Audio
Why love hurts, Introduction: The Misery of Love, first part
حرفهایی که به ذهنم رسید
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
حرفهایی که به ذهنم رسید
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
میز شماره سه
Why love hurts, Introduction: The Misery of Love, first part چارچوب کلی کتاب #Why_Love_Hurts #پروژه_مترویی #خلاصه_کتاب
یه نکتهی ریز بگم که بابت این که لازم نباشه کتاب رو دوبار بخونم (یه بار برای ضبط کردن و یه بار برای خلاصه گفتن) ریز به ریز هم صوتها رو ضبط خواهم کرد، یعنی بلافاصله بعد از این که یه بخشی رو خوندم
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
❤1
Forwarded from reading and review Writing with Dream🚭
خیلی از فمینیستها باور دارن عشق رمانتیک در واقع یه جور پوشش برای نابرابری بین زن و مرده. به قول سیمون دو بُووآر، حتی وقتی زن و مرد عاشق هم میشن، مرد استقلالش رو نگه میداره، ولی زن خودش رو فدای عشق میکنه. شولامیت فایرستون هم میگه مردها قدرت اجتماعیشون رو از عشقی میگیرن که زنها بهشون میدن، و تیگریس اتکینسون حتی عشق رمانتیک رو مرکز روانی آزار زنان میدونه.
اما نویسندهی متن میگه این دیدگاه یهجورهایی بیش از حد روی «قدرت» تمرکز داره و عشق رو فقط به چشم ابزاری برای سلطه نگاه میکنه. در حالی که عشق خودش یه نیروی عمیق و انسانیه که فقط به قدرت ربط نداره. اتفاقاً در زمانهایی که پدرسالاری قویتر بوده، عشق نقش خیلی کمتری در زندگی زن و مرد داشته. شاید همین که در دنیای مدرن عشق مهمتر شده، نشونهای از میل به برابری و رابطهای دوطرفهست. پس عشق رو نباید فقط دشمن آزادی زن دونست؛ گاهی خودش میتونه راهی برای تغییر و شکستن سلطه هم باشه.
Why love hurts
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🍓4🍌1
Audio
Why love hurts, Introduction, what is modernity?
یه تعریف خیلی کوتاه از مدرنیته و چرا عشق نقش پر رنگی توی مدرنیته داره
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
یه تعریف خیلی کوتاه از مدرنیته و چرا عشق نقش پر رنگی توی مدرنیته داره
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
🍓1
Audio
Why Love Hurts, Introduction: Love in Modernity, Love as Modernity; Why Sociology Is and Remains Necessary; Sociology and Psychic Suffering
این بخش به این سوال پاسخ میده که چرا باید از لنز جامعهشناسی به مسئلهی عشق نگاه کرد
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
این بخش به این سوال پاسخ میده که چرا باید از لنز جامعهشناسی به مسئلهی عشق نگاه کرد
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
🍓1
از قدیمی بودن؛ از استادم (دلنوشته)
این ۹ آبانی که گذشت، ۴ سال از ارسال اون ایمیلی که باعث آشنایی من با استادم شد میگذره. به خاطر همین تصمیم گرفته بودم که ازش بنویسم. این چند روزی هم که دیر شد به خاطر این بود این چند وقته این قدر شلوغ بودم که اصلا فکر نوشتن نداشتم و همچنان هم همین وضعیت باقی است؛ در نتیجه که خیلی خیلی کوتاه خواهم نوشت
چرا من از این آدم این قدر خوشم میاد که حتی بعضی مواقع نحوهی صحبت کردنش رو هم ازش دزدیدم؟ مثل بابام، قدیمی بودن. چیزی که دارم حس میکنم، دنیای جدید یه جورایی خفن شدن خیلی خیلی مهم شده: توی دانشگاه سری تو سرا دربیاریم، پولدار بشیم، پر زور بشیم و ... . ولی به نظر میرسه قدیما این چیزها اون قدر محوری نبودند و همبستگی خیلی بیشتری بین آدما وجود داشت. به قول داریوش توی آهنگ سال ۲۰۰۰:
به نظرم، مهمترین ویژگی که آدمای این چنینی دارند، حل نشدن توی این بازی مسخره است (البته که قبلا هم گفتم، به نظر قواعد بازی رو هم ایشون و هم بابام بلدند و به هیچ وجه از جامعه حذف شده نیستند). به نظر قدیما رسمهای مثل کمک کردن در زمان قحطی خیلی زندهتر از امروز بوده (به نظرم هنوز هم البته که جامعهی ما اون قدر خدا رو شکر در مدرنیته و مسخرهبازیهاش حل نشده). این که زور داشته باشی و گول واقعی بودن این بازی رو نخوری و همچنان هم بر اساس اصول قدیمها کنار آدمایی که سرخوشانه دارند این بازی رو ادامه میدن، وایستی و بهشون کمک کنی، ویژگی خفنی است. من این جور آدما رو که همچنان این قدر سرسختانه به همچین اصولی پایبند هستند، خیلی خیلی دوست میدارم
#دلنوشته
این ۹ آبانی که گذشت، ۴ سال از ارسال اون ایمیلی که باعث آشنایی من با استادم شد میگذره. به خاطر همین تصمیم گرفته بودم که ازش بنویسم. این چند روزی هم که دیر شد به خاطر این بود این چند وقته این قدر شلوغ بودم که اصلا فکر نوشتن نداشتم و همچنان هم همین وضعیت باقی است؛ در نتیجه که خیلی خیلی کوتاه خواهم نوشت
چرا من از این آدم این قدر خوشم میاد که حتی بعضی مواقع نحوهی صحبت کردنش رو هم ازش دزدیدم؟ مثل بابام، قدیمی بودن. چیزی که دارم حس میکنم، دنیای جدید یه جورایی خفن شدن خیلی خیلی مهم شده: توی دانشگاه سری تو سرا دربیاریم، پولدار بشیم، پر زور بشیم و ... . ولی به نظر میرسه قدیما این چیزها اون قدر محوری نبودند و همبستگی خیلی بیشتری بین آدما وجود داشت. به قول داریوش توی آهنگ سال ۲۰۰۰:
قبیله یعنی یه نفر
همخونی معنا نداره
همبستگی خوابیه که
تعبیر فردا نداره
تو اون روزایی که میاد
کسی به فکر کسی نیست
هرکی به فکر خودشه
به فکر فریاد رسی نیست
همه به هم بیاعتنا
حتی به مرگ هم دیگه
کسی اگه کمک بخواد
کی میدونه اون چی میگه
به نظرم، مهمترین ویژگی که آدمای این چنینی دارند، حل نشدن توی این بازی مسخره است (البته که قبلا هم گفتم، به نظر قواعد بازی رو هم ایشون و هم بابام بلدند و به هیچ وجه از جامعه حذف شده نیستند). به نظر قدیما رسمهای مثل کمک کردن در زمان قحطی خیلی زندهتر از امروز بوده (به نظرم هنوز هم البته که جامعهی ما اون قدر خدا رو شکر در مدرنیته و مسخرهبازیهاش حل نشده). این که زور داشته باشی و گول واقعی بودن این بازی رو نخوری و همچنان هم بر اساس اصول قدیمها کنار آدمایی که سرخوشانه دارند این بازی رو ادامه میدن، وایستی و بهشون کمک کنی، ویژگی خفنی است. من این جور آدما رو که همچنان این قدر سرسختانه به همچین اصولی پایبند هستند، خیلی خیلی دوست میدارم
#دلنوشته
❤3
Forwarded from واژْبـاره | بـهـنـام پـازانـی
لَـگدی بـه بـختکِ سـکون بـا پـیشرَویِ لـجوجانه
#گـندهگـویه
اگر تمام قصههای رشد را لخت و پتی ببینی، یک قاعده میماند: آنچه در این زندگی سرش به تنش میارزد، تنها با یک اصل سرپا مانده است؛ ادامه دادن.
تکنیکها و ترفندهای رنگارنگ انقضا دارند، اما سماجتِ آدمیزاد جنس دیگری دارد. میماند، حتا وقتی باقی قیدها فرو ریختهاند. برای من همین یکدندگی، عزیزترین تاکتیک است.
حرکت گزینهای لوکس نیست؛ شرط بقاست. قانون طبیعت صریح است: هرچه نجنبد، خورده میشود یا میگندد. سکونْ تختخوابی ابریشمین نیست؛ گودالیست که دیر یا زود بوی تعفنش بالا میزند.
و «ادامه دادن» اغلب نه از امید میآید، نه از حال خوش؛ بیشتر شبیه لجبازی با سقوط یا فروپاشیست. ما همیشه در اوج نمیمانیم؛ نه از درون، نه از بیرون. کسی که منتظر روزهای آفتابی و کِیفِ کوک نشسته تا قدمی بردارد، اهل راه نیست؛ تماشاچیست.
بسیاری از حرکتهای ماندگار با شَکی سنگین شروع میشوند؛ با دلزدگی و گامهایی که وزنشان دو برابر تن آدمیست. همین گامهای لرزاناند که ما را از مردابِ وانهادگی بیرون میکشند.
شیوهٔ حرکت اما، فرع ماجراست. میغلتی، میخزی، میجهی، تندی یا کندی… فرقی ندارد. مسیر اگر خزیدنیست، باید خزید. قصههای خوشآیندِ افقهای روشن را نیز باید کنار گذاشت.
واقعیت ساده است: ایستادن یعنی پوسیدن.
بازگشتن، سنگینتر از ماندن.
پیشرفت، یعنی پیش رفتن. همین و بس.
و باقی راه؟ ممکن است اغلبش را تنها بروی، قضاوت شوی، جدیات نگیرند، هیکلت را قهوهای کنند و بعضیها حتا چشم دیدن پیشرویات را نداشته باشند. وقتی صدایی برای گفتن آفرین نمیماند، تازه میفهمی که یک انگشتِ وسطِ آمادهبهکار، از هزارهزار نسخهی انگیزشی کارآمدتر است.
این جهان با لطافت نمیچرخد؛ با اصطکاک و حرکت میچرخد. باید رفت، حتا اگر آخرین سوخت خشم باشد. لج کردن با رخوت، اگر عبادت نباشد، دستکم تنها استراتژی بقاست.
رمز، ادامه دادن است؛
چون هرجا جریان ایستاد، زوال آغاز شد.
✍🏿 @Paazaaniibs | واژبـاره
#گـندهگـویه
اگر تمام قصههای رشد را لخت و پتی ببینی، یک قاعده میماند: آنچه در این زندگی سرش به تنش میارزد، تنها با یک اصل سرپا مانده است؛ ادامه دادن.
تکنیکها و ترفندهای رنگارنگ انقضا دارند، اما سماجتِ آدمیزاد جنس دیگری دارد. میماند، حتا وقتی باقی قیدها فرو ریختهاند. برای من همین یکدندگی، عزیزترین تاکتیک است.
حرکت گزینهای لوکس نیست؛ شرط بقاست. قانون طبیعت صریح است: هرچه نجنبد، خورده میشود یا میگندد. سکونْ تختخوابی ابریشمین نیست؛ گودالیست که دیر یا زود بوی تعفنش بالا میزند.
و «ادامه دادن» اغلب نه از امید میآید، نه از حال خوش؛ بیشتر شبیه لجبازی با سقوط یا فروپاشیست. ما همیشه در اوج نمیمانیم؛ نه از درون، نه از بیرون. کسی که منتظر روزهای آفتابی و کِیفِ کوک نشسته تا قدمی بردارد، اهل راه نیست؛ تماشاچیست.
بسیاری از حرکتهای ماندگار با شَکی سنگین شروع میشوند؛ با دلزدگی و گامهایی که وزنشان دو برابر تن آدمیست. همین گامهای لرزاناند که ما را از مردابِ وانهادگی بیرون میکشند.
شیوهٔ حرکت اما، فرع ماجراست. میغلتی، میخزی، میجهی، تندی یا کندی… فرقی ندارد. مسیر اگر خزیدنیست، باید خزید. قصههای خوشآیندِ افقهای روشن را نیز باید کنار گذاشت.
واقعیت ساده است: ایستادن یعنی پوسیدن.
بازگشتن، سنگینتر از ماندن.
پیشرفت، یعنی پیش رفتن. همین و بس.
و باقی راه؟ ممکن است اغلبش را تنها بروی، قضاوت شوی، جدیات نگیرند، هیکلت را قهوهای کنند و بعضیها حتا چشم دیدن پیشرویات را نداشته باشند. وقتی صدایی برای گفتن آفرین نمیماند، تازه میفهمی که یک انگشتِ وسطِ آمادهبهکار، از هزارهزار نسخهی انگیزشی کارآمدتر است.
این جهان با لطافت نمیچرخد؛ با اصطکاک و حرکت میچرخد. باید رفت، حتا اگر آخرین سوخت خشم باشد. لج کردن با رخوت، اگر عبادت نباشد، دستکم تنها استراتژی بقاست.
رمز، ادامه دادن است؛
چون هرجا جریان ایستاد، زوال آغاز شد.
✍🏿 @Paazaaniibs | واژبـاره
❤2
Forwarded from reading and review Writing with Dream🚭 (🦄𝓓𝓻𝓮𝓪𝓶)
این بخش از کتاب توضیح میدهد که انتخابهای انسان – بهویژه در زمینهٔ روابط و ازدواج – صرفاً نتیجهٔ ترجیحات فردی نیستند؛ بلکه تحت تأثیر «معماری انتخاب» قرار دارند، یعنی مجموعهای از سازوکارهای فرهنگی، شناختی، احساسی و اجتماعی که شکل تصمیمگیری را تعیین میکند.
نویسنده شش عامل فرهنگی کلیدی را مطرح میکند که نحوهٔ تصمیمگیری را میسازند:
1. توجه یا بیتوجهی به پیامدهای بلندمدت
فرهنگها تعیین میکنند که افراد چقدر از آینده میترسند یا چقدر به آن اهمیت میدهند.
2. میزان رسمی یا غیررسمی بودن مشورت
در برخی فرهنگها مشورت علمی/تخصصی مهم است، در برخی دیگر هنجار اجتماعی یا حرف خانواده.
3. شیوههای مشورت با خود
از شهود تا تحلیل منطقی یا حتی الهام لحظهای.
4. میزان اعتماد یا سوءظن به امیال و خواستهها
بعضی فرهنگها میل را خطرناک میدانند، برخی مشروع و معتبر.
5. مشروعیت عقلانی یا احساسی بودن تصمیم
بسته به فرهنگ، عقل یا احساس در حوزههای مختلف تصمیمگیری ارزش متفاوتی دارد.
6. ارزش ذاتی انتخاب
جوهر فرهنگ مصرفی آزادی انتخاب است، اما در جوامع دیگر انتخاب فردی محوریت ندارد.
در مجموع، نویسنده میگوید «ترجیحات شخصی» چیزی طبیعی یا فردی نیست؛ بلکه از دل همین سازوکارهای فرهنگی ساخته میشود. بنابراین، برای فهم «تحول عشق مدرن» باید فهمید که چگونه معماری انتخاب رمانتیک در طول زمان تغییر کرده است.
#Why_love_hurts
نویسنده شش عامل فرهنگی کلیدی را مطرح میکند که نحوهٔ تصمیمگیری را میسازند:
1. توجه یا بیتوجهی به پیامدهای بلندمدت
فرهنگها تعیین میکنند که افراد چقدر از آینده میترسند یا چقدر به آن اهمیت میدهند.
2. میزان رسمی یا غیررسمی بودن مشورت
در برخی فرهنگها مشورت علمی/تخصصی مهم است، در برخی دیگر هنجار اجتماعی یا حرف خانواده.
3. شیوههای مشورت با خود
از شهود تا تحلیل منطقی یا حتی الهام لحظهای.
4. میزان اعتماد یا سوءظن به امیال و خواستهها
بعضی فرهنگها میل را خطرناک میدانند، برخی مشروع و معتبر.
5. مشروعیت عقلانی یا احساسی بودن تصمیم
بسته به فرهنگ، عقل یا احساس در حوزههای مختلف تصمیمگیری ارزش متفاوتی دارد.
6. ارزش ذاتی انتخاب
جوهر فرهنگ مصرفی آزادی انتخاب است، اما در جوامع دیگر انتخاب فردی محوریت ندارد.
در مجموع، نویسنده میگوید «ترجیحات شخصی» چیزی طبیعی یا فردی نیست؛ بلکه از دل همین سازوکارهای فرهنگی ساخته میشود. بنابراین، برای فهم «تحول عشق مدرن» باید فهمید که چگونه معماری انتخاب رمانتیک در طول زمان تغییر کرده است.
#Why_love_hurts
👍4
توی شهرمون، توی کشورمون. همین یاد گرفتیم که [بگیم] نه نمیذارند کار بکنیم، کار نمیشه کرد. همه رفتند، همه ماندند، همه شل شدند و ... بشینه انسان و هی بگه و غر بزنهاخبات، قسمت دوم، حدود دقیقهی 10:15، علی صفائی حائری
هر چی مشکلات زیادتر بشه تکالیف زیادتر شده. این بحث سورهی والشمس و ضحاها بود ... [ادامهی سوره گفته میشه] واقعیت این که موانع رو تو باید مرکب بسازی ازش، گفتم مرض برای مریض مشکله ولی برای طبیب موضوع کارشه. تو توی جامعهای که میبینی سل و وبا اومده [مطمئن نیستم که این عبارت رو به کار ببره] دردها موضوع کار توئه. حالا میبینی که یه مریضی رو میبرند پیش دکتر، عه این مریض رو اوردن ... پاشه دره بره، موضوع کار اینه، ریشهیابی باید بکنه، از کجا اومده، چه باید برای این بکنه، تا چه حدی، به چه صورتی با این کنار بیاد. مرضها موضوع کارتونه، نه عامل فرارتون.
یه توسعهای بدیم توی دید خودمون، نیروهای باطنی خودمون فکر کنیم. ببینیم ما ذهنی خدا بهمون داده چه کردیم، قلبی داده چه کردیم باهاش، توهمی داده چه کردیم. تخیلی داده که همهی مبانی اشراقی و شهودی کسانی که کار کردند و به شهودی رسیدند همین عنصر تخیلشون بوده، همین فضا منشاء همین عبد بوده
#گرتهبرداری
❤1
Audio
Why Love hurts; The Great Transformation of Love or the Emergence of Marriage Markets; The beginning Character and the Moral Ecology of Romantic Choice, The Love of Character, the Character of Love
این بخش در مورد این توضیح داده میشه که معماری انتخاب چیست و معماری انتخاب عاشقانه در حدود قرن ۱۹ چه شکلی بوده (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
این بخش در مورد این توضیح داده میشه که معماری انتخاب چیست و معماری انتخاب عاشقانه در حدود قرن ۱۹ چه شکلی بوده (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
Forwarded from نَخیـل | ساجده حقپرست (Sajedeh Sadat Haqparast)
چرا «دوستت دارم؟» را دوست دارم؟
پرسشیترین گزارهی عالم را
هرگز از خودت پرسیدهای که چیست؟
«دوستت دارم» ¹
شاعر چه میکند؟ شاعر چه میخاهد بگوید؟ میپرسد که چه؟ که سخنی را بگشاید؟ که یک مکث، مکثی زیسته، مکثی ملموس، مکثی به ابعاد اندیشه، حتی کمی نرمتر در زندگیام جا بدهد؟
پرسش، گزاره، عالم...
این پرسش را دوست دارم. میدانم که پاسخش را به من خاهد داد اما باز هم میپرسد. که تاکیدش را بکارد. یا مثل من تازه به این پرسش رسیده است و وادارم میکند تا با هم فکر کنیم. بعد خیلی زود پاسخش را مثل آس میکوبد به میز. در این پرسش چه گزارهای است؟ یافتن تضادی نو، تضادی درست مقابل چشم همهی ما، ظریف و هنرمندانه که کشفش کرده و حیف است ساده بیانش کند. برای همین میپرسد. وقتی درگیر پرسش میشوم، وقتی به بیان عمومی و گزارههای روزمره میاندیشم، پاسخش را، یعنی فلسفه و کشف شاعرانهاش را که گزارهای است پر از پرسش، به لبهایم میگذارد. که یعنی دیدی سادهترین جمله چقدر میتواند عاطفه و تأمل داشته باشد؟
تکرار میکنم: «دوستت دارم. دوستت دارم؟ دوستت دارم. دوستم داری؟ دوستم داری. دوستت خاهم داشت؟ دوستم خاهی داشت؟ دوستم داشتهای؟»
تازه میفهمم که این جمله پر از تردید، انتظار و پرسشگری است. پرسش اول، زمین بازی بود که تضاد و لایههای معنا را نشانم دهد.
«پرسشیترین گزارهی عالم» یعنی جملهای که همه با آن مواجهیم، همه تجربهاش کردهایم و همهجا قابل فهم است. گزارهای که نه علمی است، نه غیرقابل فهم، که عاطفی و انسانی است. میپرسد تا مثل یک آینه برای تاباندن نور روی اصلِ گزاره، یعنی «دوست دارم»، هدایتم کند و عمق آن را نشانم دهد. این ظرافت کلام را دوست دارم؛ این پرسشیترین و پرتردیدترین گزارهی عالم را.
¹ برشی از سونات برفی در رِ مینور
سرودهی مدیا کاشیگر
@sajedeh_haqparast
پرسشیترین گزارهی عالم را
هرگز از خودت پرسیدهای که چیست؟
«دوستت دارم» ¹
شاعر چه میکند؟ شاعر چه میخاهد بگوید؟ میپرسد که چه؟ که سخنی را بگشاید؟ که یک مکث، مکثی زیسته، مکثی ملموس، مکثی به ابعاد اندیشه، حتی کمی نرمتر در زندگیام جا بدهد؟
پرسش، گزاره، عالم...
این پرسش را دوست دارم. میدانم که پاسخش را به من خاهد داد اما باز هم میپرسد. که تاکیدش را بکارد. یا مثل من تازه به این پرسش رسیده است و وادارم میکند تا با هم فکر کنیم. بعد خیلی زود پاسخش را مثل آس میکوبد به میز. در این پرسش چه گزارهای است؟ یافتن تضادی نو، تضادی درست مقابل چشم همهی ما، ظریف و هنرمندانه که کشفش کرده و حیف است ساده بیانش کند. برای همین میپرسد. وقتی درگیر پرسش میشوم، وقتی به بیان عمومی و گزارههای روزمره میاندیشم، پاسخش را، یعنی فلسفه و کشف شاعرانهاش را که گزارهای است پر از پرسش، به لبهایم میگذارد. که یعنی دیدی سادهترین جمله چقدر میتواند عاطفه و تأمل داشته باشد؟
تکرار میکنم: «دوستت دارم. دوستت دارم؟ دوستت دارم. دوستم داری؟ دوستم داری. دوستت خاهم داشت؟ دوستم خاهی داشت؟ دوستم داشتهای؟»
تازه میفهمم که این جمله پر از تردید، انتظار و پرسشگری است. پرسش اول، زمین بازی بود که تضاد و لایههای معنا را نشانم دهد.
«پرسشیترین گزارهی عالم» یعنی جملهای که همه با آن مواجهیم، همه تجربهاش کردهایم و همهجا قابل فهم است. گزارهای که نه علمی است، نه غیرقابل فهم، که عاطفی و انسانی است. میپرسد تا مثل یک آینه برای تاباندن نور روی اصلِ گزاره، یعنی «دوست دارم»، هدایتم کند و عمق آن را نشانم دهد. این ظرافت کلام را دوست دارم؛ این پرسشیترین و پرتردیدترین گزارهی عالم را.
¹ برشی از سونات برفی در رِ مینور
سرودهی مدیا کاشیگر
@sajedeh_haqparast
نَخیـل | ساجده حقپرست
چرا «دوستت دارم؟» را دوست دارم؟ پرسشیترین گزارهی عالم را هرگز از خودت پرسیدهای که چیست؟ «دوستت دارم» ¹ شاعر چه میکند؟ شاعر چه میخاهد بگوید؟ میپرسد که چه؟ که سخنی را بگشاید؟ که یک مکث، مکثی زیسته، مکثی ملموس، مکثی به ابعاد اندیشه، حتی کمی نرمتر در…
یه صبحی از اون آدمهایی که تو زندگی دوستشون دارم، سوالی با این محتوا پرسیدم که من شما رو دوست دارم یا صرفا به خاطر این که کارم گیرتون هست، همچین حسی (دوست داشتن) رو دارم به خودم القا میکنم
از اون روز حدود ۵ ماه میگذره و من همچنان درگیر این سوالم که دوست داشتن یعنی چی
#همینجورینوشتهها
از اون روز حدود ۵ ماه میگذره و من همچنان درگیر این سوالم که دوست داشتن یعنی چی
#همینجورینوشتهها
❤2
میز شماره سه
Photo
توی اینستاگرامم، این فرسته رو که برای حدود ۲ سال و ۲ ماه پیش بود پیدا کردم، نوشتهی فرسته این بود:
فکر کنم نوشتهی وسط کاغذ، محتواش همچین چیزی است:
#همینجورینوشتهها
قاعدتا کسی نمیتونه اون نوشتهای که بابتش این پست رو میذارم وسط اون برگه بخونه
ولی بمونه مال خودم برای زمانهای آینده
بابت این که ببینم چقدر به این صحبت تونستم پایبند باشم
فکر کنم نوشتهی وسط کاغذ، محتواش همچین چیزی است:
تنها کاری که موثر از دست برمیاد این است که زور جنگیدن رو بیش کنی
#همینجورینوشتهها
❤2👏1
Audio
Why Love hurts; The Great Transformation of Love or the Emergence of Marriage Markets; Courtship as a Social Web, Acknowledged, Unacknowledged Rules, Semiotic Consistency
ادامهی بررسی معماری انتخاب عاشقانه در قرن ۱۹ (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)، و توضیح دو تا مفهوم خیلی جالب: regime of performativity of emotions و regime of emotional authenticity
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
ادامهی بررسی معماری انتخاب عاشقانه در قرن ۱۹ (با بررسی رمانهایی اون دوره زمونه به عنوان ایدهال تایپهای عاشقی)، و توضیح دو تا مفهوم خیلی جالب: regime of performativity of emotions و regime of emotional authenticity
#Why_Love_Hurts
#پروژه_مترویی
#خلاصه_کتاب
👏2
برای این که به عمق دیوانگی خانوادهی رفیعی پی ببرید، پسرعموم زنگ زده که احتمالا به خاطر ریهاش باید بستری بشه و داریم بابت همین موضوع با هم شوخی میکنیم و میخندیم، کلی هم بابت این که کمپوتهایی که مهمونها میارن رو کی بخوره و کمپوت چی براش ببرم خط و نشون ضمنی داشتیم (با صدایی که البته نداشت)
به این بدبختیها نخندیم، دقیقا به چی باید در این زندگی بخندیم؟ :)
#همینجورینوشتهها
به این بدبختیها نخندیم، دقیقا به چی باید در این زندگی بخندیم؟ :)
#همینجورینوشتهها
👍5❤1
Forwarded from reading and review Writing with Dream🚭 (🦄𝓓𝓻𝓮𝓪𝓶)
Roles and Commitment
🌟 داستان عشق های ماندگار قدیمی چیه؟
نویسنده اینجا میگه که اون تعهد آقا/خانم منشانه و شخصیت محکمی که توی فیلمها و کتابهای کلاسیک (مثلاً قرن نوزدهم) میبینیم، اصلن به این معنی نیست که مردم اون دوره توی ازدواج بامعرفتتر یا اخلاقیتر بودن.
قضیه خیلی جامعهشناختیه. در واقع، این تعهدی که حرفشو میزنیم محصول یک سیستم کاملاً مهندسیشده اجتماعی بوده، نه صرفاً فضیلت فردی.
توضیح میدم:
شبکههای اجتماعی، حکم سپر محافظ رو داشتن؛ اینطور که جامعه و خانوادهها اینقدر تو هم فشرده (Dense) و نزدیک بودن که «من» فردی اصلاً فرصت خرد شدن یا آسیبپذیری نداشت. انگار یه پرده محافظتی ضخیم دور خودش داشت.
انتخاب همسر، یه فرمول عینی داشت؛ طرف برای انتخاب همسر، زیاد به اینکه دلم لرزید و عاشق شدم فکر نمیکرد. معیارها کاملاً پابلیک و مشخص بودن. چیزایی مثل سطح مالی، جایگاه خانوادگی و مذهب (Endogamy). این معیارها کاملاً مشروع و علنی بودن، نه اینکه مخفیانه باشن.
احساسات، با رقص و در چارچوب قانون ابراز میشدن. ابراز عشق و احساسات یه چیز شخصی و دلی نبود. یه نمایش سازمانیافته (Performativity) بود که توسط آداب و مناسک اجتماعی کنترل میشد. شما نقشت رو بازی میکردی.
آبرو، بالاترین سرمایه بود. عمل کردن به قولی که میدادی (Promise-keeping)، کلید اصلی برای ساختن Reputation (آبرو) در جامعه و تعهد ازدواج یه تضمین عمومی بود.
نتیجه چی بود؟ چون احساسات و عشق تحت کنترل این نقشها و آداب عمومی بودن، هویت فرد اینقدر به تأیید بقیه وابسته نبود. عشقورزی در واقع تبدیل به اجرای یک نقش اجتماعی میشد که به واسطه این مکانیزمها، تبدیل به «فضیلت» و «تعهد» میشد.
و اما مهمترین نکته: نویسنده تأکید میکنه که این مکانیزمهای هوشمندانه و پیچیده اجتماعی بودن که تا قرن نوزدهم، نحوه انتخاب همسر و حفظ عشق رو مدیریت میکردن. تغییرات دوران مدرن، دقیقاً فروپاشی همین سیستمها و مکانیزمها بود. حالا دیگه معیار انتخاب عشق از فرمولهای عمومی، به درونیات شکننده و ذهنی خودِ فرد منتقل شده که داستان «چرا عشق آسیب میزند» رو توجیه میکنه.
#why_love_hurts
🌟 داستان عشق های ماندگار قدیمی چیه؟
نویسنده اینجا میگه که اون تعهد آقا/خانم منشانه و شخصیت محکمی که توی فیلمها و کتابهای کلاسیک (مثلاً قرن نوزدهم) میبینیم، اصلن به این معنی نیست که مردم اون دوره توی ازدواج بامعرفتتر یا اخلاقیتر بودن.
قضیه خیلی جامعهشناختیه. در واقع، این تعهدی که حرفشو میزنیم محصول یک سیستم کاملاً مهندسیشده اجتماعی بوده، نه صرفاً فضیلت فردی.
