میز شماره سه
190 subscribers
47 photos
2 videos
54 links
درهم و برهم احوالات فکری و تجربه‌های یه آدمی که به ساینس اجتماعی و ادبیات خیلی علاقه داره
@AMiRKHAN_97
Download Telegram
باباجون (از دوست داشتن)

امروز صبح، بابا توی گپ یه داستان کوچیک همین جوری از باباجون تعریف کرد. قصه این جوری بوده که یه نفر که پول باباجون رو خورده بوده، خانومش مریض میشه. بعد باباجون برای این که پول درمون اون خانم رو بده میره یه فرش خونه رو می‌فروشه. زندگی از این زنده‌تر و واقعی‌‌تر میشه؟

#از_دوست_داشتن
3
There are some cases, however, where the reinterpretation of the past is part of a deliberate, fully conscious and intellectually integrated activity. This happens when the reinterpretation of one’s biography is one aspect of conversion to a new religious or ideological Weltanschauung, that is, a universal meaning system within which one’s biography can be located.
...
Satori, the experience of illumination sought in Zen Buddhism, is described as “seeing things with new eyes.” While this is manifestly apt with regard to religious conversions and mystic metamorphoses, the modern secular faiths provide very similar experiences for their adherents. The process of becoming a Communist, for instance, involves a drastic reassessment of one’s past life. Just as the new Christian now understands his previous life as a long night of sin and alienation from the saving truth, so the young Communist understands his past as a captivity in the “false consciousness” of a bourgeois mentality. Past events must be reinterpreted radically. What used to be carefree joy is now classified under the sin of pride, or what used to be personal integrity is now seen as bourgeois sentimentality. Consequently, past relationships must be reappraised too. Even the love of one’s parents may have to be discarded as a temptation to apostasy or as treason to the party.
...
Psychoanalysis provides for many people in our society a similar method of ordering the discrepant fragments of their biography in a meaningful scheme. This method is particularly functional in a comfortable middle-class society, too “mature” for the courageous commitment demanded by religion or revolution. Containing within its system an elaborate and supposedly scientific means of explaining all human behavior, psychoanalysis gives its adherents the luxury of a convincing picture of themselves without making any moral demands on them and without upsetting their socioeconomic applecarts. This is evidently a technological improvement in conversion management as compared with Christianity or Communism. Apart from that, the reinterpretation of the past proceeds in analogous fashion. Fathers, mothers, brothers, sisters, wives and children are thrown one by one into the conceptual cauldron and emerge as metamorphosed figures of the Freudian pantheon.

Invitation to Sociology: a humanistic perspective, chapter 3: Excursus: Alternation and Biography

صحبت کلی این فصل این که چجوری گذشته رو به اصطلاح بازتفسیر می‌کنیم، بعد میرسه یه جا میگه که نظام‌های فکری مختلف (مطمئن نیستم که اسم درستی دارم استفاده می‌کنم یا نه) یه جورهایی باعث می‌شند که ما نگاهمون به گذشته جور خاصی باشه و جای خاصیش رو داشته باشیم. مثلا این که فلان اتفاق رو خدا برام رقم زد که فلان بشه یا این که اگر این رفتار توی من هست، فلان اتفاق توی بچگی یا فلان رفتار توی بابای من بوده. حرف مهمی که میزنه: گذشته‌ای که ما به یاد داریم، یه چیز ثابت نیست

بعد نظام‌های ارزشی که نام می‌بره از مسیحیت شروع میشه (البته نویسنده مسیحی است) می‌رسه به بودایسم و حتی فردویدیسم و ...

#گرته‌برداری
👍1
Channel name was changed to «میز شماره سه»
Many of the elements just touched upon are enforced by external controls in any given class milieu. Thus the corporation executive who has the “wrong” address and the “wrong” wife will be subjected to considerable pressures to change both. The working-class individual who wants to join an upper-middle-class church will be made to understand in unmistakable terms that he “would be happier elsewhere.”

Invitation to Sociology: a humanistic perspective, chapter 4: Sociological perspective: A man in society

توی این بخش در مورد این کلاس‌بندی توی جامعه صحبت میشه، به طرز مسخره‌ای، انگار تحت تاثیر این کلاس‌بندی‌ها هستیم، در حد این که حتی ازدواج کردن‌هامون هم باید داخل کلاس باشه (البته بعیده که از این واقعیت بشه به این سادگی فرار کرد)

#گرته‌برداری
2🍓2
جمعه، برای مامان‌بزرگ سر خاکش برای مهمون‌ها شربت درست کرده بودیم. با توجه به تردد زیاد آدم‌ها، توی این موارد آدم باید بتونه به خیلی آدم‌هایی که رد میشن، برای شربت دادن نه بگه و این جور حساب و کتاب، برای مدیریت مراسم خیلی مهمه. توی یه صحنه یه پسر بچه اومد جلو و شربت خواست و طبق قوانین حرفه‌ای، سفت وایستادتم و بهش شربت ندادم و اون هم خیلی مظلومانه رفت. خدا رو شکر که بابا بعدش دنبالش رفت و براش شربت برد

همین جوری داشتم فکر می‌کردم که تو زندگی قراره تا چه حد حرفه‌ای بشم

#همین‌جوری‌نوشته‌ها
7👍1
Such sociological perspective on the character of identity gives us a deeper understanding of the human meaning of prejudice. As a result, we obtain the chilling perception that the prejudging not only concerns the victim’s external fate at the hands of his oppressors, but also his consciousness as it is shaped by their expectations. The most terrible thing that prejudice can do to a human being is to make him tend to become what the prejudiced image of him says that he is. The Jew in an anti-Semitic milieu must struggle hard not to become more and more like the anti-Semitic stereotype, as must the Negro in a racist situation. Significantly, this struggle will only have a chance of success when the individual is protected from succumbing to the prejudiced program for his personality by what we could call the counterrecognition of those within his immediate community.

