📚📒 داستانهای قدیمی با گویش طره ای
🍃🍃 قهر 🍃🍃
راوی : شادروان " حسین جمالی "
قسمت چهارم ( متن اصلی و برگردان به فارسی) :
207) قصآموون به نیه برآسسا کو ژنه به میدوون تآرآبار هرووشی د وآچآی من دا گووشی دارون کو بشه ئه گارموآ و وگلئه... هآ بآشنویه باقبی قصا :
207) قصه مون به اونجا رسید که خانومه توی میدون میوه و تره بار بچه اش رو داد به من که نگهش دارم ، که بره حموم و برگرده.... حالا بشنوید بقیه ی قصه رو :
208) .... نن وآچآجی گله من د ابو و نن لآکآ کو شکری بی د بو ی آموت ، من جی اشتائون نیه هام تماشا آکآ . گاها ها آچآشتون ، گاهه پا آبویون ، نن واچا جی گاهه ای ونگی آکآ و ایوآقته جی ورمآ آچآشت، من جی بنام آکآ به های تکنائن یا ساکن ببوو.
208) ..این بچه هم بغل من نشسته بود و این پارچه ای که شکر توش بود رو میک میزد، من هم وایساده بودم اونجاها رو تماشا می کردم. گاهی می نشستم، گاهی بلند میشدم ، این بچه هم گاهی یه ونگی می کرد و یه وقت هایی هم گریه می کرد، من هم شروع می کردم به تکون دادنش تا ساکت بشه.
209) ایوآقته سر حساب وبویون دییم افتاو بالا امیآ و نآزیک پیشیما ، نن ژنه جی نممیه. ورخام آموات باته ئه ؛ ژنه همووشآ در به گآرموآ برآتتنده.
209) یه وقتی دیدم آفتاب اومده بالا و نزدیک ظهره، این خانومه هم نیومده. پیش خودم می گفتم : میاد، زنها همیشه دیر از حموم میان بیرون.
210) دو جوونه جی دآردشوون رآد آبوئنده ، اووددا به نن وآچآ انگآشتنده و آشوونوات : وآچآ اوون خادآ؟ آموات: نا و قضییآم بیرا بواتنده. اووددا به یا انگآشتنده و بناشوون کآ خندائن و بششوئنده.
210) دو تا جوون هم داشتند رد می شدند، کمی به این بچه نگاه کردند و گفتند : بچه برای خودته؟ گفتم: نه و قضییه رو براشون گفتم. یه کم به من نگاه کردن و شروع کردن به خندیدن و رفتن.
211) خندآ نومم کو بدی، اووددا گوشم تنگ گیریا ئه ، آموات چرا نومه بخندائنده؟ نکره گامون قرارآ بزائه ئه ؟ بعدی آموات نآ ، اصفاهونیه ومزه هنده، من جی غریب ، نن را بخندائه هنده.
211) خنده ی اونها رو که دیدم، یه کم گوشهام کشیده شد (اصطلاح) . گفتم چرا اینا خندیدن؟ نکنه قراره گاومون بزاد؟(اصطلاح) بعد گفتم نه ، اصفهانیا شوخ هستن ، منم غریب واسه همین خندیدن.
212) ایوآقته دییم وونگه پیشیم آواجنده. آبی خآسآ ببوئا بویون، راکآتون بششویون ور صحب قهوآ خونآ . بیناسائون ، آیوات : نن وآچآ اوون که ها ؟ قضیآم بیرا بوات. اووددا بخندا ، آیوات کومین گارموآ؟ بیماوات : نوون.
و داسوموم راشته نیه گیرآ کو ژنه یووری شوئه بوئه.
212) یه وقت دیدم دارن اذان ظهر رو میگن.دیگه خسته شده بودم، راه افتادم رفتم پیش صاحب قهوه خونه.
من رو شناخت، گفت : این بچه مال کیه؟ قضییه رو براش گفتم. کمی خندید ، گفت : کدوم حموم؟ بهش گفتم : اون ، و دستم رو روبری اونجایی گرفتم که خانومه رفته بود توش.
213) آیوات نیه کو گارموآ نآهآ ، نیه مآزگه آ ، دو بره جی داره . ژنه به نن بر یووره شوئه ، به نوون بی د بر شوئه، وآچای جی گآردن تو نائآهآ. دییم ود کلائم سر شوئه. اووددا ور خام فکروم بکارد آموات هآ به نن میوون د چه به نن وآچآ کرون، آبی کاروونسورام جی نآشاشو، مرآ بآبه می ایناسا آبرووموون بآششو.کومای وات نن واچاد کیاد بونیا.
213) گفت اونجا که حموم نیست، اونجا مسجده، دو تا در هم داره. خانومه از این در رفته تو و از اون در رفته بیرون، بچه رو هم گذاشته گردن تو.دیدم کلاه بدی سرم رفته.یه خورده پیش خودم فکر کردم و گفتم تو این وسط با این بچه چکار کنم، دیگه کاروانسرا هم نمی تونستم برم، آقاهه پدرم رو می شناخت ، آبرومون میرفت. می گفت این بچه رو از کجا آوردی.
214) نآزیک بو سروم وزه کو مرآ قهواچیا بر اممآ آیوات : یه راد وره آنون ، اگه زرنگ به کارود درست وابوو . بیموات : بواج خدا بآبد بیامرزه.
214) نزدیک بود بزنه تو سرم(اصطلاح) که مرد قهوه چی گفت : یه راه می ذارم پیش پات ، اگه زرنگ باشی کارت درست میشه. بهش گفتم : بگو خدا پدرت رو بیامرزه.
