| ستـــ️ـاره بــــارون |
7.54K subscribers
1.39K photos
255 videos
159 links
⊹⊱گاهی گمان نمی کنی

ولی

خوب میشود.⊰⊹



پاییزِ ❾❾🍁





تکستای مورد علاقتونو بفرستید برامون😍🌱👇🏻
https://t.me/BChatBot?start=sc-176972-6RIMKlC
Download Telegram
آیداى خوبِ نازنینم!
مدت‌هاست که برایت چیزى ننوشته‌ام.
زندگى مجال نمى‌دهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مى‌دانى:
نفسى که مى کشم تو هستى؛
خونى که در رگ‌هایم مى‌دود و حرارتى که نمى‌گذارد یخ کنم.
امروز بیشتر از دیروز دوستت مى‌دارم و فردا بیشتر از امروز....
و این، ضعف من نیست، قدرت تو است....
مثل خون در رگ‌های من.

احمد شاملو
📚نامه‌ای به آیدا

💫 @supernovaas
من
با
تو
فهمیدم‌
که
سختترین
روز
های
با
تو
بودن
از
بهترین
لحظه
های
با
دیگران
بودن
قشنگتره

♥️
نهنگی دید مرگش را ولی دل را به ساحل زد
من از پایانِ خود، آگاهم اما "دوستت دارم"...!


💫 @supernovaas
ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تُو.....
این سان که با هوای تو در خویش رفته‌ام
گویی بهار در نفس مهربان توست......💖

💫 @supernovaas
وقتی جناب سعدی خیلی ریز میخوان آمار بگیرن دختره با کسی هست  یا نه :)

"نه من اوفتاده تنها به کمند آرزویت
همه کس سر تو دارد، تو سر کدام داری؟ "

💫 @supernovaas
بحثِ اعتماد نیست، جا برای زخمِ جدید ندارم...
یکی از مجردی لذت می‌بره،
یکی از متاهل بودن؛ مهم اینه شاد و خوشحال باشن.

یکی امروز طلاق گرفته،
یکی امروز مادر شده؛
و هر دو احساس خوشبختی می‌کنند.

یکی بیرون از خونه کار می‌کنه،
یکی توی خونه کار می‌کنه؛
کار هر دو مورد تقدیره.

یکی خوشحاله وزن کم کرده،
یکی خوشحاله وزنش زیاد شده؛
همه برای نتیجه یکسان تلاش نمی‌کنند.

زندگی هیچکدوم از ما کاملا شبیه هم نیست،
برای احساس خوشبختی مجبور نیستیم مثل هم باشیم.
هر کسی مسیر خودشو داره.

💫 @supernovaas
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را می‌فهمد
رهایش نکن،
چه، آن‌ها که ما را نمی‌‌‌فهمند
بی‌شمارند....

غسان زغطان
ترجمه‌ی محبوبه افشاری


💫 @supernovaas
با یاد تو روزگار برگشت به من
عطر نفس بهار برگشت به من

فریاد زدم‌ نام خودم را در کوه
نامِ تو هزار بار برگشت به من....


💫 @supernovaas
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعدِ تو بر هیچ‌کس آسان نگرفت!

فاضل نظری

💫 @supernovaas
مشکل از اسمم بود، رویا، من با رویا بزرگ شدم، شب‌ها شاهزاده‌ام را توی آغوشم کشیدم و کنارش زیر باران راه رفتم، بارها دستم را بوسید و از عشق گفت، ساعت‌ها از دنیای نوجوانی و جوانیم را گذاشتم پای خواندن رمان‌های عاشقانه و رفتن به کلاس‌هایی که قرار بود گوشه‌ای از رویایم را بسازد؛ مثلا وقتی "یاسمن" را می‌خواندم مدام وسط یک جنگل تنها بودیم و در آغوش هم، یا وقتی کلاس شمع سازی را تمام می‌کردم فقط به خانه‌ی تاریکی فکر می‌کردم که با صد تا شمع رنگ به رنگ روشن می‌شد، بماند، و گذشت....

پسرهایی آمدند و رفتند و نزدیک شدند یا نشدند ولی، سر و ته همه‌شان یکی بود، سرش عشق بودو ته‌ش....، همین قدر مضحک و البته تلخ، من هنوز رویا داشتم، شاهزاده‌ام شب‌ها می‌آمد و دستم را می‌گرفت و می‌برد به دنیای خودش، اما، تفاوت دنیای واقعی و خیالم، من را کشید به سیگار، که پدرم می‌کشید و برادرم هم، اما، من با هزار ترس، توی حمام و بی صدا، فقط یک سیگار ساده، همین قدر تلخ و مضحک....

هیچ‌وقت عاشق نشدم و کسی هم عاشقم نشد، ازدواجم منطقیِ منطقی بود، پسر خوبی بود، قد و قیافه‌مان می‌خورد به هم، جنم کار داشت، و تمام؛ خانه شوهر همان بود که جامعه، عشق و لبخند بود ولی کم، خیلی کم، آزادی بود ولی نه، آزادی حرف بود و ته‌ش باز هم همه چیز می‌رسید به ....، این‌بار موجه و رسمی، و باز هم همین‌قدر تلخ و مضحک.....

مردِ من خوب و مهربان است، ولی جوراب‌هایش را گم می‌کند، خوش ذوق است اما از عید امسال تا سال بعد فقط یک هدیه ساده می‌خرد، شاهزاده دیگر نیست، سیگار را یکبار مطرح کردم و هنوز جایش کبود است و جای‌ش همان توی حمام است؛ قدم زدن زیر باران و سفر با یک کوله و خوابیدن توی بیابان هم شد یک مشت قرص اعصاب و سرکوفت‌هایی که تمامی ندارند، که آب و نان و رخت و لباست کم است مگر؟ که قواره‌ی رویاهایم پایین آمده تا حد رخت و لباس، که روحم مرگ را بغل کرده و لبانم عادت کرده به لبخندهای دروغین روزمره و....

حتم دارم این نبود آن زندگی که می‌خواستم اما، من یک زنم، و زن‌ها بی صدا فریاد می‌زنند و توی سکوت می‌گریند، به همین تلخی، و همین قدر مضحک.....


محمد یغمائی

💫 @supernovaas
کسانی که
در روحمان گل می‌کارند را
کجایِ دلمان بگذاریم
که خوب نگه‌شان داریم؟

جمال ثریا


💫 @supernovaas
یک جوری می‌گویند که "امیدها را در چاه همستر نریزید" که انگار برای جوان ایرانی، هزار چشمه‌ی جوشان امید باز کرده‌اند و او لگد پرانی کرده و به سمت بیراهه رفته! باباجان! شما فیلترتان را بکنید و سنگتان را بیندازید مقابل کسب و کارها و امیدها را در نطفه خفه کنید، چه‌کار دارید؟ بگذارید دلِ جوانِ ایرانی هم به یک موش خوش باشد.
یک‌جوری انتقاد می‌کنند که انگار تمام مسیرها را برای تهیه‌ی ماشین و مسکن و زندگی مرفه، باز گذاشته‌اند و دلشان به حال ما سوخته!
بله! در حوضی که ماهی نیست، همستر هم هفت‌تیرکش می‌شود!
آب که نیاورده‌اید، ما هم که کوزه نداریم بشکنید، چه‌کار به تصور کوزه‌ی خیالیِ جوان ایرانی دارید؟! از تصور کوزه‌ی پر از آب هم زورتان گرفته؟؟؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان

💫 @supernovaas
ز تمام بودنی‌ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد

حسین منزوی

💫 @supernovaas
خردادی که رفتی
باید دنیا
با بهار به آخر می‌رسید
اما
همه‌چیز سر جای خودش بود

باید هزار سال می‌گذشت
تا بفهمم
دنیا بدبخت‌تر از آن است
که به ماجرای کوتاه ما فکر کند
که با نبودنت
تمام شود
دنیا به تمام عاشقانه‌های ما می‌خندد
تا کم نیاورد

خرداد سال بعد
اسمت را هم فراموش کرده بودم... :)

نیلوفر لاری‌پور


💫 @supernovaas
آفتابا چه خبر ؟
این همه راه آمده‌ای
که به این خاکِ غریبی برسی

ارغوانم را دیدی سر راه؟
مثل من پیر شده‌ست؟
چه به او گفتی؟
او با تو چه گفت؟
نه، چرا می‌پرسم
ارغوان خاموش است
دیرگاهی‌ست که او خاموش است
آشنایانِ زبانش رفته‌ند
ارغوان ویران است
هر دومان ویرانیم


هوشنگ ابتهاج

💫 @supernovaas
کسی که درس خوندن براش مهمه،
برای رسیدن به یه دانشگاه خوب تلاش میکنه.

کسی که با کار کردن حال‌ش خوب میشه،
دنبال یاد گرفتن اصول یه بیزینسه.

کسی که هنر رو دوست داره،
با بد و خوبش می‌سازه.

کسی که می‌خواد کارآفرین شه،
با کم و زیادش کنار میاد.

کسی که هدفش داشتن یه رابطه‌‌ی سالمه،
برای پیدا کردن آدم درستش تلاش می‌کنه.

می‌خوام بگم هر آدمی هدف‌ و ارزش‌های متفاوتی توی زندگی داره و واسه اون تلاش می‌کنه و این به معنی کوچیک بودن یا بی ارزش بودنش نیست؛

به قول بکمَن توی "کتاب مردی به نام اُوِه":
"هر انسانی بايد بداند كه براى چه چيزی مبارزه می‌كند، شايد آنچه كه من برايش می‌جنگم براى ديگرى بی‌ارزش باشد، اما من می‌دانم كه چه می‌كنم!"

💫 @supernovaas
شبِ خرداد
به آرامی یک مرثیه
از روی سر ثانیه ها می‌گذرد
وَ نسیمی خنک
از حاشیه‌ی سبز پتو خواب مرا می‌روبد

بوی هجرت می‌آید؛
بالش من پُرِ آواز پَرِ چلچله‌هاست

صبح خواهد شد
وَ به اين كاسه ی آب!
آسمان هجرت خواهد كرد....

سهراب سپهری


💫 @supernovaas
هفته‌ی پیش نشستم به دیدن فیلم "پیانیست" و حالا دقیقا یک هفته است که این فیلم از توی مغزم جُم نمی‌خورد.
فیلم مربوط می‌شود به جنگ جهانی دوم و اشغال لهستان توسط نازی‌ها.
از اول تا آخر فیلم، سربازهای نازی مثل آبِ خوردن این لهستانی‌ها را می‌کشتند. هرکسی هرسوالی که می‌پرسید، به جای آری یا خیر یک گلوله توی مغزش خالی می‌شد و بنده خدا هم مثل برگ درخت می‌افتاد روی زمین. توی این گیر و دار، قهرمان قصه که یک پیانیست لهستانی‌ست از معرکه جان سالم به در می‌برد و به مدت دو سال در نقاط مختلف شهر خودش را قایم می‌کند. آخرهای داستان، وقتی که دیگر برای پیانیستِ آواره رمقی هم باقی نمانده بود، یک فرمانده‌ی نازی محل پنهان شدنش را کشف می‌کند. فرمانده اما به جای اینکه مثل رفقایش ماشه را توی شقیقه‌ی پیانیست بچکاند، از او می‌خواهد برایش پیانو بزند و البته بعد هم جانش را نجات می‌دهد و باقی ماجراها.
فیلم که تمام شد، پریدم روی اینترنت تا ببینم این داستان چه قدرش واقعی بود و چه قدرش تخیل. همه‌اش واقعیت محض بود! پیانیست لهستانی، فرمانده‌ی نازی، و حتی خانه‌ی خرابه‌ای که صدای پیانویش دل فرمانده را به رحم آورده بود، همه‌شان صفحه‌ی ویکی‌پدیا داشتند.
خیلی جدی و واقعی یک روزی وجود داشته که میان هیاهو و کشت و کشتار، فرمانده‌ای از پیانو نواختن دشمنِ اسیر و درمانده‌اش لذت برده! زندگی‌نامه‌ی فرمانده را می‌خوانم و به این فکر می‌کنم که "دل رحم" بودن نعمتی‌ست که خیلی ها از آن محروم هستند. هشتاد سال از آن جنگ گذشته و از بین آن‌همه فرمانده که مثل نقل و نبات آدم می‌کشتند، مردمِ دنیا قصه‌ی این یکی را برای هم تعریف می‌کنند. کسی از فردایش خبر ندارد، ولی همین امروز عهد کنیم که اگر یک روزی آنقدر در زندگی بالا رفتیم که کار بنده‌ای از بنده‌های خدا به تصمیم ما بند بود، با "دل رحمی" برایش تصمیم بگیریم.
از بین فرمانده‌ها،
فرمانده‌ای باشیم که دل داد به آوازِ "پیانو"؛

| مهدی معارف |


💫 @supernovaas
شعور فقط جناب #اوحدی_مراغه‌ای
که به یارش نگفت چاق شدی، گفت:

"که نگنجد تن و اندام تو در آغوشم" :))

💫 @supernovaas