توضیح میدم:
شبکههای اجتماعی، حکم سپر محافظ رو داشتن؛ اینطور که جامعه و خانوادهها اینقدر تو هم فشرده (Dense) و نزدیک بودن که «من» فردی اصلاً فرصت خرد شدن یا آسیبپذیری نداشت. انگار یه پرده محافظتی ضخیم دور خودش داشت.
انتخاب همسر، یه فرمول عینی داشت؛ طرف برای انتخاب همسر، زیاد به اینکه دلم لرزید و عاشق شدم فکر نمیکرد. معیارها کاملاً پابلیک و مشخص بودن. چیزایی مثل سطح مالی، جایگاه خانوادگی و مذهب (Endogamy). این معیارها کاملاً مشروع و علنی بودن، نه اینکه مخفیانه باشن.
احساسات، با رقص و در چارچوب قانون ابراز میشدن. ابراز عشق و احساسات یه چیز شخصی و دلی نبود. یه نمایش سازمانیافته (Performativity) بود که توسط آداب و مناسک اجتماعی کنترل میشد. شما نقشت رو بازی میکردی.
آبرو، بالاترین سرمایه بود. عمل کردن به قولی که میدادی (Promise-keeping)، کلید اصلی برای ساختن Reputation (آبرو) در جامعه و تعهد ازدواج یه تضمین عمومی بود.
نتیجه چی بود؟ چون احساسات و عشق تحت کنترل این نقشها و آداب عمومی بودن، هویت فرد اینقدر به تأیید بقیه وابسته نبود. عشقورزی در واقع تبدیل به اجرای یک نقش اجتماعی میشد که به واسطه این مکانیزمها، تبدیل به «فضیلت» و «تعهد» میشد.
و اما مهمترین نکته: نویسنده تأکید میکنه که این مکانیزمهای هوشمندانه و پیچیده اجتماعی بودن که تا قرن نوزدهم، نحوه انتخاب همسر و حفظ عشق رو مدیریت میکردن. تغییرات دوران مدرن، دقیقاً فروپاشی همین سیستمها و مکانیزمها بود. حالا دیگه معیار انتخاب عشق از فرمولهای عمومی، به درونیات شکننده و ذهنی خودِ فرد منتقل شده که داستان «چرا عشق آسیب میزند» رو توجیه میکنه.
#why_love_hurts
👍3
صمیمیت در دنیای امروز شامل بیان کلامی احساسات است، اما نه فقط این؛ بلکه مهمتر از آن، سهیم شدنِ این احساسات با شریک عاطفی است، با این انتظار که «خودِ احساسی» فرد آشکار و بیپرده گفته شود تا از سوی طرف مقابل «حمایت» و تأیید دریافت کند.
Why Love Hurts, Eva Illouz, Chapter 2, Page 39, ترجمهی chatGPT
توی حرفهایی که از دو تا از دوستام شنیدم (یکی خانم و یکی آقا، یکی چند سال کار مهندسی میکنه و اون یکی هم بیشتر درگیر مسائل اجتماعی و دانشگاه، یکی داخل ایران و یکی خارج از ایران، با اختلاف سنی ۳ سال و این که هیچ آشنایی هم بین این دو نفر وجود نداره ولی جفتشون تا جایی که میدونم دریافتکنندهی محتوای روانشناسی بودند) به رسمیت شناختن احساسات انگار خیلی براشون پر رنگ بود. من وقتی با همچین چیزی که برخورد داشتم، یه حدسی زدم که احتمالا یه روندی (trend) پشت این موضوع است. این هم میتونه از اثرات مدرنیتی باشه (این جا متن در مورد شریک عاطفی است ولی من جاهای دیگه این موضوع رو دیدم)
پ.ن: اصل متن رو در بخش نظرات میذارم
#Why_Love_Hurts
#گرتهبرداری
Forwarded from عُزال
بهوقت خواب هماتاقیان،
حین تمرین برای اجرای پیشرو،
در پلههای اضطراری سرد ساختمان عمید،
«شطحیاتی» نواخته شد...
باشد که کاستیهای این حقیر را به بزرگواریتان ببخشایید.
شامگاه 13 آذرماه 1404
ساعت یک بامداد
حین تمرین برای اجرای پیشرو،
در پلههای اضطراری سرد ساختمان عمید،
«شطحیاتی» نواخته شد...
باشد که کاستیهای این حقیر را به بزرگواریتان ببخشایید.
شامگاه 13 آذرماه 1404
ساعت یک بامداد
❤5