"طعمِ ادبیاتِ فارسی"📚🖌
613 subscribers
413 photos
142 videos
23 files
1.44K links
سبک های شعری،انواع ادبی،نکات ناب دستوریفنون و صنایع ادبی. https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
《تفاوت کنایه با استعاره،مجاز و ایهام》
۱.کنایه معمولا در ساختار《 فعل》حادث می شود،اما مجاز و استعاره بر روی《واژگان》رخ می نُمایند!

۲.در کنایه و ایهام هر دو معنی《غریب:دور》و 《قریب:نزدیک》پذرفتنی است؛اما در استعاره و مجاز فقط معنی《غریب:دور》

۳.در استعاره،علاقه از نوع《شباهت》است،در مجاز《قرینه》که معنی حقیقی در آن ها غ.ممکن است؛برعکس،در کنایه اصلا نظری به 《شباهت》نیست و رواست که معنی●حقیقی نیز اراده شود!

۴.《کنایه》در واقع نوعی《مجاز》 است الّا این که 《ایهام》 نیز دارد،و همین ایهام است که آن را وسیله ای کرده برای بیان آن گونه سخنان که《بی پرده گفتنشان》دشواری دارد یا خطر⚠️🗣
مثلا وقتی《هنر》کسی را به 《آفتاب》و 《حسدورزی》شخصی را 《گِل اندود کردن》مانند کنیم با حذف☆مشبه،اولی را استعاره[مصرحه]و در دومی از ترفند کنایه بهره برده ایم!
یا در شعر زیر:💃
《دامن کشان》که می روی امروز بر زمین،
فردا غبار کالبدت بر هوا رود[ها]》
《دامن کشان رفتن》کنایه از 《با خودپسندی و کبر راه رفتن》که با معنی*نزدیک《کشیدن دامن بر روی زمین》و با معنی *دور آن《با خودپسندی راه رفتن》افاده ی معنی می شود!💃

🥊《محمد عزیززاده/۳۱-۴-۱۴۰۱》

📚🛐https://chat.whatsapp.com/IrhVyTPLnWL1D6ZavXGIKJ
Forwarded from اتچ بات
☯️"فرانو"چگونه شعری است
فرانو،شاخه ای از شعر نو است منتها بی وزن و با کمی قافیه!
مبدع آن،دبیر ادبیات بازنشسته ای است اهل آستارا،ترک زبان،به نام■《اکبر اکسیر》که برای ساختن و پرداختن اشعارش،از نافذترین و موثرترین نوع ادبی یعنی طنز بهره می گیرد.طنز و مطایبه،
بهترین وسیطه ی انتقادی اصلاح طلبانه،مضمون اصلی شعر اکسیر را تشکیل می دهد.

ویژگی های شعر فرانوی اکبر اکسیر
فرانو شعری است روایی،کوتاه با پایانی باز...
"ایجاز"-ویژگی بارز فرانو است!

زبان شعر فرانویی اکبر اکسیر در عین طنازی گاهی به زبان جد نیز ارائه می شود تا کمی حالت مانیفیستی به خویش بگیرد!
و اکسیر،به طرز هوشمندانه ای از صنایع لفظی و معنوی(بدیع)همانند ایهام،مراعات نظیر،جناس و...واژگان ساده ای را بر می گزیند و به شعر خود
می بخشد.
ترفندهای بیانی[شاعرانه]مانند تشبیه استعاره مجاز...نقیضه پردازی(پارودی)،غافلگیری شاعرانه،
هنجارگریزی و آشنایی زدایی...در لا به لای اشعارش مسطور و موّاج است!💦
طنز اشعار اکبر اکسیر،گاهی منتج از تلفیق چند ترفند با هم است.با این تفاوت که اکسیر،در بهره گیری از شگردهای طنزآفرین،از طنز کلامی نیز به نحو عالی بهره می گیرد و همین است که شعر وی را در میان آثار نو هواخواه و نامبردار کرده است!

فرانو شعری است فکاهی،محصول کشف قافیه!
تاریخ انقضا ندارد،و در هر حالتی قابل سرودن است.

●فرانو طنزی است حاصل نگرش دقیق و رسیدن به کشف و شهودی عارفانه.

فرانو،شعر اطراف و اکناف است!نیازی نیست که
الزاما بر لب جوی بنشینی و،گذر عمر ببینی و آن گاه شعری بسرایی!فرانو زمان و مکان نمی نشناسد،در خیابان،کوی و برزن،،قهوه خانه،کافی شاپ،محلّ کار،منزل،همه جا روی می دهد و آفریده می شود!

🌾《سهام عدالت》
کاشت، داشت، برداشت
سه اصل مهم کشاورزی ست
اردیبهشت و خرداد،پدر برنج کاشت
تیر، مرداد، خدا از آفات نگاه داشت
اواسط شهریور
بانک کشاورزی و گنجشک
همه را برداشت!🐧🐦

🐓آناتومی
شب عید مرغ داشتیم
ران به عرفان رسید
سینه به ایثار
دل و جگر به *ملیحه
گردن و دنده و بال و ستون فقرات
به من
آنجا بود که فهمیدم
چرا پدرها،
اخلاق سگ دارند!🐕🐩
 

🗞"تیراژ"
محبوبیت احمد شاملو
کفرم را در می آورد
او با این که مُرده است
هم کتاب هایش تجدید چاپ می شود
هم سنگ قبرش!

💎به کوشندگیِ:☆محمد عزیززاده/
رشت،شنبه/۸/۵/۱۴۰۱_

💱https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
"پسته ی لال،سکوت دندان شکن است!"🥠
اکبر اکسیر با ایجاز،که شعار اصلی شعر فرانو است؛اعجاز می کند!
آقای اکسیر به سان نامش با ایجاز،در کمترین سطور بیشترین معنی و مضمون را جایگزین می کند،وانگاه،مخاطبانش را به لذتی آنی در متن نایل می کند.این هنر وی است!

اکسیر چه می گوید《من اصولا آدم پرکاری نیستم برعکس تیروئیدم که پرکار بود!》😊

💎وی درباب سبک شاعری خود زبان به دفاع می گشاید و می گوید:《شعر طنزی که من تحت عنوان فرانو منتشر کرده‌ام از استاندارد خاصی برخوردار است و نمی‌توان در هر موقعیتی به سرودن آن اقدام کرد.هیچ شعری از دفتر‌های شش‌گانه‌ام را با تمام"سادگی و سهل و ممتنع بودن"، آسان به دست نیاورده‌ام.برای هر شعری طرح و برنامه داشته‌ام. از چینش کلمات در عنوان نثر‌ها تا پایان غیرمترقبه آن اندیشیده‌ام مثل جواهرتراشِ ماهر و باتجربه‌ای برای پرداخت آن وقت گذاشته‌ام؛ لذا با شعر فکاهه خیلی متفاوت است.》💍

 

اکسیر در پاسخ به پرسش منتقدی که از وی پرسید《جریان فرانو به دنبال چیست و اصولا حاوی چه جوابی به نیاز‌های ما در شعر امروز است؟》وی ضمن اشارت به سبک شعری خویش،سخن ظریفی را به سخن می راند!وی می گوید:《دهه ی هشتاد با مجموعه شعر«بفرمایید بنشینید صندلی عزیز»من شعر فرانو را به جامعه ادبی ایران پیش نهاد دادم که سادگی و کوتاهی و طنز خاص آن بر دل‌ها نشست.شعری با لحن وحشی(ایهام)با صراحت تمام بی‌دروغ و بی‌نقاب دور از تکرار که ملیحه،همسر و همسفرم،جای یار فرضی هزار سال شعر فارسی را گرفت و شعر واقعی را به مردم معرفی کرد.》

 

👩‍🦳🤌مهم‌ترین پیام شعر فرانو این بود که شاعران دست از یار فرضی بکشند.از ابتذال هزارساله و تکرار ضمیردوم شخص مفرد مونث دست بردارند و به قولِ خواجه ی سخن،حافظ شیرازی:👇
ما را چه حاجتی به سرو و صنوبر است¿
شمشاد خانه‌پرور ما[ملیحه]از کِه کمتر است¿👩‍🦳

اکسیر ضمن تمجید از همسر وفادار خود،ملیحه،وی را 《کاشف فرانو》می نامد و می نویسد:《برخلاف شاعران که از یار باسمه‌ای،مجسمه‌ای رویایی ساخته‌اند من از 《ملیحه》نام بردم که تا راوی شعر صادق روزگار خود باشم با تمام شادکامی من در فرانو درد‌های جامعه را با او تقسیم کرده‌ام.از آغاز شروع شعر فرانو ملیحه حاضر و ناظر فرانو شد و اگر او را《کاشف فرانو》 بنامم بیراهه نگفته‌ام!》
《ملیحه ی من بود که بعد از ده سال سکوت شعری،شب از روز نشناخت و همراه و هم‌نفس با من شعرهایم را شنید و تشویقم کرد و نوعی دیگر از جهان را به من نشان داد.آن جا بود که من 🌿《محیط زیست》 را جانشین یار مفرغی هزارساله کردم و با زبانی ساده از عزت بربادرفته انسان معاصر گفتم و با افتخار تمام آن را ادامه منطقی راه نیما دانستم.به نظرم وقت آن رسیده است که بعد از دو دهه توسط منتقدین شریف نقد و بررسی شود.》

🙋‍♂️راستی تا یادم نرفته این را نیز بیفزایم که:《فرانو،شعر نیست،یک متلک روشنفکرانه است!》خودِ اکسیر به آن اقرار می‌کند و می گوید:"من شاعر نیستم،گاوم/و قبول می‌کنم فرانو شعر نیست،لطیفه و متلک روشنفکرانه است..."

