میز شماره سه
امروز مترو نشسته بودم، یه خانمی اومد کنارم نشست که وضعیت خوبی نداشت؛ یکی از مواردی که این وسط گفته شد، گرونی برنج بود که نتونسته بود برنج زیاد بگیره، صرفا در حد یه کیلو برنج گرفته بود. وقتی پیاده شدم، داشتم به این فکر میکردم که چه کاری از دستم برمیاد، غیر…
اول این رو بگم که دیروز اون خانمی که توی مترو دیدم که این قدر محترم بود که از میوههایی که گرفته بود همین جوری داشت بهم تعارف میکرد
دوم هم این که امروز صبح که از خواب بیدار شدم، به خودم گفتم که اسکل چقدر جوگیری. اما از طرف دیگه، همچین از رویهای که دیروز طی کردم بدم نمیاد. کاملتر داستان دیروز الان بگم. از آخر بگم که وقتی از مترو اومدم بالا در مرز گریه کردن بودم. دلیل اصلیش هم وضعیت مالی اون بندهخدا نبود (کسی که برنج داره میخره، یه حداقلی احتمالا نسبت به خیلیها داره).دیروز از حرفهای خانم متوجه شدم که دخترش فوت شده و دومادش هم یک سال پیش توی زندان، این وسط هم یه نوهای هست که هنوز فکر میکنه باباش زنده است و یه روزی از زندان آزاد میشه
وقتی اون احساس رو تجربه کردم، یه برخورد میتونه این باشه که خب دیگه اظهار ناراحتیات رو کردی، حالا برو به بقیهی زندگیایت برس. کمی ایدهآلگرا و افراطی، ولی به نظرم همچین کاری یه جور دورویی داخلی است. من میتونم بگم فلان احساس رو داشتم ولی باید بقیهی زندگیم رو بدون هیچ تاثیری ادامه بدم؟ اگر قرار باشه که فلان احساس، تاثیری توی زندگیم نداشته باشه که اون احساس بیمعنا است
البته که وقتی احساسی دارم که فکر میکنم درست نیست، با تموم وجود سعی میکنم با بولدوزر از روش رد بشم که احساس دیروز از این جور احساسها نبود
#همینجورینوشتهها
دوم هم این که امروز صبح که از خواب بیدار شدم، به خودم گفتم که اسکل چقدر جوگیری. اما از طرف دیگه، همچین از رویهای که دیروز طی کردم بدم نمیاد. کاملتر داستان دیروز الان بگم. از آخر بگم که وقتی از مترو اومدم بالا در مرز گریه کردن بودم. دلیل اصلیش هم وضعیت مالی اون بندهخدا نبود (کسی که برنج داره میخره، یه حداقلی احتمالا نسبت به خیلیها داره).
وقتی اون احساس رو تجربه کردم، یه برخورد میتونه این باشه که خب دیگه اظهار ناراحتیات رو کردی، حالا برو به بقیهی زندگیایت برس. کمی ایدهآلگرا و افراطی، ولی به نظرم همچین کاری یه جور دورویی داخلی است. من میتونم بگم فلان احساس رو داشتم ولی باید بقیهی زندگیم رو بدون هیچ تاثیری ادامه بدم؟ اگر قرار باشه که فلان احساس، تاثیری توی زندگیم نداشته باشه که اون احساس بیمعنا است
البته که وقتی احساسی دارم که فکر میکنم درست نیست، با تموم وجود سعی میکنم با بولدوزر از روش رد بشم که احساس دیروز از این جور احساسها نبود
#همینجورینوشتهها
😢2
در کنار Why Love Hurts، یه کتاب دیگه هم به نام Public Sociology دارم میخونم، دلیل خوندم هم این که بفهمم چجوری میشه ساینس رو در دل جامعه نفوذ داد. همین جوری کتاب رو شروع کردم ولی الان که رفتم جلو دیدم که محتوای بامزهای داره، در نتیجه این جا هم سعی خواهم که کرد در موردش صحبت کنم، دقت این صحبت کردنها یحتمل بالا نخواهد بود چون صرفا هر چیزی که یادم میاد رو بازگو خواهم کرد
(اصل کتاب رو در قسمت نظرات خواهم گذاشت)
#خلاصه_کتاب
#پروژه_مترویی
#Public_Sociology
(اصل کتاب رو در قسمت نظرات خواهم گذاشت)
#خلاصه_کتاب
#پروژه_مترویی
#Public_Sociology
👏2
Forwarded from reading and review Writing with Dream🚭 (🦄𝓓𝓻𝓮𝓪𝓶)
سالها، هویت مردان در غرب بر سه پایه اقتدار در خانه، استقلال مالی، و پیوندهای مردانه در انجمنها و کلوبها استوار بود. اما با آمدن مدرنیته، این ستونها فرو ریختند.
سرمایهداری، دموکراسی، و مهمتر از همه، جنبش فمینیستی از قرن بیستم به بعد، اقتدار مرد را در خانه و جامعه به چالش کشیدند. مردان دیگر مستقل و خودمختار نبودند و در بوروکراسیها تحت نظارت مردان و هم زنان کار میکردند. این تضعیف مردانگی سنتی، باعث شد که مردان به دنبال یک قلمرو جدید برای اثبات قدرت و جایگاه خود باشند.
قلمرو جدید، همان سکچوالیته (Sexuality) بود. در غیاب قدرتهای سنتی، حالا «جذابیت جنسی» و «دسترسی به رابطه» تبدیل به مهمترین معیار برای تأیید وضعیت مردانگی شد. مردان برای کسب مشروعیت، به رقابت جنسی با یکدیگر پرداختند و تلاش کردند بر زنان تسلط یابند. این فضا، جایی بود که مردان میتوانستند اقتدار و آزادی از دست رفته خود را از طریق موفقیت جنسی بازیابی کنند.
با ظهور آزادی جنسی، این آزادی از یک مسئله حاشیهای به رکن اصلی آزادی فردی تبدیل شد.
نتیجه این تحولات، ایجاد یک عدم توازن عمیق در بازار ازدواج و روابط بود؛ نویسنده این را «تحول در اکولوژی انتخاب» مینامد.
زنان هنوز هم به دلیل محدودیتهای بیولوژیکی (ساعت بیولوژیک بارداری) و وابستگی اقتصادی (هرچند کمرنگ شده) به مردان برای تشکیل خانواده، ناچارند به دنبال تعهد باشند. برلی آنها «بازار جنسی» مسیری برای رسیدن به «بازار ازدواج» شد. برای بسیاری، ازدواج تنها راه برای رسیدن به امنیت و بچهدار شدن است، و با افزایش سن، این فرصتها محدودتر میشود.
مردان با دسترسی جنسی بیشتر، اکنون شرایط را کنترل میکنند. آنها میتوانند از نمونهای بسیار بزرگتر از زنان برای انتخاب بهره ببرند و در عین حال، به دلیل اینکه ساعت بیولوژیک برایشان محدودیت کمتری دارد، میتوانند مدت بیشتری بدون تعهد باقی بمانند. به زبان ساده، مردان «بازار ازدواج» را به مثابه یک «بازار جنسی» در نظر میگیرند و تمایلی به تعجیل در تعهد ندارند.
* مردان ترجیح میدهند در بازاری باقی بمانند که به آنها قدرت و انتخاب نامحدود میدهد.
* زنان از نظر زمانی و بیولوژیکی تحت فشار هستند و برای رسیدن به اهداف خانوادگی، باید تعهد را دنبال کنند.
این شکاف میان ترجیحات و محدودیتهای جنسیتی، استرس جدیدی را در روابط عاشقانه ایجاد کرده است.
#why_love_hurts
Page 71_78
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
reading and review Writing with Dream🚭
من یه نکته به این صحبت اضافه کنم، توی مقدمهی فصل سه (صوتیش رو هم من میذارم :) نویسنده از صورتبندیهای مختلفی که میشه از به وجود اومدن ترس از تعهد رو ارائه میده ولی تهش میگه که اینها خیلی معتبر نیستند (از نظر اون)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
👍1
Audio
Public Sociology, Chapter 1: Theory, Utopia and Anti-Utopia
تا این جای کتاب از نقطه کانونی که جامعهشناسهای مختلف دارند، صحبت میشه. از نگاه اتوپیا و ضد اتوپیایی که بین جامعهشناسهای معروف رواج داشته
#خلاصه_کتاب
#پروژه_مترویی
#Public_Sociology
تا این جای کتاب از نقطه کانونی که جامعهشناسهای مختلف دارند، صحبت میشه. از نگاه اتوپیا و ضد اتوپیایی که بین جامعهشناسهای معروف رواج داشته
#خلاصه_کتاب
#پروژه_مترویی
#Public_Sociology
میز شماره سه
Photo
فرار از هویتهای دمدستی (مرور فیلم بچه مردم)
این که هویت ما چیه، به نظر سوال خیلی مهمی برای ماها هست، باید بگردی خودت رو پیدا کنی، من کیهام؟ به چه کامیونیتی تعلق دارم؟ و کلی سوال و فکر مشابه. خیلی کوتاه بچهی مردم یه فیلمیه که در مورد جستجوی هویت توسط یه سری بچه پروشگاهی است، بچههایی که شاید سوال در مورد هویت براشون زودتر از بقیه نمایان بشه
وقتی صحبت در مورد هویت میشه، خیلیها شاید بگن که این موضوع مسئلهشون نیست، اما یه نگاه عمیقتر به نظرم نشون میده که هویت نقش جدیتری توی زندگی ما داره، به لحظههایی فکر کنید که یه جمع شما رو حساب نکرده یا رفتاری کرده که شما حس کردید که کسر شأنتون شده. جور دیگه بگم، جایگاه اجتماعی شما رو در نظر نگرفته باشن
فیلم از این جا شروع میشه که یه سری بچه پرورشگاهی دنبال این هستند که بفهمند پدر و مادرشون کیه، چرا؟ به خاطر این که ازشون بپرسن کی هستید، سرشون رو بتونن بیارن بالا و بگن که ما از فلان خانواده هستیم و ... . سازندهی فیلم، خیلی نرم حرفش رو مستتر توی فیلم زد (بر خلاف این سریالها و فیلهای دمدستی که حرفشون رو مستیم توی صورت مخاطب میکوبند)، دنبال هویتهای مسخرهای که جامعه بهت فشار میاره که داشته باشی نگرد. میشه درگیر مسخرهبازیهای روزمرهی جامعه شد ولی هویت آدم میتونه حول موضوعاتی که خیلی معنای عمیقتری هم دارند شکل بگیره (از نظر سازنده و البته من، جنگیدن برای وطن و خاک ارزش خیلی بالایی داره، سازنده از شخص اول فیلم این سوال رو غیر مستقیم میپرسه که هویتت حول جنگیدن برای خاکت شکل بگیره قشنگتره یا برای کسی که چند سال پیش برای پیشرفت زندگیش تو رو ول کرده؟ )
یه حرف دیگه هم توی فیلم زده میشه که من خیلی دوستش داشتم:یه رزمنده توی فیلم (بازیگرش بهروز شعیبی بود) با وجود این که زنش نامهی طلاق براش فرستاده بود، باز برای جنگیدن در جبهه مونده بود. وقتی ازش پرسیده میشه که زن و بچهات چی میشن، جوابش این که من این جام برای زن و بچهام. خود شخصیت اول فیلم هم آخرش شهید شد و به اون دختری که میخواست نرسید. من عاشق این جور دوست داشتنِ بدون توقع هستم
فلان هویتهایی که ما داریم دست و پامون رو براشون میشکونیم، آیا واقعا ارزشش رو دارند؟ آیا معنای زندگی ما با اون هویتها سازگارند؟ آیا معنای زندگی ما این قدر محدوده که صرفا به عضویت تو فلان و بهمان گروه دلخوش باشیم؟
#مرور_فیلم
این که هویت ما چیه، به نظر سوال خیلی مهمی برای ماها هست، باید بگردی خودت رو پیدا کنی، من کیهام؟ به چه کامیونیتی تعلق دارم؟ و کلی سوال و فکر مشابه. خیلی کوتاه بچهی مردم یه فیلمیه که در مورد جستجوی هویت توسط یه سری بچه پروشگاهی است، بچههایی که شاید سوال در مورد هویت براشون زودتر از بقیه نمایان بشه
وقتی صحبت در مورد هویت میشه، خیلیها شاید بگن که این موضوع مسئلهشون نیست، اما یه نگاه عمیقتر به نظرم نشون میده که هویت نقش جدیتری توی زندگی ما داره، به لحظههایی فکر کنید که یه جمع شما رو حساب نکرده یا رفتاری کرده که شما حس کردید که کسر شأنتون شده. جور دیگه بگم، جایگاه اجتماعی شما رو در نظر نگرفته باشن
فیلم از این جا شروع میشه که یه سری بچه پرورشگاهی دنبال این هستند که بفهمند پدر و مادرشون کیه، چرا؟ به خاطر این که ازشون بپرسن کی هستید، سرشون رو بتونن بیارن بالا و بگن که ما از فلان خانواده هستیم و ... . سازندهی فیلم، خیلی نرم حرفش رو مستتر توی فیلم زد (بر خلاف این سریالها و فیلهای دمدستی که حرفشون رو مستیم توی صورت مخاطب میکوبند)، دنبال هویتهای مسخرهای که جامعه بهت فشار میاره که داشته باشی نگرد. میشه درگیر مسخرهبازیهای روزمرهی جامعه شد ولی هویت آدم میتونه حول موضوعاتی که خیلی معنای عمیقتری هم دارند شکل بگیره (
یه حرف دیگه هم توی فیلم زده میشه که من خیلی دوستش داشتم:
فلان هویتهایی که ما داریم دست و پامون رو براشون میشکونیم، آیا واقعا ارزشش رو دارند؟ آیا معنای زندگی ما با اون هویتها سازگارند؟ آیا معنای زندگی ما این قدر محدوده که صرفا به عضویت تو فلان و بهمان گروه دلخوش باشیم؟
#مرور_فیلم
❤2
میز شماره سه
