Cafe sz
6.41K subscribers
867 photos
58 videos
18 files
612 links
این خاک مال ماست :عکس‌ها و سفرنامه های‌ سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
Download Telegram
گاهی ازم میپرسن کویر باحال تره یا جنگل؟ هیچوقت نمیتونم جوابی واسش پیدا کنم. جنگل و کویر مثل شروع و‌ پایان میمونن. توی جنگل پر از احساس تازه‌گی میشم. همه چیز رنگ و بوی زایش میده. مثل نگاه کردن به نوزادی که اولین خنده‌هاش رو میکنه! امید! اما کویر شبیه دیدن چروک‌های پیرمردیه که خستگی تمام شکست‌هاش توی نگاهش موج میزنه! آخر راه! یه بینهایت فریبنده که رنگ و بوی مرگ میده. آخر خط دریاها! جایی که به هیچ تپه‌ای نمیتونی اعتماد کنی! جایی شبیه عدم و سکوت و بی نهایت! تو همین فکرا بودم و سعی میکردم یه مشت شن رو توی دستم نگه دارم. نشد. مدام از یه گوشه‌ای شن میریخت و توی باد پرواز میکرد! گوش کردم. کویر بهم میگفت؛«مهم نیست چقدر تلاش کنی ! تو مثل شنی و در اراده‌ی باد! هیچ چیز تحت کنترل نیست! هیچ چیز!»
📝سهیل سرگلزایی
📸پریچهر
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
یه روز یه قمارباز بهم گفت:«میدونی قمارباز خوب کیه؟ کسی که بازنده‌ی خوبی باشه! کسی که بتونه از سر میز بلند شه و قبول کنه باخته. اونی آلوده میشه که‌ میخواد جبران کنه!» حتما دور و برتون کسایی رو‌ دیدین که سعی میکنن یه باخت بزرگ رو ادامه بدن تا برنده بشن! یه رابطه‌ی باخته، یه بیزینس شکست خورده، یه عادت آزاردهنده و...
دقیقا مثه یه قمارباز که نمیتونه قبول کنه باخته. نمیتونه از پای میز بلند بشه و بگه امشب شب من نیست. این آدم ، آدم من نیست. این شهر ، شهر من نیست! کنار آتیش نشستم و سعی کردم با خورده چوب ها یه چادر سرخپوستی درست کنم. مدام چوب به چوب تکیه میدادم و مدام میریخت. نیم ساعت یا یه ساعت باهاش ور رفتم تا درست شد. تموم که شد یه دونه ذغال از آتیش برداشتم و انداختم وسطش! نگاه میکردم به زحمت یک ساعتم که با صدای تنبوری که همسفرم مینواخت،میسوخت و خراب میشد. باید یاد بگیرم. باید یاد بگیرم از سوزوندن چیزی که ساختم نترسم! مهم ساختنه . مهم در حرکت بودنه! تموم که شد به شعله‌های چادری که ساختم خیره شدم و به چادر‌های بزرگتری که باید بسازم فکر کردم! من هستم، چوب هست، زمین هست، عشق هست و دوباره میشه ساخت! بذار بسوزه.
به قول حافظ ؛
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
همین الان ساختم این موزیک رو
تقدیم به همه‌ی شما که سبزین و ناب
@szcafe
@szcafe
از اولین چیز‌هایی که تو دوره‌های آهنگسازی بهم گفتن این بود که هر سازی یه فرکانسی داره که تنظیم کننده با تقویت یا تضعیفش میتونه صدا‌های جدیدی بسازه. چیزی که جالبه اینه که گوش ما فقط قادر به شنیدن صداهایی هست که بین فرکانس صد تا ده هزار هرتز هستن. این یعنی صدا‌های دیگه‌ای هم هستن اما ما نمیتونیم بشنویم. توی عکاسی شب هم این ماجرا هست. دوربین قابلیت این رو داره که مدت زمان زیادی از محیط نور دریافت کنه. قابلیتی که چشم ما نداره. در نتیجه عکسی از ستاره‌های آسمون ثبت میکنه که چشم ما قابلیت دیدنش رو نداره! انگار که یه دنیای کامل ، دقیقا پیرامون ما در جریانه که ما اجازه نداریم بهش آگاه باشیم! انگار توی بازی هستی مرحله‌هایی هست که هنوز برای ما قفله! هربار که عکس شب میگیرم و دریافت نور دوربین رو روی حالت طولانی قرار میدم به این موضوع فکر میکنم و با خودم میگم چی میشد که منم میتونستم شاتر چشمم رو هروقت دلم خواست باز نگه دارم . مثلا برای ۴۰ دقیقه! اونوقت چی میدیدم؟! یا تا ۱۰۰ هزار هرتز میشنیدم؟! آیا با این عقل،جسم و روح برنامه‌ریزی شده و محدود میتونیم به حقیقت برسیم؟! میتونیم با خیال راحت راجع به جهان، عشق ، مذهب و ... حرف بزنیم و نظر بدیم و بگیم "من میدونم"؟! چقدر راه درازی اومدیم تا برگردیم به جایی که سقراط رسید؛«من میدانم که نمیدانم!» شاید بالاترین درجه‌ی کمال ما همین باشه! دانستن نادانی !
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
چقدر تنها شدیم . مگه نه؟! چی شد که اینجوری شد؟! مگه خدا نبود؟! مگه عشق نبود؟! مگه چای تازه دم خونه‌ی مادر بزرگ نبود؟! مگه خاتمی و موسوی نبودن؟! پس چرا سر نیومد زمستون؟! مگه نگفتن‌ این زمین فلان فلان شده داره گرم میشه ؟! پس چرا سردمه؟! چرا رفتن؟ چرا گم شدن؟! چرا گم شدم؟! ستاره‌ی قطبی کدوم گوریه؟! چرا یخ زدیم؟چرا کسی نمونده که کت روی شونش بندازیم و از گرم شدنش گرم شیم؟! چرا سرده اینقدر؟! تو فهمیدی؟ من که نفهمیدم!
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
🏜 کویر مصر
📸 سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
دو شب توی کویر و کوه‌های قهرود گشتیم دنبال آسمون پاک تا بارش شهابی رو ببینیم. شب اول از همه پرسیدم: آرزوتون چیه؟ مثلا قراره دیدن شهاب باعث بشه آرزوهاتون بر آورده بشه! احتمالا وقتی آخرین شهاب سنگ رو دایناسور‌ها دیدن یکیشون تو ‌دلش آرزو‌ کرده که این مسخره بازی تموم شه و همشون منقرض بشن! شهابم خودش رو کوبید به زمین و همشون رفتن و چند تا مارمولک ضعیفه ازشون موند! اینقدر شهاب دیدم که مخم سوت کشید و آخرش دیگه ذوق زده نمیشدم! انگار وسط بازار یه موتوری از کنارم رد بشه!همینقدر عادی! اما شب دوم یه شهاب دیدم که به بهترین شکل ممکن آرزو‌های خودش رو بر آورده کرده بود! عمو علی سنتوری! علی آقا توی کویر ابوزیدآباد یه آلونک‌ داره و چوپانی میکنه. ساده دل و خالص. از جنس کویر. حمید تعریف میکرد یکی هست تو کویر که نی میزنه و سنتور اما نگفته بود چقدر نی و سنتور منحصر به فردی میزنه. عمو علی با سم پاش برای خودش نی درست کرده و با یه تیکه تخته و سیم کلاچ و سیم گاز فرسوده سنتوری ساخته که روی صدای زنگوله‌ی گوسفند‌هاش کوکشون میکنه! به جای مضراب هم سیخ کباب رو خم کرده و با سیخ کباب براتون معجزه میکنه! با سنتوری که به جای هفتاد تا سیم فقط ده تا سیم داره! داشت با سوز و گداز نی میزد و من فکر میکردم وقتی ما توی شهرهامون سر مدل ماشین و مارک لباس و متراژ خونه‌مون توی سر و کله‌ی هم میزنیم و از نداشته‌هامون مینالیم یه چوپان داره آرزوهاش رو وسط ناکجا آباد میسازه و معجزه میکنه! کسی که به هیچ شهابی یا شمع کیک تولدی یا امامزاده و خدایی برای برآورده شدن آرزوش نیاز نداره! فقط بهش یه سیم کلاچ آشغالی بدین تا براتون نوایی رو بزنه و معجزه اتفاق بیفته!
📝سهیل سرگلزایی
#چهره_ها #اصلی_باش
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
میگم:«دایی داری چی درست میکنی؟» دستگاه جوشکاری رو قطع کرد و نگاهم کرد؛«هیچی!» چکش برداشت و روی یه تیکه فلز سرخ کوبید. بنگ! بنگ! سیریرش شدم؛«الان داری یه چیزی درست میکنی دیگه!» گفت:«الان دیگه کسی از این چیزها نمیخواد! خونه حوصله‌م سر میره . عادت کردم به این مغازه! میام اینجا با اینا بازی میکنم! الکی چکش میزنم! چیزی درست نمیکنم!» با انبر ، فلز سرخ شده رو برداشت و فرو کرد توی سطل آب! صدای باحالی میده! مثه وقتی تابه‌ی داغ رو میذاری‌ تو ظرفشویی! تصور میکنم هر روز از خواب بلند بشی، صبحانه بخوری ، لباس بپوشی ، بزنی بیرون ، کرکره‌ی مغازه رو بالا بدی ، تا شب کار کنی و آخر سر همه‌چی رو خراب کنی و برگردی خونه! همینطوری ادامه بدی تا مرگ بازی رو عوض کنه! تکرار باطل! وقتی هم ازت بپرسن:«چی داری میسازی؟! » مات و مبهوت نگاه کنی و بگی:«هیچی!!!» کاریکاتور زندگی ما!
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA