Forwarded from واژْبـاره | بـهـنـام پـازانـی
لَـگدی بـه بـختکِ سـکون بـا پـیشرَویِ لـجوجانه
#گـندهگـویه
اگر تمام قصههای رشد را لخت و پتی ببینی، یک قاعده میماند: آنچه در این زندگی سرش به تنش میارزد، تنها با یک اصل سرپا مانده است؛ ادامه دادن.
تکنیکها و ترفندهای رنگارنگ انقضا دارند، اما سماجتِ آدمیزاد جنس دیگری دارد. میماند، حتا وقتی باقی قیدها فرو ریختهاند. برای من همین یکدندگی، عزیزترین تاکتیک است.
حرکت گزینهای لوکس نیست؛ شرط بقاست. قانون طبیعت صریح است: هرچه نجنبد، خورده میشود یا میگندد. سکونْ تختخوابی ابریشمین نیست؛ گودالیست که دیر یا زود بوی تعفنش بالا میزند.
و «ادامه دادن» اغلب نه از امید میآید، نه از حال خوش؛ بیشتر شبیه لجبازی با سقوط یا فروپاشیست. ما همیشه در اوج نمیمانیم؛ نه از درون، نه از بیرون. کسی که منتظر روزهای آفتابی و کِیفِ کوک نشسته تا قدمی بردارد، اهل راه نیست؛ تماشاچیست.
بسیاری از حرکتهای ماندگار با شَکی سنگین شروع میشوند؛ با دلزدگی و گامهایی که وزنشان دو برابر تن آدمیست. همین گامهای لرزاناند که ما را از مردابِ وانهادگی بیرون میکشند.
شیوهٔ حرکت اما، فرع ماجراست. میغلتی، میخزی، میجهی، تندی یا کندی… فرقی ندارد. مسیر اگر خزیدنیست، باید خزید. قصههای خوشآیندِ افقهای روشن را نیز باید کنار گذاشت.
واقعیت ساده است: ایستادن یعنی پوسیدن.
بازگشتن، سنگینتر از ماندن.
پیشرفت، یعنی پیش رفتن. همین و بس.
و باقی راه؟ ممکن است اغلبش را تنها بروی، قضاوت شوی، جدیات نگیرند، هیکلت را قهوهای کنند و بعضیها حتا چشم دیدن پیشرویات را نداشته باشند. وقتی صدایی برای گفتن آفرین نمیماند، تازه میفهمی که یک انگشتِ وسطِ آمادهبهکار، از هزارهزار نسخهی انگیزشی کارآمدتر است.
این جهان با لطافت نمیچرخد؛ با اصطکاک و حرکت میچرخد. باید رفت، حتا اگر آخرین سوخت خشم باشد. لج کردن با رخوت، اگر عبادت نباشد، دستکم تنها استراتژی بقاست.
رمز، ادامه دادن است؛
چون هرجا جریان ایستاد، زوال آغاز شد.
✍🏿 @Paazaaniibs | واژبـاره
#گـندهگـویه
اگر تمام قصههای رشد را لخت و پتی ببینی، یک قاعده میماند: آنچه در این زندگی سرش به تنش میارزد، تنها با یک اصل سرپا مانده است؛ ادامه دادن.
تکنیکها و ترفندهای رنگارنگ انقضا دارند، اما سماجتِ آدمیزاد جنس دیگری دارد. میماند، حتا وقتی باقی قیدها فرو ریختهاند. برای من همین یکدندگی، عزیزترین تاکتیک است.
حرکت گزینهای لوکس نیست؛ شرط بقاست. قانون طبیعت صریح است: هرچه نجنبد، خورده میشود یا میگندد. سکونْ تختخوابی ابریشمین نیست؛ گودالیست که دیر یا زود بوی تعفنش بالا میزند.
و «ادامه دادن» اغلب نه از امید میآید، نه از حال خوش؛ بیشتر شبیه لجبازی با سقوط یا فروپاشیست. ما همیشه در اوج نمیمانیم؛ نه از درون، نه از بیرون. کسی که منتظر روزهای آفتابی و کِیفِ کوک نشسته تا قدمی بردارد، اهل راه نیست؛ تماشاچیست.
بسیاری از حرکتهای ماندگار با شَکی سنگین شروع میشوند؛ با دلزدگی و گامهایی که وزنشان دو برابر تن آدمیست. همین گامهای لرزاناند که ما را از مردابِ وانهادگی بیرون میکشند.
شیوهٔ حرکت اما، فرع ماجراست. میغلتی، میخزی، میجهی، تندی یا کندی… فرقی ندارد. مسیر اگر خزیدنیست، باید خزید. قصههای خوشآیندِ افقهای روشن را نیز باید کنار گذاشت.
واقعیت ساده است: ایستادن یعنی پوسیدن.
بازگشتن، سنگینتر از ماندن.
پیشرفت، یعنی پیش رفتن. همین و بس.
و باقی راه؟ ممکن است اغلبش را تنها بروی، قضاوت شوی، جدیات نگیرند، هیکلت را قهوهای کنند و بعضیها حتا چشم دیدن پیشرویات را نداشته باشند. وقتی صدایی برای گفتن آفرین نمیماند، تازه میفهمی که یک انگشتِ وسطِ آمادهبهکار، از هزارهزار نسخهی انگیزشی کارآمدتر است.
این جهان با لطافت نمیچرخد؛ با اصطکاک و حرکت میچرخد. باید رفت، حتا اگر آخرین سوخت خشم باشد. لج کردن با رخوت، اگر عبادت نباشد، دستکم تنها استراتژی بقاست.
رمز، ادامه دادن است؛
چون هرجا جریان ایستاد، زوال آغاز شد.
✍🏿 @Paazaaniibs | واژبـاره
❤2
Forwarded from reading and review Writing with Dream🚭 (🦄𝓓𝓻𝓮𝓪𝓶)
این بخش از کتاب توضیح میدهد که انتخابهای انسان – بهویژه در زمینهٔ روابط و ازدواج – صرفاً نتیجهٔ ترجیحات فردی نیستند؛ بلکه تحت تأثیر «معماری انتخاب» قرار دارند، یعنی مجموعهای از سازوکارهای فرهنگی، شناختی، احساسی و اجتماعی که شکل تصمیمگیری را تعیین میکند.
نویسنده شش عامل فرهنگی کلیدی را مطرح میکند که نحوهٔ تصمیمگیری را میسازند:
1. توجه یا بیتوجهی به پیامدهای بلندمدت
فرهنگها تعیین میکنند که افراد چقدر از آینده میترسند یا چقدر به آن اهمیت میدهند.
2. میزان رسمی یا غیررسمی بودن مشورت
در برخی فرهنگها مشورت علمی/تخصصی مهم است، در برخی دیگر هنجار اجتماعی یا حرف خانواده.
3. شیوههای مشورت با خود
از شهود تا تحلیل منطقی یا حتی الهام لحظهای.
4. میزان اعتماد یا سوءظن به امیال و خواستهها
بعضی فرهنگها میل را خطرناک میدانند، برخی مشروع و معتبر.
5. مشروعیت عقلانی یا احساسی بودن تصمیم
بسته به فرهنگ، عقل یا احساس در حوزههای مختلف تصمیمگیری ارزش متفاوتی دارد.
6. ارزش ذاتی انتخاب
جوهر فرهنگ مصرفی آزادی انتخاب است، اما در جوامع دیگر انتخاب فردی محوریت ندارد.
در مجموع، نویسنده میگوید «ترجیحات شخصی» چیزی طبیعی یا فردی نیست؛ بلکه از دل همین سازوکارهای فرهنگی ساخته میشود. بنابراین، برای فهم «تحول عشق مدرن» باید فهمید که چگونه معماری انتخاب رمانتیک در طول زمان تغییر کرده است.
#Why_love_hurts
نویسنده شش عامل فرهنگی کلیدی را مطرح میکند که نحوهٔ تصمیمگیری را میسازند:
1. توجه یا بیتوجهی به پیامدهای بلندمدت
فرهنگها تعیین میکنند که افراد چقدر از آینده میترسند یا چقدر به آن اهمیت میدهند.
2. میزان رسمی یا غیررسمی بودن مشورت
در برخی فرهنگها مشورت علمی/تخصصی مهم است، در برخی دیگر هنجار اجتماعی یا حرف خانواده.
3. شیوههای مشورت با خود
از شهود تا تحلیل منطقی یا حتی الهام لحظهای.
4. میزان اعتماد یا سوءظن به امیال و خواستهها
بعضی فرهنگها میل را خطرناک میدانند، برخی مشروع و معتبر.
5. مشروعیت عقلانی یا احساسی بودن تصمیم
بسته به فرهنگ، عقل یا احساس در حوزههای مختلف تصمیمگیری ارزش متفاوتی دارد.
6. ارزش ذاتی انتخاب
جوهر فرهنگ مصرفی آزادی انتخاب است، اما در جوامع دیگر انتخاب فردی محوریت ندارد.
در مجموع، نویسنده میگوید «ترجیحات شخصی» چیزی طبیعی یا فردی نیست؛ بلکه از دل همین سازوکارهای فرهنگی ساخته میشود. بنابراین، برای فهم «تحول عشق مدرن» باید فهمید که چگونه معماری انتخاب رمانتیک در طول زمان تغییر کرده است.
#Why_love_hurts
👍4
توی شهرمون، توی کشورمون. همین یاد گرفتیم که [بگیم] نه نمیذارند کار بکنیم، کار نمیشه کرد. همه رفتند، همه ماندند، همه شل شدند و ... بشینه انسان و هی بگه و غر بزنهاخبات، قسمت دوم، حدود دقیقهی 10:15، علی صفائی حائری
هر چی مشکلات زیادتر بشه تکالیف زیادتر شده. این بحث سورهی والشمس و ضحاها بود ... [ادامهی سوره گفته میشه] واقعیت این که موانع رو تو باید مرکب بسازی ازش، گفتم مرض برای مریض مشکله ولی برای طبیب موضوع کارشه. تو توی جامعهای که میبینی سل و وبا اومده [مطمئن نیستم که این عبارت رو به کار ببره] دردها موضوع کار توئه. حالا میبینی که یه مریضی رو میبرند پیش دکتر، عه این مریض رو اوردن ... پاشه دره بره، موضوع کار اینه، ریشهیابی باید بکنه، از کجا اومده، چه باید برای این بکنه، تا چه حدی، به چه صورتی با این کنار بیاد. مرضها موضوع کارتونه، نه عامل فرارتون.
یه توسعهای بدیم توی دید خودمون، نیروهای باطنی خودمون فکر کنیم. ببینیم ما ذهنی خدا بهمون داده چه کردیم، قلبی داده چه کردیم باهاش، توهمی داده چه کردیم. تخیلی داده که همهی مبانی اشراقی و شهودی کسانی که کار کردند و به شهودی رسیدند همین عنصر تخیلشون بوده، همین فضا منشاء همین عبد بوده
#گرتهبرداری
❤1
Audio
Why Love hurts; The Great Transformation of Love or the Emergence of Marriage Markets; The beginning Character and the Moral Ecology of Romantic Choice, The Love of Character, the Character of Love
این بخش در مورد این توضیح داده میشه که معماری انتخاب چیست و معماری انتخاب عاشقانه در حدود قرن ۱۹ چه شکلی بوده (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
این بخش در مورد این توضیح داده میشه که معماری انتخاب چیست و معماری انتخاب عاشقانه در حدود قرن ۱۹ چه شکلی بوده (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
Forwarded from نَخیـل | ساجده حقپرست (Sajedeh Sadat Haqparast)
چرا «دوستت دارم؟» را دوست دارم؟
پرسشیترین گزارهی عالم را
هرگز از خودت پرسیدهای که چیست؟
«دوستت دارم» ¹
شاعر چه میکند؟ شاعر چه میخاهد بگوید؟ میپرسد که چه؟ که سخنی را بگشاید؟ که یک مکث، مکثی زیسته، مکثی ملموس، مکثی به ابعاد اندیشه، حتی کمی نرمتر در زندگیام جا بدهد؟
پرسش، گزاره، عالم...
این پرسش را دوست دارم. میدانم که پاسخش را به من خاهد داد اما باز هم میپرسد. که تاکیدش را بکارد. یا مثل من تازه به این پرسش رسیده است و وادارم میکند تا با هم فکر کنیم. بعد خیلی زود پاسخش را مثل آس میکوبد به میز. در این پرسش چه گزارهای است؟ یافتن تضادی نو، تضادی درست مقابل چشم همهی ما، ظریف و هنرمندانه که کشفش کرده و حیف است ساده بیانش کند. برای همین میپرسد. وقتی درگیر پرسش میشوم، وقتی به بیان عمومی و گزارههای روزمره میاندیشم، پاسخش را، یعنی فلسفه و کشف شاعرانهاش را که گزارهای است پر از پرسش، به لبهایم میگذارد. که یعنی دیدی سادهترین جمله چقدر میتواند عاطفه و تأمل داشته باشد؟
تکرار میکنم: «دوستت دارم. دوستت دارم؟ دوستت دارم. دوستم داری؟ دوستم داری. دوستت خاهم داشت؟ دوستم خاهی داشت؟ دوستم داشتهای؟»
تازه میفهمم که این جمله پر از تردید، انتظار و پرسشگری است. پرسش اول، زمین بازی بود که تضاد و لایههای معنا را نشانم دهد.
«پرسشیترین گزارهی عالم» یعنی جملهای که همه با آن مواجهیم، همه تجربهاش کردهایم و همهجا قابل فهم است. گزارهای که نه علمی است، نه غیرقابل فهم، که عاطفی و انسانی است. میپرسد تا مثل یک آینه برای تاباندن نور روی اصلِ گزاره، یعنی «دوست دارم»، هدایتم کند و عمق آن را نشانم دهد. این ظرافت کلام را دوست دارم؛ این پرسشیترین و پرتردیدترین گزارهی عالم را.
¹ برشی از سونات برفی در رِ مینور
سرودهی مدیا کاشیگر
@sajedeh_haqparast
پرسشیترین گزارهی عالم را
هرگز از خودت پرسیدهای که چیست؟
«دوستت دارم» ¹
شاعر چه میکند؟ شاعر چه میخاهد بگوید؟ میپرسد که چه؟ که سخنی را بگشاید؟ که یک مکث، مکثی زیسته، مکثی ملموس، مکثی به ابعاد اندیشه، حتی کمی نرمتر در زندگیام جا بدهد؟
پرسش، گزاره، عالم...
این پرسش را دوست دارم. میدانم که پاسخش را به من خاهد داد اما باز هم میپرسد. که تاکیدش را بکارد. یا مثل من تازه به این پرسش رسیده است و وادارم میکند تا با هم فکر کنیم. بعد خیلی زود پاسخش را مثل آس میکوبد به میز. در این پرسش چه گزارهای است؟ یافتن تضادی نو، تضادی درست مقابل چشم همهی ما، ظریف و هنرمندانه که کشفش کرده و حیف است ساده بیانش کند. برای همین میپرسد. وقتی درگیر پرسش میشوم، وقتی به بیان عمومی و گزارههای روزمره میاندیشم، پاسخش را، یعنی فلسفه و کشف شاعرانهاش را که گزارهای است پر از پرسش، به لبهایم میگذارد. که یعنی دیدی سادهترین جمله چقدر میتواند عاطفه و تأمل داشته باشد؟
تکرار میکنم: «دوستت دارم. دوستت دارم؟ دوستت دارم. دوستم داری؟ دوستم داری. دوستت خاهم داشت؟ دوستم خاهی داشت؟ دوستم داشتهای؟»
تازه میفهمم که این جمله پر از تردید، انتظار و پرسشگری است. پرسش اول، زمین بازی بود که تضاد و لایههای معنا را نشانم دهد.
«پرسشیترین گزارهی عالم» یعنی جملهای که همه با آن مواجهیم، همه تجربهاش کردهایم و همهجا قابل فهم است. گزارهای که نه علمی است، نه غیرقابل فهم، که عاطفی و انسانی است. میپرسد تا مثل یک آینه برای تاباندن نور روی اصلِ گزاره، یعنی «دوست دارم»، هدایتم کند و عمق آن را نشانم دهد. این ظرافت کلام را دوست دارم؛ این پرسشیترین و پرتردیدترین گزارهی عالم را.
¹ برشی از سونات برفی در رِ مینور
سرودهی مدیا کاشیگر
@sajedeh_haqparast
نَخیـل | ساجده حقپرست
چرا «دوستت دارم؟» را دوست دارم؟ پرسشیترین گزارهی عالم را هرگز از خودت پرسیدهای که چیست؟ «دوستت دارم» ¹ شاعر چه میکند؟ شاعر چه میخاهد بگوید؟ میپرسد که چه؟ که سخنی را بگشاید؟ که یک مکث، مکثی زیسته، مکثی ملموس، مکثی به ابعاد اندیشه، حتی کمی نرمتر در…
یه صبحی از اون آدمهایی که تو زندگی دوستشون دارم، سوالی با این محتوا پرسیدم که من شما رو دوست دارم یا صرفا به خاطر این که کارم گیرتون هست، همچین حسی (دوست داشتن) رو دارم به خودم القا میکنم
از اون روز حدود ۵ ماه میگذره و من همچنان درگیر این سوالم که دوست داشتن یعنی چی
#همینجورینوشتهها
از اون روز حدود ۵ ماه میگذره و من همچنان درگیر این سوالم که دوست داشتن یعنی چی
#همینجورینوشتهها
❤2
میز شماره سه
Photo
توی اینستاگرامم، این فرسته رو که برای حدود ۲ سال و ۲ ماه پیش بود پیدا کردم، نوشتهی فرسته این بود:
فکر کنم نوشتهی وسط کاغذ، محتواش همچین چیزی است:
#همینجورینوشتهها
قاعدتا کسی نمیتونه اون نوشتهای که بابتش این پست رو میذارم وسط اون برگه بخونه
ولی بمونه مال خودم برای زمانهای آینده
بابت این که ببینم چقدر به این صحبت تونستم پایبند باشم
فکر کنم نوشتهی وسط کاغذ، محتواش همچین چیزی است:
تنها کاری که موثر از دست برمیاد این است که زور جنگیدن رو بیش کنی
#همینجورینوشتهها
❤2👏1
Audio
Why Love hurts; The Great Transformation of Love or the Emergence of Marriage Markets; Courtship as a Social Web, Acknowledged, Unacknowledged Rules, Semiotic Consistency
ادامهی بررسی معماری انتخاب عاشقانه در قرن ۱۹ (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)، و توضیح دو تا مفهوم خیلی جالب: regime of performativity of emotions و regime of emotional authenticity
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
ادامهی بررسی معماری انتخاب عاشقانه در قرن ۱۹ (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)، و توضیح دو تا مفهوم خیلی جالب: regime of performativity of emotions و regime of emotional authenticity
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
👏2
برای این که به عمق دیوانگی خانوادهی رفیعی پی ببرید، پسرعموم زنگ زده که احتمالا به خاطر ریهاش باید بستری بشه و داریم بابت همین موضوع با هم شوخی میکنیم و میخندیم، کلی هم بابت این که کمپوتهایی که مهمونها میارن رو کی بخوره و کمپوت چی براش ببرم خط و نشون ضمنی داشتیم (با صدایی که البته نداشت)
به این بدبختیها نخندیم، دقیقا به چی باید در این زندگی بخندیم؟ :)
#همینجورینوشتهها
به این بدبختیها نخندیم، دقیقا به چی باید در این زندگی بخندیم؟ :)
#همینجورینوشتهها
👍5❤1
Forwarded from reading and review Writing with Dream🚭 (🦄𝓓𝓻𝓮𝓪𝓶)
Roles and Commitment
🌟 داستان عشق های ماندگار قدیمی چیه؟
نویسنده اینجا میگه که اون تعهد آقا/خانم منشانه و شخصیت محکمی که توی فیلمها و کتابهای کلاسیک (مثلاً قرن نوزدهم) میبینیم، اصلن به این معنی نیست که مردم اون دوره توی ازدواج بامعرفتتر یا اخلاقیتر بودن.
قضیه خیلی جامعهشناختیه. در واقع، این تعهدی که حرفشو میزنیم محصول یک سیستم کاملاً مهندسیشده اجتماعی بوده، نه صرفاً فضیلت فردی.
توضیح میدم:
شبکههای اجتماعی، حکم سپر محافظ رو داشتن؛ اینطور که جامعه و خانوادهها اینقدر تو هم فشرده (Dense) و نزدیک بودن که «من» فردی اصلاً فرصت خرد شدن یا آسیبپذیری نداشت. انگار یه پرده محافظتی ضخیم دور خودش داشت.
انتخاب همسر، یه فرمول عینی داشت؛ طرف برای انتخاب همسر، زیاد به اینکه دلم لرزید و عاشق شدم فکر نمیکرد. معیارها کاملاً پابلیک و مشخص بودن. چیزایی مثل سطح مالی، جایگاه خانوادگی و مذهب (Endogamy). این معیارها کاملاً مشروع و علنی بودن، نه اینکه مخفیانه باشن.
احساسات، با رقص و در چارچوب قانون ابراز میشدن. ابراز عشق و احساسات یه چیز شخصی و دلی نبود. یه نمایش سازمانیافته (Performativity) بود که توسط آداب و مناسک اجتماعی کنترل میشد. شما نقشت رو بازی میکردی.
آبرو، بالاترین سرمایه بود. عمل کردن به قولی که میدادی (Promise-keeping)، کلید اصلی برای ساختن Reputation (آبرو) در جامعه و تعهد ازدواج یه تضمین عمومی بود.
نتیجه چی بود؟ چون احساسات و عشق تحت کنترل این نقشها و آداب عمومی بودن، هویت فرد اینقدر به تأیید بقیه وابسته نبود. عشقورزی در واقع تبدیل به اجرای یک نقش اجتماعی میشد که به واسطه این مکانیزمها، تبدیل به «فضیلت» و «تعهد» میشد.
و اما مهمترین نکته: نویسنده تأکید میکنه که این مکانیزمهای هوشمندانه و پیچیده اجتماعی بودن که تا قرن نوزدهم، نحوه انتخاب همسر و حفظ عشق رو مدیریت میکردن. تغییرات دوران مدرن، دقیقاً فروپاشی همین سیستمها و مکانیزمها بود. حالا دیگه معیار انتخاب عشق از فرمولهای عمومی، به درونیات شکننده و ذهنی خودِ فرد منتقل شده که داستان «چرا عشق آسیب میزند» رو توجیه میکنه.
#why_love_hurts
🌟 داستان عشق های ماندگار قدیمی چیه؟
نویسنده اینجا میگه که اون تعهد آقا/خانم منشانه و شخصیت محکمی که توی فیلمها و کتابهای کلاسیک (مثلاً قرن نوزدهم) میبینیم، اصلن به این معنی نیست که مردم اون دوره توی ازدواج بامعرفتتر یا اخلاقیتر بودن.
قضیه خیلی جامعهشناختیه. در واقع، این تعهدی که حرفشو میزنیم محصول یک سیستم کاملاً مهندسیشده اجتماعی بوده، نه صرفاً فضیلت فردی.
توضیح میدم:
شبکههای اجتماعی، حکم سپر محافظ رو داشتن؛ اینطور که جامعه و خانوادهها اینقدر تو هم فشرده (Dense) و نزدیک بودن که «من» فردی اصلاً فرصت خرد شدن یا آسیبپذیری نداشت. انگار یه پرده محافظتی ضخیم دور خودش داشت.
انتخاب همسر، یه فرمول عینی داشت؛ طرف برای انتخاب همسر، زیاد به اینکه دلم لرزید و عاشق شدم فکر نمیکرد. معیارها کاملاً پابلیک و مشخص بودن. چیزایی مثل سطح مالی، جایگاه خانوادگی و مذهب (Endogamy). این معیارها کاملاً مشروع و علنی بودن، نه اینکه مخفیانه باشن.
احساسات، با رقص و در چارچوب قانون ابراز میشدن. ابراز عشق و احساسات یه چیز شخصی و دلی نبود. یه نمایش سازمانیافته (Performativity) بود که توسط آداب و مناسک اجتماعی کنترل میشد. شما نقشت رو بازی میکردی.
آبرو، بالاترین سرمایه بود. عمل کردن به قولی که میدادی (Promise-keeping)، کلید اصلی برای ساختن Reputation (آبرو) در جامعه و تعهد ازدواج یه تضمین عمومی بود.
نتیجه چی بود؟ چون احساسات و عشق تحت کنترل این نقشها و آداب عمومی بودن، هویت فرد اینقدر به تأیید بقیه وابسته نبود. عشقورزی در واقع تبدیل به اجرای یک نقش اجتماعی میشد که به واسطه این مکانیزمها، تبدیل به «فضیلت» و «تعهد» میشد.
و اما مهمترین نکته: نویسنده تأکید میکنه که این مکانیزمهای هوشمندانه و پیچیده اجتماعی بودن که تا قرن نوزدهم، نحوه انتخاب همسر و حفظ عشق رو مدیریت میکردن. تغییرات دوران مدرن، دقیقاً فروپاشی همین سیستمها و مکانیزمها بود. حالا دیگه معیار انتخاب عشق از فرمولهای عمومی، به درونیات شکننده و ذهنی خودِ فرد منتقل شده که داستان «چرا عشق آسیب میزند» رو توجیه میکنه.
#why_love_hurts
👍3
صمیمیت در دنیای امروز شامل بیان کلامی احساسات است، اما نه فقط این؛ بلکه مهمتر از آن، سهیم شدنِ این احساسات با شریک عاطفی است، با این انتظار که «خودِ احساسی» فرد آشکار و بیپرده گفته شود تا از سوی طرف مقابل «حمایت» و تأیید دریافت کند.
Why Love Hurts, Eva Illouz, Chapter 2, Page 39, ترجمهی chatGPT
توی حرفهایی که از دو تا از دوستام شنیدم (یکی خانم و یکی آقا، یکی چند سال کار مهندسی میکنه و اون یکی هم بیشتر درگیر مسائل اجتماعی و دانشگاه، یکی داخل ایران و یکی خارج از ایران، با اختلاف سنی ۳ سال و این که هیچ آشنایی هم بین این دو نفر وجود نداره ولی جفتشون تا جایی که میدونم دریافتکنندهی محتوای روانشناسی بودند) به رسمیت شناختن احساسات انگار خیلی براشون پر رنگ بود. من وقتی با همچین چیزی که برخورد داشتم، یه حدسی زدم که احتمالا یه روندی (trend) پشت این موضوع است. این هم میتونه از اثرات مدرنیتی باشه (این جا متن در مورد شریک عاطفی است ولی من جاهای دیگه این موضوع رو دیدم)
پ.ن: اصل متن رو در بخش نظرات میذارم
#Why_Love_Hurts
#گرتهبرداری
Forwarded from عُزال
بهوقت خواب هماتاقیان،
حین تمرین برای اجرای پیشرو،
در پلههای اضطراری سرد ساختمان عمید،
«شطحیاتی» نواخته شد...
باشد که کاستیهای این حقیر را به بزرگواریتان ببخشایید.
شامگاه 13 آذرماه 1404
ساعت یک بامداد
حین تمرین برای اجرای پیشرو،
در پلههای اضطراری سرد ساختمان عمید،
«شطحیاتی» نواخته شد...
باشد که کاستیهای این حقیر را به بزرگواریتان ببخشایید.
شامگاه 13 آذرماه 1404
ساعت یک بامداد
❤5
Forwarded from reading and review Writing with Dream🚭 (🦄𝓓𝓻𝓮𝓪𝓶)
The Sexualization and Psychologization of Romantic Choices
💌 از "شخصیت" تا "جذابیت"
تا اینجا گفتیم که در گدشته، انتخاب شریک زندگی یه بازی گروهی با قوانین مشخص بود، اما حالا در دوران مدرن تبدیل شده به یه بازی انفرادی که قوانینش مدام عوض میشن و خیلی هم احساسی و شخصی شده.
1⃣ . روزگار قدیم: تعهد، یه قرارداد اجتماعی بود
تو دوران قبل از مدرن، تعهد و ازدواج اصلاً ربطی به "احساس قلبی" یا اینکه چقدر آدم خوبی هستی نداشت. همه چیز بر اساس یه سیستم اجتماعی سفت و سخت جلو میرفت:
🟡 شخصیت عامل اصلی بود: درست بود که هرکی خودش قضاوت میکرد، ولی "شخصیت" تو در واقع یه سند عمومی و مورد تأیید جامعه بود. انگار یه آینه بود که ارزشهای مورد قبول همه رو نشون میداد.