Why Love hurts; The Great Transformation of Love or the Emergence of Marriage Markets; The Great Transformation of Romantic Ecology: The Emergence of Marriage Markets, The Sexualization and Psychologization of Romantic Choices, Marriage Markets and Sexual…
صحبت و انتقاد بابت این بخش: تا جایی که من از جامعهی ایران شناخت دارم، تعمیمپذیری صحبتهای این بخش به ایران نسبتا کمه. درسته که بحثهای آرایشی (Cosmetic) توی ایران نقش مهمی دارند و این رو از روی عملهای دماغ میشه فهمید ولی باز اون لذتهای یه شبه و ازدواج سفید اون قدر توی ایران رواج پیدا نکردند. به طور کلی هم توی بخش زیادی از جامعهی ایران، این جور زندگی کردن هنوز بین خانوادهها تابو است (وقتی از رابطه توی ایران صحبت میشه، خیلی به نظر دامنهاش محدودتره)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#حرفام
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#حرفام
❤1
Audio
Why Love hurts; Commitment Phobia and the New Architecture of Romantic Choice; Introduction, From Female Reserve to Male Detachment, Masculinity and the Demise of Commitment; The Dynamic of Women’s Exclusivist Strategies
شروع جالب صحبت که چرا ملت (بیشتر آقایون منظوره البته) از تعهد گریزانن
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
شروع جالب صحبت که چرا ملت (بیشتر آقایون منظوره البته) از تعهد گریزانن
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
Audio
Why Love hurts; Commitment Phobia and the New Architecture of Romantic Choice; Hedonic Commitment Phobia
توضیح خیلی جذاب اکولوژی این که چرا مردها دوست ندارند که وارد رابطهی پایدار بشند
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
توضیح خیلی جذاب اکولوژی این که چرا مردها دوست ندارند که وارد رابطهی پایدار بشند
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
❤3
میز شماره سه
نوشتن، فکر کردن و باز نوشتن (روایت انجام یک پژوهش، قسمت چهارم) معمولا روایت از مسیر پروپوزال نوشتنم رو از خود داستان شروع میکردم. اما توی این نوشته، به جای اصل داستان، اول از نوشتن صحبت میکنم و بعدش میگم چرا صحبتهایی که کردم بابت این بخش از پروپوزالم…
کندن پروپوژال از دانشگاه (روایت انجام یک پژوهش، قسمت پنجم)
خیلی خیلی از فرستهی قبلی تا این فاصله افتاد. خیلی از خاطراتی که توی این سفر نسبتا تنهایی، به خاطر ننوشتن فراموش شدن و یه سریهای دیگه هم که یادم موندن رو سعی میکنم بنویسم. با این حال بریم سراغ آخر اتفاقاتی که برام افتاد
چون زمان گذشته بگم که چه گذشته، من نیت کردم که برای کار دانشگاهم یه کار کمی (Qaulitative) که به رفتار سازمانی ربط داره انجام بدم، به خاطر همین رفتم سراغ این که چجوری در معرض اطلاعات غلط قرار گرفتن روی یه کارمند تاثیر میذاره (البته این آخرین نسخهای بود که بهش رسیدم و عناوین دیگهای هم روی کارم این وسط گذاشته بودم)
وقتی که تقریبا کار تر و تمیز شد، برای استاد راهنمای اصلیم فرستادم و بعد از چند بار رفت و برگشت، ایشون گفتند که موضوعی که انتخاب کردم به تنهایی قابل تصویب شدن نیست و لازم است که یه موضوع دیگه هم بهش اضافه کنم، دیگه توی این مرحله، بحث و صحبتی نکردم و گفتم چشم. برای این مواقع و برای دانشگاههای ایران، بهترین گزینه MCDM، یکی از زیرمجموعههای تحقیق در عملیات، هست. این جور تکنیکهای تحقیق در عملیات هم نسبتا راحت هستند (به خصوص برای کسایی مهندسی و به ویژه مهندسی کامپوتر خوندن) و هم مورد پذیرش جامعهی دانشگاهی ایران. حدود ۲۰ تا ۳۰ ساعت وقت گذاشتم و این تیکهی برازندهی دانشگاههای ایران رو به پروپوزال اولیهام اضافه کردم
در ادامه لازم بود که یکی دیگه از اساتید، یعنی استاد راهنمای دومم، پروپوزال رو تائید کنه. با ایشون که صحبت کردم، راهنمایی کردن که چجوری بخش اولش رو اصلاح کنم و اصلاح کردم. وقتی به بخش دوم رسیدم (بخش اصلی که شاید حدود ۳۰۰ ساعت براش زمان گذاشته بودم) ایشون گفتند که این بخش در حد تز دکترا نیست و بنا به صلاحدید ایشون این بخش رو حذف کردم. عملا اون وصلهای که به کار اصلیم وصل کرده بودم که پذیرفته بشه ماند و بخش اصلی حذف شد (البته من خودم هم خیلی بدم نمیومد که این اتفاق بیافته، چون میتونستم مستقل اون بخش رو، بدون گیر و گور دانشگاه ادامه بدم)
نکتهی اخلاقی این ماجرا این که حواستون باشه که وقتی یه صحبتی رو میکنید، با توجه به مخاطبتون صحبت کنید، صحبت شما هر چقدر هم خفن باشه باید طبق اصول (هر چقدر هم ما اعتقاد داشته باشیم که اصول فلان کامیونیتی درست نباشه) شکل گرفته باشه که اون جا پذیرفته بشه
#روایت
#پژوهش
خیلی خیلی از فرستهی قبلی تا این فاصله افتاد. خیلی از خاطراتی که توی این سفر نسبتا تنهایی، به خاطر ننوشتن فراموش شدن و یه سریهای دیگه هم که یادم موندن رو سعی میکنم بنویسم. با این حال بریم سراغ آخر اتفاقاتی که برام افتاد
چون زمان گذشته بگم که چه گذشته، من نیت کردم که برای کار دانشگاهم یه کار کمی (Qaulitative) که به رفتار سازمانی ربط داره انجام بدم، به خاطر همین رفتم سراغ این که چجوری در معرض اطلاعات غلط قرار گرفتن روی یه کارمند تاثیر میذاره (البته این آخرین نسخهای بود که بهش رسیدم و عناوین دیگهای هم روی کارم این وسط گذاشته بودم)
وقتی که تقریبا کار تر و تمیز شد، برای استاد راهنمای اصلیم فرستادم و بعد از چند بار رفت و برگشت، ایشون گفتند که موضوعی که انتخاب کردم به تنهایی قابل تصویب شدن نیست و لازم است که یه موضوع دیگه هم بهش اضافه کنم، دیگه توی این مرحله، بحث و صحبتی نکردم و گفتم چشم. برای این مواقع و برای دانشگاههای ایران، بهترین گزینه MCDM، یکی از زیرمجموعههای تحقیق در عملیات، هست. این جور تکنیکهای تحقیق در عملیات هم نسبتا راحت هستند (به خصوص برای کسایی مهندسی و به ویژه مهندسی کامپوتر خوندن) و هم مورد پذیرش جامعهی دانشگاهی ایران. حدود ۲۰ تا ۳۰ ساعت وقت گذاشتم و این تیکهی برازندهی دانشگاههای ایران رو به پروپوزال اولیهام اضافه کردم
در ادامه لازم بود که یکی دیگه از اساتید، یعنی استاد راهنمای دومم، پروپوزال رو تائید کنه. با ایشون که صحبت کردم، راهنمایی کردن که چجوری بخش اولش رو اصلاح کنم و اصلاح کردم. وقتی به بخش دوم رسیدم (بخش اصلی که شاید حدود ۳۰۰ ساعت براش زمان گذاشته بودم) ایشون گفتند که این بخش در حد تز دکترا نیست و بنا به صلاحدید ایشون این بخش رو حذف کردم. عملا اون وصلهای که به کار اصلیم وصل کرده بودم که پذیرفته بشه ماند و بخش اصلی حذف شد (البته من خودم هم خیلی بدم نمیومد که این اتفاق بیافته، چون میتونستم مستقل اون بخش رو، بدون گیر و گور دانشگاه ادامه بدم)
نکتهی اخلاقی این ماجرا این که حواستون باشه که وقتی یه صحبتی رو میکنید، با توجه به مخاطبتون صحبت کنید، صحبت شما هر چقدر هم خفن باشه باید طبق اصول (هر چقدر هم ما اعتقاد داشته باشیم که اصول فلان کامیونیتی درست نباشه) شکل گرفته باشه که اون جا پذیرفته بشه
#روایت
#پژوهش
میز شماره سه
احساسات
این یه تیکه هم از قسمت قبلی که روایتی که داشتم مینوشتم بامزه بود (برای حدود ۱ سال ۴ ماه پیشه)
مثل این که قبل از این که کتابهای مرتبط با جامعهشناسی احساس رو شروع کنم هم درگیر این بودم که بفهمم چجوری میشه همچین پدیدهای رو درک کرد. ضمیر ناخودآگاهم بدون این که اطلاع بده، مسیر پژوهشی که باید طی میکردم رو (با موضوعات مختلف) برام شکل داده بود. مرسی از ضمیر ناخودآگاه عزیزم 😁