🐄بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر،مهر مادر،جانشین ندارد.
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم!!!!
اما، هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه می گفت:
گوساله،بتمرگ!😂

📖دو واحد فلسفه پاس کردم
نوشته های زردشت را فوت آب شدم
زبان آلمانی یاد گرفتم
اسمم را گذاشتم فرید ریش
سبیل هایم را کلفت کردم
تا نیچه بشوم
نوچه شدم !

🥠از آجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
《پسته لال؛(جواب)سکوت دندان شکن است》

🏙در پیاده روی 47 شعری خواندم ملیحه خندید
گفتم بالاخره بله یا خیر؟گفت :خیراست انشاالله!
بعد دراتاق 57 شعری خواندند باران گرفت وصیغه جاری شد
همان شب شعری خواندیم تخت سرفه کرد ,عرفان سروده شد
بعدها در اتاق 62 شعر تازه ای خواندیم تخت عطسه کرد وایثاربه چاپ رسید
برای نان به مدرسه رفتم بابا شلنگ آب تعارف کرد کلاس به سکسکه افتاد
بعد آقای مدیر شعری خواندند ومن 30سال پیرشدم
حالا در اتاق 81 نشسته ام آخرین حکم کارگزینی را می خوانم
ملیحه میخندد ایثار به افتخار من تست میزند وعرفان
رفته است در پیاده رو شعر بخواند تا من بعدا پدربزرگ شوم!
🥠اکبر🐓اکسیر🐦

💍به کوشندگیِ:●《محمد عزیززاده》/
۸/۵/۱۴۰۱

💎https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade

《یک دنیا حرف😱آرون افشار》💙💟
👇
Forwarded from اتچ بات
"کانکریت"دیگر چیست🤔
بلی،کانکریت!😊درست شنیدید!البته بهتون حق می دم که تاکنون چنین وام واژگانی غریب به گوشتان نخورده باشد!😉خب کار من همینه!
پرداختن به"غ.معمولی ها!"🤭آن چیزهایی که شما تاکنون جایی نه خوانده اید و نه شنیده اید!(عزیززاده،محمد،طعم ادبیات،۸/۵/۱۴۰۱)🤌

🤏ابتدا تعریف:●《کانکریت》،شعری است که در آن تلاقی اشکال و ظاهر حروف و کلمات نسبت به معنا در اولویت باشد!
این جریان شعری همان قدر که به ادبیات مربوط است،به ♧گرافیک نیز ارتباط دارد،و در عین حال
به هیچ کدامشان ربطی ندارد!
《کرانکیت تقریبا نوعی نقاشی،رسّامی و تصویرگری است.》📝

🎼کرانکیت با نام های دیگری نیز معرفی شده است،بدین نام ها:🔙"پالستیک"،شعر دیداری،
خواندیداری،《شعر°نگاره》یا "توشیح"،که بامسماتر است و بیشتر به هیکل کانکریت می آید!

🔙🦅برگرفته از:صفاری،عباس،《پرنده ی توشیح تا پرواز *کانکریت》[در معرفی شعر کانکریت]...(۱۳۸۵)،صص:۴۱۱📶۴۰۸.

https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade

☯️🛐با"بازآفرینیِ":*محمد عزیززاده/۸/۵/۱۴۰۱

مثلا اگر شما ر.ک.ب:👈 واژه ی ●پهنا در شعری کوتاه از"اسماعیل شاهرودی"،می بینید که وی کلمه ی "پهنا" را به معنی واقعی کلمه پهن کرده است!😊این طوری:👇
"من/ به پهنـــــــــــــــــــای زمین/ شِکوه بودم/تو/ به پهنــــــــــــــای زمان/ انديشه بودی."

☯️کانکریت ها اشعاری هستند بی معنی،چونان《بی سر و ته یک کرباس》"محمد علی جمالزاده"که اگر کمی آن ها را《سر و ته کنی》می شود خواندَشان!😊به سانِ شعر زیر:
👇
Forwarded from اتچ بات
"کانکریت"مدلی از ایجاز و فشردگی کلمات است!
شاعرِ"کانکریت باز" هماره می کوشد تا کلمات را به صورت تلگرافی(کوتاه و موجز)پیش چشم خواننده قرار دهد،او را به فکر وا دارد،
تا مخاطب،خود،کلید مفاهیم را دریابد.

قصد شاعر این است تا با صرف کمترین کلمه،
بیشترین بار معنایی را بر دوش ذهن مخاطب خویش بگذارد.
《همان ایجاز البته با شکل گرافیکی نه داستانی-روایی!》

☆محمد زهری،کانکریت بازی که با موجزترین و فشرده ترین کلمات می خواهد بگوید:《آه! غروب بی تو چقدر غمگین است!●محمد عزیززاده》🏜👇
غروب
غربت
آه...،
(محمد زهری)
💅نمونه ای دیگر از «شعر بی پایان...»که مفهوم این یکی هم با نوع و شکل نگارش کلمه ها مانند نمونه قبلی هماهنگی دارد و تاریخ آن۱۳۴۵ است:👇
دیگر
من
باور نخواهم کرد
خرطو
مفیل🦏🐘
و پا
ندو
ل ساعت را🕰
چون
آن
آبــــروی
آبنبات ساعتی های قناد
ریخته...

🔚☯️و در پایان چند نمونه از اشعاری که جریان *کانکریتی در آن ها جاری است در این جا می آوریم تا شما عزیزان بیشتر با مشرب و نشئه ی فکری گویندگان آن ها آشنا شوید! از 《ماث:م.امید》می آغازیم:🎠👇
گفت راوی؛ ماه خلوت بود اما دشت می تابید
نه خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود
(از این اوستا، مرد و مرکب)

👀تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،
پوستین کهنه دیرینه ام با من.
هم بدانسان کز ازل بودم
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
(آخر شاهنامه، میراث)

🧣و این سطرها، از فروغ؛
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند
(ایمان بیاوریم به آعاز فصل سرد...)

🎎می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سال ها در لابه لای تور و پولک خفت...
(تولدی دیگر)

🎋واین سطرها از کیومرث منشی زاده:
مردان دوست داشتنی
آقای آقایان (لطفاً کلاهتان را بردارید)
آقای هیتلر (یک احمق
از دو بند گاو
پرزورتر است)
آقای بیتل ها (مامور شکنجه)
... آقای فلمینگ (دیگر کسی نباید
به آسانی بمیرد)
آقای کلی (در فیلادلفیا مشت اگر بزند
در شیراز
شیشه تلویزیون
می شکند)
آقای کیسینجر (یهودی سرگردان)
آقای خانم گلدامایر (روح هیتلر
که در کلئوپاترا
حلول کرده است)
(سفرنامه مرد مالیخولیایی)

〽️محمد عزیززاده/۸/۵/۱۴۰۱

🔎"غ.معمولی"های ادبیات فارسی را فقط در کانال طعم ادبیات(عزیززاده)بخوانید و بشنفید:👇
☯️https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade


🎼آهنگ:"پستچی" سلطان پاپ ایران،محسن چاوشی،خود، نمونه ای گرافیکی یا ●کانکریتی است!👇
Forwarded from اتچ بات
هی!مجنونِ حسود¿😰
«.قیس بن ملوّح،مجنونِ معروف قصه ها،
با دختری به نام لیلی،آن اَوان که هر دو
خردسال بودند،بنا به روایتی در مکتب خانه و روایتی دگر،به هنگام شبانی در دشت و دمن با هم درِ آشنایی را می گشایند! به دنبال این حادثه ی پرماجرا خانواده های آنان بابِ آشنایی و رفت و آمد می گذارند! چیزی نمی گذرد که آن دو نه یک دل بل صد دل به هم می بندند! اما پس از
رسیدن به سنِّ بلوغ،خانواده ی لیلی از آن جایی که اشرافی بودند و خانواده ی مجنون را هم شان خود نمی پنداشتند،تصمیم می گیرند او را از دید قیس،دور نگه بدارند! به دنبال این فراق و جدایی عشقی جانکاه سراپای وجود قیس را می گیرد و وی سر به کوه و بیابان می گذارد و باقی ماجرا...
〽️محمد عزیززاده/۱۴/۵/۱۴۰۱

