MaryamBAno|SPeech off
51 subscribers
1 photo
1 file
5 links
کوتاه نوشته‌های مریم‌بانو صنعتی(شاعر-داستان کوتاه)
Download Telegram
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این

خیام
#شعر
@Speechoff
👏1
زندگی

دنیا آمدی هی می‌خوری تاب‌تاب

زندگی تو را می‌دهد لَعاب

تو هی می‌‌زنی برایش سرخاب

گاه می‌زنی برایش رکاب

گاه می‌‌شوی برایش مرداب

گاه می‌زنی برایش نقاب

گاه می‌شوی برایش کذاب

گاه می‌کنی برایش ثواب

اما می‌شوی برایش کباب

در آخر می‌شوی برایش وَهاب

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شعر
@Speechoff
👏1
در جهنم
چطور آدم‌ها با هم حرف می‌زنند؟

در سرزمین من

آوازها به کجا کوچ می‌کنند؟

رقص‌ها کجا پنهان می‌شوند؟

گروس‌ عبدالملکیان
#شعر
@Speechoff
👏2
دیابت

در تلویزیون برنامه‌ای هست، به اسم «به خانه برمی‌گردیم» این برنامه، برنامه‌ای فرهنگی، هنری و اجتماعی‌ست.

یکی از این بخش‌ها بخش پزشکی‌ست. پزشک‌های تراز اول را می‌آوردند در برنامه.
چند وقت پیش دکتری در مورد تغذیه و دیابت داشت صحبت می‌کرد.

ایشان می‌گفتند فردی که دچار دیابت می‌شود بسته به شغل، فعالیتش، قدش نوع قرص و تغذیه‌اش با دیگری کاملن متفاوت‌ست.
یعنی فردی که خانه‌دار‌ست با فردی که شاغل‌ست نوع دارو و تغذیه هر ۲ باهم کلی فرق می‌کند.

به نظرم آمد این دکتر را این‌جا معرفی کنم. چون به غیر از این‌که ایشان علم تغذیه و دیابت را داشتند، جراح نیز بودند. به همین دلیل اِشراف بالایی در مورد بیماری‌ها داشتند. البته که همه همیشه سلامت باشند.  
 
دکتر شاد‌نوش «09301033303»   

مریم‌بانو‌ صنعتی
#یادداشت‌روز
@Speechoff 
2👏1
عشق :

☆ آیینه تردید
☆ شک زیبا
☆ لنگر انداختن بدون اجازه در دل

ایران :

☆ صفحه شطرنج
☆ بُولدزر
☆ گربه وحشی
☆ خاستگاران زیاد
☆ دادن مهریه‌های بالا بابتش

پول :

☆ ملزوم زندگی
☆ چِرک با گرم بالا
☆ ولع آدمی

آب : 

☆ بی‌توان در شستن روح و دل
☆ فلجی که فقط صدا دارد
☆ لُخت آزاد
☆ فضول سَرَک‌کش
☆ نیمی ازما
☆ نیمی از جهان
☆ جان همگان

کتاب :

☆ عقل‌کل
☆ عمر باعزت و طولانی
☆ رفیق بی‌کلک
☆ تنها معشوقه با صداقت
☆ روح‌پاک

آینده :

☆ دویدن همیشگی برایش
☆ صاحب همه چی
☆ می‌کشیم و کشته می‌شویم برایش

پا :

☆ راه‌ زندگی
☆ بزرگی آدم
☆ خسته بی‌صدا

درخت :

☆ کشته بی‌فریاد
☆ خدمات مجانی
☆ زندانی تَبر

لب :

☆ دَرب پارکینگ
☆  قابلیت بادکنک شدن

قرمز :

☆ رنگ دعوا در کشور ما
☆ خرس عشق
☆ عشق‌ها شبیه خرس‌اند

مریم‌بانو‌ صنعتی
#لغت‌نامه‌طنز
@Speechoff
2
چِشمم و چِشمش

چِشمم به چِشمش افتاد
چِشم شدم
شدم عاشق یا
نمی‌دانم معشوق

چِشمم به چِشمش افتاد
دِلش لنگر انداخت
نمی‌دانم دل تو یا
دل من

چِشمم به چِشمش افتاد
روحش مرا گرفت
نمی‌دانم دلم را یا
چِشمم را

چِشمم به چِشمش افتاد
آوایش رقصید در من
نمی‌دانم در سرخ‌رگم یا
سیاه‌رگم

چِشمم به چِشمش افتاد
واژه‌ها رقص شدند
نمی‌دانم در قلمم یا
در رقصم

چِشمم به چِشمش افتاد
سکوت شد
نمی‌دانم سکوت شد یا
سکوت من شد

چِشمم به چِشمش افتاد
پرواز شد
نمی‌دانم خیال پرواز کردم یا
پرواز خیال کرد

چِشمم به چِشمش افتاد
زنده شدم
نمی‌دانم دَم شدم یا
بازدَم  

چِشمم به چِشمش افتاد
هیچ شد
نمی‌دانم هیچ شدم یا
شدم هیچ

چِشمم به چِشمش افتاد
نور شدم
نمی‌دانم نور آیینه شد یا
آیینه نور شد

چِشمم به چِشمش افتاد
روحم دَم شد
نمی‌دانم او دَمید یا
من

چِشمم به چِشمش افتاد
رَقص شدم
نمی‌دانم رَقص شدم یا
شدم رَقص

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شعر
@Speechoff
👏2
قصد چیست؟

قصد آیا همان هدف‌ست؟
نه.

ما هدفی داریم که به آن برسیم. مثل نویسنده شدن، معلم بودن،..... یا هر شغل و جایگاهی که به آن علاقه‌مند هستیم. حتا ازدواج هم شامل یکی از اهداف می‌شود.

حالا قصد ما زیر مجموعه هدف قرار می‌گیرد.
قصد ریشه‌اش بر‌می‌گردد به کلماتی چون آرامش، شادی، صلح،.....

اگر در مسیر هدفی که دارید دچار بهم‌ریختگی می‌شوید برگردید به قصد‌تان توجه کنید. تمرکز روی قصد باعث می‌شود شما دوباره روی هدف تمرکز کنید. اما یادتان باشد دچار قصد مفرط و واکنش مفرط نشوید.

قصد مفرط چیست؟

این‌که شما همه چیز را زیر ذره‌بین ببرید. این گونه با خود برخوردکردن باعث اظطراب، نگرانی، حتا باعث خیلی از رفتارهای آشکار و نهان ما می‌شود و نتیجه معکوسی دارد.

واکنش مفرط چیست؟

زمانی که بر روی هدفی تمرکز دارید، ذهن خود را روی یک نتیجه خاص معطوف نکنید. چون از قصد خود دور می‌شوید و منجر به واکنش مفرط می‌شوید. واکنش مفرط همانند قصد مفرط شما را دچار بیماری می‌کند.

هدف هر چند مهم باشد اما قصد شما از آن هدف مهم‌ترست.

به نظرم ازدواج مثال خوبی‌ست. افراد به قصد شادی، جشن ازدواج را می‌گیرند. هدف‌شان باهم بودن‌ست حالا در ۱ یا ۲ شب. اما آن‌قدر خود را درگیر می‌کنند که هر ۲ طرف دچار استرس و حتا گاهی دچار خشم به‌ یک‌دیگر می‌شوند.
هدف که نابود می‌شود، قصدم کامل از بین می‌رود.
در خود زندگی هم همین‌طور‌ست، اگر زوج‌ها هر لحظه در زندگی مشترک به هدف و قصدی که از زندگی مشترک و انتخاب هر کدام از طرفین داشته باشند، خیلی از مباحثی که بابتش به جان هم می‌افتند دیگر پیش نمی‌آید یا سریع‌تر حل می‌شود.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#آگاهی
@Speechoff
مُشک را گفتند :

ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ!

ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ، ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷَﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.

ﮔﻔﺖ :

ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ‌ﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ‌ﺍﻡ.

مولانا
#جمله‌قصار
@Speechoff
👏1
لِینک انداختن چیست؟

ما به درون افراد لِینک می‌‌اندازیم. از طُرق مختلف.
زمانی که این اتفاق می‌افتد ما از درون برای‌مان گِره بوجود می‌آید. گِره بین من و آن فرد.

گِره باعث می‌شود ما از درون سنگین شویم.
زمانی که پشت‌سَر شخصی شروع به صحبت کردن می‌کنیم ما با بخش درونی او که رَذیلت اخلاقی اوست ارتباط برقرار می‌کنیم. در حقیقت به بخش ناخوبش لِینک می‌اندازیم.
حالا ما دائم از درون با آن فرد درگیر می‌شویم. بخشی از ذهن ما معطووف به فرد مورد نظر‌ست.

زمانی ما از درون و بُرون انرژی و توانایی مراتبی از رفتار‌ها را نداریم. به جای مقابله بهترست از آن انرژی‌ها فاصله بگیریم. در این صورت نه او را تخریب می‌کنیم نه خودمان را.

لِینک انداختن مثبت :

نوع دیگری از لِینک انداختن‌ست که در جایگاه والایی‌ست.
اما باز‌هم در این پروسه شما با آن فرد یا افراد از درون لِینک می‌اندازید.

زمانی که فردی به شما خوبی می‌کند. یا به عنوان مهمان جایی می‌روید چه چند ساعت آن‌جا باشید و چه چند روز در آن‌جا بمانید. بهتر‌ست هدیه‌ای بگیرید، یا از نظر عاطفی یا درونی برای آن فرد یا افراد جبران کنید. تا از درون هر لحظه آزاد و رها باشید.

این جایگاه را با جهان‌هستی، حیوانات، گیاهان و حتا اشیاء داریم. چه به آن توجه کنیم چه نه.

ببینیم آیا همیشه ما گیرنده هستیم؟

از جهان‌هستی تا آدم‌ها، حیوانات، گیا‌هان و اشیاء.

چقدر فرستنده هستیم؟

آیا هر آن‌چه دریافت می‌کنیم باز پرداختی برایش داریم؟

محبت و آرامشی که از افراد، طبیعت، حیوانات و اشیاء می‌گیریم، ثروت، قدرت، علم، چقدر دهنده هستیم؟ یا فقط در جایگاه گیرنده ایستاده‌ایم؟

کمی چراغ‌قوه را بچرخانیم در درون و بُرون‌مان. ببینیم در چه جایگاهی هستیم و فعل بودن را چگونه بودن هستیم.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#آگاهی
@Speechoff
🔥1
غُرغُر کردن

در طی روز چقدر اهل غُر‌ زدن یا شِکوه و شکایت کردن هستیم؟

از چه؟ خب از همه چی. چه اهمیتی دارد از چی داریم شِکوه و شکایت سر می‌دهیم. غُر زدن هم خود نوعی شِکوه و شکایت‌ست.

داریم در این لحظات ناسپاسی را زندگی می‌کنیم.
هر چقدر بیشتر روی ناسپاسی باشیم بیشتر از دست می‌دهیم.
زمانی که غرق شِکوه و شکایت می‌شویم، آن‌چه داریم را نمی‌بینیم. در این زمان توانایی خود را پایین می‌آوریم و خود را عاجز و ناتوان می‌بینیم. چون خودمان با زبان خودمان، خودمان را نابود می‌کنیم.
تمام انرژی خود را از بین می‌بریم. حتا زمانی که با این‌گونه افراد برخورد می‌کنید بهترست اگر می‌توانید با کلام‌تان فضا را تغییر دهید یا محیط را ترک کنید.

چند سال پیش در مغازه‌ای خرید می‌کردم که خانمی با ۵ دخترش هم داشتند خرید می‌کردند.
موقع حساب کردن که شد گفت ما نداریم تخفیف بدهید. من گفتم اگر ندارید خب چطوری دارید خرید می‌کنید؟ گفت نه این‌ طوری. داریم. اما خب عادت کردیم به گفتن این جمله.

بله داشت درست می‌گفت. عادت کردن در این موضوع مسئله اصلی‌ست. ما عادت کردیم به غُر زدن و شِکوه و شکایت کردن. به جای سپاس گفتن و سپاسگزاری کردن. این عادت‌ست که ما را به ورطه نابودی می‌کشاند نه اتفاقات و مو‌ضوعات.

چند سال پیش صبح‌های جمعه در محل کارم ۲ تا کلاس داشتم. ساعت برگشت من هم زمان می‌شد با برنامه نماز جمعه و راه‌ها بسته بود و ماشین کم‌تری تردد می‌کرد برای سوار شدن.
در مسیر من راننده‌ای بود که بیشتر اوقات می‌دیدمش. هر زمان سوار ماشینش می‌شدم بَدو‌بِیرا به همه می‌گفت از برگزار کننده نماز جمعه تا مردمی که می‌رفتند.
بعد از مدتی کرونا آمد و همه جا تعطیل شد. نماز جمعه‌ام کنسل شده بود.
اتفاقی جمعه رفته بودم بیرون برگشتنی دوباره همان راننده را دیدم. دوباره داشت بَدو‌بِیرا می‌گفت.
گفتم دیگه که نماز جمعه نیست.
گفت نه خانم همه جا تعطیله مسافر نیست. برگشتم گفتم شما اگر هم در کشوری که حتا رضایت شهروندیش بالا باشد زندگی کنید بازم همین گونه خاهید بود.
فرقی نمی‌کند شما کجا با چه شرایطی باشید. مهم‌ست شما چگونه و چطورید.

باز هم همان موضوع عادت کردن بوجود می‌آید. عادت کردن می‌تواند ما را تبدیل به فُسیل یا سنگواره کند. پشت این عادت‌ها بیشترین انرژی‌ها خابیده‌ست که اگر از آن‌ها بیایم بیرون تجربه‌ای ناب را بدست می‌آوریم.

هر عادت غیر‌سازنده یا سازنده‌ای که تبدیل به وسواس ذهنی، فکری، روحی و جسمی شده مخرب‌ست. عادت غیر‌سازنده خود‌به‌خود فرد را تخریب می‌کند. حالا عادت سازنده‌ای هم که تبدیل به وسواس، استرس و نگرانی شود مخرب‌ست.

شما چه عادت‌هایی دارید؟

با نوشتن و لیست کردن عادت‌های سازنده و غیرسازنده و دیدن آن‌ها بتوانیم قدمی کوچک برایشان برداریم. تا انرژ‌ی‌های خابیده در درون خود را بیدار کنیم و به حرکت در آوریم.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#آگاهی
@Speechoff
🔥1
گر تو‌ گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم

داروی دردم گر‌ تویی در اوج بیماری خوشم

مولانا
#شعر
@Speechoff
👍1👏1
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یا‌‌‌ رب که نیفتد به کسی کار کسی

شهریار
#شعر
@Speechoff
1👏1
بخشی از دیالوگ خاهرم با خاکستری

خاکستری : می‌یو می‌یو
خاهرم : هُوم..
خاکستری : می‌یو‌ می‌یووووو
خاهرم : آره. آره
خاکستری : می‌یووووو می‌یوووو
خاهرم : آره. باشه. باشه.
خاکستری : می‌یویویویو
خاهرم : بیا. بیا بریم.

(می‌روند جلوی سکوی پذیرای برایش غذا بگذرد.)

خاهرم : بپر، بپر
خاکستری : می‌یو‌ می‌یو
خاهرم : نه تا نپری نمیشه. بپر ببینم چقدر می‌پری؟

(خاکستری می‌پرد و خاهرم غذا را برایش می‌گذارد)
(غذا را که خورد می‌آید جلو پای خاهرم می‌نشیند)

خاهرم : با پایش رویش می‌کشد و می‌گوید : واخاخا، واخاخا، واخاخا....

(خاکستری هم خودش را به راست و چپ می‌برد دائم تا خاهرم واخاخاش کند)
(بعد از مراسم واخاخا می‌رود پیش بخاری دراز می‌کشد، می‌خابد.)

مریم‌بانو‌ صنعتی
#دیالوگ
@Speechoff
1🔥1
داشتن دستگاه دروغ سنج در خانه چه فایده‌ای دارد؟

زمانی که همسرتان آمد خانه هر روز به آن و‌صلش کنید و کارهای روزانه‌اش را بپرسید.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#طنز
@Speechoff
🔥2
حتمن نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی.
آدم‌هایی یافت می‌شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتا لبخندشان در تو بیزاری می‌رویاند.

محمود‌ دولت‌آبادی
#جمله‌قصار
@Speechoff
فریاد‌های درون

کل زندگی مواقعی پیش آمده که در موضوع و مباحثی قرار گرفته‌ایم که نتوانستیم جواب فرد یا افرادی را بدهیم. یا واکنش مناسبی را داشته باشیم. 
                    
این تنش‌ها ممکن‌ست در خانه «رفتار پدر یا مادر با فرزند، رفتار همسر، رفتار فرزند با آن‌ها» محل کار، جمع دوستان، محل تحصیل، اتفاق افتاده باشد.

به هر دلیلی می‌تواند باشد، مثل رُودرواسی با فرد مورد نظر یا افراد، نداشتن شهامت در آن لحظه، ترس از دست‌دادن موقعیت یا افراد، آینده‌نگری، دور‌اندیشی، تجربه زیستی فرد، بالاخره موردهای زیادی در فرد باعث می‌شود که عکس‌العملی انجام ندهیم.

یکی از دوستان دانشگاهم می‌گفت صبح لنزم را گذاشتم و کارهای دیگه که با حال خوب بیرون بیام. اما راننده باهاش برخورد و رفتار نامناسبی داشته. او هم جواب نداده.
اما گذاشتن لنز و کارهای ظاهری باعث نمی‌شود حال درون ما خوب شود. البته اشتباه برداشت نشود من مخالف این کارها نیستم. هر فردی اولویت‌های برای خودش دارد که اولویت دیگری نیست. البته آقایان را نمی‌دانم در ظاهر چه کار می‌کنند. خوب و بد هم ندارد. فقط اولویت‌های‌مان باهم فرق دارد همین.

این احساس‌های ناخوشایند که در طی روز برایمان بوجود می‌آید و گاهی هم ما در آن دخالتی نداریم. همه‌اش را می‌شود با یک حرکت از درون خود پرتاب کنیم به بیرون.

