دکتر طبسنتی دیروز آمده بود خانه برای طبسوزنی. پرسید داروهایی که نوشتم سَروقت میخورید.
گفتم نه. ساعتش یهطوریه که من نمیتوانم بخورم. چون ناهار میخورم. ساعت ۴ و ۵ دیگه نمیتوانم بعد از غذا دارو بخورم. حالتتهوع بههم دست میدهد.
زمان صبح هم به همین منوال میخورد به زمان صبحانه خوردنم. چون زمانی که میخورم نمیتوانم سریع صبحانه بخورم، دوباره معدهام اذیت میشود.
گفت ساعتهایی که من گفتم را میتوانید تغییر بدهید.
گفتم در تاثیر دارو فرقی دارد؟ گفت بله. خب هر دارویی زمان تاثیرش در همان ساعت بالاست. اما شما تغییر دهید باز تاثیر را میگذارد.
خاهرم امروز همه را یکجا به خورد من داد.
هِی من میگفتم دهنم دیگه باز نمیکنم میگفت باز کن همین میریزم فقط.
همین میریزم یک قاشق شد ۴ تا قاشق.
گفتم یکقاشق بود چرا زیاد شد؟
گفت نوشته با آب قاتی کنید به همین دلیل زیاد شد.
دهن باز کن، باز. تا ۱۲ ظهر نتوانستم صبحانه بخورم.
گفت حالا که ۱۲ داری صبحانه میخوری بزار داروی قبل ناهارم را هم بخوری. دوباره دهن باز، باز کن.
گفتم دکتر گفت تا جلسه بعد منظم بخور اثرش به من بگو. نگفت همه را درجا بهخورد من بدهی.
خاهرم گفت جلسه بعد پنجشنبهست باید بخوری تا پنجشنبه آمد پرسید، بتوانی جواب بدهی.
گفتم امتحان که نیست. فوقش میگویم نتوانستم بخورم.
گفت نه. نتوانستم یعنی چی. تو الان دهن باز کن من خودم میریزم تو دهنت. تمام شد. دیدی همه را خوردی.
بالاخره همه را خوردم. اما قرص را زیر دفتر بالای تختم لای دستمالکاغذی قایم کردم.
گفت خوردی؟
گفتم بلی خوردم.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
گفتم نه. ساعتش یهطوریه که من نمیتوانم بخورم. چون ناهار میخورم. ساعت ۴ و ۵ دیگه نمیتوانم بعد از غذا دارو بخورم. حالتتهوع بههم دست میدهد.
زمان صبح هم به همین منوال میخورد به زمان صبحانه خوردنم. چون زمانی که میخورم نمیتوانم سریع صبحانه بخورم، دوباره معدهام اذیت میشود.
گفت ساعتهایی که من گفتم را میتوانید تغییر بدهید.
گفتم در تاثیر دارو فرقی دارد؟ گفت بله. خب هر دارویی زمان تاثیرش در همان ساعت بالاست. اما شما تغییر دهید باز تاثیر را میگذارد.
خاهرم امروز همه را یکجا به خورد من داد.
هِی من میگفتم دهنم دیگه باز نمیکنم میگفت باز کن همین میریزم فقط.
همین میریزم یک قاشق شد ۴ تا قاشق.
گفتم یکقاشق بود چرا زیاد شد؟
گفت نوشته با آب قاتی کنید به همین دلیل زیاد شد.
دهن باز کن، باز. تا ۱۲ ظهر نتوانستم صبحانه بخورم.
گفت حالا که ۱۲ داری صبحانه میخوری بزار داروی قبل ناهارم را هم بخوری. دوباره دهن باز، باز کن.
گفتم دکتر گفت تا جلسه بعد منظم بخور اثرش به من بگو. نگفت همه را درجا بهخورد من بدهی.
خاهرم گفت جلسه بعد پنجشنبهست باید بخوری تا پنجشنبه آمد پرسید، بتوانی جواب بدهی.
گفتم امتحان که نیست. فوقش میگویم نتوانستم بخورم.
گفت نه. نتوانستم یعنی چی. تو الان دهن باز کن من خودم میریزم تو دهنت. تمام شد. دیدی همه را خوردی.
بالاخره همه را خوردم. اما قرص را زیر دفتر بالای تختم لای دستمالکاغذی قایم کردم.
گفت خوردی؟
گفتم بلی خوردم.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
❤1
لحظههای هیچ در هیچ
هیچ که میگویند منم.
من آن هیچِ هیچم.
که در این هیچ نمیدانم
به چه هیچی بِیندیشم.
من در این هیچِ هیچِ هیچم.
بیهودگی در بیهودگی.
بیهودگی که میگویم نمیدانی چیست؟
بیهودگی در بیهودگی
خابِ خابِ خاب
خاب در این بیهودگی.
نیمهیروز گذشت به خاب.
دارو خاب میآورد بیماری خود نیز خاب.
همه اینها میشود بیهودگی.
همه این بیهودگیها میشود هیچهای من.
من در این خابهای بیهوده هیچ
شب به صبح، صبح به شب میگذرانم.
اینها همه لحظههای منست
لحظه در لحظه
خاب در خاب
بیهودگی در بیهودگی
هیچی در هیچی
جُز لحظهای که مینویسم.
نوشتن مرا از بیهودگی در میآورد.
نوشتن لحظهای از هیچ بودن
لحظهای از خابِ خاب بیرون میکند.
خاندن نیز همین گونه عمل میکند
لحظهای از خاب
لحظهای از بیهودگی
لحظهای از هیچ بودن در میآورد.
در این درازبودن جسم
بیهیچ
جُز خاندن
نوشتن و فیلمدیدن کار دگِری نمیشود کرد.
فقط فقط مینویسم.
مینویسم
میخانم و میبینم که مغزم نپوسد تا
روز برخاستن.
تا تاتیتاتی کردن دوباره
تا دوباره دوباره قدمبرداشتن
دوباره دوباره دویدن
دوباره دوباره دستزدن و
دوباره دوباره حرکتکردن
دوباره دوباره جُنبوجُوش کردن
دوباره دوباره رقصیدن
دوباره دوباره در آیینهدیدن
دوباره دوباره زدن زدن تنبور
دوباره دوباره خروشوخروشیدن
دوباره دوباره جَستزدن
دوباره دوباره با هیچ و
بیهیچ
دوباره دوباره دویدن
دنبال هیچها و
هیچها به دنبال من دویدن.
هیچها
هیچ که میگویند منم.
من آن هیچِ هیچم.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
هیچ که میگویند منم.
من آن هیچِ هیچم.
که در این هیچ نمیدانم
به چه هیچی بِیندیشم.
من در این هیچِ هیچِ هیچم.
بیهودگی در بیهودگی.
بیهودگی که میگویم نمیدانی چیست؟
بیهودگی در بیهودگی
خابِ خابِ خاب
خاب در این بیهودگی.
نیمهیروز گذشت به خاب.
دارو خاب میآورد بیماری خود نیز خاب.
همه اینها میشود بیهودگی.
همه این بیهودگیها میشود هیچهای من.
من در این خابهای بیهوده هیچ
شب به صبح، صبح به شب میگذرانم.
اینها همه لحظههای منست
لحظه در لحظه
خاب در خاب
بیهودگی در بیهودگی
هیچی در هیچی
جُز لحظهای که مینویسم.
نوشتن مرا از بیهودگی در میآورد.
نوشتن لحظهای از هیچ بودن
لحظهای از خابِ خاب بیرون میکند.
خاندن نیز همین گونه عمل میکند
لحظهای از خاب
لحظهای از بیهودگی
لحظهای از هیچ بودن در میآورد.
در این درازبودن جسم
بیهیچ
جُز خاندن
نوشتن و فیلمدیدن کار دگِری نمیشود کرد.
فقط فقط مینویسم.
مینویسم
میخانم و میبینم که مغزم نپوسد تا
روز برخاستن.
تا تاتیتاتی کردن دوباره
تا دوباره دوباره قدمبرداشتن
دوباره دوباره دویدن
دوباره دوباره دستزدن و
دوباره دوباره حرکتکردن
دوباره دوباره جُنبوجُوش کردن
دوباره دوباره رقصیدن
دوباره دوباره در آیینهدیدن
دوباره دوباره زدن زدن تنبور
دوباره دوباره خروشوخروشیدن
دوباره دوباره جَستزدن
دوباره دوباره با هیچ و
بیهیچ
دوباره دوباره دویدن
دنبال هیچها و
هیچها به دنبال من دویدن.
هیچها
هیچ که میگویند منم.
من آن هیچِ هیچم.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
❤2
باغچه مادربزرگ
گلسرخ باغچه خونه مادربزگم
سَرم میچرخونم در حوض حیاط
کاشیهای رنگی به رنگ آبی
ماهیهای قرمزی
هندونه قِلقلی قِل میخوره توی آب
درختهای دور حوض میرقصند با ساز باد
پیشی ملوس دست میکنه توی آب
مادربزرگ سوزن به دست میدوزه و میدوزه
میگم مامانبزرگ چی رو کوک میزنی دوک میزنی
میگه درز لباس دُوز ملافه
خب من کجا بشینم
مامانبزرگ مهربون کُوک و دُوک وِل میکنه
منم با خوشحالی میشینم تو بغلش
پدربزرگ نون به دست رسیده خونه
میگه بیا بریم موتورسواری
میریم موتورسواری
منم سُکاندارشِم
صدای باد میآید
باد بوسم میکنه
منم دهن باز میکنم
اما باد رَد میشه
میریم دور میزنیم
چرخ میزنیم
سُرسُره بازی
سُرسُره
تاببازی
بازیبازی
اَلِکلنگبازی
بازیبازی
میآیم خونه
غروب شده
مامانبزرگ دستم میگیره
میریم حَرم
پیش امامرضا«ع»
میریم بازار
مامانبزرگ برام پارچه میخره
میآیم خونه
برام به اندازه قدم قیچی میکنه
دوباره میدوزه و میدوزه
میگم بازم دَرزودُوزه؟
نه.
نه دَرزهِ.
نه دُزه.
دارم برات چادر میدوزم
چادر نماز
میریم حَرم چادر داشته باشی
شبشده
برمیگردم تو باغچه
چشممهام میبندم
میخابم.
