میز شماره سه
190 subscribers
46 photos
2 videos
54 links
درهم و برهم احوالات فکری و تجربه‌های یه آدمی که به ساینس اجتماعی و ادبیات خیلی علاقه داره
@AMiRKHAN_97
Download Telegram
میز شماره سه
اهمیت توجه به پاراگراف در خواندن (درس‌نوشت پژوهش، راهنمای خواندن) قبلا در مورد این که چه تفاوتی بین رمان خوندن و مقاله خوندن وجود داره صحبت کردم، الان می‌خوام در مورد این صحبت کنم که پاراگراف پاراگراف بودن متن چه کمکی به سریع‌تر خوندن می‌کنه (سریع‌تر جواب…
چه اطلاعاتی در مقدمه‌ی یک مقاله هست؟ (درس‌نوشت پژوهش، راهنمای خواندن)

تو دو تا پست قبلی در مورد تفاوت مقاله‌خوانی و رمان‌خوانی و مزیت پاراگراف به پاراگراف بودن یک متن صحبت کردم، توی چند تا پست آینده میخوام در مورد محتوای بخش‌های مختلف یک مقاله صحبت کنم.

موضوع‌ این پست، اطلاعات موجود در مقدمه‌ی مقاله هست. این پست کمک کنه که بفهمیم چه سوال‌هایی رو میتونیم توی مقدمه‌ی مقالات پیدا کنیم

نظریه‌پردازی، به صورت گفتگو بین افراد دانشگاهی انجام میگیره، معمولا مقالات، حرف جدیدی در ادامه‌ی مقالات گذشته‌ی خودشون هستند. احتمالا تا امروز با واژه‌ی ادبیات یا (literature) برخورد داشتید، این واژه توصیف همین گفتگوها هست

زمانی که یک پژوهشگر میخواد یک حرف جدید بزنه، باید اول بگه که میخواد چه چیزی به چه بحثی اضافه کنه؛ مقدمه‌، جایی هست که این صحبت انجام میگیره

به صورت خلاصه میشه گفت که مقدمه به دو تا از سوال‌های ما پاسخ میده: 1. مقاله قرار هست که چه بحثی رو ادامه بده 2. مقاله‌ چه حرف جدیدی رو میخواد به بحث‌های قبلی اضافه کنه

پ.ن: این صحبت‌ها بر اساس تجربه‌ی شخصیم هست، اگر نظری دارید، خوشحال میشم شما هم تجربه‌تون رو به اشتراک بذارید

@table_number3
#پژوهش
👍1
میز شماره سه
چه اطلاعاتی در مقدمه‌ی یک مقاله هست؟ (درس‌نوشت پژوهش، راهنمای خواندن) تو دو تا پست قبلی در مورد تفاوت مقاله‌خوانی و رمان‌خوانی و مزیت پاراگراف به پاراگراف بودن یک متن صحبت کردم، توی چند تا پست آینده میخوام در مورد محتوای بخش‌های مختلف یک مقاله صحبت کنم.…
چه اطلاعاتی در بخش پیشینه‌ی نظری یک مقاله هست؟ (درس‌نوشت پژوهش، راهنمای خواندن)

در ادامه‌ی پست‌های راهنمای خواندن، توی این پست میخوام در مورد بخش مرور ادبیات صحبت کنم، این پست کمک میکنه که متوجه بشیم، مرور ادبیات شامل چه مواردی هست و به چه سوال‌هایی قراره پاسخ بده

هدف پژوهشگر از نوشتن مرور ادبیات، توضیح مفاهیم و نظریه‌هایی هست که در ادامه‌ی مقاله میخواد از اون‌ها استفاده کنه، مثلا فرض کنید یک پژوهشگر میخواد در مورد نقش اعتماد بر پذیرش پلتفرم صحبت کنه، برای این کار پژوهشگر اول باید فهم و نظر خودش رو در مورد اعتماد و پلتفرم به خواننده بگه (یکی دیگه از علت‌های این کار این که در خیلی از موارد، مفاهیم تعاریف مختلفی دارند، این کار باعث میشه که خواننده‌ دقیقا بدونه که نویسنده، کدوم یک از تعاریف رو در نوشته‌اش استفاده کرده)

با این توضیحات، زمان‌هایی که ما به دنبال فهمیدن یک نظریه‌ یا تعریف یک مفهوم هستیم، بخش مرور ادبیات می‌تونه به ما برای جواب دادن به سوال‌هامون کمک کنه، مثلا برای انجام تحقیقی که داشتم، باید تعریف نظریه‌ی نهفتگی (embeddedness) یاد می‌گرفتم، بخش‌های مرور ادبیات مقالات توی این کار به من کمک کرد

یکی دیگر از کمک‌هایی که بخش مرور ادبیات به ما می‌کنه، فهمیدن تناسب بین پدیده و نظریات است. خیلی از زمان‌ها، ما لازم داریم که بدونیم برای تحلیل پدیده‌ای که مشاهده‌اش می‌کنیم، از چه نظریه‌ای باید استفاده کنیم، برای این کار، می‌تونیم ارتباط بین پدیده‌ها و نظریه‌ها در مقالات رو بررسی کنیم

پ.ن: خیلی از زمان‌ها یک مقاله، به دنبال تحلیل یک پدیده نیست (مقالات مروری و مقالاتی که بر اساس مقالات گذشته، نظریه جدید دادند)، محتوای این نوشته برای این جور مقالات چندان درست نیست

پ.ن 2: این صحبت‌ها بر اساس تجربه‌ی شخصیم هست، اگر نظری دارید، خوشحال میشم شما هم تجربه‌تون رو به اشتراک بذارید
@table_number3
#پژوهش
👍2
نقش مشاوران روانشناسی در جامعه (مرور سریال سوپرانوس- بخش اول):
میز شماره سه
نقش مشاوران روانشناسی در جامعه (مرور سریال سوپرانوس- بخش اول):
بعد از دیدن 83 قست حدودا 55 دقیقه‌ای، بالاخره دیدن این سریال تموم شد، با توجه به این که چندان دانش نقد سینما رو ندارم، توی مرورم، فقط میخوام در مورد بخش‌هایی از سریال صحبت کنم که به نظرم جالب اومد، به طور خلاصه، داستان سریال در مورد یک خانواده‌ی مافیایی هست که به شدت نظم سنتی دارند

اولین موردی که برام جذاب اومد، یکی از تقابل نظم سنتی خانواده و نظم جدید جامعه‌ی آمریکا در اون زمان هست که پر رنگ ترین اون حضور یک روان‌شناس به عنوان یکی از نقش‌های اصلی سریال هست. توی خانواده‌ی سنتی آمریکایی‌-ایتالیایی فیلم، مشاوره با روانشناس/روان‌پژشک یک کار تابو و زشت هست، جوری که حتی داستان‌ یک فصل این سریال هم تحت تاثیر این موضوع قرار گرفته؛ به طور کلی هم به نظر میرسه که توی خانواده‌های سنتی، مسئولیت مشاوره در رابطه با مسائل زندگی، بر روی ریش‌سفیدان و افراد با تجربه بود؛ اما روان‌شناسان و روان‌پزشکان قرار هست که این مسئولیت رو در جوامع جدید بر عهده بگیرند

به نظرم، تغییر در نقش مشاوره در خانواده‌ها، موضوع مهمی هست که میشه بهش فکر کرد. این که این تغییر نقش، چه فوائد و چه ضررهایی برای جامعه دارد (چه فوائد و ضررهایی برای جوامعی که این تغییر رو تجربه کردند داشته)؟ این که آیا شرایط این تغییر در کشور ایران وجود دارد یا نه؟ و ...

به طور کلی، این که یه شغل (یه سری افراد که اون شغل رو دارند)، خودش رو در نظم اجتماعی قرار میده، پدیده‌ی جالبی هست، به نظرم میاد یکی از موارد جالبه سریال، نشون دادن این تغییر توی جامعه‌ی آمریکا و جا افتادن یک بخش کاری جدید توی جامعه‌ی آمریکا هست

پ.ن: فکر کنم توی رشته‌ای به نام جامعه‌شناسی شغل این موضوع رو بررسی می‌کنه
پ.ن 2: این نوشته علمی نبود، صرفا یه سری ایده‌ها که اومد توی ذهنم رو نوشتم
پ.ن 3: تصویر پست، عکس لورین براکو در نقش جنیفر ملفی، مشاوره روانشناس تونی سوپرانوس هست

@table_number3
#مرور_فیلم
👍62
میز شماره سه
اگر در خانواده‌ی یک کانگستر بزرگ شده بودیم؟ (مرور سریال سوپرانوس - بخش دوم)
فرض کنید که در خانواده‌ای بزرگ شده بودید که پدر خانواده، رئیس یک باند مافیایی بود، توی همچین وضعیتی آیا آسون بود که به خیر جامعه و شهروند خوب بودن فکر کنید؟

یه سری بحث‌ها هست در مورد این که وقتی یه نفر توی خانواده‌ی فقیر زندگی می‌کنه، با توجه به سطح دغدغه‌هاش (در مورد مشکلات زندگیش)، فکر کردن به راه‌های رشد براش خیلی مشکله (به کتاب فقر احمق می‌کند مراجعه کنید)، وقتی که داشتم سوپرانوس رو می‌دیدم، به این فکر می‌کردم که آیا فقر تنها عاملی هست که باعث محدودیت فکری یه آدم می‌تونه بشه، مثلا کسی که درآمد اصلی خانواده‌اش از راه خلاف هست، موضع‌گیری علیه این جور کارها براش آسون خواهد بود؟ یا کسی که در یک خانواده‌ی اسرائیلی بزرگ شده، آیا براش آسون خواهد بود که علیه ملیتی که براش تعریف شده ایستادگی کنه؟ آیا طرف می‌تونه به سادگی علیه جنایات‌هایی که حکومت اسرائیل انجام داده موضع گیری کنه؟

یکی از موارد جالب سریال سوپرانوس، نمایش خانواده‌های گروه‌های مافیایی بود، وقتی داشتم سریال رو می‌دیدم به این فکر می‌کردم که آیا برای مدو و ای.جی (دو فرزند تونی سوپرانو) امکان فکر کردن برای شهروند خوب بودن، وجود داشته یا نه؟ یا این که آیا برای کسی که توی خانواده‌ی معمولی بزرگ شده (مثل من) هنر خاصی هست که به فکر ارتقاء جامعه باشه؟ (قائدتا پدر همچین آدمی بهش یاد میده که دغدغه‌ی جامعه رو داشته باشه، حالا اگر همچین چیزی برای همچین فردی وجود نداشت، آیا می‌تونست همچنان همچین تفکراتی داشته باشه؟)

پ.ن : این نوشته علمی نبود، صرفا یه سری ایده‌ها که اومد توی ذهنم رو نوشتم
پ.ن 2: تصویر پست، عکس رابرت ایلر و جیمی-لین سیگلر، بازیگران نقش مدئو و ای.جی دو فرزند تونی سوپرانو، هست

@table_number3
#مرور_فیلم
2
ما دانشجویان بی‌مصرف

دوره کارشناسی ارشد توی دانشگاه تهران، یه دوستی داشتیم به نام ابوالفضل، بوشهری دوست داشتنی و تا حدود زیادی دم‌دمی مزاج، ابوالفضل بین بچه‌ها تا جایی که من شناخت داشتم، دانشجوی قوی بود، حتی یکی از اساتید هم بهش پیشنهاد کار داده بود. ترم سه یا چهار که شد ابوالفضل یهو تصمیم گرفت که انصراف بده، هر چقدر سعی کردم که باهاش صحبت کنم که بی‌خیال بشه، نشد که نشد، حتی بابام هم که ابوالفضل رو نمی‌شناخت حدود دو ساعت باهاش تلفنی صحبت کرد ولی ابوالفضل از تصمیمش منصرف نشد؛ توی یکی از صحبت‌هایی که با ابوالفضل بعد از انصرافش داشتم، یه حرف جالبی زد و گفت که هیچ کدوم از اساتید حتی پیگیری نکرده که ابوالفضل رو از کاری که می‌خواد بکنه منصرف کنه (تا جایی که می‌دونم برگه‌ی انصراف یه دانشجو رو هم باید رئیس گروه امضا می‌کرد و هم رئیس دانشگاه که به طور اتفاقی از گروه آموزشی ما بود)

امروز یه گفتگوی داشتم که خود گفتگو اهمیت چندانی نداره اما ناخودآگاه یاد ابوالفضل افتادم، یاد این که چقدر ما دانشجویان، موجودات بی‌ مصرفی هستیم، چقدر از دست دادن ابوالفضل برای دانشگاه تهران راحت بود. چقدر نظم این شهر برای شهروندانش عادیه. چقدر ما دانشجویان حرف مفت می‌زنیم، چقدر ...

داشتم فکر می‌کردم که افراد که ته دلشون این که باید برای بهتر شدن این مملکت جنگید، تا چه حد توانایی بی‌مصرف بودن رو دارن؟ میشه درد نادیده گرفتن رو تحمل کرد و جنگید؟ و باز جنگید؟ میشه خسته نشد؟

@table_number3
#دل‌نوشته
🤷‍♂1👍1
این OR (تحقیق در عملیات) لعنتی

یه مثال معروفی هست که میگه کسی که چکش تنها ابزارش هست، همه‌ چیز رو میخ می‌بینه، چیزی که میخوام تعریف کنم نه در مورد خود OR (چکش‌ داستان) هست و نه در مورد استفاده‌های درست از OR (میخ‌های داستان که باید با چکش کوبیده بشند)، بلکه داستان در مورد هزار جایی هست که دانشگاه ما به غلط از این ابزار در حال استفاده است

اول از همه، OR یا Operational research یا تحقیق در عملیات چیست؟ چیزی که ویکی‌پدیا در مورد تحقیق در عملیات نوشته: (یکی از زیرشاخه‌های ریاضیات کاربردی است، که جنبه‌های کاربردی آن در مهندسی صنایع مورد توجه قرار می‌گیرد. تحقیق در عملیات تکنیکی است به‌منظور به‌کار بستن روش‌های تحلیلی توسعه یافته، برای کمک به تصمیم‌گیری بهتر [مورد استفاده قرار می‌گیرد])

مثلا فرض کنید که مدیر تولید یک کارخانه هستید و می‌خواهید تصمیم بگیرید که چقدر از چه محصولی در چه زمانی تولید کنید، یا فرض کنید که مدیر عامل یک کارخونه هستید و دوست دارید متوجه بشید که تصمیمی که می‌گیرید چه تاثیراتی بر اجزاء مختلف شرکتتون داره، یا می‌خواهید تصمیمات کیفی خودتون رو به صورت کمی دربیارید تا روابط بینشون رو دقیق‌تر متوجه بشید، توی این جور موارد، احتمالا ابزارهایی که توی دانش OR ابداع شدند خیلی به دردتون میخوره

اما امان از زمانی که ما فقط و فقط بخواهیم همه چیز زندگی‌مون رو با یه سری ابزار حل کنیم. فرض کنید که می‌خواهید یه تحقیقی در رابطه با عوامل تاثیرگذار بر پذیرش یک نرم‌افزار انجام بدید، برای این که کار، باید با استفاده از روش‌های علمی، رفتار‌هایی که یک کاربر می‌تونه در مواجه با یک نرم‌افزار داشت رو تحلیل کرد، مثلا میشه کاربر رو توی یه محیط آزمایشی قرار داد و رفتارش رو تحلیل کرد یا میشه رفتار اون رو در مواجهه با نرم‌افزارهای قبلی مشاهده کرد و یا هزارها روشی که جامعه‌ی علمی برای این کار ابداء کرده

ولی جوری که دانشگاه ما برای این جور مسائل راه‌حل پیدا می‌کنه، در خیلی از موارد استفاده از دانش لعنتی OR هست (ما که چکش داریم چرا این پیچ رو هم نکوبیم؟) مثلا برای سوال بالا محققین محترم، چندین خبره‌ پیدا می‌کنند و نظرشون رو در مورد عوامل تاثیرگذار بر پذیرش یک نرم‌افزار جویا می‌شوند، در ادامه هم یه ژورنال مناسب برای چاپ مقاله‌ی خودشون پیدا می‌کنند و تامام، کار علمی ما به سرانجام رسید :)

باز البته جای شکرش باقیه که نفوذ دانش OR تنها محدود به دانشگاه‌های مدیریت باقی مونده، وگرنه ممکن بود که درخت دانش این مملکت تحقیقاتی مثل (شناسایی عوامل موثر بر بهره‌وری موتورهای بنزینی با تحلیل نظر خبرگان) نیز انجام بده

@table_number3
1👍1
میز شماره سه
توجیه (مرور سریال سوپرانوس- بخش سوم)
توی یکی سکانس‌های سریال که توی مطب دکتر ملفی اتفاق می‌افته، ملفی از تونی سوپرانو میپرسه فکر می‌کنه بعد از مرگ به بهشت میره یا جهنم؟ تونی قاطعانه جواب میده بهشت (باورتون میشه که رئیس یک باند مافیایی که کلی آدم رو کشته یا بدبخت کرده، فکر کنه که به بهشت میره؟)، وقتی دکتر ملفی دلیل این فرض رو می‌پرسه، در جواب، تونی میگه زمانی که اون‌ها به آمریکا اومدن (منظورش پدر یا پدربزرگش هست البته)، بقیه‌ی آمریکایی‌ها بهشون ظلم می‌کردن، به خاطر همین اون‌ها هم مجبور شدن مثل یک سرباز برای زندگی‌شون بجنگند، همون طور که وقتی یه سرباز یه نفر رو می‌کشه، گناهی نکرده، اعضای مافیا هم وقتی یه نفر رو می‌کشن، گناهی نمی‌کنن. اون‌ها فقط سرباز‌های دیگه‌‌ای رو که توی جبهه‌ی روبرو هستند رو می‌کشن

وقتی داشتم این سکانس رو می‌دیدم، واقعا از زیبایی استدلال تونی سوپرانو، لذت بردم، این که چقدر یه آدم قشنگ می‌تونه برای یه کار زشت، یه دلیل موجه ارائه بده؛ ولی بعدش یه سوالی برام ایجاد شد که آیا فقط روسای مافیا توانایی ارائه‌ی توجیهات زیبا رو دارند یا این که خیلی از آدم‌های دیگه هم این مهارت رو دارند؟

