Forwarded from اتچ بات
زن-شعر خداست!🤔👸🤌
به مناسبت هفته ی سلامت اندام بانوان سرزمینم،ایران...🍷🙆♀️🇮🇷
🐡مقدمه:مرد،نثر خدا و زن شعر اوست.
✌بنابر تشببه صریح مزبور به آسانی میتوان به اسرار پر رمز و راز عالم درونی زنان پی برد!
زنان در دنیای خیال و اندیشه های ناب بشری به کردار ماهیانی هستند که گرفتنشان آسانی به دست نمی شود!🤏🐡🐠
ماهیانی که به راحتی به قلاب دل کشیده نمی شوند و مرتب در دست تو لیز می خورند!🎣🎣
زن و مرد گرچه جوهره ی وجودی شان جدا از یکدگر است اما وجود یکی مکمل وجود دیگری است که هرکدام در جایشان منزلت و جایگه خویش را طلب می کنند!👥💑
📚در کتاب خدا،زن،چهره ای پوشیده دارد که گرد و غبار روزگار سیمای زیبای او را تیره و تار کرده است!۰✍محمد عزیززاده/۶/۴/۱۴۰۰⌚
رموز حرف دختر؟!👸🤌🤔
✌نظام وفا متخلص به «نظام»استاد نیمایوشیج،در شعری حروف کلمه *دختر👸را رموزی از برخی عناصر می داند!وی *دانش و *خرد و *تربیت و *رضایت را تشکیل دهنده این رموز می پندارد.*رضایت،یعنی:که دختر در تعیین سرنوشت خود،تصمیم گیرنده نیست و تنها باید به وضع موجود راضی باشد:🙆♀️🙆♀️🤷♀️
دختر است آراسته از چار حرف
که به هر حرفی است رمزی در میان
«دال» دانش خ «خرد» ت «تربیت»
ر «رضایت» ز آنچه پیش آرد جهان
💃هفته ی ملی سلامت زنان ایرانی بر زنان نجیب و پاک سرزمینم مبارک باد!👌👏💑
🤏تقدیمی از محمد عزیززاده/۶/۴/۱۴۰۰🍷
💐@Tame_Adabiate_Azizzade
بانوی من!👸🤌
یکشنبه است،بوی غزل میدهد تنت!💃
بوی گلاب،بوی عسل میدهد تنت!🥀🌹
در انحنای عصر غریبانهای چنین،
انگار باز،طعم بغل میدهد تنت!👫
آهستهتر قدم بزن از روی شعرهای من!🚶♀️
روی زمین بکر،گسل میدهد تنت!
حیِّ علی ببوسمت عالیجناب شعر!؟🙆♂️
حیِّ به خیر،خیرِ عمل میدهد تنت!🤭
به مناسبت هفته ی سلامت اندام بانوان سرزمینم،ایران...🍷🙆♀️🇮🇷
🐡مقدمه:مرد،نثر خدا و زن شعر اوست.
✌بنابر تشببه صریح مزبور به آسانی میتوان به اسرار پر رمز و راز عالم درونی زنان پی برد!
زنان در دنیای خیال و اندیشه های ناب بشری به کردار ماهیانی هستند که گرفتنشان آسانی به دست نمی شود!🤏🐡🐠
ماهیانی که به راحتی به قلاب دل کشیده نمی شوند و مرتب در دست تو لیز می خورند!🎣🎣
زن و مرد گرچه جوهره ی وجودی شان جدا از یکدگر است اما وجود یکی مکمل وجود دیگری است که هرکدام در جایشان منزلت و جایگه خویش را طلب می کنند!👥💑
📚در کتاب خدا،زن،چهره ای پوشیده دارد که گرد و غبار روزگار سیمای زیبای او را تیره و تار کرده است!۰✍محمد عزیززاده/۶/۴/۱۴۰۰⌚
رموز حرف دختر؟!👸🤌🤔
✌نظام وفا متخلص به «نظام»استاد نیمایوشیج،در شعری حروف کلمه *دختر👸را رموزی از برخی عناصر می داند!وی *دانش و *خرد و *تربیت و *رضایت را تشکیل دهنده این رموز می پندارد.*رضایت،یعنی:که دختر در تعیین سرنوشت خود،تصمیم گیرنده نیست و تنها باید به وضع موجود راضی باشد:🙆♀️🙆♀️🤷♀️
دختر است آراسته از چار حرف
که به هر حرفی است رمزی در میان
«دال» دانش خ «خرد» ت «تربیت»
ر «رضایت» ز آنچه پیش آرد جهان
💃هفته ی ملی سلامت زنان ایرانی بر زنان نجیب و پاک سرزمینم مبارک باد!👌👏💑
🤏تقدیمی از محمد عزیززاده/۶/۴/۱۴۰۰🍷
💐@Tame_Adabiate_Azizzade
بانوی من!👸🤌
یکشنبه است،بوی غزل میدهد تنت!💃
بوی گلاب،بوی عسل میدهد تنت!🥀🌹
در انحنای عصر غریبانهای چنین،
انگار باز،طعم بغل میدهد تنت!👫
آهستهتر قدم بزن از روی شعرهای من!🚶♀️
روی زمین بکر،گسل میدهد تنت!
حیِّ علی ببوسمت عالیجناب شعر!؟🙆♂️
حیِّ به خیر،خیرِ عمل میدهد تنت!🤭
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✌گشت و گذاری در شهرِ *عشقِ هفت شهرِ عشق
عطار نیشابوری...🦅🦅🦅
پس از وادی اول:*طلب،👇👇👇👇
بعد از این،وادی *عشق آید پدید!💖🍎💏
غرق آتش شد کسی کانجا رسید...🔥🔥
🔥آتش:استعاره مصرحه از عشق!💖🦋
پس از این که سالک در مرحله طلب درد و رنج های فراوانی را متحمل گشت و همه شان را با صبر و شکیبایی سپری کرد،و توانست ثابت کند که مرد است و پسرِ راه،🚶♂️و این طلبش از هوا و هوس نیست؛در همین اَوان،مسیر او به آسمان دوم یا وادی عرفانی دوم که عطار بزرگ،از آن به "وادی عشق"تعبیر می کند،نزول اجلال می کند..🧜♂️🧜♀️
در وادی عشق،آتش به جان سالک می افتد،آتشی از جنس "عشق"!🔥💖شدت این عشق چنان است که به کردارِ آتش،گرم و سوزنده است🔥 و در هر دم در حال زبانه کشیدن.🔥🌠🌡 این عشق آتشین هیچ گاه سکون ندارد و هماره در حال سوز و گداز است،این طوری:🌠☄🔥
👇
بعد ازین وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود🔥💖
"گرم رو،سوزنده و سرکش بود"🔥🌠
راستی،🤔چرا عشق آتشین❓دلیلی بر این که:"این عشق باید بتواند آتش بر خرمن عقل ظاهری و دوراندیش بزند و آن را ویران کند؛همین جاست که سالک از فکر کفر و دین و شک و یقین رها می شود. این تفکرات همه از منِ ذهنی سرچشمه می گیرند و انسان با عقل ظاهری و ذهن نمی تواند حقیقت خدا و خود را بشناسد. *شیخ محمود شبستری،صاحب *گلشن راز،این وابستگی به منِ درون را این گونه بیان می کند:🧐
چو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکم مذهب و کیش
همه حکم شریعت، از منِ توست
🧐که این بربستهٔ جان و تن توست
منِ تو چون نماند در میانه
چه کعبه،چه کنشت،چه دیر و خانه
پس سالک با آتش عشق،این عقل را کمرنگ می کند تا بتواند عقل حقیقی را،که در خودِ حقیقیِ او پنهان است،به منصه ی ظهور برساند:🔥💖
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان
لحظهای نه کافری داند،نه دین
ذرهای نه شک شناسد،نه یقین🤷♂️
نیک و بد در راه او یکسان بود
خود چو عشق آمد،نه این،نه آن بود
و در تقابل عشق و عقل💖🔥🧠 آن اَوان که عشق[روحانی/حقیقی]در انسان ساری و جاری شود،دیگر جای ماندن برای عقل تنگ و تاریک می شود و به سانِ دود برمی خیزد و گریزان می شود،ازیرا عقل ظاهری انسان توانایی درک عشق را ندارد:🔥🧠👇
عشق این جا آتش است و عقل،دود
عشق که آمد،درگریزد عقل، زود
عقل در سودای عشق،استاد نیست
عشق،کارِ عقل مادرزاد نیست
چنین عاشقی عقل دور اندیش را به آتش کشیده،وعده نقد وصال دوست را به وعده نسیه فردا[بهشت]به جان می خرد و از همه چیزِ خود برای آن دست می کشد،این سان:🧜♀️🧜♂️👇
هرچ دارد،پاک دربازد به نقد
وز وصال دوست مینازد به نقد
دیگران را وعدهٔ فردا بود
لیک او را نقد هم اینجا بود
و "رهایی از غم"نیز در همین جا رخ می دهد،
زیرا تا زمانی که این عقل ظاهری راهبر ماست،غم نیز قرینِ ماست.با شعله ور ماندن آتش عشق،🔥💖 هم چنان که عقل کمرنگ می شود،🧠
غم نیز راه خود را گم می کند و دور می شود،این چنین:👇😔
تا نسوزد خویش را یک بارگی
کی تواند رست از غم خوارگی؟
ماحصل کلام این که:تا زمانی که ریشه وجودی سالک در آتش عشق سوخته نشود،دل یا همان خود حقیقی راه نفوذ به بیرون ندارد و آن شادی بی پایان به مجلس عشاق بار نخواهد یافت...🍎🔥🧜♀️ عطار،دل💖را به ماهی🐠🦈 تشبیه کرده که تازه از آب بیرون افتاده.این ماهی آن قدر جنب و جوش می کند تا سرانجام بتواند به آب برگردد و حیاتی دوباره یابد!💦💦💦💦
💖و شرط دل نیز آن است که:چنان بایست در سوز و گداز عشق بیفتد تا بتواند درپایان،بر جای حقیقی خود تکیه زند و ادعای عشق و عاشقی کند،عاشق واقعی:🧜♂️🧜♀️🔥💖💖💖💖
تا به ریشم در وجود خود نسوخت
در مفرح کی تواند دل فروخت؟
میتپد پیوسته در سوز و گداز
تا به جای خود رسد ناگاه باز
ماهی از دریا چو بر صحرا فتد🐠🦈
میتپد تا بوک[بود که/شایدکه]در دریا فتد...🦈🐠🐡🐟💦💦
وادی دوم عرفان:عشق🔥💖💦🐠🦈🦋🧠
✋محمد عزیززاده
🧭آدینه روزِ ۱۱/۴/۱۴۰۰
ادامه مبحث در صحن علنی"انجمن دبیران ادبیات ایران":🇮🇷👇
https://chat.whatsapp.com/HcwnUydCyePHWt0s6xrIBv
عطار نیشابوری...🦅🦅🦅
پس از وادی اول:*طلب،👇👇👇👇
بعد از این،وادی *عشق آید پدید!💖🍎💏
غرق آتش شد کسی کانجا رسید...🔥🔥
🔥آتش:استعاره مصرحه از عشق!💖🦋
پس از این که سالک در مرحله طلب درد و رنج های فراوانی را متحمل گشت و همه شان را با صبر و شکیبایی سپری کرد،و توانست ثابت کند که مرد است و پسرِ راه،🚶♂️و این طلبش از هوا و هوس نیست؛در همین اَوان،مسیر او به آسمان دوم یا وادی عرفانی دوم که عطار بزرگ،از آن به "وادی عشق"تعبیر می کند،نزول اجلال می کند..🧜♂️🧜♀️
در وادی عشق،آتش به جان سالک می افتد،آتشی از جنس "عشق"!🔥💖شدت این عشق چنان است که به کردارِ آتش،گرم و سوزنده است🔥 و در هر دم در حال زبانه کشیدن.🔥🌠🌡 این عشق آتشین هیچ گاه سکون ندارد و هماره در حال سوز و گداز است،این طوری:🌠☄🔥
👇
بعد ازین وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد
وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود🔥💖
"گرم رو،سوزنده و سرکش بود"🔥🌠
راستی،🤔چرا عشق آتشین❓دلیلی بر این که:"این عشق باید بتواند آتش بر خرمن عقل ظاهری و دوراندیش بزند و آن را ویران کند؛همین جاست که سالک از فکر کفر و دین و شک و یقین رها می شود. این تفکرات همه از منِ ذهنی سرچشمه می گیرند و انسان با عقل ظاهری و ذهن نمی تواند حقیقت خدا و خود را بشناسد. *شیخ محمود شبستری،صاحب *گلشن راز،این وابستگی به منِ درون را این گونه بیان می کند:🧐
چو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکم مذهب و کیش
همه حکم شریعت، از منِ توست
🧐که این بربستهٔ جان و تن توست
منِ تو چون نماند در میانه
چه کعبه،چه کنشت،چه دیر و خانه
پس سالک با آتش عشق،این عقل را کمرنگ می کند تا بتواند عقل حقیقی را،که در خودِ حقیقیِ او پنهان است،به منصه ی ظهور برساند:🔥💖
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان
لحظهای نه کافری داند،نه دین
ذرهای نه شک شناسد،نه یقین🤷♂️
نیک و بد در راه او یکسان بود
خود چو عشق آمد،نه این،نه آن بود
و در تقابل عشق و عقل💖🔥🧠 آن اَوان که عشق[روحانی/حقیقی]در انسان ساری و جاری شود،دیگر جای ماندن برای عقل تنگ و تاریک می شود و به سانِ دود برمی خیزد و گریزان می شود،ازیرا عقل ظاهری انسان توانایی درک عشق را ندارد:🔥🧠👇
عشق این جا آتش است و عقل،دود
عشق که آمد،درگریزد عقل، زود
عقل در سودای عشق،استاد نیست
عشق،کارِ عقل مادرزاد نیست
چنین عاشقی عقل دور اندیش را به آتش کشیده،وعده نقد وصال دوست را به وعده نسیه فردا[بهشت]به جان می خرد و از همه چیزِ خود برای آن دست می کشد،این سان:🧜♀️🧜♂️👇
هرچ دارد،پاک دربازد به نقد
وز وصال دوست مینازد به نقد
دیگران را وعدهٔ فردا بود
لیک او را نقد هم اینجا بود
و "رهایی از غم"نیز در همین جا رخ می دهد،
زیرا تا زمانی که این عقل ظاهری راهبر ماست،غم نیز قرینِ ماست.با شعله ور ماندن آتش عشق،🔥💖 هم چنان که عقل کمرنگ می شود،🧠
غم نیز راه خود را گم می کند و دور می شود،این چنین:👇😔
تا نسوزد خویش را یک بارگی
کی تواند رست از غم خوارگی؟
ماحصل کلام این که:تا زمانی که ریشه وجودی سالک در آتش عشق سوخته نشود،دل یا همان خود حقیقی راه نفوذ به بیرون ندارد و آن شادی بی پایان به مجلس عشاق بار نخواهد یافت...🍎🔥🧜♀️ عطار،دل💖را به ماهی🐠🦈 تشبیه کرده که تازه از آب بیرون افتاده.این ماهی آن قدر جنب و جوش می کند تا سرانجام بتواند به آب برگردد و حیاتی دوباره یابد!💦💦💦💦
💖و شرط دل نیز آن است که:چنان بایست در سوز و گداز عشق بیفتد تا بتواند درپایان،بر جای حقیقی خود تکیه زند و ادعای عشق و عاشقی کند،عاشق واقعی:🧜♂️🧜♀️🔥💖💖💖💖
تا به ریشم در وجود خود نسوخت
در مفرح کی تواند دل فروخت؟
میتپد پیوسته در سوز و گداز
تا به جای خود رسد ناگاه باز
ماهی از دریا چو بر صحرا فتد🐠🦈
میتپد تا بوک[بود که/شایدکه]در دریا فتد...🦈🐠🐡🐟💦💦
وادی دوم عرفان:عشق🔥💖💦🐠🦈🦋🧠
✋محمد عزیززاده
🧭آدینه روزِ ۱۱/۴/۱۴۰۰
ادامه مبحث در صحن علنی"انجمن دبیران ادبیات ایران":🇮🇷👇
https://chat.whatsapp.com/HcwnUydCyePHWt0s6xrIBv
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
و:تو-ای عشقِ پدرسوخته!😍👸🤌
ای که وجـودت شـده اقلیـم من!🌳
در سِـجِلم نام تـو،تصـمیم مـن!📨
سـوختم از عشـقِ پدر سـوختـه!🔥
بس که جراحت شده تقدیـمِ من!⚔✂️
زنگ زدم،خورده شدم،ریختـم!😭
عشق،کمر بسـته به ترمیـم مـن!❤️
تـا که شَـوی نیمـه ی دیگر مـرا،💔
گم شـد و پیدا نشـده نیـم مـن!🤷♂️
ضرب شدم،×کسر شدم_،جمع شـد+
عالـم و آدم پِـی تقسـیم مـن!✂️
دسـت و دلم نیست،خرابم،خراب!😩
چون که به هم ریـخته تنظیـم من!÷
پیـش بیـا تـا که بسـازی مـرا!🍸🍷
تـا نشـوی بانـیِ تحـریم مـن!🍎
*جـاذب لبخنـد اَهـورایـی ام!😍
دوست بدارم،نشـو دُژخیـم من!🗡
🕊کفتـر جَـلدم نپـرانی-مـرا،
دانـه بپاشـان پِـیِ تکریمِ من!🐦
💖محمد ابراهیم جاذب نیکو
✌شعر زیبای مذکور بر وزن(*مفتعلن مفتعلن فاعلن )و بر بحر سریع مطوی مکشوف سروده شده است.