215) آیوات : نن جعدآ بگیر بشه ور بالا . اووددآ کو بالا شویی یه مآزگه هایه ، صاور که مآردوم کو نمازی ها کآ و بر اممآ و خآلوت وبو ، جآلله بشه یوره نن مآزگه د وآچآهر منبری نه و بر وز . اگر بدگیرنده بآبد برآتتوننده، بپاینه ند گیرنده.
215) گفت: این خیابون رو بگیر برو سمت بالا. یه کم که رفتی بالا یه مسجد هست، صبر کن مردم که نماز خوندن و اومدن بیرون و خلوت شد،زود برو تو این مسجد و بچه رو بذار زیر منبر و بدو بیرون(فرار کن) . اگه بگیرنت .....بپا نگیرنت.
216) آموات : اگه وآچآ بیویننده چه؟ آیوات : نآ، واچآ نیویننده ، اگه بیویننده بآفآهمنده آدگی هر منبری نه. بیمآوات : بوو و جآله د جعدآم بگیرآ ور بالا .
216) گفتم :اگه بچه رو ببینن چی؟ گفت: نه، بچه رو نبینن. اگه ببیننش می فهمند میخوای بذاریش زیر منبر. بهش گفتم باشه و زود خیابون رو گرفتم به سمت بالا.
🍃🍃 قهر 🍃🍃
راوی : شادروان " حسین جمالی "
قسمت چهارم ( متن اصلی و برگردان به فارسی) :
207) قصآموون به نیه برآسسا کو ژنه به میدوون تآرآبار هرووشی د وآچآی من دا گووشی دارون کو بشه ئه گارموآ و وگلئه... هآ بآشنویه باقبی قصا :
207) قصه مون به اونجا رسید که خانومه توی میدون میوه و تره بار بچه اش رو داد به من که نگهش دارم ، که بره حموم و برگرده.... حالا بشنوید بقیه ی قصه رو :
208) .... نن وآچآجی گله من د ابو و نن لآکآ کو شکری بی د بو ی آموت ، من جی اشتائون نیه هام تماشا آکآ . گاها ها آچآشتون ، گاهه پا آبویون ، نن واچا جی گاهه ای ونگی آکآ و ایوآقته جی ورمآ آچآشت، من جی بنام آکآ به های تکنائن یا ساکن ببوو.
208) ..این بچه هم بغل من نشسته بود و این پارچه ای که شکر توش بود رو میک میزد، من هم وایساده بودم اونجاها رو تماشا می کردم. گاهی می نشستم، گاهی بلند میشدم ، این بچه هم گاهی یه ونگی می کرد و یه وقت هایی هم گریه می کرد، من هم شروع می کردم به تکون دادنش تا ساکت بشه.
209) ایوآقته سر حساب وبویون دییم افتاو بالا امیآ و نآزیک پیشیما ، نن ژنه جی نممیه. ورخام آموات باته ئه ؛ ژنه همووشآ در به گآرموآ برآتتنده.
209) یه وقتی دیدم آفتاب اومده بالا و نزدیک ظهره، این خانومه هم نیومده. پیش خودم می گفتم : میاد، زنها همیشه دیر از حموم میان بیرون.
210) دو جوونه جی دآردشوون رآد آبوئنده ، اووددا به نن وآچآ انگآشتنده و آشوونوات : وآچآ اوون خادآ؟ آموات: نا و قضییآم بیرا بواتنده. اووددا به یا انگآشتنده و بناشوون کآ خندائن و بششوئنده.
210) دو تا جوون هم داشتند رد می شدند، کمی به این بچه نگاه کردند و گفتند : بچه برای خودته؟ گفتم: نه و قضییه رو براشون گفتم. یه کم به من نگاه کردن و شروع کردن به خندیدن و رفتن.
211) خندآ نومم کو بدی، اووددا گوشم تنگ گیریا ئه ، آموات چرا نومه بخندائنده؟ نکره گامون قرارآ بزائه ئه ؟ بعدی آموات نآ ، اصفاهونیه ومزه هنده، من جی غریب ، نن را بخندائه هنده.
211) خنده ی اونها رو که دیدم، یه کم گوشهام کشیده شد (اصطلاح) . گفتم چرا اینا خندیدن؟ نکنه قراره گاومون بزاد؟(اصطلاح) بعد گفتم نه ، اصفهانیا شوخ هستن ، منم غریب واسه همین خندیدن.
212) ایوآقته دییم وونگه پیشیم آواجنده. آبی خآسآ ببوئا بویون، راکآتون بششویون ور صحب قهوآ خونآ . بیناسائون ، آیوات : نن وآچآ اوون که ها ؟ قضیآم بیرا بوات. اووددا بخندا ، آیوات کومین گارموآ؟ بیماوات : نوون.
و داسوموم راشته نیه گیرآ کو ژنه یووری شوئه بوئه.
212) یه وقت دیدم دارن اذان ظهر رو میگن.دیگه خسته شده بودم، راه افتادم رفتم پیش صاحب قهوه خونه.
من رو شناخت، گفت : این بچه مال کیه؟ قضییه رو براش گفتم. کمی خندید ، گفت : کدوم حموم؟ بهش گفتم : اون ، و دستم رو روبری اونجایی گرفتم که خانومه رفته بود توش.
213) آیوات نیه کو گارموآ نآهآ ، نیه مآزگه آ ، دو بره جی داره . ژنه به نن بر یووره شوئه ، به نوون بی د بر شوئه، وآچای جی گآردن تو نائآهآ. دییم ود کلائم سر شوئه. اووددا ور خام فکروم بکارد آموات هآ به نن میوون د چه به نن وآچآ کرون، آبی کاروونسورام جی نآشاشو، مرآ بآبه می ایناسا آبرووموون بآششو.کومای وات نن واچاد کیاد بونیا.
213) گفت اونجا که حموم نیست، اونجا مسجده، دو تا در هم داره. خانومه از این در رفته تو و از اون در رفته بیرون، بچه رو هم گذاشته گردن تو.دیدم کلاه بدی سرم رفته.یه خورده پیش خودم فکر کردم و گفتم تو این وسط با این بچه چکار کنم، دیگه کاروانسرا هم نمی تونستم برم، آقاهه پدرم رو می شناخت ، آبرومون میرفت. می گفت این بچه رو از کجا آوردی.
214) نآزیک بو سروم وزه کو مرآ قهواچیا بر اممآ آیوات : یه راد وره آنون ، اگه زرنگ به کارود درست وابوو . بیموات : بواج خدا بآبد بیامرزه.
214) نزدیک بود بزنه تو سرم(اصطلاح) که مرد قهوه چی گفت : یه راه می ذارم پیش پات ، اگه زرنگ باشی کارت درست میشه. بهش گفتم : بگو خدا پدرت رو بیامرزه.
215) آیوات : نن جعدآ بگیر بشه ور بالا . اووددآ کو بالا شویی یه مآزگه هایه ، صاور که مآردوم کو نمازی ها کآ و بر اممآ و خآلوت وبو ، جآلله بشه یوره نن مآزگه د وآچآهر منبری نه و بر وز . اگر بدگیرنده بآبد برآتتوننده، بپاینه ند گیرنده.
215) گفت: این خیابون رو بگیر برو سمت بالا. یه کم که رفتی بالا یه مسجد هست، صبر کن مردم که نماز خوندن و اومدن بیرون و خلوت شد،زود برو تو این مسجد و بچه رو بذار زیر منبر و بدو بیرون(فرار کن) . اگه بگیرنت .....بپا نگیرنت.
216) آموات : اگه وآچآ بیویننده چه؟ آیوات : نآ، واچآ نیویننده ، اگه بیویننده بآفآهمنده آدگی هر منبری نه. بیمآوات : بوو و جآله د جعدآم بگیرآ ور بالا .
216) گفتم :اگه بچه رو ببینن چی؟ گفت: نه، بچه رو نبینن. اگه ببیننش می فهمند میخوای بذاریش زیر منبر. بهش گفتم باشه و زود خیابون رو گرفتم به سمت بالا.
217) هآ نن وآچآ جی خاو واششو ، بنای کآ به ورآتن . هآر کاروم جی آکآ ساکن نابو . دییم نزن کو کاروم درست ونآبو، هاچآشتون و بنام کآ نن وآچآ لونائن . کلیه بکیشا یا وآچآ خاو وششو .
217) حالا این بچه هم خوابش می اومد، شروع کرد به گریه کردن. هر کاری هم می کردم ساکت نمی شد. دیدم اینجوری کارم درست نمی شه، نشستم و شروع کردم به تکون دادن بچه. خیلی طول کشید تا بچه خوابش برد.
218) یا خاو وششو وآچآم ارگیرات و د بوز وره مآزگه. مآزگم بیوشت. وشتائون ، مآردوم کو نمازی ها کآو براممآ ، نیه ها کو خوب خالوت وبو ، یواش یواش د یوره مازگه کیشیائن و دییم اشکی به مآزگه د نآهآ.
218) تا خوابش برد بچه رو برداشتم و د بدو سمت مسجد.مسجد رو پیدا کردم.وایسادم مردم که نماز کردند و اومدند بیرون، اونجاها که خوب خلوت شد، یواش یواش خودم رو کشیدم تو مسجد و دیدم هیچکس تو مسجد نیست.
219) یه چادورشوه سآوزه به دووم منبر د ونده بوئه ، ننم په گیرات و وآچآم هر منبر نا دییم دو بی وآچه جی هر منبر د اشتنده، چادرشوم هر خووسس و یا پابویون کو فرار کرون ، دییم ای مرآ قلچماق پسروم د اشته. موونائد یه قآزقوونه آو یآخشون بی هاکآردون.
219) یه چادر شب سبز روی منبر پهن شده بود، اینو زدم کنار و بچه رو گذاشتم زیر منبر، دیدم دو تا بچه ی دیگه هم زیر منبر ند. چادر شب رو انداختم و پا شدم که فرار کنم ، دیدم یه مرد قلچماق پشت سرم وایساده. انگار یه دیگ آب یخ ریختن روم.
220) آیوات : خوب بمگیرآتی، زوونه چند وآقتآ پونآد اون بدگیرون؟ بیموات : تو کهه ؟ آیوات: من متواللی مآزگه هون ، بیموات : قصصآ من ننآ، و قضییام آول یا اخر بیرا تعریف بکارد کو قهروم کآردآ و .......
220) گفت : خوب گرفتمت، می دونی چند وقته منتظرتم بگیرمت؟ بهش گفتم : تو کی هستی؟ گفت : من متولی مسجدم . بهش گفتم : قصه ی من اینه، و قضییه رو از اول تا آخر براش تعریف کردم که قهر کردم و .....
221) آیوات : تو فکر آکره من نآفآهمون ؟ آدگی من گوول بده؟ من پآشآ به اسموون د نالی آکرون. من بخییا به آودوو آخووسون. بیموات : به پیر و به پیغمبر دورووم بی نواتی ، تو را به حضرت عباس بآهآل بشون.