#همینجورینوشتهها
مثل این که قبل از این که کتابهای مرتبط با جامعهشناسی احساس رو شروع کنم هم درگیر این بودم که بفهمم چجوری میشه همچین پدیدهای رو درک کرد. ضمیر ناخودآگاهم بدون این که اطلاع بده، مسیر پژوهشی که باید طی میکردم رو (با موضوعات مختلف) برام شکل داده بود. مرسی از ضمیر ناخودآگاه عزیزم 😁
#همینجورینوشتهها
😁2
تصمیمهایی که بر پایهٔ شهود گرفته میشوند، سریعتر شکل میگیرند، مستلزم فعالشدن احساساتاند، از دانشی ضمنی بهره میبرند که بهطور ناآگاهانه در گذر زمان انباشته شده، و با آمادگی برای پذیرش ریسک همراهاند. در مقابل، سنجش و مقایسهٔ گزینهها مستلزم تجزیهٔ یک موضوع، یک فرد یا یک موقعیت به اجزای مختلف و تلاش برای ارزیابی و وزندهی به این ویژگیها از طریق مقایسهای عقلانی میان گزینههای واقعی یا حتی خیالی است. این شیوهٔ ارزیابی نه بر داوریهای کلینگر، بلکه بر اطلاعات خردشده و جزءبهجزء تکیه دارد. نتیجهٔ چنین فرایندی آن است که موضوع مورد ارزیابی به مؤلفههایی جدا و گسسته فروکاسته میشود؛ امری که ارزیابی شهودی ــ که در اینجا بهمثابه شکلی از تصمیمگیری غیرقابلصورتبندی یا غیرگزارهای در نظر گرفته میشود ــ را مخدوش میکند و تواناییِ تعهد عاطفیِ قوی را تضعیف میسازد.Why love hurts; Commitment Phobia; page 93, ترجمهی ChatGPT
یه بار خونهی یکی از عموهام، بابت یه موضوعی معدهدرد استرسی گرفتم، فرداش که دوباره عموم رو دیدم، بهش گفتم که دیگه این اتفاق نخواهد افتاد (و البته که نیافتاد و این که چقدر معدهدرد از استرس روی اعصابه، خوشحالم که یه بار بیشتر تجربهاش نکردم). اون هم جوابی با این محتوا داد که آره آدمهای بیخیال همین جوریاند :)
حالا چیزی به نظرم میاد، این مکانیزمی که این جا نوشته شده، دقیقا همون کاری که من در خیلی از مواقع انجامش میدم. اما مهمه که در نظر داشته باشیم این مکانیزم مثل یه چاقو دو لبه است، یه سری جاها باعث میشه که آروم زندگی کنی (بیخیال باشی و اتفاقات زندگی اذیتت نکنه)، از طرف دیگه هم بیانگیزهات میکنه، مثل همین موردی که برای ازدواج این جا نوشته. تلاش خود من هم جوری که یه جور تعادل برقرار کنم که این مکانیزم درست استفاده بشه، جایی که حس کنم یه احساسی بهم داره ضربه میزنه، این قدر در مورد علت و شکلگیریش فکر میکنم که فشارش رو میخوابونم، یه سری احساساتی هم که فکر میکنم لازم هستند، یه جوری خودم رو گول میزنم که دنبال دلیلش نرم (صادقانه :)
یه نکتهای هم که هست، حواستون باشه اگر این بحثی که من این جا شروع کردم رو دنبال میکنید، این چیزی که توی این فرسته نوشته شده میتونه رخ بده (این جا هم داره برای ازدواج تحلیل انجام میشه و این جور تحلیلها که مکانیزمهای یه پدیدهای رو این جوری باز میکنند حدس میزنم، عملگرایی آدمها رو کاهش میده)
پ.ن: اصل متن رو در قسمت نظرات میذارم
#Why_Love_Hurts
#گرتهبرداری
Audio
Why Love hurts; Commitment Phobia and the New Architecture of Romantic Choice; Aboulic Commitment Phobia, The New Architecture of Romantic Choice or the Disorganization of the Will;
بیان علت دیگهای که چرا فوبیای تعهد رخ میده: عدم توانایی تصمیم به خاطر عدم تطبیق با تصاویر ساختهشدهی ذهنی
و توضیح دلایلی که چرا ارادهی تصمیم ما در دنیای مدرن کاهش پیدا کرده (این جا در مورد ازدواج هست ولی صحبتهاش به نظر جاهای دیگه هم درسته)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
بیان علت دیگهای که چرا فوبیای تعهد رخ میده: عدم توانایی تصمیم به خاطر عدم تطبیق با تصاویر ساختهشدهی ذهنی