این شعر از منظر ارکان(*مسدس)است که در هر مصراع آن(*سه رکن)و در هر بیت آن(*شش رکن )به چشم می خورد!
وزن شعر مزبور از ضرباهنگی دلنشین برخوردار است و شاعران اغلب در سرودن غزل های عاشقانه ی*تو صیفی-روایی آن را به استخدام خویش در می آورند تا بدین وسیله داستان عاشقی یا لمحه ای از زندگی شخصی خود را روایت کنند.
🤏به کوششِ:محمد عزیززاده
رشت-🌲سبزه میدان🌳
🧭یازدهم تیر یکهزار و چهارصد شمسی
📮@Tame_Adabiate_Azizzade
پیرم درآمد ای عشق!😩💖🦋
هرچه که از عشق گفتی
عاقبت انکار کردی!🤷♂️
مگه تو مرهم نبودی
تو مرا بیمار کردی😩
آرزو هایم برایت
همگی نقش بر آب شد🐠💦
تک تک خاطره هایت
بی تو حسرت و عذاب شد😥
هرچه ماندم /خبری از تو نیامد📨
من از این بی خبری/پیرم درامد!😥
هرچه ماندم/دلبر روز های شیرین
تو نیامدی و من صبرم سر آمد.
کاش می دیدی که بی تو/من چه دردی می کشم
هر کجا یادت میفتم/آه سردی می کشم!🗣
بی محابا با تو بودم/جان من رفتی چرا؟!🚶♀️
حرف رفتن را که گفتی/ناگهان کشتی مرا
هرچه ماندم/خبری از تو نیامد...📲📞📮
💖*حمید هیراد به نام"پیرم درامد!"
💖👇
ای که وجـودت شـده اقلیـم من!🌳
در سِـجِلم نام تـو،تصـمیم مـن!📨
سـوختم از عشـقِ پدر سـوختـه!🔥
بس که جراحت شده تقدیـمِ من!⚔✂️
زنگ زدم،خورده شدم،ریختـم!😭
عشق،کمر بسـته به ترمیـم مـن!❤️
تـا که شَـوی نیمـه ی دیگر مـرا،💔
گم شـد و پیدا نشـده نیـم مـن!🤷♂️
ضرب شدم،×کسر شدم_،جمع شـد+
عالـم و آدم پِـی تقسـیم مـن!✂️
دسـت و دلم نیست،خرابم،خراب!😩
چون که به هم ریـخته تنظیـم من!÷
پیـش بیـا تـا که بسـازی مـرا!🍸🍷
تـا نشـوی بانـیِ تحـریم مـن!🍎
*جـاذب لبخنـد اَهـورایـی ام!😍
دوست بدارم،نشـو دُژخیـم من!🗡
🕊کفتـر جَـلدم نپـرانی-مـرا،
دانـه بپاشـان پِـیِ تکریمِ من!🐦
💖محمد ابراهیم جاذب نیکو
✌شعر زیبای مذکور بر وزن(*مفتعلن مفتعلن فاعلن )و بر بحر سریع مطوی مکشوف سروده شده است.
این شعر از منظر ارکان(*مسدس)است که در هر مصراع آن(*سه رکن)و در هر بیت آن(*شش رکن )به چشم می خورد!
وزن شعر مزبور از ضرباهنگی دلنشین برخوردار است و شاعران اغلب در سرودن غزل های عاشقانه ی*تو صیفی-روایی آن را به استخدام خویش در می آورند تا بدین وسیله داستان عاشقی یا لمحه ای از زندگی شخصی خود را روایت کنند.
🤏به کوششِ:محمد عزیززاده
رشت-🌲سبزه میدان🌳
🧭یازدهم تیر یکهزار و چهارصد شمسی
📮@Tame_Adabiate_Azizzade
پیرم درآمد ای عشق!😩💖🦋
هرچه که از عشق گفتی
عاقبت انکار کردی!🤷♂️
مگه تو مرهم نبودی
تو مرا بیمار کردی😩
آرزو هایم برایت
همگی نقش بر آب شد🐠💦
تک تک خاطره هایت
بی تو حسرت و عذاب شد😥
هرچه ماندم /خبری از تو نیامد📨
من از این بی خبری/پیرم درامد!😥
هرچه ماندم/دلبر روز های شیرین
تو نیامدی و من صبرم سر آمد.
کاش می دیدی که بی تو/من چه دردی می کشم
هر کجا یادت میفتم/آه سردی می کشم!🗣
بی محابا با تو بودم/جان من رفتی چرا؟!🚶♀️
حرف رفتن را که گفتی/ناگهان کشتی مرا
هرچه ماندم/خبری از تو نیامد...📲📞📮
💖*حمید هیراد به نام"پیرم درامد!"
💖👇
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
داستان سهراب و شهره(=شهرو)؟۱💏
👀نگاهی به حواشی میانی نبرد رستم و سهراب!
هم رستم و هم سهراب پس از نیمه اول جنگ دچار دلبرانی می شوند!👸👩🦳🤌
امشب سهراب،قسمت دوم:*رستم!
عه!یعنی:"رستم زنِ دوم داشته!؟🤔
بله،🤣من در آینده ای نزدیک برای نخستین بار در گروه های ادبی،از این رازِ سر به مُهر،پرده
برخواهم داشت!✊اما ابتدا داستان دلدادگی سهراب!👸👇
پس از پایان نیمه اول جنگ رستم و سهراب،رستم زخم عمیقی بر می دارد و سهراب می رود که کارِ رستم را تمام کند ولیکن،رستم کارکشته،سهراب را
میفریبد و میگوید:"ای جوان!مگر تو نمیدانی که قانون جنگ این است که تو پس از دو بار پیروزی بر من،میتوانی مرا ازپای درآوری؟سهراب هم وقتی حالت نزار و تسلیم رستم را می بیند از سرِ ترحم بر وی رحم می آورد و از کشتن وی دست بر می دارد.رستم پس از رهایی از دست سهراب شیراوژن،سروتن شسته،گویی باز جسته روان،به نزد زال دستان می رود تا هم زخم های تن خود را با پر سیمرغ التیام بخشد و هم از نیمه ی مربیان به خوبی بهره برده و با دستان زال راه چاره ای جهت شکست آن یل شیرگیر،سهراب جوان،پیدا کند و از مخمصه ای که کیکاووس ناجوان مرد ساخته،گزیر و گریز یابد...از آن سو سهراب نیز پس از مجروح شدن به شهر *شنگان ميرسد.*شهره(= شهرو)دختر شاه شنگان،وقتی سهراب را با وضعیت...می بیند،درحال، وی را جهت مداوا به باغ پر از صفا و بهشتی خود ميبرد و سهراب از پرستاری های پرمهر شهرو پس از يک شبانه روز بههوش ميآيد.پس از بهبودی سهراب،شهره،نه یک دل نه💟بل صد دل،عاشق آن یل ارجمند و خوبرو ميشود!شهره بساط بزم و عيش و شراب را فراهم ميکند و سهراب نیز:«با وی عهد بست که تا پايان عمر،جز او همسری اختيار نکند،و نيز با او پیمان بست تا وی را به نکاح خود درآورد،و عاشقانه باهم قرار و مدار گذاشتند که شباهنگام،دست در دست هم،به شهر *شنگان،*پایتخت سمنگان بروند و آن جا جشن مفصلّی بگیرند و مراسم عروسی برگزار کنند.»
اما متاسفانه،نقشه های آن دو کبوتر عاشق نقش بر آب می شود و شاه از تصميم اسرارآمیز آن دو خبردار ميشود،🤔فورا فرمان می دهد تا سربازان گارد وارد باغ شده و سهراب را با نيرنگ و خوراندن دارو بيهوش و گرفتار ميکنند،شهره نیز گرفتار و زنداني ميشود،سهراب محکوم به اعدام ولی،هر دُوان پس از رویدادهایی پرماجرا از بند رهايي مييابند،همین قدر بدانید که سهراب به روی سربازان گارد سلطنتی تيغ ميکشد،و کسي را یارای برابری با وی نمی شود،تا اين که سرانجام:«تدبیری نیافتند مگر این که به شهره دست یازند و او را دستاویز قرار داده تا از دست ماجراجویی سهراب رهایی یابند،بدین وسیله که،شهره را با وعده ی وصال آبرومندانه اش به سهراب وادار کردند که سهراب را مجاب کند تا دست از جنگ و ماجراجویی بردارد،شهره نیز چنین کرد به شرط آن که از دشمنی و کینه با وی دست بردارند و با رضایت مندی تمام،وی را به نکاح سهراب درآورند و پس از مراسم عروسي،شهره،همراه سهراب به سمنگان برود.»والدین به عهدی که با دختر خود بسته بودند عمل کردند... «...شهره را به نکاح سهراب درآوردند و در شب زفاف نطفهی برزو بسته شد.»
والدین گرامی محفل طعم ادبیات(عزیززاده)
التفات بنمایند که در داستان سهراب و شهرو سه قاعده و عرف اصلی،که عبارت اند از:💅
-رضايت دختر🤦♀️
-آگاهي پدر🙋♂
-و حضور نمايندهی ديني،🎅
براي انساني،ايراني،اسلامی و مردمی پیش بینی شده است!
شهرو همسر سهراب پس از چندی از سهراب آبستن می شود برزو را به دنیا می آورد🤰و فرزند را در خانه پدری خود بزرگ می کند.🤱برزو وقتی که خبر مرگ سهراب را می شنود سخت خشمگین می شود،به ایران لشکرکشی می کند،همه اش را تصرف می کند،تا دوباره به رستم می رسد اما مادر،شهرو،طیِّ ماجراهایی طولانی از پسرکشی دیگر در شاهنامه ممانعت به عمل می آورد...💘🤱
✌برگرفته از:جهانگيرنامه،۱۳۸۰،به کوشش ضياءالدين سجادی،ص:۱۲۲.
✒🎹با بازآفرینی:*محمد عزیززاده
سه شنبه:۱۵تیر۱۴۰۰⏰
💖@Tame_Adabiate_Azizzade
👀نگاهی به حواشی میانی نبرد رستم و سهراب!
هم رستم و هم سهراب پس از نیمه اول جنگ دچار دلبرانی می شوند!👸👩🦳🤌
امشب سهراب،قسمت دوم:*رستم!
عه!یعنی:"رستم زنِ دوم داشته!؟🤔
بله،🤣من در آینده ای نزدیک برای نخستین بار در گروه های ادبی،از این رازِ سر به مُهر،پرده
برخواهم داشت!✊اما ابتدا داستان دلدادگی سهراب!👸👇
پس از پایان نیمه اول جنگ رستم و سهراب،رستم زخم عمیقی بر می دارد و سهراب می رود که کارِ رستم را تمام کند ولیکن،رستم کارکشته،سهراب را
میفریبد و میگوید:"ای جوان!مگر تو نمیدانی که قانون جنگ این است که تو پس از دو بار پیروزی بر من،میتوانی مرا ازپای درآوری؟سهراب هم وقتی حالت نزار و تسلیم رستم را می بیند از سرِ ترحم بر وی رحم می آورد و از کشتن وی دست بر می دارد.رستم پس از رهایی از دست سهراب شیراوژن،سروتن شسته،گویی باز جسته روان،به نزد زال دستان می رود تا هم زخم های تن خود را با پر سیمرغ التیام بخشد و هم از نیمه ی مربیان به خوبی بهره برده و با دستان زال راه چاره ای جهت شکست آن یل شیرگیر،سهراب جوان،پیدا کند و از مخمصه ای که کیکاووس ناجوان مرد ساخته،گزیر و گریز یابد...از آن سو سهراب نیز پس از مجروح شدن به شهر *شنگان ميرسد.*شهره(= شهرو)دختر شاه شنگان،وقتی سهراب را با وضعیت...می بیند،درحال، وی را جهت مداوا به باغ پر از صفا و بهشتی خود ميبرد و سهراب از پرستاری های پرمهر شهرو پس از يک شبانه روز بههوش ميآيد.پس از بهبودی سهراب،شهره،نه یک دل نه💟بل صد دل،عاشق آن یل ارجمند و خوبرو ميشود!شهره بساط بزم و عيش و شراب را فراهم ميکند و سهراب نیز:«با وی عهد بست که تا پايان عمر،جز او همسری اختيار نکند،و نيز با او پیمان بست تا وی را به نکاح خود درآورد،و عاشقانه باهم قرار و مدار گذاشتند که شباهنگام،دست در دست هم،به شهر *شنگان،*پایتخت سمنگان بروند و آن جا جشن مفصلّی بگیرند و مراسم عروسی برگزار کنند.»
اما متاسفانه،نقشه های آن دو کبوتر عاشق نقش بر آب می شود و شاه از تصميم اسرارآمیز آن دو خبردار ميشود،🤔فورا فرمان می دهد تا سربازان گارد وارد باغ شده و سهراب را با نيرنگ و خوراندن دارو بيهوش و گرفتار ميکنند،شهره نیز گرفتار و زنداني ميشود،سهراب محکوم به اعدام ولی،هر دُوان پس از رویدادهایی پرماجرا از بند رهايي مييابند،همین قدر بدانید که سهراب به روی سربازان گارد سلطنتی تيغ ميکشد،و کسي را یارای برابری با وی نمی شود،تا اين که سرانجام:«تدبیری نیافتند مگر این که به شهره دست یازند و او را دستاویز قرار داده تا از دست ماجراجویی سهراب رهایی یابند،بدین وسیله که،شهره را با وعده ی وصال آبرومندانه اش به سهراب وادار کردند که سهراب را مجاب کند تا دست از جنگ و ماجراجویی بردارد،شهره نیز چنین کرد به شرط آن که از دشمنی و کینه با وی دست بردارند و با رضایت مندی تمام،وی را به نکاح سهراب درآورند و پس از مراسم عروسي،شهره،همراه سهراب به سمنگان برود.»والدین به عهدی که با دختر خود بسته بودند عمل کردند... «...شهره را به نکاح سهراب درآوردند و در شب زفاف نطفهی برزو بسته شد.»
والدین گرامی محفل طعم ادبیات(عزیززاده)
التفات بنمایند که در داستان سهراب و شهرو سه قاعده و عرف اصلی،که عبارت اند از:💅
-رضايت دختر🤦♀️
-آگاهي پدر🙋♂
-و حضور نمايندهی ديني،🎅
براي انساني،ايراني،اسلامی و مردمی پیش بینی شده است!
شهرو همسر سهراب پس از چندی از سهراب آبستن می شود برزو را به دنیا می آورد🤰و فرزند را در خانه پدری خود بزرگ می کند.🤱برزو وقتی که خبر مرگ سهراب را می شنود سخت خشمگین می شود،به ایران لشکرکشی می کند،همه اش را تصرف می کند،تا دوباره به رستم می رسد اما مادر،شهرو،طیِّ ماجراهایی طولانی از پسرکشی دیگر در شاهنامه ممانعت به عمل می آورد...💘🤱
✌برگرفته از:جهانگيرنامه،۱۳۸۰،به کوشش ضياءالدين سجادی،ص:۱۲۲.
✒🎹با بازآفرینی:*محمد عزیززاده
سه شنبه:۱۵تیر۱۴۰۰⏰
💖@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
رُستَم و زنِ دومش!؟🤏👸
رستم و دلنواز!👩❤️👨
ابتدا کمی از نسل و تبار رستم:👨👨👦👦👨👨👧👧
ایل و تبار رستم به جمشید، پادشاه پیشدادى، مىرسد.جمشید،هنگام فرار از دست ضحاک تازى، با دختر«کورنگ»،پادشاه زابل،ازدواج می کند و از او صاحب پسرى می شود و نام او را «نور» می نهد.از نور «شیدسب» و از او«طورک» و از طورک «شم» و از شم «اثرط» و از او«گرشاسب» و از گرشاسب «نریمان» و از او «سام» پا به عرصه ی هستی می گذارند.و از سام فرزندى به دنیا آمد، که در هنگام تولد سُرخروى و سفیدْموى بود و بدین سبب او را «زال» یا «زال زر»، که هر دو به معنى پیر است،نام نهادند.سام از تولد این فرزندِ سپیدسر شرمگین می شود و براى رستن خود از دام این ننگ،بچه را به البرزکوه می برد و همان جا به امان خدا رهایش می سازد.سیمرغ آن کودک را به آشیانه خود می برد و از او پرستارى می کند.🦅🦅 زال بزرگ شد،بالید و پهلوانى دلیر و بىباک گشت و آن گاه به سوى پدر– سام– بازگشت.در هنگام عزیمت زال،سیمرغ،چند پَر از پرهاى خود را به وی می سپارد و از او می خواهد که هرگاه سختی یا دشمن سرسختى فراز آید،درحال،پرِ نجات بخش را آتش بزند تا سیمرغ حاضر گردد و گره از کار فروبسته اش بگشاید.بدین ترتیب از زال و رودابه فرزندى پدید آمد که او را رستم نام نهادند.👨👩👦
اما اصل داستان:📚✂️
بله،👌همان طور که من بالاتر قول دادم که از راز سر به مهرِ ازدواج دوم رستم دستان پرده برداری کنم...در جهانگیرنامه آمده است که:👇
رستم پس از رقم زدن اولین پسرکشی تاریخ،
اسیمه سر،آواره ی کوه و بيابان مي شود،روزي به بيشهاي ميرسد و در آن بيشه چشمش به دختری می افتد که عین قرص ماه بود!👰♀
با رویت این قرص ماه تمام غبار غم و درد داغ از دست دادن پسر جوان از خاطر رستم زدوده می شود و همانا دلش آرام و قرار می گیرد.
دلنواز همین که چشمش به رستم می افتد،چهره زیبای خود را زیر ابر حجب و حیا پنهان می کند!🤦♀رستم نیز جوان مردانه با دیدن شرم دختر ازو روی بر می گرداند و در گوشه ای از بیشه خیمه می زند و به استراحت می پردازد.
ندیمه ی آن دختر،تا رستم را ميبيند،با رستم حرف می زند و از نام و نشان وی می پرسد. رستم نیز از نام و نشان و جايگاه آن ها ميپرسد و از گفت و گو با ندیمه می فهمد که آن ماهرو دختر مسيحای عابد است و *دلنواز نام دارد. رستم با ندیمه و دلنواز به منزل مسيحاي عابد که در حوالی بيشه بود ميرود و مهمان او میشود. رستم پس از چندی مهماني با واسطه گری ندیمه پيغامی براي دلنواز ميفرستد مبنی بر این که:✉
زمن سوي آن مهوش دلنــــواز
پيامي رسان از طريق نيـــاز
بگو آرزومنــــــد روي توام
پريشان تـر از تار موي توام
رُخَت راچو ديدم درآن بيشهجاي
دلم کرد آن دم به مهر تو راي
به پيوند من گـر دراري تو سر
بهخوبي بخـواهم تو را از پدر
دلنواز در جواب شرط را بر رضايت پدر ميگذارد:👇
به نزديک رستم بر از من پيام
بگويش که اي سرور نيکنام
بود اختيارم به دست پــدر
ز فرمان او کي کشم سر به در
برو نزد بابم خريــــدار شو
به نزديک اويم خـريدار شو
رستم غلام مسيحای عابد را فراميخواند و وی را به خواستگاري دلنواز ميفرستد:👇
برخويشتن خوانـــد آن مرد را
بدو گفت کاين ناز پــــــرورد را
طلب¬کن براي من ازپيرخويش
به نوعيکه رسم است و آيين و کيش
پس از رضايت دختر،آگاهي پدر و حضور نمايندهی ديني:🎅
ببستند عقد مه دلنــــواز
به آيين و دين با گَوِ سرفراز
سپردند دختر بدان پهـلوان
ازان شاد شد پهلوان جهـان
سپهبد ورا برد زي خوابگاه
به جايي که او را بُد آرامـگاه
و حاصل اين پيوند فرزندي به نام *جهانگير است.👨👩👦
📚منبع:برگرفته از جهانگیرنامه،۱۳۸۰،مادح،به کوشش سید ضیاءالدین سجادی،ابیات(۱۰۸-۱۴۶)،
📚با بازآفرینی:*محمد عزیززاده/۱۵/۴/۱۴۰۰🌟🌈@Tame_Adabiate_Azizzade
جگرم را پس بدهید!💘❣
مشـاهیر سُـخنـور،خبـرم را بدهیـد!🙋♂️
خبـرِ ریختـن کُرک و پَـرم را بـدهیـد🙆♂️
عاشـقی ارث پـدر بود ،که از کف دادم!🤌
پس تقـاصِ پـدرِ در بـه درم را بدهیـد!
همـه احشای مرا هـدیه نـمودم به شـما!🤏❤️
دل و جـان را ببـرید و جـگرم را[پس]بـدهید!🤌❣
روزگاریست که هر کس جـگری می خواهـد
که بگویـد:(( طلب مختـصرم )) را بدهیـد!🤌❤️
همـه از دزدیِ خـوبان به سُـتـوه آمـده اند!👸
کـه زَرم یا اثـرم یـا هنـرم را بـدهیـد!
گر چـه گوش شـنوا نیسـت،ولی می گویـم :
که خـدا گفته:((حقـوق بشـرم)) را بدهیـد!
کار هـر بُـز نشـده خـرمن دنیـا کـوبـد؛🐐
گفتـه آن مـرد کهن:گـاو نـرم را بدهیـد!🐃
زنـدگی تلـخ تر از زهـر هـلاهل شـده باز!💋
بوسـه های لبِ شیرین شِـکرم را بـدهیـد!🥰
آب و نـانم کـه رُبـودید بـه تـزویر و دروغ؛
دیـن و ایـمان و دعـای سَـحرم را بـدهیـد !
بُـت فراوان شـده،بـرخیـز و بگـو ابراهیـم🙋♂️
بُت فروشـان،👸تبـرم کـو؟تبـرم را بـدهیـد!🪓
رستم و دلنواز!👩❤️👨
ابتدا کمی از نسل و تبار رستم:👨👨👦👦👨👨👧👧
ایل و تبار رستم به جمشید، پادشاه پیشدادى، مىرسد.جمشید،هنگام فرار از دست ضحاک تازى، با دختر«کورنگ»،پادشاه زابل،ازدواج می کند و از او صاحب پسرى می شود و نام او را «نور» می نهد.از نور «شیدسب» و از او«طورک» و از طورک «شم» و از شم «اثرط» و از او«گرشاسب» و از گرشاسب «نریمان» و از او «سام» پا به عرصه ی هستی می گذارند.و از سام فرزندى به دنیا آمد، که در هنگام تولد سُرخروى و سفیدْموى بود و بدین سبب او را «زال» یا «زال زر»، که هر دو به معنى پیر است،نام نهادند.سام از تولد این فرزندِ سپیدسر شرمگین می شود و براى رستن خود از دام این ننگ،بچه را به البرزکوه می برد و همان جا به امان خدا رهایش می سازد.سیمرغ آن کودک را به آشیانه خود می برد و از او پرستارى می کند.🦅🦅 زال بزرگ شد،بالید و پهلوانى دلیر و بىباک گشت و آن گاه به سوى پدر– سام– بازگشت.در هنگام عزیمت زال،سیمرغ،چند پَر از پرهاى خود را به وی می سپارد و از او می خواهد که هرگاه سختی یا دشمن سرسختى فراز آید،درحال،پرِ نجات بخش را آتش بزند تا سیمرغ حاضر گردد و گره از کار فروبسته اش بگشاید.بدین ترتیب از زال و رودابه فرزندى پدید آمد که او را رستم نام نهادند.👨👩👦
اما اصل داستان:📚✂️
بله،👌همان طور که من بالاتر قول دادم که از راز سر به مهرِ ازدواج دوم رستم دستان پرده برداری کنم...در جهانگیرنامه آمده است که:👇
رستم پس از رقم زدن اولین پسرکشی تاریخ،
اسیمه سر،آواره ی کوه و بيابان مي شود،روزي به بيشهاي ميرسد و در آن بيشه چشمش به دختری می افتد که عین قرص ماه بود!👰♀
با رویت این قرص ماه تمام غبار غم و درد داغ از دست دادن پسر جوان از خاطر رستم زدوده می شود و همانا دلش آرام و قرار می گیرد.
دلنواز همین که چشمش به رستم می افتد،چهره زیبای خود را زیر ابر حجب و حیا پنهان می کند!🤦♀رستم نیز جوان مردانه با دیدن شرم دختر ازو روی بر می گرداند و در گوشه ای از بیشه خیمه می زند و به استراحت می پردازد.
ندیمه ی آن دختر،تا رستم را ميبيند،با رستم حرف می زند و از نام و نشان وی می پرسد. رستم نیز از نام و نشان و جايگاه آن ها ميپرسد و از گفت و گو با ندیمه می فهمد که آن ماهرو دختر مسيحای عابد است و *دلنواز نام دارد. رستم با ندیمه و دلنواز به منزل مسيحاي عابد که در حوالی بيشه بود ميرود و مهمان او میشود. رستم پس از چندی مهماني با واسطه گری ندیمه پيغامی براي دلنواز ميفرستد مبنی بر این که:✉
زمن سوي آن مهوش دلنــــواز
پيامي رسان از طريق نيـــاز
بگو آرزومنــــــد روي توام
پريشان تـر از تار موي توام
رُخَت راچو ديدم درآن بيشهجاي
دلم کرد آن دم به مهر تو راي
به پيوند من گـر دراري تو سر
بهخوبي بخـواهم تو را از پدر
دلنواز در جواب شرط را بر رضايت پدر ميگذارد:👇
به نزديک رستم بر از من پيام
بگويش که اي سرور نيکنام
بود اختيارم به دست پــدر
ز فرمان او کي کشم سر به در
برو نزد بابم خريــــدار شو
به نزديک اويم خـريدار شو
رستم غلام مسيحای عابد را فراميخواند و وی را به خواستگاري دلنواز ميفرستد:👇
برخويشتن خوانـــد آن مرد را
بدو گفت کاين ناز پــــــرورد را
طلب¬کن براي من ازپيرخويش
به نوعيکه رسم است و آيين و کيش
پس از رضايت دختر،آگاهي پدر و حضور نمايندهی ديني:🎅
ببستند عقد مه دلنــــواز
به آيين و دين با گَوِ سرفراز
سپردند دختر بدان پهـلوان
ازان شاد شد پهلوان جهـان
سپهبد ورا برد زي خوابگاه
به جايي که او را بُد آرامـگاه
و حاصل اين پيوند فرزندي به نام *جهانگير است.👨👩👦
📚منبع:برگرفته از جهانگیرنامه،۱۳۸۰،مادح،به کوشش سید ضیاءالدین سجادی،ابیات(۱۰۸-۱۴۶)،
📚با بازآفرینی:*محمد عزیززاده/۱۵/۴/۱۴۰۰🌟🌈@Tame_Adabiate_Azizzade
جگرم را پس بدهید!💘❣
مشـاهیر سُـخنـور،خبـرم را بدهیـد!🙋♂️
خبـرِ ریختـن کُرک و پَـرم را بـدهیـد🙆♂️
عاشـقی ارث پـدر بود ،که از کف دادم!🤌
پس تقـاصِ پـدرِ در بـه درم را بدهیـد!
همـه احشای مرا هـدیه نـمودم به شـما!🤏❤️
دل و جـان را ببـرید و جـگرم را[پس]بـدهید!🤌❣
روزگاریست که هر کس جـگری می خواهـد
که بگویـد:(( طلب مختـصرم )) را بدهیـد!🤌❤️
همـه از دزدیِ خـوبان به سُـتـوه آمـده اند!👸
کـه زَرم یا اثـرم یـا هنـرم را بـدهیـد!
گر چـه گوش شـنوا نیسـت،ولی می گویـم :
که خـدا گفته:((حقـوق بشـرم)) را بدهیـد!
کار هـر بُـز نشـده خـرمن دنیـا کـوبـد؛🐐
گفتـه آن مـرد کهن:گـاو نـرم را بدهیـد!🐃
زنـدگی تلـخ تر از زهـر هـلاهل شـده باز!💋
بوسـه های لبِ شیرین شِـکرم را بـدهیـد!🥰
آب و نـانم کـه رُبـودید بـه تـزویر و دروغ؛
دیـن و ایـمان و دعـای سَـحرم را بـدهیـد !
بُـت فراوان شـده،بـرخیـز و بگـو ابراهیـم🙋♂️
بُت فروشـان،👸تبـرم کـو؟تبـرم را بـدهیـد!🪓
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🎣صورت پردازیِ منظره پرداز بریتانیایی،"ویلیام ترنر"برای بیتی از ابیات حافظ!
نقاشی(تصویر پایین)تحت عنوان:"ماهی گیران در دریا"🎣🎣🚢🛳🚤🛶نخستین اثر رنگ روغن *ویلیام ترنر و از بهترین آثار این استاد منظره پرداز بریتانیایی است:
🚤⚓️ماهیگیران در دریا، ۱۷۹۶🎣🎣🎣
در عجبم که آوازه اشعار خواجه ی سخن،حافظ شیرازی،تا بدانجا رسیده که حتی به گوش ویلیام ترنر نیز رسیده بوده است!🤔🦻
اصلا گویی"ترنر"حافظ را از نزدیک دیده و دیوان
اشعار وی را خوانده و این بیتش را ازبر بوده است!🤔 و در شبی تاریک،بیم موج و گردابی آن چنان هایل(=هولناک)را به چشم خویشتن دیده و شنیده است،این بیت معروف:👇
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل،
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟!
ترنر گویا از عمق جانش شعر مذکور را درک کرده و آن گاه دست به قلم برده و این اثر زیبا و شگرف را خلق کرده است؟!📝
کاش می شد که ما سبکباران ساحل ها،نیز،حال کسانی را که برای سبکباری ما در ساحل ها،هماره در شبی تاریک و بیم موج و گردابِ هایل و هراس آور،دل به دریا می زنند،درک کنیم!🎣⚓️⛵️🛶
✍به کوششِ:*محمد عزیززاده/۱۸/۴/۱۴۰۰🧭
🛶@Tame_Adabiate_Azizzade🎣
نقاشی(تصویر پایین)تحت عنوان:"ماهی گیران در دریا"🎣🎣🚢🛳🚤🛶نخستین اثر رنگ روغن *ویلیام ترنر و از بهترین آثار این استاد منظره پرداز بریتانیایی است:
🚤⚓️ماهیگیران در دریا، ۱۷۹۶🎣🎣🎣
در عجبم که آوازه اشعار خواجه ی سخن،حافظ شیرازی،تا بدانجا رسیده که حتی به گوش ویلیام ترنر نیز رسیده بوده است!🤔🦻
اصلا گویی"ترنر"حافظ را از نزدیک دیده و دیوان
اشعار وی را خوانده و این بیتش را ازبر بوده است!🤔 و در شبی تاریک،بیم موج و گردابی آن چنان هایل(=هولناک)را به چشم خویشتن دیده و شنیده است،این بیت معروف:👇
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل،
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟!
ترنر گویا از عمق جانش شعر مذکور را درک کرده و آن گاه دست به قلم برده و این اثر زیبا و شگرف را خلق کرده است؟!📝
کاش می شد که ما سبکباران ساحل ها،نیز،حال کسانی را که برای سبکباری ما در ساحل ها،هماره در شبی تاریک و بیم موج و گردابِ هایل و هراس آور،دل به دریا می زنند،درک کنیم!🎣⚓️⛵️🛶
✍به کوششِ:*محمد عزیززاده/۱۸/۴/۱۴۰۰🧭
🛶@Tame_Adabiate_Azizzade🎣
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✌مرا حدیثی از اسپ پردازی معلم در یاد است که در بیرنگ اسب حرفی به کارش بود!🎠
وقتی این شعر سهراب سپهری در وصف "معلم صاد"از مجموعه ی 📚"هشت کتاب"وی را در کتاب درسی یازدهم می خواندم،درحال،این بیت حافظ شیرازی به ذهنم متبادر گشت که دربردارنده ی طرح بیرنگ بود،این جا:👇
حالیا *بیرنگ نقش خود بر آب انداختی
خواب بیداران ببستی وانگه از نقش خیال
تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی…..
شما،عزیزان،اگر به کلمهی“بیرنگ”در بیت دوم شعر مزبور التفاتی بنمایید،ملاحظه خواهید نمود که با توجه به مضمون مصراع اول و کاربرد نظیرههای متضاد و متناسب“رنگ” و “بیرنگ” و با توجه به عبارت:”تاب و رنگ عارض”و ترکیب کنایی”نقش انداختن” و قید”حالیا”[نقدا] در مصراع دوم می بینیم که:*بیرنگ:طرحی است که نقاشان به قلم موی افکنند و آن گه به رنگ آن را می آمیزند(شرفنامه ی منیری).
مولوی چه می گوید❔مولوی درباب "بیرنگی و رنگ"با اشارت به عالم وحدت و ظهور احدیت می گوید:💙
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد،
موسی ای با موسی ای در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی،
موسی و فرعون دارند آشتی!
از منظری دیگر بیرنگ آن باشد که وقتی صورتگران و نقاشان خواهند که به کار صورتگری بپردازند و نقشی بیافرینند،بایستی نَخُست طرح آن را بریزند و بعد از آن پر کنند(فرهنگ جهانگیری).
و هیولای هر چیز را گویند و نقاشان چون صورتی کشند بیرنگ بکشند و بعد از آن نقش کنند(اوبهی)
در بیت سوم،“خواب بستن ”از فنون عیاران بوده که همان "هیپنوتیزم"امروزی است که از کلمه
”شبرو ”به معنی *عیّار برآمده است!و ادامه ی ابیات موصوف،غزل زیر است:👇
نصرت الدین شاه یحیی ای که خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
زینهار از آب شمشیرت که شیران را از آن
تشنه لب کشتی و گردان را در آب انداختی
با حسن مقطع زیر:👇
از فریب نرگس مخمور و لعلِ مَی پرست
"حافظ"خلوت نشین را در شراب انداختی!🥂
و در پایان،بیرنگِ وجود ازظهیر فاریابی:❤️
مثال بزم تو پرداخت نقشبند ازل
هنوز نازده نقش وجود را بیرنگ!🌠
🧹🪠@Tame_Adabiate_Azizzade
🪠صورت پردازی از صورتگر ایران:*محمد عزیززاده/۱۸/۴/۱۴۰🧭
خدا نقاشیات کرد و به دیوار تماشا زد!👸🖍
خدا رنگ تو را روی تمام دیدنیها زد!✏️
شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست!🌚
اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد!💦🌊
خدا شیرینی نام تو را در آبها حل کرد!
