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
🖤طنزیمیها سلام
🔹یه خبر خوش براتون دارم.
🔹پویش #خاطرات_اربعین رو که یادتون هست.
🔹بخاطر استقبال زیاد شما طنزیمیهای عزیز، میخوایم مهلت ارسال خاطرات رو تا جمعه تمدید کنیم.
📣 خاطرات طنز و بامزهی سفر زیارتی اربعین رو، برای ما ارسال کنید تا انشالله با ذکر نام خودتون، در کانالهای طنزیم منتشر کنیم.
🔹البته این خاطرات میتونه از زبان خودتون یا دوستان و آشنایانتون باشه.
🔹اگر عکس با مزهای هم دارید برای ما بفرستید.
🔹مهلت ارسال اثر تا جمعه دوم شهریور
📌 ارسال خاطرات به ادمین کانال
👉@Tanzym_admin
🔺طنزیم🔺
طنزیم| @tanzym_ir
🔹یه خبر خوش براتون دارم.
🔹پویش #خاطرات_اربعین رو که یادتون هست.
🔹بخاطر استقبال زیاد شما طنزیمیهای عزیز، میخوایم مهلت ارسال خاطرات رو تا جمعه تمدید کنیم.
📣 خاطرات طنز و بامزهی سفر زیارتی اربعین رو، برای ما ارسال کنید تا انشالله با ذکر نام خودتون، در کانالهای طنزیم منتشر کنیم.
🔹البته این خاطرات میتونه از زبان خودتون یا دوستان و آشنایانتون باشه.
🔹اگر عکس با مزهای هم دارید برای ما بفرستید.
🔹مهلت ارسال اثر تا جمعه دوم شهریور
📌 ارسال خاطرات به ادمین کانال
👉@Tanzym_admin
🔺طنزیم🔺
طنزیم| @tanzym_ir
🧶 امام جانم! خودت از آن بالا شاهدی که چه سختیهایی نکشیدهام برای رسیدن به این نقطه. از تهیه انواع سوزن و یادگیری انواع نیشگون و طریقه هول دادن برای از سر راه برداشتن موانع موسوم به زائر که مانع رسیدن، چسبیدن و دخیل بستن به ضریحت میشوند، تا کشیدن گیس همسفرانی که نیش و کنایه میزدند که چرا بدون پاسپورت آمدهای؟! آخر مگر نمیگویند امام حسین(ع) است که باید بطلبد؟ پس پاسپورت و قانون و آن مأمور سیبیلوی کلاهکج عراقی و مأمور ریشوی ایرانی چه میگویند دیگر؟
💠 این مطلب رو به همراه یه عالمه مطلب دیگه که به همت طنزپردازای باشگاه طنز انقلاب تهیه شده، میتونید توی ضمیمه امروز راه راه روزنامه وطن امروز بخونید.
🔗 دویست و هشتاد و ششمین شماره ضمیمه هفتگی راه راه رو توی این لینک بخونید:
https://B2n.ir/u79989
💡 برخی از تیترها:
پرچم بالاست - سوده پاکاری
نو دانشجو - محمدحسین دهقانی ابیانه
اژدهایی با گل سر صورتی - فاطمه بحرکاظمی
درد و دل یک زائر اربعین - سیده کوثر هاشمی زاده
🥊 باشگاه طنز | https://eitaa.com/bashgahtanz
💠 این مطلب رو به همراه یه عالمه مطلب دیگه که به همت طنزپردازای باشگاه طنز انقلاب تهیه شده، میتونید توی ضمیمه امروز راه راه روزنامه وطن امروز بخونید.
🔗 دویست و هشتاد و ششمین شماره ضمیمه هفتگی راه راه رو توی این لینک بخونید:
https://B2n.ir/u79989
💡 برخی از تیترها:
پرچم بالاست - سوده پاکاری
نو دانشجو - محمدحسین دهقانی ابیانه
اژدهایی با گل سر صورتی - فاطمه بحرکاظمی
درد و دل یک زائر اربعین - سیده کوثر هاشمی زاده
🥊 باشگاه طنز | https://eitaa.com/bashgahtanz
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
یه موکبی فلافل میدادن و کنار دیوارش یه میز کوچک بود که روش انواع سس رو گذاشته بودن،
مدل چادر ما و چفیهای که روش انداخته بودیم به نحوی بود که اگر از پشتسر نگاه میکردی، فکر میکردی ما عربیم، یه ایرانی اومد نزدیک میز و به ما گفت: "السس الداد!"
منم با لبخند گفتم: "نحن ایرانی!"