چند روز پیش داشتم یه قسمت از پادکست Hidden Brain رو گوش می‌دادم، مهمون اون قسمت می‌گفت که انسان‌ها موجودات منطقی (rational) نیستند، بلکه انسان‌های موجوداتی هستن که منطقی سازی (rationalization) رو خوب بلدند. در واقع به نظر میاد مهارت ایجاد توجیه زیبا فقط در روسای مافیا وجود نداره و خیلی از وقت‌ها ما هم برای این که بخواهیم با کارهای ناپسند خودمون کنار بیایم، براش توجیهات قشنگ می‌سازیم

پ.ن: تصویر پست، عکس جیمز گندولفینی (تونی سوپرانو) و لورین براکو (دکتر ملفی) است
پ.ن 2: لینک قسمتی که از پادکست Hidden Brain معرفی کردم:


@table_number3
#مرور_فیلم #مرور_پادکست
👍1
احساس شرم و درد (مرور کتاب The sense of an ending)
نمره 4 از 5

دوباره مثل کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم، با کتابی روبروی هستیم که خیلی درگیر با احساسات هست، هر چند که این جا با داستان قوی‌تری روبرو هستیم، یکی از ویژگی‌های جالب کتاب حس تعلیقی هست که ایجاد می‌کنه (جوری که حتی بعد از تموم شدنش، مجبور شدم کلی بگردم تا بفهمم چه اتفاقی افتاده)

پ.ن: یه چیزی که توی خوندن کتاب، من رو اذیت کرد، نداشتن اطلاعات پس‌زمیه‌ای داستان بود، مواردی که بیشتر مربوط به مدارس انگلیس می‌شد (مثلا این که توی نظام انگلیس 2:1 به معنی نمره‌ی خوب هست)، از این جهت اوایل کتاب ممکنه که فکر کنید سطح نوشته‌اش بالا هست ولی وقتی جلوتر می‌رید، این مشکل تقریبا حل میشه(کتاب رو به انگلیسی خوندم)

@table_number3
#مرور_کتاب
👍4
چرا نباید به جای مرور ادبیات، مرور ادبیات نظام‌مند انجام بدیم؟ (درس‌نوشت پژوهش)

این نوشته بر اساس تجربه‌ی انجام پایان‌نامه‌ی ارشدم و یک کار پژوهشی جدی و مقایسه‌ی این دو تا تجربه با هم هست، تو ادامه اول دو تا تجربه‌ رو میگم و بعد هم با هم مقایسه می‌کنمشون و آخر هم میگم که چرا فکر می‌کنم کاری که توی پایان‌نامه ارشدم انجام دادم، کار درستی نبوده

همون طور که گفتم، داستان اول مربوط به انجام پایان‌نامه‌‌ی کارشناسی ارشدم بود، برای شروع کار (مرحله‌ی یک پایان‌نامه)، استادم گفت که برای پیدا کردن موانع به‌کارگیری اینترنت اشیاء باید از روشی به نام فراترکیب استفاده کنم، دلیل استفاده از فراترکیب هم مرور نظام‌مند ادبیاتش بود، طبق کاری که انجام شد در آخر مرحله‌ی اول یک مدل جامع با استفاده از مرور نظام‌مند ادبیات از موانع به‌کارگیری اینترنت اشیاء پیدا کردیم، اتفاقی توی این مرحله نیافتاد این بود که من حرف جدیدی به یه بحثی که توی دنیای آکادمی جریان داره، اضافه کنم، این کار توی این کار برای من ممکن نبود چون اصلا اطلاعی از بحث‌هایی که توی حوزه‌ی پژوهشی‌ام بود نداشتم

داستان دوم در مورد انجام یک کار پژوهشی با استادی بود که خارج از دانشگاه باهاش آشنا شدم، مهم‌ترین سوالی که همیشه استادم ازم می‌پرسید این بود که تحقیقی که داری انجام می‌دی دقیقا چه اهمیتی برای انجمن‌های حوزه‌ی سیستم‌های اطلاعاتی داره (حوزه‌ای پژوهشی من و استادم) و این سوال همیشه من رو به این سمت می‌برد که بحث‌های پژوهشگران این حوزه رو بخونم. این دفعه بر خلاف دفعه‌ی قبل که صرفا به دنبال یه سری کلیدواژه برای انجام مرور نظام‌مند بودم (البته کلیدواژه‌ها اهمیت دارند و من هم دنبالشون بودم اما نه برای انجام مرور نظام‌مند)، این دفعه به دنبال سوال‌ها و بحث‌هایی بودم که توی انجمنی که می‌خواستم حرف بزنم، مطرح شده باشه.

