Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
غزل پیوسته ای از مجموعه سایه روشن های سربی :
بهترین سال های ما، یک عمر،پشت دیوارها به سر آمد
تا نفهمی بهارمان کی رفت، از عبور خزان خبر آمد
زخم تشویش و تازیانه باد، چون عجل بر درخت می پیچید
شاهد قتل شاخه ها ماندیم، تا زمستان به پشت در آمد
با دلی ورشکسته خوابیدیم، زیر بال فرشته ای برفی
تا که چشم بنفشه ها واشد، قاصد مرگ با تبر آمد
شد زمینگیر آسمان حتا، بعد از این فصل های پی در پی
تا به جایی که از زمین می رفت، آیه سوی خدای پی در پی!
قرن پیغمبران مرده رسید،معجزاتی غریب آوردند
با ظهور غروب سر می زد، آیه های عزای پی در پی
می شمردیم زخم ها مان را، چون درختی پس از هزاران سال
شاخه های شکسته مان گُل داد، بعد عمری دعای پی در پی
وصلهٔ عشق و مصلحت ها را، با مکافات جور می کردیم
هر چه از عقل زخم می خوردیم، نذر چشمان شور می کردیم
هر که از آفتاب حرفی زد، هر که از آسمان ترانه سرود
بس که از نور می هراسیدیم، دهنش را مرور می کردیم!
هر صدایی خراش از آتش داشت،هر سری پیش عقل، خم می شد
یا به دست سکوت می دادیم،یا از آیینه دور می کردیم
تا به جایی که عقل را با عشق، سر بریدیم و مرگ پیدا شد
ذهن ظلمت شکاف پرسش ها، با مکافات خویش تنها شد
مشهد.زمستان ۱۳۸۰ .سعید تقی نیا، مجموعه سایه روشن های سربی
@taghiniasaeed
بهترین سال های ما، یک عمر،پشت دیوارها به سر آمد
تا نفهمی بهارمان کی رفت، از عبور خزان خبر آمد
زخم تشویش و تازیانه باد، چون عجل بر درخت می پیچید
شاهد قتل شاخه ها ماندیم، تا زمستان به پشت در آمد
با دلی ورشکسته خوابیدیم، زیر بال فرشته ای برفی
تا که چشم بنفشه ها واشد، قاصد مرگ با تبر آمد
شد زمینگیر آسمان حتا، بعد از این فصل های پی در پی
تا به جایی که از زمین می رفت، آیه سوی خدای پی در پی!
قرن پیغمبران مرده رسید،معجزاتی غریب آوردند
با ظهور غروب سر می زد، آیه های عزای پی در پی
می شمردیم زخم ها مان را، چون درختی پس از هزاران سال
شاخه های شکسته مان گُل داد، بعد عمری دعای پی در پی
وصلهٔ عشق و مصلحت ها را، با مکافات جور می کردیم
هر چه از عقل زخم می خوردیم، نذر چشمان شور می کردیم
هر که از آفتاب حرفی زد، هر که از آسمان ترانه سرود
بس که از نور می هراسیدیم، دهنش را مرور می کردیم!
هر صدایی خراش از آتش داشت،هر سری پیش عقل، خم می شد
یا به دست سکوت می دادیم،یا از آیینه دور می کردیم
تا به جایی که عقل را با عشق، سر بریدیم و مرگ پیدا شد
ذهن ظلمت شکاف پرسش ها، با مکافات خویش تنها شد
مشهد.زمستان ۱۳۸۰ .سعید تقی نیا، مجموعه سایه روشن های سربی
@taghiniasaeed
Forwarded from M K
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
شعری از مجموعه دچار و دیوار :
ای سکوت منجمد در ذهن های کور و کر
ناقلان قصهٔ تاریخ
فاتحان فصل فرجام و خطر
پنجه هاتان بر گلوی چار نسل از آفتاب
زنده های دفن در بغض حباب
مرگ را با زندگی آمیخته
نور را از آسمان آویخته !
این که آونگ است از دیوار
ناخن های ماست
چشم های با قفس آموخته
سال های سوخته
با دهان دوخته
مشهد. پاییز۱۳۹۷. سعید تقی نیا . مجموعه دچار و دیوار .
https://telegram.me/taghiniasaeed
ای سکوت منجمد در ذهن های کور و کر
ناقلان قصهٔ تاریخ
فاتحان فصل فرجام و خطر
پنجه هاتان بر گلوی چار نسل از آفتاب
زنده های دفن در بغض حباب
مرگ را با زندگی آمیخته
نور را از آسمان آویخته !
این که آونگ است از دیوار
ناخن های ماست
چشم های با قفس آموخته
سال های سوخته
با دهان دوخته
مشهد. پاییز۱۳۹۷. سعید تقی نیا . مجموعه دچار و دیوار .
https://telegram.me/taghiniasaeed
عکسی از هتل محل اسکان رونالدو و واکنش بخشی از جمعیت هوادار ایرانی
@taghiniasaeed
@taghiniasaeed
یادداشتی پیرامون واکنش های هیجانی جمعیت، و حضور رونالدو در ایران ؛
اساسا جامعه ای که از لحاظ بلوغ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، در دنیای امروز، دارای ری اکشن های کودکانه در مواجهه با مسائل باشد، به این معنا نیست که مظلوم و قابل ترحم باشد، بلکه به معنای بیخبر بودن از این واقعیت است که قطار توسعه و ترقی، منتظر هیچ ملتی نمی ماند و کار خودش را می کند. و تنها راهکار موجود برای جا نماندن از این قطار، ادراک مناسبات و روابط حاکم بر چنین جهانی است... امروز، طرز مواجهه بخش عمده ای از مردم ما با موضوعی مثل "رونالدو"، قرار گرفتن این واقعیت در کنار سایر واکنش های اجتماعی غیر اصولی، بعلاوه جامع آماری، تصویری از منش و روش و سطح توانمندی های بالقوه یک ملت را بدست می دهد که عملا با پیشینه فرهنگ و تمدنی این سرزمین_ به لحاظ نقش تاریخی اش_ هیچ سنخیتی ندارد و هزار هم که در صدد توجیه و تطهیر چنین تضادهایی باشیم، نمی توان دلخوش به ایفای نقش تاریخی این ملت در تاریخ معاصر باشیم... بله جامعه ما از سمت های بسیاری مورد اقسام تهاجمات عمدی و سهوی است اما مادامی که خودش پی به این کاستی ها نبرد به این معناست که بایستگی های زیستن در این محدوده جغرافیایی کهن را از دست می دهد، مگر هویت و اصالت خودش را بازیابد، نه این که به سادگی در تله تبلیغات و طرح های اتاق فکر دشمنانش بیفتد! و این جامعه، جامعه ای است که آگاهی و مطالعه برای حفظ دستاوردهایش از نفس به دست آوردن آنها برایش مهم تر باشد.
نه جامعه ای که فکر می کند وقتی یک شخصیت را _ آنهم به دلیل برخورداری از یک توانمندی خاص_ می پسندد، حتما بایستی از صفر تا صد افکار و سلایق نظرات و و و او، مطابق سلیقه و شناخت نیم بند خودش باشد!
چنین جامعه ای شتابزده بت می تراشد و از آن سریع تر، بت می شکند!
به تآسی از هوش هیجانی اش، حتا جان و مال خودش را می دهد، اما برای کسب آگاهی و حفظ همان چیزهایی که دوست دارد و به آنها افتخار می کند، حاضر نیست لای هیچ کتابی را باز کند!
زیرا افتخارات تاریخی نیاکان و تمدن خودش نزد روشنفکرانش و برخورداری از اکمل ادیان جهان نزد عوام الناس اش را برای ترقی و تعالی یک ملت کافی می داند!
