سلام مردم💚
من امروز یک فیلم خیلی ادایی دیدم.
میخواستم دربارهٔ این فیلم ادایی برایتان بنویسم، اما دیدم مهمتر از این اداها، خطر پشت این اداهاست. برای همین، از این خطر مرگبار برایتان نوشتم. اگر مهر شهدا را در دل دارید، اگر مخاطب ادبیات و سینمای دفاع مقدس هستید، لطفاً وقتی این یادداشت را خواندید، بگویید آیا شما هم بوی این خطر را میشنوید؟
من امروز یک فیلم خیلی ادایی دیدم.
میخواستم دربارهٔ این فیلم ادایی برایتان بنویسم، اما دیدم مهمتر از این اداها، خطر پشت این اداهاست. برای همین، از این خطر مرگبار برایتان نوشتم. اگر مهر شهدا را در دل دارید، اگر مخاطب ادبیات و سینمای دفاع مقدس هستید، لطفاً وقتی این یادداشت را خواندید، بگویید آیا شما هم بوی این خطر را میشنوید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
https://t.me/takooch
خطری سینمای دفاع مقدس ایران را تهدید میکند.
من اسمش را «خطر رد شدن از تونل زمان» میگذارم که نگویم «خطر تحریف» و ناخواسته کسی را متهم نکرده باشم؛ وگرنه که پهلو به تحریف میزند. عرض میکنم.
وقتی شما دارید دربارهٔ وقایع دههٔ پنجاه و شصت فیلم میسازید و تلاش میکنید کاسه بشقاب خانهٔ شخصیتتان ملامین و تیر برق سر کوچهاش چوبی باشد، یعنی مراقب هستید فضاسازی زمان اثرتان مطابق واقعیت باشد. این مراقبت را باید نه فقط دربارهٔ کاسه بشقاب، که دربارهٔ جان و جهان شخصیتتان هم داشته باشید؛ بهخصوص اگر به سراغ سینمای مستند، شبهمستند یا روایی رفتهاید و دست روی یک شخصیت حقیقی گذاشتهاید. مثلاً؟ علیاکبر شیرودی. مثلاً؟ احمد کاظمی.
عجیب است که در چند سال اخیر، میبینیم فیلمسازان ما در تونل زمان گم شدهاند. مسائل امروز را به دههٔ شصت میکشانند و نه آن دهه را، که همین مسائل بهآندههبردهشده را روایت میکنند! نگاه مردم به ۳پاه سال ۱۴۰۲ را میکشانند با خودشان به بمِ دههٔ هشتاد میبرند. در نتیجه فیلم احمد ساخته میشود، اثری که همهچیزش مال دههٔ هشتاد است الّا احمد کاظمیاش!
مثلاً از مسائل سیاسی ۱۴۰۲، شعار پشت شعار استخراج میکنند و در دهان علیاکبر شیرودی میگذارند. در نتیجه فیلم آسمان غرب ساخته میشود که آمده تا مرتب بیانیهٔ سیاسی بدهد و از مردم در سالن کف و سوت بگیرد!
دقیقتر عرض کنم؟ چشم. ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که جنگ ایران و عراق شروع شد، کسی بنیصدر را خائن نمیدید. بنیصدر رئیسجمهور انقلابی بود که متصل بود به امام خمینی. شأن سیاسی داشت و عکسش کنار عکس امام بود (چنان که در فیلم هم حتی نشان داده شد). صدالبته که تشت رسوایی این منا فق زود از بام افتاد، اما همین هم طول کشید. حالا در آسمان غرب ما چه میبینیم؟ میلاد کیمرام انگار که بخواهد در آستانهٔ انتخابات ۱۴۰۲ از کملطفیهای مسئولین انتقاد کند، رگباری بنیصدر را با جملات شعاراندود میکوبد. امان هم نمیدهد!
ما در داستاننویسی قاعدهای داریم که دربارهٔ اختیارات زاویهٔ دید صحبت میکند. آنجا میگوییم میزان آگاهی راوی از آینده مهم است. آسمان غرب از این اختیارات تخطی میکند. ۱۳۵۹ را نه، ۱۴۰۲ را به اسم ۱۳۵۹ به ما نشان میدهد. وقتی از غربت خانوادهٔ شهدا میگوید، از پای کار بودن مردم و لزوم قدردانی مسئولین از آنها، وقتی حتی علنا از قضاوت آیندگان میگوید، مخاطب میفهمد ما در ۱۳۵۹ نایستادهایم. میفهمد فیلمساز حرف امروزش را در دهان شخصیتهای سی سال پیش گذاشته و این خطاست وقتی شخصیت ما مابهازای حقیقی دارد.
این گمگشتگی زمانی و خلط بحث تاریخی را ما پیشتر در «دستهٔ دختران» هم دیده بودیم. آنجا هم فیلمساز، حجاب و آزادی را، نیز مسائل زنان در ۱۴۰۰ را، به دههٔ شصت برده بود و اثر جنگیاش حال و هوای فمنیستی گرفته بود!
من این لیاقت را نداشتهام که شاهد عینی روزهای مقاومت هشتسالهٔ مردم کشورم باشم. دلم همیشه از این بابت سوخته، برای همین سالهاست مخاطب جدی ادبیات و سینمای دفاع مقدسم. کتابهایم در همین بارهاند. با رزمندگان زیادی مصاحبه کردهام و پای خاطرات شفاهی فراوان نشستهام.
چیزی که در چند سال اخیر، در برخی از آثار سینمای دفاع مقدس ایران میبینم، دارد کمکم با منابع مستند و مستدل تاریخ جنگ ما زاویه پیدا میکند.
بیشک به روایت شخصی و قرائت شخصی مؤلف و برداشت آزاد او از تاریخ معتقدم و سلیقهٔ هنری را فهم میکنم، اما نه وقتی پای شخصیتهای حقیقی بلندی مثل احمد کاظمی و علیاکبر شیرودی وسط است.