🔺هدیه روحانی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
یه موکبی فلافل میدادن و کنار دیوارش یه میز کوچک بود که روش انواع سس رو گذاشته بودن،
مدل چادر ما و چفیهای که روش انداخته بودیم به نحوی بود که اگر از پشتسر نگاه میکردی، فکر میکردی ما عربیم، یه ایرانی اومد نزدیک میز و به ما گفت: "السس الداد!"
منم با لبخند گفتم: "نحن ایرانی!"
🔺هدیه روحانی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
ورود کودکان ممنوع، ورود سایرین ممنون
مرکز پاسخگویی به سوالات و امور مربوط به مساجد، بفرمایید:
سوال: من یه بچه توی مسجد دیدم، باید به کی گزارش بدم؟
جواب: با مرکز پاسخگویی به سوالات و امور مربوط به حضور یا عدم حضور کودکان در مسجد تماس بگیرید.
س: میانگین سنی نمازگزاران مسجد ما به ۹۱/۵ رسیده، میخواستم بپرسم چه میانگینی زنگ خطر به حساب میاد؟
ج: نگران نباشید، هنوز تا ۱٠۶ سال راه هست.
س: ما توی مسجدمون یه کارگاه مادر و کودک برگزار کردیم؛ اگر خانومهای مسن مسجد برای ساکت کردن بچهها تذکر بدن، چی کار کنیم؟
ج: کارگاه مادر خالی یا مادر و مادربزرگ برگزار کنید.
🔺هانیه سادات حسینیزاده🔺
طنزیم| @tanzym_ir
مرکز پاسخگویی به سوالات و امور مربوط به مساجد، بفرمایید:
سوال: من یه بچه توی مسجد دیدم، باید به کی گزارش بدم؟
جواب: با مرکز پاسخگویی به سوالات و امور مربوط به حضور یا عدم حضور کودکان در مسجد تماس بگیرید.
س: میانگین سنی نمازگزاران مسجد ما به ۹۱/۵ رسیده، میخواستم بپرسم چه میانگینی زنگ خطر به حساب میاد؟
ج: نگران نباشید، هنوز تا ۱٠۶ سال راه هست.
س: ما توی مسجدمون یه کارگاه مادر و کودک برگزار کردیم؛ اگر خانومهای مسن مسجد برای ساکت کردن بچهها تذکر بدن، چی کار کنیم؟
ج: کارگاه مادر خالی یا مادر و مادربزرگ برگزار کنید.
🔺هانیه سادات حسینیزاده🔺
طنزیم| @tanzym_ir
+ بابا هر کی به زائرا کمک کنه خدا بیشتر دوستش داره؟
- بله دخترم.
+ خب، بذار یه کاری کنم خدا زیاد دوست داشته باشه.
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
- بله دخترم.
+ خب، بذار یه کاری کنم خدا زیاد دوست داشته باشه.
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
گفتم: چه خوبه موکبا هر روز آبدوغ خیار بدن تا خنک بشیم.
گفت: اگه این کار رو بکنن سُست میشیم تا اربعین سال دیگه از جامون تکون نمیخوریم.
#اربعین
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
گفت: اگه این کار رو بکنن سُست میشیم تا اربعین سال دیگه از جامون تکون نمیخوریم.
#اربعین
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
داداش الان یه جوری برات درستش میکنم که خودتم بشینی توش تا کربلا بری.
🔺زینب علیمرادی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
🔺زینب علیمرادی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
مادر من هرسال تحت هرشرایطی میان اربعین، اون سالم باردار بودن و ما خیلی شیک و مجلسی براشون تدارک یه ویلچر دیده بودیم، تا اذیت نشن.
از اونجایی که ما یه خانواده پرجمعیت هستیم، بچهها میریختن روی ویلچر و جا به مادرم نمیرسید و پررو پررو، ویلچر رو باید براشون جلو میبردیم.
یه روز من حرصم گرفت، به خواهرم گفتم یا از ویلچر پیاده میشی، یا میذارمت تو راه.
خواهرمم سرتق نشست سرجاش.
منم دیدم اینجوریه، ولش کردم رفتم تا مجبور بشه بلند بشه و ویلچر رو حرکت بده،
چند دقیقه بعد صدای یه آقایی رو شنیدم که میگفت:
_خانم واقعا کارتون زشته!
برگشتم دیدم یه آقایی داره خواهرم رو میاره و به من میگه خجالت بکشید، با زائر معلول امامحسین بد برخورد کردید و...
حالا من هرچی قسم آیه میخوردم که بابا این از من و شما هم سالمتره، مرده دائم نصحیت میکرد.
به خواهرم گفتم پاشو ببینن چیزیت نیست، سفت نشسته بود میگفت من معلولم، چرا بهم توهین کردی!!!
خلاصه که آقاهه رفت و ما رو با یه کولهبار نصیحت تنها گذاشت، بعد از رفتنش میخواستم ویلچر رو کج کنم خواهرم شوت بشه پایین که از ملت در صحنه ترسیدم و بیخیال شدم😁
🔺گندم راد🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
مادر من هرسال تحت هرشرایطی میان اربعین، اون سالم باردار بودن و ما خیلی شیک و مجلسی براشون تدارک یه ویلچر دیده بودیم، تا اذیت نشن.
از اونجایی که ما یه خانواده پرجمعیت هستیم، بچهها میریختن روی ویلچر و جا به مادرم نمیرسید و پررو پررو، ویلچر رو باید براشون جلو میبردیم.
یه روز من حرصم گرفت، به خواهرم گفتم یا از ویلچر پیاده میشی، یا میذارمت تو راه.
خواهرمم سرتق نشست سرجاش.
منم دیدم اینجوریه، ولش کردم رفتم تا مجبور بشه بلند بشه و ویلچر رو حرکت بده،
چند دقیقه بعد صدای یه آقایی رو شنیدم که میگفت:
_خانم واقعا کارتون زشته!
برگشتم دیدم یه آقایی داره خواهرم رو میاره و به من میگه خجالت بکشید، با زائر معلول امامحسین بد برخورد کردید و...
حالا من هرچی قسم آیه میخوردم که بابا این از من و شما هم سالمتره، مرده دائم نصحیت میکرد.
به خواهرم گفتم پاشو ببینن چیزیت نیست، سفت نشسته بود میگفت من معلولم، چرا بهم توهین کردی!!!
خلاصه که آقاهه رفت و ما رو با یه کولهبار نصیحت تنها گذاشت، بعد از رفتنش میخواستم ویلچر رو کج کنم خواهرم شوت بشه پایین که از ملت در صحنه ترسیدم و بیخیال شدم😁
🔺گندم راد🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
Forwarded from وطنز | بهترین شعرهای طنز
🔸 کربلا تا کربلا
تا هست هستی خون پاک تو به جوش است
دریایِ خیلِ عاشقانت در خروش است
لب تشنه جان دادی ولی از خُمِّ یادت
جان تمام عشقبازان باده نوش است
شد کربلایی دیگر اکنون خاکِ غزه
یک سرزمین از خون گلها لالهپوش است
شمرِ زمان امروز صهیون پلید است
در خاکِ غزه نعرهی ظلمش به گوش است
دردا از آنکه عشقِ ثارالله دارد
اما ندای مرگ بر ظلمش، خموش است
دردا که امروز امت اسلام جایِ
جمعی مسلمانصورتِ مکتبفروش است
مشایهی امسال راهِ وحدت ماست
وقتِ نمودِ شورِ عزمِ این جیوش است
یعنی که همدردیم با خلقِ فلسطین
وقتی درفشِ چفیههامان رویِ دوش است
✍ احمد رفیعی وردنجانی
💫💫
🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻
🆔 بله 🇮🇷 ایتا 🇮🇷 تلگرام
تا هست هستی خون پاک تو به جوش است
دریایِ خیلِ عاشقانت در خروش است
لب تشنه جان دادی ولی از خُمِّ یادت
جان تمام عشقبازان باده نوش است
شد کربلایی دیگر اکنون خاکِ غزه
یک سرزمین از خون گلها لالهپوش است
شمرِ زمان امروز صهیون پلید است
در خاکِ غزه نعرهی ظلمش به گوش است
دردا از آنکه عشقِ ثارالله دارد
اما ندای مرگ بر ظلمش، خموش است
دردا که امروز امت اسلام جایِ
جمعی مسلمانصورتِ مکتبفروش است
مشایهی امسال راهِ وحدت ماست
وقتِ نمودِ شورِ عزمِ این جیوش است
یعنی که همدردیم با خلقِ فلسطین
وقتی درفشِ چفیههامان رویِ دوش است
✍ احمد رفیعی وردنجانی
💫💫
🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻
🆔 بله 🇮🇷 ایتا 🇮🇷 تلگرام
خوبی بعضی از دکترها اینه که وقتی میخوان یه عمل جراحی انجام بدن، حتما زیرلفظی رو میگیرن.
🔺فرزانه فولادی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
🔺فرزانه فولادی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
وقتی لیست خرید میدم به همسرم، دوتاش رو تصمیم میگیره که لازم نداریم، سهتاش رو یادش میره، یعنی الان ما وفاق ملی نداریم یا چی؟
🔺هانیه سادات حسینیزاده🔺
طنزیم| @tanzym_ir
🔺هانیه سادات حسینیزاده🔺
طنزیم| @tanzym_ir
موضوع انشاء:
در آینده میخواهید چه کاره شوید؟!
خانم اجازه، من میخواهم درآینده مهندس بشوم ولی چون پدرم پزشک است همه میگویند: تو هم باید مانند پدرت پزشک بشوی.
یکبار هم که پدرم من را به مدرسه رساند همه بچه ها میگفتند: چه ماشین خوشگلی دارید،
خوش به حالت که پدرت پزشک است.
ولی یکبار که پدرم گفت سرش شلوق است و نتوانسته بود به مهمانی بیاید مادرم به او گفت: همه را درمان میکنی و ما را مریض! نمیدانم منظور مادرم چی بود؟! چون من که آبریزش بینی نداشتم، ولی به بیماران پدرم حسادت میکنم چون بیماران پدرم او را بیشتر از ما میبینند و با او حرف میزنند. از وقتی که از خواب بیدار می شویم تا وقتی که بخوابیم پدرم را نمیبینیم ولی کارتش همیشه روی اوپن است تا ما هر چی لازم داشتیم بخریم ولی من همیشه تنها به خرید میروم یا مثلا وقتی مریض میشویم همکاران پدرم با مهربانی ما را ویزیت میکنند.
من روزهای تعطیل را خیلی دوست دارم مثلا تعطیلات عید نوروز یا جمعهها، که خیلی وقتها پدرم در خانه است میگوید که پسرم ماشالله چقدر بزرگ شدی چقدر تپل شدی،
یادت باشه ورزش کنی تا هیچ وقت مریض نشی تا گذرت به دکتر و بیمارستان نخورد که اون موقع میشوی مثل توپ فوتبال!
یکبار هم که داشتم بازی میکردم پدرم به مادرم گفت: راستی بچهها چقدر زود بزرگ میشوند! انگار همین دیروز بود که دنیا اومد، که مادرم در دم از هوش رفت.
امروز به مادرم گفتم که من دوست دارم مهندس بشوم ولی مادرم به ما گفت که باید پزشک بشوم و در کنارش مهندس هم بشوم، خانم اجازه ما هم میخواهیم همین کار را بکنیم و پزشکِ مهندس بشویم.
🔺سمیه زارعی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
در آینده میخواهید چه کاره شوید؟!
خانم اجازه، من میخواهم درآینده مهندس بشوم ولی چون پدرم پزشک است همه میگویند: تو هم باید مانند پدرت پزشک بشوی.
یکبار هم که پدرم من را به مدرسه رساند همه بچه ها میگفتند: چه ماشین خوشگلی دارید،
خوش به حالت که پدرت پزشک است.
ولی یکبار که پدرم گفت سرش شلوق است و نتوانسته بود به مهمانی بیاید مادرم به او گفت: همه را درمان میکنی و ما را مریض! نمیدانم منظور مادرم چی بود؟! چون من که آبریزش بینی نداشتم، ولی به بیماران پدرم حسادت میکنم چون بیماران پدرم او را بیشتر از ما میبینند و با او حرف میزنند. از وقتی که از خواب بیدار می شویم تا وقتی که بخوابیم پدرم را نمیبینیم ولی کارتش همیشه روی اوپن است تا ما هر چی لازم داشتیم بخریم ولی من همیشه تنها به خرید میروم یا مثلا وقتی مریض میشویم همکاران پدرم با مهربانی ما را ویزیت میکنند.
من روزهای تعطیل را خیلی دوست دارم مثلا تعطیلات عید نوروز یا جمعهها، که خیلی وقتها پدرم در خانه است میگوید که پسرم ماشالله چقدر بزرگ شدی چقدر تپل شدی،
یادت باشه ورزش کنی تا هیچ وقت مریض نشی تا گذرت به دکتر و بیمارستان نخورد که اون موقع میشوی مثل توپ فوتبال!
یکبار هم که داشتم بازی میکردم پدرم به مادرم گفت: راستی بچهها چقدر زود بزرگ میشوند! انگار همین دیروز بود که دنیا اومد، که مادرم در دم از هوش رفت.
امروز به مادرم گفتم که من دوست دارم مهندس بشوم ولی مادرم به ما گفت که باید پزشک بشوم و در کنارش مهندس هم بشوم، خانم اجازه ما هم میخواهیم همین کار را بکنیم و پزشکِ مهندس بشویم.
🔺سمیه زارعی🔺
طنزیم| @tanzym_ir