💢سواد و «توانایی تغییر»
اولین مفهوم سواد در ذهن همه یا اکثر ماها، توانایی نوشتن و خواندن (زبان مادری) است. کمی بعدها تعریف سواد کمی عوض شد و توانایی یادگیری یک زبان خارجه و کار با کامپیوتر هم به تعریف آدم باسواد اضافه شد.
💠 چندسال پیش یونسکو آمد و یک تعریف جامع تر از سواد ارایه کرد و گفت ۱۲ تا سواد داریم: سواد عاطفی، ارتباطی، مالی، رایانه، رسانه، تربیتی، سلامتی، نژادی، بوم شناسی، تحلیلی، انرژی، علمی.
⭕️این تعریف کمک کرده بدانیم که:
🔸 کسی که بلد نیست رابطه اجتماعی مناسب با بقیه برقرار کند، سواد ارتباطی ندارد
🔸 کسی که نمیداند کدام رسانه قابل استناد و معتبر است، سواد رسانه ندارد
🔸 کسی که مدیریت دخل و خرج و سرمایه گذاری ندارد، سواد مالی ندارد
🔸 کسی که توانایی ارزیابی نظریه های مختلف و ایجاد استدلالهای منطقی بدون تعصب ندارد، سواد تحلیلی ندارد.
با درنظر گرفتن این تعریف از سواد، احتمالن شما هم مثل من و بقیه خیلی زود به ابعاد بی سوادیتان فکر کردید...
ولی بنظرم عجله نکنید. این تعریف بنظرم ایراد دارد.
✅مطابق این تعریف اگر شما «میپندارید» که توانایی ارزیابی نظریه های مختلف را دارید پس سواد تحلیلی دارید!
البته واقعیت مطلب به درستی یا نادرستی این تعریف کاری ندارم؛ بلکه، به «گمان و فکر و پندار» آدمها از خودشان کار دارم. آدم اگر انگیزه و توانایی و محرکی در خودش نداشته باشد «تغییر در خودش ایجاد نمیکند».
بعضیها کلی هزینه میکنند که نمایش دهند آدم باسوادی هستند، یعنی حرف هم که میزنند، متعصبانه در کتابها به دنبال شاهد حرفهایشان هستند. ولی تعریف اخیر یونسکو به نظرم نهایت تعریف سواد است که گفته:
👈 آدم با سواد، آدمی هست که بتواند از آموخته هایش برای تغییر در زندگی خود استفاده کند.
اگر در زندگی مان نمیتوانیم تغییری ایجاد کنیم یعنی بی سواد هستیم؛ میزان دانش مان مهم نیست، میزان عمل و تغییرمان مهم است.
@strategym_academy
اولین مفهوم سواد در ذهن همه یا اکثر ماها، توانایی نوشتن و خواندن (زبان مادری) است. کمی بعدها تعریف سواد کمی عوض شد و توانایی یادگیری یک زبان خارجه و کار با کامپیوتر هم به تعریف آدم باسواد اضافه شد.
💠 چندسال پیش یونسکو آمد و یک تعریف جامع تر از سواد ارایه کرد و گفت ۱۲ تا سواد داریم: سواد عاطفی، ارتباطی، مالی، رایانه، رسانه، تربیتی، سلامتی، نژادی، بوم شناسی، تحلیلی، انرژی، علمی.
⭕️این تعریف کمک کرده بدانیم که:
🔸 کسی که بلد نیست رابطه اجتماعی مناسب با بقیه برقرار کند، سواد ارتباطی ندارد
🔸 کسی که نمیداند کدام رسانه قابل استناد و معتبر است، سواد رسانه ندارد
🔸 کسی که مدیریت دخل و خرج و سرمایه گذاری ندارد، سواد مالی ندارد
🔸 کسی که توانایی ارزیابی نظریه های مختلف و ایجاد استدلالهای منطقی بدون تعصب ندارد، سواد تحلیلی ندارد.
با درنظر گرفتن این تعریف از سواد، احتمالن شما هم مثل من و بقیه خیلی زود به ابعاد بی سوادیتان فکر کردید...
ولی بنظرم عجله نکنید. این تعریف بنظرم ایراد دارد.
✅مطابق این تعریف اگر شما «میپندارید» که توانایی ارزیابی نظریه های مختلف را دارید پس سواد تحلیلی دارید!
البته واقعیت مطلب به درستی یا نادرستی این تعریف کاری ندارم؛ بلکه، به «گمان و فکر و پندار» آدمها از خودشان کار دارم. آدم اگر انگیزه و توانایی و محرکی در خودش نداشته باشد «تغییر در خودش ایجاد نمیکند».
بعضیها کلی هزینه میکنند که نمایش دهند آدم باسوادی هستند، یعنی حرف هم که میزنند، متعصبانه در کتابها به دنبال شاهد حرفهایشان هستند. ولی تعریف اخیر یونسکو به نظرم نهایت تعریف سواد است که گفته:
👈 آدم با سواد، آدمی هست که بتواند از آموخته هایش برای تغییر در زندگی خود استفاده کند.
اگر در زندگی مان نمیتوانیم تغییری ایجاد کنیم یعنی بی سواد هستیم؛ میزان دانش مان مهم نیست، میزان عمل و تغییرمان مهم است.
@strategym_academy
💢دام ایشتلونگ درتصمیم گیری
■پژوهشگران یک آزمایش را با شطرنج بازان ترتیب دادند. در این آزمایش، آگاهانه شطرنج بازان در موقعیتی از بازی قرار گرفتند که معروف است به زنجیره کیش و مات پنج مرحله ای. البته در آن موقعیت، شطرنج بازان گزینه دیگری برای بردن داشتند که کمتر معروف بود اما در سه مرحله به مات منجر می شد. بیشتر شطرنج بازان، رشته آشناتر پنج مرحله ای را انتخاب کردند. بعد از مصاحبه ای که بلافاصله بعد از بازی صورت گرفت، مشخص نشد که چرا شطرنج بازان از گزینه ساده تر، صرف نظر کردند.
🖌پژوهشگران تصمیم گرفتند که این بار حرکت چشم های بازیگران را با یک دوربین مادون قرمز دنبال کنند. یک نکته جالب کشف شد: نگاه خیره بازیگران از خانه هایی که به عنوان رشته پنج مرحله ای تشخیص داده بودند، تکان نخورد حتی با وجود اینکه به آنها یادآوری شد که گزینه های بهتری هم وجود دارد. اما شطرنج بازان نسبت به گزینه ساده تر، کور شده بودند.
●روانشناسان از دهه ۱۹۴۰ این پدیده را اثر اینشتلونگ (Einstellung effect) نامیده اند و با آن آشنا هستند. بر طبق این اثر، مغز ما برای راه حل های آشنا و قابل اطمینان، ارجحیت قائل است تا گزینه های ناآشنا. آزمایش های متعدد در حوزه های مختلف نیز انجام داده اند تا این نظریه را در حوزه های مختلف بیازمایند.
⭕️آنچه که اثر اینشتلونگ را دشوار می کند این است که اکثر مردم اصلا با این پدیده آشنا نیستند. ما معتقدیم که با ذهنی باز به مسائل نگاه می کنیم. اما مغز ما به صورت ناخودآگاه، توجه ما را به دانش و تجربه قبلی ما سوق می دهد. هر اطلاعاتی که با راه حل ها یا تئوری هایی که ما به آن ها عادت داریم، تطابق نداشته باشد، کنار گذاشته می شود. این منجر به این می شود که پزشکان، تشخیص های نادرست بدهند و قاضی ها، حکم هایی بدهند که در راستای حکم های قبلی باشد و ...
❇️همه ما مستعد افتادن در این دام و متعاقب آن، اتخاذ تصمیم های نادرست در عرصه های مختلف کار و زندگی هستیم.
✅ یکی از راههای رهایی از این عارضه، اندیشیدن مستمر به این سئوال است که: "آیا روش بهتر و متفاوت تری برای انجام این کار وجود دارد؟" تفکر متفاوت، خارج از چارچوب و فراتر از الگوهای رایج می تواند راهگشا باشد.
شجاعت در به چالش کشیدن روش های رایج و زیرسئوال بردن آنها، مقدمه رهایی از دام اینشتلونگ در تصمیم گیری است.
@strategym_academy
■پژوهشگران یک آزمایش را با شطرنج بازان ترتیب دادند. در این آزمایش، آگاهانه شطرنج بازان در موقعیتی از بازی قرار گرفتند که معروف است به زنجیره کیش و مات پنج مرحله ای. البته در آن موقعیت، شطرنج بازان گزینه دیگری برای بردن داشتند که کمتر معروف بود اما در سه مرحله به مات منجر می شد. بیشتر شطرنج بازان، رشته آشناتر پنج مرحله ای را انتخاب کردند. بعد از مصاحبه ای که بلافاصله بعد از بازی صورت گرفت، مشخص نشد که چرا شطرنج بازان از گزینه ساده تر، صرف نظر کردند.
🖌پژوهشگران تصمیم گرفتند که این بار حرکت چشم های بازیگران را با یک دوربین مادون قرمز دنبال کنند. یک نکته جالب کشف شد: نگاه خیره بازیگران از خانه هایی که به عنوان رشته پنج مرحله ای تشخیص داده بودند، تکان نخورد حتی با وجود اینکه به آنها یادآوری شد که گزینه های بهتری هم وجود دارد. اما شطرنج بازان نسبت به گزینه ساده تر، کور شده بودند.
●روانشناسان از دهه ۱۹۴۰ این پدیده را اثر اینشتلونگ (Einstellung effect) نامیده اند و با آن آشنا هستند. بر طبق این اثر، مغز ما برای راه حل های آشنا و قابل اطمینان، ارجحیت قائل است تا گزینه های ناآشنا. آزمایش های متعدد در حوزه های مختلف نیز انجام داده اند تا این نظریه را در حوزه های مختلف بیازمایند.
⭕️آنچه که اثر اینشتلونگ را دشوار می کند این است که اکثر مردم اصلا با این پدیده آشنا نیستند. ما معتقدیم که با ذهنی باز به مسائل نگاه می کنیم. اما مغز ما به صورت ناخودآگاه، توجه ما را به دانش و تجربه قبلی ما سوق می دهد. هر اطلاعاتی که با راه حل ها یا تئوری هایی که ما به آن ها عادت داریم، تطابق نداشته باشد، کنار گذاشته می شود. این منجر به این می شود که پزشکان، تشخیص های نادرست بدهند و قاضی ها، حکم هایی بدهند که در راستای حکم های قبلی باشد و ...
❇️همه ما مستعد افتادن در این دام و متعاقب آن، اتخاذ تصمیم های نادرست در عرصه های مختلف کار و زندگی هستیم.
✅ یکی از راههای رهایی از این عارضه، اندیشیدن مستمر به این سئوال است که: "آیا روش بهتر و متفاوت تری برای انجام این کار وجود دارد؟" تفکر متفاوت، خارج از چارچوب و فراتر از الگوهای رایج می تواند راهگشا باشد.
شجاعت در به چالش کشیدن روش های رایج و زیرسئوال بردن آنها، مقدمه رهایی از دام اینشتلونگ در تصمیم گیری است.
@strategym_academy
💢کآرام جانم میرود! (حکایت تلخ مهاجرت در ابعاد گسترده)
✍امیر ناظمی
مواجهه با واقعیت: مواجهه با چالشها در ایران امروز، اغلب به انکار واقعیت میانجامد. چشم بستن بر مسالهها و پنهان کردن چالشها، اگرچه برای کوتاهمدت احساس آرامش میدهد، اما منافع بلندمدت را به همان اندازه تخریب میکند.
انکار واقعیت هم در میان سیاستگذاران و هم بنگاهها تبدیل به یک تیپ رفتاری شده است. گویی با حرف نزدن یا کاری نکردن، در خصوص مشکل میتوان مشکل را حل کرد. اما برای حل مساله، ابتدا باید واقعیت را، هرچند تلخ باشد، پذیرفت تا حل آن امکانپذیر شود.