مریمبانو صنعتی
#داستانشعر
@Speechoff
گلسرخ باغچه خونه مادربزگم
سَرم میچرخونم در حوض حیاط
کاشیهای رنگی به رنگ آبی
ماهیهای قرمزی
هندونه قِلقلی قِل میخوره توی آب
درختهای دور حوض میرقصند با ساز باد
پیشی ملوس دست میکنه توی آب
مادربزرگ سوزن به دست میدوزه و میدوزه
میگم مامانبزرگ چی رو کوک میزنی دوک میزنی
میگه درز لباس دُوز ملافه
خب من کجا بشینم
مامانبزرگ مهربون کُوک و دُوک وِل میکنه
منم با خوشحالی میشینم تو بغلش
پدربزرگ نون به دست رسیده خونه
میگه بیا بریم موتورسواری
میریم موتورسواری
منم سُکاندارشِم
صدای باد میآید
باد بوسم میکنه
منم دهن باز میکنم
اما باد رَد میشه
میریم دور میزنیم
چرخ میزنیم
سُرسُره بازی
سُرسُره
تاببازی
بازیبازی
اَلِکلنگبازی
بازیبازی
میآیم خونه
غروب شده
مامانبزرگ دستم میگیره
میریم حَرم
پیش امامرضا«ع»
میریم بازار
مامانبزرگ برام پارچه میخره
میآیم خونه
برام به اندازه قدم قیچی میکنه
دوباره میدوزه و میدوزه
میگم بازم دَرزودُوزه؟
نه.
نه دَرزهِ.
نه دُزه.
دارم برات چادر میدوزم
چادر نماز
میریم حَرم چادر داشته باشی
شبشده
برمیگردم تو باغچه
چشممهام میبندم
میخابم.
مریمبانو صنعتی
#داستانشعر
@Speechoff
❤1
دیروز سر کارگاه نویسآموز استاد در مورد عشق صحبت کردند و کتاب خاندند.
به یاد عشق قایمباشکم افتادم.
یاد بازیهای قایمباشکِیش. یاد اخباری که اَزش شنیدم.
یاد همه چی.
خودم.
خودش.
چگونه بودن خودم.
چگونه بودن او.
چطوری من.
چطوری او.
شدنهای من.
شدنهای او.
تماشاهای من.
تماشاهای او.
شنیدنهای من.
شنیدنهای او.
همین دیشب بعد از کلاس رفتم یکبار دیگه تماشا کردم. اما با اندیشه دِگری تماشا میکردم. چند بار و چند بار تماشا کردم. هر بار اندیشیدم اخباری را که شنیدم را بگویم. اما باز تفکر کردم، نیروی درونیام گفت نه. شاید در زمانی در آیندهای از این عشق قایمباشکی نوشتم.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
به یاد عشق قایمباشکم افتادم.
یاد بازیهای قایمباشکِیش. یاد اخباری که اَزش شنیدم.
یاد همه چی.
خودم.
خودش.
چگونه بودن خودم.
چگونه بودن او.
چطوری من.
چطوری او.
شدنهای من.
شدنهای او.
تماشاهای من.
تماشاهای او.
شنیدنهای من.
شنیدنهای او.
همین دیشب بعد از کلاس رفتم یکبار دیگه تماشا کردم. اما با اندیشه دِگری تماشا میکردم. چند بار و چند بار تماشا کردم. هر بار اندیشیدم اخباری را که شنیدم را بگویم. اما باز تفکر کردم، نیروی درونیام گفت نه. شاید در زمانی در آیندهای از این عشق قایمباشکی نوشتم.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
❤1
چگونه آب بخوریم؟
گفته شده روزی ۸ لیوان آب بخوریم.
اما چگونه خوردن مهمست.
آب باید همدمای بدن باشد. آب یخ یخچال نباشد، فرقی نمیکند تابستان باشد یا زمستان.
زمانی که ما آبی به خنکی یخچال میخوریم اتفاقی که در بدن میافتد اینست که تمام پُرزهای روده را از بین میبرد.
کسانی که میگویند آب میخوریم چاق میشویم دلیلش اینست که آب یخ میخورند. شما زمانی که آب همدمای بدن بخورید اتفاقی نمیافتد.
یکساعت قبل از غذا و ۲ ساعت بعدش آب یا چای نخورید.
یکساعت قبل باعث میشود آتش آگنی معده خاموش شود. اگر آتش آگنی خاموش شود شما دچار چاقی و سوءهاضمه میشوید.
بعد از غذا این پیام ارسال میشود به بدن که شیره روده دارد ترشح میشود، دهانه معده باز میشود و غذای هضم نشده و به اصطلاح نپخته وارد بدن میشود.
آتش آگنی را قَبلن توضیح دادم.
آب را جرعهجرعه بخورید. انگار که دارید میجوید.
اگر اهل پیادهروی هستید، حتمن در زمان پیادهروی آب بخورید. آب باعث میشود سموم بدن دفع شود.
آیا همه طبایع باید ۸ لیوان آب را بخورند؟
نه.
کسانی که طبع کافا «بلغم» دارند، به خاطر دوشای بدن نیاز به ۸ لیوان آب ندارند. چون آب بیشتر باعث لَختی بیشتر در آنها میشود.
برعکس افرادی که طبع واتا «اِتر» دارند، باید بالای ۸ لیوان آب را بخورند. چون به خاطر دوشای بدنشان خشکی در فیزیک و پوست آنها بالاست. این افراد باید آب زیادی بخورند تا خشکی غالب نشود در آنها.
افرادی که طبع پیتا «آتش» دارند، همان ۸ لیوان خوبست. چون آب در این افراد باعث میشود گرمای بدن آنها متعادلتر شود.
مریمبانو صنعتی
#آبخوردن
@Speechoff
گفته شده روزی ۸ لیوان آب بخوریم.
اما چگونه خوردن مهمست.
آب باید همدمای بدن باشد. آب یخ یخچال نباشد، فرقی نمیکند تابستان باشد یا زمستان.
زمانی که ما آبی به خنکی یخچال میخوریم اتفاقی که در بدن میافتد اینست که تمام پُرزهای روده را از بین میبرد.
کسانی که میگویند آب میخوریم چاق میشویم دلیلش اینست که آب یخ میخورند. شما زمانی که آب همدمای بدن بخورید اتفاقی نمیافتد.
یکساعت قبل از غذا و ۲ ساعت بعدش آب یا چای نخورید.
یکساعت قبل باعث میشود آتش آگنی معده خاموش شود. اگر آتش آگنی خاموش شود شما دچار چاقی و سوءهاضمه میشوید.
بعد از غذا این پیام ارسال میشود به بدن که شیره روده دارد ترشح میشود، دهانه معده باز میشود و غذای هضم نشده و به اصطلاح نپخته وارد بدن میشود.
آتش آگنی را قَبلن توضیح دادم.
آب را جرعهجرعه بخورید. انگار که دارید میجوید.
اگر اهل پیادهروی هستید، حتمن در زمان پیادهروی آب بخورید. آب باعث میشود سموم بدن دفع شود.
آیا همه طبایع باید ۸ لیوان آب را بخورند؟
نه.
کسانی که طبع کافا «بلغم» دارند، به خاطر دوشای بدن نیاز به ۸ لیوان آب ندارند. چون آب بیشتر باعث لَختی بیشتر در آنها میشود.
برعکس افرادی که طبع واتا «اِتر» دارند، باید بالای ۸ لیوان آب را بخورند. چون به خاطر دوشای بدنشان خشکی در فیزیک و پوست آنها بالاست. این افراد باید آب زیادی بخورند تا خشکی غالب نشود در آنها.
افرادی که طبع پیتا «آتش» دارند، همان ۸ لیوان خوبست. چون آب در این افراد باعث میشود گرمای بدن آنها متعادلتر شود.
مریمبانو صنعتی
#آبخوردن
@Speechoff
❤1
رنگهای جان
من، تو، شما، ایشان، آنها همگی هم زمینیم هم آسمان.
رنگینکمانی در چرخهای از رنگها قرار داریم.
نمیتوانیم انتخاب کنیم، آبی را دوست بدارم یا سبز را. نمیتوانیم انتخاب کنیم بنفش یا زرد.
هر رنگی که به ذهنت بیاید نمیتوانی انتخاب کنی. چون همه رنگها در همگاناند.
از بَدو تولد از لحظهای که نطفهات بسته شد و روح در تو دمید.
از همان آغازین نَفست در درون مادر.
تو در رنگها شناور میشوی و رنگها در تو، از آغاز تو شروع به آمدن و شکل دادنت میکنند. با تو حرکت میکنند و جریان پیدا میکنند.
تا تو شوی.
من شوم.
شما شود.
ایشان شوند.
آنها شوند.
در درون مادر تو یکبهیک رنگها را میپذیری و میشوی انسان کامل تا به این دنیا قدم بگزاری. رنگها تو را جان میدهند. این جان رنگی را تا تو دوباره به خابی عمیق بروی همراه تو هستند تا لحظه بیرنگیت در قبر.
رنگ جان اول
رنگ جان اول که ریشه توست، جان ریشهایت به رنگ قرمزست. این رنگ جانی نشسته در پایین ستون فقرات، نزدیک دنبالچه و در پاها قرار دارد.
ریشه جان توست مُولادَهارا. تکیهگاه ریشهات.
به رنگ خونت
تو خونی در جریان
در حرکت.
رنگ جان دوم
رنگ جان دوم نارنجیست. جنسش آبست، در تو جاری میشود و انرژی حرکت میکند. سُوادهِیسِتانا که مامن و مکان شخصیست.
نشسته در شکم میان ناف درست بالای استخوان شرمگاهیست.
تو غروب خورشیدی به همان چشمانداز که با حرکت میرسی به رنگ جان سومت.
رنگ جان سوم
رنگ جان سوم زردست. جنسش آتشست.
تو خورشید هم هستی.
گرما و نور وتَلالوی خورشید را داری.
مانیِپُورا که گوهر درخشان توست.
جان سومت نشسته بالای ناف زیر دندههای قفسهسینه روی معده.
انرژی مرکز بدن توست. ذخیره کل بدنت.
گوهرت را به کِسان نفروش.
رنگ جان چهارم
رنگ جان چهارم تو سبزست.
قلب تو، آنجا که مرکز حس و عشق توست.
مرکز عواطفت به سبزینگی سبزست.
آناهاتا نشستهست در قلب تو.
همانی که قلب تو را به قلب دِگری پیوند میدهد، رنگ جان چهارم توست.
مراقب باشید جان چهارم ضربه نخورد. شکست نخورد. چون جانهای دِگر به لرزه میافتند.
تو طبیعتی رنگ جان چهارمت قلبت طبیعتست.