و توضیح دلایلی که چرا ارادهی تصمیم ما در دنیای مدرن کاهش پیدا کرده (این جا در مورد ازدواج هست ولی صحبتهاش به نظر جاهای دیگه هم درسته)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
دو تا مورد در مورد این عکس:
اول این که تصمیم گرفتم پروژههایی زندگیم رو یه دستهبندی کنم (البته این پروژههایی هستند که از حرفه و کاری که خواهم داشت جدا هستند)
دوم هم این که کم کم مرحله دوم Communities of Practice داره شروع میشه (وزن اجرایی و عملیاتی این مرحله بیشتره) و اون پوشهی اول برای اونه، البته که ممکنه اولین قدمی که برمیدارم، با شکست سنگینی روبرو بشه :)
#همینجورینوشتهها
اول این که تصمیم گرفتم پروژههایی زندگیم رو یه دستهبندی کنم (البته این پروژههایی هستند که از حرفه و کاری که خواهم داشت جدا هستند)
دوم هم این که کم کم مرحله دوم Communities of Practice داره شروع میشه (وزن اجرایی و عملیاتی این مرحله بیشتره) و اون پوشهی اول برای اونه، البته که ممکنه اولین قدمی که برمیدارم، با شکست سنگینی روبرو بشه :)
#همینجورینوشتهها
❤2
Forwarded from بشنو از نی- صالح فرازی (Saleh)
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
🔺پست قبلی را که نوشتم با خودم گفتم چهار-پنج روز بعد قسمت دوم را خواهم نوشت. ولی تنها دو روز بعد غم از دست دادن تراژیک یک عزیز، به انباشت دغدغههای کوچک و بزرگی که برای خودم و عزیزان دیگری داشتم اضافه شد. دیدم فصل، فصلِ جامه در هم پیچیدن و گوشهنشینی است، فصل سرما و انقباض دل و جان... (با اینحال، خوشبختانه برای منِ معاشرتی، هنوز هم انرژی به قدر کافی مانده بود که مهمانی یلدا را در جمع دوستان نزدیکی باشم و دعوتشان را رد نکنم...)
🔺حالا اینها را برای چی مینویسم؟ برای اینکه دیدم قبول کردن غم به عنوان بخشی از زندگی باید در ما جا بیفتد. حالا که به آستانه چهلسالگی رسیدهم لابد ظرفیت جای دادن غمهای بیشتری را دارم. طوری که در مهمانی یلدا در جمع دوستان بگویم و بخندم و طبق روال هرساله برای همه فال حافظ بگیرم و بخوانم و تفسیر کنم و حظ فراوان ببرم از "طبع چون آب و غزلهای روان" کسی که لسانالغیب خوانده میشود. ولی قاعدتا فال خودم غزل غمناکی باید بیاید، همان که این نوشته را با دو بیت آغازینش شروع کردم.
🔺از پست یک عزیز دیگری در شبکه اجتماعی فهمیدم دورهای سخت و پر از غم و فشار روحی را طی میکند. برایش پیام دادم. کمی حرف زدیم. آخر سر گفتم شاید بهترین دعایی که بتوانم در حقت بکنم این باشد که در زندگیت یار غمخواری آن موقع که نیاز داری پیشت باشد. وگرنه اینکه دعا کنم "هیچ وقت غم نبینی" با اینکه ظاهر زیبایی دارد ولی واقعبینانه نیست.
(داخل پرانتز: همینطور است اصطلاحات دیگری در فارسی که چند وقتی است تصمیم گرفتهام بازنشستشان کنم. مثلا در تبریک تولد نمیگویم "انشالله صد و بیست ساله شوی" چون واقعبینانه نیست. میگویم "امیدوارم سالهای سال تولدت را به شادی جشن بگیری". )
🔺نکته اصلیام در اینجا همان پذیرفتن واقعیت زندگی است: آمیزهای از غم و شادی ناگزیر. در فرهنگ خانوادههای ایرانی بسیار دیدهام که غمداشتن حالتی تصور میشود که باید از آن دوری کرد یا حتی به آن اعتراف نکرد. البته که در آنسوی ماجرا، آسیبهای فرهنگ غمپرور را هم میدانیم. اما انکار حسهای منفی مثل غم و خشم فقط باعث قویتر شدن آنها و بروزشان به شکلهای دیگر و پیچیدهتر شدن ماجرا میشود.
🔺بهطور کلی، اینکه "ایدهآلهای ذهنی" را کنار بگذاریم و "واقعیتهای موجود" را بپذیریم نکتهای بهظاهر ساده ولی در عمل دشوار است که تمرین و ذهنآگاهی لازم دارد. و تازه بعد از پذیرش واقعیتهای موجود هست که ممکن است بشود کاری برای بهبودشان کرد...
کمک به جا افتادن این روش مواجهه با مسائل در جامعه ایرانی به نظرم یک خدمت بزرگ و موثر است: از شناخت و پذیرش واقعیتها شروع کنیم و ایدهآلهای ذهنی را رها کنیم.
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
🔺پست قبلی را که نوشتم با خودم گفتم چهار-پنج روز بعد قسمت دوم را خواهم نوشت. ولی تنها دو روز بعد غم از دست دادن تراژیک یک عزیز، به انباشت دغدغههای کوچک و بزرگی که برای خودم و عزیزان دیگری داشتم اضافه شد. دیدم فصل، فصلِ جامه در هم پیچیدن و گوشهنشینی است، فصل سرما و انقباض دل و جان... (با اینحال، خوشبختانه برای منِ معاشرتی، هنوز هم انرژی به قدر کافی مانده بود که مهمانی یلدا را در جمع دوستان نزدیکی باشم و دعوتشان را رد نکنم...)
🔺حالا اینها را برای چی مینویسم؟ برای اینکه دیدم قبول کردن غم به عنوان بخشی از زندگی باید در ما جا بیفتد. حالا که به آستانه چهلسالگی رسیدهم لابد ظرفیت جای دادن غمهای بیشتری را دارم. طوری که در مهمانی یلدا در جمع دوستان بگویم و بخندم و طبق روال هرساله برای همه فال حافظ بگیرم و بخوانم و تفسیر کنم و حظ فراوان ببرم از "طبع چون آب و غزلهای روان" کسی که لسانالغیب خوانده میشود. ولی قاعدتا فال خودم غزل غمناکی باید بیاید، همان که این نوشته را با دو بیت آغازینش شروع کردم.
🔺از پست یک عزیز دیگری در شبکه اجتماعی فهمیدم دورهای سخت و پر از غم و فشار روحی را طی میکند. برایش پیام دادم. کمی حرف زدیم. آخر سر گفتم شاید بهترین دعایی که بتوانم در حقت بکنم این باشد که در زندگیت یار غمخواری آن موقع که نیاز داری پیشت باشد. وگرنه اینکه دعا کنم "هیچ وقت غم نبینی" با اینکه ظاهر زیبایی دارد ولی واقعبینانه نیست.
(داخل پرانتز: همینطور است اصطلاحات دیگری در فارسی که چند وقتی است تصمیم گرفتهام بازنشستشان کنم. مثلا در تبریک تولد نمیگویم "انشالله صد و بیست ساله شوی" چون واقعبینانه نیست. میگویم "امیدوارم سالهای سال تولدت را به شادی جشن بگیری". )
🔺نکته اصلیام در اینجا همان پذیرفتن واقعیت زندگی است: آمیزهای از غم و شادی ناگزیر. در فرهنگ خانوادههای ایرانی بسیار دیدهام که غمداشتن حالتی تصور میشود که باید از آن دوری کرد یا حتی به آن اعتراف نکرد. البته که در آنسوی ماجرا، آسیبهای فرهنگ غمپرور را هم میدانیم. اما انکار حسهای منفی مثل غم و خشم فقط باعث قویتر شدن آنها و بروزشان به شکلهای دیگر و پیچیدهتر شدن ماجرا میشود.
🔺بهطور کلی، اینکه "ایدهآلهای ذهنی" را کنار بگذاریم و "واقعیتهای موجود" را بپذیریم نکتهای بهظاهر ساده ولی در عمل دشوار است که تمرین و ذهنآگاهی لازم دارد. و تازه بعد از پذیرش واقعیتهای موجود هست که ممکن است بشود کاری برای بهبودشان کرد...
کمک به جا افتادن این روش مواجهه با مسائل در جامعه ایرانی به نظرم یک خدمت بزرگ و موثر است: از شناخت و پذیرش واقعیتها شروع کنیم و ایدهآلهای ذهنی را رها کنیم.
Telegram
بشنو از نی- صالح فرازی
مراقبت از خود در عصر مدرن: وسیع باش و تنها و سربهزیر و سخت
مدتی بود می خواستم این نکته را بنویسم، اتفاق امروز بهانهای شد که بیش از این تعلل نکنم. کدام اتفاق؟ همین جایزه مضحک صلح فیفا که امروز در حاشیه قرعهکشی جام جهانی به ترامپ دادند.
دنیای امروز…
مدتی بود می خواستم این نکته را بنویسم، اتفاق امروز بهانهای شد که بیش از این تعلل نکنم. کدام اتفاق؟ همین جایزه مضحک صلح فیفا که امروز در حاشیه قرعهکشی جام جهانی به ترامپ دادند.
دنیای امروز…
❤1