یکی از چالشهای این روزهای بخش خصوصی و از جمله اکوسیستم استارتآپی ایران، موضوع مهاجرت است. مهاجرت در ایران ابعاد گستردهای یافته است و به نظر میرسد این چالش برای دههها گریبانگیر ایران خواهد بود، صرف نظر از اینکه نظام حکمرانی چه تغییراتی پیدا کند. به همین دلیل شرکتها باید این مساله را به عنوان یک پیشفرض بپذیرند و برای کاهش آسیبهای آن سازوکارهایی طراحی نمایند.
در ادامه دو سازوکار به بنگاهها در خصوص مهاجرت پیشنهاد شده است.
◻️مهاجرت آونگی
تجربه کشورهای بلوک شرق پس از فروپاشی شوروی و به طور خاص روسیه، نشان داد که مهاجرت میان نیروهای علمی و فناوری را باید به عنوان یک اصل پذیرفت و کمتر سیاستی میتواند مانع از آن شود. با پذیرش این واقعیت، راهحل اصلی بهرهگیری از منافع این واقعیت و کاهش آسیبهای آن است.
شرکتها و مراکز علمی، بر این اساس تلاش داشتند تا مهاجرت را تبدیل به «مهاجرت آونگی» کنند به نحوی که فرد مهاجر، تمایل به حفظ ارتباط با کشور و شرکت خود داشته باشد و تلاش کنند تا او را در «چرخه خدمت و تولید» کشور یا بنگاه خود حفظ کنند.
بر اساس این دیدگاه نیروی مهاجر هر استارتآپ میتواند به عنوان یک نیروی فریلنسر یا مشاور یا پارهوقت، نوعی از همکاری با داخل را تجربه کند. به این ترتیب سازوکارهایی برای شکلدهی به همکاری میتواند منافع زیر را ایجاد کند:
▪️انتقال تجربهها و دانش بهروز: شامل دانش فنی و مدیریتی
▪️پایش محیط: فرد مهاجر بیش از هر کسی به کسبوکار شما آشناست و میتواند بهتر از هر کسی در خصوص گسترش و بینالمللیشدن استارتآپ شما ارزیابی داشته باشد.
▪️بینالمللیشدن: نیروی مهاجر شما میتواند به ثبت و ایجاد شاخه بینالمللی شما کمک کند.
▪️کمک به سایر مهاجران: مهاجرت برای مهاجر نیز تجربه سختی است. ایجاد گروههای حمایتی (برای مهاجران کسانی که تمایل به مهاجرت دارند) خود یک کنش اجتماعی ارزشمند است. شرکت یا استارتآپ شما میتواند پشتیبان همان چیزی باشد که از آن میترسد!
باید در چشمان ترسهایتان زل برنید، تا موفق شوید. بپذیرید تصمیم دیگران برای مهاجرت، دست شما نیست.
◻️همزاد جهانی شما
شرکتها و استارتآپها اغلب این پیشفرض را دارند که ابتدا در جامعه خود موفق شوند و سپس به سمت بینالمللیشدن حرکت کنند. اما واقعیت آن است که آنها میتوانید از همان ابتدا نیز به صورت موازی نسخهی دیگری از خود را به صورت جهانی خلق کنند، که آن را «همزاد جهانی» مینامیم.
همزاد جهانی دقیقا مشابه با کسبوکاری نیست که در ایران ایجاد شده است، بلکه مدل کسبوکار (BM) همزاد جهانی، بر اساس ویژگیهای بازار هدفش، نیاز به تغییراتی دارد. البته این تغییرات و هزینهای که دارند، نسبت به ارزشی که ایجاد میکنند، بسیار اندک نیست. این که تا چه حد یک کسبوکار بتواند BM مناسبی برای «همزاد جهانی» خود تدوین کنند، میزان موفقیتاش را تعیین میکند. تدوین یک مدل کسبوکار مناسب که بتواند با کمترین تغییراتی نسبت به مدل فعلی کسبوکار، در بازاری بینالمللی موفق باشد، البته سخت است، و وابسته به خلاقیت. اما امکانپذیر نیز هست.
به این منظور لازم است تا در معماری محصولات و خدمات نیز ملاحظاتی در نظر گرفته شود، از جمله معماری مدولار. مدولار بودن استفاده از هر ماژول را در هر دو محصول اصلی و همزاد جهانی امکانپذیر میکند.
⭕️تجویز راهبردی: چالشهای سخت، راهحلهای سخت
اینکه در برابر یک چالش هیچ کاری نکنیم و صرف به غرزدن بسنده کنیم، یعنی ما هم تبدیل به بخشی از انکار واقعیت شدهایم. به جای غر زدن و افسوس خوردن در برابر شرایط باید به دنبال راههایی برای رشد خود و توانمندسازی دیگران باشیم. هر دو راهحل پیشنهادشده سخت و پرزحمت است. اما اگر راهحل سادهتری برای این چالش بزرگ ندارید، پس باید دست به کار شوید. پس به جای نادیدهانگاری یا مرثیهسرایی بهتر است راهی بسازید، که ویژگی بنگاههای موفق، همین ساختنهاست.
شاید باید در پس هر سفر خداحافظی به فرودگاه، زیر لب خواند: ای کاروان آهسته ران/کآرام جانم میرود. هر مهاجری آرام جان این سرزمین است و شاید شعر ما، همین سازوکارهای حفظ پیوند باشد.
@strategym_academy
✍امیر ناظمی
مواجهه با واقعیت: مواجهه با چالشها در ایران امروز، اغلب به انکار واقعیت میانجامد. چشم بستن بر مسالهها و پنهان کردن چالشها، اگرچه برای کوتاهمدت احساس آرامش میدهد، اما منافع بلندمدت را به همان اندازه تخریب میکند.
انکار واقعیت هم در میان سیاستگذاران و هم بنگاهها تبدیل به یک تیپ رفتاری شده است. گویی با حرف نزدن یا کاری نکردن، در خصوص مشکل میتوان مشکل را حل کرد. اما برای حل مساله، ابتدا باید واقعیت را، هرچند تلخ باشد، پذیرفت تا حل آن امکانپذیر شود.
یکی از چالشهای این روزهای بخش خصوصی و از جمله اکوسیستم استارتآپی ایران، موضوع مهاجرت است. مهاجرت در ایران ابعاد گستردهای یافته است و به نظر میرسد این چالش برای دههها گریبانگیر ایران خواهد بود، صرف نظر از اینکه نظام حکمرانی چه تغییراتی پیدا کند. به همین دلیل شرکتها باید این مساله را به عنوان یک پیشفرض بپذیرند و برای کاهش آسیبهای آن سازوکارهایی طراحی نمایند.
در ادامه دو سازوکار به بنگاهها در خصوص مهاجرت پیشنهاد شده است.
◻️مهاجرت آونگی
تجربه کشورهای بلوک شرق پس از فروپاشی شوروی و به طور خاص روسیه، نشان داد که مهاجرت میان نیروهای علمی و فناوری را باید به عنوان یک اصل پذیرفت و کمتر سیاستی میتواند مانع از آن شود. با پذیرش این واقعیت، راهحل اصلی بهرهگیری از منافع این واقعیت و کاهش آسیبهای آن است.
شرکتها و مراکز علمی، بر این اساس تلاش داشتند تا مهاجرت را تبدیل به «مهاجرت آونگی» کنند به نحوی که فرد مهاجر، تمایل به حفظ ارتباط با کشور و شرکت خود داشته باشد و تلاش کنند تا او را در «چرخه خدمت و تولید» کشور یا بنگاه خود حفظ کنند.
بر اساس این دیدگاه نیروی مهاجر هر استارتآپ میتواند به عنوان یک نیروی فریلنسر یا مشاور یا پارهوقت، نوعی از همکاری با داخل را تجربه کند. به این ترتیب سازوکارهایی برای شکلدهی به همکاری میتواند منافع زیر را ایجاد کند:
▪️انتقال تجربهها و دانش بهروز: شامل دانش فنی و مدیریتی
▪️پایش محیط: فرد مهاجر بیش از هر کسی به کسبوکار شما آشناست و میتواند بهتر از هر کسی در خصوص گسترش و بینالمللیشدن استارتآپ شما ارزیابی داشته باشد.
▪️بینالمللیشدن: نیروی مهاجر شما میتواند به ثبت و ایجاد شاخه بینالمللی شما کمک کند.
▪️کمک به سایر مهاجران: مهاجرت برای مهاجر نیز تجربه سختی است. ایجاد گروههای حمایتی (برای مهاجران کسانی که تمایل به مهاجرت دارند) خود یک کنش اجتماعی ارزشمند است. شرکت یا استارتآپ شما میتواند پشتیبان همان چیزی باشد که از آن میترسد!
باید در چشمان ترسهایتان زل برنید، تا موفق شوید. بپذیرید تصمیم دیگران برای مهاجرت، دست شما نیست.
◻️همزاد جهانی شما
شرکتها و استارتآپها اغلب این پیشفرض را دارند که ابتدا در جامعه خود موفق شوند و سپس به سمت بینالمللیشدن حرکت کنند. اما واقعیت آن است که آنها میتوانید از همان ابتدا نیز به صورت موازی نسخهی دیگری از خود را به صورت جهانی خلق کنند، که آن را «همزاد جهانی» مینامیم.
همزاد جهانی دقیقا مشابه با کسبوکاری نیست که در ایران ایجاد شده است، بلکه مدل کسبوکار (BM) همزاد جهانی، بر اساس ویژگیهای بازار هدفش، نیاز به تغییراتی دارد. البته این تغییرات و هزینهای که دارند، نسبت به ارزشی که ایجاد میکنند، بسیار اندک نیست. این که تا چه حد یک کسبوکار بتواند BM مناسبی برای «همزاد جهانی» خود تدوین کنند، میزان موفقیتاش را تعیین میکند. تدوین یک مدل کسبوکار مناسب که بتواند با کمترین تغییراتی نسبت به مدل فعلی کسبوکار، در بازاری بینالمللی موفق باشد، البته سخت است، و وابسته به خلاقیت. اما امکانپذیر نیز هست.
به این منظور لازم است تا در معماری محصولات و خدمات نیز ملاحظاتی در نظر گرفته شود، از جمله معماری مدولار. مدولار بودن استفاده از هر ماژول را در هر دو محصول اصلی و همزاد جهانی امکانپذیر میکند.
⭕️تجویز راهبردی: چالشهای سخت، راهحلهای سخت
اینکه در برابر یک چالش هیچ کاری نکنیم و صرف به غرزدن بسنده کنیم، یعنی ما هم تبدیل به بخشی از انکار واقعیت شدهایم. به جای غر زدن و افسوس خوردن در برابر شرایط باید به دنبال راههایی برای رشد خود و توانمندسازی دیگران باشیم. هر دو راهحل پیشنهادشده سخت و پرزحمت است. اما اگر راهحل سادهتری برای این چالش بزرگ ندارید، پس باید دست به کار شوید. پس به جای نادیدهانگاری یا مرثیهسرایی بهتر است راهی بسازید، که ویژگی بنگاههای موفق، همین ساختنهاست.
شاید باید در پس هر سفر خداحافظی به فرودگاه، زیر لب خواند: ای کاروان آهسته ران/کآرام جانم میرود. هر مهاجری آرام جان این سرزمین است و شاید شعر ما، همین سازوکارهای حفظ پیوند باشد.
@strategym_academy
💢شلوار قرمز یعنی فرانسه! داستانِ حافظان وضع موجود
🖊️دکتر امیر ناظمی
■کم نیستند کسانی که حفظ وضع موجود را بخشی از هویت فردی و ملی میدانند. حافظان وضع موجود از تغییر سراسیمه میشوند؛ آنان از هر تغییری برآشفته میشوند، چرا که حیثیت و غرورشان را در معرض تهدید مییابند.
□شلوار قرمز یعنی حیثیت:
زمانی که پیش از جنگ جهانی نخست، در سال ۱۹۱۲، وزیر جنگ فرانسه به نام مسیمی، از جبههی بالکان برمیگشت، دیگر متوجه شده بود که بُرد گلولههای اسلحهها و توپها به شدت افزایش یافته است. او به خوبی دریافته بود که با توجه به پیشرفت فناوری و تسلیحات، نیاز به استتاری بیش از گذشته دارد؛ چرا که دیده شدن هر سرباز، یعنی هدفگیری شدن توسط دشمن و نهایتا” کشته شدن در میدان نبردی که گلولهها برای قلب سربازها بیش از گذشته توانمند شدهاند!
●او لباس کمرنگ بلغارها را دید و تصمیم گرفت تا متناسب با تحولات فناوری، لباس سربازهای فرانسوی را تغییر دهد. سربازان فرانسوی تا آن زمان همچنان لباس آبی پررنگ با شلوارهای قرمز میپوشیدند. او پیشنهاد داد تا سربازان فرانسوی لباس خاکستری-آبی یا خاکستری-سبز بپوشند؛ اما غرور ارتشِ حافظ وضع موجود، قدرتش بیش از واقعیت رشد فناوری بود. نظامیان فرانسوی «غرور نظامی» را در لباس سنتی خود میدیدند. آنها به همان اندازهای در پوشیدن کتِ دامندارِ آبی و شلوار قرمز اصرار داشتند؛ که زمانی در نپذیرفتن توپهای سنگین پافشاری کرده بودند.
○نظامیان فرانسوی «حیثیت ارتش» را در خطر میدیدند؛ چرا که رنگ لباسشان داشت تغییر میکرد! روزنامهی «اکو دو پاری» نوشت: «بهفراموشی سپردن تمام آنچه رنگی است، تمام آنچه به سربازان سیمای درخشان میبخشد؛ هم خلاف سلیقهی فرانسوی است و هم خلاف عملکرد نظامی!»
■مسالهی حیثیت و غرور فرانسوی قابل شوخی کردن نبود؛ و تغییر وضع موجود، گناهی نابخشودنی بود.
موسیو اتیِن، وزیر پیشین جنگ فرانسه، از جانب فرانسه گفت: «حذف شلوار قرمز؟ هرگز! شلوار قرمز یعنی فرانسه!»
□بعدترها زمانی که فرانسویها گروه گروه در مقابل اسلحههای آلمانی قتل عام میشدند و مثل برگهای درختی در پاییز بر روی زمین میافتادند؛ هیچ کدامشان شاید نمیدانست که حافظان وضع موجود چگونه آنان را به کشتن دادهاند.
●وزیر جنگ فرانسه، مسیمی، بعدترها اعتراف کرد: «آن چسبیدن کورکورانه و ابلهانه به چشمگیرترین رنگ، عواقبی سخت در پی داشت!».
○انطباقپذیری با تغییرات:
اما در دنیای تغییر فناوری، آنانکه تطبیق با تحولات را نمیتابند، همان کسانی که شلوار قرمز را هویت ملیشان میدانند، هم خود و هم کشورشان را قربانی میکنند.
□وقتی میگوییم در «عصر فناوری» زندگی میکنیم، یعنی فناوری بیش از هر عاملی منجر به تغییرات در زندگی ما میشود. بهبود فناوریهای تسلیحاتی، برد گلولهها را زیاد کرده بود و حالا چسبیدن به شلوار قرمز یعنی قربانی شدن، یعنی شکست! ما هم اگر نمیخواهیم که شلوار قرمز بر پا، جلوی مسلسلها هدف قرار گیریم؛ پس چارهای نیست جز آنکه با حافظان وضع موجود گفتگو کنیم؛ شاید آنان بپذیرند که فناوری تغییر میکند، ما با این تغییرات فناوری نیاز به بازبینی داریم؛ و مدام باید با خود تکرار کنیم: «شلوار قرمز» هیچ ارتباطی به «حیثیت و غرور ملی» ندارد!
@strategym_academy
🖊️دکتر امیر ناظمی
■کم نیستند کسانی که حفظ وضع موجود را بخشی از هویت فردی و ملی میدانند. حافظان وضع موجود از تغییر سراسیمه میشوند؛ آنان از هر تغییری برآشفته میشوند، چرا که حیثیت و غرورشان را در معرض تهدید مییابند.
□شلوار قرمز یعنی حیثیت:
زمانی که پیش از جنگ جهانی نخست، در سال ۱۹۱۲، وزیر جنگ فرانسه به نام مسیمی، از جبههی بالکان برمیگشت، دیگر متوجه شده بود که بُرد گلولههای اسلحهها و توپها به شدت افزایش یافته است. او به خوبی دریافته بود که با توجه به پیشرفت فناوری و تسلیحات، نیاز به استتاری بیش از گذشته دارد؛ چرا که دیده شدن هر سرباز، یعنی هدفگیری شدن توسط دشمن و نهایتا” کشته شدن در میدان نبردی که گلولهها برای قلب سربازها بیش از گذشته توانمند شدهاند!
●او لباس کمرنگ بلغارها را دید و تصمیم گرفت تا متناسب با تحولات فناوری، لباس سربازهای فرانسوی را تغییر دهد. سربازان فرانسوی تا آن زمان همچنان لباس آبی پررنگ با شلوارهای قرمز میپوشیدند. او پیشنهاد داد تا سربازان فرانسوی لباس خاکستری-آبی یا خاکستری-سبز بپوشند؛ اما غرور ارتشِ حافظ وضع موجود، قدرتش بیش از واقعیت رشد فناوری بود. نظامیان فرانسوی «غرور نظامی» را در لباس سنتی خود میدیدند. آنها به همان اندازهای در پوشیدن کتِ دامندارِ آبی و شلوار قرمز اصرار داشتند؛ که زمانی در نپذیرفتن توپهای سنگین پافشاری کرده بودند.
○نظامیان فرانسوی «حیثیت ارتش» را در خطر میدیدند؛ چرا که رنگ لباسشان داشت تغییر میکرد! روزنامهی «اکو دو پاری» نوشت: «بهفراموشی سپردن تمام آنچه رنگی است، تمام آنچه به سربازان سیمای درخشان میبخشد؛ هم خلاف سلیقهی فرانسوی است و هم خلاف عملکرد نظامی!»
■مسالهی حیثیت و غرور فرانسوی قابل شوخی کردن نبود؛ و تغییر وضع موجود، گناهی نابخشودنی بود.
موسیو اتیِن، وزیر پیشین جنگ فرانسه، از جانب فرانسه گفت: «حذف شلوار قرمز؟ هرگز! شلوار قرمز یعنی فرانسه!»
□بعدترها زمانی که فرانسویها گروه گروه در مقابل اسلحههای آلمانی قتل عام میشدند و مثل برگهای درختی در پاییز بر روی زمین میافتادند؛ هیچ کدامشان شاید نمیدانست که حافظان وضع موجود چگونه آنان را به کشتن دادهاند.
●وزیر جنگ فرانسه، مسیمی، بعدترها اعتراف کرد: «آن چسبیدن کورکورانه و ابلهانه به چشمگیرترین رنگ، عواقبی سخت در پی داشت!».
○انطباقپذیری با تغییرات:
اما در دنیای تغییر فناوری، آنانکه تطبیق با تحولات را نمیتابند، همان کسانی که شلوار قرمز را هویت ملیشان میدانند، هم خود و هم کشورشان را قربانی میکنند.
□وقتی میگوییم در «عصر فناوری» زندگی میکنیم، یعنی فناوری بیش از هر عاملی منجر به تغییرات در زندگی ما میشود. بهبود فناوریهای تسلیحاتی، برد گلولهها را زیاد کرده بود و حالا چسبیدن به شلوار قرمز یعنی قربانی شدن، یعنی شکست! ما هم اگر نمیخواهیم که شلوار قرمز بر پا، جلوی مسلسلها هدف قرار گیریم؛ پس چارهای نیست جز آنکه با حافظان وضع موجود گفتگو کنیم؛ شاید آنان بپذیرند که فناوری تغییر میکند، ما با این تغییرات فناوری نیاز به بازبینی داریم؛ و مدام باید با خود تکرار کنیم: «شلوار قرمز» هیچ ارتباطی به «حیثیت و غرور ملی» ندارد!
@strategym_academy
💢استراتژی بَد
استراتژی بد، با نبودِ استراتژی یا استراتژیای که به جای موفق شدن، به شکست میانجامد، فرق دارد.
استراتژی بد، راه و روشی مشخص برای فکر کردن و نوشتن دربارۀ استراتژی است که بدبختانه محبوبیت یافته است. استراتژی بد، توجه بسیار زیادی به اهداف بلندمدت دارد و خیلی کم به سیاست یا اقدام میپردازد. استراتژی بد چنین می پندارد که اهداف بلندمدت، تمامی آن چیزی است که شما بدان نیاز دارید.
استراتژی بد، اهداف کوتاه مدت استراتژیکی را پیشنهاد میدهد که نامنسجم و گاهی کاملاً غیرعملی میباشند. استراتژی بد از واژهها و عبارتهای عوام فریبی استفاده میکند تا این ناکامیها را پنهان کند.
✍آکادمی مدیریت استراتژیک
@strategym_academy
استراتژی بد، با نبودِ استراتژی یا استراتژیای که به جای موفق شدن، به شکست میانجامد، فرق دارد.
استراتژی بد، راه و روشی مشخص برای فکر کردن و نوشتن دربارۀ استراتژی است که بدبختانه محبوبیت یافته است. استراتژی بد، توجه بسیار زیادی به اهداف بلندمدت دارد و خیلی کم به سیاست یا اقدام میپردازد. استراتژی بد چنین می پندارد که اهداف بلندمدت، تمامی آن چیزی است که شما بدان نیاز دارید.
استراتژی بد، اهداف کوتاه مدت استراتژیکی را پیشنهاد میدهد که نامنسجم و گاهی کاملاً غیرعملی میباشند. استراتژی بد از واژهها و عبارتهای عوام فریبی استفاده میکند تا این ناکامیها را پنهان کند.
✍آکادمی مدیریت استراتژیک
@strategym_academy
💢 علاقه مندان به حوزه استارتاپ و کارآفرینی، مطالب این کانال ارزشمند اکیدا توصیه می شود
👇👇👇
@startups_academy
@startups_academy
@startups_academy
👇👇👇
@startups_academy
@startups_academy
@startups_academy
💢زمانی که استالین فوت کرد خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به باز گویی جنایات استالین کرد.
همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین اینچنین تند انتقاد میکند.
در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
سالن ساکت شد. خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟ هیچکس جواب نداد.
دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد بایستد، اما هیچ کس بلند نشد.
خروشچف در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم!
@strategym_academy
همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین اینچنین تند انتقاد میکند.
در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
سالن ساکت شد. خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟ هیچکس جواب نداد.
دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد بایستد، اما هیچ کس بلند نشد.
خروشچف در حالی که لبخند بر لب داشت گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم!
@strategym_academy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢میراث دانیل کانمن برای ما چه بود؟
■اقتصاد رفتاری دقیقا چیست و چه تفاوتی با اقتصاد متعارف دارد؟
□دانیل کانمن چه اهمیتی در اقتصاد رفتاری داشت؟
●سیاستگذاری رفتاری بر پایه کانمن چه فرقی با سیاستگذاری رایج برای مثال کارهای گری بکر دارد؟
○در دنیای واقعی با تورشها و سوگیریهای فراوان، نظرات کانمن چه فایده و اثری در عمل داشت؟
■دانیل کانمن چگونه فردی بود؟ چهچیزی در زندگی شخصی، او را متمایز میکرد؟
@strategym_academy
■اقتصاد رفتاری دقیقا چیست و چه تفاوتی با اقتصاد متعارف دارد؟
□دانیل کانمن چه اهمیتی در اقتصاد رفتاری داشت؟
●سیاستگذاری رفتاری بر پایه کانمن چه فرقی با سیاستگذاری رایج برای مثال کارهای گری بکر دارد؟
○در دنیای واقعی با تورشها و سوگیریهای فراوان، نظرات کانمن چه فایده و اثری در عمل داشت؟
■دانیل کانمن چگونه فردی بود؟ چهچیزی در زندگی شخصی، او را متمایز میکرد؟
@strategym_academy
💢 چهار درس استراتژیک ایتالیا برای توسعه ایران
✍مجتبی لشکربلوکی
🔰سوال خیلی هاست که ایتالیایی ها با فرهنگی مشابه ما چگونه توانستند توسعه پیدا کنند؟ پاسخ من معمولاً این است که خودم هم دقیقاً نمی دانم ولی چهار نکته را می توانم بیان کنم:
1-اثر همسایگی: وقتی شما ببینید که کشورهای همسایه شما دارند پیشرفت می کنند انگیزه می یابید که شما هم تغییر کنید و به سمت پیشرفت حرکت کنید. کما اینکه رشد آسیای جنوب شرقی محرک اصلاحات در چین شد. ایتالیایی ها هم که شاهد رشد و بازسازی کشورهای همسایه خصوصاً فرانسه- که خود را دائماً با آنها مقایسه می کنند- بودند انگیزه اصلاح یافتند.
2-اثر مهاجرت: اقتصاد ایتالیا در سالهای جنگ جهانی وضع ناگواری داشت و به همین دلیل مهاجران زیادی را به کشورهای دیگر فرستاد. وقتی از بلژیک قرار شده بود ذغال سنگ وارد کنند، شرط کرده بودند که کارگران آن از ایتالیا بروند تا فشار بیکاری کم شود. اصولا این کشور در سالهای بعد از جنگ جهانی یک کشور مهاجرفرست بود.
3-وجود اقلیت کارآفرین و پرتلاش: در همه کشورها هستند کسانی که راضی به وضع موجود باشند و نسبت به پیشرفت کشور بدبین و همواره بر نقاط ضعف تمرکز کنند و یاس را تئوریزه. اما می شود اقلیتی پیدا شوند که بر این روحیه ناامیدی غلبه کنند و با تلاش مضاعف نشان دهند که در همین شرایط غیرایده آل نیز می توان کار جدی کرد. در ایتالیای بعد از جنگ کسانی ظاهر شدند که قابلیت کارآفرینی زیادی داشتند و با تلاش خیره کننده ای به بقیه ثابت کردند که می شود پیشرفت کرد. یکی از آنها کسی است که شرکت معروف اِنی یکی از دستاوردهایش است. امثال او و دستاوردهایش اعتماد به نفس را در جامعه ایتالیا تزریق کرد و به جامعه کمک کرد که بر یاس و ناامیدی غلبه کنند.
4-پیوستن و حضور در اتحادیه اروپا به ایتالیا کمک کرد تا راحت تر مسائل داخلی خود را حل کند. شما اگر در جمع افراد معنویت گرا قرار بگیرید ناخودآگاه به معنویت بیشتر گرایش می یابید. اگر در جمع بچه درسخوان ها باشید پیشرفت تحصیلی را جدی تر خواهید گرفت. همین قیاس در مورد کشورها نیز مطرح است. اصولا در توسعه و ادبیات گذار اقتصادی شاخصی به نام نزدیکی به بروکسل مطرح است یعنی هر چه کشورهای شرق اروپا به بروکسل نزدیک تر بودند و احتمال پیوستن خود را به این اتحادیه بیشتر می دیدند بهتر و سریعتر می توانستند مسائل و موانع داخلی توسعه خود را حل کنند.
🔰 تحلیل و تجویز راهبردی:
پیشرفت ایتالیا برای ما چهار درس استراتژیک دارد:
1- یکی از سازوکارهای ما برای تحریک انگیزه پیشرفت، دیدن پیشرفت های اطرافیان و همسایگان است. بنابراین بازدید و موشکافی پیشرفت آنان یک سازوکار پیشرفت است. وظیفه هرکدام از ماست که یک تجربه موفق را از همسایگان بیابیم و با دیگران به اشتراک بگذاریم. وجود نشانه های پیشرفت در کشورهای همسایه اصلا نباید مایه حسرت ما باشد بلکه باید این اثرهمسایگی را اهرم کنیم.
2- یکی از آموزه های کلیدی تفکر استراتژیک جستجوی فرصت ها، حتی در نقاط تاریک، منفی و چالش هاست. از یک منظر مهاجرت نخبگان یک تهدید ملی است اما از دیگر سو درون همین تهدید بسیار بزرگ، فرصتی بی نظیر نهفته است. اگر از این زاویه به این مساله نگاه کنیم ایران یکی از گسترده ترین شبکه های خارج از کشور را دارد که می تواند از آن استفاده کند.
3- جزو اقلیت غيرمنطقی باشیم و نه اکثریت منطقی. آدم های بامنطق وضعیت موجود را می پذیرند اما این آدم های غیرمنطقی هستند که دنیا را تغییر می دهند. اگر جزو معدود آدم هایی هستید که فکر می کنید در اقلیت هستید و برای کشور تلاش می کنید بدانید که رسالت بزرگی بر دوش شماست.
4- در تفکر استراتژیک ما مفهومی داریم به نام چرخه های رشد. مهم آنست که نقاط اهرمی پیدا کنیم تا آن چرخه های رشد فعال شود. گسترش روابط بین المللی یکی از آن اهرم هاست. تنها با یک قید آن هم «تامین منافع ملی» هر چقدر در روابط بین المللی، پیمان های دو و چندجانبه، سازمان ها و سازوکارهای بین المللی حضور بیابیم، برای ایران مفید است. تعامل با فضای بین الملل، به ما اندیشه عمیق تر و انگیزه بیشتری را برای بهبود می دهد. از امروز کافیست جهانی تر زندگی کنیم. چه یک خانه دار باشیم چه یک استاندار. خانه دار می تواند توریست های خارجی را به خانه خود دعوت کند و استاندار می تواند پتانسیل های خود را به سرمایه گذاران خارجی نمایش دهد.
@strategym_academy
✍مجتبی لشکربلوکی
🔰سوال خیلی هاست که ایتالیایی ها با فرهنگی مشابه ما چگونه توانستند توسعه پیدا کنند؟ پاسخ من معمولاً این است که خودم هم دقیقاً نمی دانم ولی چهار نکته را می توانم بیان کنم:
1-اثر همسایگی: وقتی شما ببینید که کشورهای همسایه شما دارند پیشرفت می کنند انگیزه می یابید که شما هم تغییر کنید و به سمت پیشرفت حرکت کنید. کما اینکه رشد آسیای جنوب شرقی محرک اصلاحات در چین شد. ایتالیایی ها هم که شاهد رشد و بازسازی کشورهای همسایه خصوصاً فرانسه- که خود را دائماً با آنها مقایسه می کنند- بودند انگیزه اصلاح یافتند.
2-اثر مهاجرت: اقتصاد ایتالیا در سالهای جنگ جهانی وضع ناگواری داشت و به همین دلیل مهاجران زیادی را به کشورهای دیگر فرستاد. وقتی از بلژیک قرار شده بود ذغال سنگ وارد کنند، شرط کرده بودند که کارگران آن از ایتالیا بروند تا فشار بیکاری کم شود. اصولا این کشور در سالهای بعد از جنگ جهانی یک کشور مهاجرفرست بود.
3-وجود اقلیت کارآفرین و پرتلاش: در همه کشورها هستند کسانی که راضی به وضع موجود باشند و نسبت به پیشرفت کشور بدبین و همواره بر نقاط ضعف تمرکز کنند و یاس را تئوریزه. اما می شود اقلیتی پیدا شوند که بر این روحیه ناامیدی غلبه کنند و با تلاش مضاعف نشان دهند که در همین شرایط غیرایده آل نیز می توان کار جدی کرد. در ایتالیای بعد از جنگ کسانی ظاهر شدند که قابلیت کارآفرینی زیادی داشتند و با تلاش خیره کننده ای به بقیه ثابت کردند که می شود پیشرفت کرد. یکی از آنها کسی است که شرکت معروف اِنی یکی از دستاوردهایش است. امثال او و دستاوردهایش اعتماد به نفس را در جامعه ایتالیا تزریق کرد و به جامعه کمک کرد که بر یاس و ناامیدی غلبه کنند.
4-پیوستن و حضور در اتحادیه اروپا به ایتالیا کمک کرد تا راحت تر مسائل داخلی خود را حل کند. شما اگر در جمع افراد معنویت گرا قرار بگیرید ناخودآگاه به معنویت بیشتر گرایش می یابید. اگر در جمع بچه درسخوان ها باشید پیشرفت تحصیلی را جدی تر خواهید گرفت. همین قیاس در مورد کشورها نیز مطرح است. اصولا در توسعه و ادبیات گذار اقتصادی شاخصی به نام نزدیکی به بروکسل مطرح است یعنی هر چه کشورهای شرق اروپا به بروکسل نزدیک تر بودند و احتمال پیوستن خود را به این اتحادیه بیشتر می دیدند بهتر و سریعتر می توانستند مسائل و موانع داخلی توسعه خود را حل کنند.
🔰 تحلیل و تجویز راهبردی:
پیشرفت ایتالیا برای ما چهار درس استراتژیک دارد:
1- یکی از سازوکارهای ما برای تحریک انگیزه پیشرفت، دیدن پیشرفت های اطرافیان و همسایگان است. بنابراین بازدید و موشکافی پیشرفت آنان یک سازوکار پیشرفت است. وظیفه هرکدام از ماست که یک تجربه موفق را از همسایگان بیابیم و با دیگران به اشتراک بگذاریم. وجود نشانه های پیشرفت در کشورهای همسایه اصلا نباید مایه حسرت ما باشد بلکه باید این اثرهمسایگی را اهرم کنیم.
2- یکی از آموزه های کلیدی تفکر استراتژیک جستجوی فرصت ها، حتی در نقاط تاریک، منفی و چالش هاست. از یک منظر مهاجرت نخبگان یک تهدید ملی است اما از دیگر سو درون همین تهدید بسیار بزرگ، فرصتی بی نظیر نهفته است. اگر از این زاویه به این مساله نگاه کنیم ایران یکی از گسترده ترین شبکه های خارج از کشور را دارد که می تواند از آن استفاده کند.
3- جزو اقلیت غيرمنطقی باشیم و نه اکثریت منطقی. آدم های بامنطق وضعیت موجود را می پذیرند اما این آدم های غیرمنطقی هستند که دنیا را تغییر می دهند. اگر جزو معدود آدم هایی هستید که فکر می کنید در اقلیت هستید و برای کشور تلاش می کنید بدانید که رسالت بزرگی بر دوش شماست.
4- در تفکر استراتژیک ما مفهومی داریم به نام چرخه های رشد. مهم آنست که نقاط اهرمی پیدا کنیم تا آن چرخه های رشد فعال شود. گسترش روابط بین المللی یکی از آن اهرم هاست. تنها با یک قید آن هم «تامین منافع ملی» هر چقدر در روابط بین المللی، پیمان های دو و چندجانبه، سازمان ها و سازوکارهای بین المللی حضور بیابیم، برای ایران مفید است. تعامل با فضای بین الملل، به ما اندیشه عمیق تر و انگیزه بیشتری را برای بهبود می دهد. از امروز کافیست جهانی تر زندگی کنیم. چه یک خانه دار باشیم چه یک استاندار. خانه دار می تواند توریست های خارجی را به خانه خود دعوت کند و استاندار می تواند پتانسیل های خود را به سرمایه گذاران خارجی نمایش دهد.
@strategym_academy
💢من یک روسپی ام!
■در یکی از سریال های بریتانیایی جمله ای بین دو بازیگر رد و بدل شده که برای من تکان دهنده بود:
▪︎گریس: تو فکر کردی من یه روسپی ام!
▪︎تامی: همه ما روسپی هستیم گریس! فقط بخش های مختلفی از وجودمون رو میفروشیم. یکی فکرشو می فروشه، یکی شعورشو، یکی انسانیت ...
□بگذارید نکته نهفته در این دیالوگ کوتاه اما بسیار مهم را باز کنم. مشکل از کجا شروع شد؟ ممکن است ریشه این مساله آن باشد که ما بین کار و زندگی تفاوت قایل شدیم. یعنی به این جمع بندی رسیدیم که باید کار کنیم تا پول در بیاوریم و سپس این پول را در جایی دیگر خرج علایق مان کنیم: آفرینش (هنر)، تفریح (ورزش و ...)، معنویت و با هم بودن و رشد فردی.
●بنابراین سازمان ها جایی شد برای آن که خودمان را بفروشیم. یکی وقتش را، یکی اعتبارش را، یکی دانشش را و یکی ارتباطاتش را و یکی توانش را و در ازای آن پول در بیاوریم و آن را صرف زندگی کنیم. انگار ما کار می کنیم که بتوانیم زندگی کنیم.
○اما مساله این جاست که کار به همین جا ختم نشد. عده ای شروع کردند به فروختن چیزهای دیگر یعنی شعور، شرافت، وجدان و انسانیت. مهندس ساختمانی که ناظر کیفیت ساخت یک بناست و بدون توجه کیفیت ساخت، اسناد را امضا می کند و به این فکر نمی کند که جان ۵۰ نفر انسان به خطر خواهد افتاد، شرافت حرفه ای خود را به پول فروخته است.
■پزشکی که علی رغم سوگندی که برای حفظ جان انسان ها خورده است، علاوه بر حقوق مکفی خود، جراحی های حیاتی و اورژانسی را منوط به دریافت حق الزحمه ويژه می کند. مدیری که به خاطر دریافت رشوه، یک پیمانکار بی کیفیت را برای یک طرح مهم انتخاب می کند. تولیدکننده ای که برای حضور در بازار به هر قیمتی، از مواد اولیه سرطان زا در مواد اولیه خود استفاده می کند.
□من جای خدا نیستم. ولی شاید در نزد خدا روسپیان جایگاه بهتری داشته باشند نسبت به کسانی که کم فروشی، دین فروشی، وجدان فروشی و شرافت فروشی می کنند.
●تجویز راهبردی:
➖ اولین نکته این است که نوک پیکان انتقاد را باید به سمت خودمان بگیریم. هیچ بعید نیست که من و تو نیز یک روسپی حرفه ای باشیم. به هزاران توجیه شرافت و شعور و انسانیت مان را می فروشیم.
➖ دومین نکته این است که سعی کنیم کاری را انتخاب کنیم که به آن ذاتا علاقه مند هستیم. اینگونه جلوی خودفروشی را گرفته ایم. ممکن است برای همه این امکان فراهم نباشد که شغل دلخواه خود را بیابیم در این صورت، به کار خود، معنا ببخشیم. بگذارید مثالی بزنم. می شود گفت که دارم آجر روی آجر می گذارم. می شود گفت که دارم دیوار می کشم و می شود گفت که دارم مدرسه می سازم. می بینید وقتی به کار خود معنا می بخشید شما روح و توان و زمان خود را نمی فروشید بلکه در یک ماموریت بزرگ و بامعنا، زندگی می کنید. معنابخشی به کار یکی از گم شده ترین امور روزگار ماست.
➖ سومین نکته اینکه بدانیم اگر دیگران روسپی گری می کنند چه روسپیگری کلاسیک (که تن شان را می فروشند) و چه روسپیگری مدرن (که وجودشان رامی فروشند) ما نیز مقصریم. اگر ما به اندازه کافی شفقت بورزیم و مهربانی کنیم و الگو باشیم و آگاهی ببخشیم، تعداد افراد کمتری نیازمند به فروش تن شان می شوند و افراد کمتری به فکر فروش وجودشان می افتند. فراموش نکنیم که ما جانشینان خداوند در روی زمین هستیم.
🖊دکتر مجتبی لشکربلوکی
@strategym_academy
■در یکی از سریال های بریتانیایی جمله ای بین دو بازیگر رد و بدل شده که برای من تکان دهنده بود:
▪︎گریس: تو فکر کردی من یه روسپی ام!
▪︎تامی: همه ما روسپی هستیم گریس! فقط بخش های مختلفی از وجودمون رو میفروشیم. یکی فکرشو می فروشه، یکی شعورشو، یکی انسانیت ...
□بگذارید نکته نهفته در این دیالوگ کوتاه اما بسیار مهم را باز کنم. مشکل از کجا شروع شد؟ ممکن است ریشه این مساله آن باشد که ما بین کار و زندگی تفاوت قایل شدیم. یعنی به این جمع بندی رسیدیم که باید کار کنیم تا پول در بیاوریم و سپس این پول را در جایی دیگر خرج علایق مان کنیم: آفرینش (هنر)، تفریح (ورزش و ...)، معنویت و با هم بودن و رشد فردی.
●بنابراین سازمان ها جایی شد برای آن که خودمان را بفروشیم. یکی وقتش را، یکی اعتبارش را، یکی دانشش را و یکی ارتباطاتش را و یکی توانش را و در ازای آن پول در بیاوریم و آن را صرف زندگی کنیم. انگار ما کار می کنیم که بتوانیم زندگی کنیم.
○اما مساله این جاست که کار به همین جا ختم نشد. عده ای شروع کردند به فروختن چیزهای دیگر یعنی شعور، شرافت، وجدان و انسانیت. مهندس ساختمانی که ناظر کیفیت ساخت یک بناست و بدون توجه کیفیت ساخت، اسناد را امضا می کند و به این فکر نمی کند که جان ۵۰ نفر انسان به خطر خواهد افتاد، شرافت حرفه ای خود را به پول فروخته است.
■پزشکی که علی رغم سوگندی که برای حفظ جان انسان ها خورده است، علاوه بر حقوق مکفی خود، جراحی های حیاتی و اورژانسی را منوط به دریافت حق الزحمه ويژه می کند. مدیری که به خاطر دریافت رشوه، یک پیمانکار بی کیفیت را برای یک طرح مهم انتخاب می کند. تولیدکننده ای که برای حضور در بازار به هر قیمتی، از مواد اولیه سرطان زا در مواد اولیه خود استفاده می کند.
□من جای خدا نیستم. ولی شاید در نزد خدا روسپیان جایگاه بهتری داشته باشند نسبت به کسانی که کم فروشی، دین فروشی، وجدان فروشی و شرافت فروشی می کنند.
●تجویز راهبردی:
➖ اولین نکته این است که نوک پیکان انتقاد را باید به سمت خودمان بگیریم. هیچ بعید نیست که من و تو نیز یک روسپی حرفه ای باشیم. به هزاران توجیه شرافت و شعور و انسانیت مان را می فروشیم.
➖ دومین نکته این است که سعی کنیم کاری را انتخاب کنیم که به آن ذاتا علاقه مند هستیم. اینگونه جلوی خودفروشی را گرفته ایم. ممکن است برای همه این امکان فراهم نباشد که شغل دلخواه خود را بیابیم در این صورت، به کار خود، معنا ببخشیم. بگذارید مثالی بزنم. می شود گفت که دارم آجر روی آجر می گذارم. می شود گفت که دارم دیوار می کشم و می شود گفت که دارم مدرسه می سازم. می بینید وقتی به کار خود معنا می بخشید شما روح و توان و زمان خود را نمی فروشید بلکه در یک ماموریت بزرگ و بامعنا، زندگی می کنید. معنابخشی به کار یکی از گم شده ترین امور روزگار ماست.
➖ سومین نکته اینکه بدانیم اگر دیگران روسپی گری می کنند چه روسپیگری کلاسیک (که تن شان را می فروشند) و چه روسپیگری مدرن (که وجودشان رامی فروشند) ما نیز مقصریم. اگر ما به اندازه کافی شفقت بورزیم و مهربانی کنیم و الگو باشیم و آگاهی ببخشیم، تعداد افراد کمتری نیازمند به فروش تن شان می شوند و افراد کمتری به فکر فروش وجودشان می افتند. فراموش نکنیم که ما جانشینان خداوند در روی زمین هستیم.
🖊دکتر مجتبی لشکربلوکی
@strategym_academy
💢اقیانوس های قرمز و اقیانوس های آبی.
🔴 اقیانوس های سرخ تمامی صنایعی را نشان می دهند که امروز وجود دارند. این بخش را فضای بازارِ شناخته شده مینامیم.
🔵 اقیانوس های آبی تمامی صنایعی هستند که امروز وجود ندارند. این بخش را فضای بازارِ ناشناخته مینامیم.
در اقیانوسهای سرخ، مرزهای صنعت تعریف شده و پذیرفتهاند، و قواعد بازی در رقابت معلومند. در اینجا، شرکتها تلاش میکنند تا از نظر عملکرد از رقبای خود پیشی گرفته و سهم بیشتری از بازار برای تقاضای موجود را به خود اختصاص دهند. هنگامی که فضای بازار شلوغ می شود، مقادیر پیش بینیِ سودآوری و رشد کاهش می یابند. در این حالت، محصول به کالا تبدیل می شود و رقابت خونین بین شرکت ها، اقیانوس سرخ را خونین میسازد.
اما در طرف مقابل، اقیانوسهای آبی با فضای بازار نامحدود، خلق تقاضا، و با فرصت برای رشدِ بسیار سودآور، تعریف میشوند. با اینکه بعضی اقیانوس های آبی در فاصله زیادی از مرزهای صنایع ایجاد می شوند، اغلب آنها از درون اقیانوسهای سرخ و با توسعه مرزهای صنایع موجود ایجاد میشوند.
در اقیانوس های آبی، رقابت بی معنا است، زیرا قواعد بازی هنوز تعریف نشدهاند.
برای شنای موفق در اقیانوس سرخ، همواره لازم است رقبا را پشت سر بگذاریم. اقیانوس های سرخ اهمیت دارند و همواره از واقعیتهای زندگی تجاری به حساب میآیند. اما وقتی در بیشتر صنایع، عرضه بیشتر از تقاضا است، رقابت برای سهمی از بازارهای در حال انقباض، گرچه لازم است، برای حفظِ سطحِ بالایی از عملکرد، کافی نخواهد بود. شرکت ها به چیزی فراتر از رقابت نیاز دارند. برای رسیدن به سود جدید و فرصتهای رشد، باید اقیانوس های آبی خلق کنند.
✍آکادمی مدیریت استراتژیک
@strategym_academy
🔴 اقیانوس های سرخ تمامی صنایعی را نشان می دهند که امروز وجود دارند. این بخش را فضای بازارِ شناخته شده مینامیم.
🔵 اقیانوس های آبی تمامی صنایعی هستند که امروز وجود ندارند. این بخش را فضای بازارِ ناشناخته مینامیم.
در اقیانوسهای سرخ، مرزهای صنعت تعریف شده و پذیرفتهاند، و قواعد بازی در رقابت معلومند. در اینجا، شرکتها تلاش میکنند تا از نظر عملکرد از رقبای خود پیشی گرفته و سهم بیشتری از بازار برای تقاضای موجود را به خود اختصاص دهند. هنگامی که فضای بازار شلوغ می شود، مقادیر پیش بینیِ سودآوری و رشد کاهش می یابند. در این حالت، محصول به کالا تبدیل می شود و رقابت خونین بین شرکت ها، اقیانوس سرخ را خونین میسازد.
اما در طرف مقابل، اقیانوسهای آبی با فضای بازار نامحدود، خلق تقاضا، و با فرصت برای رشدِ بسیار سودآور، تعریف میشوند. با اینکه بعضی اقیانوس های آبی در فاصله زیادی از مرزهای صنایع ایجاد می شوند، اغلب آنها از درون اقیانوسهای سرخ و با توسعه مرزهای صنایع موجود ایجاد میشوند.
در اقیانوس های آبی، رقابت بی معنا است، زیرا قواعد بازی هنوز تعریف نشدهاند.
برای شنای موفق در اقیانوس سرخ، همواره لازم است رقبا را پشت سر بگذاریم. اقیانوس های سرخ اهمیت دارند و همواره از واقعیتهای زندگی تجاری به حساب میآیند. اما وقتی در بیشتر صنایع، عرضه بیشتر از تقاضا است، رقابت برای سهمی از بازارهای در حال انقباض، گرچه لازم است، برای حفظِ سطحِ بالایی از عملکرد، کافی نخواهد بود. شرکت ها به چیزی فراتر از رقابت نیاز دارند. برای رسیدن به سود جدید و فرصتهای رشد، باید اقیانوس های آبی خلق کنند.
✍آکادمی مدیریت استراتژیک
@strategym_academy
Forwarded from تغییر و تحول سازمانی
💢اثر تماشاگر
⬛«اثر تماشاگر» (bystander effect) موضوعی در روانشناسی اجتماعی است مبنی بر اینکه افراد هنگام حضور افراد دیگر کمتر به قربانی حادثه کمک میکنند و هر چه تعداد تماشاچیان بیشتر باشد، احتمال اینکه یکی از آنها کمک کند کمتر است. عوامل اندکی همچون ابهام، انسجام گروهی، و انتشار مسئولیت میتوانند بر اثر تماشاگر تأثیرگذار باشند و از شدت آن بکاهند.
⬜معروفترین نمونه اثر تماشاگر در روانشناسی، قتل زنی جوان به نام کاترین ژنووسه است. کاترین در ورودی آپارتمانش هنگام بازگشت از محل کار در روز جمعه، ۱۳ مارس ۱۹۶۴ مورد حمله قرار گرفت. مهاجم او را با چاقو مجروح کرد و کاترین چندین بار برای کمک فریاد زد. با این حال، هیچ یک از دهها نفری که در آپارتمان مجاور صدای ناله و فریاد او را شنیدند با پلیس تماس نگرفتند تا بیدرنگ حادثه را گزارش دهند. حمله حدود ساعت ۳:۲۰ بامداد بود، اما درست نیم ساعت بعد یعنی ۳:۵۰ بامداد بود که سرانجام فردی با پلیس تماس گرفت.
⚫از داستان کاترین میتوان دریافت که اکثر شاهدان آنطور که باید ماجرا را گزارش ندادند، زیرا میدانستند شاهدان دیگری نیز در اطراف هستند که هیچ اقدامی در این باره انجام ندادهاند.
برای درک بهتر اثر تماشاگر مثال زیر را در نظر بگیرید. فرض کنید صبح زود در جادهای خلوت در حال رانندگی هستید. در کنار جاده ماشینی حامل یک خانواده را میبینید که از جاده خارج و واژگون شده است و به نظر میرسد که سرنشینان نیاز به کمک فوری دارند. چقدر احتمال دارد که به آنها کمک کنید یا با گروههای امداد تماس بگیرید؟
⚪حالا فرض کنید همین اتفاق در طول روز و در جادهای شلوغ و پرترافیک بیفتد. این بار واکنش شما چیست؟ آیا باز هم به کمک میشتابید و با گروههای امدادی تماس میگیرید؟ یا با خودتان میگویید: «بالاخره در میان کسانی که از اینجا عبور میکنند، کسی هست که بایستد و کمک کند!».
⬛به نظر میرسد با زیاد شدن تعداد تماشاگران، احتمال و انگیزه کمک کردن کاهش مییابد. این همان چیزی است که بهعنوان اثر تماشاگر شناخته میشود. در بیشتر مواقع هنگامی که هرج و مرج وجود دارد، مردم تمایل دارند به اطرافیان خود نگاه کنند و وقتی میبینند هیچ کس دیگری واکنش نشان نمیدهد، معتقدند که هیچ اقدامی لازم نیست.
⬜در تیمسازی، هنگام واگذاری مسئولیتها یا وظایف به اعضای تیم، اثر تماشاگر ظاهر میشود و خود را نشان میدهد. برای رهبران تیم یا مدیران بسیار مهم است که وظایف را بهوضوح به اعضای تیم خود اختصاص دهند. نباید جایی برای ابهام و انتشار مسئولیت وجود داشته باشد. میتوانیم از مثال کاترین در بالا استنباط کنیم که «مسئولیتِ همه، مسئولیتِ هیچکس نیست».
⚫رهبران تیمی که بهدنبال ایجاد تیمهای دارای عملکرد بالا هستند، باید همیشه اطمینان حاصل کنند که به هر یک از اعضای تیم مسئولیت خود را بهروشنی بیان کردهاند. اما وقتی تقسیم وظیفه در تیم بهخوبی انجام نمیشود، شکل سادهتر و سبکتر اثر تماشاگر را میتوان در کار تیمی هم مشاهده کرد.
⚪کار تیمی به این معنا نیست که همه افراد همزمان مسئول همه کارها هستند و تقسیم وظایف و سلسلهمراتب وجود ندارد. اگر کار تیمی را با کار گلهای اشتباه بگیریم و به دلیل ملاحظات، دوستیها، رودربایستیها، یا درک نادرست از مفهوم تیم از تقسیم و تعیین دقیق وظایف و مسئولیتها طفره رویم، بعید نیست ما هم اثر تماشاگر را تجربه کنیم. به این معنی که وقتی مشکلات و بحرانها و چالشها در مسیر دستیابی به هدف بهوجود میآیند، هر کسی منتظر باشد که دیگری در این باره حرف بزند و برای حل مسئله اقدام کند.
⬛موارد زیر نکاتی هستند که رهبران تیم میتوانند هنگام تعیین مسئولیت از آنها استفاده کنند. این نکات به از بین بردن اثر تماشاگر، جلوگیری از هیجانهای غیرضروری، و در نهایت دستیابی به یک تیم با عملکرد بالا کمک میکنند.
▪️صریح باشید و تا حد امکان شفاف صحبت کنید.
▪️کار را به شکلی داوطلبانه واگذاری کنید. با این حال، در مواردی که هیچ کس داوطلب نیست، پیش بروید و وظایف را مشخص کنید.
▪️تکالیف را به افراد و نه به گروهها بسپارید.
▪️مهلتهای معقول تعیین کنید.
▪️همواره مهلتهای مقرر را پیگیری کنید.
@transformation_m
⬛«اثر تماشاگر» (bystander effect) موضوعی در روانشناسی اجتماعی است مبنی بر اینکه افراد هنگام حضور افراد دیگر کمتر به قربانی حادثه کمک میکنند و هر چه تعداد تماشاچیان بیشتر باشد، احتمال اینکه یکی از آنها کمک کند کمتر است. عوامل اندکی همچون ابهام، انسجام گروهی، و انتشار مسئولیت میتوانند بر اثر تماشاگر تأثیرگذار باشند و از شدت آن بکاهند.
⬜معروفترین نمونه اثر تماشاگر در روانشناسی، قتل زنی جوان به نام کاترین ژنووسه است. کاترین در ورودی آپارتمانش هنگام بازگشت از محل کار در روز جمعه، ۱۳ مارس ۱۹۶۴ مورد حمله قرار گرفت. مهاجم او را با چاقو مجروح کرد و کاترین چندین بار برای کمک فریاد زد. با این حال، هیچ یک از دهها نفری که در آپارتمان مجاور صدای ناله و فریاد او را شنیدند با پلیس تماس نگرفتند تا بیدرنگ حادثه را گزارش دهند. حمله حدود ساعت ۳:۲۰ بامداد بود، اما درست نیم ساعت بعد یعنی ۳:۵۰ بامداد بود که سرانجام فردی با پلیس تماس گرفت.
⚫از داستان کاترین میتوان دریافت که اکثر شاهدان آنطور که باید ماجرا را گزارش ندادند، زیرا میدانستند شاهدان دیگری نیز در اطراف هستند که هیچ اقدامی در این باره انجام ندادهاند.
برای درک بهتر اثر تماشاگر مثال زیر را در نظر بگیرید. فرض کنید صبح زود در جادهای خلوت در حال رانندگی هستید. در کنار جاده ماشینی حامل یک خانواده را میبینید که از جاده خارج و واژگون شده است و به نظر میرسد که سرنشینان نیاز به کمک فوری دارند. چقدر احتمال دارد که به آنها کمک کنید یا با گروههای امداد تماس بگیرید؟
⚪حالا فرض کنید همین اتفاق در طول روز و در جادهای شلوغ و پرترافیک بیفتد. این بار واکنش شما چیست؟ آیا باز هم به کمک میشتابید و با گروههای امدادی تماس میگیرید؟ یا با خودتان میگویید: «بالاخره در میان کسانی که از اینجا عبور میکنند، کسی هست که بایستد و کمک کند!».
⬛به نظر میرسد با زیاد شدن تعداد تماشاگران، احتمال و انگیزه کمک کردن کاهش مییابد. این همان چیزی است که بهعنوان اثر تماشاگر شناخته میشود. در بیشتر مواقع هنگامی که هرج و مرج وجود دارد، مردم تمایل دارند به اطرافیان خود نگاه کنند و وقتی میبینند هیچ کس دیگری واکنش نشان نمیدهد، معتقدند که هیچ اقدامی لازم نیست.
⬜در تیمسازی، هنگام واگذاری مسئولیتها یا وظایف به اعضای تیم، اثر تماشاگر ظاهر میشود و خود را نشان میدهد. برای رهبران تیم یا مدیران بسیار مهم است که وظایف را بهوضوح به اعضای تیم خود اختصاص دهند. نباید جایی برای ابهام و انتشار مسئولیت وجود داشته باشد. میتوانیم از مثال کاترین در بالا استنباط کنیم که «مسئولیتِ همه، مسئولیتِ هیچکس نیست».
⚫رهبران تیمی که بهدنبال ایجاد تیمهای دارای عملکرد بالا هستند، باید همیشه اطمینان حاصل کنند که به هر یک از اعضای تیم مسئولیت خود را بهروشنی بیان کردهاند. اما وقتی تقسیم وظیفه در تیم بهخوبی انجام نمیشود، شکل سادهتر و سبکتر اثر تماشاگر را میتوان در کار تیمی هم مشاهده کرد.
⚪کار تیمی به این معنا نیست که همه افراد همزمان مسئول همه کارها هستند و تقسیم وظایف و سلسلهمراتب وجود ندارد. اگر کار تیمی را با کار گلهای اشتباه بگیریم و به دلیل ملاحظات، دوستیها، رودربایستیها، یا درک نادرست از مفهوم تیم از تقسیم و تعیین دقیق وظایف و مسئولیتها طفره رویم، بعید نیست ما هم اثر تماشاگر را تجربه کنیم. به این معنی که وقتی مشکلات و بحرانها و چالشها در مسیر دستیابی به هدف بهوجود میآیند، هر کسی منتظر باشد که دیگری در این باره حرف بزند و برای حل مسئله اقدام کند.
⬛موارد زیر نکاتی هستند که رهبران تیم میتوانند هنگام تعیین مسئولیت از آنها استفاده کنند. این نکات به از بین بردن اثر تماشاگر، جلوگیری از هیجانهای غیرضروری، و در نهایت دستیابی به یک تیم با عملکرد بالا کمک میکنند.
▪️صریح باشید و تا حد امکان شفاف صحبت کنید.
▪️کار را به شکلی داوطلبانه واگذاری کنید. با این حال، در مواردی که هیچ کس داوطلب نیست، پیش بروید و وظایف را مشخص کنید.
▪️تکالیف را به افراد و نه به گروهها بسپارید.
▪️مهلتهای معقول تعیین کنید.
▪️همواره مهلتهای مقرر را پیگیری کنید.
@transformation_m
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢درس های کشورداری کانادا برای ایران
این ویدئو بر اساس گزارشی به قلم یوسف عمادی و مجتبی لشکربلوکی است که به تفاوت کانادا و ایران پرداخته است.
@strategym_academy
این ویدئو بر اساس گزارشی به قلم یوسف عمادی و مجتبی لشکربلوکی است که به تفاوت کانادا و ایران پرداخته است.
@strategym_academy
💢چرا میان افراد در جامعۀ ما این قدر اصطکاک وجود دارد؟
✍دکتر محمود سریعالقلم
۱. فقدان آموزشِ قبول کردن تفاوت های یکدیگر در دورانِ دبستان؛
۲. دلبستگی عمیق به نفر اول بودن و همه جا دیده شدن؛
۳. تربیت عمدتاً احساسی در خانواده؛
۴. ارزیابی کردنِ افراد و موضوعات بدون Fact؛
۵. لذتِ قابل توجه از بدگویی وغیبت کردن؛
۶. فقدان شکل گیری اعتماد به نفس در دورانِ دبستان؛
۷. داشتن انتظارات غیرواقعی از دیگران؛
۸. عذرخواهی نکردن؛
۹. نیت خوانی بدون Fact؛
۱۰. فقدان فضا و فرهنگِ انتقادی در درون خانواده ها؛
۱۱. ورود و قضاوت افراد در صدها موضوع؛
۱۲. پخش کردن حرفی که صحّت آن معلوم نیست؛
۱۷. ناشی گری در جمله بندی و نحوۀ حرف زدن؛
۱۸. تقریباً تعطیلی خودانتقادی؛
۱۹. قدرنشناسی و تشکر نکردن از کارهای خوبِ دیگران؛
۲۰. نداشتنِ دفترچه ای با دو ستون مثبت و منفی از خود؛
۲۵. تمرین نکردن خویشتن داری در دورانِ دبستان؛
۲۶. مطرح کردن نقلِ قول های اشتباه و سخنانِ غیرضروی در تعامل با دیگران؛
۲۷. عوض کردن راحت و دائمی حرف ها و قول ها؛
۲۸. بی توجهی و بی فکری نسبت به پی آمدهای احتمالی سخنانی که بیان می شود؛
۳۰. متمرکز نبودن بر زندگی، کار و توانایی های خود.
@strategym_academy
✍دکتر محمود سریعالقلم
۱. فقدان آموزشِ قبول کردن تفاوت های یکدیگر در دورانِ دبستان؛
۲. دلبستگی عمیق به نفر اول بودن و همه جا دیده شدن؛
۳. تربیت عمدتاً احساسی در خانواده؛
۴. ارزیابی کردنِ افراد و موضوعات بدون Fact؛
۵. لذتِ قابل توجه از بدگویی وغیبت کردن؛
۶. فقدان شکل گیری اعتماد به نفس در دورانِ دبستان؛
۷. داشتن انتظارات غیرواقعی از دیگران؛
۸. عذرخواهی نکردن؛
۹. نیت خوانی بدون Fact؛
۱۰. فقدان فضا و فرهنگِ انتقادی در درون خانواده ها؛
۱۱. ورود و قضاوت افراد در صدها موضوع؛
۱۲. پخش کردن حرفی که صحّت آن معلوم نیست؛
۱۷. ناشی گری در جمله بندی و نحوۀ حرف زدن؛
۱۸. تقریباً تعطیلی خودانتقادی؛
۱۹. قدرنشناسی و تشکر نکردن از کارهای خوبِ دیگران؛
۲۰. نداشتنِ دفترچه ای با دو ستون مثبت و منفی از خود؛
۲۵. تمرین نکردن خویشتن داری در دورانِ دبستان؛
۲۶. مطرح کردن نقلِ قول های اشتباه و سخنانِ غیرضروی در تعامل با دیگران؛
۲۷. عوض کردن راحت و دائمی حرف ها و قول ها؛
۲۸. بی توجهی و بی فکری نسبت به پی آمدهای احتمالی سخنانی که بیان می شود؛
۳۰. متمرکز نبودن بر زندگی، کار و توانایی های خود.
@strategym_academy
💢زنجیرهٔ ارزش
Value Chain
زنجیره ارزش، مجموعه عملیاتی است که در یک صنعت بهصورت زنجیر گونه انجام میگیرد تا به خلق ارزش منجر شود. بر پایهٔ دیدگاههای پیشین، هر شرکتی یک جایگاه در زنجیرهٔ ارزش را به خود اختصاص میداد. در این جریان تأمینکنندگان ورودیها را مهیا میکنند، شرکت ارزش را به این ورودیها اضافه میکند و سپس آن را به عامل دیگری در زنجیره، انتقال میدهد تا در پایان به مشتری برسد. اما اکنون در ابرشرکتها این زنجیره بهطور کامل در یک مجموعه واحد کنارهم قرار میگیرند.
✍آکادمی مدیریت استراتژیک
@strategym_academy
Value Chain
زنجیره ارزش، مجموعه عملیاتی است که در یک صنعت بهصورت زنجیر گونه انجام میگیرد تا به خلق ارزش منجر شود. بر پایهٔ دیدگاههای پیشین، هر شرکتی یک جایگاه در زنجیرهٔ ارزش را به خود اختصاص میداد. در این جریان تأمینکنندگان ورودیها را مهیا میکنند، شرکت ارزش را به این ورودیها اضافه میکند و سپس آن را به عامل دیگری در زنجیره، انتقال میدهد تا در پایان به مشتری برسد. اما اکنون در ابرشرکتها این زنجیره بهطور کامل در یک مجموعه واحد کنارهم قرار میگیرند.
✍آکادمی مدیریت استراتژیک
@strategym_academy
💢باورنکردنی است اما فاصله من تا فاسد شدن یک قدم است! شما چقدر؟
🖊دکتر مجتبی لشکربلوکی
■برای من همیشه سوال بوده که آدم ها که از اول فاسد (رشوه خوار و ...) نیستند پس چگونه فاسد می شوند؟ آزمایش جالب زیر شاید بیانگر بخشی از واقعیت باشد. اما قبل از آن که آزمایش را با هم بخوانیم، یک نکته؛ فساد فقط رشوه گرفتن نیست. دانشجویی که تقلب می کند، معلمی که کم فروشی می کند. مدیری که پسرخاله اش را منصوب می کند. کارمندی که یک پرونده را زودتر بررسی می کند. مرکزی که در آمار دست کاری می کند و ...
□در آزمایشی یک بازی ترتیب داده شد که در آن افراد می توانستند با کمی تقلب پول بیشتری به دست آورند. داستان از این قرار بود که حداکثر میزان برد آنها در این بازی به نتیجه پرتاب سکه (شیر و خط) بستگی داشت. پیش از شروع بازی سکه ای را پرتاب می کردند، اگر شیر می آوردند تا ۱۰ برابر بیشتر می توانستند پول به جیب بزنند (برای مثال اگر شیر می آمد جایزه فرد در صورت برد بازی ۱۰۰ دلار بود و اگر نتیجه خط بود به فرد حتی اگر پیروز بازی بود، بیش از ۱۰ دلار تعلق نمی گرفت) آزمایش به گونه طراحی شده بود که اگر نتیجه پرتاب مطلوب نبود (خط)، آزمایشگر به صورت پنهان به فرد پیشنهاد رشوه می داد و او در ازای پرداخت مبلغ مشخصی می توانست بازی پرسودتر (با جایزه ۱۰۰ دلاری) را شروع کند.
●با مبلغ رشوه پایین (۲ دلار) حدود ۸۶ درصد افراد رشوه را پرداخت کردند! البته این باعث شد که در خود بازی هم رفتارهای غیراخلاقی آنها بیشتر شود و مشخص شد که پرداخت رشوه احتمال تقلب را به طور نسبی بالاتر می برد. این شاید طبیعی به نظر برسد، ولی این همه کار نبود. در یک سناریو دیگر رشوه پیشنهادی بسیار بالاتر بود (۱۲ دلار)، در این حالت ۸۱ درصد افراد پیشنهاد را رد کردند، ولی حتی در این حالت نیز باز میزان رفتارهای غیراخلاقی و تقلب در بازی بالا بود.به بیانی می توان نتیجه گرفت حتی در معرض پیشنهاد رشوه قرار گرفتن (و نه پرداخت آن) باعث می شود که احتمال رفتارهای غیراخلاقی و تقلب بالاتر برود.
○تجویز راهبردی:
خود من وقتی این مطلب را خواندم احساس ترس جدی کردم و پذیرفتم که تا فساد یک قدم بیشتر (یک پیشنهاد ساده ولو آنکه آن را رد کنم) ندارم. چه می توان کرد؟ دو راهکار قابل پیشنهاد است:
■در زندگی فردی: سیگنالینگ. یعنی اینکه لبه پرتگاه راه نروید. استادی داشتم به ما می گفت هیچ لزومی ندارد که لبه پرتگاه راه بروید، چون در آن جا اولین خطا، آخرین اشتباه است. کاربرد عملی اش این می شود که اصولا به گونه ای رفتار کنید و برای خود برند (نام و نشان) ایجاد کنید که همه بدانند شما اهل تعاملات کثیف نیستید(ارسال سیگنال). با استفاده از روش سیگنالینگ بسیاری از پیشنهادها در نطفه خفه می شوند و شما اصولا در معرض پیشنهاد (لبه پرتگاه) قرار نمی گیرید.
□در محیط سازمانی: حذف تماس مستقیم. یکی از بهترین روش ها، حذف رابطه انسانی است. آخرین باری که شما به یک دستگاه خودپرداز پیشنهاد رشوه داده اید کی بوده است؟ چرا؟ چون ما فقط به انسان ها می توانیم پیشنهاد ناسالم بدهیم. بنابراین سیستمی سازی و قطع رابطه انسان به انسان و ایجاد سازوکارهایی مانند انسان به ماشین و ماشین به ماشین می تواند کمک کند. چرا که ماشین ها نه پول چایی می خواهند و نه اصلا چایی می خورند.
@strategym_academy
🖊دکتر مجتبی لشکربلوکی
■برای من همیشه سوال بوده که آدم ها که از اول فاسد (رشوه خوار و ...) نیستند پس چگونه فاسد می شوند؟ آزمایش جالب زیر شاید بیانگر بخشی از واقعیت باشد. اما قبل از آن که آزمایش را با هم بخوانیم، یک نکته؛ فساد فقط رشوه گرفتن نیست. دانشجویی که تقلب می کند، معلمی که کم فروشی می کند. مدیری که پسرخاله اش را منصوب می کند. کارمندی که یک پرونده را زودتر بررسی می کند. مرکزی که در آمار دست کاری می کند و ...
□در آزمایشی یک بازی ترتیب داده شد که در آن افراد می توانستند با کمی تقلب پول بیشتری به دست آورند. داستان از این قرار بود که حداکثر میزان برد آنها در این بازی به نتیجه پرتاب سکه (شیر و خط) بستگی داشت. پیش از شروع بازی سکه ای را پرتاب می کردند، اگر شیر می آوردند تا ۱۰ برابر بیشتر می توانستند پول به جیب بزنند (برای مثال اگر شیر می آمد جایزه فرد در صورت برد بازی ۱۰۰ دلار بود و اگر نتیجه خط بود به فرد حتی اگر پیروز بازی بود، بیش از ۱۰ دلار تعلق نمی گرفت) آزمایش به گونه طراحی شده بود که اگر نتیجه پرتاب مطلوب نبود (خط)، آزمایشگر به صورت پنهان به فرد پیشنهاد رشوه می داد و او در ازای پرداخت مبلغ مشخصی می توانست بازی پرسودتر (با جایزه ۱۰۰ دلاری) را شروع کند.
●با مبلغ رشوه پایین (۲ دلار) حدود ۸۶ درصد افراد رشوه را پرداخت کردند! البته این باعث شد که در خود بازی هم رفتارهای غیراخلاقی آنها بیشتر شود و مشخص شد که پرداخت رشوه احتمال تقلب را به طور نسبی بالاتر می برد. این شاید طبیعی به نظر برسد، ولی این همه کار نبود. در یک سناریو دیگر رشوه پیشنهادی بسیار بالاتر بود (۱۲ دلار)، در این حالت ۸۱ درصد افراد پیشنهاد را رد کردند، ولی حتی در این حالت نیز باز میزان رفتارهای غیراخلاقی و تقلب در بازی بالا بود.به بیانی می توان نتیجه گرفت حتی در معرض پیشنهاد رشوه قرار گرفتن (و نه پرداخت آن) باعث می شود که احتمال رفتارهای غیراخلاقی و تقلب بالاتر برود.
○تجویز راهبردی:
خود من وقتی این مطلب را خواندم احساس ترس جدی کردم و پذیرفتم که تا فساد یک قدم بیشتر (یک پیشنهاد ساده ولو آنکه آن را رد کنم) ندارم. چه می توان کرد؟ دو راهکار قابل پیشنهاد است:
■در زندگی فردی: سیگنالینگ. یعنی اینکه لبه پرتگاه راه نروید. استادی داشتم به ما می گفت هیچ لزومی ندارد که لبه پرتگاه راه بروید، چون در آن جا اولین خطا، آخرین اشتباه است. کاربرد عملی اش این می شود که اصولا به گونه ای رفتار کنید و برای خود برند (نام و نشان) ایجاد کنید که همه بدانند شما اهل تعاملات کثیف نیستید(ارسال سیگنال). با استفاده از روش سیگنالینگ بسیاری از پیشنهادها در نطفه خفه می شوند و شما اصولا در معرض پیشنهاد (لبه پرتگاه) قرار نمی گیرید.
□در محیط سازمانی: حذف تماس مستقیم. یکی از بهترین روش ها، حذف رابطه انسانی است. آخرین باری که شما به یک دستگاه خودپرداز پیشنهاد رشوه داده اید کی بوده است؟ چرا؟ چون ما فقط به انسان ها می توانیم پیشنهاد ناسالم بدهیم. بنابراین سیستمی سازی و قطع رابطه انسان به انسان و ایجاد سازوکارهایی مانند انسان به ماشین و ماشین به ماشین می تواند کمک کند. چرا که ماشین ها نه پول چایی می خواهند و نه اصلا چایی می خورند.
@strategym_academy
💢پوپولیسم چیست؟
■"پوپولیسم" را به اشکال مختلف تعریف کرده اند. من اگر بخواهم پوپولیسم را در یک عبارت کوتاه بیان کنم آن را نظام فکری ای می دانم که بر فضیلت بی سوادی پای می فشارد!
□پوپولیست ها هم عوام زده اند، هم عوام فریب! آن ها به زبان توده های کم سواد سخن می گویند و توده های کم سواد را در مقابل طبقه ی باسواد و نخبه تهییج و تحریک می کنند.
●پوپولیسم همان طور از ریشه ی لغوی اش (Popular) برمی آید، ادعای "مردمی" بودن دارد ولی کدام مردم؟ مردمی که نگاهی غیرکارشناسانه، بدوی، روزمرّه و عُرفی-عادتی-عاطفی به همه چیز دارند!
○گرچه پوپولیسم در عرصه ی سیاست نمودهای وسیعی دارد ولی من می خواهم در این یادداشت از نمودهای غیرسیاسی پوپولیسم سخن بگویم. هرکدام از ما به درجاتی دچار پوپولیسم هستیم. هر وقت که نظر عوامانه را به نظر کارشناسی و تخصّصی ترجیح می دهیم یک پوپولیست هستیم! نمونه هایی از گزاره های پوپولیستی را که در محاورات روزمرّه ی ما شنیده می شوند ذکر می کنم:
▪︎"مگر پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما مشاوره ی پیش از ازدواج می رفتند که سال های سال به خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کردند؟!"
▪︎این داروهای شیمیایی یک جا را درست می کنند، صدجا را خراب می کنند، داروهای گیاهی طبیعی اند و به بدن صدمه نمی زنند!"
▪︎"جلوگیری از بارداری دخالت در کار خداست، روزی دست خداست، خدایی که دندان دهد نان دهد!"
▪︎این همه آدم حتمأ یک چیزی می فهمند که دارند این کار را می کنند! مگر می شود این همه آدم اشتباه کنند؟!"
■"پوپولیسم" چگونه "بازتولید" می شود؟
دو جریان- گرچه به ظاهر ضد هم- تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. یکی جریانی که با باورهای عوامانه کاسبی می کنند. برای مثال مدّتی پیش پای سخنرانی کسی نشستم که ادّعا می کرد با "طب (سنتی) اسلامی" همه ی بیماری ها را درمان می کند. این فرد تمام پیشرفت های پزشکی از سی تی اسکن و آنژیوگرافی گرفته تا رادیولوژی و شیمی درمانی را توطئه ی یهود برای بیمار کردن مسلمانان می دانست و ادّعا می کرد در "مطب" خود تمام بیماری ها از اسکیزوفرنی گرفته تا لوکمی را از طریق داروهای گیاهی و رژیم غذایی و حجامت درمان می کند!
□بدیهی است که این گفتمان چیزی جز یک کاسبکاری عوام فریبانه نیست. امّا از آن طرف متخصّصان و نخبگانی که حاضر نیستند از "برج عاج" فرود آیند و برای مخاطب غیرمتخصّص حرف بزنند و بنویسند هم تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. گاهی که با برخی همکاران پزشک، روانپزشک یا روانشناسم در محافل اجتماعی و حتّی مهمانی ها می نشینم می بینم که آن ها آن قدر حتّی در محاورات روزمرّه از اصطلاحات تخصّصی (چه به جا و چه نا به جا!) استفاده می کنند که ارتباط شان با بخش بزرگی از بدنه ی اجتماع قطع می شود. این گروه از نخبگان برج عاج نشین هم ناخواسته آب به آسیاب پوپولیست های کاسبکار می ریزند.
●رسالت روشنفکر این است که با توده ی مردم صحبت کند، با زبانی که برای آن ها قابل فهم باشد و در عین حال سخت مراقبت کند که دچار عوام زدگی و عوام فریبی نشود. این کار، کار آسانی نیست و نیاز به تمرین و مراقبت دارد. کاری است شبیه بندبازی!
🖊دکتر محمدرضا سرگلزایی
@strategym_academy
■"پوپولیسم" را به اشکال مختلف تعریف کرده اند. من اگر بخواهم پوپولیسم را در یک عبارت کوتاه بیان کنم آن را نظام فکری ای می دانم که بر فضیلت بی سوادی پای می فشارد!
□پوپولیست ها هم عوام زده اند، هم عوام فریب! آن ها به زبان توده های کم سواد سخن می گویند و توده های کم سواد را در مقابل طبقه ی باسواد و نخبه تهییج و تحریک می کنند.
●پوپولیسم همان طور از ریشه ی لغوی اش (Popular) برمی آید، ادعای "مردمی" بودن دارد ولی کدام مردم؟ مردمی که نگاهی غیرکارشناسانه، بدوی، روزمرّه و عُرفی-عادتی-عاطفی به همه چیز دارند!
○گرچه پوپولیسم در عرصه ی سیاست نمودهای وسیعی دارد ولی من می خواهم در این یادداشت از نمودهای غیرسیاسی پوپولیسم سخن بگویم. هرکدام از ما به درجاتی دچار پوپولیسم هستیم. هر وقت که نظر عوامانه را به نظر کارشناسی و تخصّصی ترجیح می دهیم یک پوپولیست هستیم! نمونه هایی از گزاره های پوپولیستی را که در محاورات روزمرّه ی ما شنیده می شوند ذکر می کنم:
▪︎"مگر پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما مشاوره ی پیش از ازدواج می رفتند که سال های سال به خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کردند؟!"
▪︎این داروهای شیمیایی یک جا را درست می کنند، صدجا را خراب می کنند، داروهای گیاهی طبیعی اند و به بدن صدمه نمی زنند!"
▪︎"جلوگیری از بارداری دخالت در کار خداست، روزی دست خداست، خدایی که دندان دهد نان دهد!"
▪︎این همه آدم حتمأ یک چیزی می فهمند که دارند این کار را می کنند! مگر می شود این همه آدم اشتباه کنند؟!"
■"پوپولیسم" چگونه "بازتولید" می شود؟
دو جریان- گرچه به ظاهر ضد هم- تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. یکی جریانی که با باورهای عوامانه کاسبی می کنند. برای مثال مدّتی پیش پای سخنرانی کسی نشستم که ادّعا می کرد با "طب (سنتی) اسلامی" همه ی بیماری ها را درمان می کند. این فرد تمام پیشرفت های پزشکی از سی تی اسکن و آنژیوگرافی گرفته تا رادیولوژی و شیمی درمانی را توطئه ی یهود برای بیمار کردن مسلمانان می دانست و ادّعا می کرد در "مطب" خود تمام بیماری ها از اسکیزوفرنی گرفته تا لوکمی را از طریق داروهای گیاهی و رژیم غذایی و حجامت درمان می کند!
□بدیهی است که این گفتمان چیزی جز یک کاسبکاری عوام فریبانه نیست. امّا از آن طرف متخصّصان و نخبگانی که حاضر نیستند از "برج عاج" فرود آیند و برای مخاطب غیرمتخصّص حرف بزنند و بنویسند هم تقویت کننده ی پوپولیسم هستند. گاهی که با برخی همکاران پزشک، روانپزشک یا روانشناسم در محافل اجتماعی و حتّی مهمانی ها می نشینم می بینم که آن ها آن قدر حتّی در محاورات روزمرّه از اصطلاحات تخصّصی (چه به جا و چه نا به جا!) استفاده می کنند که ارتباط شان با بخش بزرگی از بدنه ی اجتماع قطع می شود. این گروه از نخبگان برج عاج نشین هم ناخواسته آب به آسیاب پوپولیست های کاسبکار می ریزند.
●رسالت روشنفکر این است که با توده ی مردم صحبت کند، با زبانی که برای آن ها قابل فهم باشد و در عین حال سخت مراقبت کند که دچار عوام زدگی و عوام فریبی نشود. این کار، کار آسانی نیست و نیاز به تمرین و مراقبت دارد. کاری است شبیه بندبازی!
🖊دکتر محمدرضا سرگلزایی
@strategym_academy
💢 علاقه مندان به حوزه استارتاپ و کارآفرینی، مطالب این کانال ارزشمند اکیدا توصیه می شود
👇👇👇
@startups_academy
@startups_academy
@startups_academy
👇👇👇
@startups_academy
@startups_academy
@startups_academy
💢پنج انقلاب صنعتی در یک نگاه و رویکرد انسانی_شناختی انقلاب پنجم صنعتی
انقلاب صنعتی ۵.۰ به عنوان تکامل صنعتی آینده در نظر گرفته می شود که هدف آن استفاده از خلاقیت متخصصان انسانی در همکاری با ماشین های کارآمد، هوشمند و دقیق، به منظور دستیابی به راه حل های تولیدی با منابع کارآمد و ترجیحی کاربر در مقایسه با صنعت چهارم است.
دنیا و استراتژیستها به سمت انسانی تر شدن در حرکتند.
✍ دکتر فاطمه قیطرانی
@strategym_academy
انقلاب صنعتی ۵.۰ به عنوان تکامل صنعتی آینده در نظر گرفته می شود که هدف آن استفاده از خلاقیت متخصصان انسانی در همکاری با ماشین های کارآمد، هوشمند و دقیق، به منظور دستیابی به راه حل های تولیدی با منابع کارآمد و ترجیحی کاربر در مقایسه با صنعت چهارم است.
دنیا و استراتژیستها به سمت انسانی تر شدن در حرکتند.
✍ دکتر فاطمه قیطرانی
@strategym_academy