طنین آبان
1.41K subscribers
28.7K photos
31.7K videos
441 files
1.76K links
طنین آبان کانال خبری تحلیلی برای تداوم قیام آبان واستمرار خروش جوانان قیام درسرتاسر ایران


ارتباط با مدیر
@pejman124
Download Telegram
#گنبد_کاووس
بی خانمان شدن یک خانواده برای نداشتن اجاره خانه
در خیام جنوبی گنبد کاووس

این هم مقام انسانیت در حاکمیت پلید آخوندی


برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
🔘 واکنش رسوا و ابلهانه آخوندها در مقابل افشای بخش ناچیزی از جنایاتشان در زندان اوین

حاکمیت آخوندی بعد از گذشت چند روز از ضربه سنگین افشای بخشی کوچکی از جنایاتش در زندان اوین توسط هک دوربین‌های نظارتی، از زبان یکی از دژخیمانش در قوه قضاییه و یکی از نمایندگان مجلس ارتجاع به لاپوشانی‌های سخیف و ابلهانه رو آ‌ورد.

آخوند محمد مصدق، معاون اول قوه قضاییه دژخیمان، طبق معمول ادعا کرد که فیلم افشای شکنجه در اوین، تقطیع شده و مونتاژ است و آخوند حسن نوروزی، نایب‌رئیس کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس ارتجاع هم این فیلم را ساخته کشورهای خارجی دانست.

این واکنش رسوا بعد از چند روز نشان از گیجی ضربه وارده به رژیم آخوندی آن‌هم بر اثر افشای بخش ناچیزی از جنایاتشان در فقط یکی از زندانهایشان می‌باشد.

📰 انعکاس فضاحت اوین در رسانه‌های خود رژیم آنهم فقط در یک روز (چهارشنبه ۳شهریور)

آرمان: از کهریزک تا اوین

همدلی: معماهای اوین / عذرخواهی از اوین

شرق: پرده‌یی از واقعیت زندانها

شرق: ضرورت الحاق سازمان زندانها به دستگاه اجرایی

ستاره صبح: آسیب دیدگان زندان اوین متعلق به چه پرونده‌هایی هستند؟

جهان صنعت: توپ در زمین اژه‌ای!

🔥🔥 آنچه این روزها دربارهٔ زندان اوین شاهدیم، تازه از نتایج سحر است. باش تا صبح دولت مردم ایران در قیام سرنگونی بدمد!

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💥اعتراضات سراسری — ۷ شهریور ۱۴۰۰

ادامه اعتراضات اقشار مختلف در سراسر میهن:
دومین روز متوالی تجمع کارگران شهرداری امیدیه
کشتە شدن یک پاسدار تروریست در مهاباد
تجمع اعتراضی کارگران شهرداری میاندوآب
تجمع اعتراضی جمعی از اهالی مریوان به کمبود آب
خشم اهالی محله سعدی کرمانشاه از قطعی آب
خشم جوان اصفهانی از نبود دارو برای درمان مادرش

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
تیرباران شهلا و نسرین
دو خواهر پرستار کرد
شهلا (۳۴ساله) و نسرین (۲۷ساله) کعبی دو خواهر پرستار کرد اهل سقز بودند
در شهريور ۵۸ با حمله جمهوری اسلامی به سقز، آنها و دكترهاي بيمارستان به مجروحين (چه پاسداران و چه اکراد) كمك می‌كردند.
آنها اصلا سیاسی نبودند و فقط به‌عنوان پرستار در بیمارستان به مداوای مجروحین درگیری‌های مسلحانه پرداخته بودند
خواهران کعبی دو بار در پاییز ۵۸ و سپس خرداد ۵۹ دستگیر و روز ۵ شهریور ۱۳۵۹ (برخی منابع ۷شهریور) تیرباران شدند.
اتهام آنها همکاری با ضدانقلاب از طریق مداوای آن‌ها در بیمارستان سقز بود و حکم اعدام جمعی زندانیان توسط خلخالی صادر شد
به والدین آنها گفتند روز جمعه آنها را آزاد می‌کنیم ولی وقتی به زندان رفتند پاسدارها لباسهایشان را به صورت مادرشان پرتاب کردند.
دو خواهر در کنار هم پشت به دیوار تیرباران شدند. نسرین با بستن چشم‌بند مخالفت می‌کند ولی شهلا چشم‌بند را می‌پذیرد.
او در جواب خنده پاسدار که «تو میترسی، ها؟» می‌گوید البته که نه، فقط نمی‌خواهم شاهد مرگ خواهرم باشم. سپس نسرین هم چشم‌بند می‌خواهد.

