Cafe sz
6.49K subscribers
856 photos
55 videos
18 files
603 links
این خاک مال ماست :عکس‌ها و سفرنامه های‌ سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
Download Telegram
هروقت توی یه آرامگاه یا قبرستونم یاد شعر خیام میفتم که میگه :«این سبزه که امروز تماشاگه ماست، تا سبزه‌ی خاک ما تماشاگه کیست». تقریبا هفته‌ی پیش بود که رفته بودم به شهر زیر زمینی نوش آباد. جایی که گذشتگان چهارده متر زمین‌رو کنده بودن و زیر شهر قایم میشدن از ترس دشمن . همونجا غذا درست میکردن ، میخوابیدن و زندگی میکردن . من برای یک ساعت اونجا بودم و نفسم گرفته بود . توی آب انبارشون نشسته بودم و به این فکر میکردم که ما آدما واسه دو روز بیشتر، چه تقلایی میکنیم و چقدر مضحک و کمدیه که هم اونی که تو‌ پناهگاه بوده هم اونی که حمله کرده الان یه جان ! هم قاتل ، هم مقتول الان از استخوناشونم چیزی نمونده . امروز صبح توی استوری یکی از دوستانم یه شعار روی دیوار های سوریه دیدم که به عربی نوشته بود:«نه من رو کشتی نه گذاشتی زندگی کنم». عمیقا غمگین و متأثر شدم . ای کاش دولت مردان و سیاسیون گه‌گاهی توی آرامگاه‌ها قدم بزنن ، خیام بخونن و تاریخ .
‎در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
‎این عوعو سگان شما نیز بگذرد
‎آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
‎گرد سم خران شما نیز بگذرد
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
👇🏻👇🏻👇🏻 #چهره_ها
داشتم تو صحن این امامزاده عکس میگرفتم که این آقای پاکستانی رد شد . صداش کردم و با ایما و اشاره بهش فهموندم دوس دارم ازش عکس بگیرم . یه انگشتشو روی سوراخ‌های بینیش به نوبت گذاشت و فین کرد‌. یه‌انگشتشم زبون زد و به ابروهاش کشید و آماده شد واسه عکس . یکی دوتا شات که زدم و هنوز داشتم تست میکردم شروع کرد به دعا خوندن . هنوز شات سوم‌رو نزده بودم که سرشو‌ رو به آسمون کرد و زد زیر گریه . اونقدر شدید که مجبور شد دستشو روی صورتش بزاره که من نبینم گریه‌هاشو . با آستینش اشکاشو پاک کرد و اومد بغلم کرد . رو کرد به آسمونو با انگشت اشاره‌‌اش بهم آسمونو نشون داد و گفت :«الله» و رفت . من موندم تو اون صحن تنها و هاج و واج . یک احساس عمیق دوستی و برادری نسبت به این مرد‌ پیدا کردم.کسی که نه تا اون روز میدونستم وجود‌ داره ، نه میتونستم باهاش حرف بزنم نه اینکه حتی میتونستم بفهمم چه اتفاقی اون لحظه براش افتاد اما شریک یکی از لحظه های عجیب زندگیش بودم و همدیگه‌رو بغل کرده بودیم و حتی نزدیک بود منم گریه‌ام بگیره . نزدیک به نیم ساعت بعد تو دستشویی دیدمش . سعی کردم بفهمم چی شد اما فقط به پاکستانی حرف میزد . ازم سوالی پرسید :ایرانی؟ منم گفتم ایرانی . بعد یادم اومد که سیستان و بلوچستان با پاکستان مرز مشترک دارن و اضافه کردم : زاهدان . گفت: هااا، بلوووچ . منم دیگه نخواستم با اون همه مصیبت بهش بگم سیستانی ام . گفتم : بلوچ . با هم دست دادیم و گفت : شکرا ، دعا . منم همینارو گفتم . احساس عجیبی داشتم از این دیدار که دلیلش‌رو نمیدونم . شاید برای این بود که بدون فهمیدن زبون هم ، بدون اینکه هم وطن باشیم یا حتی هم عقیده،فقط به عنوان دو تا انسان با هم ارتباط گرفتیم . همین .
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
#چهره_ها
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
شعر ، ملودی و اجرا : سهیل سرگلزایی
شبتون پر ستاره
@szcafe
👇🏻👇🏻👇🏻📸سهیل سرگلزایی @szcafe
اگه دوس دارین تو زمان سفر کنین ، مثلا برین به صد سال پیش و یه چایی بزنین ، حتما به بازار سنتی کاشان برین و تو تیمچه‌ی امین‌الدوله از این آقا یه چای بگیرین . بشینین روی تختی که زیر اون گنبد مینا کاری شده هست و به رفت و آمد آدما نگاه کنین . به حجره‌های قدیمی و صنایع دستی . توی آب انبارش یه قدمی بزنین و آسیابش رو‌ببینین . عطر ادویه و گلاب بینیتون رو پر میکنه و یه چایی طوری میچسبه که باور کردنی نیس . این دایی‌ام خودش حسابی مشتی و نابه. حواستون باشه فقط فکر نکنه توریستین که قیافش این شکلی میشه و هوس میکنه باهاتون دولا پهنا حساب کنه !!!
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
📸سهیل سرگلزایی @szcafe
👇🏻👇🏻👇🏻
داشتم از قمصر به سمت کاشان میرفتم که گوشه‌ی جاده یک عمارت بزرگ توجهم‌رو جلب کرد . زدم کنار و سمتش رفتم . از پیرمردی که دم در داشت بیل میزد راجع بهش پرسیدم . گفت اینجا کاروانسرای عباسیه ولی الان متروکه ؛ قرار بود قهوه‌خونه شه ، اما صرف نداشت و همیجوری افتاده . پرسیدم میشه توش رفت ؟ گفت اگه تونستی برو . دور تا دورش رو چرخیدم و حتی از چند تا دیوار بالا رفتم که راهی به داخلش پیدا کنم اما نشد . با حسرت این عکس رو از درش گرفتم و برگشتم . شب که تو اقامتگاه داشتم این عکس رو نگاه میکردم احساس کردم چقدر این عکس شرح حال ما ایرانیاس ! یک گذشته‌ی عظیم و خشتی که بهش از سوراخ نگاه میکنیم و با یه قفل سرد و صنعتی که احتمالا ساخت چینه مسدود شده . گذشته‌ای که بهش چنگ میندازیم تا یادمون بره سردی این قفل‌رو .
گذشته‌ای که امروز در بهترین حالتش قهوه‌خونه میشه !!!
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی‌
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
@szcafe 👇🏻👇🏻👇🏻
دیروز یکم اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری بود . شاعر مورد علاقه‌‌ی دوران نوجوونیم . اتفاقا نزدیک به ده روز پیش عزمم‌رو جزم کردم که برم به آرامگاهش . وقتی رسیدم به مشهد اردهال پرس و جو کنان دنبال مقبره‌اش گشتم . توقع یه آرامگاه نه چندان با شکوه اما در شأن سهراب بودم . وقتی گفتن توی صحن امامزاده سلطان علی ابن محمد باقر دفنه یکمی حالم گرفته شد . دوس داشتم مثه حافظ و سعدی و خیام ، جایی بود فقط برای سهراب . وقتی رسیدم بهش از غریبیش بغضم گرفت . یک دور گیاه تلخ افسونیش رو خوندم و نشستم . همه از اطرافم رد میشدن و کسی با سهراب کاری نداشت .تنها بود وسط اون شلوغی .دلم گرفت . نیم ساعتی نتونستم دل بکنم . نشسته بودم شعراشو مرور میکردم . وقتی برگشتم دوستی برام گفت که تازه چند سال پیش سنگ قبرش‌رو هم شکسته بودن . یاد ظهیرالدوله افتادم. آرامگاه فروغ که در هفته یک روز اجازه‌ی بازدیدش رو میدن و آخرین باری که رفتم ساعت‌های زنانه و مردانه جدا شده بود !!! امیدوارم روزی بیاد که دوباره تو هوای شعر و موسیقی و عاشقی نفس بکشیم .
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
توی جاده‌ی فیروز کوه ، نزدیکیه سیمین دشت ، دریاچه‌ی دوقلوی آهنک رو میتونین پیدا کنین . یک دریاچه‌ی آروم که با گیاه نی پوشیده شده و اطرافش رو کوهستان محاصره کرده. باد روی دریاچه موج‌های کوچیک و ظریفی درست میکنه و صداش توی نی زار میپیچه . یه جای دنج و مشتی واسه یه شب کمپ زدن و آتیش درست کردن و دور شدن از شهر و شلوغی . آب این دریاچه از ذوب برفهای ارتفاعات اطراف و چشمه ای که در کف آبگیر قرار داره تامین میشه . آب این دریاچه غیر قابل شربه و ظاهرا در گذشته سازه هایی در کنار دریاچه ساخته شده که تخریب شده ولی اثراتشون هنوز در منطقه هست. امیدوارم فرصتش رو پیدا کنین و به آهنک سر بزنین . 🌈⛺️🌱🌊
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA