اهلی من یا اهلی تو یا خود اهلی
شازده کوچولو : اهلی کردن یعنی چی؟
روباه : چیزیست که پاک فراموش شده، معنیاش ایجاد علاقه کردنست.
روباه گفت : مردم این حقیقت را فراموش کردن. اما تو نباید اون رو فراموش کنی.
تو برای همیشه مسئوول اونچه اهلی کردی میشی.
تو مسئوول گل رز خودت هستی.
«آنتوان دوسنتاگزوپری»
"ترجمه : احمدشاملو"
در مقاصد جمله : جمله پرسشی شروع میشود. بار آموزشی اجتماعی، فرهنگی، عاطفی و عشق را دارد.
اما در این دیالوگ دارد از علاقهمندکردن صحبت میکند، چگونهبودن بعد از علاقهمندکردن، دارد از مسئوولبودن میگوید اما چگونه و چطوری مسئوولبودن را توضیح نمیدهد.
به نظرم اول باید مسئوولبودن را توضیح میداد.
مسئوولیتپذیرفتن را توضیح میداد که فقط آب، نور، خاک، نیست.
باید مسئوولبودن در احساس، در نوع برخورد، در احترام، در همراهی، در گوشکردن، در دیدن، در ارزش گذاشتن، دروغ نگفتن، منیتها، مغروریتها در تمام کنشها و واکنشها را توضیح میداد.
چون عدهای فقط اهلیکردن را یاد میگیرند و دیگر هیچ نمیدانند. اهلی شده را رها میکنند و برمیگردند به رفتار اتوماتیکوار خود.
زمانی که کسی را اهلی خود میکنیم آیا خود اهلی شدهایم؟
اهلی در چی؟
در رفتار، در کلام، در احساس، در دیدگاه، در منیتها، غرورها، در تمام کنشهاوواکنشها.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
شازده کوچولو : اهلی کردن یعنی چی؟
روباه : چیزیست که پاک فراموش شده، معنیاش ایجاد علاقه کردنست.
روباه گفت : مردم این حقیقت را فراموش کردن. اما تو نباید اون رو فراموش کنی.
تو برای همیشه مسئوول اونچه اهلی کردی میشی.
تو مسئوول گل رز خودت هستی.
«آنتوان دوسنتاگزوپری»
"ترجمه : احمدشاملو"
در مقاصد جمله : جمله پرسشی شروع میشود. بار آموزشی اجتماعی، فرهنگی، عاطفی و عشق را دارد.
اما در این دیالوگ دارد از علاقهمندکردن صحبت میکند، چگونهبودن بعد از علاقهمندکردن، دارد از مسئوولبودن میگوید اما چگونه و چطوری مسئوولبودن را توضیح نمیدهد.
به نظرم اول باید مسئوولبودن را توضیح میداد.
مسئوولیتپذیرفتن را توضیح میداد که فقط آب، نور، خاک، نیست.
باید مسئوولبودن در احساس، در نوع برخورد، در احترام، در همراهی، در گوشکردن، در دیدن، در ارزش گذاشتن، دروغ نگفتن، منیتها، مغروریتها در تمام کنشها و واکنشها را توضیح میداد.
چون عدهای فقط اهلیکردن را یاد میگیرند و دیگر هیچ نمیدانند. اهلی شده را رها میکنند و برمیگردند به رفتار اتوماتیکوار خود.
زمانی که کسی را اهلی خود میکنیم آیا خود اهلی شدهایم؟
اهلی در چی؟
در رفتار، در کلام، در احساس، در دیدگاه، در منیتها، غرورها، در تمام کنشهاوواکنشها.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
❤3
دارم دنبال نامی بگردم برای خندیدنت
دارم دنبال نامی بگردم برای نوع مکالمهات
دارم دنبال نامی بگردم
برای چشمهایت
که فقط چشمهای توست
که فقط
هرمز علیپور
#شعر
@Speechoff
دارم دنبال نامی بگردم برای نوع مکالمهات
دارم دنبال نامی بگردم
برای چشمهایت
که فقط چشمهای توست
که فقط
هرمز علیپور
#شعر
@Speechoff
❤1
صرفهجویی در آب چطوریست؟
مدتیست از تلویزیون میشنوم در مورد بحران آب صحبت میکنند.
در مورد صرفهجویی صحبت میکنند. اما نشنیدم در مورد چگونه و چطوری بودن اینکار صحبت کنند.
دوشآب حمام جز مواردیست زمانی که باز میکنیم آب زیادی هدر میرود.
بهترین کار اینست که یکبار اولش برای خیسکردن بدن باز کنیم، در آخرم برای پایانکار. این مابین اگر به آب نیاز داریم سطل و کاسهای تمیز تهیه کنیم و سطل را پرآب کنیم، با کاسه آب را بریزیم روی خودمان.
تعداد باز کردن دوشآب را پایین بیاوریم.
زمان مسواکزدن میتوانیم از کاسه آب استفاده کنیم، تا آب باز نماند.
قطعن شما روشهای بیشتری از من را بلد هستید.
با کمی تاملکردن در هر کاری میشود راهکاری پیدا کرد برایش، مثل شستن ظرفها، میوهها.
خیلی سال پیش در سفری استاد دوره برایحمامرفتن گفت زمانی که میروید حمام با یکلگن آب باید بتوانید حمام کنید و لباسهایتان را هم بشورید.
وقتی وارد حمام میشدم لگن را پر آب میکردم و با کاسهای که داخل لگن بود خودم را میشستم. حتا حق نداشتیم دوشآب را اصلن باز کنیم. من یکروز دوش میگرفتم. روز بعد فقط لباس میشستم. چون دوره ۱۰روزه بود. زمان حمام هم نباید بیشتر از ۱۰دقیقه میشد. آنجا متوجه شدم ما همیشه زمان، امکانات و انرژیها را چقدر هدر میدهیم. استاد فقط هدفش این بود.
چگونهبودن خود را در هر زمینهای ببینیم.
چگونهبودن در هر لحظه در هر زمینهای مهمترین بخش هر فردیست.
مریمبانو صنعتی
#آب
@Speechoff
مدتیست از تلویزیون میشنوم در مورد بحران آب صحبت میکنند.
در مورد صرفهجویی صحبت میکنند. اما نشنیدم در مورد چگونه و چطوری بودن اینکار صحبت کنند.
دوشآب حمام جز مواردیست زمانی که باز میکنیم آب زیادی هدر میرود.
بهترین کار اینست که یکبار اولش برای خیسکردن بدن باز کنیم، در آخرم برای پایانکار. این مابین اگر به آب نیاز داریم سطل و کاسهای تمیز تهیه کنیم و سطل را پرآب کنیم، با کاسه آب را بریزیم روی خودمان.
تعداد باز کردن دوشآب را پایین بیاوریم.
زمان مسواکزدن میتوانیم از کاسه آب استفاده کنیم، تا آب باز نماند.
قطعن شما روشهای بیشتری از من را بلد هستید.
با کمی تاملکردن در هر کاری میشود راهکاری پیدا کرد برایش، مثل شستن ظرفها، میوهها.
خیلی سال پیش در سفری استاد دوره برایحمامرفتن گفت زمانی که میروید حمام با یکلگن آب باید بتوانید حمام کنید و لباسهایتان را هم بشورید.
وقتی وارد حمام میشدم لگن را پر آب میکردم و با کاسهای که داخل لگن بود خودم را میشستم. حتا حق نداشتیم دوشآب را اصلن باز کنیم. من یکروز دوش میگرفتم. روز بعد فقط لباس میشستم. چون دوره ۱۰روزه بود. زمان حمام هم نباید بیشتر از ۱۰دقیقه میشد. آنجا متوجه شدم ما همیشه زمان، امکانات و انرژیها را چقدر هدر میدهیم. استاد فقط هدفش این بود.
چگونهبودن خود را در هر زمینهای ببینیم.
چگونهبودن در هر لحظه در هر زمینهای مهمترین بخش هر فردیست.
مریمبانو صنعتی
#آب
@Speechoff
عاشق که معشقوق هم هست
همیشه دلم میخاست واسهی عشققایمباشکم که همان عاشقست و معشوق هم، نامه بنویسم.
از ناگفتهها بگویم. اما خب بِنوشتم مگر او پاسخ میدهد؟ نه.
همانند هزار نوشتهای که نوشتم و بیپاسخ ماند، که نفهمیدم رفتار چه میگوید، عکسالعمل چرا این گونهست؟
شاید من نفهم بودم. نمیدانم چند سال گذشت و نفهمیدم. آخِر همه مرا باهوش خطاب میکنند. آنقدر سریع همه چی دستگیرم میشود که همه همیشه اَزم میپرسند آخه چطوری؟ مگر میشود؟ خب خودمم نمیدانم چهجوری اما میشود.
اما ماندهام که این رفتارهای زِدونَقیض را چرا نمیفهم. شاید مشکلی داشت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم حتا پاسخ تبریک ساده را نمیداد. اما مسافتها با ماشینش دنبالم میآمد حتا تا..... او ماشین را کمی جلوتر همیشه نگه میداشت، فکر کنم انتظار داشت من دنبالش بِدوم که منم اهل دویدن نبودم عاشقِ، معشقوق هم.
برای تئاترم که دعوتش کردم به جای که مثل آدم بیاید سَر تئاتر بِنشیند و ببیند، دوباره به شکلی دِگر ظاهر شد. منم دیدمش و محل ندادم به راه خودم ادامه دادم. خانه آمدم به خاهرم تعریف کردم عاشقِ، معشوق هم.
یادتست فریادَت را. دِگر پیام ندادم. برگشتی گفتی تو که میدانی چقدر دوست دارم عاشقِ معشوق هم.
اما میخاستم بگویم کدام شاعر یا نویسنده این گونه دوستداشتن را نوشته که من نخاندهام بگو تا بخانمش عاشقِ، معشوق هم.
یادست توهین و بیاحترامیهای که کردی عاشقِ معشوق هم.
شاید یادت نباشد اما من همه را یادمست. من نه حرف نه رفتار را یادم نمیرود عاشقِ، معشوق هم.
حیف که نمیشود در نامه همه را بگویم عاشقِ، معشوق هم.
اما تصمیم گرفتم دِگر روحی نباشم از عالم ارواح برایت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم الان این نامه را میخاند یا نه؟ اما خوبی ماجرا این جاست که هر چه بنویسم اگرم بخاند باز جواب نمیدهد عاشقِ، معشوق هم.
گاه به من احساس ارواح دست میداد که از عالم مُردگان هستم و پیام میدهم، چون روحم جوابی ندارم.
شاید این نامه را بخاند و دِگر برای نفر بعدی فیلم قایمباشک بازی نکند و از قایمباشک بیاید بیرون عاشقِ، معشوق هم.
با این نامه شاید کمک کنم خودش را با کارهایش ببیند، که چقدر عجیبوغریبست.
اما با تمام این تفاسیر عاشق، معشوق زمانی که اخباری را در موردت شنیدم و فیلمی دیدم یاد این جملهات افتادم که پشت تربیون برگشتی گفتی من دروغ نمیگویم. آنهم به چندهزار نفر که صدایت را میشنیدند.
اما چرا فیلم دروغین بازی کردی برایم را نمیدانم عاشقِ، معشوق هم.
شاید تو دروغ را فقط در کلام میبینی عاشقِ معشوق هم.
نه دروغ فقط در کلام نیست عاشقِ، معشوق هم. دروغ در احساس و رفتار و نیت هم هست عاشقِ، معشوق هم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۱ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
همیشه دلم میخاست واسهی عشققایمباشکم که همان عاشقست و معشوق هم، نامه بنویسم.
از ناگفتهها بگویم. اما خب بِنوشتم مگر او پاسخ میدهد؟ نه.
همانند هزار نوشتهای که نوشتم و بیپاسخ ماند، که نفهمیدم رفتار چه میگوید، عکسالعمل چرا این گونهست؟
شاید من نفهم بودم. نمیدانم چند سال گذشت و نفهمیدم. آخِر همه مرا باهوش خطاب میکنند. آنقدر سریع همه چی دستگیرم میشود که همه همیشه اَزم میپرسند آخه چطوری؟ مگر میشود؟ خب خودمم نمیدانم چهجوری اما میشود.
اما ماندهام که این رفتارهای زِدونَقیض را چرا نمیفهم. شاید مشکلی داشت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم حتا پاسخ تبریک ساده را نمیداد. اما مسافتها با ماشینش دنبالم میآمد حتا تا..... او ماشین را کمی جلوتر همیشه نگه میداشت، فکر کنم انتظار داشت من دنبالش بِدوم که منم اهل دویدن نبودم عاشقِ، معشقوق هم.
برای تئاترم که دعوتش کردم به جای که مثل آدم بیاید سَر تئاتر بِنشیند و ببیند، دوباره به شکلی دِگر ظاهر شد. منم دیدمش و محل ندادم به راه خودم ادامه دادم. خانه آمدم به خاهرم تعریف کردم عاشقِ، معشوق هم.
یادتست فریادَت را. دِگر پیام ندادم. برگشتی گفتی تو که میدانی چقدر دوست دارم عاشقِ معشوق هم.
اما میخاستم بگویم کدام شاعر یا نویسنده این گونه دوستداشتن را نوشته که من نخاندهام بگو تا بخانمش عاشقِ، معشوق هم.
یادست توهین و بیاحترامیهای که کردی عاشقِ معشوق هم.
شاید یادت نباشد اما من همه را یادمست. من نه حرف نه رفتار را یادم نمیرود عاشقِ، معشوق هم.
حیف که نمیشود در نامه همه را بگویم عاشقِ، معشوق هم.
اما تصمیم گرفتم دِگر روحی نباشم از عالم ارواح برایت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم الان این نامه را میخاند یا نه؟ اما خوبی ماجرا این جاست که هر چه بنویسم اگرم بخاند باز جواب نمیدهد عاشقِ، معشوق هم.
گاه به من احساس ارواح دست میداد که از عالم مُردگان هستم و پیام میدهم، چون روحم جوابی ندارم.
شاید این نامه را بخاند و دِگر برای نفر بعدی فیلم قایمباشک بازی نکند و از قایمباشک بیاید بیرون عاشقِ، معشوق هم.
با این نامه شاید کمک کنم خودش را با کارهایش ببیند، که چقدر عجیبوغریبست.
اما با تمام این تفاسیر عاشق، معشوق زمانی که اخباری را در موردت شنیدم و فیلمی دیدم یاد این جملهات افتادم که پشت تربیون برگشتی گفتی من دروغ نمیگویم. آنهم به چندهزار نفر که صدایت را میشنیدند.
اما چرا فیلم دروغین بازی کردی برایم را نمیدانم عاشقِ، معشوق هم.
شاید تو دروغ را فقط در کلام میبینی عاشقِ معشوق هم.
نه دروغ فقط در کلام نیست عاشقِ، معشوق هم. دروغ در احساس و رفتار و نیت هم هست عاشقِ، معشوق هم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۱ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤1
اگر گربهها سواد داشتند
اگر گربهها سواد داشتند برایشان بر سَردر خانه تابلویی میزدم به این مضمون.
زیستگاه گربههای بیمادر
سری جدید پیشی کوچولوها به دنیا آمدند. خاهرم هر روز برایشان غذا میگذارد.
اما اینجا خطابم به همه گربهها نیست. این نامه را مخصوص مَلوس مینویسم.
بیهوا رفتی و دِگر نیامدی. ۶ ماه برایت اشک ریختم. ۶ ماه هر شب ۳ نصفه شب در کوچه را باز میکردم و منتظرش بودم که نکند بیاید پشت در بماند به خاطر کمالاتش سَروصدا نکند.
او که اگر من مراقبه میکردم در سکوت مینشست. اگر من شاوآسانا میرفتم او هم در سکوت دراز میکشید.
مَلوس عزیزم عشق دل من، تو که این همه باشعور، فهمیده و باکمالات بودی. تو چرا؟
چرا بیهوا رهایم کردی و رفتی؟
من انتظارم خیلی بیش از این حرفها از تو بود. میدانی هنوز در سرمای پاییز و زمستان به تو میاندیشم. که چه میکنی و چه میخوری. تو که آخر طاقت سرما و گرما را نداشتی.
اگر روحت از این نامه باخبر میشود به نزد من بیا عشق دلم مَلوسم. دلم برات خیلی تنگ شده مَلوسم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۲ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
اگر گربهها سواد داشتند برایشان بر سَردر خانه تابلویی میزدم به این مضمون.
زیستگاه گربههای بیمادر
سری جدید پیشی کوچولوها به دنیا آمدند. خاهرم هر روز برایشان غذا میگذارد.
اما اینجا خطابم به همه گربهها نیست. این نامه را مخصوص مَلوس مینویسم.
بیهوا رفتی و دِگر نیامدی. ۶ ماه برایت اشک ریختم. ۶ ماه هر شب ۳ نصفه شب در کوچه را باز میکردم و منتظرش بودم که نکند بیاید پشت در بماند به خاطر کمالاتش سَروصدا نکند.
او که اگر من مراقبه میکردم در سکوت مینشست. اگر من شاوآسانا میرفتم او هم در سکوت دراز میکشید.
مَلوس عزیزم عشق دل من، تو که این همه باشعور، فهمیده و باکمالات بودی. تو چرا؟
چرا بیهوا رهایم کردی و رفتی؟
من انتظارم خیلی بیش از این حرفها از تو بود. میدانی هنوز در سرمای پاییز و زمستان به تو میاندیشم. که چه میکنی و چه میخوری. تو که آخر طاقت سرما و گرما را نداشتی.
اگر روحت از این نامه باخبر میشود به نزد من بیا عشق دلم مَلوسم. دلم برات خیلی تنگ شده مَلوسم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۲ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤1
لاکی جونم من میبخشی
لاکی عزیزم، روح تو کجاست؟
برای تو که بهشت و جهنم تعریف نکردند.
روح تو چه میشود و کجا میرود؟
لاکی جونم من را میبخشی.
من نادانسته تو را به طرف مرگ سوق دادم.
لاکی جونم آن موقع بیاطلاع بودم از روش زیست لاکپشتها. اما وقتی مُردی برایت خیلی سوگواری کردم.
اَ
ش
ک
اَ
ش
ک
به خدا از روی ندانستن بود لاکی جونم.
وگرنه شاهد بودی که تو تنها کسی بودی که هر حرفی را برایت میگفتم. تو هم خالصانه همیشه به من گوش میدادی در سکوت بدون قضاوت کردن من.
چقدر برایت ساز میزدم. یادت هست صدای رادیو را بلند میکردم تا تو هم گوش کنی موسیقِیش را. هیچ فرقی بین خودم و تو نمیگذاشتم. خودت که شاهد بودی لاکی جونم.
لاکی من میبخشی.
روح تو نمیتواند بیاد در خابم بگوید بخشیدی یا نه؟
لاکی جونم باور کن راست میگویم من نمیدانستم لاکپشتها برای فصل پاییز و زمستان میروند در زیر خاک تا بهخابند که از سرما در اَمان باشند.
من نمیدانستم که اگر میدانستم هیچوقتِ هیچوقت چالهای که تو در باغچه کندِه بودی را هِی نمیرفتم پُر کنم. لاکی جونم من ببخش.
اگر میدانستم روح حیوانات چه میشوند و چگونه طلب مغفرت بکنم از تو لاکی جونم حتمن این کار میکردم.
هر جا هستی در آرامش باشی.
امیدوارم نامهام برسد به روح تو.
تو هم من ببخشی لاکی جونم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۳ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
لاکی عزیزم، روح تو کجاست؟
برای تو که بهشت و جهنم تعریف نکردند.
روح تو چه میشود و کجا میرود؟
لاکی جونم من را میبخشی.
من نادانسته تو را به طرف مرگ سوق دادم.
لاکی جونم آن موقع بیاطلاع بودم از روش زیست لاکپشتها. اما وقتی مُردی برایت خیلی سوگواری کردم.
اَ
ش
ک
اَ
ش
ک
به خدا از روی ندانستن بود لاکی جونم.
وگرنه شاهد بودی که تو تنها کسی بودی که هر حرفی را برایت میگفتم. تو هم خالصانه همیشه به من گوش میدادی در سکوت بدون قضاوت کردن من.
چقدر برایت ساز میزدم. یادت هست صدای رادیو را بلند میکردم تا تو هم گوش کنی موسیقِیش را. هیچ فرقی بین خودم و تو نمیگذاشتم. خودت که شاهد بودی لاکی جونم.
لاکی من میبخشی.
روح تو نمیتواند بیاد در خابم بگوید بخشیدی یا نه؟
لاکی جونم باور کن راست میگویم من نمیدانستم لاکپشتها برای فصل پاییز و زمستان میروند در زیر خاک تا بهخابند که از سرما در اَمان باشند.
من نمیدانستم که اگر میدانستم هیچوقتِ هیچوقت چالهای که تو در باغچه کندِه بودی را هِی نمیرفتم پُر کنم. لاکی جونم من ببخش.
اگر میدانستم روح حیوانات چه میشوند و چگونه طلب مغفرت بکنم از تو لاکی جونم حتمن این کار میکردم.
هر جا هستی در آرامش باشی.
امیدوارم نامهام برسد به روح تو.
تو هم من ببخشی لاکی جونم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۳ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤1
م ا د ر
سلام بر تو که نمیدانم اکنون کجایی؟
در بهشتی که گفتهاند و سرودهاند؟
یا تبدیل شدهای؟
به خاک زمین
به ابر آسمان
به باران
به کوه
به گُل
به گِل
به درخت
به چه؟
نمیدانم.
اما هر جا هستی هنوز زندهای برایم.
زندهای که به خابم میآیی.
زندهای که نورت همراه منست.
زندهای که نفست را نفس میکشم.
به تو چه بگویم؟
از رنجهای بعد از تو.
نه. تو به وفور رنج کشیدی، دِگر رنج من دانستن بیرحمیست.
دلم تنگست برایت
دل، این دل که جایش را هیچ مَسلکی نتوانست بگوید کجاست تنگست، تنگِتنگ
دِ
ل
مَ
دلم برای بغل نشستن تنگِ
دلم برای با هم بودن
دلم برای نفسهایت
دلم برای دستهای گرمت
دلم برای روح بزرگت نه کمست
که اسطوره بود
دلم تنگست
میدانم نامهام اگر به دستت نمیرسد
به روحت میرسد.
همان روحی که همیشه نِگهبان منست.
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۴ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
سلام بر تو که نمیدانم اکنون کجایی؟
در بهشتی که گفتهاند و سرودهاند؟
یا تبدیل شدهای؟
به خاک زمین
به ابر آسمان
به باران
به کوه
به گُل
به گِل
به درخت
به چه؟
نمیدانم.
اما هر جا هستی هنوز زندهای برایم.
زندهای که به خابم میآیی.
زندهای که نورت همراه منست.
زندهای که نفست را نفس میکشم.
به تو چه بگویم؟
از رنجهای بعد از تو.
نه. تو به وفور رنج کشیدی، دِگر رنج من دانستن بیرحمیست.
دلم تنگست برایت
دل، این دل که جایش را هیچ مَسلکی نتوانست بگوید کجاست تنگست، تنگِتنگ
دِ
ل
مَ
دلم برای بغل نشستن تنگِ
دلم برای با هم بودن
دلم برای نفسهایت
دلم برای دستهای گرمت
دلم برای روح بزرگت نه کمست
که اسطوره بود
دلم تنگست
میدانم نامهام اگر به دستت نمیرسد
به روحت میرسد.
همان روحی که همیشه نِگهبان منست.
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۴ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤2
خدا یا خودآ
به تو چه بگویم؟
سلام، خب گویند نام توست.
چرا عَلیک را نام خودت نکردی؟
وقتی سلام میدهیم عدهای جواب نمیدهند.
چون نام تو نیست.
اما مگر جواب نام تو واجب نیست؟
بِگذریم.
گویند نه شکل داری و نه رنگ. همه جا هستی.
میدانی وقتی کوچیک بودم میگفتند خدا همهجا هست، برام چِه معنیِ داشت؟
فکر میکردم سقف اتاقها خداست.
چون هر جا میرفتم سقف داشت. سقفم سفید بود چون میگفتند خدا خوبست.
فکر میکردم برای همین همه سقفها سفیدست.
حیاط که میآمدم میگفتم خب الان حتمن آبی شده چون آسمان آبیست.
آبی هم خوبست.
خلاصه هر وقت باهات کار داشتم از بچهگی سَرم بالا کردم اما آن بالا بودی یا نه را نمیدانم.
اما گفتند همیشه هستی همان بالا.
نمیدانم چرا کسی نگفت در زمینی؟
مگر زمین مشکل داشت؟
سکوت وسکون هستی.
خسته نشدی از این همه خدایی خدا.
خب خودت بگو تو خدایی یا من
خدا
یا
خودآ؟
کدام؟
میدانی دِگر غریبه که نیستی بدجوری این سوال در ذهنم وَرجِهووُرجِه میکند.
مخصوصن هر چی بیشتر مطالعه میکنم و تکنیکهای جدید میآیند هر کدام کشفی برایم دارند.
خدا جون جون خودت بیا راستی راستی بگو چی هستی؟
خدا
یا
خودآ.
تو خدایی
یا
من
خودآ؟
قول بده به من بگویی. مطمن باش اگر بگویی به هیچکِس نمیگویم.
خدا
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۵ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
به تو چه بگویم؟
سلام، خب گویند نام توست.
چرا عَلیک را نام خودت نکردی؟
وقتی سلام میدهیم عدهای جواب نمیدهند.
چون نام تو نیست.
اما مگر جواب نام تو واجب نیست؟
بِگذریم.
گویند نه شکل داری و نه رنگ. همه جا هستی.
میدانی وقتی کوچیک بودم میگفتند خدا همهجا هست، برام چِه معنیِ داشت؟
فکر میکردم سقف اتاقها خداست.
چون هر جا میرفتم سقف داشت. سقفم سفید بود چون میگفتند خدا خوبست.
فکر میکردم برای همین همه سقفها سفیدست.
حیاط که میآمدم میگفتم خب الان حتمن آبی شده چون آسمان آبیست.
آبی هم خوبست.
خلاصه هر وقت باهات کار داشتم از بچهگی سَرم بالا کردم اما آن بالا بودی یا نه را نمیدانم.
اما گفتند همیشه هستی همان بالا.
نمیدانم چرا کسی نگفت در زمینی؟
مگر زمین مشکل داشت؟
سکوت وسکون هستی.
خسته نشدی از این همه خدایی خدا.
خب خودت بگو تو خدایی یا من
خدا
یا
خودآ؟
کدام؟
میدانی دِگر غریبه که نیستی بدجوری این سوال در ذهنم وَرجِهووُرجِه میکند.
مخصوصن هر چی بیشتر مطالعه میکنم و تکنیکهای جدید میآیند هر کدام کشفی برایم دارند.
خدا جون جون خودت بیا راستی راستی بگو چی هستی؟
خدا
یا
خودآ.
تو خدایی
یا
من
خودآ؟
قول بده به من بگویی. مطمن باش اگر بگویی به هیچکِس نمیگویم.
خدا
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۵ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤2
خاهرم آجی من
خاهر فقط خاهر نیست. همه چیه. مخصوصن زمانی که از آدم بزرگتر باشد.
خاهر خاهره اسم دیگهاش آجِیه
خاهر دوستَمه
خاهر رفیقَمه
خاهر اَمنترین آدمه
خاهر مامان دومه اما عین مامان اَوله
خاهر عشقِه عشقِ عشق
خاهرم عشق من چگونه خستگیهایت را جبران کنم؟
چگونه نخابیدنهایت را.
چگونه آسیبهایت را.
چگونه همه و همه را.
مادر دوم من
مادر قلب من
مادر جسم من
مادر روح من
مادر اصرار من
نمیدانم بر دستانت بوسه زنم؟
نمیدانم بر پاهایت بوسه زنم؟
نمیدانم بر روح بلندت بوسه زنم؟
عمر تو ۱۰۰ باشد من ۱۰۰ گانه برای هر روز از ۳۶۵ روزت باشم برایت به خدمتِت.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۶ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Sperchoff
خاهر فقط خاهر نیست. همه چیه. مخصوصن زمانی که از آدم بزرگتر باشد.
خاهر خاهره اسم دیگهاش آجِیه
خاهر دوستَمه
خاهر رفیقَمه
خاهر اَمنترین آدمه
خاهر مامان دومه اما عین مامان اَوله
خاهر عشقِه عشقِ عشق
خاهرم عشق من چگونه خستگیهایت را جبران کنم؟
چگونه نخابیدنهایت را.
چگونه آسیبهایت را.
چگونه همه و همه را.
مادر دوم من
مادر قلب من
مادر جسم من
مادر روح من
مادر اصرار من
نمیدانم بر دستانت بوسه زنم؟
نمیدانم بر پاهایت بوسه زنم؟
نمیدانم بر روح بلندت بوسه زنم؟
عمر تو ۱۰۰ باشد من ۱۰۰ گانه برای هر روز از ۳۶۵ روزت باشم برایت به خدمتِت.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۶ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Sperchoff
نوشتن از نوشتنهای پچپچه پاییز و نقش پرند
"پچپچه پاییز از احسان طبری"
"نقش پرند از بهآذین"
نوشتههای طبری در هنگام خاندن ذهن را میبرد به طرف فارسی کهن، اما در نوشتههای بهآذین به نثر جدید نزدیکترست.
در نقش پرند سادگی کلمات و حسی که در آن بیان میشود سادگی را شامل میشود. همین سادگی باعث شَفافی متن، که هنگام خانش ربطهای جملهها به هم را متوجه میشوی. درون مایه متن را میفهمی. ساده و روانست.
ساده و روان بودن متن، نویسنده خاننده را به خود نزدیک میکند از جایگاه زیستی متن.
"دو ساعتی از شب میگذشت. زیر درختان کورداژو تنها قدم میزدم. منتظر بودم ماشین
برسد و مرا به دانشکده دریایی ببرد. جوانی آهسته خود را در کنار من کشید و پولی از من خواست که نان بخرد."
"بهآذین"
پچپچه پاییز، میخاهم از همین کلمه پچپچه وام بگیرم برای کار طبری. این متن همانند اسمش پچپچهست. این پچپچگیِ در کل متن دیده میشود. برای فهم متن باید چند بار جملهها را بخانی به سادگی و روانی متن بهآذین نیست.
"در این شب بنفش که از سینه طپنده آه روشن امید برمیخیزد. و نگاهی ناشناس بر ضمیرم خزنده زمزمهای سپید میخواند، وه که گوئی از زلال ساغری مینوی، منگ و حیرانم|"
"احسانطبری"
توصیفهای که در پچپچه پاییزست از توصیفات درونیست. تمرکز بر روح آدمیست، توصیفش و سخن کلامش مرحلهبهمرحله از رشد روح میگوید در غالب سخنش. هنگام خانش انگار داری سِیروسلوک میکنی. متن را وام گرفته متون عرفانی کهن میبینم.
توصیفهای نقش پرند زندگی رئال آدمی را میگوید، غالب سخنش بر نوع زیستست. نه اینکه از روح نگوید نه منظورم این نیست. غالب سخن و توصیف را میگویم.
فشردگی در متن طبری بالاست اما در متن بهآذین این فشردگی را نمیبینیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
"پچپچه پاییز از احسان طبری"
"نقش پرند از بهآذین"
نوشتههای طبری در هنگام خاندن ذهن را میبرد به طرف فارسی کهن، اما در نوشتههای بهآذین به نثر جدید نزدیکترست.
در نقش پرند سادگی کلمات و حسی که در آن بیان میشود سادگی را شامل میشود. همین سادگی باعث شَفافی متن، که هنگام خانش ربطهای جملهها به هم را متوجه میشوی. درون مایه متن را میفهمی. ساده و روانست.
ساده و روان بودن متن، نویسنده خاننده را به خود نزدیک میکند از جایگاه زیستی متن.
"دو ساعتی از شب میگذشت. زیر درختان کورداژو تنها قدم میزدم. منتظر بودم ماشین
برسد و مرا به دانشکده دریایی ببرد. جوانی آهسته خود را در کنار من کشید و پولی از من خواست که نان بخرد."
"بهآذین"
پچپچه پاییز، میخاهم از همین کلمه پچپچه وام بگیرم برای کار طبری. این متن همانند اسمش پچپچهست. این پچپچگیِ در کل متن دیده میشود. برای فهم متن باید چند بار جملهها را بخانی به سادگی و روانی متن بهآذین نیست.
"در این شب بنفش که از سینه طپنده آه روشن امید برمیخیزد. و نگاهی ناشناس بر ضمیرم خزنده زمزمهای سپید میخواند، وه که گوئی از زلال ساغری مینوی، منگ و حیرانم|"
"احسانطبری"
توصیفهای که در پچپچه پاییزست از توصیفات درونیست. تمرکز بر روح آدمیست، توصیفش و سخن کلامش مرحلهبهمرحله از رشد روح میگوید در غالب سخنش. هنگام خانش انگار داری سِیروسلوک میکنی. متن را وام گرفته متون عرفانی کهن میبینم.
توصیفهای نقش پرند زندگی رئال آدمی را میگوید، غالب سخنش بر نوع زیستست. نه اینکه از روح نگوید نه منظورم این نیست. غالب سخن و توصیف را میگویم.
فشردگی در متن طبری بالاست اما در متن بهآذین این فشردگی را نمیبینیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
🔥3👍1
اندیشیدن به فعل انجام شده یا فقط خاندنش
خیلی سال پیش استاد کلاس بازیگری در ترم پیشرفتهاش نمایشنامه "افسانههای تبای" را معرفی کرد تا بخانیم. نویسندهاش "سُوفوکل" بود.
نمایش نامه یونانی. حجم کتاب زیاد بود. اما کشش موضوع اینقدر بالا بود که هر روز زمانی زیادی میگذاشتم تا کتاب تمام شود.
اما جایی که صحبت پیشگو به سرانجام میرسد، ۶ ماه کتاب رها میکنم و در همان جا مَکث میکنم.
بر اساس مطلبی که خاندم نوشته بود در یونان باستان رسم بوده ازدواج با مادر، خاهر با برادر.
به واقع نمیدانم خود "سوفوکل" هم چنین کاری کرده یا نه، که این موضوع را در نمایشنامه "افسانههای تبای" آورده.
اما این نمایشنامه آن قدر جذابه خاندنش که ترجیح میدادم کتاب را تمام کنم.
نویسنده طوری نوشته که موقع خاندن اثر بر من این احساس دست میداد که الان در یونان هستم. فضاها، تصویرهایی که ساخته فوقالعادهست.
اینکه آن زمان مردم آن کشور بر این اعتقاد بودند یا نه؟ این فعل را انجام میدادند یا نه؟
به نظرم مهم نیست.
مهم خاندن اثرست که با فراز و فرودهاش، جان تو هم در همان تجربه قرار میگیرد.
اینکه آن نویسنده اهل چه کاری بوده مهم نیست، فعل کارش. مهم آن دستآوردیست که پیشروی ماست و ما با خاندنش به چه تجربه زیستیای میرسیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
خیلی سال پیش استاد کلاس بازیگری در ترم پیشرفتهاش نمایشنامه "افسانههای تبای" را معرفی کرد تا بخانیم. نویسندهاش "سُوفوکل" بود.
نمایش نامه یونانی. حجم کتاب زیاد بود. اما کشش موضوع اینقدر بالا بود که هر روز زمانی زیادی میگذاشتم تا کتاب تمام شود.
اما جایی که صحبت پیشگو به سرانجام میرسد، ۶ ماه کتاب رها میکنم و در همان جا مَکث میکنم.
بر اساس مطلبی که خاندم نوشته بود در یونان باستان رسم بوده ازدواج با مادر، خاهر با برادر.
به واقع نمیدانم خود "سوفوکل" هم چنین کاری کرده یا نه، که این موضوع را در نمایشنامه "افسانههای تبای" آورده.
اما این نمایشنامه آن قدر جذابه خاندنش که ترجیح میدادم کتاب را تمام کنم.
نویسنده طوری نوشته که موقع خاندن اثر بر من این احساس دست میداد که الان در یونان هستم. فضاها، تصویرهایی که ساخته فوقالعادهست.
اینکه آن زمان مردم آن کشور بر این اعتقاد بودند یا نه؟ این فعل را انجام میدادند یا نه؟
به نظرم مهم نیست.
مهم خاندن اثرست که با فراز و فرودهاش، جان تو هم در همان تجربه قرار میگیرد.
اینکه آن نویسنده اهل چه کاری بوده مهم نیست، فعل کارش. مهم آن دستآوردیست که پیشروی ماست و ما با خاندنش به چه تجربه زیستیای میرسیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
آیا کتاب خاندن روش میخاهد؟
هر فردی در ذهنش در مورد هر مسئلهای قطعن به برترین روشها فکر میکند.
کتابخانی هم از مواردیست که گزینههایی برایش داریم.
اگر بهخاهم از تجربه خودم بگویم، خب من با صدای تلویزیون کتاب میخانم. اصلن هم تمرکزم از بین نمیرود.
حتا امتحانات دانشگاه یا خاندن برای کنکور را هم با صدای تلویزیون درس خاندم.
بیشترین کتابهایم را در مترو با آن همه سَروصدا خاندم. کاملن هم همیشه تمرکز داشتم.
من چون همیشه در فعالیت بودم، موقع امتحانات درسهام هیچوقت در سکوت نخاندم.
گاهی درسی را ۲ ساعت سَرپا خاندم، در دفتر محل کارم، بعد رفتم امتحان دادم.
شاید گزینه انتخابی اگر داشتم سکوت را انتخاب میکردم. اما سکوت دلیل بر تمرکزداشتن نیست به نظر من.
چگونه بودن ذهنست که تعیین میکند، کتاب را چطوری دریافت و پرداخت کند مطالبش را در ذهن.
مداد کشیدن
اما نکتهای که من همیشه به کار میبردم و میبرم چه کتاب درسی و چه غیر درسی باشد، یک مداد لای هر کتابی دارم.
موقعی که دارم آن کتاب را میخانم زیر جملههای مهم یا پارگرافهای مهم خط میکشم.
اگر خیلی جمله یا پارگراف کلیدی باشد علامت ستاره را میکشم.
اگر جمله یا پارگرافی را متوجه نشوم علامت سوال میگذارم تا با شخصی که به آن مباحث علم دارد وارد گفتگو شوم.
اگر کلمهای معنیاش را ندانم همان لحظه، معنی را در میآورم و مینویسم.
مداد کشیدن زیر بخشهایی که از نظر من مهماند این کمک را میکنند که اگر دوباره به آن کتاب مراجعه میکنم، خیلی سریع مطالب دوباره در ذهنم چرخ میزنند و بازسازی میشوند.
اما راه کار دیگه در کتابخانی کلمهبرداریست.
این روشیست که از استاد کلانتری آموختم.
تمام تلاشم میکنم که حتمن این تمرین را انجام دهم.
اگر شما قصد دارید شعر بگویید، داستان، رمان یا هر نوشته دیگری را بنویسید حتمن تمرین کلمهبرداری را انجام دهید.
کلمهبرداری در موقع نوشتن به کمکتان میآید.
تاثیر اولیه را شاید درک نکنیم، اما تاثیر ثانویه آن را در ذهن و قلممان متوجه میشویم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
هر فردی در ذهنش در مورد هر مسئلهای قطعن به برترین روشها فکر میکند.
کتابخانی هم از مواردیست که گزینههایی برایش داریم.
اگر بهخاهم از تجربه خودم بگویم، خب من با صدای تلویزیون کتاب میخانم. اصلن هم تمرکزم از بین نمیرود.
حتا امتحانات دانشگاه یا خاندن برای کنکور را هم با صدای تلویزیون درس خاندم.
بیشترین کتابهایم را در مترو با آن همه سَروصدا خاندم. کاملن هم همیشه تمرکز داشتم.
من چون همیشه در فعالیت بودم، موقع امتحانات درسهام هیچوقت در سکوت نخاندم.
گاهی درسی را ۲ ساعت سَرپا خاندم، در دفتر محل کارم، بعد رفتم امتحان دادم.
شاید گزینه انتخابی اگر داشتم سکوت را انتخاب میکردم. اما سکوت دلیل بر تمرکزداشتن نیست به نظر من.
چگونه بودن ذهنست که تعیین میکند، کتاب را چطوری دریافت و پرداخت کند مطالبش را در ذهن.
مداد کشیدن
اما نکتهای که من همیشه به کار میبردم و میبرم چه کتاب درسی و چه غیر درسی باشد، یک مداد لای هر کتابی دارم.
موقعی که دارم آن کتاب را میخانم زیر جملههای مهم یا پارگرافهای مهم خط میکشم.
اگر خیلی جمله یا پارگراف کلیدی باشد علامت ستاره را میکشم.
اگر جمله یا پارگرافی را متوجه نشوم علامت سوال میگذارم تا با شخصی که به آن مباحث علم دارد وارد گفتگو شوم.
اگر کلمهای معنیاش را ندانم همان لحظه، معنی را در میآورم و مینویسم.
مداد کشیدن زیر بخشهایی که از نظر من مهماند این کمک را میکنند که اگر دوباره به آن کتاب مراجعه میکنم، خیلی سریع مطالب دوباره در ذهنم چرخ میزنند و بازسازی میشوند.
اما راه کار دیگه در کتابخانی کلمهبرداریست.
این روشیست که از استاد کلانتری آموختم.
تمام تلاشم میکنم که حتمن این تمرین را انجام دهم.
اگر شما قصد دارید شعر بگویید، داستان، رمان یا هر نوشته دیگری را بنویسید حتمن تمرین کلمهبرداری را انجام دهید.
کلمهبرداری در موقع نوشتن به کمکتان میآید.
تاثیر اولیه را شاید درک نکنیم، اما تاثیر ثانویه آن را در ذهن و قلممان متوجه میشویم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
تو قابعکسی یا خود خودی
همیشه وقتی خاستم با تو حرف بزنم، به عکس روی طاقچه نگاه میکنم.
من فقط عکسهایت را دیدهام. حسهایت را شنیدهام.
مهربانیت، محبتت، خوشرویت، شیکبودنت، همه را شنیدهام.
تو که نقطه وصل من به این سیاره بودی را ندیدهام، فقط شنیدهام.
نمیدانم از تو چه بنویسم که آنقدر بزرگمنش بودی. اما من هیچ از تو ندارم.
البته خیلیها فِیتبک میدهند که در رفتار شبیه تو هم. قطعن لحظهای که به آن دنیا بیایم که نمیدانم کجاست روحم اول به دنبال تو میگردد پدر.
نمیدانم چه بنویسم برایت. از لحظهای که عقل آمد برایم، سنگقبری را نشان دادند گفتند پدر اینجا در سکوت خابیدهست.
همیشه به دنبال پدر برای خودم بودم.
میدانی مادر در اوج جوانی و زیبایی چقدر تنها
شد.
میدانی مادر خم شد. میدانی مادر....
به نظرت تو که رفتی شاید دِگر احساسی را حس نکنی اما آنکه میماند فقط آنها که میمانند....
به همین دلیل همیشه آنهایی که همسرانشان را از دست دادند برایشان یار مناسب پیدا کردم تا ازدواج کنند. حتا آنهایی که طلاق گرفتند را تشویق به ازدواج کردم تا دوباره مزدوج شدند.
به خاطر همین زمانی که خانمها همیشه از همسران خود بدگویی میکنند من میگویم خب شما هم شاید بدی کردید که اینگونه رفتار میکنند.
در محیط کار یا محیطهای دوستی بیشتر دوستانم آقایان هستند. مَردها را بیشتر از خانمها دوست میدارم.
در مهمانیها من همیشه کنار آقایان مینشینم و صحبت میکنم.
مریمبانو صنعتی
۷ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Spechoff
همیشه وقتی خاستم با تو حرف بزنم، به عکس روی طاقچه نگاه میکنم.
من فقط عکسهایت را دیدهام. حسهایت را شنیدهام.
مهربانیت، محبتت، خوشرویت، شیکبودنت، همه را شنیدهام.
تو که نقطه وصل من به این سیاره بودی را ندیدهام، فقط شنیدهام.
نمیدانم از تو چه بنویسم که آنقدر بزرگمنش بودی. اما من هیچ از تو ندارم.
البته خیلیها فِیتبک میدهند که در رفتار شبیه تو هم. قطعن لحظهای که به آن دنیا بیایم که نمیدانم کجاست روحم اول به دنبال تو میگردد پدر.
نمیدانم چه بنویسم برایت. از لحظهای که عقل آمد برایم، سنگقبری را نشان دادند گفتند پدر اینجا در سکوت خابیدهست.
همیشه به دنبال پدر برای خودم بودم.
میدانی مادر در اوج جوانی و زیبایی چقدر تنها
شد.
میدانی مادر خم شد. میدانی مادر....
به نظرت تو که رفتی شاید دِگر احساسی را حس نکنی اما آنکه میماند فقط آنها که میمانند....
به همین دلیل همیشه آنهایی که همسرانشان را از دست دادند برایشان یار مناسب پیدا کردم تا ازدواج کنند. حتا آنهایی که طلاق گرفتند را تشویق به ازدواج کردم تا دوباره مزدوج شدند.
به خاطر همین زمانی که خانمها همیشه از همسران خود بدگویی میکنند من میگویم خب شما هم شاید بدی کردید که اینگونه رفتار میکنند.
در محیط کار یا محیطهای دوستی بیشتر دوستانم آقایان هستند. مَردها را بیشتر از خانمها دوست میدارم.
در مهمانیها من همیشه کنار آقایان مینشینم و صحبت میکنم.
مریمبانو صنعتی
۷ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Spechoff
❤3
چند برگ از چند کتاب
زیست با کتاب از جنس دیگریست.
زیست با کتابی به گاه ۱۰۰سال، به گاه ۵۰۰سال، به گاه ۱۰۰۰سال در ما اثر گذارست.
اما نمیدانم کتابهایی که من آنها را معرفی میکنم چقدر در زیست شما تاثیر گذارست.
اگر تجربهای از خاندنش داشتید میتوانید سهیم بشوید.
● کتاب "بیداری قهرمان درون"
اثر "کارول اس پیرسُون"
این کتاب بر اساس کهنالگوها که تاثیر گرفته از روانشناسی یونگ است.
کتاب به خودشناسی و بالقوهای شخصی درونی میپردازد.
در این کتاب بخشهای ذهنی و جنگهای درونی خود را به طور واضح میبینیم.
در بخشی از کتاب میخانیم:
"اغلب بزرگترین مانع برای یافتن داستان حقیقی و کار حقیقی خودمان ترس از این مسئاله است که آن کار، بیش از اندازه بزرگ یا بیش اندازه کم اهمیت باشد"
.
هرکدام از جایگاه بالا را که گفته به طور اخص توضیح میدهد.
● کتاب "علم زندگی"
اثر گروهی از "پزشکان طب آیُوروِدا"
ترجمه: "هایده قلعه بیگی" و
"همیلا امیرابراهیمی"
کتاب حاضر با رویکرد پزشکی
"آیُوروِدا ماهاریشی" مهارتهایی را در سطحی که در آن متولد میشویم را به ما میآموزد.
این کتاب در مورد طبعهای ما پیتا، واتا، کافکا، اِتر صحبت میکند.
همزمان در مورد ذهن و بدن و تاثیری گذاری ذهن بر روی بدن صحبت میکند.
☆ نکتهای که هنگام خاندن کتاب باید رعایت شود:
در ابتدا کتاب، شما در مورد طبعها تستی میبینید. باید همه تستها را انجام دهید و بعد جمع سوالات هر تست را زیر خودش بنویسید.
بیشترین عدد طبع یا دوشای غالب بدن شما در میآید.
اما اگر ۲ عدد از ۲تا طبع برای شما نزدیک به هم در آمد شما ۲ دوشایی هستید. یا اینکه بهمریختگی طبع را دارید. با مطالعه کامل کتاب متوجه میشوید که من چه میگویم.
بهترست جواب تستها را در برگه کاغذ بزنید. زمانی که مطالعه کتاب تمام شد، بار دوم با آگاهی بیشتری دوباره تستها را بزنید.
☆ نکته: شما زمانی که میخاهید تستها را جواب بدهید باید حتمن به سن قبل از مدرسه توجه کنید. یا به زمانی که مدرسهها تعطیل بوده میل شما در شرایط عادی چگونه بوده است.
چون بعضی از شرایط فیزیکی و ذهنی ما بر اساس شغل، شرایط زندگی، سن ما، امکانات ما تغییر میکند. بر اساس تغییرات جواب درست را نمیتوانیم بدهیم.
بعد از مطالعه کتاب اگر سوالی داشتید میتوانید همینجا از خودم بپرسید.
● کتاب"تمرینهای عملی یوگا"
اثر "مسعود مهدویپور"
بعد از مطالعه کتاب "علم زندگی" معرفی این کتاب ملزمست. چون در کتاب "علم زندگی"
حرکتهای یوگا و تمریناتی را بر اساس طبع شما بازگو میکند.
کتاب "تمرینهای عملی یوگا" از مبتدی و گامبهگام آموزش میدهد.
کتاب متن و تصویرست. شما به راحتی تصویر حرکت را میبینید.
اگر از این کتاب و حرکات هم سوال داشتید، میتوانید همینجا بپرسید.
این فهرست ادامه دارد.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
زیست با کتاب از جنس دیگریست.
زیست با کتابی به گاه ۱۰۰سال، به گاه ۵۰۰سال، به گاه ۱۰۰۰سال در ما اثر گذارست.
اما نمیدانم کتابهایی که من آنها را معرفی میکنم چقدر در زیست شما تاثیر گذارست.
اگر تجربهای از خاندنش داشتید میتوانید سهیم بشوید.
● کتاب "بیداری قهرمان درون"
اثر "کارول اس پیرسُون"
این کتاب بر اساس کهنالگوها که تاثیر گرفته از روانشناسی یونگ است.
کتاب به خودشناسی و بالقوهای شخصی درونی میپردازد.
در این کتاب بخشهای ذهنی و جنگهای درونی خود را به طور واضح میبینیم.
در بخشی از کتاب میخانیم:
"اغلب بزرگترین مانع برای یافتن داستان حقیقی و کار حقیقی خودمان ترس از این مسئاله است که آن کار، بیش از اندازه بزرگ یا بیش اندازه کم اهمیت باشد"
.
هرکدام از جایگاه بالا را که گفته به طور اخص توضیح میدهد.
● کتاب "علم زندگی"
اثر گروهی از "پزشکان طب آیُوروِدا"
ترجمه: "هایده قلعه بیگی" و
"همیلا امیرابراهیمی"
کتاب حاضر با رویکرد پزشکی
"آیُوروِدا ماهاریشی" مهارتهایی را در سطحی که در آن متولد میشویم را به ما میآموزد.
این کتاب در مورد طبعهای ما پیتا، واتا، کافکا، اِتر صحبت میکند.
همزمان در مورد ذهن و بدن و تاثیری گذاری ذهن بر روی بدن صحبت میکند.
☆ نکتهای که هنگام خاندن کتاب باید رعایت شود:
در ابتدا کتاب، شما در مورد طبعها تستی میبینید. باید همه تستها را انجام دهید و بعد جمع سوالات هر تست را زیر خودش بنویسید.
بیشترین عدد طبع یا دوشای غالب بدن شما در میآید.
اما اگر ۲ عدد از ۲تا طبع برای شما نزدیک به هم در آمد شما ۲ دوشایی هستید. یا اینکه بهمریختگی طبع را دارید. با مطالعه کامل کتاب متوجه میشوید که من چه میگویم.
بهترست جواب تستها را در برگه کاغذ بزنید. زمانی که مطالعه کتاب تمام شد، بار دوم با آگاهی بیشتری دوباره تستها را بزنید.
☆ نکته: شما زمانی که میخاهید تستها را جواب بدهید باید حتمن به سن قبل از مدرسه توجه کنید. یا به زمانی که مدرسهها تعطیل بوده میل شما در شرایط عادی چگونه بوده است.
چون بعضی از شرایط فیزیکی و ذهنی ما بر اساس شغل، شرایط زندگی، سن ما، امکانات ما تغییر میکند. بر اساس تغییرات جواب درست را نمیتوانیم بدهیم.
بعد از مطالعه کتاب اگر سوالی داشتید میتوانید همینجا از خودم بپرسید.
● کتاب"تمرینهای عملی یوگا"
اثر "مسعود مهدویپور"
بعد از مطالعه کتاب "علم زندگی" معرفی این کتاب ملزمست. چون در کتاب "علم زندگی"
حرکتهای یوگا و تمریناتی را بر اساس طبع شما بازگو میکند.
کتاب "تمرینهای عملی یوگا" از مبتدی و گامبهگام آموزش میدهد.
کتاب متن و تصویرست. شما به راحتی تصویر حرکت را میبینید.
اگر از این کتاب و حرکات هم سوال داشتید، میتوانید همینجا بپرسید.
این فهرست ادامه دارد.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
❤1
اُه یَره
اُه یَره
هیشکی مثل مُو تو رَه دوست نِدِره.
هی مِیلان مِیلان دنبالم
هی دِلِنگون دِلِنگون مُو
سُرسُر پایدی مُو رّه
چُغذَره؟
تُو خوردن.
عاشقی
یاد داشتنِ؟
اگر دروغِ
چرا ریجِ دلم
به ریجِ دلت
بافتی؟
یادت نِشَه مُو بیاِشِکل.
یِره بِکن دِگِه.
چُغذَر؟
اُه یَره
اگر پِلَخمون یاد داشتنِ
مُو سُرسُر ناسور.
اُه یَره
مِس مِس کردی.
مُو بُرُم دِگِ.
اُه یَره
هیشکی مثل مو تو رَه دوست نِدِره.
معنی شعر
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
هی کوچه کوچه دنبالم
هی آویزان آویزان من
یواشکی پایدی من را.
چه مقدار، چه اندازه؟
گشتن، چرخیدن.
عاشقی
بلد بودنِ؟
اگر دروغ
چرا طناب دلم
به طناب دلت
بافتی؟
یادت نره من در راستی بودم.
سربهسرم نگذار. بیخیال.
چه مقدار؟ چه اندازه؟
آهای آقا
اگر سنگقلاب بلد بودنِ
من یواشکی زخمیت میکردم.
آهای آقا
فقط فقط معطل کردی.
من میروم دیگر.
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
اُه یَره
هیشکی مثل مُو تو رَه دوست نِدِره.
هی مِیلان مِیلان دنبالم
هی دِلِنگون دِلِنگون مُو
سُرسُر پایدی مُو رّه
چُغذَره؟
تُو خوردن.
عاشقی
یاد داشتنِ؟
اگر دروغِ
چرا ریجِ دلم
به ریجِ دلت
بافتی؟
یادت نِشَه مُو بیاِشِکل.
یِره بِکن دِگِه.
چُغذَر؟
اُه یَره
اگر پِلَخمون یاد داشتنِ
مُو سُرسُر ناسور.
اُه یَره
مِس مِس کردی.
مُو بُرُم دِگِ.
اُه یَره
هیشکی مثل مو تو رَه دوست نِدِره.
معنی شعر
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
هی کوچه کوچه دنبالم
هی آویزان آویزان من
یواشکی پایدی من را.
چه مقدار، چه اندازه؟
گشتن، چرخیدن.
عاشقی
بلد بودنِ؟
اگر دروغ
چرا طناب دلم
به طناب دلت
بافتی؟
یادت نره من در راستی بودم.
سربهسرم نگذار. بیخیال.
چه مقدار؟ چه اندازه؟
آهای آقا
اگر سنگقلاب بلد بودنِ
من یواشکی زخمیت میکردم.
آهای آقا
فقط فقط معطل کردی.
من میروم دیگر.
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
سوسک شدن یا سوسک بودن؟
نمیدانم ما بهذات سوسک هستیم یا سوسکوار زندگی میکنیم.
کتاب «مسخ» اثر کافکا نیز مصداق همین مطلب منست.
چقدر سوسک میشویم؟
کجاها.
چطور سوسکی هستیم.
ماسک سوسکی را کی میزنیم.
چگونه سوسکوار حرکت میکنیم.
راه رفتن سوسک دیدید. دویدنش، ذهنش، احساش، عنی که بعد از کشتنش میماند.
شاید هم مثل گرگور یک شبه سوسک میشویم.
آنگاه ذات سوسکی همگان بر ما هویدا میشود.
چگونه در یک شب سوسک شدیم؟
به نظرم سوسک شدن در «مسخ» کافکا سمبلی از هر آدمیست که در زندگی شاید به دلیل تجربه زیستیاش یکبار چندشآور بشود. بر اثر همین اتفاق سوسکهای اطرافش را بشناسد.
سوسکهای اطراف گرگور همانند آدمهایست که از ۱ تا ۱۰۰۰ ماسک بر صورت دارند. یکی از این ماسکها ماسک سوسکیست.
اینکه سامسا مسخ شده در یکشب، نه اینگونه نیست.
گرگور سامسا از ابتدا مسخ پدر و خانواده شده بوده و فقط با تبدیل شدنش آن مسخ نمود بیرونی پیدا کرده.
زندگی روزمره را که بررسی کنیم انواع مسخشدهگی را میبینیم.
مسخ از کجا پیدا میشود؟
مسخ از علاقه وافر، از حس مسوولیت، از تمامی آنچه برای ما باری میشود بر دوش، ذهن و احساس ما، آنجا همان جای مسخشدهگی ماست.
از همان جایی که ما همه میشویم و اجازه رشد را به دلیل حمایت از دیگری میگیریم.
گرگور با اتفاقی که برای خانوادهاش میافتد و احساس مسوولیتی که میپذیرد، خود را مسخ پدر میکند.
این موضوع را براحتی میتوان بین افراد دید. مادر چون خدمت میکند در خانه از همان ابتدا مسخ همسر و بعد مسخ فررندان میشود.
زمانی که مادر بیمار شود چه میشود؟
همان سوسک شدن برایش اتفاق میافتد.
حتمن از سوسک شدن منظورم را میدانید همان که عزیزست یکدفعه چندشآور و بدردنخور میشود.
اطرافیان سوسکوار خود عمل میکنند.
ما همدیگر را مسخ میکنیم فقط به این دلیل که مثل پدر سامسا خودخاهیهای خود را از درون و بیرون ارضا کنیم.
به جایگاهها و روابط زمانی که بهدقت نگاه کنید میبینید چقدر افراد به طرق مختلف همدیگر را مسخ میکنند. تا تمام خودخاهیهای خود را بدون کموکاستی برطرف کنند.
نمونه بارز مسخشدهگی زن یا مادرست. همسر او مرد همان ظالم خانه یا همان ذات سوسکوار پنهان وجودشست.
بارها دیدم زنی که بیمار شد همسرش او را طرد کرد و بعد از خانه بیرون کرد. مثل یخچالی که خراب میشود و دیگر چون قابلیت سرویس دهی ندارد آن را از برق میکشد بیرون و روانه سمساری یا خانه پدریش میکند.
بله این همان سامسا یا همه زنها همان سامسااند؟
ادامه دارد...
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
نمیدانم ما بهذات سوسک هستیم یا سوسکوار زندگی میکنیم.
کتاب «مسخ» اثر کافکا نیز مصداق همین مطلب منست.
چقدر سوسک میشویم؟
کجاها.
چطور سوسکی هستیم.
ماسک سوسکی را کی میزنیم.
چگونه سوسکوار حرکت میکنیم.
راه رفتن سوسک دیدید. دویدنش، ذهنش، احساش، عنی که بعد از کشتنش میماند.
شاید هم مثل گرگور یک شبه سوسک میشویم.
آنگاه ذات سوسکی همگان بر ما هویدا میشود.
چگونه در یک شب سوسک شدیم؟
به نظرم سوسک شدن در «مسخ» کافکا سمبلی از هر آدمیست که در زندگی شاید به دلیل تجربه زیستیاش یکبار چندشآور بشود. بر اثر همین اتفاق سوسکهای اطرافش را بشناسد.
سوسکهای اطراف گرگور همانند آدمهایست که از ۱ تا ۱۰۰۰ ماسک بر صورت دارند. یکی از این ماسکها ماسک سوسکیست.
اینکه سامسا مسخ شده در یکشب، نه اینگونه نیست.
گرگور سامسا از ابتدا مسخ پدر و خانواده شده بوده و فقط با تبدیل شدنش آن مسخ نمود بیرونی پیدا کرده.
زندگی روزمره را که بررسی کنیم انواع مسخشدهگی را میبینیم.
مسخ از کجا پیدا میشود؟
مسخ از علاقه وافر، از حس مسوولیت، از تمامی آنچه برای ما باری میشود بر دوش، ذهن و احساس ما، آنجا همان جای مسخشدهگی ماست.
از همان جایی که ما همه میشویم و اجازه رشد را به دلیل حمایت از دیگری میگیریم.
گرگور با اتفاقی که برای خانوادهاش میافتد و احساس مسوولیتی که میپذیرد، خود را مسخ پدر میکند.
این موضوع را براحتی میتوان بین افراد دید. مادر چون خدمت میکند در خانه از همان ابتدا مسخ همسر و بعد مسخ فررندان میشود.
زمانی که مادر بیمار شود چه میشود؟
همان سوسک شدن برایش اتفاق میافتد.
حتمن از سوسک شدن منظورم را میدانید همان که عزیزست یکدفعه چندشآور و بدردنخور میشود.
اطرافیان سوسکوار خود عمل میکنند.
ما همدیگر را مسخ میکنیم فقط به این دلیل که مثل پدر سامسا خودخاهیهای خود را از درون و بیرون ارضا کنیم.
به جایگاهها و روابط زمانی که بهدقت نگاه کنید میبینید چقدر افراد به طرق مختلف همدیگر را مسخ میکنند. تا تمام خودخاهیهای خود را بدون کموکاستی برطرف کنند.
نمونه بارز مسخشدهگی زن یا مادرست. همسر او مرد همان ظالم خانه یا همان ذات سوسکوار پنهان وجودشست.
بارها دیدم زنی که بیمار شد همسرش او را طرد کرد و بعد از خانه بیرون کرد. مثل یخچالی که خراب میشود و دیگر چون قابلیت سرویس دهی ندارد آن را از برق میکشد بیرون و روانه سمساری یا خانه پدریش میکند.
بله این همان سامسا یا همه زنها همان سامسااند؟
ادامه دارد...
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
فرشتهها
ستاره کوچولو همیشه دلش میخاست فرشتهها را ببیند. همهاش از مامانش میپرسید فرشتهها چه شکلیاند؟
یک شب که داشتند میرفتند عروسی مامانش گفت الان میرویم یک فرشته زیبا واقعی را ببینیم.
به عروسی که رسیدند. ستاره کوچولو گفت مامان فرشته کو؟
مامان گفت تا ما آماده بشویم، بنشینیم فرشته هم آمده.
بعد از ساعتی که گذشت عروس وارد شد با لباس پفدارش.
مامان گفت فرشته آمد. ببین چه خوشگله.
آخر شب گفتم مامان میخام فرشته را ببوسم.
با مامان رفتیم فرشته را بوسیدم.
از آن شب به بعد همیشه منتظر فرشتههام تا برم ببوسمشان.
مریمبانو صنعتی
#داستانکودک
@Speechoff
ستاره کوچولو همیشه دلش میخاست فرشتهها را ببیند. همهاش از مامانش میپرسید فرشتهها چه شکلیاند؟
یک شب که داشتند میرفتند عروسی مامانش گفت الان میرویم یک فرشته زیبا واقعی را ببینیم.
به عروسی که رسیدند. ستاره کوچولو گفت مامان فرشته کو؟
مامان گفت تا ما آماده بشویم، بنشینیم فرشته هم آمده.
بعد از ساعتی که گذشت عروس وارد شد با لباس پفدارش.
مامان گفت فرشته آمد. ببین چه خوشگله.
آخر شب گفتم مامان میخام فرشته را ببوسم.
با مامان رفتیم فرشته را بوسیدم.
از آن شب به بعد همیشه منتظر فرشتههام تا برم ببوسمشان.
مریمبانو صنعتی
#داستانکودک
@Speechoff
❤3
صدای عشق پیچید در جهانهستی همگان از این صدا آمدند و نشستند و ایستادند.
عشق که پیچید در همگان چرخ زد، هر ذره ذرهای برد یکی عِین را، دِگری شِین را، بعضی قِین را.
اما عدهای کامل در ذره ذرهش نشستنداند و نوشیدند.
ع
ش
ق
عاشق اول عالم
معشوق اول عالم
عشق را داد و
پیچاند در ذره عالم.
همگان چه ذرهای برده باشند از
ع
ش
ق
در عالم عاشق دوم و
معشوق دوماند.
اما آنانی که عشق را هر ذره بردهاند
عاشق عالم اولاند و
معشوق عالم اولاند.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
عشق که پیچید در همگان چرخ زد، هر ذره ذرهای برد یکی عِین را، دِگری شِین را، بعضی قِین را.
اما عدهای کامل در ذره ذرهش نشستنداند و نوشیدند.
ع
ش
ق
عاشق اول عالم
معشوق اول عالم
عشق را داد و
پیچاند در ذره عالم.
همگان چه ذرهای برده باشند از
ع
ش
ق
در عالم عاشق دوم و
معشوق دوماند.
اما آنانی که عشق را هر ذره بردهاند
عاشق عالم اولاند و
معشوق عالم اولاند.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
❤1
تا خو نکردهام به بلندای مَد بیا
یکبار دیگر از هنرت استفاده کن
جذر مرا بگیر و مرا صرف و ساده کن
سورنا پارسی
#شعر
@Speechoff
یکبار دیگر از هنرت استفاده کن
جذر مرا بگیر و مرا صرف و ساده کن
سورنا پارسی
#شعر
@Speechoff
❤1
یلدا شب بلند غزلهای مشرقیست
میلاد هر ترانه زیبای مشرقیست
سعدی
#شعر
یلدا بر شما یکایک مبارک.🌺🌺🌺🌺⚘⚘⚘⚘
شاد باشید🌻🌻🌻🌻
@Speechoff
میلاد هر ترانه زیبای مشرقیست
سعدی
#شعر
یلدا بر شما یکایک مبارک.🌺🌺🌺🌺⚘⚘⚘⚘
شاد باشید🌻🌻🌻🌻
@Speechoff
🥰1
آفرینش
آتشفشان فریاد برآورد
تکهتکهاش به راه
تکهای ذغال
تکهای جیوه آیینه شد
آیینه بر طبیعت زاده شد
زان طبیعت زنی جلوه کرد
زن که خود در آیینه بِدید چشید آن مذاب روان را
دهان بگشود و
فریاد برآورد
همینست زاده من
برآفرید اژدها
بر او بِنشیند و پرواز کند
تا فریاد برآورد و
برآفرید جِنیان
پرید از دوش اژدها
برنشست بر دوش جِنیان
بر او آواز آتش برآورد
برآفرید مار و سوسمار
بر او آواز خوراک برآورد
برنشست بر سوسمار
برشد بر اقیانوسها
برآورد فریاد و
برآفرید کوسه را
پرش زد بر پشت کوسه
بِنشست بر او داد فرماندهی
اژدها، جِنیان
ماران، سوسماران و کوسهها
بتاختند با زن
فریاد برآورند و
برآفریدند
زمین، آسمان و زمان را.
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
آتشفشان فریاد برآورد
تکهتکهاش به راه
تکهای ذغال
تکهای جیوه آیینه شد
آیینه بر طبیعت زاده شد
زان طبیعت زنی جلوه کرد
زن که خود در آیینه بِدید چشید آن مذاب روان را
دهان بگشود و
فریاد برآورد
همینست زاده من
برآفرید اژدها
بر او بِنشیند و پرواز کند
تا فریاد برآورد و
برآفرید جِنیان
پرید از دوش اژدها
برنشست بر دوش جِنیان
بر او آواز آتش برآورد
برآفرید مار و سوسمار
بر او آواز خوراک برآورد
برنشست بر سوسمار
برشد بر اقیانوسها
برآورد فریاد و
برآفرید کوسه را
پرش زد بر پشت کوسه
بِنشست بر او داد فرماندهی
اژدها، جِنیان
ماران، سوسماران و کوسهها
بتاختند با زن
فریاد برآورند و
برآفریدند
زمین، آسمان و زمان را.
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
❤1