از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد!❤️🏊♂🏊
بزرگی! مهربانی! بیدریغی! آن قدر خوبی!
که حتی میتوان گاهی تو را جای خدا جا زد!👰♀
دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد!🌹
دوباره از غزلهایم تب عشق تو بالا زد!❤️
غزلهای مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند!👏
به زیر بیت بیتش آفرینی از تو امضا زد!👏
✍م.عابدی
وقتی این شعر سهراب سپهری در وصف "معلم صاد"از مجموعه ی 📚"هشت کتاب"وی را در کتاب درسی یازدهم می خواندم،درحال،این بیت حافظ شیرازی به ذهنم متبادر گشت که دربردارنده ی طرح بیرنگ بود،این جا:👇
حالیا *بیرنگ نقش خود بر آب انداختی
خواب بیداران ببستی وانگه از نقش خیال
تهمتی بر شبروان خیل خواب انداختی…..
شما،عزیزان،اگر به کلمهی“بیرنگ”در بیت دوم شعر مزبور التفاتی بنمایید،ملاحظه خواهید نمود که با توجه به مضمون مصراع اول و کاربرد نظیرههای متضاد و متناسب“رنگ” و “بیرنگ” و با توجه به عبارت:”تاب و رنگ عارض”و ترکیب کنایی”نقش انداختن” و قید”حالیا”[نقدا] در مصراع دوم می بینیم که:*بیرنگ:طرحی است که نقاشان به قلم موی افکنند و آن گه به رنگ آن را می آمیزند(شرفنامه ی منیری).
مولوی چه می گوید❔مولوی درباب "بیرنگی و رنگ"با اشارت به عالم وحدت و ظهور احدیت می گوید:💙
چون که بیرنگی اسیر رنگ شد،
موسی ای با موسی ای در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی،
موسی و فرعون دارند آشتی!
از منظری دیگر بیرنگ آن باشد که وقتی صورتگران و نقاشان خواهند که به کار صورتگری بپردازند و نقشی بیافرینند،بایستی نَخُست طرح آن را بریزند و بعد از آن پر کنند(فرهنگ جهانگیری).
و هیولای هر چیز را گویند و نقاشان چون صورتی کشند بیرنگ بکشند و بعد از آن نقش کنند(اوبهی)
در بیت سوم،“خواب بستن ”از فنون عیاران بوده که همان "هیپنوتیزم"امروزی است که از کلمه
”شبرو ”به معنی *عیّار برآمده است!و ادامه ی ابیات موصوف،غزل زیر است:👇
نصرت الدین شاه یحیی ای که خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
زینهار از آب شمشیرت که شیران را از آن
تشنه لب کشتی و گردان را در آب انداختی
با حسن مقطع زیر:👇
از فریب نرگس مخمور و لعلِ مَی پرست
"حافظ"خلوت نشین را در شراب انداختی!🥂
و در پایان،بیرنگِ وجود ازظهیر فاریابی:❤️
مثال بزم تو پرداخت نقشبند ازل
هنوز نازده نقش وجود را بیرنگ!🌠
🧹🪠@Tame_Adabiate_Azizzade
🪠صورت پردازی از صورتگر ایران:*محمد عزیززاده/۱۸/۴/۱۴۰🧭
خدا نقاشیات کرد و به دیوار تماشا زد!👸🖍
خدا رنگ تو را روی تمام دیدنیها زد!✏️
شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست!🌚
اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد!💦🌊
خدا شیرینی نام تو را در آبها حل کرد!
از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد!❤️🏊♂🏊
بزرگی! مهربانی! بیدریغی! آن قدر خوبی!
که حتی میتوان گاهی تو را جای خدا جا زد!👰♀
دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد!🌹
دوباره از غزلهایم تب عشق تو بالا زد!❤️
غزلهای مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند!👏
به زیر بیت بیتش آفرینی از تو امضا زد!👏
✍م.عابدی
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
دستور زبان بی گزاره در نهادِ عشق!💙
با نگاهی به یک نکته نگارشی مهم!👀
"باید"یا "می بایست"؟!
یا:"باید" یا "بایست؟!
کدام درست است؟!🤷♂️
بحث بر سر این است که:در کدام محل و مقام باید،"باید" و "نباید" و در کدام محل و مقام،بایستی"بایست" و "نبایست" را به استخدام درآورد؟!
با این بهانه که،من(*محمد عزیززاده)یک بسته نگارشی را در یکی از کانال های دستوری دیدم که یکی از ادیبان آن را مشمول زمان دانسته بود!😎 با این توجیه و تفسیر که:👇
"چگونگی قرارگرفتن"باید و نباید"/"بایست و نبایست"بستگی به "زمان فعل" و "جمله" دارد،چه طور؟!🤔بدین قرار که:"باید"/"نباید"در زمان "حال"(مضارع) و "بایست"/"نبایست" در زمان "گذشته"(ماضی)کاربرد دارند...با مثال های زیر...👇
❌نادرست:بایستی امروز به دانشگاه بروم!
✅درست:باید امروز به دانشگاه بروم!
❌نادرست:نبایستی این سخن را بر زبان برانم!
✅درست:نبایستی این سخن را بر زبان می راندم!🤳
🤌ولیکن افاضل و ادبای گرامی،نباید این نکته را
از نظر دور بدارند که:
"در دستورهای کهن و تاریخی،از جملگی شان«می
باید»و«باید»و«بایستی»و"می بایستی"
و«می بایست»و«بایست»نبایستی معانی متفاوتی را اراده کرد و از لحاظ دستوری نیز برای آن ها نمی توان زمان خاصی در نظر گرفت!
دبیران و ادب دانان گرامی به درست یا نادرست بودن یک واژه یا عبارت یا افعال تنها از زاویه ی *دستوری آن نگاه نکنند،🔎همان بِه که از منظر *زبان شناسی نیز به آن بنگرند!🔎زیرا آن زبانِ *مردم است که قواعد دستوری هر مرزوبوم را شکل میدهد.
✌تازه،دستور،کاربردی است،نه تجویزی!
این،یعنی اینکه:"مردم ابتدا زبان را میسازند،پس از آن اُدبا از روی آن قاعده،آن را به بیرون صادر می کنند!به عنوان مثال شما کلمه ی«[نو]رسیده»
به معنی«بکر و نورس»را که صفت مفعولی است در نظر بگیرید که در این ماهیت،دیگر از هیئت فعل خارج می شود.«بایستن»هم مصدر است؛زیرا نه زمان دارد و نه فاعل محسوب می شود!
از زیِّ دیگر،تمام مصادر اصلی از بن سوم شخص ماضی(مفرد)ساخته و پرداخته می شوند که با حذف«نونِ»مصدری،به فعل ماضی(سوم شخص)
تبدیل می شوند،یعنی:"با حذف«نون»از «بایستن»به بن ماضی از بایستن نایل می شویم!
مصدر*بایستن در معانی زیر:👇
لازم بودن،واجب بودن،ضرورت داشتن،بایسته بودن،و *باید به معنی:حکما،البته و به طور لزوم،
*بایسته است(فعل) در معانی:شاید،ضروری است،
شعرا و نویسندگان،به وفور،"باید" و "بایست"(بن ماضی)را بدون تطابق زمانی،در شعر و نثرشان به استخدام درآورده اند،ما بی هیچ تفسیری آن ها را در مقابل دیدگانتان قرار می دهیم،قضاوت با شما:👇
مثلا:سعدی،"نبایست"در معنی "نباید به کسی نشان بدهی"در شعر زیر:👇
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
یا صائب تبریزی،شهسوار خیال سبک هندی،
که در شعر زیر از "نبایست"معنی "نباید"را مستفاد نموده است:👇
این خانه خرابی به حباب است سزاوار
از آب روان خانه «نبایست» جدا کرد
سعدی،"می باید"یعنی "لازم است که":👇
سروی چو تو «میباید» تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
صائب تبریزی،"می باید"یعنی"باید و لازم است":👇
چون صراحی رَخت میخانه میباید کشید
این که گردن میکشی،پیمانه میباید کشید
و عطار نیشابوری نیز:👇
پرده ی پندار میباید درید
توبه ی زهاد میباید شکست
سعدی:
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
فردوسی:
وزان پس گرانمایگان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
فردوسی:
دبیر خردمند را پیش خواند
سخن های بایسته با او براند
فردوسی:
هر آنکس که آید بدین بارگاه
به بایسته کاری به بیگاه و گاه
صائب تبریزی:
این خانه خرابی به حباب است سزاوار
از آب روان خانه نبایست جدا کرد
صائب تبریزی:
خواری از اغیار بهر یار میباید کشید
ناز خورشید از در و دیوار میباید کشید
صائب:
چون صراحی رخت میخانه میباید کشید
این که گردن میکشی، پیمانه میباید کشید
سلمان ساوجی:
داد من یک روز میبایست دادن بعد از آن
هر چه میشایست از بیداد،میبایست کرد
فخرالدین عراقی:
ور آرزویی هست به جز دوست تو را هیچ
بایست عراقی و تمنا همه او دارد
عطار:
پرده ی پندار میباید درید
توبه ی زهاد میباید شکست
راستی،تا یادم نرفته بار دیگر لازم است یادآوری کنم که:"من این شواهد و قراین را که مثال آوردم نه این است که بگویم:"بایسته"به زمان ماضی فعل "بایستن"بر می گردد!بل این که:"بایسته"نیز به کردارِ واژگان مزبور معنی "لازم و ضروری است"از آن دریافت می شود! همین و بس!🙅♂️
🔎محمد عزیززاده/۲۷/۴/۱۴۰۰🧭
🔮@Tame_Adabiate_Azizzade
با نگاهی به یک نکته نگارشی مهم!👀
"باید"یا "می بایست"؟!
یا:"باید" یا "بایست؟!
کدام درست است؟!🤷♂️
بحث بر سر این است که:در کدام محل و مقام باید،"باید" و "نباید" و در کدام محل و مقام،بایستی"بایست" و "نبایست" را به استخدام درآورد؟!
با این بهانه که،من(*محمد عزیززاده)یک بسته نگارشی را در یکی از کانال های دستوری دیدم که یکی از ادیبان آن را مشمول زمان دانسته بود!😎 با این توجیه و تفسیر که:👇
"چگونگی قرارگرفتن"باید و نباید"/"بایست و نبایست"بستگی به "زمان فعل" و "جمله" دارد،چه طور؟!🤔بدین قرار که:"باید"/"نباید"در زمان "حال"(مضارع) و "بایست"/"نبایست" در زمان "گذشته"(ماضی)کاربرد دارند...با مثال های زیر...👇
❌نادرست:بایستی امروز به دانشگاه بروم!
✅درست:باید امروز به دانشگاه بروم!
❌نادرست:نبایستی این سخن را بر زبان برانم!
✅درست:نبایستی این سخن را بر زبان می راندم!🤳
🤌ولیکن افاضل و ادبای گرامی،نباید این نکته را
از نظر دور بدارند که:
"در دستورهای کهن و تاریخی،از جملگی شان«می
باید»و«باید»و«بایستی»و"می بایستی"
و«می بایست»و«بایست»نبایستی معانی متفاوتی را اراده کرد و از لحاظ دستوری نیز برای آن ها نمی توان زمان خاصی در نظر گرفت!
دبیران و ادب دانان گرامی به درست یا نادرست بودن یک واژه یا عبارت یا افعال تنها از زاویه ی *دستوری آن نگاه نکنند،🔎همان بِه که از منظر *زبان شناسی نیز به آن بنگرند!🔎زیرا آن زبانِ *مردم است که قواعد دستوری هر مرزوبوم را شکل میدهد.
✌تازه،دستور،کاربردی است،نه تجویزی!
این،یعنی اینکه:"مردم ابتدا زبان را میسازند،پس از آن اُدبا از روی آن قاعده،آن را به بیرون صادر می کنند!به عنوان مثال شما کلمه ی«[نو]رسیده»
به معنی«بکر و نورس»را که صفت مفعولی است در نظر بگیرید که در این ماهیت،دیگر از هیئت فعل خارج می شود.«بایستن»هم مصدر است؛زیرا نه زمان دارد و نه فاعل محسوب می شود!
از زیِّ دیگر،تمام مصادر اصلی از بن سوم شخص ماضی(مفرد)ساخته و پرداخته می شوند که با حذف«نونِ»مصدری،به فعل ماضی(سوم شخص)
تبدیل می شوند،یعنی:"با حذف«نون»از «بایستن»به بن ماضی از بایستن نایل می شویم!
مصدر*بایستن در معانی زیر:👇
لازم بودن،واجب بودن،ضرورت داشتن،بایسته بودن،و *باید به معنی:حکما،البته و به طور لزوم،
*بایسته است(فعل) در معانی:شاید،ضروری است،
شعرا و نویسندگان،به وفور،"باید" و "بایست"(بن ماضی)را بدون تطابق زمانی،در شعر و نثرشان به استخدام درآورده اند،ما بی هیچ تفسیری آن ها را در مقابل دیدگانتان قرار می دهیم،قضاوت با شما:👇
مثلا:سعدی،"نبایست"در معنی "نباید به کسی نشان بدهی"در شعر زیر:👇
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
یا صائب تبریزی،شهسوار خیال سبک هندی،
که در شعر زیر از "نبایست"معنی "نباید"را مستفاد نموده است:👇
این خانه خرابی به حباب است سزاوار
از آب روان خانه «نبایست» جدا کرد
سعدی،"می باید"یعنی "لازم است که":👇
سروی چو تو «میباید» تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
صائب تبریزی،"می باید"یعنی"باید و لازم است":👇
چون صراحی رَخت میخانه میباید کشید
این که گردن میکشی،پیمانه میباید کشید
و عطار نیشابوری نیز:👇
پرده ی پندار میباید درید
توبه ی زهاد میباید شکست
سعدی:
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
فردوسی:
وزان پس گرانمایگان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
فردوسی:
دبیر خردمند را پیش خواند
سخن های بایسته با او براند
فردوسی:
هر آنکس که آید بدین بارگاه
به بایسته کاری به بیگاه و گاه
صائب تبریزی:
این خانه خرابی به حباب است سزاوار
از آب روان خانه نبایست جدا کرد
صائب تبریزی:
خواری از اغیار بهر یار میباید کشید
ناز خورشید از در و دیوار میباید کشید
صائب:
چون صراحی رخت میخانه میباید کشید
این که گردن میکشی، پیمانه میباید کشید
سلمان ساوجی:
داد من یک روز میبایست دادن بعد از آن
هر چه میشایست از بیداد،میبایست کرد
فخرالدین عراقی:
ور آرزویی هست به جز دوست تو را هیچ
بایست عراقی و تمنا همه او دارد
عطار:
پرده ی پندار میباید درید
توبه ی زهاد میباید شکست
راستی،تا یادم نرفته بار دیگر لازم است یادآوری کنم که:"من این شواهد و قراین را که مثال آوردم نه این است که بگویم:"بایسته"به زمان ماضی فعل "بایستن"بر می گردد!بل این که:"بایسته"نیز به کردارِ واژگان مزبور معنی "لازم و ضروری است"از آن دریافت می شود! همین و بس!🙅♂️
🔎محمد عزیززاده/۲۷/۴/۱۴۰۰🧭
🔮@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✌دستور زبان عشق!💙
این دست از افعال،جملگی،بازمانده ی روزگار
زایایی خود هستند!مثلا همین مصدر "بایستن"
که امروزه به کلی از دست رفته و افعال مرکبی
همچون:"لازم بودن" و "واجب بودن" و همپاله
هایشان جای ایشان را گرفته اند وگرنه از منظر
"زمانی" هیچ تغییری نکرده اند‼
همین طور "شایستن"به معنی "شایسته بودن" که
مشتقاتی از"شایسته"،"شایستگی"،"شایان"و
"شاید"نیز چنین سرنوشتی دارند،یعنی:"بازمانده
روزگار زایایی این فعل هستند."
و در معانی:به قدر بایسته،به حدّ ضرورت،
سزاوار و لایق،درخور،مطلوب،مناسب و شایسته در اشعار شاعران و نویسندگان زیر:👇
فردوسی:
کمینگاه را جای شایسته دید
سواران جنگی و بایسته دید
فردوسی:
چو بایسته کاری بود ایزدی
به یک سو رود دانش و بخردی
فردوسی:
چو بشنید گردن فراز اردشیر
سخن های بایسته ی دلپذیر
🤬فرخی یزدی،شاعرِ لب دوخته،دل سوخته:🖤
شایسته تر ز خدمت او خدمتی مخواه
بایسته تر ز درگه او درگهی مدان
منوچهری دامغانی،استاد طبیعت و شادخواری:🌴🌵
زان خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بایسته بساز آمد
"انگشتری زینتی است سخت نیکو و بایسته ی انگشت (نوروزنامه)"
پس با همه ی این اوصاف،علمای علم نحو برای مصادر مزبور زمان قایل نشدهاند،و "بایسته"را زمان گذشته مصدر"بایستن"به شمار نیاورده اند! بلکه از تمامی مثالهای مذکور یک معنی مستفاد می شود.✍
✂️نتیجه گیری:تصویری که از زبان فارسی اکنون میتوان به دست داد،چنین است:در زبان فارسی فقط فعلهای ساده(بسیط)هستند که میتوانند مشمول زایایی شوند،یعنی مشتقات از آن ها زاییده می شوند.🤰شمارِ این افعال در زبان فارسی به طرز شگفتآوری اندک اند؛و همین شمار اندک نیز یا در حال از دست رفتن و یا به کلی به متروک شدگان پیوسته اند.☠
نکته ی دیگر این که:"در زبان فارسی،دیگر،فعل ساده جدید ساخته نمیشود،و بیشتر گرایش به ساخت فعلهای مرکب دیده می شود؛فعلهای مرکب هم که قابل تبدیل شدن نیستند؛یعنی نه می زایند و نه زاییده می شوند!🤰🤱خلاص!🙅♂️😂با همه ی این اوصاف،باید بدانید که زبان فارسی یک زبان علمی است،به شرطی که ما زنجیری را که به پای آن بسته ایم،باز کنیم!⛓⛓⛓
آن که دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد،🪐
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد!🔪🍷
دست عشق از دامنِ دل دور باد!❤️
می توان آیا به دل دستور داد؟💖🤌
می توان آیا به دریا حکم کرد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟🗨
موج را آیا توان فرمود: ایست!💦
باد را فرمود: باید ایستاد؟🚭
⛓قیصر امین پور
🔎به کوششِ:*محمد عزیززاده/۲۷/۴/۱۴۰۰🧭
🪐@Tame_Adabiate_Azizzade
این دست از افعال،جملگی،بازمانده ی روزگار
زایایی خود هستند!مثلا همین مصدر "بایستن"
که امروزه به کلی از دست رفته و افعال مرکبی
همچون:"لازم بودن" و "واجب بودن" و همپاله
هایشان جای ایشان را گرفته اند وگرنه از منظر
"زمانی" هیچ تغییری نکرده اند‼
همین طور "شایستن"به معنی "شایسته بودن" که
مشتقاتی از"شایسته"،"شایستگی"،"شایان"و
"شاید"نیز چنین سرنوشتی دارند،یعنی:"بازمانده
روزگار زایایی این فعل هستند."
و در معانی:به قدر بایسته،به حدّ ضرورت،
سزاوار و لایق،درخور،مطلوب،مناسب و شایسته در اشعار شاعران و نویسندگان زیر:👇
فردوسی:
کمینگاه را جای شایسته دید
سواران جنگی و بایسته دید
فردوسی:
چو بایسته کاری بود ایزدی
به یک سو رود دانش و بخردی
فردوسی:
چو بشنید گردن فراز اردشیر
سخن های بایسته ی دلپذیر
🤬فرخی یزدی،شاعرِ لب دوخته،دل سوخته:🖤
شایسته تر ز خدمت او خدمتی مخواه
بایسته تر ز درگه او درگهی مدان
منوچهری دامغانی،استاد طبیعت و شادخواری:🌴🌵
زان خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بایسته بساز آمد
"انگشتری زینتی است سخت نیکو و بایسته ی انگشت (نوروزنامه)"
پس با همه ی این اوصاف،علمای علم نحو برای مصادر مزبور زمان قایل نشدهاند،و "بایسته"را زمان گذشته مصدر"بایستن"به شمار نیاورده اند! بلکه از تمامی مثالهای مذکور یک معنی مستفاد می شود.✍
✂️نتیجه گیری:تصویری که از زبان فارسی اکنون میتوان به دست داد،چنین است:در زبان فارسی فقط فعلهای ساده(بسیط)هستند که میتوانند مشمول زایایی شوند،یعنی مشتقات از آن ها زاییده می شوند.🤰شمارِ این افعال در زبان فارسی به طرز شگفتآوری اندک اند؛و همین شمار اندک نیز یا در حال از دست رفتن و یا به کلی به متروک شدگان پیوسته اند.☠
نکته ی دیگر این که:"در زبان فارسی،دیگر،فعل ساده جدید ساخته نمیشود،و بیشتر گرایش به ساخت فعلهای مرکب دیده می شود؛فعلهای مرکب هم که قابل تبدیل شدن نیستند؛یعنی نه می زایند و نه زاییده می شوند!🤰🤱خلاص!🙅♂️😂با همه ی این اوصاف،باید بدانید که زبان فارسی یک زبان علمی است،به شرطی که ما زنجیری را که به پای آن بسته ایم،باز کنیم!⛓⛓⛓
آن که دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد،🪐
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد!🔪🍷
دست عشق از دامنِ دل دور باد!❤️
می توان آیا به دل دستور داد؟💖🤌
می توان آیا به دریا حکم کرد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟🗨
موج را آیا توان فرمود: ایست!💦
باد را فرمود: باید ایستاد؟🚭
⛓قیصر امین پور
🔎به کوششِ:*محمد عزیززاده/۲۷/۴/۱۴۰۰🧭
🪐@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
این دیوانگی را هم عالَمیست!؟😂😍
وقتی من(نگارنده ی این مقال)این شعر نوی زیبا و پرمفهوم از *علی شهبازی را می خواندم:✂️
"من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی/
ولی با خفّت و خواری پیِ شبنم نمی چرخم!"
در دنباله همین شعر،پرمغزتر و نغزتر از آن شعری را دیدم که گفته بود:👌👏
[زِ]هشیاران عالم،هر که را دیدم غمی دارد،
دلا،دیوانه شو،"دیوانگی هم عالمی دارد!"🤢
یادم دارم که ما در عهد نادانی کودکی و نوجوانی خود متاسفانه به سوی آدم دیوانه ی... محله ی خود(*دوبخشر)سنگ می پراکندیم!
شرمنده از بازگویی این خاطره ام!🙈
البته ما بی تقصیر از ماجرای مزبور،از بزرگترها شنیده بودیم که صرعیان یا دیوانگان به سبب بدکاری ها و رفتار ناشایستشان است که از جانب جنّیان به این درد مبتلا گشته اند! پس سزاوار این دیوانگان است،جهت دفع دادن همان بِه،که به سمت و سویشان سنگ بپراکنید!🤫🤕🤭
البته این رفتارِ نابهنجار خوشبختانه با ارتقا و اعتلای فرهنگ و آداب مردم از جامعه رخت بربسته است؛خدایا شکرت!🤲
🙇♂غافل از این که:"طفلان شهر بی خبرند از جنون ما
یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست!"
✌نشاط اصفهانی
و یا به تعبیر احمد گلچینمعانی:🙇♀🙇🙇♂
خوردیم بسی سنگ،ز اطفال سبک سنگ
تا جای در این سلسه مردانه گرفتیم
بعد اندک اندک به سرم زد تا به عالم دیوانگی شاعران ادوار نیز سرکی بکشم تا ببینم آن ها در عالم شاعری خود از دیوانگان و عالَمَشان چه دیده و سروده اند!؟🤔
🗽"فردوسی"فراوان در داستانهای باستان ضمن ستایش خِرَد و فرزانگی،به توصیف برخی از مردان عاشق که دچار جنون عشق گشته بودند نظیر:سهراب،سیاوش،کسری،قباد،یزدگرد،بهرام گور،همای چهرزاد،سلطان محمود،بیژن و منیژه، و ...به واژه *دیوانه و دیوانگی نیز به طور صریح اشارت نموده است.خداوندگار عشق و حماسه به مقوله دیوانگی از زاویه ی *پارادوکسیکال آن می نگریسته و معتقد به عدم جدایی فرزانگی و دیوانگی بود،این جا:💝
چنین گفت کامروز فرزانگی
جدا کرد نتوان ز دیوانگی)
(فردوسی،۱۳۸۴:ص:۸۵)
وی در جایی دیگر دیوانگی را حاصل نادانی می داند که به دنبال آن فرد به گنه کاری نیز مبتلا می شود،این طوری:🙃
ز نادانی آمد گنهکاریام
گمانم که دیوانه پنداریام
(همان منبع،ص:۴۳۴)
در نگاه سخنسرای طوس،دیوانگی در نهان برخی انسان ها وجود دارد و بیشتر مردان در بین عقل و خرد خود درگیرند.
💟"الیاس بن یوسف"چه می گوید؟:از میان شاعران ادب فارسی آن کسی که از همه شیرین تر و مجنون تر به دیوانگی و جنون پردخته است شاعر نامبرده بالا یعنی *نظامی گنجوی است؛نظامی دیوانگی را حاصل چشمه ی شهوتی می داند که خانه ی دیوان است که پریان را به درد دیوانگی مبتلا می کنند،شعر زیر:👩
در آن چشمه که دیوان خانه کردند
پری را بین که چون دیوانه کردند
(نظامی،۱۳۸۹،ب:۱۴۵)
✌آن کارهای ناشایست و بدکاری هایی را که جنیان برای دیوانگان مقدّر نموده اند از همین شعر نشئت می گیرد!(در *مقدمه)📛
🧠مولوی به چه می اندیشیده؟
دیوانگی در نزد شاعرانی عارفی به کردارِ مولوی،
نوعی عاقلی است!ملای روم خود را به دیوانگی می زده تا او را هرزه مپندارند البته اگر عاقلان بگذارند!:😉
"دیوانه کنم خود را تا هرزه نیندیشم"
"خوش عالَمی است عالَم دیوانگی"اگر،
موی دماغ ما نشود هیچعاقلی"
از دریچه ی نگاه مولوی👀دیوانگی کاهنده ی رنج و تعب است،زیرا دیوانگان برای خود عالم جداگانه ای دارند!دیوانگان اصلا هیچ غم و ترسی از آینده و آن چه خواهد گذشت،ندارند.دیوانه به سانِ قماربازی است که به باختن هیچ نمی اندیشد!♥️♠️♣️♦️
و به هر قیمتی هم که شده تا پایان پای عشق خود می ایستد!این طوری:
گر چه صد ره مات گشتی
مهره دیگر بباز (مولوی،۱۳۶۲:ص:۴۳۲)
خداوندگار بلخ به دیوانگی *خاص معتقد بود،خواص یعنی عاشقان معبود ازلی(خدا)که به علت ناتوانی عقل از درک ذات باری تعالی پدید می آید:💫
هر چیز که در تصرف عقل آید
بگذار کنون که وقت دیوانگی است
(همان منبع:ص:۱۲۱۴)
این نوع دیوانگی عاقبت به جنون می کشد همان که گاهی می بینید برخی از این دست افراد در مراثی محرم پابرهنه می شوند یا با قمه به جان خود می افتند و ...❕😍🗡🗡⚔
😇عالم دیوانگی،با آفرینش :*محمّد عزیززاده،
⛪رشت-سبزه میدان-۱/۵/۱۴۰۰⏰
در تنها کانال تصویری-آموزشی دبیران ادبیات ایران:📺✍
👇
📛@Tame_Adabiate_Azizzade
وقتی من(نگارنده ی این مقال)این شعر نوی زیبا و پرمفهوم از *علی شهبازی را می خواندم:✂️
"من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی/
ولی با خفّت و خواری پیِ شبنم نمی چرخم!"
در دنباله همین شعر،پرمغزتر و نغزتر از آن شعری را دیدم که گفته بود:👌👏
[زِ]هشیاران عالم،هر که را دیدم غمی دارد،
دلا،دیوانه شو،"دیوانگی هم عالمی دارد!"🤢
یادم دارم که ما در عهد نادانی کودکی و نوجوانی خود متاسفانه به سوی آدم دیوانه ی... محله ی خود(*دوبخشر)سنگ می پراکندیم!
شرمنده از بازگویی این خاطره ام!🙈
البته ما بی تقصیر از ماجرای مزبور،از بزرگترها شنیده بودیم که صرعیان یا دیوانگان به سبب بدکاری ها و رفتار ناشایستشان است که از جانب جنّیان به این درد مبتلا گشته اند! پس سزاوار این دیوانگان است،جهت دفع دادن همان بِه،که به سمت و سویشان سنگ بپراکنید!🤫🤕🤭
البته این رفتارِ نابهنجار خوشبختانه با ارتقا و اعتلای فرهنگ و آداب مردم از جامعه رخت بربسته است؛خدایا شکرت!🤲
🙇♂غافل از این که:"طفلان شهر بی خبرند از جنون ما
یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست!"
✌نشاط اصفهانی
و یا به تعبیر احمد گلچینمعانی:🙇♀🙇🙇♂
خوردیم بسی سنگ،ز اطفال سبک سنگ
تا جای در این سلسه مردانه گرفتیم
بعد اندک اندک به سرم زد تا به عالم دیوانگی شاعران ادوار نیز سرکی بکشم تا ببینم آن ها در عالم شاعری خود از دیوانگان و عالَمَشان چه دیده و سروده اند!؟🤔
🗽"فردوسی"فراوان در داستانهای باستان ضمن ستایش خِرَد و فرزانگی،به توصیف برخی از مردان عاشق که دچار جنون عشق گشته بودند نظیر:سهراب،سیاوش،کسری،قباد،یزدگرد،بهرام گور،همای چهرزاد،سلطان محمود،بیژن و منیژه، و ...به واژه *دیوانه و دیوانگی نیز به طور صریح اشارت نموده است.خداوندگار عشق و حماسه به مقوله دیوانگی از زاویه ی *پارادوکسیکال آن می نگریسته و معتقد به عدم جدایی فرزانگی و دیوانگی بود،این جا:💝
چنین گفت کامروز فرزانگی
جدا کرد نتوان ز دیوانگی)
(فردوسی،۱۳۸۴:ص:۸۵)
وی در جایی دیگر دیوانگی را حاصل نادانی می داند که به دنبال آن فرد به گنه کاری نیز مبتلا می شود،این طوری:🙃
ز نادانی آمد گنهکاریام
گمانم که دیوانه پنداریام
(همان منبع،ص:۴۳۴)
در نگاه سخنسرای طوس،دیوانگی در نهان برخی انسان ها وجود دارد و بیشتر مردان در بین عقل و خرد خود درگیرند.
💟"الیاس بن یوسف"چه می گوید؟:از میان شاعران ادب فارسی آن کسی که از همه شیرین تر و مجنون تر به دیوانگی و جنون پردخته است شاعر نامبرده بالا یعنی *نظامی گنجوی است؛نظامی دیوانگی را حاصل چشمه ی شهوتی می داند که خانه ی دیوان است که پریان را به درد دیوانگی مبتلا می کنند،شعر زیر:👩
در آن چشمه که دیوان خانه کردند
پری را بین که چون دیوانه کردند
(نظامی،۱۳۸۹،ب:۱۴۵)
✌آن کارهای ناشایست و بدکاری هایی را که جنیان برای دیوانگان مقدّر نموده اند از همین شعر نشئت می گیرد!(در *مقدمه)📛
🧠مولوی به چه می اندیشیده؟
دیوانگی در نزد شاعرانی عارفی به کردارِ مولوی،
نوعی عاقلی است!ملای روم خود را به دیوانگی می زده تا او را هرزه مپندارند البته اگر عاقلان بگذارند!:😉
"دیوانه کنم خود را تا هرزه نیندیشم"
"خوش عالَمی است عالَم دیوانگی"اگر،
موی دماغ ما نشود هیچعاقلی"
از دریچه ی نگاه مولوی👀دیوانگی کاهنده ی رنج و تعب است،زیرا دیوانگان برای خود عالم جداگانه ای دارند!دیوانگان اصلا هیچ غم و ترسی از آینده و آن چه خواهد گذشت،ندارند.دیوانه به سانِ قماربازی است که به باختن هیچ نمی اندیشد!♥️♠️♣️♦️
و به هر قیمتی هم که شده تا پایان پای عشق خود می ایستد!این طوری:
گر چه صد ره مات گشتی
مهره دیگر بباز (مولوی،۱۳۶۲:ص:۴۳۲)
خداوندگار بلخ به دیوانگی *خاص معتقد بود،خواص یعنی عاشقان معبود ازلی(خدا)که به علت ناتوانی عقل از درک ذات باری تعالی پدید می آید:💫
هر چیز که در تصرف عقل آید
بگذار کنون که وقت دیوانگی است
(همان منبع:ص:۱۲۱۴)
این نوع دیوانگی عاقبت به جنون می کشد همان که گاهی می بینید برخی از این دست افراد در مراثی محرم پابرهنه می شوند یا با قمه به جان خود می افتند و ...❕😍🗡🗡⚔
😇عالم دیوانگی،با آفرینش :*محمّد عزیززاده،
⛪رشت-سبزه میدان-۱/۵/۱۴۰۰⏰
در تنها کانال تصویری-آموزشی دبیران ادبیات ایران:📺✍
👇
📛@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✌شخص دیوانه اصلا قائل به پند و بند نیست:🥺
"دل دیوانه ای دارم که بند و پند نپ ذیرد"
(مولوی،۱۳۶۲،ص:۲۳۹)
و به انواع حِیَل مجهز است:✂️
لیکن دل دیوانه صد گونه دغا دارد
(همان،۲۴۹)
دیوانه صبر و قرار ندارد و تنها اوست که میتواند آرامش را به او بازگرداند.
مشکل آن جاست که جنون،اندک اندک و رهایی از عقل و خرد به یک باره حادث می شود:🥺
اندک اندک به جنون راه بری از دم من
نرهی از خرد و ناگه دیوانه شوی
(همان منبع:۹۶۶)
مولوی به آدمیان پیش نهاد می کند که جنون را کمی امتحان کنند بد نیست!
عالم دیوانگی هم برای خود صفایی دارد😂
صفای دل ملامت زداست!