Invitation to Sociology: a humanistic perspective, chapter 5: Sociological perspective: Society in Man

این تیکه از کتاب معرکه است. میگه قضاوت‌هایی که جامعه از آدم‌ها داره (هویت سیاه‌پوست‌ها فرضا فلان جور توی جامعه در نظر گرفته میشه) باعث میشه که انتظاراتی که فرد از هویت خودش هم داره، شبیه به همون چیزی بشه که جامعه ازش انتظار داره. حالا بعضی‌ها در برابر این فشار اجتماعی مقاومت می‌کنند (هویتی که جامعه می‌خواد بهشون تحمیل کنه رو نمی‌پذیرند)، حالا کی این مقاومت موفق خواهد بود؟ وقتی که جماعت (community) نزدیک اون فرد، ازش حمایت کنه و یه هویت جایگزین بهش بده (چیزی که جامعه بهش نمی‌ده)

#گرته‌برداری
4
میز شماره سه
Such sociological perspective on the character of identity gives us a deeper understanding of the human meaning of prejudice. As a result, we obtain the chilling perception that the prejudging not only concerns the victim’s external fate at the hands of his…
دیشب وقتی که این یه تیکه رو توی مترو خوندم، برای بابام با شوق فراوان این مکانیزم بامزه‌ی جامعه‌ رو توضیح دادم (اولین نفری بود که دیدمش). بعد امروز صبح بهش گفتم که دیشب متوجه شدی چی گفتم و ... . جواب داد که خودش در عمل به این نکته واقف بوده. من هم با بی‌شعوری تمام گفتم:‌ یعنی داری میگی انسان آگاهی هستی؟ 😂 (البته که ادعای آگاهی نکرده و صرفا بابت اون موضوع خاص گفته که میدونسته)

صرف نظر از این صحبت، من هر چقدر از حامی بودن این آدم نازنین تعریف کنم، کمه. حقیقتا شک دارم که چیزی که دیشب بهش گفتم رو می‌دونسته یا نه (اصلا متوجه شده یا نه) ولی در عمل، شخصیتی که داره، همین جوریه. وقتی که پشت یه نفر رو میگیره، واقعا پشتش مثل کوه وای‌ می‌ایسته.

#همین‌جوری‌نوشته‌ها
3
مادری در ترازوی فایده‌گرایی

فیلسوفان فایده‌گرا نظیر بنتام و استوارت میل، اساس فلسفهٔ اخلاق را در «منفعت‌گرایی» می‌دانند. دقیق‌ترش در لذت و رنج. بنتام می‌‌گوید که «طبیعت نوع بشر تحت سلطهٔ دو حاکم مطلق است: رنج و لذت... معیار درست و نادرست.» به بیان دیگر آن چیزی اخلاقی است که باعث افزایش لذت (خوشبختی) و کاهش رنج (درد) شود. نکتهٔ مهم آنکه برای فهم درست مقصود فایده‌گرایان نباید صرفاً فهمی سطحی و بدن‌مند از لذت و رنج داشت.

با این مبنا مهر مادری (به جنس مادر محدودش نمی‌کنم، پدر هم مهر مادری می‌تواند داشته باشد) را در قیاس با سایر انواع مهرها چگونه می‌توان فهمید؟ مهرها همه نهایتاً در چرتکه می‌روند. مهرها همه محاسبه دارند. مهرها همه نوعی سرمایه‌گذاری محسوب می‌شوند. مهرها کمتر برای رضای خدای‌اند. مهرها قرارست دست‌کم در آخرِ خط خودِ ما را سوار کنند. به همان زبان بند اول، فایده‌مندی در خالص‌ترین مهرها هم عیار است.

در این «همه» مهر مادری جنسش به نظر بی‌مانندست. همه مشروط‌اند، این نامشروط. همه بامضایقه‌اند، این بی‌مضایقه. تا تهِ تهِ خط سود هم که بنشینی، می‌بینی مادران سوار کاروان سود نمی‌شوند. به زبان دیگر، به نظر همهٔ عاشقان و مهربانان دست‌آخرش به‌نحوی تاجرند، مادران اما قمارباز. آنها سهمی نگذاشته‌اند که روزی بردارند، گذاشته‌اند که بگذارند و احتمالاً ببازند.