221) گفت : تو فکر می کنی من نمی فهمم؟ میخوای منو گول بزنی؟ من به پشه تو آسمون نعل می زنم. من به آبدوغ بخیه می زنم. بهش گفتم : به پیر و به پیغمبر دروغ بهت نگفتم. تو را یه حضرت عباس بذار برم.
222) آیوات : بشه ؟ کیا شه ؟ ها تازا بمگیرآتآهه،هآر بدم آتته نومه تومه حروومود د هر نن منبر آنه و کلیه ماردوم درآداره.
222) گفت : بری؟ کجا بری؟ تازه گرفتمت ، دم به دم میای ................میذاری زیر منبر و کلی مردم رو اسیر می کنی.
223) دییم اگر بمگیره آبی ابرویم بیرا نآمونه و کاروم برآتته ، یکناخبری بیخ نای دووسائون و زورم بی کا د میوون صحن مآزگه م پآرنا و فراروم کارد ور دم بر.
223) دیدم اگه بگیرتم درگه آبرویی برام نمی مونه و کارم در میآد ، یهو بیخ گلوش رو چسبیدم و هلش دادم و پرتش کردم وسط صحن مسجد و فرار کردم به سمت در.
224) متولییا کو گج ببوئا بو ، بر یا بوآشت و بنای کآ دای و بیدای کآردن کو بیگیریه ، بیگیریه. یا بششویون به بر مازگه بر وزون، دییم سه نفر ورم و آوزنده. دییم آبی راهه ندارون، وشتائون.
224) متولی مسجد که گیج شده بود، از جا پرید و شروع کرد به داد و بیداد کردن که ؛ بگیرینش ، بگیرینش. تا رفتم از در مسجد بپرم بیرون، دیدم سه نفر دارن می دون سمتم . دیدم دیگه راهی ندارم ، وایسادم.
225) بمینده و من شوون وره پت و مرا متولیآ جی بممآ و آیوات : وآچی هاده یه بشه. نومه جی بششوینده هار سه غوونه وآچشوون به هر منبر د آرگیرات و بشوون اوونی د گله من شوون نا. بنام کآ به قسم و ایآ کو بابا من ای وآچآم وشتر نوونی،آشوونوات نآ ، نومه همود تو بوونییا. ارشوون گی بشه، وگرنآ الان امنیه خبر آکریمن، بهنده بد شووننده.
225) اومدن و منو محکم بغل کردن و متولی مسجد هم اومد و گفت : بچه ها رو بهش بدید بره. اونا هم رفتن هر سه تا بچه رو از زیر منبر برداشتن و آوردن گذاشت تو بغل من. شروع کردم به قسم و آیه که بابا ، من یه بچه بیشتر نیاوردم ، گفتن نه ، اینا همه رو تو آوردی. ورشون دار ببرشون، وگرنه مامور ها رو خبر می کنیم، بیان ببرنت.
226) یا نوومه امنییه ار اممآ بتآرسائون.آموات اگر امنیه بمگیرنده،بددی بمشووننده سربازیه. تازآ سربازیه باب ببوآ بو. اووددا به نومه وآچه انگآشتون و دو سه دوشمونم به خام دا و بیم واتنده :بابا، من سئین سه واچه گله گیرون، من کو نومه ناشون شوو
226) تا اسم مامورا اومد، ترسیدم . گفتم اگه مامورا بگیرنم ، ممکنه ببرنم سربازی. تازه سربازی مد شده بود! یه خورده به این بچه ها نگاه کردم و دو سه تا فحش به خودم دادم و بهشون گفتم: بابا من چطوری سه تا بچه رو بغل کنم، من که اینها رو نمی تونم ببرم.
217) حالا این بچه هم خوابش می اومد، شروع کرد به گریه کردن. هر کاری هم می کردم ساکت نمی شد. دیدم اینجوری کارم درست نمی شه، نشستم و شروع کردم به تکون دادن بچه. خیلی طول کشید تا بچه خوابش برد.
218) یا خاو وششو وآچآم ارگیرات و د بوز وره مآزگه. مآزگم بیوشت. وشتائون ، مآردوم کو نمازی ها کآو براممآ ، نیه ها کو خوب خالوت وبو ، یواش یواش د یوره مازگه کیشیائن و دییم اشکی به مآزگه د نآهآ.
218) تا خوابش برد بچه رو برداشتم و د بدو سمت مسجد.مسجد رو پیدا کردم.وایسادم مردم که نماز کردند و اومدند بیرون، اونجاها که خوب خلوت شد، یواش یواش خودم رو کشیدم تو مسجد و دیدم هیچکس تو مسجد نیست.
219) یه چادورشوه سآوزه به دووم منبر د ونده بوئه ، ننم په گیرات و وآچآم هر منبر نا دییم دو بی وآچه جی هر منبر د اشتنده، چادرشوم هر خووسس و یا پابویون کو فرار کرون ، دییم ای مرآ قلچماق پسروم د اشته. موونائد یه قآزقوونه آو یآخشون بی هاکآردون.
219) یه چادر شب سبز روی منبر پهن شده بود، اینو زدم کنار و بچه رو گذاشتم زیر منبر، دیدم دو تا بچه ی دیگه هم زیر منبر ند. چادر شب رو انداختم و پا شدم که فرار کنم ، دیدم یه مرد قلچماق پشت سرم وایساده. انگار یه دیگ آب یخ ریختن روم.
220) آیوات : خوب بمگیرآتی، زوونه چند وآقتآ پونآد اون بدگیرون؟ بیموات : تو کهه ؟ آیوات: من متواللی مآزگه هون ، بیموات : قصصآ من ننآ، و قضییام آول یا اخر بیرا تعریف بکارد کو قهروم کآردآ و .......
220) گفت : خوب گرفتمت، می دونی چند وقته منتظرتم بگیرمت؟ بهش گفتم : تو کی هستی؟ گفت : من متولی مسجدم . بهش گفتم : قصه ی من اینه، و قضییه رو از اول تا آخر براش تعریف کردم که قهر کردم و .....
221) آیوات : تو فکر آکره من نآفآهمون ؟ آدگی من گوول بده؟ من پآشآ به اسموون د نالی آکرون. من بخییا به آودوو آخووسون. بیموات : به پیر و به پیغمبر دورووم بی نواتی ، تو را به حضرت عباس بآهآل بشون.
221) گفت : تو فکر می کنی من نمی فهمم؟ میخوای منو گول بزنی؟ من به پشه تو آسمون نعل می زنم. من به آبدوغ بخیه می زنم. بهش گفتم : به پیر و به پیغمبر دروغ بهت نگفتم. تو را یه حضرت عباس بذار برم.
222) آیوات : بشه ؟ کیا شه ؟ ها تازا بمگیرآتآهه،هآر بدم آتته نومه تومه حروومود د هر نن منبر آنه و کلیه ماردوم درآداره.
222) گفت : بری؟ کجا بری؟ تازه گرفتمت ، دم به دم میای ................میذاری زیر منبر و کلی مردم رو اسیر می کنی.
223) دییم اگر بمگیره آبی ابرویم بیرا نآمونه و کاروم برآتته ، یکناخبری بیخ نای دووسائون و زورم بی کا د میوون صحن مآزگه م پآرنا و فراروم کارد ور دم بر.
223) دیدم اگه بگیرتم درگه آبرویی برام نمی مونه و کارم در میآد ، یهو بیخ گلوش رو چسبیدم و هلش دادم و پرتش کردم وسط صحن مسجد و فرار کردم به سمت در.
224) متولییا کو گج ببوئا بو ، بر یا بوآشت و بنای کآ دای و بیدای کآردن کو بیگیریه ، بیگیریه. یا بششویون به بر مازگه بر وزون، دییم سه نفر ورم و آوزنده. دییم آبی راهه ندارون، وشتائون.
224) متولی مسجد که گیج شده بود، از جا پرید و شروع کرد به داد و بیداد کردن که ؛ بگیرینش ، بگیرینش. تا رفتم از در مسجد بپرم بیرون، دیدم سه نفر دارن می دون سمتم . دیدم دیگه راهی ندارم ، وایسادم.
225) بمینده و من شوون وره پت و مرا متولیآ جی بممآ و آیوات : وآچی هاده یه بشه. نومه جی بششوینده هار سه غوونه وآچشوون به هر منبر د آرگیرات و بشوون اوونی د گله من شوون نا. بنام کآ به قسم و ایآ کو بابا من ای وآچآم وشتر نوونی،آشوونوات نآ ، نومه همود تو بوونییا. ارشوون گی بشه، وگرنآ الان امنیه خبر آکریمن، بهنده بد شووننده.
225) اومدن و منو محکم بغل کردن و متولی مسجد هم اومد و گفت : بچه ها رو بهش بدید بره. اونا هم رفتن هر سه تا بچه رو از زیر منبر برداشتن و آوردن گذاشت تو بغل من. شروع کردم به قسم و آیه که بابا ، من یه بچه بیشتر نیاوردم ، گفتن نه ، اینا همه رو تو آوردی. ورشون دار ببرشون، وگرنه مامور ها رو خبر می کنیم، بیان ببرنت.
226) یا نوومه امنییه ار اممآ بتآرسائون.آموات اگر امنیه بمگیرنده،بددی بمشووننده سربازیه. تازآ سربازیه باب ببوآ بو. اووددا به نومه وآچه انگآشتون و دو سه دوشمونم به خام دا و بیم واتنده :بابا، من سئین سه واچه گله گیرون، من کو نومه ناشون شوو
226) تا اسم مامورا اومد، ترسیدم . گفتم اگه مامورا بگیرنم ، ممکنه ببرنم سربازی. تازه سربازی مد شده بود! یه خورده به این بچه ها نگاه کردم و دو سه تا فحش به خودم دادم و بهشون گفتم: بابا من چطوری سه تا بچه رو بغل کنم، من که اینها رو نمی تونم ببرم.
227) متولیآ آیوات : الان بیدآواجون. بوآشت و یه چادرشوه کهنه ی باردو نومه سه غونه وآچی د چادر شوه نا و کووله منی نا.من جی کو در مندآ بویون ، راکآتون ور بر. یکاو متولیآ آیوات : آشه کیا؟ بیماوات : پس چه کرون؟ آیوات: پول چادر شوه هاده. آموات پوله ندارون. ایوات : وشته. دوبارآ نومه چاهارقوونه بیم بچارییائنده و هآر چی پوولوم دارد به جیفوم شوون برارد و آشوون وات هآ بشه.
227) متولیه گفت : الان بهت میگم . دوید و یه چادر شب کهنه آورد و سه تا بچه رو گذاشت تو چادر شب و گذاشت رو دوش من ، منم که درمونده شده بودم راه افتادم سمت در که یهو متولیه گفت: کجا میری؟ بهش گفتم : پس چکار کنم ؟ گفت : پول چادر شب رو بده. گفتم : پولی ندارم. گفت وایسا ، دوباره چهارتایی بهم هجوم آوردن و هر چی پول داشتم از جیبم درآوردن و گفتن حالا برو.
228) متولیآ جی نزن کو پولی ارآتوژمآ، آیوات :یا تو به آبی تو به نومه تومه حروومود نوونه یووره مآزگه د هر منبر نه، خاش امیی.اووددا به متولیآ انگآشتون یوره دلوم د آموات اگر دنیا به یه روو کآتآ، بابه تو یقونآ کومون سووینا، و بر اممیون.
228) متولیه هم همونطور که پولا رو میشمرد گفت : تا تو باشی ویگه این ........رو نیاری تو مسجد زیر منبر بذاری، خوش اومدی. یه خورده متولیه رو نگاه کردم و تو دلم گفتم: اگه دنیا به یه روز بیافته(اصطلاح) پدر تو یکی رو .......، و اومدم بیرون.
229) نومه وآچه جی کو تازآ به خاو پابوئه بوئنده، سه قونه خای یا آورآتنده و ای ابروو رجیه بو کو نوون سری به دی نبو.هآر کی آرآسسا وآتشتا اووددا بیم آتنگآشت و آششو.خلاصا نندقر به نومه کووچه د بژوویائون کو پائم به دارد اممیه.
229) این بچه ها هم که تازه از خواب بیدار شده بودن ، سه تایی با هم گریه می کردن و یه آبرو ریزی بود که اون سرش ناپیدا. هر کی می رسید وای میستاد یه کم بهم نگاه میکرد و می رفت. خلاصه اونقدر تو این کوچه ها گشتم که پاهام به درد اومدن.
230) نومه وآچه جی حیوونی به واشه خاو وششوئنده و گاهه پا آبوئنده و ای ویککه شونآکآو دوبارآ آهوتتنده. بشه و بشه ، بششویون یا برآسسائون به میدوون تآرآبار هرووشه. ای مرآ بر دوکوونی د ابوآیوات : عاموو، هآربووزد چند؟ من آموات شوخیه آکره،آموات دو قورووش . آیوات بشه به نومه اورچنه د هر شه ، یووره هر زمین د وآهآل و بووره پوولود هاگیر.
230) این بچه ها هم حیوونکی ها از گرسنگی خوابشون بردو گاهی پا می شدن و یه ونگی می زدن و دوباره می خوابیدن. برو برو رفتم تا رسیدم به میدوون میوه تره بار. یه آقایی در دکونش نشسته بود گ، گفت : عمو ، خربوزه هات چند؟ من گفتم شوخی می کنه، گفتم : دو قرون. گفت : از این پله ها برو پایین توی زیر زمین بذار و بیا پولت رو بگیر.
231) من جی آبی معطلوم نکآ. اورچنه د هر شویون و دییم چندقر هآربووزا دووم یا د اشته. چادرشوم یواش زمین نا و جآله د بالا اممیون.آیوات : ود هآشت؟ بیموات :اره . آیوات بوره پوولود هاگیر.دو ای قورووشیه ی بر ارد و منی دا .
231) منم دیگه معطل نکردم.از پله ها رفتم پایین و دیدم چقدر خربزه روی هم هست!! چادر شب رو یواش گذاشتم زمین و زود اومدم بالا . گفت : گذاشتی؟ گفتم: آره ، گفت : بیا پولت رو بگیر. دو تا یک قرونی در آورد و داد به من.
232) راکآتون . یا را کآتون آیوات: پس چادر شود کوشوئه؟ دییم ای داد بیداد ، الان بآفآهمه. بیماوات : چادرشوه کهنه بوئه وم هآشته. یا ننوم بوات ، شآککی کا. آیوات : دو قورووشآ هاده. دو قورووشآم هادا، آیوات : وشته بینون. و راکآت ور هرزمین.
232) راه افتادم . تا راه افتادم گفت : پس چادر شبت کو؟ دیدم ای داد بیداد، الان میفهمه.بهش گفتم : چادر شب کهنه بود گذاشتمش. تا این رو گفتم ، شک کرد ، گفت : دو قرون رو بده . دو قرون رو بهش دادم، گفت : وایسا ببینم ، و راه افتاد به سمت زیر زمین.
233) دییم الانآ کو بفآهمه، یا اورچنه د هر شو، دو چآشتون و د بوز. زیاد دووره و نبوئآ بویون که دییم بآنجا نفر دارنده دای دای آکرنده و گیرم د آوزنده. آموات اگر بم گیرنده دوبارآ نومه وآچم کووله آننده و بیچارآبآبون.
233) دیدم الانه که بفهمه. تا از پله ها رفت پایین ، شروع کردم به دویدن . زیاد دور نشده بودم که دیدم پنجاه نفر دارن داد و بیداد می کنند و دنبالم می دون . گفتم اگه بگیرنم دوباره اون بچه ها رو می ذارن رو دوشم و بیچاره می شم.
234) نزن اتش واری آوآشتون.د یووره ای کووچآ وآشتون و د بوز . اووددا کو پش شویون دییم ای داد بیداد، کووچا بیخی بآسسآ. سر و صدآ جی آتتممآ، زوونائم کو دارنده گیرم د آوزنده. ای ونینوم دی ، هری د چند قراره کا اشتائنده، د دووم نومه قراره کا وآشتونو به تنا ونین پارائونو خاراموم بالا کیشا.
227) متولیه گفت : الان بهت میگم . دوید و یه چادر شب کهنه آورد و سه تا بچه رو گذاشت تو چادر شب و گذاشت رو دوش من ، منم که درمونده شده بودم راه افتادم سمت در که یهو متولیه گفت: کجا میری؟ بهش گفتم : پس چکار کنم ؟ گفت : پول چادر شب رو بده. گفتم : پولی ندارم. گفت وایسا ، دوباره چهارتایی بهم هجوم آوردن و هر چی پول داشتم از جیبم درآوردن و گفتن حالا برو.
228) متولیآ جی نزن کو پولی ارآتوژمآ، آیوات :یا تو به آبی تو به نومه تومه حروومود نوونه یووره مآزگه د هر منبر نه، خاش امیی.اووددا به متولیآ انگآشتون یوره دلوم د آموات اگر دنیا به یه روو کآتآ، بابه تو یقونآ کومون سووینا، و بر اممیون.
228) متولیه هم همونطور که پولا رو میشمرد گفت : تا تو باشی ویگه این ........رو نیاری تو مسجد زیر منبر بذاری، خوش اومدی. یه خورده متولیه رو نگاه کردم و تو دلم گفتم: اگه دنیا به یه روز بیافته(اصطلاح) پدر تو یکی رو .......، و اومدم بیرون.
229) نومه وآچه جی کو تازآ به خاو پابوئه بوئنده، سه قونه خای یا آورآتنده و ای ابروو رجیه بو کو نوون سری به دی نبو.هآر کی آرآسسا وآتشتا اووددا بیم آتنگآشت و آششو.خلاصا نندقر به نومه کووچه د بژوویائون کو پائم به دارد اممیه.
229) این بچه ها هم که تازه از خواب بیدار شده بودن ، سه تایی با هم گریه می کردن و یه آبرو ریزی بود که اون سرش ناپیدا. هر کی می رسید وای میستاد یه کم بهم نگاه میکرد و می رفت. خلاصه اونقدر تو این کوچه ها گشتم که پاهام به درد اومدن.
230) نومه وآچه جی حیوونی به واشه خاو وششوئنده و گاهه پا آبوئنده و ای ویککه شونآکآو دوبارآ آهوتتنده. بشه و بشه ، بششویون یا برآسسائون به میدوون تآرآبار هرووشه. ای مرآ بر دوکوونی د ابوآیوات : عاموو، هآربووزد چند؟ من آموات شوخیه آکره،آموات دو قورووش . آیوات بشه به نومه اورچنه د هر شه ، یووره هر زمین د وآهآل و بووره پوولود هاگیر.
230) این بچه ها هم حیوونکی ها از گرسنگی خوابشون بردو گاهی پا می شدن و یه ونگی می زدن و دوباره می خوابیدن. برو برو رفتم تا رسیدم به میدوون میوه تره بار. یه آقایی در دکونش نشسته بود گ، گفت : عمو ، خربوزه هات چند؟ من گفتم شوخی می کنه، گفتم : دو قرون. گفت : از این پله ها برو پایین توی زیر زمین بذار و بیا پولت رو بگیر.
231) من جی آبی معطلوم نکآ. اورچنه د هر شویون و دییم چندقر هآربووزا دووم یا د اشته. چادرشوم یواش زمین نا و جآله د بالا اممیون.آیوات : ود هآشت؟ بیموات :اره . آیوات بوره پوولود هاگیر.دو ای قورووشیه ی بر ارد و منی دا .
231) منم دیگه معطل نکردم.از پله ها رفتم پایین و دیدم چقدر خربزه روی هم هست!! چادر شب رو یواش گذاشتم زمین و زود اومدم بالا . گفت : گذاشتی؟ گفتم: آره ، گفت : بیا پولت رو بگیر. دو تا یک قرونی در آورد و داد به من.
232) راکآتون . یا را کآتون آیوات: پس چادر شود کوشوئه؟ دییم ای داد بیداد ، الان بآفآهمه. بیماوات : چادرشوه کهنه بوئه وم هآشته. یا ننوم بوات ، شآککی کا. آیوات : دو قورووشآ هاده. دو قورووشآم هادا، آیوات : وشته بینون. و راکآت ور هرزمین.
232) راه افتادم . تا راه افتادم گفت : پس چادر شبت کو؟ دیدم ای داد بیداد، الان میفهمه.بهش گفتم : چادر شب کهنه بود گذاشتمش. تا این رو گفتم ، شک کرد ، گفت : دو قرون رو بده . دو قرون رو بهش دادم، گفت : وایسا ببینم ، و راه افتاد به سمت زیر زمین.
233) دییم الانآ کو بفآهمه، یا اورچنه د هر شو، دو چآشتون و د بوز. زیاد دووره و نبوئآ بویون که دییم بآنجا نفر دارنده دای دای آکرنده و گیرم د آوزنده. آموات اگر بم گیرنده دوبارآ نومه وآچم کووله آننده و بیچارآبآبون.
233) دیدم الانه که بفهمه. تا از پله ها رفت پایین ، شروع کردم به دویدن . زیاد دور نشده بودم که دیدم پنجاه نفر دارن داد و بیداد می کنند و دنبالم می دون . گفتم اگه بگیرنم دوباره اون بچه ها رو می ذارن رو دوشم و بیچاره می شم.
234) نزن اتش واری آوآشتون.د یووره ای کووچآ وآشتون و د بوز . اووددا کو پش شویون دییم ای داد بیداد، کووچا بیخی بآسسآ. سر و صدآ جی آتتممآ، زوونائم کو دارنده گیرم د آوزنده. ای ونینوم دی ، هری د چند قراره کا اشتائنده، د دووم نومه قراره کا وآشتونو به تنا ونین پارائونو خاراموم بالا کیشا.
234) مثل آتیش (اصطلاح) میدویدم . پریدم تو یه کوچه و د بدو . کمی که رفتم جلو ، دیدم ای داد بیداد ، کوچه بن بسته . سر و صدا هم می اومد ،می دونستم دارن دنبالم می دون.یه درخت ون دیدم ، پایینش چند تا گونی بزرگ کاه بود، روی این گونی های کاه دویدم و به تنه ی درخت ون پریدم و خودم رو بالا کشیدم.
235) شما جی نن قصصآ انده د گووش داریه یا باقه بیدوون انشالله، پاسسائه بی بیرا بواجون.
235) شما هم این قصه رو اینجا نگه دارید تا بقیه اش رو انشالله ، دفعه ی بعد براتون بگم.
شو و روودوون بی خاش.
شب و روز تون خوش.
@t94dara
235) شما جی نن قصصآ انده د گووش داریه یا باقه بیدوون انشالله، پاسسائه بی بیرا بواجون.
235) شما هم این قصه رو اینجا نگه دارید تا بقیه اش رو انشالله ، دفعه ی بعد براتون بگم.
شو و روودوون بی خاش.
شب و روز تون خوش.
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: علی اکبر آقابیگی(آقابک)
در سالگرد درگذشتش یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: علی اکبر آقابیگی(آقابک)
در سالگرد درگذشتش یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: صغری عسگری(همسرِ آقای ماشاءلله محمدزاده)
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: صغری عسگری(همسرِ آقای ماشاءلله محمدزاده)
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: عباس مجنونی
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: عباس مجنونی
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: جواهر اسماعیلزاده.
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: جواهر اسماعیلزاده.
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: محمد جلالیان
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: محمد جلالیان
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
مدامم دل براه و دیده تر بی
شراب عیشم از خون جگر بی
ببویت زندگی یابم پس از مرگ
ترا گر بر سر خاکم گذر بی
"باباطاهر"
@t94dara
شراب عیشم از خون جگر بی
ببویت زندگی یابم پس از مرگ
ترا گر بر سر خاکم گذر بی
"باباطاهر"
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: کاظم صنعتیان
شادروان: شهربانو قاسمی(فرزند مرحوم ماشاءلله قاسمی)
شادروان: حمید صنعتیان
شادروان: حمیده صنعتیان
در سالگرد درگذشتشان، یادشان را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: کاظم صنعتیان
شادروان: شهربانو قاسمی(فرزند مرحوم ماشاءلله قاسمی)
شادروان: حمید صنعتیان
شادروان: حمیده صنعتیان
در سالگرد درگذشتشان، یادشان را گرامی میداریم.
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: سلطان اصغریزاده.
در سالگرد درگذشتش،یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: سلطان اصغریزاده.
در سالگرد درگذشتش،یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: محمد اصغریزاده
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
..باز هم پنجشنبه..
..باز هم دلتنگی..
شادروان: محمد اصغریزاده
در سالگرد درگذشتش، یادش را گرامی میداریم.
@t94dara
#اطلاعیه
انا لله و انا الیه راجعون ⚫⚫⚫⚫⚫
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت.
به مناسبت اولین سالگرد درگذشت مرحوم مغفور شادروان عزیزاله سعیدی و همسرشان مرحومه اقدس کامیاب مجلس یادبودی با رعایت پروتکل های بهداشتی روز سه شنبه مورخ۱۴۰۰/۱/۱۷ از ساعت۱۷الی۱۹بر سر مزارشان واقع در دارالسلام کاشان (قطعه میثم تمار)برگزار میگردد.حضور شما عزیزان موجب شادی روحشان و تسلی خاطر بازماندگان خواد شد.
@t94dara
انا لله و انا الیه راجعون ⚫⚫⚫⚫⚫
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت.
به مناسبت اولین سالگرد درگذشت مرحوم مغفور شادروان عزیزاله سعیدی و همسرشان مرحومه اقدس کامیاب مجلس یادبودی با رعایت پروتکل های بهداشتی روز سه شنبه مورخ۱۴۰۰/۱/۱۷ از ساعت۱۷الی۱۹بر سر مزارشان واقع در دارالسلام کاشان (قطعه میثم تمار)برگزار میگردد.حضور شما عزیزان موجب شادی روحشان و تسلی خاطر بازماندگان خواد شد.
@t94dara
Forwarded from محمد انصاری طره یی
🔘🏴🔘🏴🔘🏴🔘🏴
*﷽*
*الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ*
➖➖➖➖➖➖➖
*ضمن عرض تسلیت به خانواده های محترم عزادار*
*🏴 درگذشت مرحوم *محسن نعیمی طره ای* را به اطلاع می رساند.
🏴شادی روحش فاتحه وصلوات...
🪔🪔لطفا اطلاع رسانی فرمایید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
*﷽*
*الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ*
➖➖➖➖➖➖➖
*ضمن عرض تسلیت به خانواده های محترم عزادار*
*🏴 درگذشت مرحوم *محسن نعیمی طره ای* را به اطلاع می رساند.
🏴شادی روحش فاتحه وصلوات...
🪔🪔لطفا اطلاع رسانی فرمایید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
170625_005
کلیپ صوتی داستان
"قهر"
با گویش طرهای
قسمت پنجم.
راوی: شادروان حسین جمالی.
گوینده: دارا
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🗞 کانال روستاے طره ( دارا )
@t94dara
"قهر"
با گویش طرهای
قسمت پنجم.
راوی: شادروان حسین جمالی.
گوینده: دارا
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🗞 کانال روستاے طره ( دارا )
@t94dara