در اصطلاح به این حرکت در یوگا حرکت غرش شیر گفته می‌شود که درون و ذهن را تخلیه می‌کند.
البته این حرکت را در تنهایی انجام دهید.

حرکت غرش شیر :

روی ۲ زانو می‌نشینیم و کف هر ۲ دست را روی ران پاها قرار می‌دهیم. انگشتان دست از هم باز‌اند. بین زانو‌ها اندازه عرض شانه‌ها باز باشد. با پشت صاف نشسته‌ایم.

چشم‌ها را می‌بندیم. آن فکر ناخوشایند یا احساس ناخوب را به یاد می‌آوریم. نفس عمیقی می‌کشیم. خودمان آن موضوع را به سطح می‌آوریم.

هم زمان این کارها را انجام می‌دهیم :

با صدای غرش شیر زبان را می‌آوریم بیرون و چشم‌ها را کمی گشاد می‌کنیم و هر ۲ دست را با انگشتان باز روی پا به طرف جلو سُر می‌دهیم. بدن هم به طرف جلو کشیده می‌شود. چند لحظه زبان را کشیده و آویزان نگه می‌داریم.
بعد چشمان را می‌بندیم و به ذهن و درون‌مان توجه می‌کنیم.

نکته : کسانی که فشار چشم دارند، چشم‌ها را گشاد نکنند.

می‌توانیم این حرکت را ۲ تا ۳ بار انجام دهیم.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#آگاهی
@Speechoff
3
صبح‌ صبح‌گاهان

سلام بر تو دَم روح.

نیایش با تو آغاز می‌‌شود.

پرندگان با شروع تو آغاز خاندن می‌کنند.

ماه با آغاز تو پایان می‌گیرد.
تو پایان آغازی.

خورشید با آغاز تو روشن می‌شود.‌
تو آغاز نوری.

سلام بر تو که روح نداری روحِ‌هستی هستی.

سلام بر تو روشنایی روز.

گنجشکان با روشنایی تو نوای خاندن سَر می‌دهند.

سلام بر تو من از آغاز تو آغازیدن روز می‌اَنجامم.

سلام بر تو روح نداری و نفس می‌کشی ای صُبح‌ آغاز.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#قطعه‌ادبی
@Speechoff
1
طبیعت

قورباغه *آس
جنگل ایستاده
آبشار ناظر
مسابقه ماهیان
فریاد دریا
موج‌های پیاده
ساحل زندانی

*آس : رنگ‌سبز

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شعر‌ترکیبی
@Speechoff
1
انرژی‌های بدن

هر قسمت از بدن انرژی خودش را دارد. بعضی قسمت‌ها سطح گیرنده‌گی و دهنده‌گیش بیشتر از بقیه قسمت‌های بدن‌ست.

دست‌ها، پاها، چشم‌ها، گوش‌ها،‌ دهان، در فیزیک ما بیشترین انرژی‌‌ها را دریافت و پرداخت می‌کنند.

دست‌ها

غذا خوردن با دست. زمانی که تنها هستید با دست غذا بخورید. البته دست‌ها را کاملن بشوید.
انگشتان دست ما انرژی دارند. زمانی که با دست غذا می‌خوریم تاثیر آن انرژی بر روی بدن و غذا متفاوت‌ست. اگر آسیبی به روابط‌تان نمی‌زند از دست دادن خودداری کنید. چون کف دست‌ها محل تبادل انرژی‌ست.

پاها

کف پاها مهم‌ترین بخش بدن هستند. اگر کف پایتان ترک می‌خورد حتمن با روغن‌های گرم ماساژ دهید.
زیتون و گنجد. روش گرم کردنش را قبلن گفتم.
اگر احساس خستگی دارید در حمام بروید و کف پاها را در یک لگن آب‌ گرم که مقدار زیادی نمک در آن حل کردید بگذارید بماند. حدود ۱ ساعت. امکان دارد کف پاها حالت لِیز پیدا کند، در آخر خوب کف پاها را با  آب بشوید.
فقط مراقب باشید خابتان نبرد.

آپارتمان نشینی

آپارتمان نشینی باعث شده که خودبه‌خود از سطح زمین فاصله بگیریم و انرژی زمین را کم‌تر دریافت کنیم.
تازه دائم در خانه دمپایی می‌پوشیم، بدون این‌که اجازه بدهیم پاها با کف زمین در ارتباط باشد.
اگر به کیش سفر می‌کنید حتمن با پاهای برهنه روی ساحلش راه بروید. چون ساحل کیش و آبش خاصیت درمانی دارد.
اگر در طبیعت کویر سفر کردید یا در طبیعت که زمینش امن بود بدون زیر انداز ساعتی را دراز بکشید. فقط خابتان نبرد. حتمن همراه هم داشته باشید که یِه‌وقت مسئله‌ای پیش نیاید. روی گوش‌ها هم وسیله‌ای قرار دهید تا داخلش چیزیی نرود.
از وجود سنگ‌پا در حمام هیچ‌وقت غافل نشوید. به اندازه ماسک مُو‌های‌تان بهش اهمیت بدهید.

چشم‌ها

بهتر‌ست به چشم افراد خیره نشوید. چون چشم‌ها بیشترین انرژی را دریافت می‌کنند.
اگر شخصی انرژی سنگینی داشته باشد شما خودبه‌خود درون‌تان را سنگین می‌کنید.
تجربه کنید ۱ ساعت در طبیعت بنشینید به درخت‌ها، گل‌ها، پرندگان نگاه کنید. ببنید انرژی درون‌تان چقدر تغییر می‌کند.

گوش‌‌ها

ببینید به چه چیزهایی گوش می‌دهید. حرف پشت‌دیگران را، اخبار ناخوب را، موزیک‌های نابه‌سامان.
چشم و گوش خیلی موارد را با هم شریک‌اند.
در همان طبیعت صدای طبیعت را بشنوید تا حالا دائم بخاهید اخباری را دنبال کنید که نه کاری می‌توانید برایش بکنید نه صدق و کذب بودنش معلوم‌ست. زمانی که ما پیگیر مطالبی هستیم، داریم انرژی می‌گذاریم.

دهان

دهان شامل فک راست و چپ می‌شود. خودش شامل ۳ قسمت می‌شود. دندان‌های جلو، راست فک، چپ فک.
این‌که ما غذا را با کدام سمت فک بجویم تاثیر مستقیم بر روی غذا و بدن ما دارد. آن‌هایی را که با دندان جلو می‌خوریم باز تاثیرش متفاوت‌ست.
دقت کنید ببینید شما بیشتر از کدام سمت دندان‌های فک غذا را می‌جوید؟ آگاهانه جهتش را تغییر دهید.

بدن

اگر فکر می‌کنید بیش اندازه بی‌انرژی هستید.
شاید در مراسمی شرکت کردید که انرژی بالایی از شما گرفته. بهتر‌ست بروید در حمام، بعد از شستشو کامل در آخر آب و نمک درست کنید، از بالا بریزید روی سرتان تا پایین. البته چشم‌ها را باید ببندید. بعد دوباره بروید زیر دوش خود را کمی آب‌ بگیرید. اگر حساسیت پوستی ندارید بگذارید آب نمک بر روی پوستان بماند.

ماساژ بدن

بهترین ماساژ برای بدن کِیسه کردن‌ست. بهترین لایه‌برداری برای پوست بدن‌ست. حداقل ماهی یک‌ ‌بار کِیسه بکشید کل بدن را. به صورت خود کِیسه را نکشید. اما می‌توانید سفید‌آب را با دست خورد کنید و به صورت بمالید و ماساژ دهید. فقط چشم‌ها را ببندید. روی چشم‌ها را ماساژ ندهید. برای کسانی که صورت چربی دارند فوق‌العاده‌ست.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#انرژی
@Speechoff
1
بخشی‌های از شاهکارهای زندگی من

پشت‌کوه‌ها چه خبرست؟

الان ۵ سالمه. مامان می‌گوید کمی وایسا جلوی در تا خانه را جارو کنم، همین‌جا جلوی در بِمان. اما من همیشه به این فکر می‌کنم که پشت کوه‌ها چی هست؟ روبه‌روی سر کوچه‌مان زمین خالی خاکی بزرگی‌ست. راه می‌افتم به طرف سر کوچه. وارد زمین خاکی می‌شوم ادامه می‌دهم. غروب شده و دارم گریه می‌کنم. گم شدم. خانه را یادم نمی‌آید.
یادم نمی‌آید چطوری پیدا شدم فقط اشک‌های مامانم یادمه. این که پشت‌کوه‌ها چی هست، نمی‌رسیدم پیداش کنم. همسایه‌مان به مامانم می‌گوید خب از بس نمی‌‌ذارید بیاد بیرون زمانی که می‌آد، هیجان زده می‌شود و راه می‌افتد می‌رود‌.
این ماجرای گم شدن را در تبریز و مشهد هم تجربه کردم. من همش گم‌ می‌شدم و بعد پیدا می‌شدم. همیشه اشک مامانم در می‌آوردم.

گم‌شدن دوباره

۷ سالمه. در تبریز مهیمانیم. صاحب‌خانه‌ای که ما میهمان‌اش بودیم آن‌جا، رفتند که میهمان خانه خود را راه بندازند. یه پسر بچه ۹ ساله داشتند که هر جا می‌رفت دنبالش می‌رفتم.
مهمان که سوار ماشین شد رفت. آقای صاحب‌خانه گفت بیا با هم بریم خانه. گفتم نه من با علی می‌روم. مرد صاحب‌خانه رفت و علی دوید آن دست خیابان وقتی رسیدم آن طرف خیابان پیدایش نکردم.
برگشتم این طرف خیابان اما مرد صاحب‌خانه هم نبود. کل آن خیابان را رفتم بالا و پایین. از کوچه‌ای که آمده بودیم یادم بود اما آن‌قدر تاریک بود که می‌ترسیدم واردش شوم. فقط گریه می‌کردم. نمی‌دانم چقدر زمان گذشت که خاهرم را با خانم صاحب‌خانه دیدم که دارند از همان کوچه می‌آیند. به خاطر ترس بالا مریض شدم، مامانم بلیط گرفت آمدیم کرج. یک‌ماه مریض بودم.

قاتل

۹ سالمه آمدیم مراسم تشییع جنازه تهران. همه می‌گویند مادر دوم که مادر ناتنیش بوده در غذای مهمانی آن شب که به مناسبت از خارج آمدنش برگزار شده چیزیی ریخته تا پسر خانم اول را بکشد به خاطر ارث. نوه‌شان هم‌سن من‌ست.
چهره خانم دوم خیلی وحشتناکه.
شب ما باید آن‌جا بمانیم تا روز سوم مامانم می‌خاهد بماند. شب موقع خاب نمی‌خابم. به مامانم دائم می‌گویم او افشین را کشته. قطعن ما را هم می‌کشد. مامانم فقط می‌گوید به خاب. اما من ول‌کن نیستم. بالاخره مامانم می‌گوید مریم‌بانو بی‌قرارست. اگر اجازه دهید شب را در حیاط بخابیم. هوا هم خوب‌ست.
آن‌ها می‌گویند خانه به این بزرگی چرا حیاط؟ بالاخره ما در حیاط با خاهرم می‌خابیم. اما صبح می‌بینم که زنده‌ایم و ما را نکشته.
من دوباره مریض شدم و افتادم.
بعد از آن ۳ روز مراسم و بعد از مراسم چهلم دیگر مامان به خاطر من آن‌جا نمی‌رفت. حتا موقع مرگش گفته بود مامانم برود کارش دارد نرفت.

جش‌تکلیف

الان ۹ سالمه. مدیر مدرسه خانم سَمسامی برامون جشن تکلیف گرفته. مامان برام خز صورتی روی مقنعه‌ام دوخته. چادر نماز سفید، سجاده و جانماز.
خانم سَمسامی از مدرسه هاجر مصباح تا مسجد اعظم مصباح ما را پیاده می‌برند. مراسم را در مسجد اعظم گرفتند. همه مامانا و خاهرهای بزرگتر دعوت‌اند. کیک و عکس. هنوز به آن عکس نگاه می‌کنم کل راه و جشن مسجد یادم می‌آید. نمی‌دانم خانم سَمسامی زنده‌ست یا نه. اما بهترین خاطر‌ه‌ها را برای ما در روزهای خاص سال می‌ساخت.

اَلواَلو

الان ۱۰ سالمه. نزدیک عیده. خاهرم با مامانم دارند در حیاط یک سری ملافه را می‌شورند.
پله‌های راهرو به طرف حیاطه که من در چارجوبش ایستادم آهنی‌ست. سیمی بلند که ۲ سرش قابلیت زدن در پِیریز را دارد. یک سرش را می‌زنم به گوشم دیگری را در پیریز برق حیاط. می‌گویم اَلواَلو شروع به لرزیدن می‌کنم دائم پرت می‌شوم عقب. فقط صدای جیغ مامان را می‌شنوم. زنگ می‌زنند اورژانس می‌آید.
اما زنده‌ام و اتفاقی نیفتاده. اما هر وقت دست به وسایل برقی می‌زنم هنوز بین من و آن وسایل برقی ارتبا‌طی عمیق برقرار می‌شود.

عمل یا مرگ

۱۲ سالمه لوزه‌های ۲ قلوم چرک بالایی دارند. دکتر گوش و حلق‌بینی می‌گوید باید سریع عمل بشود. وگرنه به گوش، چشم و قلبش می‌زند.
مامان وام بر‌می‌دارد تا بیمارستان خصوصی آراد تهران عمل کند. چون دکتر فقط بیمارستان خصوصی‌ست.
بعد از عمل به‌هوش نمی‌آیم. عمل‌های قلب که ۶ ساعت زیر عمل بودن به‌هوش آمده بودند. اما من نه.
خاهرم همراهم بود. گفته بودند زنگ بزنید بزرگترش بیاد. دکتر که رفته بود از بیمارستان زنگ زدند تا برگردد.
پسر‌دایم آن زمان تهران بود آمد بیمارستان زنگ زد عمو‌ها و پدر‌بزرگم همه آمدند تهران. همه چی عادی بود اما به‌هوش نمی‌آمدم. یک‌بار دیگه اشک‌های مامانم را در آوردم.
مادر‌‌بزرگم نظر امام‌رضا «ع» کرد.
حالا اگر شخصی از من می‌پرسد به نَظر و ائمه اعتقاد داری می‌گویم من و کلن در طی زندگی همیشه وصلم کردند که الان اینجام.

مر‌یم‌بانو‌صنعتی
#طنز
@Speechoff
1
بخشی‌های از شاهکارهای زندگی من

خاستگار خاهرم

۱۵ سالمه. خاهرم از من ۱۵ سال بزرگتر‌ست. خاستگارهای که برایش می‌آیند از جنس جنگ هستند. منظورم این‌ست که جنگ رفتند و برگشتند، جانباز هستند یا اثیر بودند. آن موقع بِه‌شان می‌گفتند آزادگان هستند.
یکی از این خاستگاران در جنگ نابینا شده بود. قرار بود برود آلمان تا عمل کند خوب شود.
اما می‌خاست اول این‌جا عقد کند بعد با همسرش برود.
خاهرم قبول نکرد. گفت شاید چشمش باز نشد. من به خاهرم گفتم ندیده دارد تو را انتخاب می‌کند. به نظرم آمد ویژگی بارزی دارد.
به مامانم گفتم مامان آزیتا نمی‌رود من را بده. من می‌روم. مامانم فقط من نگاه کرد. هیچی نگفت. همان نگاه کافی بود. اما مامان من تا ۲ سال خانه آن دوست‌خانوادگی‌مان که مُعرف بود نبرد.

اولین خاستگار غریبه‌ام

۱۸ سالمه. سر تمرین تئاترم.
موقع آنتراک بعضی‌ها می‌روند بیرون.
من و کارگردان در سالن تئاتریم.
سالن آمفی تئاتر را هنوز صندلی نگذاشته بودند. فقط صحنه داشت. اما سالنش به نسبت بقیه سالن‌های تمرین بزرگ‌تر بود. کارگردان ازم خاستگاری می‌کند.
کفش تمرین را در می‌آورم پرت می‌کنم طرفش. صاف می‌خورد به شَقیقش.
  در را باز می‌کنم می‌آیم یک لنگه پا بیرون. بچه‌ها که پایین پله‌های سالن ایستاده بودند می‌‌گویند چی شده. آن‌ها فکر بد کرده بودند.
می‌روم خانه به مامانم با افتخار می‌گویم که چی‌کار کردم. مامانم جلسه بعد تمرین گل‌و‌شیرینی و پارچه کت‌وشلواری می‌خرد برای آقای کارگردان و از رفتارم عذرخاهی می‌کند. می‌گوید سِنش کم‌ست. شما ببخشید.
در تئاتر شاهکار من می‌پیچد.
استادم صدایم می‌کند می‌گوید از این به بعد شخصی خاستگاری کرد بگو برو به استاد فلانی بگو.

چی بلدی بپزی؟

۲۲ سالمه. دوباره کارگردان تئاتر ازم خاستگاری می‌کند. او می‌گوید من قورمه‌سبزی می‌پزم بوش می‌پیچد در آپارتمان‌مان. ماکارونی درست می‌کنم این‌قدر تَه‌دیگ. این‌قدر با دستش نشان می‌دهد. فاصله انگشت اشاره تا شصت.
شاید منظورش یِه‌وجبه. به هر حال نفهمیدم.
او با اشتیاق به من می‌گوید خب تو چه غذایی را خوب می‌پزی؟
می‌گویم من؟ من اصلن آشپزی بلد نیستم.
او هم که نمی‌داند چه بگوید، سریع جمع می‌کند و می‌گوید اصلن مهم نیست این چیزا برای من.
آمدم خانه به مامانم گفتم این باش. از من انتظار دارد غذا بپزم.
مامان می‌گوید برای تو زوده. مامان شماره‌اش را می‌گیرد باهاش صحبت می‌کند.
نمی‌دانم چی می‌گوید اما او دیگه هیچ‌وقت به من ابراز علاقه نکرد.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#طنز
@Speechoff
5