ای خوشدل و خوش دامن!دیوانه تویی یا من؟ درکش قدحی با من بگذار ملامت را
(همان،۸۲).
مجنون غم آدم و عالم ندارد!🤷♂️
خواهی ز جنون بویی ببری
زاندیشه و غم می باش بری
(مولوی،۱۳۶۲:ب:۱۱۳۶)
دیوانگی فرازمانی است،شباروز نشناسد:💥💫
نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه!
(همان منبع:۲۴۷)
و تشنگی فرا آرد:😋
تشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی
(همان،۹۳۷)دیوانه از هرز اندیشی مبرّا است:
دیوانه کنم خود را
تا هرزه نیندیشم
(همان،۲۴۴).
مبتکر شعر عاشقانه به چه می اندیشیده❔🤷♂️💝سعدی،دیوانه آن کسی را می داند که از اندازههای معمول خود،بیرون حرکت می کند و درنهایت به خودش آسیب می رساند!🗡این طوری:✂️
وز اندازه بیرون مرو،پیش زن
نه دیوانهای تیغ بر خود مزن
(سعدی،۱۳۸۵،ص:۱۹۴)
و با مجنون متفاوت است،مجنون هماره شرمسار است!🙈
نان که شمردند مرا عاقل و هشیار
گو تا بنویسند گواهی به جنونم
(همان منبع،۷۹۹)
حافظ در عالم دیوانگان:😍🤌خواجه سخن بر این باور است که دیوانگی*نوبتی است و آن را همچون ویروسی می داند که در همه اعصار وجود دارد!🦠
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
(حافظ،۱۳۸۰:ص:۴۴).
حافظ به جنون از دریچه ی مثبت آن می نگرد!😍 و جنون غنیمتی است که باید آن را درک و دریافت کرد،همان معجونِ جنون و عشق:🥺💝
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه و قیل و قال مسئله بود
(همان منبع،ص:۶۷)
حافظ به دیوانگی از روی قرعه و فال می اندیشد تا ببینیم چه آید؟🤔
☝️هرچه پیش آید خوش آید پیش او!🙆♂️🙆♀️
دیوانه هماره داغی بر دل دارد و باری غیر قابل تحمل را به دوش می کشد البته با مزد و منّت:😏
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
(همان،۱۴۳)
دیوانه در عالَم حافظ شیرازی با این که از ابتلائات عشق خسته و رنجور است اما هم چنان در عشق خود مُصِر است و بر آن پای می فشرد!👣 از نگاه حافظ جنون همچون علتی(بیماری) است که معلول آن عشق است.انسان عاشق خوش دارد که خود را در عشقه ی عشق بپیچاند🍀اما دیوانگی عارضه ای است که از ناشکیبایی عاشق بر او وارد آمده است!و هرچقدر سعی می کند تا خود را از این ورطه برهاند نمی تواند که نمی تواند!🙆♂🙆
با بررسی سیر تحول معنایی مفهوم دیوانگی و جنون مشخص شد که از عصر فردوسی تا مولوی زمینههای "خردگریزی"مهیا بوده است ولیکن از دوره ی مولوی تا حافظ اندک اندک زمینه خردورزی رشد می کند.
عالم دیوانگی!😍😊🤣
داستان-شعر:📻🎤
عــــالِـمی معـــروف در فــــرزانگی
مبتــــــلا شــــــــــد بـر تب دیوانگی
درس وبحث وکـرسی اش از یاد رفت
آن همه علـم و عمــــــل بر باد رفت
دیگـــــــر او آواره ی هر کوچـه شد
شب نرفت او خــــانه و ماوای خـود
چوب خشکی را سوار گُـــرده گشت
سوی صحـرا راندش او و سوی دشت
جــــــای خوردن آب شیرین از سبـو
گَنــــــده آبی خورد از هر نهر و جــو
خشکــه نانی در درون کیسه کــــرد
تا که خیسانــَـد خـــورَد با آبِ ســــرد
لخت و عــریان شد میــــــان مردمان
کودکان خنـــــــدان و از پشتش روان
مــــدتی دیوانگـــــــی در جـــــان او
بود و اهلــــــش در پیِ درمـــانِ او
عاقبت از این مرض او شــد خلاص!🤲
دوباره محتــرم بر عـام و خاص
شد دوباره او همــــــان مــــرد قـدیم
اهــــل فضل و دانش و نیک و فهیم
تا که پرسیدند شــــــاگـــــردان از او
از تب دیوانگــــی با مــــــا بگـــــــو
گفت:"این دیوانگی هم عـــــــالَمیست"😇
بر غم و سودای آدم مـــــــرهمیست
نه غم دنیـــــــا نه غم از آخـــــــرت
خنـــــــده بر لب داری و شادان دلت!😂😍
دیگـــــــــران در حسرت دنیا و مـال
مـــــردم دیوانه مست و بی خــــــیال!🤷♂️
🍀اسماعیل علیخانی
✍محمد عزیززاده/آدینه شبِ:۱/۵/۱۴۰۰⏰
😇🥊@Tame_Adabiate_Azizzade
و در پایان به اوج دیوانگی در شبی که ماه کامل شد،نگاه کنید! تماشایی است!...💫👩🦳👰
محسن چاوشی:🌙🌕👏👏
💖🤍💖💖💖💖💖💖💖
"دل دیوانه ای دارم که بند و پند نپ ذیرد"
(مولوی،۱۳۶۲،ص:۲۳۹)
و به انواع حِیَل مجهز است:✂️
لیکن دل دیوانه صد گونه دغا دارد
(همان،۲۴۹)
دیوانه صبر و قرار ندارد و تنها اوست که میتواند آرامش را به او بازگرداند.
مشکل آن جاست که جنون،اندک اندک و رهایی از عقل و خرد به یک باره حادث می شود:🥺
اندک اندک به جنون راه بری از دم من
نرهی از خرد و ناگه دیوانه شوی
(همان منبع:۹۶۶)
مولوی به آدمیان پیش نهاد می کند که جنون را کمی امتحان کنند بد نیست!
عالم دیوانگی هم برای خود صفایی دارد😂
صفای دل ملامت زداست!
ای خوشدل و خوش دامن!دیوانه تویی یا من؟ درکش قدحی با من بگذار ملامت را
(همان،۸۲).
مجنون غم آدم و عالم ندارد!🤷♂️
خواهی ز جنون بویی ببری
زاندیشه و غم می باش بری
(مولوی،۱۳۶۲:ب:۱۱۳۶)
دیوانگی فرازمانی است،شباروز نشناسد:💥💫
نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه!
(همان منبع:۲۴۷)
و تشنگی فرا آرد:😋
تشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی
(همان،۹۳۷)دیوانه از هرز اندیشی مبرّا است:
دیوانه کنم خود را
تا هرزه نیندیشم
(همان،۲۴۴).
مبتکر شعر عاشقانه به چه می اندیشیده❔🤷♂️💝سعدی،دیوانه آن کسی را می داند که از اندازههای معمول خود،بیرون حرکت می کند و درنهایت به خودش آسیب می رساند!🗡این طوری:✂️
وز اندازه بیرون مرو،پیش زن
نه دیوانهای تیغ بر خود مزن
(سعدی،۱۳۸۵،ص:۱۹۴)
و با مجنون متفاوت است،مجنون هماره شرمسار است!🙈
نان که شمردند مرا عاقل و هشیار
گو تا بنویسند گواهی به جنونم
(همان منبع،۷۹۹)
حافظ در عالم دیوانگان:😍🤌خواجه سخن بر این باور است که دیوانگی*نوبتی است و آن را همچون ویروسی می داند که در همه اعصار وجود دارد!🦠
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
(حافظ،۱۳۸۰:ص:۴۴).
حافظ به جنون از دریچه ی مثبت آن می نگرد!😍 و جنون غنیمتی است که باید آن را درک و دریافت کرد،همان معجونِ جنون و عشق:🥺💝
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه و قیل و قال مسئله بود
(همان منبع،ص:۶۷)
حافظ به دیوانگی از روی قرعه و فال می اندیشد تا ببینیم چه آید؟🤔
☝️هرچه پیش آید خوش آید پیش او!🙆♂️🙆♀️
دیوانه هماره داغی بر دل دارد و باری غیر قابل تحمل را به دوش می کشد البته با مزد و منّت:😏
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
(همان،۱۴۳)
دیوانه در عالَم حافظ شیرازی با این که از ابتلائات عشق خسته و رنجور است اما هم چنان در عشق خود مُصِر است و بر آن پای می فشرد!👣 از نگاه حافظ جنون همچون علتی(بیماری) است که معلول آن عشق است.انسان عاشق خوش دارد که خود را در عشقه ی عشق بپیچاند🍀اما دیوانگی عارضه ای است که از ناشکیبایی عاشق بر او وارد آمده است!و هرچقدر سعی می کند تا خود را از این ورطه برهاند نمی تواند که نمی تواند!🙆♂🙆
با بررسی سیر تحول معنایی مفهوم دیوانگی و جنون مشخص شد که از عصر فردوسی تا مولوی زمینههای "خردگریزی"مهیا بوده است ولیکن از دوره ی مولوی تا حافظ اندک اندک زمینه خردورزی رشد می کند.
عالم دیوانگی!😍😊🤣
داستان-شعر:📻🎤
عــــالِـمی معـــروف در فــــرزانگی
مبتــــــلا شــــــــــد بـر تب دیوانگی
درس وبحث وکـرسی اش از یاد رفت
آن همه علـم و عمــــــل بر باد رفت
دیگـــــــر او آواره ی هر کوچـه شد
شب نرفت او خــــانه و ماوای خـود
چوب خشکی را سوار گُـــرده گشت
سوی صحـرا راندش او و سوی دشت
جــــــای خوردن آب شیرین از سبـو
گَنــــــده آبی خورد از هر نهر و جــو
خشکــه نانی در درون کیسه کــــرد
تا که خیسانــَـد خـــورَد با آبِ ســــرد
لخت و عــریان شد میــــــان مردمان
کودکان خنـــــــدان و از پشتش روان
مــــدتی دیوانگـــــــی در جـــــان او
بود و اهلــــــش در پیِ درمـــانِ او
عاقبت از این مرض او شــد خلاص!🤲
دوباره محتــرم بر عـام و خاص
شد دوباره او همــــــان مــــرد قـدیم
اهــــل فضل و دانش و نیک و فهیم
تا که پرسیدند شــــــاگـــــردان از او
از تب دیوانگــــی با مــــــا بگـــــــو
گفت:"این دیوانگی هم عـــــــالَمیست"😇
بر غم و سودای آدم مـــــــرهمیست
نه غم دنیـــــــا نه غم از آخـــــــرت
خنـــــــده بر لب داری و شادان دلت!😂😍
دیگـــــــــران در حسرت دنیا و مـال
مـــــردم دیوانه مست و بی خــــــیال!🤷♂️
🍀اسماعیل علیخانی
✍محمد عزیززاده/آدینه شبِ:۱/۵/۱۴۰۰⏰
😇🥊@Tame_Adabiate_Azizzade
و در پایان به اوج دیوانگی در شبی که ماه کامل شد،نگاه کنید! تماشایی است!...💫👩🦳👰
محسن چاوشی:🌙🌕👏👏
💖🤍💖💖💖💖💖💖💖
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
‼انتخاب رشته،✍آخرين قدم در فرآيند ورود *دانشآموزان یا *دانش آموختگان به دانشگاه است و نتيجه زحمات چندين ساله داوطلبان به یک انتخاب رشته صحیح و منطقی بستگي دارد.بنابراین پی بردن به این که چگونه يک انتخاب رشته صحيح داشته باشيم در رسیدن به موفقیت و آرمان هایتان حائز اهمیّت بسیار است❕🛃🔏
✍انتخاب رشته ی تحصیلی و نقش آن در آینده❗💥
هم اینک داوطلبان ورود به دانشگاه ها در مرحله مهم *انتخاب رشته تحصیلی خود قرار دارند. مرحله ای که تشخیص آن ها در این برهه ی حسّاس و مهم،سازنده ی آینده ی شغلی و اجتماعی آنان خواهد بود❗✍میلیون ها نفر از راهیان دانشگاه پس از پذیرفته شدن در آزمون سراسری در مرحله مهم انتخاب رشته تحصیلی قرار دارند...🚶♂️🚶♀️همچنین اقدام در مرحله انتخاب رشته تحصیلی در معرض آسیب هایی است که بی تفاوتی و *بی اطلاعی نسبت به آن ها می تواند آینده و توانایی جوانان را تحت تأثیر *منفی قرار دهد✂️ همچنان که مواجهه درست،سنجیده و منطقی و مدبرانه با انتخاب رشته می تواند نویدبخش آینده و راهی مطمئن و کم دغدغه برای آن ها باشد.
با سلام🍀🌻💥
همکاران گران قدر و دانش آموزان عزیز محفل طعم ادبیات🛃🎤
با اعلام نتایج کنکور شما یا فرزندانتان نیاز به مشاوره ی تحصیلی و انتخاب رشته مناسب دارند.✍🛃
به همین منظور ما،مدیران*انجمن دبیران ادبیات ایران📚🇮🇷از *سه نفر از بهترین و متبحّرترین مشاورانِ مشاوره و انتخاب رشته ی تحصیلی کشور دعوت به عمل اورده ایم تا در این برهه ی مهم و حساس،بی هیچ مزد و منّتی پاسخگوی پرسش ها و دغدعه های شما همکاران گرامی و دانش آموزان عزیز باشند...📚🎤
این عزیزان قول داده اند با بذل محبت و دانش خویشتن به طور شبانه روزی در خدمت شما گرامیان باشند.👏
🎤جناب دکتر *نقی رهنما:*نوروتراپیست،
دکترا و متخصص روان شناسی بالینی و هیپنوتراپ.ش.نظام:۱۶۳۸
استادیار دانشگاه فرهنگیان و مشاور رسمی آموزش و پرورش از استان گیلان🍀
🧕🎤سرکار خانوم *مریم صمدی،کارشناس ارشد روان شناسی بالینی،مشاور رسمی آموزش و پروش و برنامه ریز کنکور سراسری از ناحیه ی یک رشت🍀
و:سرکار خانوم *سمانه علیپور،🧕🎤کارشناس ارشد مشاور خانواده و برنامه ریزی تحصیلی از دانشگاه خوارزمی تهران،
شما،همکاران گران قدر،می توانید با لینک *انجمن دبیران ادبیات ایران🇮🇷وارد گروه شوید و از این فرصت طلایی پیشامده بهره ی کافی و وافی ببرید...📚✍🎤
بفرمایید:🚶♀️🚶♂️
👇👇👇
📚https://chat.whatsapp.com/HcwnUydCyePHWt0s6xrIBv
✍انتخاب رشته ی تحصیلی و نقش آن در آینده❗💥
هم اینک داوطلبان ورود به دانشگاه ها در مرحله مهم *انتخاب رشته تحصیلی خود قرار دارند. مرحله ای که تشخیص آن ها در این برهه ی حسّاس و مهم،سازنده ی آینده ی شغلی و اجتماعی آنان خواهد بود❗✍میلیون ها نفر از راهیان دانشگاه پس از پذیرفته شدن در آزمون سراسری در مرحله مهم انتخاب رشته تحصیلی قرار دارند...🚶♂️🚶♀️همچنین اقدام در مرحله انتخاب رشته تحصیلی در معرض آسیب هایی است که بی تفاوتی و *بی اطلاعی نسبت به آن ها می تواند آینده و توانایی جوانان را تحت تأثیر *منفی قرار دهد✂️ همچنان که مواجهه درست،سنجیده و منطقی و مدبرانه با انتخاب رشته می تواند نویدبخش آینده و راهی مطمئن و کم دغدغه برای آن ها باشد.