حرف این نیست که شیرودی آیا این حرفها را میزد یا نه؟ کاظمی با این حرفها موافق بود یا نه؟ حتماً اینها خیلی بیشتر از شعارهایی که ما در فیلمهایشان میدهیم، هواخواه حق مردم و خادم ملت بودند. اصلاً چنین بودند که چنان شدند! حرف این است که ما اجازه نداریم مسائل امروز خودمان را به زمان آنها تعمیم بدهیم. حق نداریم به ملامین وفادار بمانیم، اما به مانیفست شخصیتهایمان نه! به چند و چون زمانهشان نه!
هنر ما باید این باشد که به جان و جهان این ستارهها نزدیک شویم و خط فکری متعالیشان را ادراک کنیم، نه اینکه افکار خودمان را در دهانشان بگذاریم و به مخاطب عرضه کنیم. این طور اگر باشد، مردم قهرمانهای واقعیشان را در تونل زمان گم خواهند کرد و هرگز شبیهشان نخواهند شد.
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
https://t.me/takooch
خطری سینمای دفاع مقدس ایران را تهدید میکند.
من اسمش را «خطر رد شدن از تونل زمان» میگذارم که نگویم «خطر تحریف» و ناخواسته کسی را متهم نکرده باشم؛ وگرنه که پهلو به تحریف میزند. عرض میکنم.
وقتی شما دارید دربارهٔ وقایع دههٔ پنجاه و شصت فیلم میسازید و تلاش میکنید کاسه بشقاب خانهٔ شخصیتتان ملامین و تیر برق سر کوچهاش چوبی باشد، یعنی مراقب هستید فضاسازی زمان اثرتان مطابق واقعیت باشد. این مراقبت را باید نه فقط دربارهٔ کاسه بشقاب، که دربارهٔ جان و جهان شخصیتتان هم داشته باشید؛ بهخصوص اگر به سراغ سینمای مستند، شبهمستند یا روایی رفتهاید و دست روی یک شخصیت حقیقی گذاشتهاید. مثلاً؟ علیاکبر شیرودی. مثلاً؟ احمد کاظمی.
عجیب است که در چند سال اخیر، میبینیم فیلمسازان ما در تونل زمان گم شدهاند. مسائل امروز را به دههٔ شصت میکشانند و نه آن دهه را، که همین مسائل بهآندههبردهشده را روایت میکنند! نگاه مردم به ۳پاه سال ۱۴۰۲ را میکشانند با خودشان به بمِ دههٔ هشتاد میبرند. در نتیجه فیلم احمد ساخته میشود، اثری که همهچیزش مال دههٔ هشتاد است الّا احمد کاظمیاش!
مثلاً از مسائل سیاسی ۱۴۰۲، شعار پشت شعار استخراج میکنند و در دهان علیاکبر شیرودی میگذارند. در نتیجه فیلم آسمان غرب ساخته میشود که آمده تا مرتب بیانیهٔ سیاسی بدهد و از مردم در سالن کف و سوت بگیرد!
دقیقتر عرض کنم؟ چشم. ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که جنگ ایران و عراق شروع شد، کسی بنیصدر را خائن نمیدید. بنیصدر رئیسجمهور انقلابی بود که متصل بود به امام خمینی. شأن سیاسی داشت و عکسش کنار عکس امام بود (چنان که در فیلم هم حتی نشان داده شد). صدالبته که تشت رسوایی این منا فق زود از بام افتاد، اما همین هم طول کشید. حالا در آسمان غرب ما چه میبینیم؟ میلاد کیمرام انگار که بخواهد در آستانهٔ انتخابات ۱۴۰۲ از کملطفیهای مسئولین انتقاد کند، رگباری بنیصدر را با جملات شعاراندود میکوبد. امان هم نمیدهد!
ما در داستاننویسی قاعدهای داریم که دربارهٔ اختیارات زاویهٔ دید صحبت میکند. آنجا میگوییم میزان آگاهی راوی از آینده مهم است. آسمان غرب از این اختیارات تخطی میکند. ۱۳۵۹ را نه، ۱۴۰۲ را به اسم ۱۳۵۹ به ما نشان میدهد. وقتی از غربت خانوادهٔ شهدا میگوید، از پای کار بودن مردم و لزوم قدردانی مسئولین از آنها، وقتی حتی علنا از قضاوت آیندگان میگوید، مخاطب میفهمد ما در ۱۳۵۹ نایستادهایم. میفهمد فیلمساز حرف امروزش را در دهان شخصیتهای سی سال پیش گذاشته و این خطاست وقتی شخصیت ما مابهازای حقیقی دارد.
این گمگشتگی زمانی و خلط بحث تاریخی را ما پیشتر در «دستهٔ دختران» هم دیده بودیم. آنجا هم فیلمساز، حجاب و آزادی را، نیز مسائل زنان در ۱۴۰۰ را، به دههٔ شصت برده بود و اثر جنگیاش حال و هوای فمنیستی گرفته بود!
من این لیاقت را نداشتهام که شاهد عینی روزهای مقاومت هشتسالهٔ مردم کشورم باشم. دلم همیشه از این بابت سوخته، برای همین سالهاست مخاطب جدی ادبیات و سینمای دفاع مقدسم. کتابهایم در همین بارهاند. با رزمندگان زیادی مصاحبه کردهام و پای خاطرات شفاهی فراوان نشستهام.
چیزی که در چند سال اخیر، در برخی از آثار سینمای دفاع مقدس ایران میبینم، دارد کمکم با منابع مستند و مستدل تاریخ جنگ ما زاویه پیدا میکند.
بیشک به روایت شخصی و قرائت شخصی مؤلف و برداشت آزاد او از تاریخ معتقدم و سلیقهٔ هنری را فهم میکنم، اما نه وقتی پای شخصیتهای حقیقی بلندی مثل احمد کاظمی و علیاکبر شیرودی وسط است.
حرف این نیست که شیرودی آیا این حرفها را میزد یا نه؟ کاظمی با این حرفها موافق بود یا نه؟ حتماً اینها خیلی بیشتر از شعارهایی که ما در فیلمهایشان میدهیم، هواخواه حق مردم و خادم ملت بودند. اصلاً چنین بودند که چنان شدند! حرف این است که ما اجازه نداریم مسائل امروز خودمان را به زمان آنها تعمیم بدهیم. حق نداریم به ملامین وفادار بمانیم، اما به مانیفست شخصیتهایمان نه! به چند و چون زمانهشان نه!
هنر ما باید این باشد که به جان و جهان این ستارهها نزدیک شویم و خط فکری متعالیشان را ادراک کنیم، نه اینکه افکار خودمان را در دهانشان بگذاریم و به مخاطب عرضه کنیم. این طور اگر باشد، مردم قهرمانهای واقعیشان را در تونل زمان گم خواهند کرد و هرگز شبیهشان نخواهند شد.
Telegram
تا کوچ
«در صور که بدمند، خواهم آمد، این نوشته را بهدستگرفته، آواز خواهم داد:
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
این است آنچه کردم و اندیشیدم و بودم.»
تا کوچ
بسم الله الرحمن الرحیم ✍🏼پرستو علیعسگرنجاد https://t.me/takooch خطری سینمای دفاع مقدس ایران را تهدید میکند. من اسمش را «خطر رد شدن از تونل زمان» میگذارم که نگویم «خطر تحریف» و ناخواسته کسی را متهم نکرده باشم؛ وگرنه که پهلو به تحریف میزند. عرض میکنم.…
سه برگ مختصر توضیح تکمیلی دربارهٔ این یادداشت:
شما فیلم «غریب» را دیدهاید؟
اگر دیده باشید، توضیح لازم نیست! فهمیدهاید چه میگویم.
غریب، روایت بروجردی نیست. روایت بابک حمیدیان ۱۴۰۲ است که در رخت بروجردی فرورفته. شما بابک حمیدیان را بهعنوان بروجردی نمیپذیرید و باورش نمیکنید، همین حمیدیانی را که در قالب اصغر وصالی اتفاقاً خیلی پذیرفتید و باورش کردید. چرا؟ چون میفهمید او آمده تا شعار بدهد، آمده تا دغدغههای ۱۴۰۲ را بکشاند تا دههٔ شصت، آمده طعنه به مسئولین ۱۴۰۲ بزند، نه با حقایقی که در دههٔ شصت رخ داده، که با روایت و برداشت شخصی کارگردان از بروجردی.
یک کلمه بگویم؟ دیالوگها در دهان بروجردی نمینشینند، چون از آن او نیستند و به شخصیت تحمیل شدهاند، حتی حتی اگر او خودش با همین جملات موافق بوده باشد.
یادم هست وقتی از سینما بیرون آمدیم، به علی، همسرم، گفتم: «این بروجردی نبود. این مسیح صبور و درونگرای کردستان نبود. حمیدیان داشت همان اصغر وصالی را بازی میکرد.»
اگر دیده باشید، توضیح لازم نیست! فهمیدهاید چه میگویم.
غریب، روایت بروجردی نیست. روایت بابک حمیدیان ۱۴۰۲ است که در رخت بروجردی فرورفته. شما بابک حمیدیان را بهعنوان بروجردی نمیپذیرید و باورش نمیکنید، همین حمیدیانی را که در قالب اصغر وصالی اتفاقاً خیلی پذیرفتید و باورش کردید. چرا؟ چون میفهمید او آمده تا شعار بدهد، آمده تا دغدغههای ۱۴۰۲ را بکشاند تا دههٔ شصت، آمده طعنه به مسئولین ۱۴۰۲ بزند، نه با حقایقی که در دههٔ شصت رخ داده، که با روایت و برداشت شخصی کارگردان از بروجردی.
یک کلمه بگویم؟ دیالوگها در دهان بروجردی نمینشینند، چون از آن او نیستند و به شخصیت تحمیل شدهاند، حتی حتی اگر او خودش با همین جملات موافق بوده باشد.
یادم هست وقتی از سینما بیرون آمدیم، به علی، همسرم، گفتم: «این بروجردی نبود. این مسیح صبور و درونگرای کردستان نبود. حمیدیان داشت همان اصغر وصالی را بازی میکرد.»
من فیلم احمد را دوست داشتم. واقعاً دوستش داشتم، اما نیمهٔ اولش عذابم داد. چرا؟ چون آن شخصیت بلندی که از نوجوانی میشناختم و شیفتهاش بودم، آن فرماندهٔ باتجربهٔ کاربلد، در نیمهٔ اول فیلم، تبدیل شده بود به یک عنصر دستوپاگیر گیج وسط میدان!
چون تمرکز فیلمساز به جای بسط شخصیت احمد، روی پرداختن به دعوای دولت و ۳پاه بود، چیزی که نه آن روز مسئلهٔ اصلی مردم زلزلهزده بود، نه امروز درد مردم است. مردم عادی، عوام، همه را یکی میبینند. برای مردم حاکمیت، حاکمیت است. چرا به جای راه بردن به شخصیت قهرمانمان باید گرفتار لگدزدن به دولت وقت باشیم و طعنه پشت طعنه بزنیم و ۳پاه و دولت را مقابل هم قرار بدهیم؟ چرا بیانیهٔ سیاسی به جای تمرکز روی شخصیت؟
با این همه، نیمهٔ دوم فیلم چنان درخشان و شاهکار بود که من به سازندگانش رشک میبرم و ده بار دیگر هم حاضرم تماشایش کنم.