رنگ جان پنجم
رنگ جان پنجم تو آبیست.
ویِشُودا یا ویِسُودا نشسته در گلو تا چشمها امتداد مییابد.
تو دریا و آسمانی به همان عمق و پهنا هم آرامی، هم خروشان.
رنگجان ششم
رنگ جان ششم تو به رنگ نیلیست.
آجنا که بین ۲ ابروی تو قرار دارد.
اَخم که میکنی رنگ جانت تیره میشود. هر چقدر کمان ابروهایت گشادهتر باشد نیل جانت روشن و روشنترست. چون نیل جانت پر برکت میشود.
رنگ جان هفتم
رنگ جان هفتم تو بنفش، ارغوانی و سفیدست. ساهاسِرارا در تاجسرست که هزار برگست.
تو جانی هزارههزاره داری به کُوش به یافتنش
به قرارش
به سکوتش
به سکونش.
به جانِجانِ زمینت
به جانِجانِ حِرکتت
به جانِجانِ آبت
به جانِجانِ آسمانت
به جانِجانِ طبیعتت
به جانِجانِ آتشت
به جانِجانِ نورت
به جانِجانِ سبزینگیت
به جانِجانِ نیلت
به جانِجانِ گوهرت
به جانِجانِ امن و اَمانت
به جانِجانِ هزارهت
ه
ز
ا
ر
ه
ه
ز
ا
ر
ه
ت
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
من، تو، شما، ایشان، آنها همگی هم زمینیم هم آسمان.
رنگینکمانی در چرخهای از رنگها قرار داریم.
نمیتوانیم انتخاب کنیم، آبی را دوست بدارم یا سبز را. نمیتوانیم انتخاب کنیم بنفش یا زرد.
هر رنگی که به ذهنت بیاید نمیتوانی انتخاب کنی. چون همه رنگها در همگاناند.
از بَدو تولد از لحظهای که نطفهات بسته شد و روح در تو دمید.
از همان آغازین نَفست در درون مادر.
تو در رنگها شناور میشوی و رنگها در تو، از آغاز تو شروع به آمدن و شکل دادنت میکنند. با تو حرکت میکنند و جریان پیدا میکنند.
تا تو شوی.
من شوم.
شما شود.
ایشان شوند.
آنها شوند.
در درون مادر تو یکبهیک رنگها را میپذیری و میشوی انسان کامل تا به این دنیا قدم بگزاری. رنگها تو را جان میدهند. این جان رنگی را تا تو دوباره به خابی عمیق بروی همراه تو هستند تا لحظه بیرنگیت در قبر.
رنگ جان اول
رنگ جان اول که ریشه توست، جان ریشهایت به رنگ قرمزست. این رنگ جانی نشسته در پایین ستون فقرات، نزدیک دنبالچه و در پاها قرار دارد.
ریشه جان توست مُولادَهارا. تکیهگاه ریشهات.
به رنگ خونت
تو خونی در جریان
در حرکت.
رنگ جان دوم
رنگ جان دوم نارنجیست. جنسش آبست، در تو جاری میشود و انرژی حرکت میکند. سُوادهِیسِتانا که مامن و مکان شخصیست.
نشسته در شکم میان ناف درست بالای استخوان شرمگاهیست.
تو غروب خورشیدی به همان چشمانداز که با حرکت میرسی به رنگ جان سومت.
رنگ جان سوم
رنگ جان سوم زردست. جنسش آتشست.
تو خورشید هم هستی.
گرما و نور وتَلالوی خورشید را داری.
مانیِپُورا که گوهر درخشان توست.
جان سومت نشسته بالای ناف زیر دندههای قفسهسینه روی معده.
انرژی مرکز بدن توست. ذخیره کل بدنت.
گوهرت را به کِسان نفروش.
رنگ جان چهارم
رنگ جان چهارم تو سبزست.
قلب تو، آنجا که مرکز حس و عشق توست.
مرکز عواطفت به سبزینگی سبزست.
آناهاتا نشستهست در قلب تو.
همانی که قلب تو را به قلب دِگری پیوند میدهد، رنگ جان چهارم توست.
مراقب باشید جان چهارم ضربه نخورد. شکست نخورد. چون جانهای دِگر به لرزه میافتند.
تو طبیعتی رنگ جان چهارمت قلبت طبیعتست.
رنگ جان پنجم
رنگ جان پنجم تو آبیست.
ویِشُودا یا ویِسُودا نشسته در گلو تا چشمها امتداد مییابد.
تو دریا و آسمانی به همان عمق و پهنا هم آرامی، هم خروشان.
رنگجان ششم
رنگ جان ششم تو به رنگ نیلیست.
آجنا که بین ۲ ابروی تو قرار دارد.
اَخم که میکنی رنگ جانت تیره میشود. هر چقدر کمان ابروهایت گشادهتر باشد نیل جانت روشن و روشنترست. چون نیل جانت پر برکت میشود.
رنگ جان هفتم
رنگ جان هفتم تو بنفش، ارغوانی و سفیدست. ساهاسِرارا در تاجسرست که هزار برگست.
تو جانی هزارههزاره داری به کُوش به یافتنش
به قرارش
به سکوتش
به سکونش.
به جانِجانِ زمینت
به جانِجانِ حِرکتت
به جانِجانِ آبت
به جانِجانِ آسمانت
به جانِجانِ طبیعتت
به جانِجانِ آتشت
به جانِجانِ نورت
به جانِجانِ سبزینگیت
به جانِجانِ نیلت
به جانِجانِ گوهرت
به جانِجانِ امن و اَمانت
به جانِجانِ هزارهت
ه
ز
ا
ر
ه
ه
ز
ا
ر
ه
ت
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
❤2
اهلی من یا اهلی تو یا خود اهلی
شازده کوچولو : اهلی کردن یعنی چی؟
روباه : چیزیست که پاک فراموش شده، معنیاش ایجاد علاقه کردنست.
روباه گفت : مردم این حقیقت را فراموش کردن. اما تو نباید اون رو فراموش کنی.
تو برای همیشه مسئوول اونچه اهلی کردی میشی.
تو مسئوول گل رز خودت هستی.
«آنتوان دوسنتاگزوپری»
"ترجمه : احمدشاملو"
در مقاصد جمله : جمله پرسشی شروع میشود. بار آموزشی اجتماعی، فرهنگی، عاطفی و عشق را دارد.
اما در این دیالوگ دارد از علاقهمندکردن صحبت میکند، چگونهبودن بعد از علاقهمندکردن، دارد از مسئوولبودن میگوید اما چگونه و چطوری مسئوولبودن را توضیح نمیدهد.
به نظرم اول باید مسئوولبودن را توضیح میداد.
مسئوولیتپذیرفتن را توضیح میداد که فقط آب، نور، خاک، نیست.
باید مسئوولبودن در احساس، در نوع برخورد، در احترام، در همراهی، در گوشکردن، در دیدن، در ارزش گذاشتن، دروغ نگفتن، منیتها، مغروریتها در تمام کنشها و واکنشها را توضیح میداد.
چون عدهای فقط اهلیکردن را یاد میگیرند و دیگر هیچ نمیدانند. اهلی شده را رها میکنند و برمیگردند به رفتار اتوماتیکوار خود.
زمانی که کسی را اهلی خود میکنیم آیا خود اهلی شدهایم؟
اهلی در چی؟
در رفتار، در کلام، در احساس، در دیدگاه، در منیتها، غرورها، در تمام کنشهاوواکنشها.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
شازده کوچولو : اهلی کردن یعنی چی؟
روباه : چیزیست که پاک فراموش شده، معنیاش ایجاد علاقه کردنست.
روباه گفت : مردم این حقیقت را فراموش کردن. اما تو نباید اون رو فراموش کنی.
تو برای همیشه مسئوول اونچه اهلی کردی میشی.
تو مسئوول گل رز خودت هستی.
«آنتوان دوسنتاگزوپری»
"ترجمه : احمدشاملو"
در مقاصد جمله : جمله پرسشی شروع میشود. بار آموزشی اجتماعی، فرهنگی، عاطفی و عشق را دارد.
اما در این دیالوگ دارد از علاقهمندکردن صحبت میکند، چگونهبودن بعد از علاقهمندکردن، دارد از مسئوولبودن میگوید اما چگونه و چطوری مسئوولبودن را توضیح نمیدهد.
به نظرم اول باید مسئوولبودن را توضیح میداد.
مسئوولیتپذیرفتن را توضیح میداد که فقط آب، نور، خاک، نیست.
باید مسئوولبودن در احساس، در نوع برخورد، در احترام، در همراهی، در گوشکردن، در دیدن، در ارزش گذاشتن، دروغ نگفتن، منیتها، مغروریتها در تمام کنشها و واکنشها را توضیح میداد.
چون عدهای فقط اهلیکردن را یاد میگیرند و دیگر هیچ نمیدانند. اهلی شده را رها میکنند و برمیگردند به رفتار اتوماتیکوار خود.
زمانی که کسی را اهلی خود میکنیم آیا خود اهلی شدهایم؟
اهلی در چی؟
در رفتار، در کلام، در احساس، در دیدگاه، در منیتها، غرورها، در تمام کنشهاوواکنشها.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
❤3
دارم دنبال نامی بگردم برای خندیدنت
دارم دنبال نامی بگردم برای نوع مکالمهات
دارم دنبال نامی بگردم
برای چشمهایت
که فقط چشمهای توست
که فقط
هرمز علیپور
#شعر
@Speechoff
دارم دنبال نامی بگردم برای نوع مکالمهات
دارم دنبال نامی بگردم
برای چشمهایت
که فقط چشمهای توست
که فقط
هرمز علیپور
#شعر
@Speechoff
❤1
صرفهجویی در آب چطوریست؟
مدتیست از تلویزیون میشنوم در مورد بحران آب صحبت میکنند.
در مورد صرفهجویی صحبت میکنند. اما نشنیدم در مورد چگونه و چطوری بودن اینکار صحبت کنند.
دوشآب حمام جز مواردیست زمانی که باز میکنیم آب زیادی هدر میرود.
بهترین کار اینست که یکبار اولش برای خیسکردن بدن باز کنیم، در آخرم برای پایانکار. این مابین اگر به آب نیاز داریم سطل و کاسهای تمیز تهیه کنیم و سطل را پرآب کنیم، با کاسه آب را بریزیم روی خودمان.
تعداد باز کردن دوشآب را پایین بیاوریم.
زمان مسواکزدن میتوانیم از کاسه آب استفاده کنیم، تا آب باز نماند.
قطعن شما روشهای بیشتری از من را بلد هستید.
با کمی تاملکردن در هر کاری میشود راهکاری پیدا کرد برایش، مثل شستن ظرفها، میوهها.
خیلی سال پیش در سفری استاد دوره برایحمامرفتن گفت زمانی که میروید حمام با یکلگن آب باید بتوانید حمام کنید و لباسهایتان را هم بشورید.
وقتی وارد حمام میشدم لگن را پر آب میکردم و با کاسهای که داخل لگن بود خودم را میشستم. حتا حق نداشتیم دوشآب را اصلن باز کنیم. من یکروز دوش میگرفتم. روز بعد فقط لباس میشستم. چون دوره ۱۰روزه بود. زمان حمام هم نباید بیشتر از ۱۰دقیقه میشد. آنجا متوجه شدم ما همیشه زمان، امکانات و انرژیها را چقدر هدر میدهیم. استاد فقط هدفش این بود.
چگونهبودن خود را در هر زمینهای ببینیم.
چگونهبودن در هر لحظه در هر زمینهای مهمترین بخش هر فردیست.
مریمبانو صنعتی
#آب
@Speechoff
مدتیست از تلویزیون میشنوم در مورد بحران آب صحبت میکنند.
در مورد صرفهجویی صحبت میکنند. اما نشنیدم در مورد چگونه و چطوری بودن اینکار صحبت کنند.
دوشآب حمام جز مواردیست زمانی که باز میکنیم آب زیادی هدر میرود.
بهترین کار اینست که یکبار اولش برای خیسکردن بدن باز کنیم، در آخرم برای پایانکار. این مابین اگر به آب نیاز داریم سطل و کاسهای تمیز تهیه کنیم و سطل را پرآب کنیم، با کاسه آب را بریزیم روی خودمان.
تعداد باز کردن دوشآب را پایین بیاوریم.
زمان مسواکزدن میتوانیم از کاسه آب استفاده کنیم، تا آب باز نماند.
قطعن شما روشهای بیشتری از من را بلد هستید.
با کمی تاملکردن در هر کاری میشود راهکاری پیدا کرد برایش، مثل شستن ظرفها، میوهها.
خیلی سال پیش در سفری استاد دوره برایحمامرفتن گفت زمانی که میروید حمام با یکلگن آب باید بتوانید حمام کنید و لباسهایتان را هم بشورید.
وقتی وارد حمام میشدم لگن را پر آب میکردم و با کاسهای که داخل لگن بود خودم را میشستم. حتا حق نداشتیم دوشآب را اصلن باز کنیم. من یکروز دوش میگرفتم. روز بعد فقط لباس میشستم. چون دوره ۱۰روزه بود. زمان حمام هم نباید بیشتر از ۱۰دقیقه میشد. آنجا متوجه شدم ما همیشه زمان، امکانات و انرژیها را چقدر هدر میدهیم. استاد فقط هدفش این بود.
چگونهبودن خود را در هر زمینهای ببینیم.
چگونهبودن در هر لحظه در هر زمینهای مهمترین بخش هر فردیست.
مریمبانو صنعتی
#آب
@Speechoff
عاشق که معشقوق هم هست
همیشه دلم میخاست واسهی عشققایمباشکم که همان عاشقست و معشوق هم، نامه بنویسم.
از ناگفتهها بگویم. اما خب بِنوشتم مگر او پاسخ میدهد؟ نه.
همانند هزار نوشتهای که نوشتم و بیپاسخ ماند، که نفهمیدم رفتار چه میگوید، عکسالعمل چرا این گونهست؟
شاید من نفهم بودم. نمیدانم چند سال گذشت و نفهمیدم. آخِر همه مرا باهوش خطاب میکنند. آنقدر سریع همه چی دستگیرم میشود که همه همیشه اَزم میپرسند آخه چطوری؟ مگر میشود؟ خب خودمم نمیدانم چهجوری اما میشود.
اما ماندهام که این رفتارهای زِدونَقیض را چرا نمیفهم. شاید مشکلی داشت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم حتا پاسخ تبریک ساده را نمیداد. اما مسافتها با ماشینش دنبالم میآمد حتا تا..... او ماشین را کمی جلوتر همیشه نگه میداشت، فکر کنم انتظار داشت من دنبالش بِدوم که منم اهل دویدن نبودم عاشقِ، معشقوق هم.
برای تئاترم که دعوتش کردم به جای که مثل آدم بیاید سَر تئاتر بِنشیند و ببیند، دوباره به شکلی دِگر ظاهر شد. منم دیدمش و محل ندادم به راه خودم ادامه دادم. خانه آمدم به خاهرم تعریف کردم عاشقِ، معشوق هم.
یادتست فریادَت را. دِگر پیام ندادم. برگشتی گفتی تو که میدانی چقدر دوست دارم عاشقِ معشوق هم.
اما میخاستم بگویم کدام شاعر یا نویسنده این گونه دوستداشتن را نوشته که من نخاندهام بگو تا بخانمش عاشقِ، معشوق هم.
یادست توهین و بیاحترامیهای که کردی عاشقِ معشوق هم.
شاید یادت نباشد اما من همه را یادمست. من نه حرف نه رفتار را یادم نمیرود عاشقِ، معشوق هم.
حیف که نمیشود در نامه همه را بگویم عاشقِ، معشوق هم.
اما تصمیم گرفتم دِگر روحی نباشم از عالم ارواح برایت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم الان این نامه را میخاند یا نه؟ اما خوبی ماجرا این جاست که هر چه بنویسم اگرم بخاند باز جواب نمیدهد عاشقِ، معشوق هم.
گاه به من احساس ارواح دست میداد که از عالم مُردگان هستم و پیام میدهم، چون روحم جوابی ندارم.
شاید این نامه را بخاند و دِگر برای نفر بعدی فیلم قایمباشک بازی نکند و از قایمباشک بیاید بیرون عاشقِ، معشوق هم.
با این نامه شاید کمک کنم خودش را با کارهایش ببیند، که چقدر عجیبوغریبست.
اما با تمام این تفاسیر عاشق، معشوق زمانی که اخباری را در موردت شنیدم و فیلمی دیدم یاد این جملهات افتادم که پشت تربیون برگشتی گفتی من دروغ نمیگویم. آنهم به چندهزار نفر که صدایت را میشنیدند.
اما چرا فیلم دروغین بازی کردی برایم را نمیدانم عاشقِ، معشوق هم.
شاید تو دروغ را فقط در کلام میبینی عاشقِ معشوق هم.
نه دروغ فقط در کلام نیست عاشقِ، معشوق هم. دروغ در احساس و رفتار و نیت هم هست عاشقِ، معشوق هم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۱ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
همیشه دلم میخاست واسهی عشققایمباشکم که همان عاشقست و معشوق هم، نامه بنویسم.
از ناگفتهها بگویم. اما خب بِنوشتم مگر او پاسخ میدهد؟ نه.
همانند هزار نوشتهای که نوشتم و بیپاسخ ماند، که نفهمیدم رفتار چه میگوید، عکسالعمل چرا این گونهست؟
شاید من نفهم بودم. نمیدانم چند سال گذشت و نفهمیدم. آخِر همه مرا باهوش خطاب میکنند. آنقدر سریع همه چی دستگیرم میشود که همه همیشه اَزم میپرسند آخه چطوری؟ مگر میشود؟ خب خودمم نمیدانم چهجوری اما میشود.
اما ماندهام که این رفتارهای زِدونَقیض را چرا نمیفهم. شاید مشکلی داشت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم حتا پاسخ تبریک ساده را نمیداد. اما مسافتها با ماشینش دنبالم میآمد حتا تا..... او ماشین را کمی جلوتر همیشه نگه میداشت، فکر کنم انتظار داشت من دنبالش بِدوم که منم اهل دویدن نبودم عاشقِ، معشقوق هم.
برای تئاترم که دعوتش کردم به جای که مثل آدم بیاید سَر تئاتر بِنشیند و ببیند، دوباره به شکلی دِگر ظاهر شد. منم دیدمش و محل ندادم به راه خودم ادامه دادم. خانه آمدم به خاهرم تعریف کردم عاشقِ، معشوق هم.
یادتست فریادَت را. دِگر پیام ندادم. برگشتی گفتی تو که میدانی چقدر دوست دارم عاشقِ معشوق هم.
اما میخاستم بگویم کدام شاعر یا نویسنده این گونه دوستداشتن را نوشته که من نخاندهام بگو تا بخانمش عاشقِ، معشوق هم.
یادست توهین و بیاحترامیهای که کردی عاشقِ معشوق هم.
شاید یادت نباشد اما من همه را یادمست. من نه حرف نه رفتار را یادم نمیرود عاشقِ، معشوق هم.
حیف که نمیشود در نامه همه را بگویم عاشقِ، معشوق هم.
اما تصمیم گرفتم دِگر روحی نباشم از عالم ارواح برایت عاشقِ، معشوق هم.
نمیدانم الان این نامه را میخاند یا نه؟ اما خوبی ماجرا این جاست که هر چه بنویسم اگرم بخاند باز جواب نمیدهد عاشقِ، معشوق هم.
گاه به من احساس ارواح دست میداد که از عالم مُردگان هستم و پیام میدهم، چون روحم جوابی ندارم.
شاید این نامه را بخاند و دِگر برای نفر بعدی فیلم قایمباشک بازی نکند و از قایمباشک بیاید بیرون عاشقِ، معشوق هم.
با این نامه شاید کمک کنم خودش را با کارهایش ببیند، که چقدر عجیبوغریبست.
اما با تمام این تفاسیر عاشق، معشوق زمانی که اخباری را در موردت شنیدم و فیلمی دیدم یاد این جملهات افتادم که پشت تربیون برگشتی گفتی من دروغ نمیگویم. آنهم به چندهزار نفر که صدایت را میشنیدند.
اما چرا فیلم دروغین بازی کردی برایم را نمیدانم عاشقِ، معشوق هم.
شاید تو دروغ را فقط در کلام میبینی عاشقِ معشوق هم.
نه دروغ فقط در کلام نیست عاشقِ، معشوق هم. دروغ در احساس و رفتار و نیت هم هست عاشقِ، معشوق هم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۱ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤1
اگر گربهها سواد داشتند
اگر گربهها سواد داشتند برایشان بر سَردر خانه تابلویی میزدم به این مضمون.
زیستگاه گربههای بیمادر
سری جدید پیشی کوچولوها به دنیا آمدند. خاهرم هر روز برایشان غذا میگذارد.
اما اینجا خطابم به همه گربهها نیست. این نامه را مخصوص مَلوس مینویسم.
بیهوا رفتی و دِگر نیامدی. ۶ ماه برایت اشک ریختم. ۶ ماه هر شب ۳ نصفه شب در کوچه را باز میکردم و منتظرش بودم که نکند بیاید پشت در بماند به خاطر کمالاتش سَروصدا نکند.
او که اگر من مراقبه میکردم در سکوت مینشست. اگر من شاوآسانا میرفتم او هم در سکوت دراز میکشید.
مَلوس عزیزم عشق دل من، تو که این همه باشعور، فهمیده و باکمالات بودی. تو چرا؟
چرا بیهوا رهایم کردی و رفتی؟
من انتظارم خیلی بیش از این حرفها از تو بود. میدانی هنوز در سرمای پاییز و زمستان به تو میاندیشم. که چه میکنی و چه میخوری. تو که آخر طاقت سرما و گرما را نداشتی.
اگر روحت از این نامه باخبر میشود به نزد من بیا عشق دلم مَلوسم. دلم برات خیلی تنگ شده مَلوسم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۲ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
اگر گربهها سواد داشتند برایشان بر سَردر خانه تابلویی میزدم به این مضمون.
زیستگاه گربههای بیمادر
سری جدید پیشی کوچولوها به دنیا آمدند. خاهرم هر روز برایشان غذا میگذارد.
اما اینجا خطابم به همه گربهها نیست. این نامه را مخصوص مَلوس مینویسم.
بیهوا رفتی و دِگر نیامدی. ۶ ماه برایت اشک ریختم. ۶ ماه هر شب ۳ نصفه شب در کوچه را باز میکردم و منتظرش بودم که نکند بیاید پشت در بماند به خاطر کمالاتش سَروصدا نکند.
او که اگر من مراقبه میکردم در سکوت مینشست. اگر من شاوآسانا میرفتم او هم در سکوت دراز میکشید.
مَلوس عزیزم عشق دل من، تو که این همه باشعور، فهمیده و باکمالات بودی. تو چرا؟
چرا بیهوا رهایم کردی و رفتی؟
من انتظارم خیلی بیش از این حرفها از تو بود. میدانی هنوز در سرمای پاییز و زمستان به تو میاندیشم. که چه میکنی و چه میخوری. تو که آخر طاقت سرما و گرما را نداشتی.
اگر روحت از این نامه باخبر میشود به نزد من بیا عشق دلم مَلوسم. دلم برات خیلی تنگ شده مَلوسم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۲ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤1
لاکی جونم من میبخشی
لاکی عزیزم، روح تو کجاست؟
برای تو که بهشت و جهنم تعریف نکردند.
روح تو چه میشود و کجا میرود؟
لاکی جونم من را میبخشی.
من نادانسته تو را به طرف مرگ سوق دادم.
لاکی جونم آن موقع بیاطلاع بودم از روش زیست لاکپشتها. اما وقتی مُردی برایت خیلی سوگواری کردم.
اَ
ش
ک
اَ
ش
ک
به خدا از روی ندانستن بود لاکی جونم.
وگرنه شاهد بودی که تو تنها کسی بودی که هر حرفی را برایت میگفتم. تو هم خالصانه همیشه به من گوش میدادی در سکوت بدون قضاوت کردن من.
چقدر برایت ساز میزدم. یادت هست صدای رادیو را بلند میکردم تا تو هم گوش کنی موسیقِیش را. هیچ فرقی بین خودم و تو نمیگذاشتم. خودت که شاهد بودی لاکی جونم.
لاکی من میبخشی.
روح تو نمیتواند بیاد در خابم بگوید بخشیدی یا نه؟
لاکی جونم باور کن راست میگویم من نمیدانستم لاکپشتها برای فصل پاییز و زمستان میروند در زیر خاک تا بهخابند که از سرما در اَمان باشند.
من نمیدانستم که اگر میدانستم هیچوقتِ هیچوقت چالهای که تو در باغچه کندِه بودی را هِی نمیرفتم پُر کنم. لاکی جونم من ببخش.
اگر میدانستم روح حیوانات چه میشوند و چگونه طلب مغفرت بکنم از تو لاکی جونم حتمن این کار میکردم.
هر جا هستی در آرامش باشی.
امیدوارم نامهام برسد به روح تو.
تو هم من ببخشی لاکی جونم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۳ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
لاکی عزیزم، روح تو کجاست؟
برای تو که بهشت و جهنم تعریف نکردند.
روح تو چه میشود و کجا میرود؟
لاکی جونم من را میبخشی.
من نادانسته تو را به طرف مرگ سوق دادم.
لاکی جونم آن موقع بیاطلاع بودم از روش زیست لاکپشتها. اما وقتی مُردی برایت خیلی سوگواری کردم.
اَ
ش
ک
اَ
ش
ک
به خدا از روی ندانستن بود لاکی جونم.
وگرنه شاهد بودی که تو تنها کسی بودی که هر حرفی را برایت میگفتم. تو هم خالصانه همیشه به من گوش میدادی در سکوت بدون قضاوت کردن من.
چقدر برایت ساز میزدم. یادت هست صدای رادیو را بلند میکردم تا تو هم گوش کنی موسیقِیش را. هیچ فرقی بین خودم و تو نمیگذاشتم. خودت که شاهد بودی لاکی جونم.
لاکی من میبخشی.
روح تو نمیتواند بیاد در خابم بگوید بخشیدی یا نه؟
لاکی جونم باور کن راست میگویم من نمیدانستم لاکپشتها برای فصل پاییز و زمستان میروند در زیر خاک تا بهخابند که از سرما در اَمان باشند.
من نمیدانستم که اگر میدانستم هیچوقتِ هیچوقت چالهای که تو در باغچه کندِه بودی را هِی نمیرفتم پُر کنم. لاکی جونم من ببخش.
اگر میدانستم روح حیوانات چه میشوند و چگونه طلب مغفرت بکنم از تو لاکی جونم حتمن این کار میکردم.
هر جا هستی در آرامش باشی.
امیدوارم نامهام برسد به روح تو.
تو هم من ببخشی لاکی جونم.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۳ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤1
م ا د ر
سلام بر تو که نمیدانم اکنون کجایی؟
در بهشتی که گفتهاند و سرودهاند؟
یا تبدیل شدهای؟
به خاک زمین
به ابر آسمان
به باران
به کوه
به گُل
به گِل
به درخت
به چه؟
نمیدانم.
اما هر جا هستی هنوز زندهای برایم.
زندهای که به خابم میآیی.
زندهای که نورت همراه منست.
زندهای که نفست را نفس میکشم.
به تو چه بگویم؟
از رنجهای بعد از تو.
نه. تو به وفور رنج کشیدی، دِگر رنج من دانستن بیرحمیست.
دلم تنگست برایت
دل، این دل که جایش را هیچ مَسلکی نتوانست بگوید کجاست تنگست، تنگِتنگ
دِ
ل
مَ
دلم برای بغل نشستن تنگِ
دلم برای با هم بودن
دلم برای نفسهایت
دلم برای دستهای گرمت
دلم برای روح بزرگت نه کمست
که اسطوره بود
دلم تنگست
میدانم نامهام اگر به دستت نمیرسد
به روحت میرسد.
همان روحی که همیشه نِگهبان منست.
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۴ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
سلام بر تو که نمیدانم اکنون کجایی؟
در بهشتی که گفتهاند و سرودهاند؟
یا تبدیل شدهای؟
به خاک زمین
به ابر آسمان
به باران
به کوه
به گُل
به گِل
به درخت
به چه؟
نمیدانم.
اما هر جا هستی هنوز زندهای برایم.
زندهای که به خابم میآیی.
زندهای که نورت همراه منست.
زندهای که نفست را نفس میکشم.
به تو چه بگویم؟
از رنجهای بعد از تو.
نه. تو به وفور رنج کشیدی، دِگر رنج من دانستن بیرحمیست.
دلم تنگست برایت
دل، این دل که جایش را هیچ مَسلکی نتوانست بگوید کجاست تنگست، تنگِتنگ
دِ
ل
مَ
دلم برای بغل نشستن تنگِ
دلم برای با هم بودن
دلم برای نفسهایت
دلم برای دستهای گرمت
دلم برای روح بزرگت نه کمست
که اسطوره بود
دلم تنگست
میدانم نامهام اگر به دستت نمیرسد
به روحت میرسد.
همان روحی که همیشه نِگهبان منست.
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
م
ا
د
ر
دِ
ل
م
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۴ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤2
خدا یا خودآ
به تو چه بگویم؟
سلام، خب گویند نام توست.
چرا عَلیک را نام خودت نکردی؟
وقتی سلام میدهیم عدهای جواب نمیدهند.
چون نام تو نیست.
اما مگر جواب نام تو واجب نیست؟
بِگذریم.
گویند نه شکل داری و نه رنگ. همه جا هستی.
میدانی وقتی کوچیک بودم میگفتند خدا همهجا هست، برام چِه معنیِ داشت؟
فکر میکردم سقف اتاقها خداست.
چون هر جا میرفتم سقف داشت. سقفم سفید بود چون میگفتند خدا خوبست.
فکر میکردم برای همین همه سقفها سفیدست.
حیاط که میآمدم میگفتم خب الان حتمن آبی شده چون آسمان آبیست.
آبی هم خوبست.
خلاصه هر وقت باهات کار داشتم از بچهگی سَرم بالا کردم اما آن بالا بودی یا نه را نمیدانم.
اما گفتند همیشه هستی همان بالا.
نمیدانم چرا کسی نگفت در زمینی؟
مگر زمین مشکل داشت؟
سکوت وسکون هستی.
خسته نشدی از این همه خدایی خدا.
خب خودت بگو تو خدایی یا من
خدا
یا
خودآ؟
کدام؟
میدانی دِگر غریبه که نیستی بدجوری این سوال در ذهنم وَرجِهووُرجِه میکند.
مخصوصن هر چی بیشتر مطالعه میکنم و تکنیکهای جدید میآیند هر کدام کشفی برایم دارند.
خدا جون جون خودت بیا راستی راستی بگو چی هستی؟
خدا
یا
خودآ.
تو خدایی
یا
من
خودآ؟
قول بده به من بگویی. مطمن باش اگر بگویی به هیچکِس نمیگویم.
خدا
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۵ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
به تو چه بگویم؟
سلام، خب گویند نام توست.
چرا عَلیک را نام خودت نکردی؟
وقتی سلام میدهیم عدهای جواب نمیدهند.
چون نام تو نیست.
اما مگر جواب نام تو واجب نیست؟
بِگذریم.
گویند نه شکل داری و نه رنگ. همه جا هستی.
میدانی وقتی کوچیک بودم میگفتند خدا همهجا هست، برام چِه معنیِ داشت؟
فکر میکردم سقف اتاقها خداست.
چون هر جا میرفتم سقف داشت. سقفم سفید بود چون میگفتند خدا خوبست.
فکر میکردم برای همین همه سقفها سفیدست.
حیاط که میآمدم میگفتم خب الان حتمن آبی شده چون آسمان آبیست.
آبی هم خوبست.
خلاصه هر وقت باهات کار داشتم از بچهگی سَرم بالا کردم اما آن بالا بودی یا نه را نمیدانم.
اما گفتند همیشه هستی همان بالا.
نمیدانم چرا کسی نگفت در زمینی؟
مگر زمین مشکل داشت؟
سکوت وسکون هستی.
خسته نشدی از این همه خدایی خدا.
خب خودت بگو تو خدایی یا من
خدا
یا
خودآ؟
کدام؟
میدانی دِگر غریبه که نیستی بدجوری این سوال در ذهنم وَرجِهووُرجِه میکند.
مخصوصن هر چی بیشتر مطالعه میکنم و تکنیکهای جدید میآیند هر کدام کشفی برایم دارند.
خدا جون جون خودت بیا راستی راستی بگو چی هستی؟
خدا
یا
خودآ.
تو خدایی
یا
من
خودآ؟
قول بده به من بگویی. مطمن باش اگر بگویی به هیچکِس نمیگویم.
خدا
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۵ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Speechoff
❤2
خاهرم آجی من
خاهر فقط خاهر نیست. همه چیه. مخصوصن زمانی که از آدم بزرگتر باشد.
خاهر خاهره اسم دیگهاش آجِیه
خاهر دوستَمه
خاهر رفیقَمه
خاهر اَمنترین آدمه
خاهر مامان دومه اما عین مامان اَوله
خاهر عشقِه عشقِ عشق
خاهرم عشق من چگونه خستگیهایت را جبران کنم؟
چگونه نخابیدنهایت را.
چگونه آسیبهایت را.
چگونه همه و همه را.
مادر دوم من
مادر قلب من
مادر جسم من
مادر روح من
مادر اصرار من
نمیدانم بر دستانت بوسه زنم؟
نمیدانم بر پاهایت بوسه زنم؟
نمیدانم بر روح بلندت بوسه زنم؟
عمر تو ۱۰۰ باشد من ۱۰۰ گانه برای هر روز از ۳۶۵ روزت باشم برایت به خدمتِت.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۶ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Sperchoff
خاهر فقط خاهر نیست. همه چیه. مخصوصن زمانی که از آدم بزرگتر باشد.
خاهر خاهره اسم دیگهاش آجِیه
خاهر دوستَمه
خاهر رفیقَمه
خاهر اَمنترین آدمه
خاهر مامان دومه اما عین مامان اَوله
خاهر عشقِه عشقِ عشق
خاهرم عشق من چگونه خستگیهایت را جبران کنم؟
چگونه نخابیدنهایت را.
چگونه آسیبهایت را.
چگونه همه و همه را.
مادر دوم من
مادر قلب من
مادر جسم من
مادر روح من
مادر اصرار من
نمیدانم بر دستانت بوسه زنم؟
نمیدانم بر پاهایت بوسه زنم؟
نمیدانم بر روح بلندت بوسه زنم؟
عمر تو ۱۰۰ باشد من ۱۰۰ گانه برای هر روز از ۳۶۵ روزت باشم برایت به خدمتِت.
"از آلبوم روح و طبیعت"
مریمبانو صنعتی
۶ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Sperchoff
نوشتن از نوشتنهای پچپچه پاییز و نقش پرند
"پچپچه پاییز از احسان طبری"
"نقش پرند از بهآذین"
نوشتههای طبری در هنگام خاندن ذهن را میبرد به طرف فارسی کهن، اما در نوشتههای بهآذین به نثر جدید نزدیکترست.
در نقش پرند سادگی کلمات و حسی که در آن بیان میشود سادگی را شامل میشود. همین سادگی باعث شَفافی متن، که هنگام خانش ربطهای جملهها به هم را متوجه میشوی. درون مایه متن را میفهمی. ساده و روانست.
ساده و روان بودن متن، نویسنده خاننده را به خود نزدیک میکند از جایگاه زیستی متن.
"دو ساعتی از شب میگذشت. زیر درختان کورداژو تنها قدم میزدم. منتظر بودم ماشین
برسد و مرا به دانشکده دریایی ببرد. جوانی آهسته خود را در کنار من کشید و پولی از من خواست که نان بخرد."
"بهآذین"
پچپچه پاییز، میخاهم از همین کلمه پچپچه وام بگیرم برای کار طبری. این متن همانند اسمش پچپچهست. این پچپچگیِ در کل متن دیده میشود. برای فهم متن باید چند بار جملهها را بخانی به سادگی و روانی متن بهآذین نیست.
"در این شب بنفش که از سینه طپنده آه روشن امید برمیخیزد. و نگاهی ناشناس بر ضمیرم خزنده زمزمهای سپید میخواند، وه که گوئی از زلال ساغری مینوی، منگ و حیرانم|"
"احسانطبری"
توصیفهای که در پچپچه پاییزست از توصیفات درونیست. تمرکز بر روح آدمیست، توصیفش و سخن کلامش مرحلهبهمرحله از رشد روح میگوید در غالب سخنش. هنگام خانش انگار داری سِیروسلوک میکنی. متن را وام گرفته متون عرفانی کهن میبینم.
توصیفهای نقش پرند زندگی رئال آدمی را میگوید، غالب سخنش بر نوع زیستست. نه اینکه از روح نگوید نه منظورم این نیست. غالب سخن و توصیف را میگویم.
فشردگی در متن طبری بالاست اما در متن بهآذین این فشردگی را نمیبینیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
"پچپچه پاییز از احسان طبری"
"نقش پرند از بهآذین"
نوشتههای طبری در هنگام خاندن ذهن را میبرد به طرف فارسی کهن، اما در نوشتههای بهآذین به نثر جدید نزدیکترست.
در نقش پرند سادگی کلمات و حسی که در آن بیان میشود سادگی را شامل میشود. همین سادگی باعث شَفافی متن، که هنگام خانش ربطهای جملهها به هم را متوجه میشوی. درون مایه متن را میفهمی. ساده و روانست.
ساده و روان بودن متن، نویسنده خاننده را به خود نزدیک میکند از جایگاه زیستی متن.
"دو ساعتی از شب میگذشت. زیر درختان کورداژو تنها قدم میزدم. منتظر بودم ماشین
برسد و مرا به دانشکده دریایی ببرد. جوانی آهسته خود را در کنار من کشید و پولی از من خواست که نان بخرد."
"بهآذین"
پچپچه پاییز، میخاهم از همین کلمه پچپچه وام بگیرم برای کار طبری. این متن همانند اسمش پچپچهست. این پچپچگیِ در کل متن دیده میشود. برای فهم متن باید چند بار جملهها را بخانی به سادگی و روانی متن بهآذین نیست.
"در این شب بنفش که از سینه طپنده آه روشن امید برمیخیزد. و نگاهی ناشناس بر ضمیرم خزنده زمزمهای سپید میخواند، وه که گوئی از زلال ساغری مینوی، منگ و حیرانم|"
"احسانطبری"
توصیفهای که در پچپچه پاییزست از توصیفات درونیست. تمرکز بر روح آدمیست، توصیفش و سخن کلامش مرحلهبهمرحله از رشد روح میگوید در غالب سخنش. هنگام خانش انگار داری سِیروسلوک میکنی. متن را وام گرفته متون عرفانی کهن میبینم.
توصیفهای نقش پرند زندگی رئال آدمی را میگوید، غالب سخنش بر نوع زیستست. نه اینکه از روح نگوید نه منظورم این نیست. غالب سخن و توصیف را میگویم.
فشردگی در متن طبری بالاست اما در متن بهآذین این فشردگی را نمیبینیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
🔥3👍1
اندیشیدن به فعل انجام شده یا فقط خاندنش
خیلی سال پیش استاد کلاس بازیگری در ترم پیشرفتهاش نمایشنامه "افسانههای تبای" را معرفی کرد تا بخانیم. نویسندهاش "سُوفوکل" بود.
نمایش نامه یونانی. حجم کتاب زیاد بود. اما کشش موضوع اینقدر بالا بود که هر روز زمانی زیادی میگذاشتم تا کتاب تمام شود.
اما جایی که صحبت پیشگو به سرانجام میرسد، ۶ ماه کتاب رها میکنم و در همان جا مَکث میکنم.
بر اساس مطلبی که خاندم نوشته بود در یونان باستان رسم بوده ازدواج با مادر، خاهر با برادر.
به واقع نمیدانم خود "سوفوکل" هم چنین کاری کرده یا نه، که این موضوع را در نمایشنامه "افسانههای تبای" آورده.
اما این نمایشنامه آن قدر جذابه خاندنش که ترجیح میدادم کتاب را تمام کنم.
نویسنده طوری نوشته که موقع خاندن اثر بر من این احساس دست میداد که الان در یونان هستم. فضاها، تصویرهایی که ساخته فوقالعادهست.
اینکه آن زمان مردم آن کشور بر این اعتقاد بودند یا نه؟ این فعل را انجام میدادند یا نه؟
به نظرم مهم نیست.
مهم خاندن اثرست که با فراز و فرودهاش، جان تو هم در همان تجربه قرار میگیرد.
اینکه آن نویسنده اهل چه کاری بوده مهم نیست، فعل کارش. مهم آن دستآوردیست که پیشروی ماست و ما با خاندنش به چه تجربه زیستیای میرسیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
خیلی سال پیش استاد کلاس بازیگری در ترم پیشرفتهاش نمایشنامه "افسانههای تبای" را معرفی کرد تا بخانیم. نویسندهاش "سُوفوکل" بود.
نمایش نامه یونانی. حجم کتاب زیاد بود. اما کشش موضوع اینقدر بالا بود که هر روز زمانی زیادی میگذاشتم تا کتاب تمام شود.