با مبنای فایده‌گراییِ بنتامی و جان استوارت میلی، در تبیین مهر مادری فقط یک چیز می‌توان گفت: مهر مادری مهر می‌ورزد، عشق می‌بازد، چون اگر نورزد، رنج می‌بیند. لذتِ اینجا رنج‌نبردن است. بقیهٔ‌ سودها همه در نثار فرزند است. این رنج‌نبردن چنان اصیل است و نیازمند تبیین علّی، که می‌توانم از آن برای وجود خدا «برهان مادری» اقامه کنم!

عاشقان و مهربانانِ دیگر با عشق‌نورزیدن رنجی نمی‌برند، عاشقان و مهربانانِ دیگر بی‌عشق می‌توانند سر کنند، عاشقان و مهربانانِ دیگر اگر عشق بهشان سود نرساند، دست‌آخر رها می‌کنند و بر عاشقی اصرار نامشروط ندارند، اما مهر مادری این‌گونه نیست. مادر مهر می‌ورزد، چون سودش در تجارتِ بی‌سودِ مادری است. همین و بس.

#تأملات
@Hamesh1
👎2
نظریه به درد میخوره؟ (جستار)

این یه بخشی از توضیحاتی است که توی بحث با یکی از دوستان توی بخش نظرات دو تا پست بالاتر شکل گرفت

یه خورده با من آشنا باشید، احتمالا بدونید که بخش مهمی از زندگی من، به دانشگاه گره خورده و در نتیجه نمی‌تونم خودم رو خیلی از نظریه‌پردازی جدا کنم. این گره خوردن این قدر پر رنگه که حتی زمانی که بخوام یه موضوع معمولی زندگیم رو بررسی کنم، میرم دنبال فلان نظریه‌ی روانشناسی یا جامعه‌شناسی یا کلا سعی می‌کنم یه توضیح خوب بابتش پیدا کنم. ولی آیا واقعا نظریه‌هایی که من میخونم درست هستند؟ شاید تعجب کنید که بگم هیچ نظریه‌ی درستی توی دنیا وجود نداره

حالا اگر نظریه درست نیست، من چرا این قدر دنبال نظریه‌پردازی هستم؟ چون نظریه‌پردازی کار می‌کنه. برای توضیح بیشتر من از صحبت و توضیح مینزبرگ (یکی از نظریه‌پردازهای حوزه سازمان) استفاده می‌کنم. یه صحبتی داره با این مضمون که هیچ نظریه‌ای درست نیست، ولی بعضیاهاشون کار می‌کنند. برای توضیح هم به دو تا نظریه‌ی ساده اشاره می‌کنه.‌ نظریه‌ی اول این که زمین صافه، آیا این نظریه، درسته؟ قطعا نه. کار می‌کنه؟ یه سری جاها بله، اگر بخواهید کشتی بسازید، شکل زمین رو چجوری در نظر می‌گیرید؟ نظریه‌ی بعدی این که زمین کره‌ای شکله، درسته؟ باز هم نه، کلی از جاهای زمین، پستی و بلندی داره، کار می‌کنه؟ بعید می‌دونم که کسی بخواد ماهواره هوا کنه و جور دیگه زمین رو در نظر بگیره

برگردم به فرسته‌ی بالا، آیا فرسته‌ای که من توی کانال گذاشتم، فرسته‌ی درستی بود؟ بدیهی است نه، از مادرهای که مهر مادری ندارند بگذریم، من حتی توی مادرهای دوست‌داشتنی اطرافم لحظاتی رو میبینم که از خستگی و ... به طور موقت، بی‌خیال مهر مادری می‌شوند. این نظریه برای من کار می‌کنه؟ احتمالا آره، چون به نظرم میاد که برای به دست آوردن آرامش توی زندگی، همچین مهرورزی‌هایی نقش کلیدی داره. یه حرفی هم رویا زد که رفتارهای مادری رو میشه با نظریه‌هایی تکاملی توضیح داد، نظریات تکاملی میتونن این پدیده رو درست توضیح بدند؟ با توجه به این که تو هر نظریه‌پردازی ما با یه سطحی از ساده‌سازی روبرو هستیم، خیلی خیلی بعیده، آیا این نظریات کار می‌کند؟ احتمالا یه سری جاها آره ولی من (نمی‌دانم، اطلاعی ندارم)

من یه سری حدس‌ها می‌زنم بابت این که چرا این قدر این فرسته واکنش منفی داشت (در حدی که حتی سه نفر از کانال رفتند و به طرز عجیبی به نظر آدم‌های مذهبی بودند) احتمالا کتابی که بعداً همخوانی کنیم، یه سری توضیح نظری بابت این موضوع داشته باشه که اون موقع بهش اشاره خواهم کرد(خداوندا کمک کن که کتاب قبلی رو سریع‌تر تموم کنم)

#جستار
تفسیر ما از گذشته، بدون هیچ سوگیری و هیچ لنزی؟ (خلاصه کتاب Invitation to Sociology، فصل سوم: Alternation and Biography)

حرف کلی این فصل این که بگه چجوری ما به گذشته‌مون نگاه می‌کنیم، اگر از نظر فیزیکی نگاه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که یه گذشته بیشتر وجود نداره ولی خب متاسفانه ما بیش از یک گذشته داریم؛ دلیلش هم این که اون چه که در دنیای واقعی رخ میده، از طریق لنزهای نظری ما ثبت میشه و با توجه به ارزش‌های مختلفی که ما داریم، این که چه چیزی از کجای گذشته یادمون بیاد متفاوت میشه

نکته‌ی بعدی، آیین‌ها یا ادیان ماها، همون ابزارهایی هستند که این لنزها رو برای ما فراهم می‌کنند. از مسیحیت بگیرید که جوری میگه مسیر رستگاری شما از این جور جواث می‌گذره تا روان‌درمانی که یه جورایی شخصیت شما رو در برخوردها و رفتارهایی که در کودکی داشتید در نظر میگیره. توی همه‌ی این مورد بدانید و آگاه باشید که این آیین‌ها، نوعی نقش محدود کننده در بررسی گذشته رو براتون خواهند داشت

حرف آخر این فصل، آیا جامعه‌شناسی، قراره اون نسخه‌ای باشه که ما باهاش دقیق بتونیم گذشته‌ی خودمون رو تحلیل کنیم؟ اگر بخواهیم به جامعه‌شناسی به این دید نگاه کنیم، یه نسخه دیگه به آیین‌های دیگه اضافه کردیم که باز هم همون محدودیت‌ها رو باهاش مواجه هستیم. ما هر هر کاری کنیم، تهش با محدودیت ابزاری که باهاش دنیا رو تفسیر میکنیم روبرو هستیم ولی حرف اصلی که این فصل این که یه خورده دیدگاه شکاکانه به این جور ابزارها داشته باشیم و همین جوری کشکی کشکی صرفا یکی از این لنزها رو به چشممون نزنیم

#Invitation_to_Sociology
#خلاصه‌_کتاب
#پروژه_مترویی
میز شماره سه
تفسیر ما از گذشته، بدون هیچ سوگیری و هیچ لنزی؟ (خلاصه کتاب Invitation to Sociology، فصل سوم: Alternation and Biography) حرف کلی این فصل این که بگه چجوری ما به گذشته‌مون نگاه می‌کنیم، اگر از نظر فیزیکی نگاه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که یه گذشته بیشتر وجود…
سلام، بابت خلاصه‌های کتاب Invitation to sociology:

۱. من وقتی نیت کردم که خلاصه براش بنویسم،‌ از فصل اول و دوم گذشته بودم و سخت بود که برگردم از اول دوباره بخونم، به خاطر همین تصمیم‌ گرفتم که از همین جایی که به نظرم اومدم شروع کنم به خلاصه گذاشتن فصل‌ها، یه دوستی البته قول داده که خلاصه‌ی فصل اول و دوم رو بذاره. اگر لطف کرد و سر قولش وایستاد، خلاصه‌ی فصل اول و دوم هم میذارم (دوست عزیز که قول دادی، اگر داری میخونی بدقولی نکن :)

۲. کتاب در مورد نظریه‌های پایه‌ای جامعه‌شناسی هست. توی کتاب بعدی که میخوام بخونم و خلاصه‌اش رو این جا بذارم،‌ احتمالا دونستن حرف‌های این کتاب مفید باشه. در نتیجه تصمیم گرفتم که از همین فصل سوم خلاصه رو بذارم. خیلی هم این فصل‌ها به فصل‌های قبل ارتباط نداره؛ در نتیجه فهمیدن این فصل‌ها ارتباطی به فصل‌های گذشته نداره

۳. خوندن و نوشتن خلاصه از این کتاب توی مترو انجام میشه، در نتیجه ممکنه که کیفیتش تا حدی کم باشه. متاسفانه زمان کافی ندارم که بخوام با عمق بیشتر و دقت بالاتر این خلاصه‌نویسی رو انجام بدم. اصلا هم به هوش مصنوعی نمی‌تونم اعتماد کنم (اومدم امتحان کنم ولی دیدم که جواب نیست)‌

#حرفام
#Invitation_to_Sociology
👍1
میز شماره سه
محاسبه‌گری
یه اتفاق بامزه چند روز پیش افتاد،‌ اتفاقی فهرست کتاب The McDonaldization of Society رو داشتم نگاه می‌کردم (یکی از کتاب‌های معروف جامعه‌شناسی هست که نویسنده‌اش وزنه است). توی چند تا از فصل‌هاش اصطلاح calculability که به نظر نزدیک کلمه‌ی محاسبه‌گری هست، تکرار شده بود. این که همچین اصطلاحی رو من توی نوشته‌هام استفاده می‌کردم، بعیده که اتفاقی بوده باشه و یحتمل یه جورایی (که نمیدونم چجوری) محتوایی که اون جا بوده یه جوری توی ذهن من هم نفوذ کرده

#همین‌جوری‌نوشته‌ها
1👍1👻1
میز شماره سه
تفسیر ما از گذشته، بدون هیچ سوگیری و هیچ لنزی؟ (خلاصه کتاب Invitation to Sociology، فصل سوم: Alternation and Biography) حرف کلی این فصل این که بگه چجوری ما به گذشته‌مون نگاه می‌کنیم، اگر از نظر فیزیکی نگاه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که یه گذشته بیشتر وجود…
دیوونه چجوری آدم می‌شه؟ (خلاصه کتاب Invitation to Sociology، فصل چهارم: Man in Society)

اصل درون مایه این فصل، محدودیت‌های خیلی شدیدی که جامعه برای ماها، بدون این که متوجه بشیم، گذاشته. به زبون دیگه میشه گفت که ماها با متغیرهای محیط اطرافمون تعریف میشیم. اگر دیوونه‌ای (به معنی کسی که به قوانین وضع شده توجهی ندارد) هم بخواد که از این قواعد پیروی نکنه، جامعه از طریق مختلف فرمان‌برداری رو بهش یادآوری می‌کنه

توی جامعه، یه سری سلسله مراتب کنترلی وجود داره که باعث میشه رفتار ما به یک سری الگوی خاص میل پیدا کنه. ساده‌ترین ابزاری که توی همه‌ی جوامع، حتی اون‌ها که خیلی دموکراتیک هستند، پیدا میشه، زوره. هیچ جای دنیا، جایی رو پیدا نمیکنید که پلیس ضد شورش یا نیروهای نظامی نداشته باشه.‌ مورد دیگه، فشارهای مالی بر فرد دیوانه است، واضح‌ترینش جریمه‌های مالی توسط دولت‌ها یا قطع کردن منبع درآمدی یه فرد (مثل اخراج یه استاد دانشگاه) هست

مکانیزم‌های بالا اگر کار نکنه، آخرین مکانیزم فشارهای روانی به فرده. توی این مرحله فرد دیوونه، شروع به مسخره شدن و طرد شدن میشه (مثلا پشتش صحبت می‌کنند). موقعیت‌های در نظر بگیرید که فلان آدم به خاطر رفتار خارج از عرفش، توسط بقیه بایکوت میشه

یه نکته‌ی جالبی هم که گفته میشه، این که شاید یه آدم بتونه، این فشارها رو توی محل کار یا توی اجتماع تحمل کنه ولی وقتی توی سطح خانواده با همچین چیزی روبرو میشه، اون جا این فشارها به شدت تاثیرگذارتر هست.‌

یکی از تحمیل‌های دیگه‌ی جامعه که بر آدم‌ها، قشربندی‌های مختلفی هست که توی جامعه وجود داره. از نظام‌های ارباب رعیتی قدیم بگیرید، تا جامعه طبقاتی امروز.‌ حتماً شنیدید که میگن فلانی از فلان طبقه‌ی پایین/ بالا/ متوسط هست. جامعه شما رو مجبور می‌کنه که به این خط‌‌کشی‌ها پایبند باشید. مثال‌های کتاب از کلیسا رفتن‌های آدم‌ها شروع میشه (که هر قشری باید با توجه به گروه خودش به کلیسای مشخص بره) تا بحث ازدواج. توی بحث ازدواج، خیلی مسئله است که شما بخواهید با طبقه‌ی متفاوت‌تر از طبقه‌ی خودتون ازدواج کنید (فیلم در موردش زیاده). به طور کلی طبقاتی که توی اجتماع هستند، واقعیت‌های تلخی هستند که نمیشه همین جوری به سادگی کنارشون زد

مورد بعدی که این جا بهش اشاره میشه: این جور نظم/ رسوم/ نهادهایی که توی جامعه‌ی وجود داره، به شدت تحت تأثیر گذشته‌ی خیلی دوره. دقیق‌تر میشه گفت که مرده‌ها در شکل گرفتن این جریانات زوری، نقش به شدت پر رنگتری از زنده‌ها دارند. این نکته از این جهت خیلی مهمه که الکی فکر نکنید که کشکی، کشکی میتونید نیت کنید که این جور قواعد رو عوض کنید. زمانی که یه تغیر توی جامعه رخ میده، می‌تونه به اندازه‌ی کل عمرتون باشه.

#Invitation_to_Sociology
#خلاصه‌_کتاب
#پروژه_مترویی
هفته‌ی پیش یه اتفاق خیلی بامزه افتاد، تقریبا توی حالتی بودم که خوب نبود و بابت همین با استادم صحبت کردم. بعد از صحبتی که داشتیم برام پیام فرستاد که
... باید از فکر کردن به نیازهات بگذری و به ارزشهات فکر کنی

و البته واکنش اولیه من این بود که از این حرف فانتزی‌ها 😂

گذشت و من از چند تا از دوستام سوال پرسیدم که فکر می‌کنید ارزش‌های من چیه. یکی از دوستام که حدودا سال ۹۶ آخرین بارها من رو توی دانشگاه کارشناسیم دیده بود، بهم یه تصویر از خودم داد که این جوری شدم که عههه فلان رفتار و فلان جور بودن، همونی که من خیلی دوستش دارم

دفعه‌ی بعد که استادم رو دیدم، علت این پیامش رو این گفت که به مشکلات فکر کردن، چیزی نیست که باعث بشه آدم زور پیدا کنه که جلو بره و اون چیزی جلو رفتن میشه ارزش‌هایی که آدم داره. به نظرم این حرف خیلی درسته و توصیه‌ای که دارم این که وقتی احساس بیچارگی و از این جور چیزها دارید، از دوستاتون بپرسید که شما با چه چیزی حالتون خوب میشه (کجا چیکار کردم که حالم خوب بوده و ...)

یه اتفاق بامزه‌تر هم افتاد. تصادفی یه پیامی که به دوستم ۴ سال پیش فرستاده بودم رو دیدم:
برای رسیدن به هدفت، چه نقصی داری که نمی‌ذاره به اون هدف بررسی؟

جالب بود برام که من یادم رفته بود که همچین طرز نگاهی رو داشتم، این که به هدفم فکر کنم و بابت این که برطرف کردن نقص‌هایی که نمیذاره به اون هدف برسم بجنگم

#همین‌جوری‌نوشته‌ها
👎1
Forwarded from ولگشت آزاد
دنیای جدید؛ هجده روز مادری

وارد دنیای جدیدی شدم. همه چیز عوض شده است. اولویت‌ها تغییر کرده‌اند. شاید اگر در دل این ماجرا نبودم، تصور اینکه از صبح تا شب و از شب تا صبح به فکر غذا دادن، تعویض پوشک و لباس و خواباندن دو موجود کوچولو باشم، برایم غیرقابل تصور بود.
هرگز فکر نمی‌کردم بتوانم از دنیای قبلی‌ام جدا شوم؛ از لپ‌تاپم، از کارهایم، از آن زنی که همیشه عجله داشت برای ساختن و رسیدن.
راستش را بخواهید، شب‌هایی که بیش از توانم بیدار می‌مانم، با خودم می‌گویم: واقعاً می‌توانم ادامه بدهم؟
وقتی خستگی مرا در خود می‌بلعد و حتی توان نشستن ندارم وقتی پلک‌هایم از خواب سنگین‌اند اما ذهنم بیدار است، با خودم می‌گویم: می‌توانم ادامه بدهم؟
من شب‌ها یک شکست‌خورده‌ی ناامیدِ تمام‌عیارم که امیدی به سرپا شدن و ادامه دادن در رزم شبانه‌ی بعدی ندارد...
اما پایان این سیاهی شب، تنها با اندکی خواب، سپید می‌شود. و سپیدی‌اش می‌دانی چیست؟ نگاه بچه‌هاست که در چشمانت می‌افتد، دست‌وپا زدنشان، آن چهار چشم کوچکِ خیره در نگاهت...این عظمتِ کوچک، این کوچک‌های عظیم.
مادری و پدری کردن، کاری بی‌وقفه، بدون تعطیلی و بدون مرخصی است. و این چه نیرویی‌ست که پدر و مادر را استوار نگه می‌دارد؟
حالا که مادر شده‌ام، گاهی تک‌تک مادرانی را که می‌شناسم مرور می‌کنم و با خودم می‌گویم: آیا فلان‌کس، با آن میزان از سرخوشی، همین مسیر را گذرانده است؟
ما برای کدام کار در جهان، حتی اگر سودآورترین باشد، حاضر به چنین حضور تمام‌وقتی هستیم؟ (آن بخش مادارانه ام می‌گوید اصلاً این چه قیاسی است؟)
ما راهی دراز در پیش داریم. بی‌تردید گاه سخت خسته، فرسوده و ناامید خواهیم بود، و روزهایی خواهیم داشت پر از امید، سخت‌تر از گذشته و بسیار تاب‌آورتر.
ما پوست می‌اندازیم. ما تغییر می‌کنیم و حتی رنج می‌بریم و از دل آن، انسان‌های تازه‌ای متولد می‌شوند.
من این پوست‌اندازی‌ها را دوست دارم.
زنده باد زایش دوباره‌ی ما 🌿

#از_مادری
👍3
زندانیانی که خود نگهبان خود هستند (خلاصه کتاب Invitation to Sociology، فصل پنجم: Society in Man، قسمت اول)

محور اصلی فصل قبل این بود که چجوری جامعه ما رو زور می‌کنه که طبق نظمش زندگی کنیم، این فصل از این صحبت می‌کنه که خارج از نیروهایی بیرونی، این خود ماها هستیم که یه کاری می‌کنیم، این نظم برقرار بمونه. این موضوع از سه تا نظریه‌ی مختلف جامعه‌شناسی بررسی میشه که توی ادامه هر کدوم رو مختصر توضیح میدم

نظریه‌ی اول، نظریه‌ی نقشه. طبق این نظریه، آدم‌ها به طور ناخودآگاه به سمت این حرکت می‌کنند که نقش‌هایی که توی جامعه تعریف شده رو بازی کنند. ایده‌ی اصلی این نظریه از تئاتر اومده، از این جا آدم‌ها بهشون نقش‌های مختلفی سپرده میشه و باید طبق اون بازی خودشون رو انجام بدند.‌ اگر به دنیای اطرافمون نگاه کنیم، این صحبت تا حدودی قابل لمسه و ماها معمولا طبق یه سری الگوی ثابت رفتارهامون شکل گرفته. البته یه سری جای مانور برای بازیگران این صحنه هست ولی نه اون قدر.‌ مثال بامزه‌ی کتاب این که یه نفر می‌تونه توی نقش امپراتور (که احتمالا آدم خبیثی است) بازی کنه ولی شما به عنوان مرد توی خیابون نمی‌تونید دامن بپوشید، چون برای نقش مرد همچین چیزی تعریف نشده