🟡 انتخاب، عینی بود: برای ازدواج، ملاکها کاملاً شفاف و منطقی بودند. طبقه اجتماعی، وضعیت مالی و مذهب. به این میگفتند انتخاب درونگروهی (Endogamy) که علنی و مشروع بود.
2⃣ . دوران جدید: سکسیسازی و روانشناسیبازی
اما با شروع قرن بیستم، یه تحول بزرگ اتفاق افتاد. قواعد بازی شکست و معیار انتخاب از "بیرون" (جامعه) به "درون" (فرد) منتقل شد.
الف) جذابیت جنسی، معیار جدید:
🔹 جدا شدن معیارها: "سکسی بودن" (Sexiness) از معیارهای اخلاقی و روانی جدا شد و به یه مقولهی فرهنگی مستقل تبدیل شد.
🔹 بدن شد کالا: صنایع جدید (مثل لوازم آرایشی) شروع کردن به تولید "بدن جنسی" (Sexual Body)؛ یعنی بدن تبدیل شد به یه کالا که باید برای جذب و لذت حسی ارزیابی و اصلاح میشد.
🔹 برتری ظاهر: جذابیت فیزیکی به یک معیار بسیار مهم تبدیل شد و جای معیارهای سنتی مثل هوش و اخلاق رو گرفت.
🔹 فمنیسم و خودمختاری: فمینیسم موج دوم هم نقش داشت و "سکسی بودن" رو به بخشی از آزادی و خودمختاری فردی زنان تبدیل کرد و سکس از چارچوب ازدواج خارج شد.
ب) ملاک سوبژکتیو (ذهنی):
🟣 ملاک، سازگاری عاطفی: حالا انتخاب بر اساس مفاهیم ذهنی و ناملموس مثل "سازگاری عاطفی و روانشناختی" و "میل جنسی" بنا شد.
🟣 عشق، صرفا یک حس درونی: "افتادن در عشق" تبدیل شد به یه تجربهی کاملاً ذهنی (Subjective) که هیچ معیار عینی و منطقیای رو قبول نداره.
3⃣ . نتیجه: میدان رقابت عشقی (Marriage Markets)
حذف قوانین قدیمی، ما رو به یک عرصهی رقابتی هدایت کرد:
🔴 بازار ازدواج: نویسنده میگه این سیستم جدید مثل یه بازار عمل میکنه که توش افراد با ویژگیهای جذابتر، قدرت انتخاب بیشتری دارن. ولی تاکید میکنه که این "بازار" ریشه در شکست اخلاقیات سنتی داره.
🔴 میدانهای جنسی: پیشنهاد میشه به جای "بازار"، به این فضا بگیم "میدانهای جنسی" (Sexual Fields). اینجا همه برای جذب شریک رقابت میکنند، اما متأسفانه از اول با قدرت نابرابر وارد بازی میشن.
🔴 تعهد شکننده: وقتی همه چیز انقدر ذهنی و متمرکز بر جذابیت جنسی باشه، تعهد به شدت آسیبپذیر میشه و فهمیدن نیت و احساسات واقعی طرف مقابل سختتر میشه.
خلاصه اینکه، عشق از یک قرارداد جمعی و پایدار، تبدیل شد به یک انتخاب شخصی، خودسر و به شدت وابسته به جذابیتهای زودگذر :)
#why_love_hurts
Page 40-51
تا اینجا گفتیم که در گدشته، انتخاب شریک زندگی یه بازی گروهی با قوانین مشخص بود، اما حالا در دوران مدرن تبدیل شده به یه بازی انفرادی که قوانینش مدام عوض میشن و خیلی هم احساسی و شخصی شده.
تو دوران قبل از مدرن، تعهد و ازدواج اصلاً ربطی به "احساس قلبی" یا اینکه چقدر آدم خوبی هستی نداشت. همه چیز بر اساس یه سیستم اجتماعی سفت و سخت جلو میرفت:
اما با شروع قرن بیستم، یه تحول بزرگ اتفاق افتاد. قواعد بازی شکست و معیار انتخاب از "بیرون" (جامعه) به "درون" (فرد) منتقل شد.
الف) جذابیت جنسی، معیار جدید:
ب) ملاک سوبژکتیو (ذهنی):
حذف قوانین قدیمی، ما رو به یک عرصهی رقابتی هدایت کرد:
خلاصه اینکه، عشق از یک قرارداد جمعی و پایدار، تبدیل شد به یک انتخاب شخصی، خودسر و به شدت وابسته به جذابیتهای زودگذر :)
#why_love_hurts
Page 40-51
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤5
Forwarded from CreativeMornings Tehran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به زودی در کنار شما...