موضوع پر اهمیتی که وجود داره، کار علمی به شدت به انجمن (community) ربط داره، وقتی که شما یه مقاله چاپ می‌کنید در واقع دارید یه حرف جدید به یه بحث قدیمی اضافه می‌کنید (مثل این می‌مونه که سر میز نشستید که پژوهشگران داشتن چندین ساعت در مورد یک موضوع مشخص با هم بحث می‌کردند و شما می‌خواهید یک حرف جدید به صحبت‌های اون‌ها اضافه کنید)، وقتی که برای انجام یه کار علمی به جای مرور ادبیات، مرور نظام‌مند ادبیات رو انجام می‌دید (منظورم جوری که دیدم توی ایران انجام میشه)، دیگه اطلاعی از بحث‌های گذشته ندارید و این باعث میشه که نتونید در ادامه‌ی بحث‌های گذشته، حرف جدیدی رو اضافه کنید

پ.ن: اگر دنبال این هستید که توی دانشگاه‌های ایران کار انجام بدید (حوزه‌ی علوم انسانی)، احتمالا این تجربه چندان براتون مفید نخواهد بود
پ.ن 2: این نوشته بر اساس تجربه‌ی شخصیم بود، اگر فکر می‌کنید که جاییش درست نیست، خوشحال می‌شم که نظرتون رو بشنوم (این جوری می‌تونیم بر اساس تجربه‌هایی که داریم، کارها و نظراتمون رو اصلاح کنیم) 🙏

@table_number3
#پژوهش
👍2
- برادر! برای کسی کار کن که لااقل بداند برایش کار می‌کنی.
- نه... درست برعکس. برای کسی کار کن که هنوز نمی‌داند چه کسی دوست است و چه کسی دشمن. من محتاج محبت کردنم نه محبت دیدن. من محتاج خدمت کردنم نه خدمتم را به رخِ دیگران کشیدن. من گدای قدرشناسی اینچه‌برونی‌ها نیستم تا اگر به من پشت کردند به آن‌ها پشت کنم. من رهبریِ آن‌ها را نمی‌خواهم. من می‌خواهم آگاهشان کنم، به سود خودشان، و به سود همه‌ی ترکمن‌ها. و این کار را هم می‌کنم،

آتش بدون دود، کتاب دوم


@table_number3
#گرته‌برداری
👍1
ساختار مقدمه‌ی مقاله‌ (درس‌نوشت پژوهش)

اولین جایی که توی مقاله خوانده می‌شود، مقدمه‌اش هست (البته بعد از چکیده). بر خلاف بقیه‌ی بخش‌های مقاله که چندان ساختار مشخصی ندارند، ساختار مقدمه‌ی اکثر مقالات (علوم انسانی) با کیفیت از نظم مشخصی پیروی می‌کنن، توی این نوشته، میخوام ساختار مقدمه‌ی مقاله رو با یه مثال میخوام توضیح بدم

مقدمه باید سه تا جز رو داشته باشه (بر اساس اسلایدهای دکتر هنرور):
- موضوع بزرگ‌تر و اهمیت موضوع
- صورت مساله و اهمیت آن
- پاسخ (مدعای) شما
- ساختار متن

اگر بخواد مفصل‌تر باشه:
- معرفی رویکرد کلی شما
- تعریف مفاهیم کلیدی یا مورد بحث
- پاسخ مختصر (یا وعده‌ی پاسخ) به دید‌گاه‌های مخالف

برای این که بخوام این نظم رو توی یه مقاله نشون بدم، بخش‌های مهم (جملات موضوع پاراگراف‌ها) مقدمه‌ی یکی از مقالات Chrisanthi Avgerou آوردم:

1. There is currently a new wave of optimism among Information and Communication Technology for Development (ICT4D) activists and scholars about the potential of ICT to enable development.
توی پاراگراف اول، نویسنده داره یه تصویر کلی از بحثی که میخواد داشته باشه رو ارائه میده که در مورد مفید بودن فناوری‌های اطلاعاتی برای توسعه هست (فناوری‌های اطلاعاتی چه نقشی می‌تونن برای توسعه داشته باشند)

2. However, extrapolation from the affordances of technologies is a poor method for predicting ICT-enabled socio-economic changes.
این جا نویسنده داره مسئله‌ای که میخواد بهش بپردازه رو معرفی میکنه، این جا داره میگه که در تحقیقات گذشته، روشی مناسبی که تغیرات اجتماعی -اقتصادی در اثر استفاده از فناوری‌های اطلاعاتی حدس بزنه توسعه پیدا نکرده (که هدف این مقاله پوشش همچین خلائی هست)

3. Empirically, we seek to explain the emergence of networks of micro-entrepreneurs who conduct their business on the Taobao Web platform in China.
این جا هم داره میگه چجوری میخواد خلاء مطرح‌شده رو برطرف کنه (پاسخ نویسندگان به خلاء تحقیق)

4. The entrepreneurs in our study draw eclectically from the Taobao platform tools, data and value-adding services to develop their business
رویکرد کلی نویسنده

5. The remainder of the paper is structured as follows
ساختار کلی متن

این ترکیب تقریبا توی مقالات (حداقل مقالات با کیفیت بالا) رعایت می‌شند، دونستن همچین ساختاری خیلی میتونه برای نوشتنتون کمک کننده باشه، توصیه هم میکنم برید چند ساختار مقدمه‌ی چند تا مقاله‌ی با کیفیت رو خودتون بررسی کنید

- پ.ن: اسم کامل مقاله
Relational and institutional embeddedness of Web-enabled entrepreneurial networks: case studies of netrepreneurs in China هست، برای دانلود هم می‌تونید از این لینک استفاده کنید
https://sci-hub.st/10.1111/isj.12012
-پ.ن 2: رنج‌ها کشیدم بابت نوشتن مقدمه‌ی پروپوزالم، بعدش فهمیدم که ساختار مشخصی داره (لازم نبود اون قدر زجر بکشم) 😁
-پ.ن 3: اگر فکر می‌کنید مطالبی که گفتم درست نیست، خوشحال میشم نظرتون رو بگید، این جوری باعث میشه بیشتر بررسیش کنیم 🙏
-پ.ن 4: حوزه‌ی تحقیقاتی من، علوم انسانی هست، مطمئن نیستم که دیگر حوزه‌ها هم همچین ساختاری رو داشته باشند
@table_number3
#پژوهش
👍2
[آق‌اویلر خطاب به پسرش:]
-حالا من به تو چیزی را می‌گویم که باید به این (مردمت) بگویی! بگو که آق‌اویلر، سال‌ها پیش از این، گفته‌است که یک ایرانی و یک ترکمن است، نه یموت، نه گوکلان، هنوز هم بر سر حرفش ایستاده‌است و از این حرف، مرده‌اش هم برنمی‌گردد. یک ترکمن، برای همه‌ی ترکمن‌ها کار می‌کند، به به همه‌ی ترکمن‌ها یاد‌می‌دهد، و از همه‌ی ترکمن‌ها یادمی‌گیرد، و تا وقتی گوکلان‌ها، بیشتر از ما می‌دانند، من احساس شرم نمی‌کنم که از آن‌ها بپرسم و جواب پرسشم را از آن‌ها بخواهم؛ و یک ایرانی، حق دارد از تمام مردم ایران کمک بخواهد و به همه‌ی مردم ایران تکیه کند. به (مردمت) بگو که پدرم آق‌اویلر، امروز دیگر زمین‌دار و گله‌دار نیست تا ثروت و مکنت، از مردم واقعی صحرا جدایش کرده‌باشد. آق‌اویلر، یک امانت‌دار امین و یک دهقان واقعی‌ست... و بگو که برای جنگ با هر کس که غیر از این بیندیشد، آماده است... چند ماه پیش، به پالاز گفتم که می‌تواند سینه‌ی برادرش را جلوی اولین چادر اینچه‌برون بشکافد و از خشم من در امان باشد. حالا به تو می‌گویم هر وقت با قلب خودت حس کردی که آق‌اویلر، راه خطا می‌رود، حق داری او را - حتی از پشت- با تیر بزنی. گناهت را به گردن می‌گیرم. با هم حرفی داری؟

کتاب آتش بدون دود، کتاب دوم


@table_number3
#گرته‌برداری
👍1
اغلب ناامیدانه می‌خواهیم به جای عمل نکردن عمل کنیم، به جای سکوت کردن حرف بزنیم، به جای گوش کردن ثابت کنیم که حق با ماست، به جای لذت بردن امتیاز کسب کنیم. این‌ها تمایلات جهانی بشر است، دست کم در فرهنگ اروپا و حتی در افراد بسیار منفعل و بی تفاوت این گونه است.
گوش دادن. بودن. فرصت اتفاق افتادن دادن. این حالات و نگرش‌‌هایی هستند که ما آن‌ها را از یاد برده‌ایم و همین‌ها به ما کمک می‌کنند تا دوباره عشق و شگفتی را کشف کنیم

بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند، فصل بازی، صفحه‌ی ۱۴۱
@table_number3
#گرته‌برداری
👍2
زیباترین شکل خودانگیختگی بازی است. درست است که بازی هم قواعد و قوانین خودش را دارد اما حس آن مهم‌تر از قوانینش است. بازی ذات آزادی، لذت بی‌کوشش و سرزندگی است. به بازی توله سگ‌ها نگاه کنید، شاداب‌اند و خیلی از این کار لذت می‌برند. بچه‌ها هم همین طورند. اگر وارد دنیایشان شویم با روح بازی ارتباط می‌یابیم، این طول موج ویژه ذهن است که بالا می‌رود و ما را سبک و رها می‌کند. بشر جان می‌کند و رنج می‌کشد. بازی مال فرشته‌هاس، اما بچه‌ها هم این کار را می‌کنند. وقتی با بچه‌هایم بازی می‌کنم ذهنم از هرگونه سنگینی و نگرانی خلاصی می‌یابد.

بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند، فصل بازی، صفحه‌ی ۱۴۲
@table_number3
#گرته‌برداری
👍2
👍1
میز شماره سه
Photo
جبهه داشته باشیم؟ (مرور سریال Good Omen)

به نظر میرسه جبهه داشتن از عناصر اصلی زندگی روزمره ماست، طرفداریا ضد حکومت بودن، اقتصاددان یا جامعه‌شناس بودن، آرسنالی یا منچستری بودن (البته فوتبال قابلیت چند جبهه‌ای رو داره :) و ...
اعتراف می‌کنم که جبهه داشتن در خیلی از موارد به شخصه خیلی برام جذابیت داره (آرسنالی هستم:)، اما آیا همیشه لازم هست جبهه داشته باشیم؟؟؟

سریال Good Omen در مورد بزرگ‌ترین جبهه‌ای که در زندگی بشر وجود داره، صحبت می‌کنه (احتمالا)؛ در مورد تقابل بهشت و جهنم، در مورد تقابل جبهه‌ی روشنایی و تاریکی، و دوست داره نشون بده که همیشه لازم نیست جبهه داشته باشیم. سریال از این جهت جذابه که میتونه باعث بشه که حداقل در مورد یه سری از جبهه‌هایی توی زندگی داریم فکر کنیم، شاید، شاید بشه که یه سری‌هاشون رو از بین برد

یه نکته‌ای هم در مورد سریال هست که سریال لحن به شدت تندی علیه اعتقادات مسیحی داره (که بخش بزرگیشون با اعتقادات یهودیان و مسلمانان مشترک هست)، این لحن چندان مورد پسند من نیست و اگر این جور موارد اذیتتون می‌کنه، شاید سریال براتون جذاب نباشه

این پادکست هم میتونه بابت این موضوع جالب باشه:


پ.ن 1: منظورم از جبهه نداشتن، به معنی منفعل بودن و نظر نداشتن نیست (میشه نظر داشت و میل شدید به یه گروه نداشت)
پ.ن2: اگر میخواهید تو یه دعوا از دو طرف کتک نخورید، حتما جبهه بگیرید (در دعواها آدم بی‌جبهه از دو طرف کتک می‌خورد، آدم با جبهه از یه طرف)😁

@table_number3
#مرور_فیلم
👍5
بچه‌ها (مرور کتاب بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند؟)
نمره 4.5 از 5

بعد از سوال پرسیدن، به نظرم جذاب‌ترین فعالیت توی دنیا بازی کردن با بچه‌هاست:)
کتاب در مورد این صحبت می‌کنه که بازی با بچه‌ها چه درس‌هایی به ما میده، با توجه به این که احتمالا بچه‌ها رو خیلی دوست دارم، کتاب برام جذاب بود، روش کتاب، شبیه روشی هست که من توی کانال در مورد سریال‌ها صحبت می‌کنم (نکته گرفتن از برخوردهایی که داریم)
در نظر بگیرید که روش کتاب، روش علمی نیست (صرفا یه نفر اومده در مورد تفکراتش در مورد تجربه‌ی بزرگ‌ کردن بچه‌هاش رو نوشته)، شاید بتونه بهمون ایده بده اما حواستون باشه که چندان قابل استناد نیست (البته نویسنده روان‌شناس هست)

@table_number3
#مرور_کتاب
👍1
درس‌نوشت پژوهش

توی نوشته‌هام برای این که عدم قطعیت رو نشون بدم، خیلی جاها از عبارت
to the best of my knowledge
استفاده می‌کردم، بازخوردی که از استادم گرفتم این بود که این عبارت چندان مناسب نیست و بهتره که عدم قطعیت رو از راه‌های دیگه‌ای نشون بدم، مثلا میشه از عبارت‌هایی مثل
it seems that
استفاده کرد

#پژوهش
@table_number3
👍7