این نقش بازی کردنه، یه جور بحث هویتی و داخلی آدم‌ هست. توی نقش بودن باعث کاهش فشار روانی داخلی آدم‌ها میشه. یه جور دیگه بخوام بگم، وقتی یه نفر یه الگوی رفتاری مشاهده می‌کنه که آدم‌های دیگه هم تاییدش می‌کنند، از نظر روانی، خیلی انرژی کمتری باید بذاره تا زمانی که بخواد توی نقش‌های کمتر تعریف شده بازی کنه؛ در نتیجه، شما کمتر افراد دیوانه‌ای رو مشاهده می‌کنید (دیوانه به عنوان کسانی که از الگوهای رایج پیروی نمی‌کنند) که قالب خاصی از جامعه رو قبول نکردند. یه نکته مهم رو هم در نظر بگیریم، زمانی یه آدم می‌ره سمت این که هویت‌هایی که توی جامعه قبول نکنه و هویت خودش رو داشته باشه که جمع اطرافش نزدیکش برای این کار اون رو حمایت کنند (نتیجه اخلاقی: اگر دنبال این هستید که توی نقش‌های منفی جامعه تغییر ایجاد کنید، از این جور آدم‌ها که توی جمع اطرافتون هستند، حمایت کنید :)

هر چند که این جور نقش بازی کردن‌ها خیلی حال بهم زن هست ولی خب به نظر راهکاری هم به جز این وجود نداره.‌ توی جامعه اگر قرار باشه آدم‌ها به هم اعتماد کنند، مجبوراند که یه سری الگو از پیش داشته باشند. به عبارت دیگه، اگر دنیای اطراف ما شبیه به هم نبود، زور ما اصلا نمی‌رسید که بخواهیم این حجم از داده رو پردازش کنیم، چون با هزار جور آدم مختلف و هزار جور رفتار مختلف روبرو هستیم (نتیجه اخلاقی: به این نظم‌هایی مصنوعی و مزخرف جامعه فحش بدید ولی نه خیلی،‌ چون چاره‌ی دیگه‌ای نیست :)

نکته‌ی آخر، نقش‌های خیلی جاها با هم در تضاده و برای همین هم ماها معمولا نقش‌های مختلفمون رو از هم جدا می‌کنیم. مثلا توی خونه یه نفر نقش پدر مهربون رو داره و سر کارش یه مدیر بد اخلاق. این جور تضادهای شخصی افراد باعث یه سری چالش میشه که آدم‌ها بتونن مدیریتش کنن

#Invitation_to_Sociology
#خلاصه‌_کتاب
#پروژه_مترویی
2
زندانیانی که خود نگهبان خود هستند (خلاصه کتاب Invitation to Sociology، فصل پنجم: Society in Man، قسمت دوم)

نظریه‌ی بعدی که در موردش صحبت میشه، جامعه‌شناسی دانش هست. توی این راسته از جامعه‌شناسی، بررسی میشه که دانش چجوری توی جامعه تولید میشه. هدف تولید یه دانش یه جامعه، حفظ و نگهداشت از نظم موجود توی جامعه است (اصطلاح maintenance این جا به کار برده میشه). یه مثال خوب میشه این موضوع رو توضیح داد. توی یه جامعه‌ای، افراد برای این که بتونند تامین غذاشون داشته باشند، باید یه سفر سخت رو برای شکار می‌رفتند. از نظر باورهای مذهبی، یا نوعی دانش تولید شده توی اون جامعه، رفتن این سفر، یه جور فضیلت دینی محسوب می‌شده. البته این فضیلت برای روحانیون اون جامعه از طریق خدمت در کلیسا به دست میومده، که این هم یه جور دانش تولید شده توی اون جامعه بوده (البته که یه گروه خاص جوری این دانش رو شکل داده بودند که خودشون یه جور امتیاز خاص داشته باشند)

البته بعد از این که دانش توی جامعه تولید شد، افراد اون رو بدون هیچ فکری درست در نظر میگیرند، یا اصطلاح دقیق‌ترش این که taken for granted می‌کنند (به صورت پیش‌فرض فکر می‌کنند که فلان چیز بدیهی است که درسته. این بدیهی گرفت‌ها رو احتمالا توی بحث‌ کردن‌ها خیلی مشاهده می‌کنید

آخرین نظریه هم که در موردش یه کوچولو صحبت میشه، نظریه‌ی گروه‌های مرجع هست، طبق این نظریه، آدم‌ها یه سری گروه رو برای خودشون الگو می‌کنند و رفتارهایی مثل این که لباس چی بپوشند، مجله چی بخونند، چجوری با دیگران تعامل کنند و ... رو بر اساس رفتار اون گروه جلو می‌برند. به عبارت دیگه، حرف یه آدم، میشه حرف مجموعه‌ گروه اطرافش (خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو)

برای جمع‌بندی، توی این فصل سه از تا نظریه‌ برای فرایند اجتماعی‌ شدن (socialization) آدم‌ها صحبت میشه. توی فرایند اجتماعی‌ شدن، نظم‌ها و نرم‌های جامعه یه جوری توی آدم‌ها نفوذ می‌کنه و طرف میشه یه آدمی شبیه بقیه‌ی آدم‌ها. این سه تا نظریه هم به ترتیب: نظریه نقش (role theory)، جامعه‌شناسی دانش ( the sociology of knowledge) و نظریه‌ی گروه‌های مرجع (reference group) بودند

#Invitation_to_Sociology
#خلاصه‌_کتاب
#پروژه_مترویی
👏1
مهر دختری (از دوست داشتن)

چند هفته پیش بود که من و پسر عموم از این داشتیم صحبت می‌کردیم که توی خانواده رفیعی، همیشه بین دختر و پسرها تبعیض قائل می‌شده و دخترا دوست بیشتر از پسرا بهشون توجه می‌شده، آخر گفتگو هم با این بسته شد که خود ما هم (من و پسرعموم) از این وضعیت مستثنی نیستم و ما هم احتمالا بین یه دختر بچه و پسر بچه، بیشتر به اون دختره توجه می‌کنیم

حدود یه هفته است که مامانم یه خورده مریضه، صادقانه بخوام بگم، حمایت‌گری آبجیم در مقابله با خودم و داداشم اصلا قابل قیاس نیست و آبجیم اونی بود که بیشتر حواسش به مامان بود، حتی یه سری کارها که من یا داداشم باید انجام می‌دادیم رو اون انجام می‌داد (تازه که من نزدیک‌تر بودم و وظیفه‌ی پررنگ‌تری داشتم)

خلاصه که خواستم بگم که عموهام و بابام حق داشتند و دارند که بین دخترا و پسرهاشون تفاوت بذارن :)

پ.ن: این تفاوتی که میگم یه جور بازی کلامی است که تو خانواده‌مون ما داریم، البته دخترعموم حق من رو خورده 😂😜

#از_دوست_داشتن
6
مرد باش، حتی اگر زنی و پوچی زندگی (مرور پادکست four quarter lives قسمت Capitalism and The 'Boy' Question)

توی صحبت‌هامون، معمولا مردانگی مترادف با سفتی و محکمیه، وقتی که یکی خیلی ناراحت میشه، برای کنترل کردن احساساتش بهش میگیم: مرد باش و منظورمون این که احساسات رو فعلا نادیده بگیر

توی این برنامه، دکتر نیوب وی از این صحبت می‌کنه که چجوری فرهنگ آمریکایی، فرهنگی که موفقیت رو اصل زندگی می‌دونه، با ترویج همچین تصویری از مردها، چنان بلایی سرشون آورده که شاید میشه گفت خیلی از خشونت‌هایی که توی آمریکا رخ میده، تحت تاثیر این موضوعه. خانم نیوب وی، یه روانشناس رشد است و موضوع اصلی که کار کرده این که چجوری پسربچه‌هایی توی سن کم خیلی ناز و گوگولی هستند تبدیل میشن به یه سری هیولا

اگر از دور نگاه کنیم، شاید برامون بدیهی باشه که بین خانم‌ها و آقایون، توی نرم رفتار کردن یه سری تفاوت‌ها هست و مردها احتمالا بی‌احساس‌ترند. اما همچین موضوع بدیهی، اصلا و ابدا درست نیست و احتمالا یه تصویری که فرهنگ آمریکایی توی ذهن مردم دنیا درست کرده‌. خانم نیوب وی از بازدیدهایی که چندین سال پیش از چین و کشورهای دیگه داشته صحبت می‌کنه و میگه توی این کشورها، قبلاً اصلا همچین تصویری از مردها وجود نداشته و رفتارهایی بغل کردن و عاطفی بودن خیلی بین مردها رایج بوده

قسمت تاریک ماجرا این جا است که این تقاضای مردانگی فقط محدود به آقایون نمونده و مثل این که فرهنگ آمریکایی داره باعث میشه خانم‌ها هم سمت مرد شدن برن و برای این که توی جامعه به بالای هرم جمعیتی برسند، احساساتشون رو نادیده بگیرند، توی پادکست یه سری اولویت‌بندی‌ها گفته میشه که توی این دنیای جدید، که آدم‌ها بهش پایبند هستند، مثل: عقلانی بودن بالاتر از احساسی بودن، پول بالاتر از دوستی، موفقیت آکادمیک بالاتر از هر چیز، هاروارد رفتن بالاتر از همه چیز و ... (عین کلمات پادکست رو نوشتم) و بعدش صحبت می‌کنه میگه جوون‌ها با وجود این که احتمالا فکر میکنند این کارها غیر اخلاقی است ولی بهش مجبور اند تن بدن

حالا اشکال ماجرا این جا است که این جوری رفتار کردن، خلاف طبیعت ما است. با توجه به این که ما موجودات اجتماعی هستیم، متصل بودن به همدیگه خیلی توی سلامت روان ما تاثیر داره. ولی این فرهنگی باعث میشه میشه ما صرفا بخواهیم سفت رفتار کنیم که توی هرم قدرت بالاتر بریم، نتیجه‌اش این میشه که آدم‌های ناراحت‌تری باشیم

پ.ن: پادکست رو میتونید از این جا گوش کنید

پ.ن ۲: این قدر از این بی‌احساسی و جدا شدن آدم‌ها بدم میاد که اولش میخواستم عنوان رو بذارم: (مرد باش، حتی اگر زنی) و ظهر مار

#مرور_پادکست
2
اگر میشه یه دعا برای مامانم بکنید، حالش بهتر بشه 🙏
29