چون تمرکز فیلمساز به جای بسط شخصیت احمد، روی پرداختن به دعوای دولت و ۳پاه بود، چیزی که نه آن روز مسئلهٔ اصلی مردم زلزلهزده بود، نه امروز درد مردم است. مردم عادی، عوام، همه را یکی میبینند. برای مردم حاکمیت، حاکمیت است. چرا به جای راه بردن به شخصیت قهرمانمان باید گرفتار لگدزدن به دولت وقت باشیم و طعنه پشت طعنه بزنیم و ۳پاه و دولت را مقابل هم قرار بدهیم؟ چرا بیانیهٔ سیاسی به جای تمرکز روی شخصیت؟
با این همه، نیمهٔ دوم فیلم چنان درخشان و شاهکار بود که من به سازندگانش رشک میبرم و ده بار دیگر هم حاضرم تماشایش کنم.
یک مثال از فیلم احمد برای بهتر دمکشیدن حرفم:
احمد کاظمی نماز صبحش را خوانده، دارد در آشپزخانهٔ خانهاش مناجات گوش میدهد که تلفنش زنگ میخورد و خبر میدهند در بم زلزله آمده. بلافاصله، علیرغم مخالفت اطرافیان، راهی بم میشود. یک لحظه درنگ هم نداریم.
وقتی به فرودگاه بم میرسد و به سراغ خانم دکتری که آنجا نمایندهٔ مطالبهٔ حق مردم است، میرود، خانمدکتر فریاد میکشد:
«تا الان کجا بودین؟»
!!!!!!
توجه کنید! خواهش میکنم توجه کنید!
حاجاحمد کلهٔ سحر پنجم دی ۱۳۸۲ باید کجا میبوده؟!!! در عصر بیاینترنت، در عصر مخابرهٔ خبر با رادیو و تلویزیون!
خب در خانهاش مشغول عبادت بوده که خبر زلزله به مسئولین رده یک مملکت رسیده و او بلافاصله راهی بم شده.
نچ! مهم نیست! فیلمساز اصرار دارد درد مردم ۱۴۰۲ را به ۱۳۸۲ بکشاند (گیرم که درد یکی باشد و ریشهدار باشد) و یقهٔ قهرمان را بگیرد و بگوید حتی وقتی بلافاصله آمدهای باید متلک بشنوی که شما مسئولین حوالی درد مردم نیستید.
احمد کاظمی نماز صبحش را خوانده، دارد در آشپزخانهٔ خانهاش مناجات گوش میدهد که تلفنش زنگ میخورد و خبر میدهند در بم زلزله آمده. بلافاصله، علیرغم مخالفت اطرافیان، راهی بم میشود. یک لحظه درنگ هم نداریم.
وقتی به فرودگاه بم میرسد و به سراغ خانم دکتری که آنجا نمایندهٔ مطالبهٔ حق مردم است، میرود، خانمدکتر فریاد میکشد:
«تا الان کجا بودین؟»
!!!!!!
توجه کنید! خواهش میکنم توجه کنید!
حاجاحمد کلهٔ سحر پنجم دی ۱۳۸۲ باید کجا میبوده؟!!! در عصر بیاینترنت، در عصر مخابرهٔ خبر با رادیو و تلویزیون!
خب در خانهاش مشغول عبادت بوده که خبر زلزله به مسئولین رده یک مملکت رسیده و او بلافاصله راهی بم شده.
نچ! مهم نیست! فیلمساز اصرار دارد درد مردم ۱۴۰۲ را به ۱۳۸۲ بکشاند (گیرم که درد یکی باشد و ریشهدار باشد) و یقهٔ قهرمان را بگیرد و بگوید حتی وقتی بلافاصله آمدهای باید متلک بشنوی که شما مسئولین حوالی درد مردم نیستید.
اوایل فیلم آسمان غرب است. عراق حمله کرده و از بالا دستور رسیده که زمین بدهید، زمان بخرید.
فرماندهٔ ارتش دارد بهخاطر دستور مافوق، دفترش را تخلیه میکند. سربازش دارد نقشهٔ ایران را از روی دیوار میکند. فرمانده میگوید:
«مراقب باش این نقشه پاره نشه.»
به قدری از این دیالوگ بهقاعده و اشارهٔ ظریفش به خطر تجزیهٔ ایران لذت بردم که جگرم سوخت چرا وقتی هنرمندی میتواند با زبان هنری حرف بزند، اینقدر نخنما و شعارزده ادامه میدهد؟
این آن چیزی است که من دنبالش میگردم.
هنر، بدون شعار، بدون سیاستزدگی حتی وقتی سرتاپای موضوع ما سیاسی است.
توانستم نکتهام را منتقل کنم؟
فرماندهٔ ارتش دارد بهخاطر دستور مافوق، دفترش را تخلیه میکند. سربازش دارد نقشهٔ ایران را از روی دیوار میکند. فرمانده میگوید:
«مراقب باش این نقشه پاره نشه.»
به قدری از این دیالوگ بهقاعده و اشارهٔ ظریفش به خطر تجزیهٔ ایران لذت بردم که جگرم سوخت چرا وقتی هنرمندی میتواند با زبان هنری حرف بزند، اینقدر نخنما و شعارزده ادامه میدهد؟
این آن چیزی است که من دنبالش میگردم.
هنر، بدون شعار، بدون سیاستزدگی حتی وقتی سرتاپای موضوع ما سیاسی است.
توانستم نکتهام را منتقل کنم؟
این دو را به یاد بیاورید.
چقدر درست وسط معرکه ایستاده بودیم. چقدر همهچیز بوی همان زمان را میداد. چقدر میفهمیدیم کارگردان دارد از زاویهٔ دید خودش روایت میکند، اما قبولش داشتیم و قبولش میکردیم و اشکال نمیگرفتیم، چون چیزی توی ذوقمان نمیزد، چون
ببخشید
ببخشید
ببخشید
حس نمیکردیم کارگردان، شخصیت را مصادره به مطلوب کرده…
عرضم تمام.
چقدر درست وسط معرکه ایستاده بودیم. چقدر همهچیز بوی همان زمان را میداد. چقدر میفهمیدیم کارگردان دارد از زاویهٔ دید خودش روایت میکند، اما قبولش داشتیم و قبولش میکردیم و اشکال نمیگرفتیم، چون چیزی توی ذوقمان نمیزد، چون
ببخشید
ببخشید
ببخشید
حس نمیکردیم کارگردان، شخصیت را مصادره به مطلوب کرده…
عرضم تمام.
تا کوچ
یا ذو انتقام به حق درد خزندهٔ نفسگیر بعد خواندن جملات این تصویر که مرگ هم علاج اندوهش نیست، عجل لولیک الفرج… گریه به پیوست است، فراوان و ممتد.
بسم الله الرحمن الرحیم
کاش دست پرستو علیعسگرنجاد میشکست و هرگز ناچار نمیشد این یادداشت را بنویسد.
همین امروز صدایش به ما رسید. سحری روزهٔ سیزدهم ماه مبارک را خورده بودیم که زهر خبر تجاوز گروهی سربازان صهیونیست به مادران زخمی غزه در بیمارستان شفا، به جانمان ریخت.
چشمتان روی کدام کلمه تار شد؟ مرد اگر باشید، نامرد اگر نباشید، «جلوی چشم شوهرانشان» باید دیوانهتان کرده باشد. قلبتان باید گدازه پرت کرده باشد سمت گلویتان تا شما را بمیراند. خوش به حالتان! مرد اگر باشید، یکجور میسوزید، زن اگر باشید، هزارجور.
«فرزندانشان». این کلمه بیچارهام کرده. «ف» اولش قلاب شده، گیر کرده در دهلیز قلبم، با سه تیزی لامروّت در انحنای «ش» که با هر تکان، جدارهٔ قلبم را خراش بدهد. این کلمه گیرم انداخته و هر چه سرم را به چپ و راست تکان بدهم که مفرّ انکاری پیدا کنم، تنها شیارهای عمیقتری در قلبم پنجه میاندازند.
به مادرها جلوی چشم فرزندانشان…
چشم فرزندانشان؟ همان تیلههای درخشان را میگویید که در صورتهای کوچک کودکان غزه برق میزنند؟ منظورتان از چشم فرزندانشان همان چشمهایی است که مژههاش بلند و نرم است و مثل آدم بزرگها گریه نمیکند، که وقت بغض دانههای اشک، درشت و بیمحابا و پیاپی از پلکهاش میافتد؟
همان چشمها که یک زن تمام جانش را میدهد تا غم نبینند، تا پاک و معصوم بمانند؟
نشد! اجازه بدهید جور دیگری بپرسم. یعنی شما دارید میگویید جلوی چشم دختربچههای سهسالهای که در خرابهها زندگی میکنند و تشنهاند، چون شش روز است حتی آب شور هم برای خوردن ندارند، روسری از سر مادران مجروحشان که در بیمارستان پناه گرفته بودند، کشیدند و گفتند خودت لباسهایت را با دست خودت دربیاور و همانطور که دخترت دارد تماشات میکند…؟
من از اینجا به بعدش را نمیتوانم بنویسم…
شما میشنوید؟
من نمیشنوم.
شما میبینید؟
من نمیبینم.
چرا فمنیستها را نمیبینم؟ چرا طرفداران حقوق زنان را نمیبینم؟ چرا صدای صدای انجمنهای حمایت از زنان را نمیشنوم؟
دارند سر زنبودن یا نبودن دگرباشان جنسی بحث میکنند، نه؟ که ببینند در راهپیمایی جدیدشان کدام پرچم رنگینکمانی را اضافه کنند، نه؟ سرشان آنقدر شلوغ هست که یادشان رفته باشد زنان مسلمان غزه هم «زن» هستند، «مادر» هستند، مادرانی که جلوی چشم فرزندانشان…
شما دیدید؟
آنها را که یک سال بیامان نوشتند «زن زندگی آزادی» دیدید؟ دیدید از زندگی و آزادی زنان غزه بنویسند؟ دیدید نه برای زنان مسلمان روسریبپوش، که اصلاً برای زنان مسیحی بیحجاب غزه دل بسوزانند؟
نباید حرف بزنم. ماهیگیرها میگویند ماهی وقتی گیر افتاد، هرچه بیشتر تقلا کند، زودتر میمیرد. این قلاب دارد گلویم را پاره میکند. جلوی چشم فرزندانشان…
کاش دست پرستو علیعسگرنجاد میشکست و هرگز ناچار نمیشد این یادداشت را بنویسد.
همین امروز صدایش به ما رسید. سحری روزهٔ سیزدهم ماه مبارک را خورده بودیم که زهر خبر تجاوز گروهی سربازان صهیونیست به مادران زخمی غزه در بیمارستان شفا، به جانمان ریخت.
چشمتان روی کدام کلمه تار شد؟ مرد اگر باشید، نامرد اگر نباشید، «جلوی چشم شوهرانشان» باید دیوانهتان کرده باشد. قلبتان باید گدازه پرت کرده باشد سمت گلویتان تا شما را بمیراند. خوش به حالتان! مرد اگر باشید، یکجور میسوزید، زن اگر باشید، هزارجور.
«فرزندانشان». این کلمه بیچارهام کرده. «ف» اولش قلاب شده، گیر کرده در دهلیز قلبم، با سه تیزی لامروّت در انحنای «ش» که با هر تکان، جدارهٔ قلبم را خراش بدهد. این کلمه گیرم انداخته و هر چه سرم را به چپ و راست تکان بدهم که مفرّ انکاری پیدا کنم، تنها شیارهای عمیقتری در قلبم پنجه میاندازند.
به مادرها جلوی چشم فرزندانشان…
چشم فرزندانشان؟ همان تیلههای درخشان را میگویید که در صورتهای کوچک کودکان غزه برق میزنند؟ منظورتان از چشم فرزندانشان همان چشمهایی است که مژههاش بلند و نرم است و مثل آدم بزرگها گریه نمیکند، که وقت بغض دانههای اشک، درشت و بیمحابا و پیاپی از پلکهاش میافتد؟
همان چشمها که یک زن تمام جانش را میدهد تا غم نبینند، تا پاک و معصوم بمانند؟
نشد! اجازه بدهید جور دیگری بپرسم. یعنی شما دارید میگویید جلوی چشم دختربچههای سهسالهای که در خرابهها زندگی میکنند و تشنهاند، چون شش روز است حتی آب شور هم برای خوردن ندارند، روسری از سر مادران مجروحشان که در بیمارستان پناه گرفته بودند، کشیدند و گفتند خودت لباسهایت را با دست خودت دربیاور و همانطور که دخترت دارد تماشات میکند…؟
من از اینجا به بعدش را نمیتوانم بنویسم…
شما میشنوید؟
من نمیشنوم.
شما میبینید؟
من نمیبینم.
چرا فمنیستها را نمیبینم؟ چرا طرفداران حقوق زنان را نمیبینم؟ چرا صدای صدای انجمنهای حمایت از زنان را نمیشنوم؟
دارند سر زنبودن یا نبودن دگرباشان جنسی بحث میکنند، نه؟ که ببینند در راهپیمایی جدیدشان کدام پرچم رنگینکمانی را اضافه کنند، نه؟ سرشان آنقدر شلوغ هست که یادشان رفته باشد زنان مسلمان غزه هم «زن» هستند، «مادر» هستند، مادرانی که جلوی چشم فرزندانشان…
شما دیدید؟
آنها را که یک سال بیامان نوشتند «زن زندگی آزادی» دیدید؟ دیدید از زندگی و آزادی زنان غزه بنویسند؟ دیدید نه برای زنان مسلمان روسریبپوش، که اصلاً برای زنان مسیحی بیحجاب غزه دل بسوزانند؟
نباید حرف بزنم. ماهیگیرها میگویند ماهی وقتی گیر افتاد، هرچه بیشتر تقلا کند، زودتر میمیرد. این قلاب دارد گلویم را پاره میکند. جلوی چشم فرزندانشان…
مردم
من خبر مرگم کارشناس انیمیشنم. کارم این است که بنشینم برای شما یادداشت بنویسم کمکتان کنم بچههایتان انیمیشن خوب ببینند، انیمیشن تمیز و طاهر ببینند. کارم این است مراقب باشم جگرگوشههایتان صحنهٔ نامناسبی نبینند.
مردم
حالا حالم را تصور کنید وقتی به بچههایی که در یادداشت آخرم از آنها نوشتهام، فکر میکنم، به اینکه آنها با چشمهای تیلهای کوچکشان چه دیدند…
مردم چرا من نمیمیرم؟
من خبر مرگم کارشناس انیمیشنم. کارم این است که بنشینم برای شما یادداشت بنویسم کمکتان کنم بچههایتان انیمیشن خوب ببینند، انیمیشن تمیز و طاهر ببینند. کارم این است مراقب باشم جگرگوشههایتان صحنهٔ نامناسبی نبینند.
مردم
حالا حالم را تصور کنید وقتی به بچههایی که در یادداشت آخرم از آنها نوشتهام، فکر میکنم، به اینکه آنها با چشمهای تیلهای کوچکشان چه دیدند…
مردم چرا من نمیمیرم؟
https://www.instagram.com/reel/C43Eew9oOSg/?igsh=MzRlODBiNWFlZA==
من خبر مرگم معلم زبان هم هستم. پس برایتان ترجمه میکنم که بیسان عزیزم درحالیکه به سیزدهمین روز ماه رمضان اشاره میکند، میگوید آن بچهها بودند که به مادرانشان جلوی چشمشان…، خب؟ آن بچهها در بیمارستان شفا گیر افتاده بودند و آنقدر تشنه بودند که سرمهای نمکی بیمارستانی را به جای آب سر میکشیدند.
من خبر مرگم معلم زبان هم هستم. پس برایتان ترجمه میکنم که بیسان عزیزم درحالیکه به سیزدهمین روز ماه رمضان اشاره میکند، میگوید آن بچهها بودند که به مادرانشان جلوی چشمشان…، خب؟ آن بچهها در بیمارستان شفا گیر افتاده بودند و آنقدر تشنه بودند که سرمهای نمکی بیمارستانی را به جای آب سر میکشیدند.
سالی به دوازده ماه، ما نوشابه میخریم.
دیروقت بود و بقالیها بسته، اما خیلی هوس کرده بودیم کنار الویه نوشابه باشه.
رفتیم سراغ دکهها و ساندویچیهای نزدیک. همهشون، بدون استثنا، همهشون فقط کوکاکولا، پپسی، فانتا و اسپرایت داشتن.
سالهاست که هرگز از این برندهای اسرائیلی خرید نمیکنم. اینا حتی وقتی در ایران تحت لیسانس تولید میشن، در بهترین حالت، تبلیغ و توسعهٔ این برندهای نجسن؛ در بدترین حالت که پناه بر خدا... (همین چند وقت پیش خبرنگارا خیلی تلاش کردن با مسئولین شرکت خوشگوار مشهد که تحت لیسانس کوکاکولاست صحبت کنن و مستقیم ازشون جواب بگیرن که شما به اسرائیل حق برند میدین یا نه و ارتباط مالی دارید یا نه، اما آقایون فقط فرمودن: شما نوشابهت رو بخور!!!)
میتونستم نخرم، تشکر کنم و بیام بیرون
اما گفتم: اینا همهشون صهیونیستیان و من نمیخرم. نوشابهٔ ایرانی دارید؟
چون برام مهم بود طرف این جمله و گزاره رو بشنوه و ببینه کسی توی مغازهشه که حاضره دست خالی برگرده اما پول پای برند اسرائیلی نده.
یکی از فروشندهها با تمسخر گفت: ایران؟ ایران که نوشابه نداره!
دلم میخواست دستش رو بگیرم بیارم جلوی کارخونهٔ زمزم که هفتاد ساله داره انواع نوشابهها رو تولید میکنه، بیارمش جلوی کارخونهٔ عالیس، حتی کاله که رفته سمت نوشابههای بر پایهٔ شیر (هرچند که بالاخره همهٔ اینا تهش قند مصنوعی و مضره و ما تا جایی که بشه کلاً نمیخوریم و شربت عسلآبلیمو، زعفرون و عسل یا شیرهٔ انگور درست میکنیم)
دلم میخواست ببینم میتونه توی چشم مهندسین غذایی و کارگرای ایرانی نگاه کنه و بازم با تمسخر جملهش رو تکرار کنه؟
بلند گفتم:
چرا جناب! ایران دهههاست که داره نوشابه تولید میکنه. زمزم نوشابهٔ ایرانیه.
من نون توی خون بچههای فلسطینی نمیزنم.
من از برندهای حامی اسرائیل خرید نمیکنم، حتی اگه محصولاتشون خیلی خوشمزه و مرغوب باشه. گوشت تن بچههای فلسطینی از گلوی من پایین نمیره.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
دیروقت بود و بقالیها بسته، اما خیلی هوس کرده بودیم کنار الویه نوشابه باشه.
رفتیم سراغ دکهها و ساندویچیهای نزدیک. همهشون، بدون استثنا، همهشون فقط کوکاکولا، پپسی، فانتا و اسپرایت داشتن.
سالهاست که هرگز از این برندهای اسرائیلی خرید نمیکنم. اینا حتی وقتی در ایران تحت لیسانس تولید میشن، در بهترین حالت، تبلیغ و توسعهٔ این برندهای نجسن؛ در بدترین حالت که پناه بر خدا... (همین چند وقت پیش خبرنگارا خیلی تلاش کردن با مسئولین شرکت خوشگوار مشهد که تحت لیسانس کوکاکولاست صحبت کنن و مستقیم ازشون جواب بگیرن که شما به اسرائیل حق برند میدین یا نه و ارتباط مالی دارید یا نه، اما آقایون فقط فرمودن: شما نوشابهت رو بخور!!!)
میتونستم نخرم، تشکر کنم و بیام بیرون
اما گفتم: اینا همهشون صهیونیستیان و من نمیخرم. نوشابهٔ ایرانی دارید؟
چون برام مهم بود طرف این جمله و گزاره رو بشنوه و ببینه کسی توی مغازهشه که حاضره دست خالی برگرده اما پول پای برند اسرائیلی نده.
یکی از فروشندهها با تمسخر گفت: ایران؟ ایران که نوشابه نداره!
دلم میخواست دستش رو بگیرم بیارم جلوی کارخونهٔ زمزم که هفتاد ساله داره انواع نوشابهها رو تولید میکنه، بیارمش جلوی کارخونهٔ عالیس، حتی کاله که رفته سمت نوشابههای بر پایهٔ شیر (هرچند که بالاخره همهٔ اینا تهش قند مصنوعی و مضره و ما تا جایی که بشه کلاً نمیخوریم و شربت عسلآبلیمو، زعفرون و عسل یا شیرهٔ انگور درست میکنیم)
دلم میخواست ببینم میتونه توی چشم مهندسین غذایی و کارگرای ایرانی نگاه کنه و بازم با تمسخر جملهش رو تکرار کنه؟
بلند گفتم:
چرا جناب! ایران دهههاست که داره نوشابه تولید میکنه. زمزم نوشابهٔ ایرانیه.
من نون توی خون بچههای فلسطینی نمیزنم.
من از برندهای حامی اسرائیل خرید نمیکنم، حتی اگه محصولاتشون خیلی خوشمزه و مرغوب باشه. گوشت تن بچههای فلسطینی از گلوی من پایین نمیره.
#پرستو_علی_عسگر_نجاد
Forwarded from أخٌفيالله
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥رفتار زننده نظامیان صهیونیست با زنان فلسطینی
🔺خبرنگار العالم در غزه در گفتگو با شاهدان عینی، از رفتارهای زننده و غیر اخلاقی نظامیان صهیونیست با زنان و کودکان فلسطینی که در مدرسه مالزیایی واقع بین اردوگاه النصیرات و الزهره در استان الوسطی پناه گرفته بودند، پرده برداشت.
@mashreghnews_channel
🔺خبرنگار العالم در غزه در گفتگو با شاهدان عینی، از رفتارهای زننده و غیر اخلاقی نظامیان صهیونیست با زنان و کودکان فلسطینی که در مدرسه مالزیایی واقع بین اردوگاه النصیرات و الزهره در استان الوسطی پناه گرفته بودند، پرده برداشت.
@mashreghnews_channel
به همهٔ کسانی که گفتند خبر بیمارستان شفا دروغ است و اگر راست میگویید، عکسش را ببینیم، یادداشت زیر را نشان بدهید.
بسم الله الرحمن الرحیم
لهجههای فارسی عبری
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
همهجا را پر کردید: «دروغ است! اگر راست میگویید که به زنان غزه در بیمارستان شفا تعرض شده، فیلمش را نشان بدهید!»
کلمههایتان بو دارد، بوی تعفن مردار گندیده.
سؤالتان مثل مردم عادی نیست وقتی خداخدا میکنند خبر کذب بوده باشد، شاید خیال بچههایی که تعرض به مادرشان را دیدند، دست از سرشان بردارد.
اما تشکیک شما، انتظارتان برای اینکه کسی از تجاوز فیلم گرفته باشد، مثل یک دمل عفونی روی صورتتان مانده.
میخواهم نشتری به این دمل بزنم، شاید بوی گندتان به دماغ کَربوها هم برسد.
که فرمودید عکس میخواهید؟
وقتی عکس سربازان اسقاطیلی با لباس زیر زنان فلسطینی منتشر شد، چه کردید؟
وقتی سازمان ملل، سوم اسفند ۱۴۰۲ تجاوز سگیونیستها به زنان فلسطینی را تأیید کرد، چه کردید؟
وقتی پزشک بدون مرز آمریکایی گفت زنان غزه دربهدر قرصهای هورمونیاند تا عادت ماهیانهشان را عقب بیندازند چون پد ندارند، چه کردید؟
وقتی پزشک بیمارستان شفا گفت مجبوریم زنان غزه را بدون بیهوشی سزارین کنیم و جنین مردهشان را بیرون بکشیم، چه کردید؟
وقتی بیسان و بالستیا، هر روز عکس دختران شهید را از خود غزه منتشر کردند، چه کردید؟
وقتی دخترکان فلسطینی با موهای سوخته و پاهای قطعشده از ترومای پسازبمباران به رعشه افتاده بودند، چه کردید؟
وقتی شیما، دختر نخبهٔ فلسطینی که نفر اول کنکور بود، با تمام خانوادهاش زیر بمباران شهید شد، چه کردید؟
در تمام این ۱۷۰روز که هزارهزار عکس از مادران داغدیدهٔ غزه منتشر شد چه کردید؟
دمل را بیشتر بشکافم؟
با فیلم شهادت مادر آرتین سرایداران چه کردید؟
با عکس چادر خونی شهدای شاهچراغ چه کردید؟
با تصویر دختر کاپشنصورتی چه کردید؟
شما همانهایید که وقتی بهخاطر نیکا شاکرمی مملکت را به آتش کشیدید، هرکس گفت سند بدهید که او را کشتهاند، گفتید خفه شو!
شما همانهایید که وقتی سراغ فیلم ضرب و شتم مهسا امینی و آرمیتا گراوند را ازتان گرفتند، گفتید خفه شو!
شما همانهایید که آبروی سارینا را بردید و هرچه مادرش گفت دخترم را نکشتند، گفتید خفه شو!
شما همانهایید که وقتی پزشک معتمد بیبیسی اعتراف کرده دربارهٔ شکستگی جمجمهٔ مهسا امینی دروغ گفته و او به قتل نرسیده، گفتید خفه شو!
دهانتان را که باز میکنید، بوی تعفن پاچهلیسی اسقاطیل ما را به تهوع میاندازد. وقتی میگویید «زن زندگی آزادی» و زیرش هشتگ «من بیناموسم» میزنید، لهجهٔ عبریتان مشمئزمان میکند.
که فرمودید عکس میخواهید؟
این عکس را ببینید. به کوری چشم شما، این زن، فلسطین است، میماند و با لبخند میگوید: «حسبنا الله و نعم الوکیل».
https://t.me/takooch/1386
لهجههای فارسی عبری
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
همهجا را پر کردید: «دروغ است! اگر راست میگویید که به زنان غزه در بیمارستان شفا تعرض شده، فیلمش را نشان بدهید!»
کلمههایتان بو دارد، بوی تعفن مردار گندیده.
سؤالتان مثل مردم عادی نیست وقتی خداخدا میکنند خبر کذب بوده باشد، شاید خیال بچههایی که تعرض به مادرشان را دیدند، دست از سرشان بردارد.
اما تشکیک شما، انتظارتان برای اینکه کسی از تجاوز فیلم گرفته باشد، مثل یک دمل عفونی روی صورتتان مانده.
میخواهم نشتری به این دمل بزنم، شاید بوی گندتان به دماغ کَربوها هم برسد.
که فرمودید عکس میخواهید؟
وقتی عکس سربازان اسقاطیلی با لباس زیر زنان فلسطینی منتشر شد، چه کردید؟
وقتی سازمان ملل، سوم اسفند ۱۴۰۲ تجاوز سگیونیستها به زنان فلسطینی را تأیید کرد، چه کردید؟
وقتی پزشک بدون مرز آمریکایی گفت زنان غزه دربهدر قرصهای هورمونیاند تا عادت ماهیانهشان را عقب بیندازند چون پد ندارند، چه کردید؟
وقتی پزشک بیمارستان شفا گفت مجبوریم زنان غزه را بدون بیهوشی سزارین کنیم و جنین مردهشان را بیرون بکشیم، چه کردید؟
وقتی بیسان و بالستیا، هر روز عکس دختران شهید را از خود غزه منتشر کردند، چه کردید؟
وقتی دخترکان فلسطینی با موهای سوخته و پاهای قطعشده از ترومای پسازبمباران به رعشه افتاده بودند، چه کردید؟
وقتی شیما، دختر نخبهٔ فلسطینی که نفر اول کنکور بود، با تمام خانوادهاش زیر بمباران شهید شد، چه کردید؟
در تمام این ۱۷۰روز که هزارهزار عکس از مادران داغدیدهٔ غزه منتشر شد چه کردید؟
دمل را بیشتر بشکافم؟
با فیلم شهادت مادر آرتین سرایداران چه کردید؟
با عکس چادر خونی شهدای شاهچراغ چه کردید؟
با تصویر دختر کاپشنصورتی چه کردید؟
شما همانهایید که وقتی بهخاطر نیکا شاکرمی مملکت را به آتش کشیدید، هرکس گفت سند بدهید که او را کشتهاند، گفتید خفه شو!
شما همانهایید که وقتی سراغ فیلم ضرب و شتم مهسا امینی و آرمیتا گراوند را ازتان گرفتند، گفتید خفه شو!
شما همانهایید که آبروی سارینا را بردید و هرچه مادرش گفت دخترم را نکشتند، گفتید خفه شو!
شما همانهایید که وقتی پزشک معتمد بیبیسی اعتراف کرده دربارهٔ شکستگی جمجمهٔ مهسا امینی دروغ گفته و او به قتل نرسیده، گفتید خفه شو!
دهانتان را که باز میکنید، بوی تعفن پاچهلیسی اسقاطیل ما را به تهوع میاندازد. وقتی میگویید «زن زندگی آزادی» و زیرش هشتگ «من بیناموسم» میزنید، لهجهٔ عبریتان مشمئزمان میکند.
که فرمودید عکس میخواهید؟
این عکس را ببینید. به کوری چشم شما، این زن، فلسطین است، میماند و با لبخند میگوید: «حسبنا الله و نعم الوکیل».
https://t.me/takooch/1386
Telegram
تا کوچ
https://t.me/takooch