💖@Tame_Adabiate_Azizzade

خلاصه داستان عشق و دلدادگی لیلی و مجنون:💑
👇👇👇
Forwarded from اتچ بات
اما مجنون حسود¿😰 من(*محمد عزیززاده)
،نگارنده ی این مطلب،در نوجوانی،روایتی را در یکی از کتب خوانده یا شنیده بودم که:《روزی از روزها لیلی و مجنون برای دل همدیگر شعر می خواندند،با هم بداهه[عاشقانه]می نمودند،یا همان عشق و لونه در می بکردند!😍گروهی از زنان و دختران هم در میانشان بودند،وقتی دیدند قیس خوب می سراید او را دعوت کردند که به جمع آن ها بیاید و برای آن ها نیز چنین زبان آوری کند،
قیس می پذیرد!👌
قیس از سرِ سادگی و خوش قلبی تصمیم می گیرد[جَوگیر می شود!😂]یکی از شتران خود را بکشد تا طعامی لذیذ برای آن جماعت[نسوان]
بسازد اما کمی بعد جوانی خوش سیما و زبان آورتر از قیس از راه می رسد و زنان و دختران،مِن جمله،لیلی،قیس را رها نموده،و به آن جوان روی می آورند!🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️💇‍♂️این کار برای قیسِ قصه ی ما،بسی گران تمام می شود و به جنون و دیوانگی مفتلا می شود!هرچند کمی بعدتر،لیلی دوام نمی آورد و با خود می اندیشد که هم نشینی بهتر از قیس برایش پیدا نمی شود،پس همان بِه که عشق خود به قیس را اِبراز کند و بر زبان جاری سازد!
و از همین جاست که صیت عشق و دلدادگی آن
دو بر سر زبان ها می افتد و هنگامه ای برپا می شود و ...

مجنون:"من حسادت می کنم به انگشتانت،لیلی جان!😰وقتی که موهایت را مرتب می‌ کنند!"💇‍♀️💅
من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
به فرد رو به رویت،لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت،حسادت می کنم!😰

〽️محمد عزیززاده/۱۴/۵/۱۴۰۱
@Tame_Adabiate_Azizzade
💖

🎵شهرام شکوهی:《قصه ی عشقی که میگم...》💑
👇
Forwarded from اتچ بات
📘دستورِ تاریخی فعل امر(بُکُن)+فعل نهی(مَکُن):👇
●تعریف:فعل امر،فعلی است که با آن انجام دادن کاری یا داشتن و یا پذیرفتن حالتی را طلب می­ کنیم.
برای فعل امر بیشتر دو ساخت به کار می­ رود: دوم شخص مفرد و دوم شخص جمع.(انوری و گیوی،۱۳۸۹،ص:۴۵)
🔍با نگاهی گذرا به شیوه های مختلف پردازش فعل امر،نشان می دهد که شاعران و نویسندگان،
برای ساختن و پرداختن فعل امر در شعر و نثر کهن،علاوه بر شیوه ی معمول امروز(ب+بن مضارع):《*بزن جنگ و بیداد را بر زمین》
🍷یا:مِی خور(بخور) که قلت و کثرت ببرد(تاریخی:می بَر)
از روش های زیر نیز استفاده می کرده اند:(می+بن مضارع فعل اصلی) در مثال زیر:👇
{می کوش} به هر ورق که خوانی
تا معنی آن تمام دانی( نظامی )
یا:
مرا کشان{می بر} تا پیش قطران
( سمک عیّار:ارّه جانی)
از خواجه ی سخن: 👇
اگر چو غنچه فروبستگی است کار جهان
تو همچون باد بهاری گره گشا{می باش}
نکته ی مهم:فعل امر مذکور را،بدان جهت که بر استمرار و تداوم کار دلالت می کند؛امر مستمر نامیده اند(روش قدیم).
امثالی دیگر:👇
ای مطرب صاحب نظر! این پرده
{می زن}تا سحر ( نظامی )
یا:
{می باش}طبیب عیسوی هُش
اما نه طبیب آدمی کش
گاهی هم می شده که به جای "می" همی"
رابه استخدام شعر و نثر درآورند؛بفرمایید:
👇
مادر او را گفت:لب بر لب رود نِه و{همی رو}
(تاریخ بلعمی )
یا:
از پسِ کاروان حدّ نیم فرسنگ {می رو}
(سیاست نامه،خ.نظام الملک)

"می"را هم در جایی یافتم که در معیت "ب:تاکید"می آمده؛چطوری؟این طوری:👇
{می بدانید} که این جهانِ فسوس
همه باد است و حیلت و دل غم
(دهخدا،لغت نامه)
جالبه!موردِ نادری یافتم:(همی+می):👇
{همی می کن}که جاویدان مدد بادا ز توفیقت (انوری- گیوی،۱۳۶۷،ص:۳۳۲)

🛐"فعل نهی":(همان فعل امر منفی ساز[ن]امروزی):👇
فعل امر را در گذشته با تکواژ ((مَ) منفی می ساخته اند؛چند مثال:👇
{مشو} غِرَّه بر حسن گفتار خویش
بوستان سعدی
یا:🤺
هماوردت آمد مشو بازِ جای
فردوسی
سعدی:
مشنو ای دوست که غیر تو مرا یاری هست!
یا:مرو با من ایدر بزی شادکام
نباید که جایی بمانی به دام
(ناتل خانلری،پرویز،ج.۲، ۱۳۶۹ص:۵۷)
سعدی،هی! مزن!:🤫
مزن بی تامّل به گفتار،دم
نکو گوی اگر دیر گویی چه غم؟
یا:
مزن بر سر ناتوان دست زور
یا:🐜
میازار موری که دانه کش است
فعل نهی با پیشوند"بر":
هرکه نکند و زمان خواهد ،چشم از وی {برمگیر}(بلعمی)

♤مورد نادر دیگری نیز یافتم که نشانه ی"نهی"با جزء صرفی"ب"توام شده بود؛بر مثالِ زیر:👇
دین خود را به لقمه ای و دِرَمکی{بِمَفروش}
(ناتل خانلری،پرویز،،ج.۲، ۱۳۶۹،ص:۳۰۴)

🏹محمد عزیززاده/۲۰/۵/۱۴۰۱

در قلب عالم معنا،طعم ادبیات:💖https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
فعلِ امرِ ساده،بدون پیشوند تصریفی،چند مثال از شاهنامه جهت صدقِ مدعا:👇
کنون پادشاه جهان را ستاي
به بزم و به رزم و به دانش گرای
■فعل امر پیشوندي و مرکب نیز بدون وند تصریفی نیز در شاهنامه به کار رفته است،اولی پیشوندی،دومین بیت از نوع مرکب در این جا آورده می شود:👇
بدو گفت مهتر به روي دژم
"برگوي" تا از که دیدي ستم؟
"نگه کن"بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زو هست درد
*نکته:در فارسی امروز فعل امر بدون وند
تصریفی(ب)کاربرد ندارد مگر این که در ساختمان فعل،پیشوندی به کار رفته باشد.
حالا که از《فعل امر با پیشوند صرفی[ب]》سخن به میان آمده،بهتر است چند نمونه از آن نیز در این جا آورده شود،بفرمایید:👇
گفت آن سخنگوي با فرُّ و هوش
چو خسرو شدي بندگی را *بکوش
چند نوع امر(ب)که به طور متواتر آمده اند:👇
*بباش و *بیاساي و مِی *خور به کام
چو گردد دلت رام *برگوی[پیشوندی]نام
€و:سر تخت با افسر نیمروز
*بدار و "همی باش"[تاریخی]گیتی فروز
سخن هیچ *مگشاي با رازدار
که اورا بود نیز انباز[شریک]و یار
👰یا:یا خلوتی براور یا برقعی "فرو هِل"
ورنه به شکل شیرین،شور از جهان*براری!🤨

🔚📘 درپایان مقالِ امری،نظری کوتاه خواهیم افکند بر سعدی نامه(=بوستان):🤳فرمانروای ملک سخن،در بوستان خویش،در هیئت یک ناصح مهربان،با هنروری هرچه تمامتر،که بنای پند و اندرزگویی مخاطب خود را در سر دارد؛از بسیاری از افعال با وجوه امری مثبت و منفی بهره برده است،به جهت این که پای استدلالیمان چوبین نبوده و محکم بر زمین بماند چند نمونه در این مقال می آوریم،بفرمایید:🦵🦵🦵
ز مستکبران دلاور *نترس
 از آن کو نترسد ز داور *بترس

■:تو را نیک پندست اگر *بشنوی[بشنو]
 و گر *نشنوی[نشنو]خود پشیمان شوی

●مکن صبر بر عاملِ ظلم دوست
کز فربهی بایدش کَند پوست

●ت:مضاف الیه:👇
چو خدمتگزاریت گردد کهن
حقِ سالیانش فرامش *مکن

■باش،فعل امری مثبت در نقش مسندی:👇
جوان مرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو برخلق *پاش
باش و پاش قافیه ای از نوع جناس ناهمسان اختلافی(خط)

●ش در"تیرش"از نوع*مفعولی(او را با تیر مزن):🏹
میازار پروردۀ خویشتن
چو تیر تو دارد به تیرش *مزن

■وگر هوشمند ست و گر بی خرد
غم او *مخور کو غم خود خورد

■*مینداز در پای کار کسی
که افتد که در پایش افتی بسی

●*مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی بیفتی به پایش چو مور

■و:میازار موری که دانه کَش است
که جان دارد و جان شیرین خَوش است!🐜

🚶‍♀️فعل امر(برو و دار[ب]با لحنی متواضعانه:🙏
برو پاسِ درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار

🛃تست تکمیلی:در کدام بیت،فعل"امرِ مستمر" یافت می شود (انسانی 93)
1_برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه

2_در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

3_ یا خلوتی براور یا برقعی فروهل
ورنه به شکل شیرین،شور از جهان براری

4_می باش طبیب عیسوی هش
اما نه طبیب آدمی کش 💉

به کوشندگیِ:
☆محمّدعزیززاده/20|5|1401🌐

🏧در تنها کانال تصویری-آموزشی دبیران ادبیات ایران:💖https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade

💽آموزش فعل امر(امروزیکهن)را در ویدئوی زیر مشاهده نمایید:👇👇👇
Forwarded from اتچ بات
💯رایِ فکِّ اضافه چیست۰
فراگیران گرامی!برای درک درست و فهم صحیح ساخنار فکّ اضافه،شما ابتدا
باید مضاف و مضاف‌الیه را بشناسید.
بدین ترتیب که اگر در یک عبارت یا مصراع جای مضاف و مضاف الیه از هم عوض شود یا از هم فک(=جدا) شود،را به جای این که نقشِ نمایِ اضافه(کسره)بگیرد،در میان آن ها قرار می گیرد،
رای فکّ اضافه پدید می شود،مثال:👇
او را دلارام نام است(نامِ او دلارام است)
یا:او را طاقت از دست رفت(طاقتِ او از دست رفت).

🥊محمد عزیززاده/۳۰/۵/۱۴۰۱

💖:@Tame_Adabiate_Azizzade

برای روشن شدن موضوع چند مثال دیگر همراه توضیح فک اضافه که نام دیگر آن رای گسست است،در این مقال می آوریم:👇
Forwarded from اتچ بات
📤رای فکّ اضافه از نوع "بدل از کسره":که در برگردانیدن شعر از جمله حذف می‌شود،چند مثال:👇
تا سلسله ی ایوان بگسست مداین را
در سلسله شد دجله چون سلسله شد پیچان
(خاقانی،قصاید)
یعنی:وقتی که سلسله ی ایوانِ مداین بگسست...

🍷عطار،در مصرع سوم خواسته بگوید:"اگر جامِ جمِ تو[مضاف الیه] شکست...👇
گفتمش جام جم به دستم بود
طفل بودم ز جهل بشکستم
گفت:اگر جامِ جم شکست تو را
دیگری بِه از آنت بفرستم

دوتا فک در یک عبارت،این جا:👇
《پادشاهی او راست زیبنده؛
خدایی او راست درخورنده》
(تاریخ جهانگشا:عطاملک جوینی)
 "یعنی:پادشاهی زیبنده ی اوست؛وخدایی درخورنده یِ او"
مورد دیگری از همین نوع،از حبسیات مسعود سعد سلمان با نقش ضمیر پیوسته ی*میم،۱.همّتِ بلندِ منطبعِ غم زدایِ من:👇
آوخ!که پست گشت مرا همّت بلند
زنگارِ غم گرفت مرا طبعِ غم زدای

مورد سوم از"گلستان نه جایِ دلتنگیِ سعدی":✂️《چون به سختی در بمانی تن به عجز مده
👈دشمنان را پوست برکن،دوستان را پوستین》 
یعنی:پوستِ دشمنان و پوستینِ دوستان را بکن.
🌐بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
(حافظ)یعنی:سقفِ[مضاف]
فلک[مضاف الیه]را بشکافیم!

چند نمونه از فرهنگ محمد معین واستون گفتم ببرم:✂️
«مردمان گفتند ما را غرض به تبرک است.»؛یعنی: "غرضِ ما"به تبرّک است.                        

🔑«درِ دوزخ را کلید به جز حصول مراد نفس
نیست.»؛یعنی:کلیدِ درِ دوزخ...

🍎این امیر بارهای سیب را سر بگشاد،یعنی:سرِ بارهایِ سیب را بگشاد.

حافظ:یاد باد آن که سر کوی توام[*م:مضاف الیه]منزل بود،
>《دیده را روشنی از نور رُخَت حاصل بود》
یعنی:حاصلِ نورِ رخت،روشنیِ(مضاف)
دیده(مضاف الیه)بود! 

🍷حافظ:خاک بر سرِ{غمِ ایام}کن در شعر زیر:👇
ساقيا برخيز و در دِِه جام را
خاك بر سر كُن غمِ ايّام را(حافظ)

🔑نکته:با دقت بر گذر یا ناگذرا بودن افعال در متون نثر یا نظم می‌تواند کمک شایانی به شما،فراگیران،در تشخیص نوع را بکند!

این که سعی کنید جمله را از حالت بلاغی به عادی در آورید تا به راحتی به بدل از کسره پی ببرید،این طوری:👇
《مادر را دل سوزد و دایه را دامن》
●یعنی:《دلِ مادر می سوزد و نیز دامنِ دایه》

■ببینید که چطور را تبدیل به کسره شده است:👇
《همه ی صاحبدلان را پیشه این است،یعنی:پیشه ی همه صاحبدلان این است...》

🛅۱-تست از متون کتب درسی:👇
"را"در کدام ابیات به ترتیب«فکّ اضافه»، «مفعولی» و «متمم» است
الف)گفت:نزدیک است والی را سرای،آنجا شویم...

ب)گفت:تا داروغه را گوییم،در مسجد بخواب...

پ)گفت:دیناری بده پنهان و خود را وارهان...

ت)گفت:باید حد زند هشیار مردم، مست را...
۱.پ، ب، ت
۲.ت، پ، ب
〽️۳.الف، پ، ت
۴.الف، ب، پ

●۲-در کدام گزينه "رای فك اضافه" به کار رفته است؟
1(هنجار خطيرتلخ کامی را
برعادت خويش بی خطر گيرم

2(وان مادر داغديده را
مرهم از مهر به گوشه جگر گيرم

3(شيطان نياز و آز را گردن
در بند کمند سيم و زر گيرم

4( آن کودک اشك ريز را نقشی از
خنده به پيش چشم تر گيرم
محمد عزیززاده:گ:۳
گردنِ شیطانِ آز و نیاز...

■3.نقش حرف نشانه ی*را در کدام بیت با سایر ابیات متفاوت است؟ 
1.تو را نفس رعنا چو سرکش ستور
دوان می برد تا به سرشیب گور 

2.یکی را اجل در سر آورد جیش
سرآمد بر او روزگاران عیش 

3.طمع را نه چندان دهان است باز
که بازش نشیند به یک لقمه آز

4.در آن روز کز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول

محمد عزیززاده/۲۴/۵/۱۴۰۱ 
،
۱۵Shamsaddi درودها استاد🙏🏻
پاسخ : *گزینه۱*
را در این گزینه:*مفعول*نفس رعنا *تو را*
در سه گزینه دیگر نوع را👈🏻 *فک اضافه*
گزینه۲👈🏻 اجل در سرِ یکی
گزینه۳👈🏻 دهانِ طمع
گزینه ۴👈🏻تنِ اولوالعزم

📲+8 915 270 1946:در بيت .....جای مضاف و مضاف اليه عوض نشده است.)
1( کشور تدبيررا زيروزبر سازد قضا
2( غفلت ما را سبب عمر سبك جولان شده است
3( جان غافل را سفردر چار ديوار تن است
4( طفل طبعان را دل از بهرتماشا می دود] Shamsaddini: درود🙏🏻پاسخ👈🏻گزینه۱
در این گزینه "را" نشانه ی مفعول هست و هرکدام از مضاف و مضاف الیه در جایگاه خودشان آمده اند:👈🏻
*کشورِ تدبیر (مضاف+مضاف الیه)*
در سه گزینه دیگر *رای فک اضافه* داریم که این نوع "را" باعث شده جای مضاف و مضاف الیه *عوض شود.*👇🏻👇🏻👇🏻
گزینه۲:غفلت ما را سببسببِ غفلتِ ما
گزینه ۳:جان غافل را سفرسفرِ جانِ غافل
گزینه۴:طفل طبعان را دلدلِ طفل طبعان

🔑:(عزیززاده،محمد،طعم ادبیات/۳۰-۵-۱۴۰۱🌐)

💯@Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
اخوانیات  سایه و شهریار :🕊روابط میان شهریار و ه.الف.سایه.هماره با صفا و صمیمیت همراه بوده است جز یک مورد که در مقالی دیگر به آن خواهم پرداخت...به خصوص آن جا که سایه به دیدار شهریار می رود و شهریار از دور سایه را که می بیند؛داد می زند:
🗣"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم"
و سایه هم درحال پاسخ می دهد:
👥 "از شهر شِکوه دارم و از شهریار هم" و ...

سایه درباب اولین روزهای آشنایی خود با شهریار چنین تعریف می کند که:"از سال ها پیش با شعرشهریار آشنا بودم. شعرش را دوست داشتم. فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن،شهریار را از شاعران دیگر متمایز می کرد."وی در همین اوان است که یکی از زیباترین غزل هایش را در سال ۱۳۲۸ به "شهریار" تقدیم می کند:💙
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

 گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

 سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

و شهریار در پاسخ سایه این غزل را سرود:💚
گر از این چاه طبیعت که جهان من و توست
به در آییم جهان جمله از آنِ من و توست

آسمان پهنه ی خوانی که به پای تو و من
مهر و مه قرصه ی نانی که به خوان من و توست

از ازل خلعت تشریف به دوش تو و من
تا ابد آید تکریم به شان من و توست

کلک فرمان فلک نامه نویس تو و من
پیک شاهین قضا نامه رسان من و توست

کهکشان دیو براند به شهاب ثاقب
تا کجا بین فرق تیر و کمان من و توست

آسیای فلکی روز و شبش نوبت ماست
که تنور مه و مهر از پی نان من و توست

نیست جز سرو و گل و لاله در این باغ و چمن
گر بهار تو و من یا که خزان من و توست

این چه نام ازلی وین چه نشان ابدی
کز ازل تا به ابد نام و نشان من و توست

عقل نامحرم عشق است ، نیازی به میان
با وی از عهد ازل آنچه میان من و توست

دلبرا جان تو و من که به عهدی همه کج
قسمی راست اگر هست به جان من و توست

آسمان نیست قران مه و مهرش در یاد
این همه دور قیامت که قران من و توست

تو که شرح ورق گل همه خواندی دانی
که فغان دل بلبل به زبان من و توست

چشمه ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهر شعر تر و طبع روان من و توست

گر زمان فاصله ی حافظ و سعدی است چه باک
حالی آن فاصله خیزد که زمان من و توست

شهریارا چه کنی سِحرِ بیان باز عیان
که عیان است و چه حاجت به بیان من و توست

🤌(عزیززاده،محمّد،طعم ادبیات،۲۶/۶/۱۴۰۱)
@Tame_Adabiate_Azizzade🐠
Forwarded from اتچ بات
💟امیرهوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)
یکی از عزیزترین دوستان شهریار تبریزی بود.
شیفتگی و شیدایی سایه نیز در غزل معروف شهریار«‌پریشان روزگاری‌»با مطلع بیت زیر،
به غایت موج می زند:
زلف تو برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم‌از زلف تو دارم یادگاری‌،بی قراری!

اوجِ شیداییِ این دو دوست زمانی است که شهریار تصمیم می گیرد-بدون این که دوستانش را خبرکند؛جلای تهران کرده و به تبریز برود.
«‌سایه‌»از این گونه رفتنِ شهریار[از تهران به تبریز]سخت دلگیرمی‌شود.«‌سایه‌» برای دیدار مراد،همراه نادرنادرپور[شاعر]عازم تبریز می‏ شود.
آن دو با زحمت فراوان نشانی کوی دوست،شهریار را  می‌یابند.در همین حین غزل معروفی می‏ سازند،که مطلعش این است‌:✂️
ای دل! به‌کوی او ز که پرسم‌که یار کو؟
در باغ پرشکوفه‌ که‌ گوید بهار کو؟
  شهریار نیز به یُمنِ قدم های خوش مهمانانش به تبریز غزلی در همان وزن و قافیه می سازد و به سایه تقدیم می کند که نهایت مهارت و استادی شهریار را می‌توان در این غزل یافت:✂️
کاروان شوق گرد سمند یار رسید و سوار هم
شستم به‌اشگ شوق غم ازدل غبار هم
چشمی بسودم ونم اشکی به پای یار
جانان رسیده‌بود وبه جان دسترس نبود
او داشت سربلندم ومن شرمسار هم
چشمم نبود و طاقت دیدار یار نیز
چشمم بداد و طاقت دیدار یار هم
تاگَرد راه شویم از آن‌کاروان‌گل
ابر بهار می‏ شدم و اشگبار هم
وصلم به برکشید و ببرد از دل حزین
داغ فراق و دغدغه‌ی انتظار هم
با روی وموی اوگذراندم به‌روزگار
بس روزهای روشن و شب های تار هم
آتش زدم به‌خویش به غوغای واپسین
باشد که خلق بر سرم آیند ویار هم
شمعی به ره‌گرفتم وگفتم‌که دلبران
روزی‌گذر کنند از این رهگذار هم
جان‌پروراست سایه‏ ی سرو بلند یار
تا پی بری به‌سایه‌ی پروردگار هم
گفتی‌که بر نیایدت از ناله هیچ‌کار
دیدی‌که ناله‌کردم وآمد به کار هم
باجبر روزگار محبت‌کن اختیار
خواهی به اختیار شد و بختیار هم
خوف و رجاست وزنه‌ی میزان آدمی
دل بیمناک باید و امیدوار هم
ازمن سلام باد به‌آن یار وآن دیار
یارب‌که یار باد سلامت‌، دیار هم
آن روز یاد بادیه بودیم دور هم
بزمی‌که یاد یار شد ویادگار هم
همراه‌«‌سایه‌»‌نادره‌‌گفتارشاعران
«‌نادر»‌که‌تاج دارد ودربار وبارهم
بشکفت نیش خنده‌ «‌‌مفتون‌» ‌که‌سایه‌گفت:
"از شهر شِکوه‌ دارم و از شهریار هم"

اما یکی از معروف‌ترین غزل‌هایی‌که سایه به خاطرِ خطیرِ شهریار شعر فارسی تقدیم کرده بود،غزل معروف «‌شهریارا تو بمان‌»است:👇
شهریارا تو بمان!با منِ بیکَس تنها شده یارا!تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را[سوگند]تو بمان

منِ بی برگِ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است‌،غبارا تو بمان

هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

«سایه» در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سرِ سبزِ تو خوش باد کنارا تو بمان

و:پاسخ شهریار:"بمانیم که چه؟"🤷‍♂️
«سایه» جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی ازبهرِ ندانستن[متمم]ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟

آری¡این زهر هلاهل به تشخّص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

دور سر هلهله و هاله ی شاهین اجل🦅
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟🕊

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غوره ی چشمی بچلانیم که چه؟😭

بدتر از خواستن این لطمه ی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که چه؟

ما که در خانه ی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟

"مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار"
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

قاتل مرغ و خروسیم یکی مان کمتر!🤷‍♂️
این همه جان گرامی بستانیم که چه؟

شهریارا! دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟📿

〽️(عزیززاده،محمد،"طعم ادبیاتش"،۲۶/۶/۱۴۰۱)

📝@Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
🕺👉مردااینور🎹زنااونور👈🚶‍♀️
به بهانه ی کشته شدن  دختر جوان کردستانی،مهسا امینی،به جرم کشف حجاب،
بر آن شدم تا به پیشینه و چگونگی و چرایی کشف حجاب از منظر ادبی آن بپردازم!
اصلا می خواهم بدانم این دیوار مردانه،زنانه واسه چیه؟🕺🎹🚶‍♀️
به دنبال تجددطلبی جامعه ی دوره ی ناصری و پذیرش مدرنیته و نهادینه شدن برهنگی در جامعه ی آن روز ایران،نهادهای مدرن به فکر سامان دهی وضعیت زنان افتادند!
این سامان بخشی ها ابتدا معطوف به توصیف اندام و چهره زنان آن دیار بود.توصیفی که در آن
تمجید توام با شیفتگی و حیرت درباب زیبایی زنان بود!🤏👩‍🦳👸اما این توصیفات به دلیل ارتباط تنگاتنگ دین و سنت با مسئله ی غیرت و ناموس و تعصب شدید عالمان دینی نسبت به حجاب،به طور طبیعی زمینه ی طرح اجباری حجاب زنان را فراهم نمود!(محمد عزیززاده)

در بادیِ امر،از*دکتر مهدی مجتهدی شروع می کنیم که غزلی را از *حاج محمدحسن وقایع نگار معروف به حاج دبیرِ همایون درباب شب های بالتیمور نقل می کند:👸🤌
بالتیمور رَوَم،رقص کنان بار دگر
عهد کردم که هم از راه رَوَم بار دگر
بالتیمور نگویید،بگویید چنان
حوریانند به هر بار به کردار دگر
هر طرف نور بود،شور بود،حور بود
هر کران بار دگر یار دگر غار دگر...

👰ماه پیکر صنمی پیرهن انداخته دور
رقص می کرد به هر بار به اطوار دگر
گفتمش:"می شکنی ماده قانون جزا!"
گفت: این مایه ببر بر سر بازار دگر
داد بارم به حرم لعبت شیرین حرکات
خواهم ار بخت دهد بار دگر،بار دگر ( مجتهدی،۱۳۴۳،ص:۱۰۹/به نقل از جوانبخت،۱۳۸۱،ص:۱۰۴)

طرح مسئله ی کشف حجاب برای زنان،ابتدا در ذهن و فکر آخوند مترقی طلبی به نام《میرزا آقاخان کرمانی》تراویده شد! میرزاآقاخان در بیانیه ای شدیدالحن نسبت به حجاب اجباری زنان این گونه واکنش نشان می دهد🤨:👈«هر شاخه از درختِ اخلاقِ زشت ایرانیان را که دست می زنیم ریشه او کاشته ی عرب و تخم او بذر مزروع تازیان است.یکی از آنها حجاب بی مروّت زنان است...»(جمهوری،ابوذر،۱۳۸۴،ص:۷۱)

به دنبال آن"شاعران تجددطلبی چون:میرزاده عشقی،عارف قزوینی، ایرج میرزا،ملک الشعرای بهار،و پروین اعتصامی،اشعار تندی درباب کشف حجاب در روزنامه ها و مجلات آن دیار به طبع رسید،شدیدا به حجاب اجباری  زنان حمله ور شدند!
مثلا:میرزاده عشقی تعبیر«کفن سیاه»{عنوان منظومه اش}را به عنوان معادل چادر در شعری به کار برد.هرچند که واکنش های مختلفی را در آن اَوان برانگیخت،اما نهادینه شد و در جامعه ی آن روز ایران کاربرد فراوان یافت.در سخنرانی های مخالف حجاب،بانوان را«تشویق به ترک کفن سیاه می کردند».(همان منبع،ص:۶۴)

ایرج میرزا،پرچمدار مبارزه با کشف حجاب،
وقتی که پس از سرودن«عارف نامه»از خراسان به تهران بر می گردد{۱۳۰۳.ش}مورد استقبال گرم ادبا،شعرا و مردم عادی تهران قرار می گیرد،«به خصوص بانوان به نام سپاسگزاری از شهامت فوق العاده ای که شاعر در مسئله رفع حجاب و آزادی زنان به خرج داده بود،با شوق فراوان به استقبالش شتافتند و گلدان گل و قوطی سیگار نقره و قطعه شعری به وی هدیه کردند.»(آرین پور،۱۳۷۵:ص:۳۸۹)
تا جایی که میرزاده عشقی خود از فعالین و حامیان انجمن های زنان بود(ساناساریان،۱۳۸۴،ص:۶۴)مثلا:نمایشنامه«آدم و حوا»یِ وی که موضوع اصلی آن آزادی جماعت زنان بود،توسط انجمن نسوان وطنخواه به روی صحنه آورده شد. و مجلات متفاوت زنان از جمله زبان زنان(۱۲۹۸)،عالم نسوان (۱۲۹۹)، جهان زنان (۱۲۹۹)، که از منتقدان حجاب بودند،بارها این اشعار را منتشر و شاعران را مورد تقدیر قرار دادند.(همان منبع)
اما سنت،به این نیازهای[واقعی\ظاهری]پاسخ
درخوری نداد.هر آن جا که جعبه مدرنیسم باز می شد،سنت به مقابله با آن بر می خاست و از «کلمه قبیحه آزادی»استفاده می کرد.تا آن جا که برخی علما از ساده لوحی عوام سوء استفاده کردند و برد هم کردند.بنابراین محصول آن نیز[به ویژه در قانونگذاری]در اختیار آنان بود.اما در باب وضع زنان،سنت کاملا متعصب بود و هیچ تلاشی برای بهبود وضع زنان انجام نداد.تحصیل علم زنان از جمله مسائلی بود که همواره مورد مقاومت آخوندهای متعصب و به اصطلاح غیرتی قرار
می گرفت.تاسیس مدارس برای دختران نیز با مخالفت های بی شماری مواجه گشت؛زیرا باور عمومی بر این بود که خروج زن از خانه باعث گسترش فساد می شود!🤫(●محمد عزیززاده)
مثلا:مجلس شورای ملی در دور اول خود در جواب نامه زنی که خواستار حمایت رسمی از آموزش زنان شده بود،اعلام کرد که«نوعی آموزش محدود برای زنان کافی است»!🤨(آفاری،۱۳۷۵،ص:۱۷۱)و به دنبال آن  شیخ فضل الله نوری از روحانیونِ بنام مشروطه فتوا می دهد که: «تاسیس مدارس دخترانه مخالف شرع اسلام است»!🙅‍♂️ (ناهید،۱۳۶۰:ص:۱۹)

⚘محمد عزیززاده/۲۵_۷_۱۴۰۱
🕺🎹🚶‍♀️https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
در طول تاریخ،هماره،دوراهیِ حجاب/چادر[بر سر]
(بگذارم؟/نگذارم؟)پیشِ پایِ زنان ایرانی بود!🤷‍♀️
دو گزینه ای که هیچ کدام مطلوب نبود!
نه آن کشف حجاب رضاخانی،که در آن-زنانی را که
حاضر نشدند چادر از سر برگیرند-از حقوق مسلّم اجتماعی محروم کرد!مجبور به خانه نشینی کرد و نه گزینه ی فعلی جمهوری اسلامی:که با زور،کتک یا ضرب و جرح می خواهد که بانوان نجیب ایرانی،به پوشش اجباری تن در دهند!
سیاستی که برای جا انداختن حجاب،حتی به طور نسبی هم جواب نمی دهد!
سیاستِ به زعمِ خود:《 زیاده روی در به کاربستن زور و اجبار،سپس اندکی شل گرفتن و عقب نشینی از مواضع قبلی و کم کردن فشار!》
یعنی:"به مرگ بگیر به تب راضی شود!"🙆‍♀️🤌

اما زنان آزادیخواه هیچ گاه بیکار ننشسته و نخواهند نشست! این جماعت تنها راه حل معضل فوق را در آزادی حجاب  می دانند و هماره در این مسیر از هیچ فعالیتی مضایقه نخواهند کرد!💃مثلا:صدیقه دولت آبادی در مهر ۱۳۰۶بی حجاب و با لباس و کلاه اروپایی[البته با حمایت پلیس به دنبال تهدید مخالفان به سنگسار]در تهران به گشت و گذار می پرداخت(صلاح،۱۳۸۴:ص:۱۲۷).
سال بعد تلاش رضاخان برای کشف حجاب و مدرنیته کردن جامعه ایران از شرّ حجاب اجباری به تبعیت از فرنگ بی نتیجه ماند!

برای بهبود وضع عمومی و راحتی زنان درباب تحصیل علم و هنر و معرفت،انکار رابطه ی دین و حجاب بر عفت زنان،اشعاری موافق کشف حجاب و مذمت حجاب اجباری سروده شده است که در این مقال به آن ها پرداخته می شود!✂️
ملک الشعرای بهار در سال(۱۳۰۷)قصیده ای زیبا و زنانه پسند با عنوان«زن شعر خداست»سرود که در آن ضمن اشارت به مسئله ی"تعدد زوجات"مردان را از آن باز می دارد:🤫
نشود منقطع ازکشور ما این حرکات
تا که زن بسته و پیچیده به چادر باشد
حفظ ناموس ز معجر نتوان خواست بهار!
که زن آزادتر اندر پس معجر باشد
(بهار،۱۳۸۱:ص۳۶۸)
بهار در قصیده ی دیگری[۱۳۱۴]،به دنبال فرمان
رضاشاه کبیر برای کشف حجاب سرود،و در آن  زنان ایرانی را به دلیل آزادی که به آن ها اعطا کرده بود،تشویق نمود:👏💅
سوی علم و هنر بشتاب و کن شکر
که در این دوره والایی ای زن
حجاب شرم و●عفت بیشتر کن
کنون کآزاد ره پیمایی ای زن
به کار علم و عفت کوش امروز
که مام مردم فردایی ای زن
(همان:ص:۵۲۰)

عارف قزوینی،شاعر آزاده ی وطن،تعبیر جالبی در باب حجاب دارد.عارف بر این باور بود که:"
تا زنان کشف حجاب نکنند و چادر از سر برنگیرند ایرانیان هرگز رنگ تمدن را به خود نخواهند دید،این شعر:👇
بِدَر این حجاب و آخر بِدَرا ز ابر چون خور🌞
که تمدن ار نیایی تو به نیم راه ماند
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری
بِدَر همچو گل سر از تربتم  ار گیاه ماند!
(عارف قزوینی،۱۳۳۷:ص:۲۳۰)

ابوالقاسم لاهوتی:👰
شرم آور این بود که تو در پرده ای هنوز
جانا!ز باز کردن رو هیچ رو مکن
محبوب مردمان تویی ای مه تو را که گفت:
در بین مردمان مرو و گفت و گو مکن؟
(لاهوتی،۱۳۵۷،ص:۱۲۴ )
 و:خواهم که میان جامعه آزاد بینمت
جز این به جان تو نبود آرزوی من
(همان منبع،ص:۱۰۰)
ورنه تا زن به کفن سر برده
نیمی از ملت ایران مرده!
(عشقی،کفن سیاه،۱۳۵۷: ۲۱۹)

فایده ی برداشتن حجاب از نگاه ایرج میرزا:👇
برون آیند و یا مردان بجوشند
به تهذیب خصال خود بکوشند
(ایرج میرزا،۱۳۴۵: ۸۳)

ایرج می گفت:"بی حجابی اصلا ربطی به بی عصمتی ندارد"،به دلیل زیر:👇
مگر نه در دهات و بین ایلات
همه روباز باشند آن جمیلات
چرا بی عصمتی در کارشان نیست
رواج عشوه در بازارشان نیست
(همان:۸۴)

پروینِ رخشنده ی اعتصامی در بیان وضع رقت آمیز زنان عهد خویش چنین سرود:😱
زندگی و مرگش اندرکنج عزلت می گذشت
زن چه بود آن روزها گر زان که زندانی نبود
کس چو زن اندرسیاهی قرن ها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود
دادخواهی زنان می ماند عمری بی جواب
آشکارا بود این بیداد،پنهانی نبود
(اعتصامی،۱۳۴۱: ۱۵۳ )

عارف قزوینی در شعری آگاهی بخش،جرم زنان را زن بودن آن ها می داند و حجاب را نشانه این جرم مداوم می داند:🧕
مر مرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم
زین گناه است که تا زنده ام اندر کفنم
من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم
تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم
(عارف قزوینی،۱۳۰۸: ۱۶۳)

(عزیززاده،محمد،طعم ادبیاتش،۲۵-۷-۱۴۰۱)

🚶‍♀️🎹🕺https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
《ته این سیاهی بد یه چراغ زنبوریه!》🏮

🔚👩‍🦳نتیجه گیری:باید میان حفظ یا کشف حجاب با عفت عمومی جامعه ایرانی حدّ و مرزی قایل شد!
و دیگر این که:من(*محمد عزیززاده)همانند بهار
《زنانی که به جهل و تشرع در حجاب باشند》؛🧕بیزارم!🤦‍♂️
زنانی که به جهل در حجابند،
"ز آداب هنر بهره نیابند!"
(بهار،۱۳۸۱: ۱۶۶۴)

"داشتن چادر صرفا به معنی عفت نیست":🧕
 مجو دانایی و عفت ز چادر
اگر با عفت ودانایی ای زن!

🧕🧔📯قابل توجه برادران و خواهران ارزشی و مکتبی مان!
"زنان پیش از اسلام حجاب نداشته اند!"
اصلا برویم آغاز آفرینش،والدینمان،آدم و حوا، حجاب داشتندنه!
بنابراین،اِبرام متشرعان دینی امروز برای به کرسی نشاندن حجاب اجباری با ابداع و به راه انداختن ماشینی به نام"گشت ارشاد"وجه شرعی و قانونی ندارد!🚔

خلاصه کنم دوستان:《همه از سرِ حجاب اجباریست!》
ریمل و لاک و رژلب و ماتيک💋
تاپ و ساپورت و مانتوی آنتیک👗 
گر فراوان شده مکن تشکیک
 این نه از قصد مردم آزاریست
 "علت آن حجاب اجباریست"🤨

 گر جهان پر شدست از نیرنگ🦰
 پای تا سر جهان شده خونرنگ
 کودک و زن شدند طعمه جنگ
 این نه از غرب و  نه ز خونخواریست
 "علت آن حجاب اجباری است"

گر وطندوست شدسلبریتی
می رود خارجه صفاسیتی
گاه پاریس و گاه هاییتی
از وطن هرچه گفته بیزاری است
"علت آن حجاب اجباری است"

گر برهنه شدست گردن و ساق💆‍♀️
یا فراوان شده فساد و طلاق 
تا فلک رفته قیمت ارزاق 
علتش این دروغ تکراریست
یعنی:"علت حجاب اجباریست"
✌️هالوی عالی پیام

🤏🧕👰(عزیززاده،محمد،طعم ادبیات،رشت،باغ محتشم،،۲۵/۷/۱۴۰۱)

https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade

تَـهِ ايـن ســيـاهــي بـد يــه چـراغ زنــبـــوريه!💡

لـحظــه رهـــايـــي مــا پس چـــرا ايـنـجـوريه؟🤷‍♀️

نـمـي دوني مگه امـشـب تـو کوچه عـروسيه

ايـن ديـوار زنــونـه مــردونـه پــس کــار کــيــه؟🚶‍♀️🎹🕺

نـمـي دوني مگه دخـتر؟ رسـم بـازي کـلاغ پـر

در نـبـــرد نــابـــرابـــر(مـــردا اينور زنــــا اونـور)🚶‍♀️👉🎹👈🕺

وســط پــــرده هـاي گمـشــده در هجـوم بـاد

چــرا دامـاد نمـي تونه از عـروس بوسـه بخواد؟😘💑

دست مهمـونـا تفنـگه دسـت بچـه ها فشنگ

توي مهمون خونه هم بارون ديگه بند نمي ياد

نـمـي دوني مگه دخـتر رسـم بـازي کـلاغ پـر

در نـبـــرد نــابـــرابـــر مـــردا اينور زنــــا اونـور



حوض بي کاشي و ماهي جاي خالي سه تار

تور سـوخـته قنـد بي سر وحشـت حجله يار

مي شه پيشـوني نوشـت من و تو اين نباشه

مردا اینور زنا اونو
      🕺   👈🎹👉🚶‍♀️

ترانه ای پرمفهوم از مهرداد آسمانی آمیخته به 《کشف حجاب》👰 با عنوان《دیوارِ یار》🕺🕺
 
زیبا،دیدنی و شنیدنیست! 😍👏👏👏
             👇👇👇
Forwarded from اتچ بات
تضمّن چیسترابطه ی معنایی《تضمن》یا《●شمول معنایی》در روابط معنایی واژگان،نوعی《عموم و خصوص》 را شامل می شود؛یعنی:کلمه ای به طور *عام به ذهن شما خطور کند،آن گاه  شما به انواع *خاص آن نیز فکر کنید...مثلا به *گل  به طور عام بپردازید بعد انواع گل به ذهنتان بیاید: لاله،سوسن،زنبق،...یا ورزش بگویید و انواع آن: فوتبال،والیبال،بسکتبال،شنا و...که البته این کلمات به نوعی می توانند با هم روابط معنایی *تناسب(مراعات نظیر)نیز داشته باشند.
اما در شناخت و تشخیص تناسب و تضمّن می‌توان گفت که:☂️تضمّن به منزله ی چتری[یک شیء کلی]است که اشیای جزئی تری[جزئیات)]را تحت تکفل خود قرار می دهد،به کردار:*یعقوب،پدر،همسر:هاجر،،سارا:
یوسف و یعسوب و یوشع و ...فرزندانش.
مثالی دیگر:🔪 واژه‌ای به نام *مزرع(مزرعه) داریم،می‌توانیم به اجزی جزئی تر آن نظیر:داس،کِشته،درو و...بپردازیم،در شعر زیر:👇
€مزرع سبز فلک دیدم و *داس مه نو🌙
یادم از *کشته خویش آمد و هنگام *درو
یا:*فلک و اجزای جزئی تر آن:ابر و باد و مه و خورشید..در شعر زیر از سعدی:💥💫
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند...
تا تو *نانی به کف[دست]آری و به غفلت *نخوری!
پس،مزرعه یک کل است و آنچه به ذهن ما خطور می‌کند و تداعی می‌شود،جزئیات آن‌اند؛یعنی داس، کشته، درو... . پس اگر مزرع را با داس یا کشته و درو در نظر بگیریم،می‌گوییم از نوع *تضمّن است ولی وقتی واژه‌های کشته، درو و داس را در نظر بیاوریم،بین این کلمات تناسب یا مراعات نظیر وجود دارد.
به عبارت ساده‌تر،ما اگر از *کل به *جزء برسیم(محور عمودی سخن )🔼تضمّن و اگر تنها فقط *جزئیات را در نظر بگیریم،*تناسب وجود دارد.(محور افقی)↔️
امثالی دیگر:✂️
مدرسه‌،کل(چتر)☂️که  معلم، دانش‌آموز، نیمکت، تخته‌ سیاه و...جزئیات یا انواع و اقسام  آن هستند،می شود:*تضمّن!
*منزل:عام،مبل،تلویزیون،آینه،آشپزخانه،دیوار،و...
از ملزومات آن هستند،>*تضمن.
همین طور،بدن و اندام بگوییم بعد به *انواع آن؛مثل:دست، پا، گردن،مچ، سر و ...فکر کنیم!

🖼یا:*بهشت(عموم) و انواع آن(خصوص):الماوی،دارالسلام،نعیم،و...

☂️تضمن(هم پوشی)مثلا:🌲درخت،سرو و شمشاد و چمن،(با اجازه جناب*حافظ:😁
"مرا در خانه درختی است سرو آسا
که شمشادهای چمن پیش قامتش پست اند!
                         👩‍🦳👩‍🦰👩‍🦱👩🧔‍♀
به عبارت دیگر،در *تضمّن،معنای *یک واژه،معنای واژه های *دیگری را نیز در بر می گیرند؛مثلا *حیواناتی همچون اسب خر الاغ قاطر گاو و گوسفند و بز قوچ و... را نیز *شامل می شود!🐎🦄🦓🐄🐏🐐🦙  
در مثال مزبور،«سگ،اسب الاغ و...»را
«معنا شمول»👈(hyponymy) و اصطلاح عمومی «حیوان» را «مافوق»👈(super ordinate) می‌نامند.البته اصطلاح «مافوق» می‌تواند معناشمول‌های زیادی داشته باشد.

محمد عزیززاده/۲۵/۷/۱۴۰۱

☂️💥https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
یک سوالبگیر ای جوان،دست درویش پیر...🤝
آیا پیر وجوان،غیر از تضاد،تناسب یا مراعات نظیر هم دارند؟

درود🍁 آری! زیرا تناسب وجود نوعی نظم و توافق و هماهنگی است میان چند پدیده و اشیا!
و از آن جایی که شعر از یک نظم و متد خاصی همانند:^تضاد(طباق)،مقابله،♡مراعات النظیر،و تبادر،پیروی می کند؛پس از حیث معنایی نمی توان آن ها را چنان از همدیگر بیگانه دانست!
مثال:👇
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت،
که ^قاضی از پسِ*اقرار،نشنود*انکار
'اقرار و انکار' با هم تضاد(طباق)و تقابل معنایی دارند و از طرف دیگر با همنشینی قاضی در کنار ایشان نوعی تناسب(مراعات نظیر)نیز به ذهن شنونده متبادر می شود!🧠

محمد عزیززاده/۲-۹-۱۴۰۱🍁

🌈🎈https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade
Forwarded from اتچ بات
🎈🌈نوعی از تضاد نیز وجود دارد که رد،نفی و یا انکار یکی اثبات دیگری است؛به کردارِ:زن و مرد،روشن و خاموش،...یا زشت#خوب/زهر#قند در شعر زیر از مولوی:✂️
^زشت باید دید و انگارید^خوب
^زهر باید خورد و انگارید^قند

🍃یا وقتی که کسی واژه ی «دوست» را بشنود،
درحال،واژه ی《دشمن》به ذهنش متبادر شود؛زیرا از معنی متضاد با آن برخوردار است.این همان عملی است که آن را《تداعی از راه تضاد》یا (association by contrast)می‌نامند،مثال:👇
ز *دشمنان شکایت برم به *دوستان،
گر *دوست *دشمن است شکایت کجا برم؟

🙋‍♂️البته،این را هم باید اضافه کنم که:"شاملو" در کتاب: "نام ها و نشانه ها" شرط جدیدی برای کلمات متضاد قائل شده است؛او می نویسد:«شرط متضاد بودن دو کلمه آن است که هر دو از یک زبان باشند.مثلاً "بیاض" و "سیاه" را متضاد به حساب نیاورده یا "حیات" و "مرگ" را نیز،اگر چه در معنی متفاوتند»(شاملو،احمد،نام ها و نشانه ها در دستور زبان فارسی،،۱۳۸۵:ص:۱۰۸،
چاپ:اول،تهران،مروارید).

🎈🌈موارد مختلف زیادی در شعر و نثر فارسی آمده که تضاد(طباق)در مجاورت هم قرار گرفته و با هم تناسب(مراعات نظیر)نیز ساخته اند،برای این که پای ادعایم محکم بر زمین بماند،چند نمونه در این مقال می آورم:✂️
الهی روا مدار ورای^صورت *آراسته ی ما ^سیرتی *زشت باشد.

《عبرت گیرید که من آن مردم ^بامداد مطبخ مرا "هزاران شتر"می کشید ^شبانگاه *سگی برداشته و می رود.》

♡عشق دردانه است و من غوّاص و دریا میکده
'سر فرو بردم'در این جا تا کجا"سر بر کنم"

🐎پیاده رخ به ره آورده مات و حیرانم
تو شهسواری واسبی به شاه باید داد

🔥نسوزد جان من یک باره در تاب
که امّیدت زند گه گه بر او آب

برآورده کردی زهر تند کوهی
فرو رانده سیلی به هر ژرف غاری

🤺ای بدی که تو کنی در خشم وجنگ
باطرب‌تر از سماع بانگ و چنگ🎸

بدو گفت شاه ای خردمند پور
برادر همی*رزم جوید تو*سور

🍁آن همه ناز و تنعَم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد🍃

چو سیل اندر آمد به سیل و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب

🤨تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی

🔚پس،بنابراین،دو واژه متضاد ممکن است با هم رابطه ی«تناسب» هم داشته باشند ولی'متضاد' بودن آن ها در درجه ی ^اولِ اهمّیت است؛مثلِ:سفید و سیاه،نوعی رنگ هستند و در عین حال تناسب و تضاد هم دارند؛مثال:👇
به تشنیع و دشنام و آشوب و زجر،
سفید از سیه فرق کردم چو فجر  سعدی

🏗یا رابطه ی هم جواری تلخ(=صبر/شرنگ)با قند و شربت و شیرینی در امثال زیر در شعر  شاعران فارسی:👇
چو صبرت تلخ باشد پند لیکن
به صبرت پند چون صبرت شود قند
ناصرخسرو

فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل
سازد از آن برگ تلخ مایه ٔ شیرین لعاب
خاقانی

یا چو شیرین کو به زهر تلخ بر تابوت شاه
جان شیرین داد و من جان دادمی وآسودمی خاقانی

👩‍🦳از قامت سرو°قدان بخت بلند است مرا
تلخ شیرین دهنان شربت قند است مرا

👄پیشت لب نوشین لبان،تلخ تو نقل عاشقان
قند مکرر می شود شهد شرنگ آمیز تو.
تأثیر (از آنندراج ).

🎹یک تست-نکته:کدام گروه از واژه ها،همگی
^مترادف اند
🛃《سراسری تجربی ۹۴)

۱)غرامت و تاوان)(هبوط و صعود)(نحس و بداختر)

۲)(کَهَر و کُرَند)(سَفَر و حَضَر)(فلاخن و قلاب سنگ)

۳)(صور و سیر)(انقباض و انبساط)(مقهور و مغلوب)

۴)(فخر و مباهات)(زخم و ضربه)(مرهم و ضماد)
💅۱.هبوط و صعود،متضادند،
۲.سفر و حضر متضادند،
۳.صور و سیر متضادند،انقباض و انبساط هم چنین!
بقیه موارد+گزینه ۴ جملگی مشمول روابط معنایی ^ترادف می شوند!


کارِ:محمد عزیززاده/۲-۹-۱۴۰۱🍁

🌈🎈https://t.me/Tame_Adabiate_Azizzade

🔚🧕تدریس《روابط معنایی کلمات(هم نامی{متشابه}مترادف،متضمّن،
متضاد،متناسب،و...)》
👇👇