آیا اگر چنین ملتی، موفق هم به تحقق آرمان و خواسته های خودش بشود، چه تضمینی به خودش خواهد داد که در کمتر از دو دهه، از رفتار و گفتار و پندار پیشین خودش، پشیمان نشده باشد؟
#مشهد
#تابستان۱۴۰۲
#مجموعه_یادداشتهای_پراکنده
#سعید_تقی_نیا
@taghiniasaeed
اساسا جامعه ای که از لحاظ بلوغ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، در دنیای امروز، دارای ری اکشن های کودکانه در مواجهه با مسائل باشد، به این معنا نیست که مظلوم و قابل ترحم باشد، بلکه به معنای بیخبر بودن از این واقعیت است که قطار توسعه و ترقی، منتظر هیچ ملتی نمی ماند و کار خودش را می کند. و تنها راهکار موجود برای جا نماندن از این قطار، ادراک مناسبات و روابط حاکم بر چنین جهانی است... امروز، طرز مواجهه بخش عمده ای از مردم ما با موضوعی مثل "رونالدو"، قرار گرفتن این واقعیت در کنار سایر واکنش های اجتماعی غیر اصولی، بعلاوه جامع آماری، تصویری از منش و روش و سطح توانمندی های بالقوه یک ملت را بدست می دهد که عملا با پیشینه فرهنگ و تمدنی این سرزمین_ به لحاظ نقش تاریخی اش_ هیچ سنخیتی ندارد و هزار هم که در صدد توجیه و تطهیر چنین تضادهایی باشیم، نمی توان دلخوش به ایفای نقش تاریخی این ملت در تاریخ معاصر باشیم... بله جامعه ما از سمت های بسیاری مورد اقسام تهاجمات عمدی و سهوی است اما مادامی که خودش پی به این کاستی ها نبرد به این معناست که بایستگی های زیستن در این محدوده جغرافیایی کهن را از دست می دهد، مگر هویت و اصالت خودش را بازیابد، نه این که به سادگی در تله تبلیغات و طرح های اتاق فکر دشمنانش بیفتد! و این جامعه، جامعه ای است که آگاهی و مطالعه برای حفظ دستاوردهایش از نفس به دست آوردن آنها برایش مهم تر باشد.
نه جامعه ای که فکر می کند وقتی یک شخصیت را _ آنهم به دلیل برخورداری از یک توانمندی خاص_ می پسندد، حتما بایستی از صفر تا صد افکار و سلایق نظرات و و و او، مطابق سلیقه و شناخت نیم بند خودش باشد!
چنین جامعه ای شتابزده بت می تراشد و از آن سریع تر، بت می شکند!
به تآسی از هوش هیجانی اش، حتا جان و مال خودش را می دهد، اما برای کسب آگاهی و حفظ همان چیزهایی که دوست دارد و به آنها افتخار می کند، حاضر نیست لای هیچ کتابی را باز کند!
زیرا افتخارات تاریخی نیاکان و تمدن خودش نزد روشنفکرانش و برخورداری از اکمل ادیان جهان نزد عوام الناس اش را برای ترقی و تعالی یک ملت کافی می داند!
آیا اگر چنین ملتی، موفق هم به تحقق آرمان و خواسته های خودش بشود، چه تضمینی به خودش خواهد داد که در کمتر از دو دهه، از رفتار و گفتار و پندار پیشین خودش، پشیمان نشده باشد؟
#مشهد
#تابستان۱۴۰۲
#مجموعه_یادداشتهای_پراکنده
#سعید_تقی_نیا
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا
پاییز، قطره قطرهٔ اشک درخت
این پادشاه زخمی بی تاج و تخت
در سوک دست های تهی
عریان ترین حقیقت
وقتی تمام پنجره ها گریه می کنند
خونابهٔ جراحت مرگ است، بی گمان
بر شرم دیر سال
خنیاگری که قصهٔ باد از زبان اوست
این پادشاه زخمی بی تاج و تخت
دستش به زیر چانه و مات از هجوم دی
چشمش به ابر
شولای زردش از تن هر شاخه، سر به زیر
جز خش خش سپاه
حرفی به گوش، از دل خونش نمی رسد
دستی به دادخواهی و مرگش، بلند نیست
پاییز
این پادشاه زخمی بی تاج و تخت
مشهد. پاییز ۱۳۹۵ سعید تقی نیا
@taghiniasaeed
این پادشاه زخمی بی تاج و تخت
در سوک دست های تهی
عریان ترین حقیقت
وقتی تمام پنجره ها گریه می کنند
خونابهٔ جراحت مرگ است، بی گمان
بر شرم دیر سال
خنیاگری که قصهٔ باد از زبان اوست
این پادشاه زخمی بی تاج و تخت
دستش به زیر چانه و مات از هجوم دی
چشمش به ابر
شولای زردش از تن هر شاخه، سر به زیر
جز خش خش سپاه
حرفی به گوش، از دل خونش نمی رسد
دستی به دادخواهی و مرگش، بلند نیست
پاییز
این پادشاه زخمی بی تاج و تخت
مشهد. پاییز ۱۳۹۵ سعید تقی نیا
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
" اهمیت و جایگاه نقل خاطرات هنرمندان و خصوصا شاعران و نویسندگان، بعد از درگذشت آنها "
یکی از منابع پژوهشی در حوزه تاریخ ادبیات، گردآوری خاطرات مکتوب یا چیزی شبیه به تاریخ شفاهی هنر و هنرمند است. و طبعا در بسیاری از موارد، به فهم بهتر ما از شخصیت و آثار آنها کمک می کند. اما نکته حائز اهمیت، میزان اعتبار و سندیت اظهارات گوینده خاطرات و مشاهدات است.
بدین معنا که سوای از کم و کیف آن مشاهدات و اظهارات، جایگاه خود گوینده در حوزه آن هنر یا دانش، کجاست؟ و یا در مواردی که یک اتفاق را چندین تن با روایت های متفاوت نقل کرده اند، به کدام یک از آنها بیشتر می توان استناد نمود؟
آیا راوی یک ماجرا، فقط مشاهداتش را بیان کرده یا استنباط خودش را از آن اتفاق نیز، ضمیمه خاطره اش کرده است؟ و سئوالاتی از این دست...
اما تکیه بر یک اصل در نقل اینگونه اظهارات، بنظر موضوع بمراتب مهم تری می رسد. و آن این که آیا راوی خاطرات، حسب تشخیص خود یا جایگاه اجتماعی و هنری متوفی، این حق را دارد که بلحاظ قضاوت مخاطب، جنبه های سلبی یا ایجابی یک اتفاق یا مشاهداتش را برجسته تر بنمایاند یا خیر؟
آیا اگر با هر توجیهی مثل کوتاه بودن دست متوفی در رد و قبول آن خاطره، این حق را داریم که در شرح ماوقع، دخل و تصرفی انجام دهیم یا در نظر داشتن پاره ای ملاحظات محافظه کارانه، این حق را به ما و بعنوان شاهد، می دهد که بخش های سلبی یا ایجابی یک خاطره را نادیده بگیریم؟
التفات بفرمایید که اگر اصل را بر توجیه اشاره در خاطرات به جنبه های ایجابی هنرمند متوفایی بگذاریم، چه پیامدهایی خواهد داشت. و در این خصوص بد نیست اشارتی داشته باشیم به این مطلب که آسیب ناشی از این تلقی، می تواند چه تبعاتی از لحاظ اخلاقی و اعتبار پژوهشی ایجاد نماید... بنظر می رسد مهم ترین ایراد وارده بر این تلقی_ فقط اشاره به خوبی های یک شخصیت_ کمترین آسیبش به نفس حقیقت است و باعث مخدوش شدن آن و در نتیجه حتا مواردی که جنبه های ایجابی آن شخصیت را بیان نموده، مورد تردید واقع می شود! چرا؟
به این دلیل کاملا واضح که همه ما انسانیم و مجموعه ای از ضعف و قوت های اخلاقی که در صورت افراط در معرفی یک جنبه بخصوص از شخصیت آن متوفی، کل اظهارات ما مورد تردید قرار می گیرد و بالعکس.
و پیامد بعدی دخالت دادن اغراض شخصی با هر نیتی در نقل خاطرات، اساسا به اعتبار آن شخصیت لطمه وارد نموده و از طرز بیان ما، رایحهٔ قهرمان سازی و بت پرستی استشمام خواهد شد. آسیبی که باعث شده است ما ملت های شرقی، واقعیت ها را به نفع ایدآل هایمان مصادره به مطلوب کنیم و تدریجا فکر کنیم یک فیلسوف، یک نقاش، شاعر، نویسنده وووو سوپر من است یا چیزی شبیه انسان کامل!
مثلا بخاطر تشخیص این مصالح، سیگاری بودن علامه محمد تقی جعفری را سانسور می کنیم! تمایلات همجنسگرایانه سارتر را حذف می کنیم و قس علیهذا. در حالی که فرهنگ خاطره نویسی و اظهارات نزدیکان یا آشنایان در بسیاری از فرهنگ و تمدن ها به گونه ای دیگر است. تا جایی که فرنگی ها آموخته اند که نباید در ارزیابی آثار یک هنرمند یا شاعر یا . . . زندگی شخصی و مراودات آنها را آنقدر دخیل دانست که مانعی برای قضاوت منصفانه در مورد آثارشان باشد.
در حالی که بر اساس فرهنگ و باور بسیاری از ما ایرانی ها، بخاطر همان ملاحظاتی که عرض شد، بایسته نیست، ضعف و قوت های یک دوست هنرمند متوفی را پابپای همدیگر بیان کنیم. بی آن که به این موضوع فکر کرده باشیم، همین رویه و منش فرهنگی و اخلاقی ما، ذهنیت شرقی را قهرمان پرست و تابو ساز تربیت کرده است و طبعا آنچه در این میانه قربانی مصلحت می شود، واقعیت هاست.
اما از این سوی موضوع نیز، راوی خاطرات و مشاهدات، این وظیفه اخلاقی و حرفه ای را دارد که جز راستی بیان نکند. استنباط شخصی اش را در بیان یک خاطره، نگنجاند. به خاطر ارزش ذاتی انسانیت و اخلاق. بخاطر شرایطی که بعد از وفات، برای خود او نیز پیش خواهد آمد...پس ای کاش آنها که خاطراتی از ما نقل می کنند، آنقدر انصاف داشته باشند که پایبند صداقت و عدالت باشند.
و اگر امروز قضاوت ما از شخصیت های بلندمرتبه مان، در اعصار گذشته، آمیزه ای از افسانه و غلوشخصیت شده است، عملا ناشی از همین اعمال نظرها و تشخیص مصلحت ها در ساحت مراودات اجتماعی مان است... عذر تصدیع دارم از اطاله مطلب. یاحق
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
@taghiniasaeed
یکی از منابع پژوهشی در حوزه تاریخ ادبیات، گردآوری خاطرات مکتوب یا چیزی شبیه به تاریخ شفاهی هنر و هنرمند است. و طبعا در بسیاری از موارد، به فهم بهتر ما از شخصیت و آثار آنها کمک می کند. اما نکته حائز اهمیت، میزان اعتبار و سندیت اظهارات گوینده خاطرات و مشاهدات است.
بدین معنا که سوای از کم و کیف آن مشاهدات و اظهارات، جایگاه خود گوینده در حوزه آن هنر یا دانش، کجاست؟ و یا در مواردی که یک اتفاق را چندین تن با روایت های متفاوت نقل کرده اند، به کدام یک از آنها بیشتر می توان استناد نمود؟
آیا راوی یک ماجرا، فقط مشاهداتش را بیان کرده یا استنباط خودش را از آن اتفاق نیز، ضمیمه خاطره اش کرده است؟ و سئوالاتی از این دست...
اما تکیه بر یک اصل در نقل اینگونه اظهارات، بنظر موضوع بمراتب مهم تری می رسد. و آن این که آیا راوی خاطرات، حسب تشخیص خود یا جایگاه اجتماعی و هنری متوفی، این حق را دارد که بلحاظ قضاوت مخاطب، جنبه های سلبی یا ایجابی یک اتفاق یا مشاهداتش را برجسته تر بنمایاند یا خیر؟
آیا اگر با هر توجیهی مثل کوتاه بودن دست متوفی در رد و قبول آن خاطره، این حق را داریم که در شرح ماوقع، دخل و تصرفی انجام دهیم یا در نظر داشتن پاره ای ملاحظات محافظه کارانه، این حق را به ما و بعنوان شاهد، می دهد که بخش های سلبی یا ایجابی یک خاطره را نادیده بگیریم؟
التفات بفرمایید که اگر اصل را بر توجیه اشاره در خاطرات به جنبه های ایجابی هنرمند متوفایی بگذاریم، چه پیامدهایی خواهد داشت. و در این خصوص بد نیست اشارتی داشته باشیم به این مطلب که آسیب ناشی از این تلقی، می تواند چه تبعاتی از لحاظ اخلاقی و اعتبار پژوهشی ایجاد نماید... بنظر می رسد مهم ترین ایراد وارده بر این تلقی_ فقط اشاره به خوبی های یک شخصیت_ کمترین آسیبش به نفس حقیقت است و باعث مخدوش شدن آن و در نتیجه حتا مواردی که جنبه های ایجابی آن شخصیت را بیان نموده، مورد تردید واقع می شود! چرا؟
به این دلیل کاملا واضح که همه ما انسانیم و مجموعه ای از ضعف و قوت های اخلاقی که در صورت افراط در معرفی یک جنبه بخصوص از شخصیت آن متوفی، کل اظهارات ما مورد تردید قرار می گیرد و بالعکس.
و پیامد بعدی دخالت دادن اغراض شخصی با هر نیتی در نقل خاطرات، اساسا به اعتبار آن شخصیت لطمه وارد نموده و از طرز بیان ما، رایحهٔ قهرمان سازی و بت پرستی استشمام خواهد شد. آسیبی که باعث شده است ما ملت های شرقی، واقعیت ها را به نفع ایدآل هایمان مصادره به مطلوب کنیم و تدریجا فکر کنیم یک فیلسوف، یک نقاش، شاعر، نویسنده وووو سوپر من است یا چیزی شبیه انسان کامل!
مثلا بخاطر تشخیص این مصالح، سیگاری بودن علامه محمد تقی جعفری را سانسور می کنیم! تمایلات همجنسگرایانه سارتر را حذف می کنیم و قس علیهذا. در حالی که فرهنگ خاطره نویسی و اظهارات نزدیکان یا آشنایان در بسیاری از فرهنگ و تمدن ها به گونه ای دیگر است. تا جایی که فرنگی ها آموخته اند که نباید در ارزیابی آثار یک هنرمند یا شاعر یا . . . زندگی شخصی و مراودات آنها را آنقدر دخیل دانست که مانعی برای قضاوت منصفانه در مورد آثارشان باشد.
در حالی که بر اساس فرهنگ و باور بسیاری از ما ایرانی ها، بخاطر همان ملاحظاتی که عرض شد، بایسته نیست، ضعف و قوت های یک دوست هنرمند متوفی را پابپای همدیگر بیان کنیم. بی آن که به این موضوع فکر کرده باشیم، همین رویه و منش فرهنگی و اخلاقی ما، ذهنیت شرقی را قهرمان پرست و تابو ساز تربیت کرده است و طبعا آنچه در این میانه قربانی مصلحت می شود، واقعیت هاست.
اما از این سوی موضوع نیز، راوی خاطرات و مشاهدات، این وظیفه اخلاقی و حرفه ای را دارد که جز راستی بیان نکند. استنباط شخصی اش را در بیان یک خاطره، نگنجاند. به خاطر ارزش ذاتی انسانیت و اخلاق. بخاطر شرایطی که بعد از وفات، برای خود او نیز پیش خواهد آمد...پس ای کاش آنها که خاطراتی از ما نقل می کنند، آنقدر انصاف داشته باشند که پایبند صداقت و عدالت باشند.
و اگر امروز قضاوت ما از شخصیت های بلندمرتبه مان، در اعصار گذشته، آمیزه ای از افسانه و غلوشخصیت شده است، عملا ناشی از همین اعمال نظرها و تشخیص مصلحت ها در ساحت مراودات اجتماعی مان است... عذر تصدیع دارم از اطاله مطلب. یاحق
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
@taghiniasaeed
Forwarded from ارغوان خراسان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 بشنوید شعری سخته، زیبا و بلیغ از جناب آقای دکتر وحید عیدگاه، شاعر نامبُردار خراسانی
#وحید_عیدگاه
#انجمن_ادبی__ارغوان_خراسان
#عصمت_میرزایی_ارغوان
📚@Arghavan_khorasan
https://instagram.com/arghavan.khorasan
#وحید_عیدگاه
#انجمن_ادبی__ارغوان_خراسان
#عصمت_میرزایی_ارغوان
📚@Arghavan_khorasan
https://instagram.com/arghavan.khorasan
Forwarded from M K
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدئوی فوق برش لایوی از جلسهی نقد و ارزیابی مجموعهی «کابوس میلهزاران» اثر منتخب دو مجموعهشعر از سعید تقینیا، به وسیله استادان، منتقدان و کارشناسان ادبی است (در صفحهی اینستاگرام باغ خبوشان تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۳) که به علت حجم بالای آن، به صورت جداگانه تقدیم علاقهمندان شده است.
#نقد_مجموعه_شعر_کابوس_میله_زاران
#سعید_تقی_نیا
#جناب_دکتر_بهرام_پروین_گنابادی
@taghiniasaeed
#نقد_مجموعه_شعر_کابوس_میله_زاران
#سعید_تقی_نیا
#جناب_دکتر_بهرام_پروین_گنابادی
@taghiniasaeed
شعری از مجموعه هذیان های مستعار :
آه ای فریاد بی آرام پاییز
در سکوت باغ های سر فرو در خواب برده
فرش خش خش زارهایت زرد
با درختان صداشان تا بلند آسمان، جاری!
رد پای زخم هایی سرخ
ژنده پوشی بر تن اش رخت عزاداری
آه ای تکرار بی فرجام رنج انجام
رقصبرگِ نارون هایت چنین ناکام
تا به کی در این سترون زار
برگ های مُرده می کاری؟!
کو...کجا رفت آن شکوه و دست های پُر؟
در بساط شاخه هایت سبز
آن بضاعت های شیرین
غارت سخت کدامین باد
اینچنینت کرد مسکین؟
محتضر، افسرده، خالی دست و غمگین
دور، دور پایکوبی های باد و نعره نحس کلاغان
طعنه سرما و توفان
شاخه ها سر در گریبان
باغ، ویران
خانه ویران
تاول شبنم نشسته
روی چشمان درختان
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_هذیانهای_مستعار
@taghiniasaeed
آه ای فریاد بی آرام پاییز
در سکوت باغ های سر فرو در خواب برده
فرش خش خش زارهایت زرد
با درختان صداشان تا بلند آسمان، جاری!
رد پای زخم هایی سرخ
ژنده پوشی بر تن اش رخت عزاداری
آه ای تکرار بی فرجام رنج انجام
رقصبرگِ نارون هایت چنین ناکام
تا به کی در این سترون زار
برگ های مُرده می کاری؟!
کو...کجا رفت آن شکوه و دست های پُر؟
در بساط شاخه هایت سبز
آن بضاعت های شیرین
غارت سخت کدامین باد
اینچنینت کرد مسکین؟
محتضر، افسرده، خالی دست و غمگین
دور، دور پایکوبی های باد و نعره نحس کلاغان
طعنه سرما و توفان
شاخه ها سر در گریبان
باغ، ویران
خانه ویران
تاول شبنم نشسته
روی چشمان درختان
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_هذیانهای_مستعار
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
شعری از مجموعه کابوس میله زاران :
تقسیم پادشاهی دیوارهای شرم
در جُبّهٔ خلافت و باد
تطهیر عقل و آینه با سنگ !
وقتی سپاه صاعقه از شرق می وزد
آغاز رستخیر نقاب است و قلب
تلفیق فهم و فاصله با رنگ
تمرین موریانه و باروت
تاویل تازیانه و میزان !
عصری که عاشقانه مناجات می کند
خمپاره بر کتیبهٔ دست
عصری که بال های ملائک
پیک آور هجای سکون است و انگبین !
عصری که زیر ناخن سرخ فرشته ها
عصیان علیه روزنه ها
موج می زند
#مشهد
#بهار۱۳۹۴
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_کابوس_میله_زاران
@taghiniasaeed
تقسیم پادشاهی دیوارهای شرم
در جُبّهٔ خلافت و باد
تطهیر عقل و آینه با سنگ !
وقتی سپاه صاعقه از شرق می وزد
آغاز رستخیر نقاب است و قلب
تلفیق فهم و فاصله با رنگ
تمرین موریانه و باروت
تاویل تازیانه و میزان !
عصری که عاشقانه مناجات می کند
خمپاره بر کتیبهٔ دست
عصری که بال های ملائک
پیک آور هجای سکون است و انگبین !
عصری که زیر ناخن سرخ فرشته ها
عصیان علیه روزنه ها
موج می زند
#مشهد
#بهار۱۳۹۴
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_کابوس_میله_زاران
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
شعری از مجموعه کابوس میله زاران :
حرفی بزن که حال هوا را عوض کنی
حرف از دریچه های خیالی
حرف از کدام ها و مگرها نزن به من!!
از اغتشاش پنجره
حناق آفتاب
آشوب روزنامهٔ صبح
جنجال موش و گربه و یک لقمه بیشتر
از چای تلخ و پرسه برای هوا بگو
روزی هزار مرتبه مردن
از نرخ کلیات!!
بازار ارز در نفس کوچه های تنگ!
اعداد روی صفحه تقویم
ارقام چند صفری فعلا
نان اجاره ای، صف طولانی کلاه
بر دارهای وسوسه و اضطرار
بر پشت بام ها
آن لکه های حل شده در آسمان
آنجا کلاغ، شکل کبوتر نشسته است
بر سیم های رابطه
بر خط مستقیم . . .
تا عنکبوت
حرفی بزن که حال قناری عوض شود
صبر سکوت سر برود
گرمای شانه های تو باشد بهانه ام
گاهی بیا به دیدنم
آتش بیار از آن سوی دیوار
یک پَر از آن پرنده که دیروز کُشته شد!
بی سر صدا
مشهد.فروردین ۱۳۹۴ سعید تقی نیا. مجموعه کابوس میله زاران
@taghiniasaeed
حرفی بزن که حال هوا را عوض کنی
حرف از دریچه های خیالی
حرف از کدام ها و مگرها نزن به من!!
از اغتشاش پنجره
حناق آفتاب
آشوب روزنامهٔ صبح
جنجال موش و گربه و یک لقمه بیشتر
از چای تلخ و پرسه برای هوا بگو
روزی هزار مرتبه مردن
از نرخ کلیات!!
بازار ارز در نفس کوچه های تنگ!
اعداد روی صفحه تقویم
ارقام چند صفری فعلا
نان اجاره ای، صف طولانی کلاه
بر دارهای وسوسه و اضطرار
بر پشت بام ها
آن لکه های حل شده در آسمان
آنجا کلاغ، شکل کبوتر نشسته است
بر سیم های رابطه
بر خط مستقیم . . .
تا عنکبوت
حرفی بزن که حال قناری عوض شود
صبر سکوت سر برود
گرمای شانه های تو باشد بهانه ام
گاهی بیا به دیدنم
آتش بیار از آن سوی دیوار
یک پَر از آن پرنده که دیروز کُشته شد!
بی سر صدا
مشهد.فروردین ۱۳۹۴ سعید تقی نیا. مجموعه کابوس میله زاران
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
بخش دیگری از داستان ( حناق ) که در مجموعه داستان های نجم الدین، روایت شده و مجموعه ای شامل یازده اثر و به سیاق نثر مسجع مصنوع، با مضامین و میزانسن های کاملا امروزی و زبان کهن . توضیح این که شرح و معنای واژگان کم کاربرد تر در این مجموعه، در ذیل هر صفحه ای بعنوان پا نوشت، آمده است :
آه . . . بوالعجب باز، زمانی است این که من می زیم آن را. جانت بر لب آرند و نستانند. لبت به شُکر بسته دارند و چشمت به مُهر ! که پاس الطافشان بداری . راست گفته اند آنها که، سکوت شاکی شود دعوی متشاکی !!
باری، زین تنگنای نیز به لطف پروردگار، رهایی مقدر آمد . لیک قرارم در دل نبود، که چه کنند ( اهل ) اگر بدانند به کدام مصیبت گرفتار آمدم ! دل در دل نداشتم، تا جعبهٔ سخن رسان، در پیش کشیده و نشتر، بر بغض ترکیده ، ماجرا گفتم و مرهمی نرم از واژگان بر زخمشان بنهادم از دور. تا کیست که در این محبس فراخ، شانه اش گریه گاه شاعری باشد که روزگار قدرش نداند و در کنکاش رزق حلال، ترک دیار گوید و کدام دیار ؟! که در سرزمین خویش غریب و آنجا که استحقاقش داند، مصدر متشاعران و متکاتبانی است که نان از یُمن قلم غیر بَرند و نام از برکت خیر !!
مُشتی خامکار پخته خوار که گیس و شارب طوال دارند و مسامع گشوده. چشمشان بر دهان خیر، دوخته، تا مگر اعاظم روزگار بسُرفند و خامه بندان در فیض و برکت ادرار، قلم ها بفرسایند و بر مرداری بزرگ تر و لقمه ای سترگ تر، چنگ بر روی هم، در کِشند و دندان آز، به ناز، نشان یکدیگر دهند. نانشان گرم و آبشان سرد، که بلد راهند و رزق از قبَلِ قلم هم خورند و منت از حشم می برند. نام از توسل خویش بر اکابر و استعانت کیش در معابر دارند و مستحبات به حکم مصالح، در مجامع بجای آرند ومفترضات، به سنت اخلاص، فرادا !
تسبیح اشک، نذر هُبَل می کنند و گرم
از نشئهٔ فریب خدا، قاه قاهشان
به هر جاشان بخوانند، بار دبدبه شان را کس نتوانست کشید و از حبائل دمدمهٔ دمادمشان، کس نتوانست گریخت ! از درد، آنچه بفرمایند، فرمایند و از زخم و ریش، آنچه ابلاغ نفرمایند، اظهار ندارند و از نوش و نیش، آنچه مقدور بفرمایند، میسور نمایند و از اشک و آه، آنچه صادر فرمایند، وارد طبع خویش بفرمایند و اگر نفرمایند، مصلحت را صلاح نبینند ورود در مضامین مسکوت !
دواوین شان به کرٌات و بمدد برکات، طبع و تکثیر و توزیع گردد و ره صد ساله به یک شب پیمایند. نه چونان من، که ناخوانده بر خوان خان ننشینم و بی صلاح خدا و سلاح خویش، یعنی قلم، پای در پیش ننهم ، تا چه رسد دست بر آن برم، مِن باب چشمی از کرَم. که قلم را امانتی دانم از خدای که بر کاغذ نرانم به حکم هیچ، ناخدای. آنهم من، که از اوان طفولیت، انس با مرّکٔب و قلم داشته و از ریعان جوانی، در چشم یاران، کتاب خواری شهره ام و بیش چهل سال دست در انشا و شاعری دارم و مقالات و دفاتر اشعار، به اقسام و نثر، به انواع و قصص موجز و طویل، به رشتهٔ تحریر در آورده ام، به منّت خدای عز و اعلی، نی، مجیز کس گفتن و در باد، رفتن . . . . . .
و چه دشوار است، راه بستن بر دلِ تنگ، که ( آه )، از بی راهی سر از چشم در می آورد. ناگاه، پراکنده ای گفتم، اما چه جای شکوَت از این روزگار خنجر خیز، که تا یاد می دهند و می دهم، دودمان مردمان راسخ، بر باد داده و تا در چشم دیده ام، با ارباب هنر به ستیز برخاسته.
گویئا خدا با چه مصلحت این قافلهٔ شب رو را شمعی فرا راه مردمان بسازد تا بسوزند و بعد از مرگ، نزدیک تر کسان به ایشان، تازه در یابند چه گوهری از دست رفته !
پس این شکوَت با که گویی در این روزگار مَردان کُش بی کتاب، که چون تو بسیار در دفینه دارد و سّر نامکشوف در سینه. کم نبودند و نیست، آمدگان و رفتگان بر این خاکینه، که بعد از ممات، پی به حیاتشان برده شد و پس از وفات، در اَزاشان، اشک فشانند و بر عزاشان گریبان درانند ...
مشهدتابستان۱۳۹۱ از مجموعه داستان های نجم الدین.سعید تقی نیا
@taghiniasaeed
آه . . . بوالعجب باز، زمانی است این که من می زیم آن را. جانت بر لب آرند و نستانند. لبت به شُکر بسته دارند و چشمت به مُهر ! که پاس الطافشان بداری . راست گفته اند آنها که، سکوت شاکی شود دعوی متشاکی !!
باری، زین تنگنای نیز به لطف پروردگار، رهایی مقدر آمد . لیک قرارم در دل نبود، که چه کنند ( اهل ) اگر بدانند به کدام مصیبت گرفتار آمدم ! دل در دل نداشتم، تا جعبهٔ سخن رسان، در پیش کشیده و نشتر، بر بغض ترکیده ، ماجرا گفتم و مرهمی نرم از واژگان بر زخمشان بنهادم از دور. تا کیست که در این محبس فراخ، شانه اش گریه گاه شاعری باشد که روزگار قدرش نداند و در کنکاش رزق حلال، ترک دیار گوید و کدام دیار ؟! که در سرزمین خویش غریب و آنجا که استحقاقش داند، مصدر متشاعران و متکاتبانی است که نان از یُمن قلم غیر بَرند و نام از برکت خیر !!
مُشتی خامکار پخته خوار که گیس و شارب طوال دارند و مسامع گشوده. چشمشان بر دهان خیر، دوخته، تا مگر اعاظم روزگار بسُرفند و خامه بندان در فیض و برکت ادرار، قلم ها بفرسایند و بر مرداری بزرگ تر و لقمه ای سترگ تر، چنگ بر روی هم، در کِشند و دندان آز، به ناز، نشان یکدیگر دهند. نانشان گرم و آبشان سرد، که بلد راهند و رزق از قبَلِ قلم هم خورند و منت از حشم می برند. نام از توسل خویش بر اکابر و استعانت کیش در معابر دارند و مستحبات به حکم مصالح، در مجامع بجای آرند ومفترضات، به سنت اخلاص، فرادا !
تسبیح اشک، نذر هُبَل می کنند و گرم
از نشئهٔ فریب خدا، قاه قاهشان
به هر جاشان بخوانند، بار دبدبه شان را کس نتوانست کشید و از حبائل دمدمهٔ دمادمشان، کس نتوانست گریخت ! از درد، آنچه بفرمایند، فرمایند و از زخم و ریش، آنچه ابلاغ نفرمایند، اظهار ندارند و از نوش و نیش، آنچه مقدور بفرمایند، میسور نمایند و از اشک و آه، آنچه صادر فرمایند، وارد طبع خویش بفرمایند و اگر نفرمایند، مصلحت را صلاح نبینند ورود در مضامین مسکوت !
دواوین شان به کرٌات و بمدد برکات، طبع و تکثیر و توزیع گردد و ره صد ساله به یک شب پیمایند. نه چونان من، که ناخوانده بر خوان خان ننشینم و بی صلاح خدا و سلاح خویش، یعنی قلم، پای در پیش ننهم ، تا چه رسد دست بر آن برم، مِن باب چشمی از کرَم. که قلم را امانتی دانم از خدای که بر کاغذ نرانم به حکم هیچ، ناخدای. آنهم من، که از اوان طفولیت، انس با مرّکٔب و قلم داشته و از ریعان جوانی، در چشم یاران، کتاب خواری شهره ام و بیش چهل سال دست در انشا و شاعری دارم و مقالات و دفاتر اشعار، به اقسام و نثر، به انواع و قصص موجز و طویل، به رشتهٔ تحریر در آورده ام، به منّت خدای عز و اعلی، نی، مجیز کس گفتن و در باد، رفتن . . . . . .
و چه دشوار است، راه بستن بر دلِ تنگ، که ( آه )، از بی راهی سر از چشم در می آورد. ناگاه، پراکنده ای گفتم، اما چه جای شکوَت از این روزگار خنجر خیز، که تا یاد می دهند و می دهم، دودمان مردمان راسخ، بر باد داده و تا در چشم دیده ام، با ارباب هنر به ستیز برخاسته.
گویئا خدا با چه مصلحت این قافلهٔ شب رو را شمعی فرا راه مردمان بسازد تا بسوزند و بعد از مرگ، نزدیک تر کسان به ایشان، تازه در یابند چه گوهری از دست رفته !
پس این شکوَت با که گویی در این روزگار مَردان کُش بی کتاب، که چون تو بسیار در دفینه دارد و سّر نامکشوف در سینه. کم نبودند و نیست، آمدگان و رفتگان بر این خاکینه، که بعد از ممات، پی به حیاتشان برده شد و پس از وفات، در اَزاشان، اشک فشانند و بر عزاشان گریبان درانند ...
مشهدتابستان۱۳۹۱ از مجموعه داستان های نجم الدین.سعید تقی نیا
@taghiniasaeed
Forwarded from M K
باز میمانَد دهان از خندهی نامردها
سهمبردارانِ خون از گیشهی شبگردها
کارِ حیرت را نگر، انگشت، دندان میگزد!
از نشانِ کینه بر پیشانیِ بیدردها
آن که در میدانِ همّت، نیست همسنگِ هنر
میشود در باد هم چابکسوارِ گردها!
در هیاهوزارهای رنگ و جنگ و جیغ و جهل
هیچ تضمینی ندارد فاتحِ آوردها!
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#داریوش_مهرجویی
@taghiniasaeed
سهمبردارانِ خون از گیشهی شبگردها
کارِ حیرت را نگر، انگشت، دندان میگزد!
از نشانِ کینه بر پیشانیِ بیدردها
آن که در میدانِ همّت، نیست همسنگِ هنر
میشود در باد هم چابکسوارِ گردها!
در هیاهوزارهای رنگ و جنگ و جیغ و جهل
هیچ تضمینی ندارد فاتحِ آوردها!
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#داریوش_مهرجویی
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا
(( دلائل پافشاری غرب و شرق در مصادره و مخدوش و محو کردن دستاوردهای فرهنگ و تمدن ایرانی )) :
اگر امروز شاهد حضور پویای بسیاری از مراسم و آیینهای تغییر شکل داده شده در برخی فرهنگها از شرق تا غرب هستیم، در اصل مدیون منش و شعور کورش کبیریم، آنهم در جهانی که مناسبات متداول در آنرا، قدرت و سلطه تعیین کرده است نه اقتدار و گسترهی نفوذ فرهنگی.
کورش بهخوبی دریافته بود که ممکن است سرزمینها را با اسب و شمشیر فتح کرد اما یقیناً حفظ این اقتدار، نیازمند عدم تقابل آن با فطرت انسانی و احترام به انسان و آزادی و حق انتخاب اوست و در واقع این الگوی واقعی همزمانی قدرت و احترام به کرامت انسانی منحصر به فرهنگ ایران بوده است که بعدها دو مدعی تاریخی برایش پیدا شد! اولی ادیان ابراهیمی و نژاد سامی و سپس تمدن یونانی و این دو جبهه در طول تاریخ، سعی در مصادرهی این واقعیتهای تاریخی به نفع مذهب و تمدن یونانی کردهاند و کینهی تاریخی اهالی مذاهب ابراهیمی و سارقان فرهنگ و تمدن یونانی، بخش عظیمی از آن را مصادره به مطلوب کرده و یا منکر شدهاند زیرا اساساً حضور کورش در تاریخ مشرقزمین، نوعی طعن و تحقیر تاریخی برای هر دو جبههی مذهبیان با ریشههای ابراهیمی سامی و یونانی که خود را مهد خرد و اندیشهورزی میدانند، بوده و هست.
آیا برای ادیانی که غیر از خودشان هیچ جنبنده و فرهنگی را نزدیک به اخلاق و شعور متعالی نمیدانستند، ظهور کورش به مثابهی اثبات خلاف مدعای آنها نیست؟ و آیا برای تمدن رقیب باستانی ما یعنی یونان و غرب که آبشخورش در یونان باستان است، چه سرشکستگیای بالاتر از اینکه تمدن ایرانی قبل از هجوم یونانیان و اعراب، فرهنگ و جامعهای را مدیریت میکرده است که مهمترین فاکتورها در زیرساخت یک تمدن پویا را در رأس هرم قدرت خود داشته است در حالی که شواهد زیادی در دست است که نشان میدهد، مقدار زیادی از مبانی تمدن ساز در دورههای بعد را هم از فرهنگ و تمدن ما ایرانیها دزدیدهاند؛ تمدنی که در زیرساخت اغلب گزارشهای تاریخیاش از دو مورخ سترگ یونان باستان یعنی گزنفون و هرودت در خصوص جنگهای فرساینده بین یونانیان و ایرانیان، کلی اختلافات میدانی در شرح گزارشها وجود دارد که قابل اثبات است. لذا یک کینهی تاریخی از سوی ادیان ابراهیمی و تمدن یونانی و غرب از گذشته تا کنون در کار است تا دستآوردهای فرهنگ و تمدن ما را مصادره کنند. چون آموزههای فرهنگ و تمدن ما مبتنی بر اخلاق و کرامت انسانی است؛ همان ضعفی که در هر دو جبههی تاریخی و در عمل _ اعم از مذاهب و مکاتب فلسفی با خاستگاه خاور و باختر دور_، قابل اثبات است بی آنکه شهروندان و اهالی مستعمراتش را ملزم به زبان، دین، یا کار خاصی بداند؛ همین ادعایی که دو جبههی مذکور، عملا قاصر از تحقق آنند.
و جفای دیگری که مراکز اکادمیک غربی نسبت به تحریف ساختار طبقاتی جامعه ایران باستان کرده اند... آنها تمرکز و هوش نیاکان ما، در تکیه بر نقش تخصص و انتقال پشت در پشت تجارب آن مشاغل و حرَف و تخصص ها را به فرزندان در هر طبقه ای به معنای تهدید حدود آزادی طبقاتی تفسیر کرده اند! در حالی که از مهم ترین دلائل اعتلای تمدن پارسی همین حفظ و انتقال تجارب حرفه ای در بین طبقات بوده که از فاکتورهای رشد و توسعه در تمام کشورهای پیشرفته است که در واقع، این تمدن های دیگر بوده اند که با لحاظ داشتن آزادی انتخاب شهروندان، از تخصص متخصص و تمهیدات و تجارب عصر پساصنعتی، حمایت می کنند. در حالی که اغلب منابع تاریخی غرب، این ساختار طبقاتی چارچوبمند را محدود کننده معرفی کرده اند! به رغم شواهد تجربی و خروجی قابل اعتنای این سیستم در عمل...یاحق
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_یادداشتهای_پراکنده
#کورش
#ایران_یونان
#شرق_غرب
پ . ن : با گوشه چشمی به اثر گرانسنگ مهدی بدیع " تاریخ جنگ های یونانیان و بربرها " در یک مجموعه ۱۳ جلدی
@taghiniasaeed
اگر امروز شاهد حضور پویای بسیاری از مراسم و آیینهای تغییر شکل داده شده در برخی فرهنگها از شرق تا غرب هستیم، در اصل مدیون منش و شعور کورش کبیریم، آنهم در جهانی که مناسبات متداول در آنرا، قدرت و سلطه تعیین کرده است نه اقتدار و گسترهی نفوذ فرهنگی.
کورش بهخوبی دریافته بود که ممکن است سرزمینها را با اسب و شمشیر فتح کرد اما یقیناً حفظ این اقتدار، نیازمند عدم تقابل آن با فطرت انسانی و احترام به انسان و آزادی و حق انتخاب اوست و در واقع این الگوی واقعی همزمانی قدرت و احترام به کرامت انسانی منحصر به فرهنگ ایران بوده است که بعدها دو مدعی تاریخی برایش پیدا شد! اولی ادیان ابراهیمی و نژاد سامی و سپس تمدن یونانی و این دو جبهه در طول تاریخ، سعی در مصادرهی این واقعیتهای تاریخی به نفع مذهب و تمدن یونانی کردهاند و کینهی تاریخی اهالی مذاهب ابراهیمی و سارقان فرهنگ و تمدن یونانی، بخش عظیمی از آن را مصادره به مطلوب کرده و یا منکر شدهاند زیرا اساساً حضور کورش در تاریخ مشرقزمین، نوعی طعن و تحقیر تاریخی برای هر دو جبههی مذهبیان با ریشههای ابراهیمی سامی و یونانی که خود را مهد خرد و اندیشهورزی میدانند، بوده و هست.
آیا برای ادیانی که غیر از خودشان هیچ جنبنده و فرهنگی را نزدیک به اخلاق و شعور متعالی نمیدانستند، ظهور کورش به مثابهی اثبات خلاف مدعای آنها نیست؟ و آیا برای تمدن رقیب باستانی ما یعنی یونان و غرب که آبشخورش در یونان باستان است، چه سرشکستگیای بالاتر از اینکه تمدن ایرانی قبل از هجوم یونانیان و اعراب، فرهنگ و جامعهای را مدیریت میکرده است که مهمترین فاکتورها در زیرساخت یک تمدن پویا را در رأس هرم قدرت خود داشته است در حالی که شواهد زیادی در دست است که نشان میدهد، مقدار زیادی از مبانی تمدن ساز در دورههای بعد را هم از فرهنگ و تمدن ما ایرانیها دزدیدهاند؛ تمدنی که در زیرساخت اغلب گزارشهای تاریخیاش از دو مورخ سترگ یونان باستان یعنی گزنفون و هرودت در خصوص جنگهای فرساینده بین یونانیان و ایرانیان، کلی اختلافات میدانی در شرح گزارشها وجود دارد که قابل اثبات است. لذا یک کینهی تاریخی از سوی ادیان ابراهیمی و تمدن یونانی و غرب از گذشته تا کنون در کار است تا دستآوردهای فرهنگ و تمدن ما را مصادره کنند. چون آموزههای فرهنگ و تمدن ما مبتنی بر اخلاق و کرامت انسانی است؛ همان ضعفی که در هر دو جبههی تاریخی و در عمل _ اعم از مذاهب و مکاتب فلسفی با خاستگاه خاور و باختر دور_، قابل اثبات است بی آنکه شهروندان و اهالی مستعمراتش را ملزم به زبان، دین، یا کار خاصی بداند؛ همین ادعایی که دو جبههی مذکور، عملا قاصر از تحقق آنند.
و جفای دیگری که مراکز اکادمیک غربی نسبت به تحریف ساختار طبقاتی جامعه ایران باستان کرده اند... آنها تمرکز و هوش نیاکان ما، در تکیه بر نقش تخصص و انتقال پشت در پشت تجارب آن مشاغل و حرَف و تخصص ها را به فرزندان در هر طبقه ای به معنای تهدید حدود آزادی طبقاتی تفسیر کرده اند! در حالی که از مهم ترین دلائل اعتلای تمدن پارسی همین حفظ و انتقال تجارب حرفه ای در بین طبقات بوده که از فاکتورهای رشد و توسعه در تمام کشورهای پیشرفته است که در واقع، این تمدن های دیگر بوده اند که با لحاظ داشتن آزادی انتخاب شهروندان، از تخصص متخصص و تمهیدات و تجارب عصر پساصنعتی، حمایت می کنند. در حالی که اغلب منابع تاریخی غرب، این ساختار طبقاتی چارچوبمند را محدود کننده معرفی کرده اند! به رغم شواهد تجربی و خروجی قابل اعتنای این سیستم در عمل...یاحق
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_یادداشتهای_پراکنده
#کورش
#ایران_یونان
#شرق_غرب
پ . ن : با گوشه چشمی به اثر گرانسنگ مهدی بدیع " تاریخ جنگ های یونانیان و بربرها " در یک مجموعه ۱۳ جلدی
@taghiniasaeed
چهارپاره ای از مجموعه هذیان های مستعار :
فرومایگانِ فرادست را
به پیش اندر آوردن و تاختن
بنایی که بنیانش از ابلهی است
به روی زوال خرُد ساختن
نیاید بر این کار، جز سفلگان
سپَرکژسگالان دشمن سرشت
همانها که بر نیزه ها می بَرَند
سر هر خردمند را تا بهشت!
به شلاق و شیپور و شّندَف مگر
توان بند بستن به پای قلم؟!
بترسید باید از آن روز که
رسد کار با کودتای قلم
پ.ن : شَندَف : سازهای پوستی بزرگ که در جنگ ها استفاده می شده. ساز پوستی شبیه طبل و دُهُل ...
#مشهد
#تابستان۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_هذیانهای_مستعار
@taghiniasaeed
فرومایگانِ فرادست را
به پیش اندر آوردن و تاختن
بنایی که بنیانش از ابلهی است
به روی زوال خرُد ساختن
نیاید بر این کار، جز سفلگان
سپَرکژسگالان دشمن سرشت
همانها که بر نیزه ها می بَرَند
سر هر خردمند را تا بهشت!
به شلاق و شیپور و شّندَف مگر
توان بند بستن به پای قلم؟!
بترسید باید از آن روز که
رسد کار با کودتای قلم
پ.ن : شَندَف : سازهای پوستی بزرگ که در جنگ ها استفاده می شده. ساز پوستی شبیه طبل و دُهُل ...
#مشهد
#تابستان۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_هذیانهای_مستعار
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا
شعری از مجموعهی هذیانهای مستعار:
اگر به دیدنِ من آمدی و وحشتِ من
به روزهای کبود از سیاهیِ شب و شیون
بگو کشانده جنونم به ضلعِ ساکتِ غار
به آن حدود که تنگای چشمِ پنجرههاش
در انتظارِ بهار
اگر به دیدنِ من آمدی و خلوتِ من
مرا به خاطره بسپار و ابر
به اشک و شورشِ صبر
که در حوالیِ من غیرِ قارقارِ کلاغ
کسی به مغزِ سرم نوک نمیزند هر صبح!
نه یالِ اسبِ خیالی میانِ پنجهی من
نه خیزِ چابکِ سطری
که از شکایتِ اشکم به شعر بنویسم
دلم گرفته برادر!
دلم گرفته و در شیشهها نمانده شرابی
دلم گرفته حسابی
سرم مرورِ هوا را بهانه میگیرد
کجا به غیرِ تو ای باد!
در خرابهی من
در این شبانهی خاموش، خانه میگیرد؟
بیا خوشآمدی ای غم!
تو باش دستِ رفاقت
به زیرِ چانهی من
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_هذیانهای_مستعار
@taghiniasaeed
اگر به دیدنِ من آمدی و وحشتِ من
به روزهای کبود از سیاهیِ شب و شیون
بگو کشانده جنونم به ضلعِ ساکتِ غار
به آن حدود که تنگای چشمِ پنجرههاش
در انتظارِ بهار
اگر به دیدنِ من آمدی و خلوتِ من
مرا به خاطره بسپار و ابر
به اشک و شورشِ صبر
که در حوالیِ من غیرِ قارقارِ کلاغ
کسی به مغزِ سرم نوک نمیزند هر صبح!
نه یالِ اسبِ خیالی میانِ پنجهی من
نه خیزِ چابکِ سطری
که از شکایتِ اشکم به شعر بنویسم
دلم گرفته برادر!
دلم گرفته و در شیشهها نمانده شرابی
دلم گرفته حسابی
سرم مرورِ هوا را بهانه میگیرد
کجا به غیرِ تو ای باد!
در خرابهی من
در این شبانهی خاموش، خانه میگیرد؟
بیا خوشآمدی ای غم!
تو باش دستِ رفاقت
به زیرِ چانهی من
#مشهد
#پاییز۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_هذیانهای_مستعار
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
فشرده یادداشتی در خصوص گونه های مختلف شعر فارسی ( از لحاظ تفاوت های موسیقایی لفظ ) :
اگر برای بافتار کلام شاعرانه، قائل به وجود سه گونه " موسیقی لفظ " باشیم، این سه موسیقی، عبارتند از
الف : موسیقی متن ( وزن عروضی مبتنی بر بحور دسته بندی شده. شامل ۲۴۰ وزن با اندکی کم و زیاد ). که شامل تمامی قالب های شعر فارسی، اعم از مثنوی، قصیده، غزل، رباعی، دو بیتی و قس علیهذا می شود.
ب : موسیقی کناری که عبارت از آهنگ واژگان قافیه و ردیف هاست و مثل موسیقی متن، بخش لاینفک شعر کلاسیک فارسی و از الزامات آن. به استثنای " ردیف" ، شعرهای کلاسیک دارای ردیف را " مردف " و کلام آهنگین فاقد ردیف را " مقفا " می نامیم. و بر اساس معاییر شعر سنتی، اینگونه مانورهای لفظی در قوالب مختلف، با یکدیگر اشتراکات زیادی از لحاظ ساختار فرمیک دارند و اساس آن، تساوی ارکان عروضی در مصرع های هر واحد شعری( هر نوع از شعرهای کلاسیک " است و توازی دو مصرع با هم، یک " بیت " را شامل می شوند _ به استثنای قالب مستزاد_که مبنای همه این تحرکات، آهنگ موسیقایی لفظ را به وجود می آورد) و اساس استتیک " زیبایی شناسی " آن بر مقارنه و تساوی استوار است.
ج : موسیقی درون متنی، که آهنگ لفظی ناشی از قرار گرفتن و همجواری کلمات در کنار یکدیگر است. و این آهنگ طبیعی هر گونه همنشینی کلمات در کلام است. اعم از شعر و نثر .
لذا بر اساس قواعد شعر کلاسیک فارسی، و پیشینه هزار و چند ساله آن، وجود هر سه موسیقی در لفظ شاعرانه، حتمی و رعایت تقارن و تساوی مصاریع، الزامی محسوب می شوند. اما با ظهور نیما و شعر نیمایی، تغییر در مبانی استتیک کلام شاعرانه، علاوه بر تغییر در فرم، باعث ایجاد امکان مانور بیشتر لفظی از طریق حذف الزام موسیقی کناری( قافیه و ردیف )، و کوتاه و بلندی سطرها یا مصاریع شد. اما بار زیبایی شناختی موسیقایی لفظ، بر دوش دو موسیقی متن( ضربآهنگ وزن عروضی واحد ) و موسیقی درون متنی افتاد.
تقریبا با یک فاصله زمانی نسبتا کوتاه، از این اتفاق در رویکردهای شعر فارسی، شعر سپید با طلایه داری شاملو_ بگذریم از گزارش های تاریخ ادبیات در خصوص پیشینه آن در متون کهن و همعصران شاملو _ ظهور کرد. و ظاهرا تحت تاثیر شعر ترجمه و جریانات سیاسی اجتماعی داخلی و رتوریک فرنگی که وجه تمایز آن با شعر کلاسیک و نیمایی در کنار گذاشتن موسیقی متن" وزن عروضی " و موسیقی کناری " قافیه و ردیف " بود. و بدین ترتیب، بار زیبایی شناختی موسیقایی لفظ، به دوش همان آهنگ طبیعی ناشی از مجاورت کلمات در کنار یکدیگر افتاد. یعنی فقط موسیقی درون متنی.
در گرماگرم این تغییرات سریع در شعر معاصر فارسی، گونه ای دیگر از شعر فارسی نیز متولد شد که از آن با عنوان موج نو و شعر آزاد یاد می شود که در این شیوه، کلام شاعرانه، به اقتضای موقعیت کلام، از بی وزنی و وزن عروضی، سود می برد و طلایه دارانی نیز داشته است .
متعاقب جریان های یاد شده، طرز دیگری از شعر فارسی، بر اساس مانیفست ها و چاپ مجموعه شعر هایی از جناب یدالله رویایی با عنوان شعر حجم یا ( اسپاسمانتالیسم ) از دهه ۴۰ به این سو، وارد رویکردهای شعر فارسی شد و اساس آن بر کشف لایه های پنهان و قابل تاویل کلام _ تاویل مبتنی بر تخیل و فاصله گرفتن از پیش فرض های شناخته شده با هدف قرار دادن خود زبان_ است اما بر اساس نخستین مجموعه شعرهای جناب رویایی، مشخصا بی اعتنا به موسیقی درون متنی نیز نبوده و نیست.
توضیح این که این یادداشت، بیشتر جنبه کاربردی و آموزشی دارد و تنها فشرده ای از یک مقاله مبسوط در این زمینه است و جهت اطلاع عزیزان علاقمند و جوان، می توان به کتاب موسیقی شعر جناب دکتر شفیعی کدکنی نیز مراجعه نمود... یاحق
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
#تابستان۱۳۹۹
@taghiniasaeed
اگر برای بافتار کلام شاعرانه، قائل به وجود سه گونه " موسیقی لفظ " باشیم، این سه موسیقی، عبارتند از
الف : موسیقی متن ( وزن عروضی مبتنی بر بحور دسته بندی شده. شامل ۲۴۰ وزن با اندکی کم و زیاد ). که شامل تمامی قالب های شعر فارسی، اعم از مثنوی، قصیده، غزل، رباعی، دو بیتی و قس علیهذا می شود.
ب : موسیقی کناری که عبارت از آهنگ واژگان قافیه و ردیف هاست و مثل موسیقی متن، بخش لاینفک شعر کلاسیک فارسی و از الزامات آن. به استثنای " ردیف" ، شعرهای کلاسیک دارای ردیف را " مردف " و کلام آهنگین فاقد ردیف را " مقفا " می نامیم. و بر اساس معاییر شعر سنتی، اینگونه مانورهای لفظی در قوالب مختلف، با یکدیگر اشتراکات زیادی از لحاظ ساختار فرمیک دارند و اساس آن، تساوی ارکان عروضی در مصرع های هر واحد شعری( هر نوع از شعرهای کلاسیک " است و توازی دو مصرع با هم، یک " بیت " را شامل می شوند _ به استثنای قالب مستزاد_که مبنای همه این تحرکات، آهنگ موسیقایی لفظ را به وجود می آورد) و اساس استتیک " زیبایی شناسی " آن بر مقارنه و تساوی استوار است.
ج : موسیقی درون متنی، که آهنگ لفظی ناشی از قرار گرفتن و همجواری کلمات در کنار یکدیگر است. و این آهنگ طبیعی هر گونه همنشینی کلمات در کلام است. اعم از شعر و نثر .
لذا بر اساس قواعد شعر کلاسیک فارسی، و پیشینه هزار و چند ساله آن، وجود هر سه موسیقی در لفظ شاعرانه، حتمی و رعایت تقارن و تساوی مصاریع، الزامی محسوب می شوند. اما با ظهور نیما و شعر نیمایی، تغییر در مبانی استتیک کلام شاعرانه، علاوه بر تغییر در فرم، باعث ایجاد امکان مانور بیشتر لفظی از طریق حذف الزام موسیقی کناری( قافیه و ردیف )، و کوتاه و بلندی سطرها یا مصاریع شد. اما بار زیبایی شناختی موسیقایی لفظ، بر دوش دو موسیقی متن( ضربآهنگ وزن عروضی واحد ) و موسیقی درون متنی افتاد.
تقریبا با یک فاصله زمانی نسبتا کوتاه، از این اتفاق در رویکردهای شعر فارسی، شعر سپید با طلایه داری شاملو_ بگذریم از گزارش های تاریخ ادبیات در خصوص پیشینه آن در متون کهن و همعصران شاملو _ ظهور کرد. و ظاهرا تحت تاثیر شعر ترجمه و جریانات سیاسی اجتماعی داخلی و رتوریک فرنگی که وجه تمایز آن با شعر کلاسیک و نیمایی در کنار گذاشتن موسیقی متن" وزن عروضی " و موسیقی کناری " قافیه و ردیف " بود. و بدین ترتیب، بار زیبایی شناختی موسیقایی لفظ، به دوش همان آهنگ طبیعی ناشی از مجاورت کلمات در کنار یکدیگر افتاد. یعنی فقط موسیقی درون متنی.
در گرماگرم این تغییرات سریع در شعر معاصر فارسی، گونه ای دیگر از شعر فارسی نیز متولد شد که از آن با عنوان موج نو و شعر آزاد یاد می شود که در این شیوه، کلام شاعرانه، به اقتضای موقعیت کلام، از بی وزنی و وزن عروضی، سود می برد و طلایه دارانی نیز داشته است .
متعاقب جریان های یاد شده، طرز دیگری از شعر فارسی، بر اساس مانیفست ها و چاپ مجموعه شعر هایی از جناب یدالله رویایی با عنوان شعر حجم یا ( اسپاسمانتالیسم ) از دهه ۴۰ به این سو، وارد رویکردهای شعر فارسی شد و اساس آن بر کشف لایه های پنهان و قابل تاویل کلام _ تاویل مبتنی بر تخیل و فاصله گرفتن از پیش فرض های شناخته شده با هدف قرار دادن خود زبان_ است اما بر اساس نخستین مجموعه شعرهای جناب رویایی، مشخصا بی اعتنا به موسیقی درون متنی نیز نبوده و نیست.
توضیح این که این یادداشت، بیشتر جنبه کاربردی و آموزشی دارد و تنها فشرده ای از یک مقاله مبسوط در این زمینه است و جهت اطلاع عزیزان علاقمند و جوان، می توان به کتاب موسیقی شعر جناب دکتر شفیعی کدکنی نیز مراجعه نمود... یاحق
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
#تابستان۱۳۹۹
@taghiniasaeed
Forwarded from سعید تقی نیا(اندیشه...)
شعری از مجموعه ترانه های سپید، تقدیم شده به هاشم ارشادی به مناسبت شب یلدای ۱۳۸۶
یلدای من
سایه ای که قد قیچی های جهان
به بلندایش نمی رسد!
به حسرت های دانه دانه ام نگاه کن
که هر قطره اش
اشکی است بر دامن سرزمینم
به تاول دست هایم نگاه کن . . .
که زخم دلنازک ترین انار
بر آن دهان می گشاید!
هاشم، برایم از درختی حرف بزن
که پرنده ای بر دست هایش نمی نشیند
از گُربه ای که در خواب قناری پرید!
هاشم... هاشم ...
یلدا اسم شب نیست
یلدا
آواره ای است در پارک های شهر
تا ماشین های گران را خوب بشناسد!!
یلدا
آفتابی در شب های " دُبی " !!
یلدا
سری است که از زانو تا زمین
با چند گرَم در آسمان می پرد!
آه، یلدا... یلدا... یلدا
ماغ کشیدن گاوی است که گرگ ها
رهایش نمی کنند
#مشهد_یلدای۱۳۸۶
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_ترانه_های_سپید
@taghiniasaeed
یلدای من
سایه ای که قد قیچی های جهان
به بلندایش نمی رسد!
به حسرت های دانه دانه ام نگاه کن
که هر قطره اش
اشکی است بر دامن سرزمینم
به تاول دست هایم نگاه کن . . .
که زخم دلنازک ترین انار
بر آن دهان می گشاید!
هاشم، برایم از درختی حرف بزن
که پرنده ای بر دست هایش نمی نشیند
از گُربه ای که در خواب قناری پرید!
هاشم... هاشم ...
یلدا اسم شب نیست
یلدا
آواره ای است در پارک های شهر
تا ماشین های گران را خوب بشناسد!!
یلدا
آفتابی در شب های " دُبی " !!
یلدا
سری است که از زانو تا زمین
با چند گرَم در آسمان می پرد!
آه، یلدا... یلدا... یلدا
ماغ کشیدن گاوی است که گرگ ها
رهایش نمی کنند
#مشهد_یلدای۱۳۸۶
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_ترانه_های_سپید
@taghiniasaeed