بیست و دومین رویداد صبح خلاق تهران با موضوع «رشد» و با سخنرانی «مهدی عباسی»
جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴
ثبت نام آزاد و رایگان است
ثبت نام و رزرو صندلی فقط از طریق سایت جهانی رویداد، روز چهارشنبه ۱۹ آذر راس ساعت ۱۰ صبح
آموزش ثبت نام در وبسایت ایرانی و هایلایت اینستاگرام
مشتاق دیدارتان هستیم.
بیست و دومین رویداد صبح خلاق تهران با موضوع «رشد» و با سخنرانی «مهدی عباسی»
جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴
ثبت نام آزاد و رایگان است
ثبت نام و رزرو صندلی فقط از طریق سایت جهانی رویداد، روز چهارشنبه ۱۹ آذر راس ساعت ۱۰ صبح
آموزش ثبت نام در وبسایت ایرانی و هایلایت اینستاگرام
مشتاق دیدارتان هستیم.
Audio
Why Love hurts; The Great Transformation of Love or the Emergence of Marriage Markets; Interest as Passion, Reputation and Promise-Keeping, Roles and Commitment
ادامه و پایان بررسی معماری انتخاب عاشقانه در قرن ۱۹
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
ادامه و پایان بررسی معماری انتخاب عاشقانه در قرن ۱۹
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
👏1
Audio
Why Love hurts; The Great Transformation of Love or the Emergence of Marriage Markets; The Great Transformation of Romantic Ecology: The Emergence of Marriage Markets, The Sexualization and Psychologization of Romantic Choices, Marriage Markets and Sexual Fields
ظهور پدیدهای به نام بازار ازدواج در اثر اجرای فرایندی به نام Sexualization
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
ظهور پدیدهای به نام بازار ازدواج در اثر اجرای فرایندی به نام Sexualization
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
👏2
اولا که روز همهی مامانها مبارک باشه ❤️
دوما هم که چند وقت پیش که مامانم مریض شد، دلم خواست ازش بنویسم ولی سرشلوغیهای این چند وقته خیلی بهم اجازه نداد. امروز که روز مادر بود، گفتم حرف اون روز رو بزنم. مامانم غیر از این که یه مامان گل ایرانی است (و من عاشق این نقش هستم)، به شدت در مسیری توی زندگیش انتخاب میکنه، آدم پایداری است. سال ۷۲، وقتی که حدودا ۲۲ سالش بوده و داداش بزرگم هم ۳ ساله، مامان وارد دانشگاه میشه و حدود سال ۹۸ هم دکتراش رو میگیره. این که ۲۵ سال، با وجود کار کردن، سه تا بچه داشتن، خونه چرخوندن و ... بتونی همچین ثباتی داشته باشی، خیلی جذاب و دلچسبه و من چقدر خوشبختم که همچین آدمهای خفن و دوستداشتنی دورم هستند 😍
#همینجورینوشتهها
دوما هم که چند وقت پیش که مامانم مریض شد، دلم خواست ازش بنویسم ولی سرشلوغیهای این چند وقته خیلی بهم اجازه نداد. امروز که روز مادر بود، گفتم حرف اون روز رو بزنم. مامانم غیر از این که یه مامان گل ایرانی است (و من عاشق این نقش هستم)، به شدت در مسیری توی زندگیش انتخاب میکنه، آدم پایداری است. سال ۷۲، وقتی که حدودا ۲۲ سالش بوده و داداش بزرگم هم ۳ ساله، مامان وارد دانشگاه میشه و حدود سال ۹۸ هم دکتراش رو میگیره. این که ۲۵ سال، با وجود کار کردن، سه تا بچه داشتن، خونه چرخوندن و ... بتونی همچین ثباتی داشته باشی، خیلی جذاب و دلچسبه و من چقدر خوشبختم که همچین آدمهای خفن و دوستداشتنی دورم هستند 😍
#همینجورینوشتهها
❤16
امروز مترو نشسته بودم، یه خانمی اومد کنارم نشست که وضعیت خوبی نداشت؛ یکی از مواردی که این وسط گفته شد، گرونی برنج بود که نتونسته بود برنج زیاد بگیره، صرفا در حد یه کیلو برنج گرفته بود. وقتی پیاده شدم، داشتم به این فکر میکردم که چه کاری از دستم برمیاد، غیر از کمک کردن و قوی شدن برای بهتر کردن این اوضاع، به این فکر کردم شاید اگر یه خورده برنج خوردنم رو کم کنم، یه جوری همدلی نمادین باشه بابت این که خودمون جدا از مشکلات دیگران ندونیم، در نتیجه دارم به این فکر میکنم که اکثر شبها (به جز مهمونیها و موقعیتهای خاص) دیگه شام سراغ برنج نرم (درستش این بود که کلا برنج رو میذاشتم کنار ولی اون قدر آدم قوی نیستم)
#همینجورینوشتهها
#همینجورینوشتهها
👍3🗿2❤1👎1