🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶
📚📚 "#گویش_طرهای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه: "پالتاغِلَه": “ pältäqela "
🔴 = جوش چرکی .
🌑 #ریشه : واژه pältäqel به معنی جوش چرکی قطعا با واژه "پیخال"که در متون فارسی قدیم آمده مرتبط است، که این واژه از ریشه واژه ایرانی باستان "patixarda" به معنی چرکین و کثیف است.
♦️واژه "پیخال" در کتاب "برهان قاطع" اینگونه معنی شده:
فضله مرغان را گویند و چرک کنجهای چشم را هم گفتهاند.
🔹 شکل دیگر این واژه "پَغَر" است که در گویش طرهای " پاغار " تلفظ میشود.
@t94dara
📚📚 "#گویش_طرهای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه: "پالتاغِلَه": “ pältäqela "
🔴 = جوش چرکی .
🌑 #ریشه : واژه pältäqel به معنی جوش چرکی قطعا با واژه "پیخال"که در متون فارسی قدیم آمده مرتبط است، که این واژه از ریشه واژه ایرانی باستان "patixarda" به معنی چرکین و کثیف است.
♦️واژه "پیخال" در کتاب "برهان قاطع" اینگونه معنی شده:
فضله مرغان را گویند و چرک کنجهای چشم را هم گفتهاند.
🔹 شکل دیگر این واژه "پَغَر" است که در گویش طرهای " پاغار " تلفظ میشود.
@t94dara
🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶
📚📚 "#گویش_طرهای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه: " اِسِّفا
"essefå "
🔴 = توجه، دقت
⭕️ بَه اسفا (ba essefå) = با دقت
⭕️اسفا بکه(essefå baka) = دقت کن، توجه کن
@t94dara
📚📚 "#گویش_طرهای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه: " اِسِّفا
"essefå "
🔴 = توجه، دقت
⭕️ بَه اسفا (ba essefå) = با دقت
⭕️اسفا بکه(essefå baka) = دقت کن، توجه کن
@t94dara
🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶
📚📚 "#گویش_طره_ای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه : " هآس "
" häs "
🔴 جایگاه چارپایان اهلی (بدون سقف)
🌑 #ریشه:
این واژه هیچ ربطی به واژه "حصار " عربی ندارد، بلکه از واژه ایرانی " asta " به معنای "خانه، جایگاه، محل" مشتق شده است.
این واژه در زبان پهلوی " pah-ast" بوده، مرکب از "pah" به معنای "گوسفند" و "ast" به معنای "جایگاه".
⭕️ در گویشهای منطقه نطنز جزء اول "pah"حذف شده و به ابتدای جزء دوم "ast" یک h اضافه شده است.
⚪️ در گویش "بیزوبادی" این h به x تبدیل شده و " xäs " تلفظ میشود
🔵 در میمه و وزوان این واژه " gästun " تلفظ میشود.
@t94dara
📚📚 "#گویش_طره_ای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه : " هآس "
" häs "
🔴 جایگاه چارپایان اهلی (بدون سقف)
🌑 #ریشه:
این واژه هیچ ربطی به واژه "حصار " عربی ندارد، بلکه از واژه ایرانی " asta " به معنای "خانه، جایگاه، محل" مشتق شده است.
این واژه در زبان پهلوی " pah-ast" بوده، مرکب از "pah" به معنای "گوسفند" و "ast" به معنای "جایگاه".
⭕️ در گویشهای منطقه نطنز جزء اول "pah"حذف شده و به ابتدای جزء دوم "ast" یک h اضافه شده است.
⚪️ در گویش "بیزوبادی" این h به x تبدیل شده و " xäs " تلفظ میشود
🔵 در میمه و وزوان این واژه " gästun " تلفظ میشود.
@t94dara
🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶
📚📚 "#گویش_طره_ای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه : " لالینا "
" lälinä "
🔴 سبد مسطح بزرگ ، بافته شده از ترکههای بید.
🌑#ریشه:
از واژه ایران باستان "لود " (به معنی سبد بزرگ) + پسوند نسبت "ین" ساخته شده است.
⭕️ از این گونه سبد برای خشکاندن آلو، زردآلو و دیگر خشکبار (در زیر آفتاب) استفاده میشود.
@t94dara
📚📚 "#گویش_طره_ای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه : " لالینا "
" lälinä "
🔴 سبد مسطح بزرگ ، بافته شده از ترکههای بید.
🌑#ریشه:
از واژه ایران باستان "لود " (به معنی سبد بزرگ) + پسوند نسبت "ین" ساخته شده است.
⭕️ از این گونه سبد برای خشکاندن آلو، زردآلو و دیگر خشکبار (در زیر آفتاب) استفاده میشود.
@t94dara
🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶🔷🔸🔹🔶
📚📚 "#گویش_طره_ای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه : " دیم "
" dim "
🔴به معنای:
" رخسار و چهره"
"صورت"
"رو" (مقابل زیر)
🌑#ریشه :
*این واژه همان "دیم" است که در دیگر زبانها و گویشهای ایرانی؛ از تالشی و تاتی در شمال گرفته تا کومزاری در شبه جزیره مسندم عمان در جنوب به کار میرود.
در بسیاری از زبانها و گویشهای کهن ایرانی، رو یا چهره را دیم یا دوم düm میگویند.(که تفاوت حاصل یک تغییر آوایی مشخص است.
این هم توضیحات لغتنامه دهخدا درباره "دیم" که با توجه به شاهدهای متنی و شعری که آورده است، متوجه میشویم این واژه بسیار کهن است:
دیم . (اِ) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند. (برهان). روی را گویند. (جهانگیری). رخسار. (اوبهی ). روی . رخ. رخسار. (صحاح الفرس ). صورت رخساره و چهره. (آنندراج):
ماه گردد دو تاه هر سر ماه
تا نهد بر زمین به مثل تو دیم.
عبدالواسع جبلی.
دیم ما هست ، اگردم او نیست
نام ما هست، اگرنم او [ نم ابر ] نیست.
سنایی.
- احمددیم؛ به صورت احمد. به شمائل احمد
عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات
در شکر خواب عروسان از دم و از دیم او.
خاقانی.
- رومی دیم؛ به چهره ٔ رومیان:
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.
- فرخ دیم؛ با روی فرخ. خجسته روی:
کی بود کی [ که ] بازبینم باز
آن همایون لقا و فرخدیم.
مسعودسعد.
- کنگردیم ؛ جغدروی:
نیست در قصر شهان شاهین وار
هست بر کنگره ها کنگردیم.
خاقانی.
سر. روی . مقابل زیر: لحاف را بکش دیمت (یا) ب هدیمت، ب هرویت . (یادداشت مرحوم دهخدا). ظاهراً تحریفی است از لفظ دم بمعنی نزدیک (دم در) که کودکان در هنگام بازیهای با تیله نظیر ریگ تو خیط و قرقرهبازی و هسته هلوبازی و دوکبازی و نظایر آن وقتی نزدیکترین جا را به مرکز بازی (خیط یا هسته هلو) یا دوک (استخوانی که روی زمین میکارند و با تیله میزنند) انتخاب کردند گویند: «من دیم» یا «من دیمم» یعنی دم خیط هستم.
البته بدین ترتیب این کس حق تقدم را در انداختن تیله از دست میدهد و دیگران که بالاتر از او هستند حق تقدم دارند. اما اگر آنها بسوزند یعنی اشتباه کنند موفقیت و برد وی قطعی است. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). || نوعی از چرم هم هست که بتازی ادیم خوانندش . (برهان ) (از جهانگیری). نوعی از چرم . (غیاث ). مخفف ادیم و ادیم بعربی پوست است که آن را چرم نیز گویند. (آنندراج ).چرم سرخ . نوعی چرم نیکو. (یادداشت دهخدا)
@t94dara
📚📚 "#گویش_طره_ای" 📘📙
⭐ #واژگان_ریشه_واژگان :
#واژه : " دیم "
" dim "
🔴به معنای:
" رخسار و چهره"
"صورت"
"رو" (مقابل زیر)
🌑#ریشه :
*این واژه همان "دیم" است که در دیگر زبانها و گویشهای ایرانی؛ از تالشی و تاتی در شمال گرفته تا کومزاری در شبه جزیره مسندم عمان در جنوب به کار میرود.
در بسیاری از زبانها و گویشهای کهن ایرانی، رو یا چهره را دیم یا دوم düm میگویند.(که تفاوت حاصل یک تغییر آوایی مشخص است.
این هم توضیحات لغتنامه دهخدا درباره "دیم" که با توجه به شاهدهای متنی و شعری که آورده است، متوجه میشویم این واژه بسیار کهن است:
دیم . (اِ) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند. (برهان). روی را گویند. (جهانگیری). رخسار. (اوبهی ). روی . رخ. رخسار. (صحاح الفرس ). صورت رخساره و چهره. (آنندراج):
ماه گردد دو تاه هر سر ماه
تا نهد بر زمین به مثل تو دیم.
عبدالواسع جبلی.
دیم ما هست ، اگردم او نیست
نام ما هست، اگرنم او [ نم ابر ] نیست.
سنایی.
- احمددیم؛ به صورت احمد. به شمائل احمد
عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات
در شکر خواب عروسان از دم و از دیم او.
خاقانی.
- رومی دیم؛ به چهره ٔ رومیان:
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.
- فرخ دیم؛ با روی فرخ. خجسته روی:
کی بود کی [ که ] بازبینم باز
آن همایون لقا و فرخدیم.
مسعودسعد.
- کنگردیم ؛ جغدروی:
نیست در قصر شهان شاهین وار
هست بر کنگره ها کنگردیم.
خاقانی.
البته بدین ترتیب این کس حق تقدم را در انداختن تیله از دست میدهد و دیگران که بالاتر از او هستند حق تقدم دارند. اما اگر آنها بسوزند یعنی اشتباه کنند موفقیت و برد وی قطعی است. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). || نوعی از چرم هم هست که بتازی ادیم خوانندش . (برهان ) (از جهانگیری). نوعی از چرم . (غیاث ). مخفف ادیم و ادیم بعربی پوست است که آن را چرم نیز گویند. (آنندراج ).چرم سرخ . نوعی چرم نیکو. (یادداشت دهخدا)
@t94dara