با سلام🍀🌻💥
همکاران گران قدر و دانش آموزان عزیز محفل طعم ادبیات🛃🎤
با اعلام نتایج کنکور شما یا فرزندانتان نیاز به مشاوره ی تحصیلی و انتخاب رشته مناسب دارند.✍🛃
به همین منظور ما،مدیران*انجمن دبیران ادبیات ایران📚🇮🇷از *سه نفر از بهترین و متبحّرترین مشاورانِ مشاوره و انتخاب رشته ی تحصیلی کشور دعوت به عمل اورده ایم تا در این برهه ی مهم و حساس،بی هیچ مزد و منّتی پاسخگوی پرسش ها و دغدعه های شما همکاران گرامی و دانش آموزان عزیز باشند...📚🎤
این عزیزان قول داده اند با بذل محبت و دانش خویشتن به طور شبانه روزی در خدمت شما گرامیان باشند.👏
🎤جناب دکتر *نقی رهنما:*نوروتراپیست،
دکترا و متخصص روان شناسی بالینی و هیپنوتراپ.ش.نظام:۱۶۳۸
استادیار دانشگاه فرهنگیان و مشاور رسمی آموزش و پرورش از استان گیلان🍀
🧕🎤سرکار خانوم *مریم صمدی،کارشناس ارشد روان شناسی بالینی،مشاور رسمی آموزش و پروش و برنامه ریز کنکور سراسری از ناحیه ی یک رشت🍀
و:سرکار خانوم *سمانه علیپور،🧕🎤کارشناس ارشد مشاور خانواده و برنامه ریزی تحصیلی از دانشگاه خوارزمی تهران،
شما،همکاران گران قدر،می توانید با لینک *انجمن دبیران ادبیات ایران🇮🇷وارد گروه شوید و از این فرصت طلایی پیشامده بهره ی کافی و وافی ببرید...📚✍🎤
بفرمایید:🚶♀️🚶♂️
👇👇👇
📚https://chat.whatsapp.com/HcwnUydCyePHWt0s6xrIBv
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
داستان ها و تلمیحات قرآنی در شعر و ادب فارسی...🍎⚘🏃♀️💑🍏
✌در شب های محرم...🏴☠️🏴🚩
با ما همراه باشید...🏃♂️🏃♀️🍏🍎🤌
💫امشب داستان آدم و حوّا...🍎🍏🏃♀️🏃♂️
⌚ساعت:*۱۲
🍎🏃♀️حوّا:دومین بشر مخلوق خداوند و همسر آدم است. این اسم در قرآن کریم نیامده است امّا چند جا از جمله سورة(نساء 4 آیه 1،) به زوجه آدم اشاره شده است که ترجمه آیه چنین
است:👈« پروردگار شما کسی است که آفریدگار شما را از یمک تن و آفرید از آن جفت او را و پراکنده کرد از آن دو مردان و زنان بسیاری» امّا در تورات لفظ حوّا آمده است.در سفر پیدایش باب: 3،آیه 20)می گوید:👈🏃♀️«و آدم زن خود را حوا نام نهاد»🤔 خلق حوا از دنده چپ آدم که در کتب تفسیر آمده است،مأخوذ از تورات است گزارش تفصیلی آن در سفر پیدایش ـ باب 2 ـ (آیات 21،22،23)چنین است:👈🏃♀️«و خداوند خدا خوابی گران بر آدمی مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد و خداوند آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد و آدم گفت :همانا این است استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم!🦴👅 از این سبب نساء نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد»!
💑در قرآن مجید،سوره اعراف( آیه 23) به این اعتراف اشاره شده است و مولوی این بر خود بستن گناه را ناشی از ادب می داند و این گونه به تصویر می کشد :🤳
گـفت آدم کــه ظَلَمنا نفســا
او ز فعل حق بند غــافل چو مـا
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعـد توبه گفتش ای آدم نه من
آفـریدم در تو آن جــرم و مِحَن
نه که تقدیر و قضای من بر آن
چون به وقت عذر کردی آن نهان
گفت:تـرسیدم ادب نگــذاشتم
گفت:مــن هم پــاس آنت داشتم
✌(به نقل از:گمشده ی لب دریا،صص:5ـ 194)
و بخشی از آیه 172 سوره اعراف که تمام ترجمه آن چنین است:👈🏃♀️«خدای تو از پشت های فرزندان آدم فرزندان ایشان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت که نه من پروردگار شمایم؟ آنان پاسخ دادند:👈💑آری،تویی خداوند ما،گواه بودیم بر آن تا روز قیامت نگویید که ما از این شهادت بی خبر بودیم »...🏃♀️👈
🚩کاری از:*محمد عزیززاده/۱۹/۵/۱۴۰۰⌚
🛃انجمن دبیران ادبیات ایران...
🍎https://chat.whatsapp.com/HcwnUydCyePHWt0s6xrIBv
یاران و عزیزان انجمن با درود فراوان🍎🍏💫
عزیزانی که به تلمیحات در شعر و ادب فارسی دستی دارند و علاقه مند به شنیدن آن هستند،امشب راس ساعت:⌚۱۲ امشب💫
همراه کارگاه🍏🍎باشند و نقطه نظرات صائب و شنیدنی خود را ز ما دریغ نَنُمایند🍏🍎✍
به خصوص بانوان گران قدر انجمن🧕🧗♀️که در قضیه رانده شدن ابنای بشر از فردوس برین پای یک زن🏃♀️🍎در میان بوده است🚸‼🤣
وگرنه ما،آدمیان،مِلُک بودیم و فردوس برین جایگاه مان بود!🍏🍎😔
زنده باشید🍎🍏💫
💽و:ویدئوی زیر را که نمایشی کامل و منحصر به فرد از ازدواج *آدم و حوّا💑و فرزندان آن هاست،
تماشا بفرمایید...🐍🍎👸
👇👇👇👇👇👇👇👇
✌در شب های محرم...🏴☠️🏴🚩
با ما همراه باشید...🏃♂️🏃♀️🍏🍎🤌
💫امشب داستان آدم و حوّا...🍎🍏🏃♀️🏃♂️
⌚ساعت:*۱۲
🍎🏃♀️حوّا:دومین بشر مخلوق خداوند و همسر آدم است. این اسم در قرآن کریم نیامده است امّا چند جا از جمله سورة(نساء 4 آیه 1،) به زوجه آدم اشاره شده است که ترجمه آیه چنین
است:👈« پروردگار شما کسی است که آفریدگار شما را از یمک تن و آفرید از آن جفت او را و پراکنده کرد از آن دو مردان و زنان بسیاری» امّا در تورات لفظ حوّا آمده است.در سفر پیدایش باب: 3،آیه 20)می گوید:👈🏃♀️«و آدم زن خود را حوا نام نهاد»🤔 خلق حوا از دنده چپ آدم که در کتب تفسیر آمده است،مأخوذ از تورات است گزارش تفصیلی آن در سفر پیدایش ـ باب 2 ـ (آیات 21،22،23)چنین است:👈🏃♀️«و خداوند خدا خوابی گران بر آدمی مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد و خداوند آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد و آدم گفت :همانا این است استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم!🦴👅 از این سبب نساء نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد»!
💑در قرآن مجید،سوره اعراف( آیه 23) به این اعتراف اشاره شده است و مولوی این بر خود بستن گناه را ناشی از ادب می داند و این گونه به تصویر می کشد :🤳
گـفت آدم کــه ظَلَمنا نفســا
او ز فعل حق بند غــافل چو مـا
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعـد توبه گفتش ای آدم نه من
آفـریدم در تو آن جــرم و مِحَن
نه که تقدیر و قضای من بر آن
چون به وقت عذر کردی آن نهان
گفت:تـرسیدم ادب نگــذاشتم
گفت:مــن هم پــاس آنت داشتم
✌(به نقل از:گمشده ی لب دریا،صص:5ـ 194)
و بخشی از آیه 172 سوره اعراف که تمام ترجمه آن چنین است:👈🏃♀️«خدای تو از پشت های فرزندان آدم فرزندان ایشان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت که نه من پروردگار شمایم؟ آنان پاسخ دادند:👈💑آری،تویی خداوند ما،گواه بودیم بر آن تا روز قیامت نگویید که ما از این شهادت بی خبر بودیم »...🏃♀️👈
🚩کاری از:*محمد عزیززاده/۱۹/۵/۱۴۰۰⌚
🛃انجمن دبیران ادبیات ایران...
🍎https://chat.whatsapp.com/HcwnUydCyePHWt0s6xrIBv
یاران و عزیزان انجمن با درود فراوان🍎🍏💫
عزیزانی که به تلمیحات در شعر و ادب فارسی دستی دارند و علاقه مند به شنیدن آن هستند،امشب راس ساعت:⌚۱۲ امشب💫
همراه کارگاه🍏🍎باشند و نقطه نظرات صائب و شنیدنی خود را ز ما دریغ نَنُمایند🍏🍎✍
به خصوص بانوان گران قدر انجمن🧕🧗♀️که در قضیه رانده شدن ابنای بشر از فردوس برین پای یک زن🏃♀️🍎در میان بوده است🚸‼🤣
وگرنه ما،آدمیان،مِلُک بودیم و فردوس برین جایگاه مان بود!🍏🍎😔
زنده باشید🍎🍏💫
💽و:ویدئوی زیر را که نمایشی کامل و منحصر به فرد از ازدواج *آدم و حوّا💑و فرزندان آن هاست،
تماشا بفرمایید...🐍🍎👸
👇👇👇👇👇👇👇👇
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✌در این دامگهِ حادثه،چون افتادم؟!🤔🤷♂️
👁نگاهی گذرا به سیر روایی-اساطیری آفرینش آدم(*هبوط)🧜♂️🧜♀️
🧜♂️ابتدا معنی لغوی و اصطلاحی هبوط:🌿
*هبوط اسم مصدر عربی است به معنای از بلندی به پستی آمدن،تنزّل کردن(معین،۱۳۷۱،ج.۴،ص:۵۰۹۹)هبوط در واقع نزول روح از عالم نورانی و بی حد و مرز مجرّدات به عالم مادی و تعلّقات دنیوی است.به عبارتی دیگر هبوط همان نزول آدم به خاکدان ظلمانی است که در پی گناه وی و فریب خوردنش از شیطان به این سرای تباه فرود می آید.مولوی بیش از همه ی شاعران عارف به ماجرای هبوط آدمی اشارت کرده است،آدمِ حکمتِ هبوط،پنهان کردن جان که گوهری گران بهاست در گِلِ بدن،(مولوی،۱۳۸۴،ب:۲۹۳۶)
"اهبطوا" افکند جان را در بدن
تا به گل پنهان بود دُرّ عدن
مرغ لاهوتی بُدَم دیدی که ناسوتی شدم؟
صفراش نی،سوداش نی،قولنج و استسقاش نی
ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا
از بهشت انداختش بر روی خاک
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
✌(مولوی،۱۳۸۶،ابیات:۴۲۷-۱۳۹۰)
و:زین واقعه در شهر ما هر گوشه ای صد عربده ست🗣و...
😨احساس غربت پس از هبوط!؟🧜♂️🧜♀️
آدم،ابوالبشر،آن اَوان که به خاکدان دنیا فرود آمد، به دردِ غمِ غربت مبتلا گشت که چاره ای بر آن نبود جز ازدیاد نسل با جفت گیری زیگزاگی فرزندان خویشتن که پیشتر به آن اشاره شد(کلیپ)📺
از درد چاره نیست چو اندر غریبیام
وز گرد چاره نیست،چو در خاکدان رویم
(مولوی،غزلیات،۱۳۸۴،ج:۳،ب::۵۱۷)
مولوی در ماجرای هجرت دنیوی بلال نیز وقتی همسرش به وی می گوید:"اکنون تو در آستانه ی موت هستی و باید به دیار غربت رهسپار شوی!مولانا این لحظه ی دراماتیک را به زیبایی هرچه تمامتر این گونه به تصویر می کشد:۰🧞♂️
گفت جفتش الفراق ای خوش خصال
گفت:نه،نه،الوصال است،الوصال
گفت جفت:امشب غریبی می روی
از تبار و خویش غایب می شوی
گفت:نه،نه،بلکه امشب جان من
می رسد خود از غریبی در وطن
(همان منبع،۳۵۲۷- ۳۵۲۹)
ابیاتی مشحون از غم فرقت و محنت:😥
هله ای غریب نادر،تو در این دیار چونی؟
ز فراق شهریاری تو چگونه می گذاری
یا:😨
هله ای ندیم دولت!تو درین خُمار چونی؟
هله ای گل سعادت!به میان خار چونی؟
به تو باغ و راغ گوید که تو ای بهار چونی؟
و...(مولوی،ترجیع بندِ۴۰/ ۱۰۲۷)
پس:💫
نفس بُهَیمی،در چرا چندین چرا باشد چرا؟
تو باز شاهی،باز پر سوی صفیر پادشا
(همان منبع،۲۷)
🌿هنر هبوط؟!🧞♂️🧜♂️دکتر شریعتی در کتاب*هبوط خود(ص:۱۰۸)می نویسد که:✍"طبیعت با انسان پس از هبوط،با روندی نامأنوس و غریب برخورد نموده است و برای اینکه با این حقیقت کنار بیاید راه به هنر آورده است.هنر نوعی دلتنگی یا خاطره است!"و هنر سخن از ماورا است و بیان آنچه می بایست باشد و نیست!"🤷♂️🤷♀️
هنر،فلسفه ی ماندن است؛وانگهی چون می داند که این جا،جای ماندن نیست میکوشد تا با تصویری و به قولی با خاطرهای که از خانه و وطن خویش و زندگی در آن دارد،همین جا را بر گونه ی آن بیاراید و با خلقت های هنری،زبان،اصوات،اشکال و رنگ های آن«دیار ناپیدای آشنا و زیبا»را در این «پیدای بیگانه و زشت»تقلید کند»(همان منبع،ص:۱۰۲).به نظرم،🤔
در مسئله راز آفرینش و هستی شناسی آن،کُمیتِ 🧠عقل لنگ است و پای استدلالیون،چوبین!در بادیِ امر تحقیق،می بایست وارد جاده ی سیر و سلوک شد و بر شهیر عشق قدم گذارد.باید از نردبان خود و خودی پایین آمد،که این نردبان عاقبت افتادنی است.و تا به بیخودی نرسی نمی توانی نور خدا را ببینی،حافظ:💫
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم؟
سپهری:🌹کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم!🌹💦
پس پی بردن به کُنهِ حقیقت آفرینش با عقل ناقص ناشدنی است!برای وصول به حقیقت و پی بردن به وجود او چشم سِرّ می باید نه چشم سر! مولانا در شعری از جانب آدمیان به این حقیقت اذعان آمیز این گونه اشارت می کند:🍎
مپـرسید،مپـرسید ز احـوال حقیقت
که ما باده پرستیم،نه پیمانه شماریم
شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چـه دانیـد که مـا در چه شکــاریم؟🤷♂️
بحث بر سر روح انسانی و روح حیوانی است که در نهایت هر دو به روح آسمانی وصل می شوند،ازیرا«در جهان کثرت و پوست و تن این وحدت آرمانی و یک روحی و دو بدنی تحقق پذیر نیست»،مولوی می گوید:...🌿🍎🍏👈
✍به کوششِ:محمد عزیززاده/۲۷/۵/۱۴۰۰⏰
🧞♂️@Tame_Adabiate_Azizzade
👁نگاهی گذرا به سیر روایی-اساطیری آفرینش آدم(*هبوط)🧜♂️🧜♀️
🧜♂️ابتدا معنی لغوی و اصطلاحی هبوط:🌿
*هبوط اسم مصدر عربی است به معنای از بلندی به پستی آمدن،تنزّل کردن(معین،۱۳۷۱،ج.۴،ص:۵۰۹۹)هبوط در واقع نزول روح از عالم نورانی و بی حد و مرز مجرّدات به عالم مادی و تعلّقات دنیوی است.به عبارتی دیگر هبوط همان نزول آدم به خاکدان ظلمانی است که در پی گناه وی و فریب خوردنش از شیطان به این سرای تباه فرود می آید.مولوی بیش از همه ی شاعران عارف به ماجرای هبوط آدمی اشارت کرده است،آدمِ حکمتِ هبوط،پنهان کردن جان که گوهری گران بهاست در گِلِ بدن،(مولوی،۱۳۸۴،ب:۲۹۳۶)
"اهبطوا" افکند جان را در بدن
تا به گل پنهان بود دُرّ عدن
مرغ لاهوتی بُدَم دیدی که ناسوتی شدم؟
صفراش نی،سوداش نی،قولنج و استسقاش نی
ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا
از بهشت انداختش بر روی خاک
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
✌(مولوی،۱۳۸۶،ابیات:۴۲۷-۱۳۹۰)
و:زین واقعه در شهر ما هر گوشه ای صد عربده ست🗣و...
😨احساس غربت پس از هبوط!؟🧜♂️🧜♀️
آدم،ابوالبشر،آن اَوان که به خاکدان دنیا فرود آمد، به دردِ غمِ غربت مبتلا گشت که چاره ای بر آن نبود جز ازدیاد نسل با جفت گیری زیگزاگی فرزندان خویشتن که پیشتر به آن اشاره شد(کلیپ)📺
از درد چاره نیست چو اندر غریبیام
وز گرد چاره نیست،چو در خاکدان رویم
(مولوی،غزلیات،۱۳۸۴،ج:۳،ب::۵۱۷)
مولوی در ماجرای هجرت دنیوی بلال نیز وقتی همسرش به وی می گوید:"اکنون تو در آستانه ی موت هستی و باید به دیار غربت رهسپار شوی!مولانا این لحظه ی دراماتیک را به زیبایی هرچه تمامتر این گونه به تصویر می کشد:۰🧞♂️
گفت جفتش الفراق ای خوش خصال
گفت:نه،نه،الوصال است،الوصال
گفت جفت:امشب غریبی می روی
از تبار و خویش غایب می شوی
گفت:نه،نه،بلکه امشب جان من
می رسد خود از غریبی در وطن
(همان منبع،۳۵۲۷- ۳۵۲۹)
ابیاتی مشحون از غم فرقت و محنت:😥
هله ای غریب نادر،تو در این دیار چونی؟
ز فراق شهریاری تو چگونه می گذاری
یا:😨
هله ای ندیم دولت!تو درین خُمار چونی؟
هله ای گل سعادت!به میان خار چونی؟
به تو باغ و راغ گوید که تو ای بهار چونی؟
و...(مولوی،ترجیع بندِ۴۰/ ۱۰۲۷)
پس:💫
نفس بُهَیمی،در چرا چندین چرا باشد چرا؟
تو باز شاهی،باز پر سوی صفیر پادشا
(همان منبع،۲۷)
🌿هنر هبوط؟!🧞♂️🧜♂️دکتر شریعتی در کتاب*هبوط خود(ص:۱۰۸)می نویسد که:✍"طبیعت با انسان پس از هبوط،با روندی نامأنوس و غریب برخورد نموده است و برای اینکه با این حقیقت کنار بیاید راه به هنر آورده است.هنر نوعی دلتنگی یا خاطره است!"و هنر سخن از ماورا است و بیان آنچه می بایست باشد و نیست!"🤷♂️🤷♀️
هنر،فلسفه ی ماندن است؛وانگهی چون می داند که این جا،جای ماندن نیست میکوشد تا با تصویری و به قولی با خاطرهای که از خانه و وطن خویش و زندگی در آن دارد،همین جا را بر گونه ی آن بیاراید و با خلقت های هنری،زبان،اصوات،اشکال و رنگ های آن«دیار ناپیدای آشنا و زیبا»را در این «پیدای بیگانه و زشت»تقلید کند»(همان منبع،ص:۱۰۲).به نظرم،🤔
در مسئله راز آفرینش و هستی شناسی آن،کُمیتِ 🧠عقل لنگ است و پای استدلالیون،چوبین!در بادیِ امر تحقیق،می بایست وارد جاده ی سیر و سلوک شد و بر شهیر عشق قدم گذارد.باید از نردبان خود و خودی پایین آمد،که این نردبان عاقبت افتادنی است.و تا به بیخودی نرسی نمی توانی نور خدا را ببینی،حافظ:💫
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم؟
سپهری:🌹کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/
کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم!🌹💦
پس پی بردن به کُنهِ حقیقت آفرینش با عقل ناقص ناشدنی است!برای وصول به حقیقت و پی بردن به وجود او چشم سِرّ می باید نه چشم سر! مولانا در شعری از جانب آدمیان به این حقیقت اذعان آمیز این گونه اشارت می کند:🍎
مپـرسید،مپـرسید ز احـوال حقیقت
که ما باده پرستیم،نه پیمانه شماریم
شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چـه دانیـد که مـا در چه شکــاریم؟🤷♂️
بحث بر سر روح انسانی و روح حیوانی است که در نهایت هر دو به روح آسمانی وصل می شوند،ازیرا«در جهان کثرت و پوست و تن این وحدت آرمانی و یک روحی و دو بدنی تحقق پذیر نیست»،مولوی می گوید:...🌿🍎🍏👈
✍به کوششِ:محمد عزیززاده/۲۷/۵/۱۴۰۰⏰
🧞♂️@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✌بحث بر سر روح انسانی و روح حیوانی است که در نهایت هر دو به روح آسمانی وصل می شوند،ازیرا«در جهان کثرت و پوست و تن این وحدت آرمانی و یک روحی و دو بدنی تحقق پذیر نیست»،مولوی می گوید:💫💥
مفتــرق شــد آفتـــابِ جــان هــا
در درون روزن ابـــــــدان هـــــــا
چون نظر بر قرص داری خود یکی است
آن که شد محجوب ابدان در شکی است
تفــــرقـــه در روح حیـــوانی بـــود
نفـــس واحـــد روح انســــانی بـود
روح نفســـانــی کــنفـس واحد است
روح حیــــوانی سفـــال جــامد است
عقــلِ جــزو از رمــز ایـن آگاه نیست
واقفِ ایـــن ســرّ بــه جـز الله نیست
🌿آریستوفان(=راوی اسطوره آفرینش)در صص:(۱۳۰/۱۳۱):مُثُل افلاطونی خود می گوید که:"از آن روز جدایی(انشقاق)،هر نیمه اشتیاق داشت که به نیمه ی دیگر ملحق شود و بازو در بازو یکدیگر را در آغوش بکشند تا به هم پیوند بخورند و آرزومند بودند که دوباره به صورت اوّل در آیند و یگانه شوند...!"اما دیگر مهلت به پایان آمده بود!مولوی داستان سوزناک*انشقاق(Division)روح
بشری و وجود کلی واحد به دو جزء را در شعری این گونه به تصویر می کشد:🧜♂️🧜♀️
روح او بــا روح شه در اصل خویش
پیش از این تن بود هم پیوند و خویش
کــار آن دارد کـه پیش از تن بُدست
بـگذر از این ها که نو حــادث شده است
چشم عارف راست گویی اَحوَل است😉
چشــم او بــرگشت هــای اوّل است
رابطه ی خدا و آدم مطابق با حدیث قدسی«من گنجی نهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم، پس مردم را آفریدم تا مرا بشناسند»رابطه ای عاشقانه است،حافظ هم با تاسّی و تاثر از همین حدیث فرموده است:🍎
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم،او به ما مشتاق بود
✅مولوی چه می گوید؟🍎
الستُ گفت حق و جان ها بلی گفتند
برای صدق بلی،حق ره بلا بگشاد
با دوست وفا کن که وفا وام الست است
ترسم که بمیری و در این وام بمانی...🧜♂️🧞♂️👈
🌿راز آفرینش،کارِ:*مُحَمّد عزیززاده/۲۷/۵/۱۴۰۰⏰در تنها کانال تصویری📺آموزشی✍دبیران ادبیات ایران:🍏🍎
🤌@Tame_Adabiate_Azizzade
مفتــرق شــد آفتـــابِ جــان هــا
در درون روزن ابـــــــدان هـــــــا
چون نظر بر قرص داری خود یکی است
آن که شد محجوب ابدان در شکی است
تفــــرقـــه در روح حیـــوانی بـــود
نفـــس واحـــد روح انســــانی بـود
روح نفســـانــی کــنفـس واحد است
روح حیــــوانی سفـــال جــامد است
عقــلِ جــزو از رمــز ایـن آگاه نیست
واقفِ ایـــن ســرّ بــه جـز الله نیست
🌿آریستوفان(=راوی اسطوره آفرینش)در صص:(۱۳۰/۱۳۱):مُثُل افلاطونی خود می گوید که:"از آن روز جدایی(انشقاق)،هر نیمه اشتیاق داشت که به نیمه ی دیگر ملحق شود و بازو در بازو یکدیگر را در آغوش بکشند تا به هم پیوند بخورند و آرزومند بودند که دوباره به صورت اوّل در آیند و یگانه شوند...!"اما دیگر مهلت به پایان آمده بود!مولوی داستان سوزناک*انشقاق(Division)روح
بشری و وجود کلی واحد به دو جزء را در شعری این گونه به تصویر می کشد:🧜♂️🧜♀️
روح او بــا روح شه در اصل خویش
پیش از این تن بود هم پیوند و خویش
کــار آن دارد کـه پیش از تن بُدست
بـگذر از این ها که نو حــادث شده است
چشم عارف راست گویی اَحوَل است😉
چشــم او بــرگشت هــای اوّل است
رابطه ی خدا و آدم مطابق با حدیث قدسی«من گنجی نهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم، پس مردم را آفریدم تا مرا بشناسند»رابطه ای عاشقانه است،حافظ هم با تاسّی و تاثر از همین حدیث فرموده است:🍎
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم،او به ما مشتاق بود
✅مولوی چه می گوید؟🍎
الستُ گفت حق و جان ها بلی گفتند
برای صدق بلی،حق ره بلا بگشاد
با دوست وفا کن که وفا وام الست است
ترسم که بمیری و در این وام بمانی...🧜♂️🧞♂️👈
🌿راز آفرینش،کارِ:*مُحَمّد عزیززاده/۲۷/۵/۱۴۰۰⏰در تنها کانال تصویری📺آموزشی✍دبیران ادبیات ایران:🍏🍎
🤌@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
✌اصل داستان آفرینش(هبوط):🧜♂️🧜♀️«خداوند ابتدا *زمین را آفرید و *کوه ها را استوار ساخت و سپس *فرشتگان تسبیح گوی را ایجاد کرد و پس از آن اراده اش بر آن تعلّق گرفت که از گِلِ بوی گرفته!؟آدم را بیافریند که در زمین جانشین او باشد(مقام خلیفه اللهی):👇
💫آسمان بارِ امانت نتوانست کشید!
قرعه ی فال به نامِ منِ دیوانه زدند!🎲
فرشتگان را از تصمیم خود آگاه نمود و مثال دادد:من می خواهم در زمین مخلوق تازه ای بیافرینم تا در زمین خلیفه من باشد،ولی چون فرشتگان حکمت خلقت او را نمی دانستند در مقام اعتراض،به پیشگاه الهی عرضه داشتند که:«آیا کسی را در زمین خلیفه می سازی که در آن جا فساد کند و خون ها بریزد؟!❣ما،فرشتگان،تو را تسبیح می گوییم و تقدیس می کنیم!»در این هنگام خدای تعالی به ایشان چنین پاسخ داد:👤«شما از راز این آفرینش بی خبرید،و من چیزی می دانم که شما نمی دانید.»:👇
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی!👂
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش!💟
آنگاه به فرشتگان فرمان داد که چون پیکر آدم را بپرداختم و جان در او دمیدم یکسره بر او سجده آورید»!🙇♂️🙇♀️پس گل آدم را بپرداخت و از روح خود در آن دمید و او عطسه ای نمود و زنده شد و خداوند همه ی اسما را به اوآموخت.پس به ملائکه دستور داد که او را سجده کنند؛همه سجده کردند مگر *ابلیس و ابلیس به سبب این نافرمانی از درگاه الهی رانده شد و به سبب همین رانده شدن کینه آدم را در دل گرفت!💘از این رو به یاری ماری به بهشت راه یافت و آدم و حوا را فریفت تا گندم یعنی میوه درخت ممنوع را که خداوند آدم و حوّا را از خوردن آن منع کرده بود خوردند!🐍🍎 خداوند به سبب این نافرمانی بر آدم و حوا خشم گرفت!به فرمان الهی درخت طوبی به وسیله ی شاخه های خود،آدم و حوا را برگرفت و از بهشت بیرون انداخت.آدم و حوا بعد از خوردن«میوه ممنوعه»درخت معرفت را پیدا کردند و به عریانی خود پی بردند و از این رو با برگ درخت *انجیر ستر عورت کردند چنان که در تورات می گوید:🌵🌿🍀
«آن گاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگ های انجیر به هم دوخته،
سترها برای خویش ساختند».
✌(سفر پیدایش،باب۳،آیه ی۷)
روایت است که*آدم بعد از اخراج از بهشت به کوه*سراندیب در هند⛰ هبوط کرد.*حوا و *ابلیس و *مار هم با آدم از بهشت اخراج شدند و به ترتیب به *جدّه،*سمنان؟و *اصفهان؟نزول اجلال فرمودند!😂
در تفسیر طبری(ج:۱/ص:۵۳)چنین آمده است که:🍎
«هر چهار را از بهشت بیرون انداختند،مر آدم را به هندوستان انداختند به کوه سراندیب...و مر حوا را به *جدّه انداخت...و ابلیس را به *سمنان انداخت به حدود دی و مار را به اصفهان انداخت».🐍
و قصص الانبیای نیشابوری(ص:۲۰)این چنین روایت شده است:👈«آدم و حوا و ابلیس و مار همه یکدیگر را(فک اضافه)دشمن شدند».آدم سال ها گریه و زاری کرد تا توبه او قبول شد.آدم و حوّا به ستمی که بر خود رانده بودند اعتراف کردند! خداوند آدمیان را از صلب آدم بیرون آورد و به ایشان فرمود:🤏"ألَستُ بِرَبّکم."آیا من پروردگار شما نیستم؟و آدمیان گفتند،آری هستی!🤦♂️
*الستَ در این جا مجازا روز«ازل:آغار آفرینش»
است!
حافظ:برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما "روز الست؟!"
و حسن ختام آفرینش را هم با شعری عرفانی از سهراب سپهری که شاعر در آن به صبحی راستین
(صادق)💥نایل شده است،به پایان می رسانیم:🍎
تا انتهای حضور امشب/در یک خواب عجیب/
رو به سمت کلمات/باز خواهد شد،سر راه ظلمات/لب صحبت آب💦برق خواهد زد/💥 باطن آینه خواهد فهمید امشب ساقه ی معنی را/ وزش دوست تکان خواهد داد/بُهت پر پر خواهد شد!🤔/ته شب،یک حشره🐛قسمت خرّم تنهایی را تجربه خواهد کرد/داخل واژه ی صبح،صبح خواهد شد!💥
صبح صادق:💥«صبحی راستین فرا می رسد هم در بیرون و هم در ذهن شاعر و هم در شعر او»
حافظ!کجای کاری؟!فالت غلط درآمد!😉
گفتی غمت سرآید این عمر بود سرآمد!🤷♂️⏰
🍎پایان داستان آفرینش(*هبوط)همش،کارِ:✂️
*محمد عزیززاده/۲۷/۵/۱۴۰۰🕰
💥@Tame_Adabiate_Azizzade
💫آسمان بارِ امانت نتوانست کشید!
قرعه ی فال به نامِ منِ دیوانه زدند!🎲
فرشتگان را از تصمیم خود آگاه نمود و مثال دادد:من می خواهم در زمین مخلوق تازه ای بیافرینم تا در زمین خلیفه من باشد،ولی چون فرشتگان حکمت خلقت او را نمی دانستند در مقام اعتراض،به پیشگاه الهی عرضه داشتند که:«آیا کسی را در زمین خلیفه می سازی که در آن جا فساد کند و خون ها بریزد؟!❣ما،فرشتگان،تو را تسبیح می گوییم و تقدیس می کنیم!»در این هنگام خدای تعالی به ایشان چنین پاسخ داد:👤«شما از راز این آفرینش بی خبرید،و من چیزی می دانم که شما نمی دانید.»:👇
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی!👂
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش!💟
آنگاه به فرشتگان فرمان داد که چون پیکر آدم را بپرداختم و جان در او دمیدم یکسره بر او سجده آورید»!🙇♂️🙇♀️پس گل آدم را بپرداخت و از روح خود در آن دمید و او عطسه ای نمود و زنده شد و خداوند همه ی اسما را به اوآموخت.پس به ملائکه دستور داد که او را سجده کنند؛همه سجده کردند مگر *ابلیس و ابلیس به سبب این نافرمانی از درگاه الهی رانده شد و به سبب همین رانده شدن کینه آدم را در دل گرفت!💘از این رو به یاری ماری به بهشت راه یافت و آدم و حوا را فریفت تا گندم یعنی میوه درخت ممنوع را که خداوند آدم و حوّا را از خوردن آن منع کرده بود خوردند!🐍🍎 خداوند به سبب این نافرمانی بر آدم و حوا خشم گرفت!به فرمان الهی درخت طوبی به وسیله ی شاخه های خود،آدم و حوا را برگرفت و از بهشت بیرون انداخت.آدم و حوا بعد از خوردن«میوه ممنوعه»درخت معرفت را پیدا کردند و به عریانی خود پی بردند و از این رو با برگ درخت *انجیر ستر عورت کردند چنان که در تورات می گوید:🌵🌿🍀
«آن گاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگ های انجیر به هم دوخته،
سترها برای خویش ساختند».
✌(سفر پیدایش،باب۳،آیه ی۷)
روایت است که*آدم بعد از اخراج از بهشت به کوه*سراندیب در هند⛰ هبوط کرد.*حوا و *ابلیس و *مار هم با آدم از بهشت اخراج شدند و به ترتیب به *جدّه،*سمنان؟و *اصفهان؟نزول اجلال فرمودند!😂
در تفسیر طبری(ج:۱/ص:۵۳)چنین آمده است که:🍎
«هر چهار را از بهشت بیرون انداختند،مر آدم را به هندوستان انداختند به کوه سراندیب...و مر حوا را به *جدّه انداخت...و ابلیس را به *سمنان انداخت به حدود دی و مار را به اصفهان انداخت».🐍
و قصص الانبیای نیشابوری(ص:۲۰)این چنین روایت شده است:👈«آدم و حوا و ابلیس و مار همه یکدیگر را(فک اضافه)دشمن شدند».آدم سال ها گریه و زاری کرد تا توبه او قبول شد.آدم و حوّا به ستمی که بر خود رانده بودند اعتراف کردند! خداوند آدمیان را از صلب آدم بیرون آورد و به ایشان فرمود:🤏"ألَستُ بِرَبّکم."آیا من پروردگار شما نیستم؟و آدمیان گفتند،آری هستی!🤦♂️
*الستَ در این جا مجازا روز«ازل:آغار آفرینش»
است!
حافظ:برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما "روز الست؟!"
و حسن ختام آفرینش را هم با شعری عرفانی از سهراب سپهری که شاعر در آن به صبحی راستین
(صادق)💥نایل شده است،به پایان می رسانیم:🍎
تا انتهای حضور امشب/در یک خواب عجیب/
رو به سمت کلمات/باز خواهد شد،سر راه ظلمات/لب صحبت آب💦برق خواهد زد/💥 باطن آینه خواهد فهمید امشب ساقه ی معنی را/ وزش دوست تکان خواهد داد/بُهت پر پر خواهد شد!🤔/ته شب،یک حشره🐛قسمت خرّم تنهایی را تجربه خواهد کرد/داخل واژه ی صبح،صبح خواهد شد!💥
صبح صادق:💥«صبحی راستین فرا می رسد هم در بیرون و هم در ذهن شاعر و هم در شعر او»
حافظ!کجای کاری؟!فالت غلط درآمد!😉
گفتی غمت سرآید این عمر بود سرآمد!🤷♂️⏰
🍎پایان داستان آفرینش(*هبوط)همش،کارِ:✂️
*محمد عزیززاده/۲۷/۵/۱۴۰۰🕰
💥@Tame_Adabiate_Azizzade
Telegram
attach 📎