اما جایی که صحبت پیشگو به سرانجام میرسد، ۶ ماه کتاب رها میکنم و در همان جا مَکث میکنم.
بر اساس مطلبی که خاندم نوشته بود در یونان باستان رسم بوده ازدواج با مادر، خاهر با برادر.
به واقع نمیدانم خود "سوفوکل" هم چنین کاری کرده یا نه، که این موضوع را در نمایشنامه "افسانههای تبای" آورده.
اما این نمایشنامه آن قدر جذابه خاندنش که ترجیح میدادم کتاب را تمام کنم.
نویسنده طوری نوشته که موقع خاندن اثر بر من این احساس دست میداد که الان در یونان هستم. فضاها، تصویرهایی که ساخته فوقالعادهست.
اینکه آن زمان مردم آن کشور بر این اعتقاد بودند یا نه؟ این فعل را انجام میدادند یا نه؟
به نظرم مهم نیست.
مهم خاندن اثرست که با فراز و فرودهاش، جان تو هم در همان تجربه قرار میگیرد.
اینکه آن نویسنده اهل چه کاری بوده مهم نیست، فعل کارش. مهم آن دستآوردیست که پیشروی ماست و ما با خاندنش به چه تجربه زیستیای میرسیم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
آیا کتاب خاندن روش میخاهد؟
هر فردی در ذهنش در مورد هر مسئلهای قطعن به برترین روشها فکر میکند.
کتابخانی هم از مواردیست که گزینههایی برایش داریم.
اگر بهخاهم از تجربه خودم بگویم، خب من با صدای تلویزیون کتاب میخانم. اصلن هم تمرکزم از بین نمیرود.
حتا امتحانات دانشگاه یا خاندن برای کنکور را هم با صدای تلویزیون درس خاندم.
بیشترین کتابهایم را در مترو با آن همه سَروصدا خاندم. کاملن هم همیشه تمرکز داشتم.
من چون همیشه در فعالیت بودم، موقع امتحانات درسهام هیچوقت در سکوت نخاندم.
گاهی درسی را ۲ ساعت سَرپا خاندم، در دفتر محل کارم، بعد رفتم امتحان دادم.
شاید گزینه انتخابی اگر داشتم سکوت را انتخاب میکردم. اما سکوت دلیل بر تمرکزداشتن نیست به نظر من.
چگونه بودن ذهنست که تعیین میکند، کتاب را چطوری دریافت و پرداخت کند مطالبش را در ذهن.
مداد کشیدن
اما نکتهای که من همیشه به کار میبردم و میبرم چه کتاب درسی و چه غیر درسی باشد، یک مداد لای هر کتابی دارم.
موقعی که دارم آن کتاب را میخانم زیر جملههای مهم یا پارگرافهای مهم خط میکشم.
اگر خیلی جمله یا پارگراف کلیدی باشد علامت ستاره را میکشم.
اگر جمله یا پارگرافی را متوجه نشوم علامت سوال میگذارم تا با شخصی که به آن مباحث علم دارد وارد گفتگو شوم.
اگر کلمهای معنیاش را ندانم همان لحظه، معنی را در میآورم و مینویسم.
مداد کشیدن زیر بخشهایی که از نظر من مهماند این کمک را میکنند که اگر دوباره به آن کتاب مراجعه میکنم، خیلی سریع مطالب دوباره در ذهنم چرخ میزنند و بازسازی میشوند.
اما راه کار دیگه در کتابخانی کلمهبرداریست.
این روشیست که از استاد کلانتری آموختم.
تمام تلاشم میکنم که حتمن این تمرین را انجام دهم.
اگر شما قصد دارید شعر بگویید، داستان، رمان یا هر نوشته دیگری را بنویسید حتمن تمرین کلمهبرداری را انجام دهید.
کلمهبرداری در موقع نوشتن به کمکتان میآید.
تاثیر اولیه را شاید درک نکنیم، اما تاثیر ثانویه آن را در ذهن و قلممان متوجه میشویم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
هر فردی در ذهنش در مورد هر مسئلهای قطعن به برترین روشها فکر میکند.
کتابخانی هم از مواردیست که گزینههایی برایش داریم.
اگر بهخاهم از تجربه خودم بگویم، خب من با صدای تلویزیون کتاب میخانم. اصلن هم تمرکزم از بین نمیرود.
حتا امتحانات دانشگاه یا خاندن برای کنکور را هم با صدای تلویزیون درس خاندم.
بیشترین کتابهایم را در مترو با آن همه سَروصدا خاندم. کاملن هم همیشه تمرکز داشتم.
من چون همیشه در فعالیت بودم، موقع امتحانات درسهام هیچوقت در سکوت نخاندم.
گاهی درسی را ۲ ساعت سَرپا خاندم، در دفتر محل کارم، بعد رفتم امتحان دادم.
شاید گزینه انتخابی اگر داشتم سکوت را انتخاب میکردم. اما سکوت دلیل بر تمرکزداشتن نیست به نظر من.
چگونه بودن ذهنست که تعیین میکند، کتاب را چطوری دریافت و پرداخت کند مطالبش را در ذهن.
مداد کشیدن
اما نکتهای که من همیشه به کار میبردم و میبرم چه کتاب درسی و چه غیر درسی باشد، یک مداد لای هر کتابی دارم.
موقعی که دارم آن کتاب را میخانم زیر جملههای مهم یا پارگرافهای مهم خط میکشم.
اگر خیلی جمله یا پارگراف کلیدی باشد علامت ستاره را میکشم.
اگر جمله یا پارگرافی را متوجه نشوم علامت سوال میگذارم تا با شخصی که به آن مباحث علم دارد وارد گفتگو شوم.
اگر کلمهای معنیاش را ندانم همان لحظه، معنی را در میآورم و مینویسم.
مداد کشیدن زیر بخشهایی که از نظر من مهماند این کمک را میکنند که اگر دوباره به آن کتاب مراجعه میکنم، خیلی سریع مطالب دوباره در ذهنم چرخ میزنند و بازسازی میشوند.
اما راه کار دیگه در کتابخانی کلمهبرداریست.
این روشیست که از استاد کلانتری آموختم.
تمام تلاشم میکنم که حتمن این تمرین را انجام دهم.
اگر شما قصد دارید شعر بگویید، داستان، رمان یا هر نوشته دیگری را بنویسید حتمن تمرین کلمهبرداری را انجام دهید.
کلمهبرداری در موقع نوشتن به کمکتان میآید.
تاثیر اولیه را شاید درک نکنیم، اما تاثیر ثانویه آن را در ذهن و قلممان متوجه میشویم.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
تو قابعکسی یا خود خودی
همیشه وقتی خاستم با تو حرف بزنم، به عکس روی طاقچه نگاه میکنم.
من فقط عکسهایت را دیدهام. حسهایت را شنیدهام.
مهربانیت، محبتت، خوشرویت، شیکبودنت، همه را شنیدهام.
تو که نقطه وصل من به این سیاره بودی را ندیدهام، فقط شنیدهام.
نمیدانم از تو چه بنویسم که آنقدر بزرگمنش بودی. اما من هیچ از تو ندارم.
البته خیلیها فِیتبک میدهند که در رفتار شبیه تو هم. قطعن لحظهای که به آن دنیا بیایم که نمیدانم کجاست روحم اول به دنبال تو میگردد پدر.
نمیدانم چه بنویسم برایت. از لحظهای که عقل آمد برایم، سنگقبری را نشان دادند گفتند پدر اینجا در سکوت خابیدهست.
همیشه به دنبال پدر برای خودم بودم.
میدانی مادر در اوج جوانی و زیبایی چقدر تنها
شد.
میدانی مادر خم شد. میدانی مادر....
به نظرت تو که رفتی شاید دِگر احساسی را حس نکنی اما آنکه میماند فقط آنها که میمانند....
به همین دلیل همیشه آنهایی که همسرانشان را از دست دادند برایشان یار مناسب پیدا کردم تا ازدواج کنند. حتا آنهایی که طلاق گرفتند را تشویق به ازدواج کردم تا دوباره مزدوج شدند.
به خاطر همین زمانی که خانمها همیشه از همسران خود بدگویی میکنند من میگویم خب شما هم شاید بدی کردید که اینگونه رفتار میکنند.
در محیط کار یا محیطهای دوستی بیشتر دوستانم آقایان هستند. مَردها را بیشتر از خانمها دوست میدارم.
در مهمانیها من همیشه کنار آقایان مینشینم و صحبت میکنم.
مریمبانو صنعتی
۷ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Spechoff
همیشه وقتی خاستم با تو حرف بزنم، به عکس روی طاقچه نگاه میکنم.
من فقط عکسهایت را دیدهام. حسهایت را شنیدهام.
مهربانیت، محبتت، خوشرویت، شیکبودنت، همه را شنیدهام.
تو که نقطه وصل من به این سیاره بودی را ندیدهام، فقط شنیدهام.
نمیدانم از تو چه بنویسم که آنقدر بزرگمنش بودی. اما من هیچ از تو ندارم.
البته خیلیها فِیتبک میدهند که در رفتار شبیه تو هم. قطعن لحظهای که به آن دنیا بیایم که نمیدانم کجاست روحم اول به دنبال تو میگردد پدر.
نمیدانم چه بنویسم برایت. از لحظهای که عقل آمد برایم، سنگقبری را نشان دادند گفتند پدر اینجا در سکوت خابیدهست.
همیشه به دنبال پدر برای خودم بودم.
میدانی مادر در اوج جوانی و زیبایی چقدر تنها
شد.
میدانی مادر خم شد. میدانی مادر....
به نظرت تو که رفتی شاید دِگر احساسی را حس نکنی اما آنکه میماند فقط آنها که میمانند....
به همین دلیل همیشه آنهایی که همسرانشان را از دست دادند برایشان یار مناسب پیدا کردم تا ازدواج کنند. حتا آنهایی که طلاق گرفتند را تشویق به ازدواج کردم تا دوباره مزدوج شدند.
به خاطر همین زمانی که خانمها همیشه از همسران خود بدگویی میکنند من میگویم خب شما هم شاید بدی کردید که اینگونه رفتار میکنند.
در محیط کار یا محیطهای دوستی بیشتر دوستانم آقایان هستند. مَردها را بیشتر از خانمها دوست میدارم.
در مهمانیها من همیشه کنار آقایان مینشینم و صحبت میکنم.