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
🔘رازهای ناگشوده در بند ۲۰۹اوین ـ شنیده ها از زندانی سیاسی صالح کهندل


بعد از ماه‌ها انفرادی در اوایل سال ۸۶ وارد بندهای چند نفره‌ای ۲۰۹ اوین شدم. حدود دوازده نفری در آنجا بودند از جمله فرزاد کمانگر. همه از «مهندس» می‌گویند که از «مرخصی» می‌آید و برای آنها «درخواست»ها و «سوغاتی»هایشان را می‌آورد. هرکس که تجربه بند ۲۰۹ اوین را دارد، اگر حرفهای من را حتی چرندیات بخواند من به او حق می‌دهم. چون اگر من هم بودم، همان ذهنیت را پیدا می‌کردم. مکانی که کل دارایی تو «یک عدد موکت»، «دو عدد پتو»، در یک سلول ۴ متری هست و تمام. آنهم برای مدت طولانی طی ماه‌ها، شاید هم سالها. اما خدا را شکر که بسیاری از شهود حی و حاضرند!
بگذریم! در بند ۲۰۹! «مهندس»؟! «مرخصی»؟! «درخواست»ها؟! «تخته نرد»؟! «دی وی دی»؟! «فیلمهای سوپر»؟! و غیره. اولش برایم قابل فهم نبود. بعد که کمی دور برم را برانداز کردم انگار همه‌ی اینها واقعیت دارد. فرزاد، سلولی که انتهای بند بود را به من نشان داد که متعلق به «مهندس» بود. با احتیاط وارد آن شدم. در آن کامپیوتری با لوازم جانبی و پر از عکسهای جمعی مجاهدین و یک سری مجله و مقالات و یک عدد رادیو ۸ موج و غیره بود. از سلول خارج شده و ساعتی با خودم درگیر بودم که این دیگر چه داستانی است؟‌! حداقل ملاحظه امنیتی را هم رعایت نکرده‌اند که من مبادا وارد سلول بشوم.
آن روز گذشت. فردایش مهندس کوله‌باری پر از لوازم درخواستی را، از شطرنج گرفته تا فیلمهای درخواستی زندانیان،‌ قرصهای خواب‌آور و غیره با خودش به بند آورد. همه دور او حلقه زدند و درخواستهای خود را تحویل میگرفتند. تازه متوجه شدم «مهندس» ما همان ابراهیم خدابنده است! راستش اول فکر نمیکردم ابراهیم خدابنده که قبلا اسمش را شنیده بودم به این مرحله از پستی رسیده باشد. شبها اکثرا زندانیان با دی وی دی که ابراهیم خدابنده با خودش آورده بود،‌ با آن فیلمهای روز سانسور نشده آمریکایی و اروپایی که حتی در بیرون دیدن آنها جرم محسوب میشد را تا صبح نگاه میکردند. صبح قرص‌هایی که به اسم «داروی مهندس» کدگذاری کرده بودند میخوردند و می‌خوابیدند.
ابراهیم خدابنده هرازگاهی که سر سفره با هم بودیم یک جوری تکه‌هایی به من میانداخت. اولش متوجه نبودم تا اینکه یکبار گفت: «مجاهدین، زمانی که مردم خمینی را در ماه میدیدند و آنقدر اعتبار داشت، آنها به باورهای مردم تن نداده و برعلیه خمینی شوریدند که این اولین خطای آنها بود». منظورش مالاندن ۳۰ خرداد بود.
ناخوداگاه من هم برگشتم و گفتم که من نمیدانم تو از کدام شهر آمده‌‌ای،‌ ولی من متعلق به یک روستایی هستم که آنجا وقتی شایعه دیده شدن خمینی دجال در ماه پیش آمد مردم شعارشان این بود «مردم امام خود را در ماه دیده بودند گویی فضانوردان در ماه … بودند».
ابراهیم خدابنده نگاهی به من کرد و گفت: «انگار تو نمیخواهی آزاد بشوی؟!». در همین حالت فرزاد کمانگر رو به ابراهیم خدابنده گفت: «حالا که فضانوردان کاری در فضا کردند،‌ تاوانش را باید صالح بدهد و آزاد نشود؟».
یکبار هم فیلمی بود به نام «فرقه» که ابراهیم خدابنده آورده بود و برای زندانیان توضیح میداد که مجاهدین چارچوب فکریشان مانند این فرقه است البته منظورش من بودم و میخواست به من بزند. من گفتم: «من نمیفهمم یکروز آنها را متهم میکنید که هم‌جنس‌بازها از آنها حمایت میکنند،‌ روزی به آمریکا، اسراییل، عراق، و عربستان و غیره نسبت میدهید، حالا هم بحث فرقه را میکنید!!!». ابراهیم خدابنده جا خورد چرا که انتظار نداشت چنین جوابی بگیرد و بین زندانیان ضایع بشود، زیر چشمی نگاهی کرد و گفت: «تو انگار عاشق زندان هستی!».
راستش تا آنجا متوجه اصل قضیه نبودم. بعدها متوجه شدم که مرا عمدا فرستاده‌اند در بند ۲۰۹ که چند مدتی هم زیر نظر مهندس (ابراهیم خدابنده) باشم تا تعیین‌تکلیف شوم، البته به قول خودشان «ارشاد» بشوم. یکبار هم بازجو در همین رابطه به من گفت:‌ «احمق، این مهندس ۲۰ سال بود که یکی از یاران نزدیک مسعود رجوی بود ولی متوجه گنده‌کاری‌های سازمان شده و از آن فاصله گرفته است. تو که اصلا در سازمان نبودی چطوری میخواهی ادامه بدهی؟».https://t.me/taninaban/16082
به مرور از حرفهای خودش متوجه شدم که ابراهیم خدابنده مراحلی را طی کرده است. یک مدتی را در انفرادی سپری کرده، سپس چندین بار او را به میهمانی‌های بیرونی برده بودند که اکثر سلبریتی‌های سرشناس خانم و آقا و ورزشکاران رژیمی آنجا بودند. ابراهیم خدابنده این ماجراها را با آب و تاب خاصی تعریف میکرد، با جزئیات قد و هیکل و عمل جراحی دماغ و غیره. حتی وقتی زندانیان فیلم ایرانی نگاه می‌کردند، آقایان و خانمهایی که در فیلم می‌دید را دونه دونه تشریح میکرد گویی خانمش یا داماد یا عروسش بودند. بعد از آن مرحله او را در شرایط دو انتخاب قرار داده بودند: یا ادامه همین میهمانی‌ها و امتیازات ویژه از ماشین، خانه و غیره که در اختیارش گذاشته بودند، یا همان انفرادی و بعد انتقال به زندان گوهردشت و کشته شدن در آنجا. ابراهیم خدابنده با اشتیاق فراوان گزینه اول را ترجیح داده بود.
لازم میدانم در اینجا توضیحی درباره شرایط بند ۲۰۹ در سال ۸۵ بدهم که یک هوادار مجاهدین در معرض چه انتخابی قرار میگرفت. یک طرف همان سینی که در دست ابراهیم خدابنده قرار دارد و برای تو پیشنهاد میدهد شامل میهمانی سلبریتی‌ها، انواع مشوقها و امکانات زندگی که با دیدن آنها زندانی یا باید دیوانه یا عاشق خلق و یک مجاهد باشد که به آن طرف غش نکند. ‌خصوصا سلبریتی‌هایی که بعضا ۴ میلیون فالور دارند که مردم از کارگر گرفته تا استاد دانشگاه، دکتر و مهندس که دنبال لایک زدن پستها و عکسهای آنها هستند. در طرف دیگر سلولهای انفرادی که حتی دیدن یک مگس یا مورچه‌ای در آنجا که ساعتی تو را با خود مشغول بکند، حکم معجزه دارد و بعد از انفرادی، انتقال به زندانهایی مثل گوهردشت که دور و برت پر از زندانیان با بیماری‌های واگیردار که باید با آنها دهن به دهن بخوابی و هر روز بر سر و رویت استفراغ و ادرار و مدفوع میریزند. دور و برت هر شب پر از مواد مخدر و غیره است و هیج امیدی برای آزادی نداری.
پس انتخاب بین هوادار مجاهدین ماندن یا به ابراهیم خدابنده تبدیل شدن، زمین تا آسمان فرق میکند و به این سادگی‌هایی که فکر میکنید نیست. یک طرف آن دستگاه عیش‌ونوش با همان میهمانی‌های لاکچری و دنیایی از امکانات رفاهی، این طرف ماه‌ها انفرادی در یک سلول ۱،۵متر در ۲متری که تمام دارایی آن یک عدد موکت و دو عدد پتوی زبر و خشن بود. بعد اگر اعدام نشوی، جهنمی به نام گوهردشت و غیره در انتظارت هست که توصیفش را همه شنیده‌اید. وقتی میگویند تعداد مجاهدین در ایران کم است،‌ با یک نگاه ساده، میتوان فهمید که برای تبدیل شدن به یک هوادار چه هزینه‌ای باید پرداخت و چه مراحلی باید گذر کرد.


داشتم از ابراهیم خدابنده و انتخاب او میگفتم. یکی از پاسداران که به علت تقلیل درجه از افسر نگهبانی به مسئول توزیع غذا، اعصابش بهم ریخته بود و با مافوقش (شیخان که یکی از سربازجوهای سرشناس بود) دعوایش شده بود، در اعتراض به امتیازات فوق‌العاده‌ای که به ابراهیم خدابنده داده شده بود، با صدای بلند فریاد میزد: «یک بریده منافق، اندازه صدتای ما ارزش دارد». در همان حال دوستش گفت:‌ «داد نزن،‌ صدایت را میشنوند،‌ خوب نیست». باز فریاد زد «بگذار بشنوند و بدانند آنها هم اگر ببرند هرکدامشان اندازه صدتای مثل من و تو برای وزارت ارزش دارند. من و تو که تمام زندگی و زن و بچه‌‌‌مان را در این راه گذاشته‌ایم، یک سوزن به ۲۰۹ نمیتوانیم بیاوریم. این آقا هر موقع می‌آید یک نیسان بار با خودش میآورد و شده رئیس همه ما».
راستش آنجا چیزی که برای من جالب بود این بود که دیگر برای وزارت اطلاعات شاخص این نبود که سر ارزشهای خمینی و رژیم آخوندی سرمایه‌گذاری کند، بلکه خطش را توسط بریده‌مزدورانی مانند ابراهیم خدابنده پیش میبرد تا زندانیان سیاسی را با فیلمهای غربی، سلبریتی‌های داخلی و جاذبه‌های زندگی، و همان ارزشهای بورژوازی بیشتر آلوده و بی‌انگیزه بکند تا دست از مبارزه بکشند. خصوصا در حرفهای بریدگانی مثل ابراهیم خدابنده که می شنیدم اکثرا از هنرپیشه‌ها و ورزشکاران خودفروخته رژیم و زنان سلبریتی چنان با جزئیات حرف می‌زد که فرهنگ ابتذال بورژوازی در آن موج می‌زد. حتی کار به جایی رسیده بود که بعضی از زندانیان سیاسی، صبح تا شب کارشان نگاه به آن برنامه‌ها و بحث در آن چارچوب بود. دیگر درد مردم برایشان در الویت اول نبود.
https://t.me/taninaban/16082
اما فارغ از همه این حرفها، من همیشه احساس میکردم با تمام کثافت‌کاریهای ابراهیم خدابنده،‌ چیزی به او بدهکارم. زمانی که از انفرادی بیرون آمدم، دیگر مثل قبل فکر نمیکردم. قبلا از سختی صعود به قله، کمی رنج میکشیدم ولی بعد از دیدن او در قعر دره که به چه خفت و خواری و رذالتی کشیده شده، از سقوط به آن نقطه با تک تک سلولهایم وحشت کردم و به قله حق بیشتر ایمان آوردم و انرژی مضاعف گرفتم. حتی به ایرج مصداقی و همدستانش هم بدهکار هستم که با خواندن و دیدن اراجیف آنها در ماهواره‌ها، که خط به خط حرف‌های ابراهیم خدابنده و مأموران وزارت را غرغره می‌کند، با خودم پیمانی دیگر بستم و کمربندها را برای سرنگونی و پیوند با مجاهدین محکم بستم که مبادا پایم در مبارزه شل شود و به آن دره نکبتی که آنها در آن افتاده‌اند سقوط کنم. بعد از آن دیگر از دو دسته انرژی میگرفتم:‌ یکی آنهایی که با تمام توان در کسب قله شرافت انسانی بودند که شاخصش اشرفیان، و دسته دیگر، بریده‌مزدورانی که به پست‌ترین نقطه بی‌شرافتی سقوط کرده بودند و تک تک کلماتشان بوی گندیده رژیم آخوندی را به مشام میرساند. شاید برای دیگران تردید ایجاد بکند که ابراهیم خدابنده برای من، به همان قدر انگیزه میداد که از دیدن یک مجاهد انگیزه میگرفتم. یکی جاذبه، دیگری دافعه. یکی در اوج قله و دیگری در پست‌ترین نقطه شرافت انسانی. شاید یک شکارچی هرچقدر پست باشد و از کشتار دیگران لذت ببرد و زندگی و حیات دیگران برای او اهمیت نداشته باشد ولی یک احتمال هرچند ناچیز وجود دارد که یک روزی انتخابش را عوض بکند. ولی من با چشمان خودم افرادی را دیدم، افرادی مانند ابراهیم خدابنده‌ که چگونه مثل سگ شکاری برای وزارت اطلاعات شده‌بودند. اگر زمانی برای ارباب خود شکار نکنند، زنجیرهایشان را سفت‌تر و کوتاه‌تر کرده و دیگر استخوانی جلویشان نمی‌اندازند. به قول خودش که میگفت: «وزارت مرا در ۲۰۹ نگه داشته و به زندان نمیفرستد چون اگر مرا بفرستد احتمال دارد قوه قضاییه مرا به زندانهای دور دستی بفرستد که حتی شانس زندگی هم نخواهم داشت». به همین خاطر تصمیم گرفته بود که تماما در اختیار وزارت اطلاعات باشد. شاید هم اینها را به فرزاد و فرهاد و سایرین و حتی خود من میگفت تا ما را به همکاری با بازجوها وادار بکند.
نکته جالبی دیگری هم که از ابراهیم خدابنده تجربه کردم و بعد از زندان برایم جالب بود، شنیدن حرفهای افرادی مثل ایرج مصداقی و اسماعیل یغمایی و دیگر بریدگان بود که همه تداعی‌کننده حرفهای ابراهیم خدابنده و بازجو در ذهنم بود. انگار همه آنها یک حرف میزدند و یک جا را هدف گرفته بودند و آن هم رهبری سازمان بود. البته حق هم داشتند. چون ریشه این خط از یک منشا بود و آن هم وزارت اطلاعات بود. حتی کلمات هم دیگر برایم تکراری بود. زیر ضرب قرار دادن رهبری و تفکیک قائل شدن بین رهبری و اعضای سازمان و حمله به حجاب خواهران مجاهد. واژه‌هایی مانند «سکت»، «فرقه رجوی»، «وطن‌فروش» و انبوهی دیگر که به گوش همه خورده است.
از او آموختم که بین رژیم و سازمان هیچ دنیایی نیست که حتی لحظه‌ای بتوان تصور کرد. یا در جبهه مجاهدین هستی یا جبهه رژیمی. البته این برای کسی است که وارد مناسبات سازمان شده باشد و این ارزشها را شناخته باشد. یک نکته جالب دیگر هم برایم این بود که وقتی یک سری واژه‌ها را از زبان بریده‌هایی مثل مصداقی‌ها می شنوم به یاد همان سلول ابراهیم خدابنده می‌افتم که آن‌زمان برایم خوب جا نمی‌افتاد که چرا روی بعضی کلمات در مقاله‌ها یا تحلیل‌ها خط می‌کشید و انها را عوض می‌کرد. بعد از بیرون آمدن از زندان دیدم که این کلمات ورد زبان همه بریده‌ها شده و فرهنگی است مخصوص بربده‌ها که سرچشمه‌اش همان ابراهیم خدابنده و وزارت اطلاعات است. در هر مقاله‌ای که کلمه مجاهدین بود به «فرقه رجوی» و کلمه «حکومت آخوندی» به «حکومت اسلامی» مبدل میشد. کلمه «آزادی زنان» را به حجاب اجباری خواهران مجاهد میکشاندند. من این کدها و امثال آنها که ورد زبان بریده‌مزدوران است را اولین بار بصورت سازمان‌یافته و متمرکز در همان سلول ابراهیم خدابنده دیدم. اگر خوب بررسی بکنیم وجه مشترک این موجودات بریده‌مزدور و اطلاعاتی همان واژه‌ها است که هدفشان جز شیطان‌سازی از سازمان نیست.
اما از هم‌بندان قهرمانم فرهاد و فرزاد بگویم، همان قهرمانانی که زمان اعدامشان مصادف بود با روزی که رژیم بر تن سربازان انگلیسی لباسهای داماد و عروس کرده و آزاد میکرد. درحالیکه جنازه فرهاد و فرزاد را بعد از اعدامشان به خانواده‌شان تحویل نداد.
روزی دیدم فرهاد با عصبانیت خاصی از فردی به نام شرفی بسیار بد میگوید. شرفی فرد بی‌دردسری بود و به دیگر زندانیان کمک هم میکرد و آدم خوبی بود. اتهامش اختلاس بود. برای همین از فرهاد پرسیدم داستان چیست؟ فرهاد گفت: «این ما را فروخته».
پرسیدم: «چطور؟‌».
گفت:‌ «جاسوسی می‌کند».
https://t.me/taninaban/16082
پرسیدم: «مگر چیزی در مورد پرونده‌ات به او گفته بودی؟».
جواب داد: «او مخفیانه به حرفهایمان گوش داده بود».
فرهاد آنقدر از شرفی نفرت پیدا کرده بود که دیگر ادامه ندادم. از او پرسیدم که آیا اسرارت را به کسی دیگر هم گفته‌ای؟‌ فرهاد گفت: «من بجز ابراهیم خدابنده با کسی حرف نزده‌ام».
لازم به توضیح است که هر هفته یا فرهاد در بند ما بود یا فرزاد. مدام آنها را جابجا میکردند. این فرصت لازم را برای ابراهیم خدابنده ایجاد می‌‌کرد تا آنها را تخلیه اطلاعاتی بکند. فرهاد میگفت فرزاد اسرارمان را لو داده و فرزاد هم فرهاد را متهم میکرد. در صورتی که هیچکدام مقصر نبودند ولی هر دو یقین داشتند که بعد از دستگیری اطلاعاتشان در زندان لو رفته و ضربه خورده‌اند. به خاطر شرایط بند بیشتر نمی‌توانستم با فرهاد حرف بزنم. جدا از اینکه خودش فردی بسیار دوست‌داشتنی، با شرف و با ویژگی‌های یک مبارز قابل اعتماد بود ولی رابطه او با ابراهیم خدابنده بد نبود. به نظر من و طبق حرفهایی که خودشان می‌زدند، ضربه را از همان داخل بند خورده بودند ولی دیگر دیر شده بود. من هم وقتی به آنجا رسیدم، کار از کار گذشته بود. حتی یکی از هم‌بندیان که بعد به من اعتماد کرد گفت اینها از ابراهیم خدابنده ضربه خورده‌اند ولی به خودشان نگو، برای تو بد می‌شود و فایده هم ندارد. اما من که با فرزاد ارتباط نزدیک پیدا کرده بودم و اعتماد کامل به همدیگر داشتیم و او نیز یک فرد بسیار دوست‌داشتنی بود که در صداقتش نمیشد شک کرد، یکبار از او پرسیدم تو به ابراهیم خدابنده اعتماد داری؟
فرزاد همانجا شوکه شد و گفت: «چطور؟ مگر آدم قابل اعتمادی نیست؟».
گفتم: «به بازجو اگر اعتماد کنی کمتر ضربه می‌خوری تا به او».
در همان دم، فرزاد پاکت سیگاری که روی زمین بود را برداشت و از سلول خارج شد. چند دقیقه بعد که سراغش رفتم دیدم ۳ الی۴ سیگار پشت سرهم کشیده بود درحالیکه او روزی ۲ الی ۳ نخ بیشتر نمیکشید. علتش را پرسیدم. فرزاد جواب داد:‌ «صالح،‌ خراب کردیم! من فکر میکردم مقصر فرهاد است و فرهاد هم فکر میکرد مقصر من هستم. درحالیکه الان مشکل ما را حل کردی. ما اصلا به آنجا فکر نمیکردیم. مادامی که ما را با هم جابجا میکردند، در یک مرحله رابطمان ابراهیم خدابنده بود. هرچند موضوعات حساس را به او نگفتم ولی فرهاد پیامی را توسط او به من رسانده بود و فکر میکنم شاید چیزهایی دیگری هم گفته باشد».
گفتم: «مگر نمیدانی او بریده است؟».
گفت؛ «ما فکر میکردیم صرفا از سازمان خوشش نمی‌آید و من هم زیاد اعتماد نمی‌کردم ولی فرهاد …». البته من به فرزاد نگفتم فرهاد کمی بیشتر رابطه داشته، حتی ابراهیم خدابنده به فرهاد گفته بود بازجو کمکش کرده وگرنه اعدامش کرده بودند و همکاری‌اش باعث شده بود تا حکمش سبک‌تر شود و هفته‌ای یکی دو روز بیشتر در بند ۲۰۹ نماند و بقیه روزهای هفته را در بیرون در خانه‌اش بماند.
خلاصه پرونده‌ای که برایشان به اعدام ختم شد، یکی از سرنخ‌هایش ابراهیم خدابنده بود. یعنی میشود با یقین گفت که ۵ نفری که اعدام شدند، ابراهیم خدابنده نقش اساسی در آن داشت که داستانش مفصل است و اکثر زندانیانی که آنجا بودند تقریبا به این حقیقت پی برده بودند.

https://t.me/taninaban/16082
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیمن قربانی فرزند حیدر قربانی: «صدای پدرم باشید، نگذارید گردن بی گناه دیگری بالای دار برود»

کانون حقوق بشری نه به زندان – نه به اعدام، ۷ شهریور ۱۴۰۰، هیمن قربانی فرزند زندانی سیاسی حیدر قربانی که هم اکنون در خطر اعدام قریب الوقوع قرار دارد از همه سازمانهای حقوق بشری، مردم و وجدانهای بیدار خواست تا صدای بی گناهی پدرش باشند.

همین قربانی در پیام خود تاکید کرد که پدرش در زیر سه شبانه روز شکنجه های وحشیانه مجبور به اعترافات اجباری شده در حالیکه جرمی مرتکب نشده بوده و تمام اعترافات به اجبار از او اخذ شده است.

هیمن قربانی همچنین به کانون حقوق بشری نه به زندان – نه به اعدام گفت:‌ «در زمان شکنجه ده مامور همزمان پدرم را زیر ضرب و شتم و شکنجه گرفته بودند و هر کدام خسته می شد نفر بعد شروع میکرد. این شکنجه ها سه شبانه روز بی وقفه ادامه داشت تا جایی که پدرم مجبور شد تن به اعترافات اجباری بدهد»

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
#خوزستان
سومین روز تجمع پرسنل شهرداری امیدیه
این تجمع در اعتراض به بلاتکلیف ماندن حقوق پرسنل زحمت کش شهرداری در مقابل درب فرمانداری برگزار گردید

دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎸 جاعش
🎤حامد فرد

وقتی رهبر کشور یه مست مریضی است
اعدام چندین هزار نفر به دست رئیسی است...


#قیام_تا_سرنگونی

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
طنین آبان
♨️اولین گاف بین‌المللی وزارت خارجه دولت رئیسی جلاد حضور امیرعبداللهیان وزیر خارجه نظام در صف نخست عکس (جایگاه سران) اجلاس بغداد که باعث واکنش منفی کشورهای عربی شده است(فکر کرده طویله نظامه و رفته یه جای دیگه ایستاده!!) گفته شده رئیس مجلس امارات به نشانه…
🔘 ۳ شکست و فضیحت رژیم در کنفرانس بغداد

۱- برخورد زشت عبدالهیان بی‌پرنسیپ در ایستادن در صف جلو و خاص سران باعث شد نخست‌وزیر امارات سالن اجلاس را ترک کند چون عملا به کنار و خارج از سن رانده شد.

۲- عبدالهیان به دروغ گفت که تبادل تجاری رژيم و عراق ۳۰۰میلیارد دلار است که بلافاصله نخست‌وزیر عراق تصحیح کرد که حجم این مبادلات ۱۳میلیارد دلار است.

۳- رژیم از راه ندادن دیکتاتوری اسد در این کنفرانس سرخورده شد و رسانه‌هایش گفتند: نشست امنیتی بغداد که قرار بود در سطح سران، برگزار شود، با حضور وزرای خارجه ایران، ترکیه و عربستان و غیبت سوریه، به نشستی تقریباً سرد تبدیل شد. حضور امانوئل ماکرون سردی بغداد را دوچندان کرد! (جوان ۶شهریور)

براستی هر جایی این رژيم منحوس قدم می‌گذارد چیزی جز ضرر برای مردم ایران و فریب و فضیحت برای جهانیان ندارد!

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
#اهواز
تجمع اعتراضی پرسنل طرح تحول سلامت خوزستان در برابر استانداری این استان در اهواز
پرسنل طرح تحول سلامت خوزستان در اعتراض به پرداخت نشدن حق کرونا و اضافه‌کاری در برابر استانداری خوزستان تجمع کردند
دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
#کرمانشاه
تجمع اعتراضی کارگران شرکت "جهاد نصر" در برابر استانداری و پهن کردن سفره ی خالی بصورت نمادین، در اعتراض به پرداخت نشدن ماه ها حقوق خود

دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔘قتل عام عمدی مردم به دست مسئولان رژیم آخوندی

شهریار (استان تهران): کامیون های پر از واکسن کرونا و سِرُم، به دستور وزیر بهداشت حدود ۱۵ روز است که در گمرک مانده است و از رسیدن آن به دست مردم جلوگیری می شود!

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
اعزام بانوی آزادیخواه به تیمارستان!

ترفند و حیله حکومت برای نفی و بی اعتبار کردن مخالفان

بنا به گزارش رسیده از شهرستان «دورود» لرستان اداره اطلاعات این شهرستان بانوی شجاع و آزادیخواه «الهام لشنی زند» را از بازداشتگاه به تیمارستان اعزام کرده است. الهام لشنی زند بانوی شجاع در دوم شهریور ۱۴۰۰ در خیابان شریعتی شهرستان دورود در میان جمعیت علیه جمهوری اسلامی شعار سر داد و از مردم خواست شجاعت داشته باشند و قیام کنند. «زهره آقاضیاء» از مأموران خامنه‌ای بهمراه تعدادی دیگر او را دستگیر کردند.

خانم لشنی زند کارشناس روانشناسی است و به گفته نزدیکانش فردی باهوش، بسیار سالم و آزادی‌خواه است و هدف خامنه‌ای از اعزام او به تیمارستان، بی اعتبار کردن مخالفان شجاعی است که بدون ترس میکوشند صدای مردم باشند. حکومت آخوندها میخواهند بگویند که ما مخالفی نداریم و افرادیکه علیه ما شعار می‌دهند به لحاظ عقلی مشکل دارند.

ما وضعیت الهام لشنی زند را پیگیری می‌کنیم و در صورت تحمیل هر دارویی برای بیمار کردن او، به نهادهای حقوق بشری گزارش میدهیم.
منبع: پيك ايران

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎸موزیک ویدئوی سعید من کجاست؟

در ۳۰ اوت روز جهانی ناپدید شدگان

تقدیم به #سعید_زینالی و هزاران تن دیگر که هیچگاه برنگشتند...

در حالی که بیست و دو سال از حوادث کوی دانشگاه در ۱۸ تیرماه ۷۸ می‌گذرد، همچنان سرنوشت سعید زینالی فعال دانشجویی دانشگاه الزهرا در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.

او در جریان اعتراضات دانشجویی پس از حمله نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه در تیر ۷۸ در منزل بازداشت شد و علیرغم گذشت ۲۲ سال تاکنون خبری از وی به دست نیامده است.

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
🌹نهم شهریور زادروز شهید قهرمان #حمزه_علی_نعمتی گرامی باد

حمزه پدری۵۴ ساله بود که روز ۲۶ آبان ۱۳۹۸ با شلیک گلوله به سرش در شهرقدس مجروح شد ، وقتی او را به بیمارستان منتقل کردند هنوز زنده بود ولی بدلیل مانع تراشی ها و عدم رسیدگی،‌ او را در همان وضعیت به سردخانه ی بیمارستان ۱۲ بهمن شهرقدس منتقل کردند تا اینکه همانجا جان باخت
پیکر حمزه در بهشت فاطمه ی شهر قدس به خاک سپرده شده


برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban
⚫️درگذشت پدر و پسر بابلسری مبتلا به دلیل نبودن اکسیژن

◾️فیلم آخرین خوشحالی قبل از خداحافظی از دنیا به علت کرونا

◾️محمدرضا بقایی، پدر و نوید بقایی، پسر ۲۶ ساله بابلسری تو فاصله سه روز بر اثر کرونا در بیمارستان فریدونکنار فوت کردند

◾️قبل از مرگ ، نوید در حساب اینستاگرام خودش استوری کرده بود: «به دلیل نبود اکسیژن همه داریم تو بیمارستان فریدونکنار از دست میریم»

برای دوستانتان فوروارد کنید ✌️
#طنین_آبان
@taninaban