مریمبانو صنعتی
۷ نامه از ۷ نامه
#نامه
@Spechoff
❤3
چند برگ از چند کتاب
زیست با کتاب از جنس دیگریست.
زیست با کتابی به گاه ۱۰۰سال، به گاه ۵۰۰سال، به گاه ۱۰۰۰سال در ما اثر گذارست.
اما نمیدانم کتابهایی که من آنها را معرفی میکنم چقدر در زیست شما تاثیر گذارست.
اگر تجربهای از خاندنش داشتید میتوانید سهیم بشوید.
● کتاب "بیداری قهرمان درون"
اثر "کارول اس پیرسُون"
این کتاب بر اساس کهنالگوها که تاثیر گرفته از روانشناسی یونگ است.
کتاب به خودشناسی و بالقوهای شخصی درونی میپردازد.
در این کتاب بخشهای ذهنی و جنگهای درونی خود را به طور واضح میبینیم.
در بخشی از کتاب میخانیم:
"اغلب بزرگترین مانع برای یافتن داستان حقیقی و کار حقیقی خودمان ترس از این مسئاله است که آن کار، بیش از اندازه بزرگ یا بیش اندازه کم اهمیت باشد"
.
هرکدام از جایگاه بالا را که گفته به طور اخص توضیح میدهد.
● کتاب "علم زندگی"
اثر گروهی از "پزشکان طب آیُوروِدا"
ترجمه: "هایده قلعه بیگی" و
"همیلا امیرابراهیمی"
کتاب حاضر با رویکرد پزشکی
"آیُوروِدا ماهاریشی" مهارتهایی را در سطحی که در آن متولد میشویم را به ما میآموزد.
این کتاب در مورد طبعهای ما پیتا، واتا، کافکا، اِتر صحبت میکند.
همزمان در مورد ذهن و بدن و تاثیری گذاری ذهن بر روی بدن صحبت میکند.
☆ نکتهای که هنگام خاندن کتاب باید رعایت شود:
در ابتدا کتاب، شما در مورد طبعها تستی میبینید. باید همه تستها را انجام دهید و بعد جمع سوالات هر تست را زیر خودش بنویسید.
بیشترین عدد طبع یا دوشای غالب بدن شما در میآید.
اما اگر ۲ عدد از ۲تا طبع برای شما نزدیک به هم در آمد شما ۲ دوشایی هستید. یا اینکه بهمریختگی طبع را دارید. با مطالعه کامل کتاب متوجه میشوید که من چه میگویم.
بهترست جواب تستها را در برگه کاغذ بزنید. زمانی که مطالعه کتاب تمام شد، بار دوم با آگاهی بیشتری دوباره تستها را بزنید.
☆ نکته: شما زمانی که میخاهید تستها را جواب بدهید باید حتمن به سن قبل از مدرسه توجه کنید. یا به زمانی که مدرسهها تعطیل بوده میل شما در شرایط عادی چگونه بوده است.
چون بعضی از شرایط فیزیکی و ذهنی ما بر اساس شغل، شرایط زندگی، سن ما، امکانات ما تغییر میکند. بر اساس تغییرات جواب درست را نمیتوانیم بدهیم.
بعد از مطالعه کتاب اگر سوالی داشتید میتوانید همینجا از خودم بپرسید.
● کتاب"تمرینهای عملی یوگا"
اثر "مسعود مهدویپور"
بعد از مطالعه کتاب "علم زندگی" معرفی این کتاب ملزمست. چون در کتاب "علم زندگی"
حرکتهای یوگا و تمریناتی را بر اساس طبع شما بازگو میکند.
کتاب "تمرینهای عملی یوگا" از مبتدی و گامبهگام آموزش میدهد.
کتاب متن و تصویرست. شما به راحتی تصویر حرکت را میبینید.
اگر از این کتاب و حرکات هم سوال داشتید، میتوانید همینجا بپرسید.
این فهرست ادامه دارد.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
زیست با کتاب از جنس دیگریست.
زیست با کتابی به گاه ۱۰۰سال، به گاه ۵۰۰سال، به گاه ۱۰۰۰سال در ما اثر گذارست.
اما نمیدانم کتابهایی که من آنها را معرفی میکنم چقدر در زیست شما تاثیر گذارست.
اگر تجربهای از خاندنش داشتید میتوانید سهیم بشوید.
● کتاب "بیداری قهرمان درون"
اثر "کارول اس پیرسُون"
این کتاب بر اساس کهنالگوها که تاثیر گرفته از روانشناسی یونگ است.
کتاب به خودشناسی و بالقوهای شخصی درونی میپردازد.
در این کتاب بخشهای ذهنی و جنگهای درونی خود را به طور واضح میبینیم.
در بخشی از کتاب میخانیم:
"اغلب بزرگترین مانع برای یافتن داستان حقیقی و کار حقیقی خودمان ترس از این مسئاله است که آن کار، بیش از اندازه بزرگ یا بیش اندازه کم اهمیت باشد"
.
هرکدام از جایگاه بالا را که گفته به طور اخص توضیح میدهد.
● کتاب "علم زندگی"
اثر گروهی از "پزشکان طب آیُوروِدا"
ترجمه: "هایده قلعه بیگی" و
"همیلا امیرابراهیمی"
کتاب حاضر با رویکرد پزشکی
"آیُوروِدا ماهاریشی" مهارتهایی را در سطحی که در آن متولد میشویم را به ما میآموزد.
این کتاب در مورد طبعهای ما پیتا، واتا، کافکا، اِتر صحبت میکند.
همزمان در مورد ذهن و بدن و تاثیری گذاری ذهن بر روی بدن صحبت میکند.
☆ نکتهای که هنگام خاندن کتاب باید رعایت شود:
در ابتدا کتاب، شما در مورد طبعها تستی میبینید. باید همه تستها را انجام دهید و بعد جمع سوالات هر تست را زیر خودش بنویسید.
بیشترین عدد طبع یا دوشای غالب بدن شما در میآید.
اما اگر ۲ عدد از ۲تا طبع برای شما نزدیک به هم در آمد شما ۲ دوشایی هستید. یا اینکه بهمریختگی طبع را دارید. با مطالعه کامل کتاب متوجه میشوید که من چه میگویم.
بهترست جواب تستها را در برگه کاغذ بزنید. زمانی که مطالعه کتاب تمام شد، بار دوم با آگاهی بیشتری دوباره تستها را بزنید.
☆ نکته: شما زمانی که میخاهید تستها را جواب بدهید باید حتمن به سن قبل از مدرسه توجه کنید. یا به زمانی که مدرسهها تعطیل بوده میل شما در شرایط عادی چگونه بوده است.
چون بعضی از شرایط فیزیکی و ذهنی ما بر اساس شغل، شرایط زندگی، سن ما، امکانات ما تغییر میکند. بر اساس تغییرات جواب درست را نمیتوانیم بدهیم.
بعد از مطالعه کتاب اگر سوالی داشتید میتوانید همینجا از خودم بپرسید.
● کتاب"تمرینهای عملی یوگا"
اثر "مسعود مهدویپور"
بعد از مطالعه کتاب "علم زندگی" معرفی این کتاب ملزمست. چون در کتاب "علم زندگی"
حرکتهای یوگا و تمریناتی را بر اساس طبع شما بازگو میکند.
کتاب "تمرینهای عملی یوگا" از مبتدی و گامبهگام آموزش میدهد.
کتاب متن و تصویرست. شما به راحتی تصویر حرکت را میبینید.
اگر از این کتاب و حرکات هم سوال داشتید، میتوانید همینجا بپرسید.
این فهرست ادامه دارد.
مریمبانو صنعتی
#کتابنقد
@Speechoff
❤1
اُه یَره
اُه یَره
هیشکی مثل مُو تو رَه دوست نِدِره.
هی مِیلان مِیلان دنبالم
هی دِلِنگون دِلِنگون مُو
سُرسُر پایدی مُو رّه
چُغذَره؟
تُو خوردن.
عاشقی
یاد داشتنِ؟
اگر دروغِ
چرا ریجِ دلم
به ریجِ دلت
بافتی؟
یادت نِشَه مُو بیاِشِکل.
یِره بِکن دِگِه.
چُغذَر؟
اُه یَره
اگر پِلَخمون یاد داشتنِ
مُو سُرسُر ناسور.
اُه یَره
مِس مِس کردی.
مُو بُرُم دِگِ.
اُه یَره
هیشکی مثل مو تو رَه دوست نِدِره.
معنی شعر
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
هی کوچه کوچه دنبالم
هی آویزان آویزان من
یواشکی پایدی من را.
چه مقدار، چه اندازه؟
گشتن، چرخیدن.
عاشقی
بلد بودنِ؟
اگر دروغ
چرا طناب دلم
به طناب دلت
بافتی؟
یادت نره من در راستی بودم.
سربهسرم نگذار. بیخیال.
چه مقدار؟ چه اندازه؟
آهای آقا
اگر سنگقلاب بلد بودنِ
من یواشکی زخمیت میکردم.
آهای آقا
فقط فقط معطل کردی.
من میروم دیگر.
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
اُه یَره
هیشکی مثل مُو تو رَه دوست نِدِره.
هی مِیلان مِیلان دنبالم
هی دِلِنگون دِلِنگون مُو
سُرسُر پایدی مُو رّه
چُغذَره؟
تُو خوردن.
عاشقی
یاد داشتنِ؟
اگر دروغِ
چرا ریجِ دلم
به ریجِ دلت
بافتی؟
یادت نِشَه مُو بیاِشِکل.
یِره بِکن دِگِه.
چُغذَر؟
اُه یَره
اگر پِلَخمون یاد داشتنِ
مُو سُرسُر ناسور.
اُه یَره
مِس مِس کردی.
مُو بُرُم دِگِ.
اُه یَره
هیشکی مثل مو تو رَه دوست نِدِره.
معنی شعر
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
هی کوچه کوچه دنبالم
هی آویزان آویزان من
یواشکی پایدی من را.
چه مقدار، چه اندازه؟
گشتن، چرخیدن.
عاشقی
بلد بودنِ؟
اگر دروغ
چرا طناب دلم
به طناب دلت
بافتی؟
یادت نره من در راستی بودم.
سربهسرم نگذار. بیخیال.
چه مقدار؟ چه اندازه؟
آهای آقا
اگر سنگقلاب بلد بودنِ
من یواشکی زخمیت میکردم.
آهای آقا
فقط فقط معطل کردی.
من میروم دیگر.
آهای آقا
هیچکس مثل من تو را دوست ندارد.
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff