MaryamBAno|SPeech off
51 subscribers
1 photo
1 file
5 links
کوتاه نوشته‌های مریم‌بانو صنعتی(شاعر-داستان کوتاه)
Download Telegram
بی‌بی

بی‌بی ما
به قول شما
مادربزرگِ ما 
با اون گالشا
لباسِ بلند چین چینی 
حاشیه‌اش منجوق‌ دوزی 
شلوار گشاد،
چارقد سفیدِ برفی
با باد می‌زد چه چرخی
دسمالِ ابریشم و
بَسه به دور سَر 
تا نشه از سوز سرما
کور و کر

فرقی نداش براش
تابستون و زمستون،
نبود دلش از آمدنشون
ریش و خون

مووای بلند و بافته 
رو شونه‌هاش انداخته
دس به کمر یِ نفس
بالای کوه‌‌ می‌زد جَس

این روزا،
این جور زنا رو والا 
دیگه نمی‌شه دید 
عکسِ‌شونو بایس تو کتابا چید

خوشبخ بود؟
به گمونم خوشبخ بود 
یِ وختی از خنده ریسه می‌شد تا دندون 
صداش بلند تا هف آسمون 
وختی هم گره به ابرو 
آب می‌شد آدم از رو

از چیزای امروزی بی‌بهره 
نه سرخاب،
نه ماتیک به چهره
صورتش گلِ انار،
لباش لاله‌ی نار 

دنیاش اونقد کوچیک  
اندازه‌ی یِ بوتیک
شعر می‌خوند
آوازِ بیابونی می‌خوند 
بی‌ساز می‌خوند
با سوز می‌خوند 

چی می‌دونس ازی حرفای نو؟ 
مردسالاری؟
زن‌سالاری؟
حقوقِ زن؟ 
اینا که امرو می‌فروشن کیلویی چَن 
مردِ خودشو دوس می‌داش 
عاشقِ عاشقم نبود،
نمی‌مُرد براش
با کم و زیاد زندگی
همه‌جوره می‌ساخ 
بر خوب و بدِ روزگار،
همه‌جوره می‌تاخ

دیگه بسه،
چی بگم ازو برات
برو بخواب
می‌بینم خوابو تو چشات
منم خسه‌ام
کم می‌یارم
وا می‌مونم 
حرفامو هی جا می‌ذارم.


بتول آقارحیمی

#شعربازبان‌کوچه

@batoolagharahimi
1
هر‌شب تا صبح سَر فیلم‌برداری هستم.

فیلم از گذشته.

فیلم از آینده.

جاهایی که دوست می‌دارم بروم با یار می‌رویم.

صبح که بیدار می‌شوم
نه
یار
هست
نه
من

من کجا‌اَم؟

نمی‌دانم.

او کجاست؟

نمی‌دانم.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#قطعه‌ادبی
@Speechoff
نامه‌ای به جد بزرگ

تاریخچه‌ی آدم‌ها معلومه که باقی مانده چه کسانی هستیم. آدم‌و‌حوا که جد بزرگ‌‌مان بودند. اما من امروز تصمیم گرفتم به جد بزرگ سُوک‌ها نامه بنویسم.

سلام جد بزرگ خانم سُوسک و آقای سُوسک.
امیدوارم احوالاتِتان در دنیای باقی خوب باشد.
نمی‌دانم شما هم مثل ما ۲ تا جد بزرگ داشتید آدم‌وحوا؟ یا فقط یک جد بزرگ بودید.
خلاصه می‌خاهم بگویم چرا به این‌ها این‌قدر ژن بی‌ریخت دادید؟
خب نمی‌شد زیباتر باشند؟
چقدر دَویدن‌شان خوب‌ست؟
چرا بعضی بال‌دارند؟

چرا این‌ها به نور علاقه دارند؟ در باغ در لای درختان در تاریکی نمی‌مانند، شالاپی می‌پرند جلوی آدم.
دست‌به‌خودکشی‌شان بالاست. اگر هم نخاهیم بُکشیمِشان دوباره خود به طرف مرگ حرکت می‌کنند.
جد بزرگ چرا این‌ها را با هوش یکسان برای‌مان نگذاشتید؟ خِنگ، مَشنگ و اِستسنایی هم دارند.
خب البته آدم‌ها هم همه هوش یکسان ندارند امیدوارم ناراحت نشده باشید.

جد بزرگ نسل شما چرا از فصل تیر‌ماه شروع به فعالیت می‌کنند خب مگر نمی‌دانید در فصل گرما آن هم با رفتن این برق‌ها شاید یکی بخاهد شب را در پُشت‌بامی، حیاطی سپری کند اما با هم نسل‌های شما نمی‌شود که نمی‌شود.

البته من عقرب را بیشتر می‌پسندم، چون در خاک کویر‌ست تا آب در لانه‌اش نریزی بیچاره بیرون نمی‌آید. شب هم اگر بخاهد دُوری بزند در همان خاک و باغچه پیاده‌روی می‌کند و می‌رود.
عقرب با‌وقار‌ست اصلن نه در خانه، نه در دستشویی، جایی که به او مربوط نیست نمی‌آید‌.
اما از دست نوادگان شما، به همه جا سَرک می‌کشند، عقل را داشتند به جد بزرگ عقرب‌ها می‌دادند شما کجا بودید؟

فرستنده : مر‌یم‌بانو.
گیرنده : جد بزرگ سوسک‌ها در دیار باقی‌.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#نامه

@Speechoff
2😁2
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری می‌کنیم


در این جستار از بخش‌های مختلفی صحبت کردیم.
از مسائل روانی «S» گفتیم، که چه شخصیت غیر‌نرمالی به نسبت بقیه افراد هم‌سِن‌وسال خودش داشت. بعد‌ها متوجه شدم زمانی که کودک بوده پدرش مادرش را آزار روانی می‌داده.
البته این موضوع به فرهنگ ما هم بر‌می‌گردد که طلاق در دهه‌های قبل برای افراد مثل فاجعه بوده.
شاید هم به دلیل این‌که استقلال مالی نداشتند به هر خِفتی تن می‌دادند.

در این جستار در مورد فیلم «هیس» صحبت کردیم.
این‌که اگر فرزندی می‌آوریم ما مسوول او هستیم.
نه‌عمو، نه‌دایی، نه‌پرستار، نه هیچ فرد دیگه‌ای.
فرقی نمی‌کند زن یا مرد.
چون به راستی ما از بخش‌های ذهنی و دورنی هیچ فردی نمی‌توانیم با‌خبر بشویم. هر چقدر کتاب بخانیم، زرنگ باشیم باز در این مورد ما به معنی واقعی کلمه نا‌آگاه و ناتوانیم.
در مورد آگاهی دادن به کودکان صحبت کردیم.

اما باز در این دهه شاهد این مسئله بودم که یکی از دوستانم بعد از ۳ سال از ازدواجش با یک بچه متوجه شد، همسرش بیماری روانی دارد، با این‌که همسرش وکیل بود و زمانی که او را می‌دیدند اصلن متوجه این موضوع نمی‌شدند. در جریان طلاقش دادگاه حِضانت بچه را به مادر داد و پدر را از دیدن بچه ممنوع کرد.

همان‌طور که در مصاحبه گفته شد بهتر‌ست قبل از ازدواج از سلامت روانی هم‌دیگر اطمینان حاصل کنیم. به جای تعارف و جایگاه شغلی فرد، بهتره با عقل‌گرایی در این موضوع تصمیم گرفته شود.

الان از نظر قانونی خانم موقع ازدواج می‌تواند ۲۰ مورد را برای خودش بگیرد.
البته این اطلاعات من مربوط به دوره کارشناسی‌ست، الان شاید این قوانین بیشتر شده باشد.

چند سال بعد داشتم در پارک راه می‌رفتم که «S» را دیدم. اما او هنوز دختر مانده بود.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جستار
@Speechoff
هر چند همیشه به موضوع خلق کردن علاقه داشتم و دارم. کسانی که عروسک‌ساز‌اند، عروسکی را خلق می‌کنند و عروسک‌گردان به آن جان می‌دهد، او را زنده می‌کند، نفس می‌دهد، مرده را زنده می‌کند. حرکت می‌کند، دچار احساس می‌شود می‌خندد و گریه می‌کند.

اگر دستانم قدرت خلق داشتند
شمس را خلق می‌کردم تا برایش مِی بیاورم.

برایش مولانا بخانم.
به دنبالش بروم رَه بپویم.
روحم را جَلا دهد.
بر روی آب راه بروم.

به شور بیایم.
به شور انگیزی برسم.
به رقص در آیم.
برقصم تا آسمان هفتم.
چرخ به زنم تا قدم‌گاه.
سِندان بکوبم و سِندان بشوم.
من شمس شوم و شمس بر گرد من بچرخد.
شمس پرنده، پرنده شمس شوم.

بروم در تاریخ، در لابه‌لای برگ‌ها بشوم مرشد.
حق بگویم و حق بشنوم و حق بشوم.
حق را در گوش همه زمزمه کنم با کلام شمس.
من بشوم شمس، شمس بشود من.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#اسطوره‌نویسی
@Speechoff
می‌میرد مار

وقتی دردِ من را

به نیشی بچشد.

مرام‌المصری

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جمله‌قصار
@Speechoff
1
دیروز که در ماشین بودم ماشین به آرامی داشت از جلوی دانشکده کشاورزی رَد می‌شد، شروع نرده‌های دانشکده تا نزدیک بلوار‌ امام‌زاده‌ست.

همین‌طور که ماشین می‌رفت، رفتم به سال‌های راهنمایی. دوستم لیلا به خاطر شغل پدرش خانه‌شان در داخل دانشکده بود. از مدرسه ما به مدرسه پسرها راه داشت و در انتهای مدرسه پسرانه دَری داشت به طرف دانشکده کشاورزی.

من، لیلا، مهتاب، مریم با کلی خوراکی‌هایی که برده بودیم، ساعت‌ها زیر درخت‌های دانشکده می‌نشستیم.‌ کلی عکس می‌گرفتیم.
بعضی درخت‌ها ۲ قلو بودند، یعنی از زمین تا قسمتی از درخت ۲ تنه به هم چسبیده بودند. از آن درخت‌ها می‌رفتم بالا. از بالای درخت، دیدن جنگل بودن دانشکده زیباتر بود. مهتاب همیشه این‌کار را می‌کردم، می‌گفت پرواز نکنی بری؟ ما بمونیم. بیا پایین.

روی یکی از درخت‌ها که رفته بودم لانه سنجاب پیدا کردم. سنجابه با تعجب من نگاه می‌کرد. آمدم پایین دنبالم آمد پایین. مهتاب گفت این فکر کرده تو سنجاب جدیدی اما بزرگترش حالا آمده باهات ارتباط برقرار کند.
آن روز هر چی خوراکی داشتیم بهش دادیم. بعد مهتاب بلند شد گفت، سنجاب جان این مریم‌بانوِ، من مهتابم، لیلا، مریم. سنجابه هم با دقت مهتاب نگاه می‌کرد. مهتاب تاریخ امتحان‌ها را هم برایش خاند. گفت ما بعد از امتحانات می‌آییم پِیشت. دیگه بعد از امتحانات می‌رفتیم پیش درخت سنجاب دار. نمی‌دانم عمر سنجاب‌ها چقدره؟ هنوز زند‌ه‌ست یا نه.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#یادداشت‌روز
@Speechoff
🥰1
می‌خاهم قبل از تو بمیرم
خاکستر می‌شوم
و کنارت زندگی می‌کنم

بعدها که تو هم مردی
داخل بطری من می‌آیی
آن‌جا باهم زندگی می‌کنیم
خاکسترت درون خاکسترم

تا زمانی که عروس شلخته‌ای
یا نوه‌ی بی‌وفایی
دور بریزد ما را

اما ما

تا آن زمان آنقدر آغشته به‌هم خواهیم شد
که در آشغال‌دانی‌ای که پرت شده‌ایم هم
ذراتمان کنار هم می‌افتند

و یک روز اگر از این تکه خاک
گیاه وحشی‌ای بروید
بر شاخه‌اش حتما دو گل خواهد شکفت

یکی تو
یکی من…

ناظم‌حکمت
#شعر
@Speechoff
1
روزهایم بی‌صدا گذشت، و شب‌هایم پر از صداهای خیالی بود. وقتی کسی حرفت را نمی‌فهمد، کم‌کم یاد می‌گیری حرف نزنی.

نیکلای‌ گوگو‌ل
#جمله‌قصار
@Speechoff
2
آبی شده‌ام، تا عمق دریا رفته‌ام تا غرق شدگی.
زرد شده‌ام تا پشت کوه‌ها رفته‌ام.
از پشت کوه‌ها آمدم بیرون تا سیاهی شب رفته‌ام.
تا عمق خاک آمده‌ام و قهوه‌ای شده‌ام.
تا انتهای زمین رفته‌ام و ذوب شده‌ام.
من هر ۱۲ رنگ شده‌ام و آمدم بیرون.
به همان سردی، به همان گرمی، به همان ترکیب.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#قطعه‌ادبی
@Speechoff
1
نمی‌دانم به بَهانه اَذان صدای تو را می‌شنوم
یا به بَهانه صدای تو صدای اَذان را می‌شنوم

نمی‌دانم اَذان مرا نزد تو می‌آورد
یا به بَهانه تو اَذان می‌شنوم

نمی‌دانم مسلمان شده‌ام
یا به بَهانه تو پیشه مسلمانی گرفته‌ام

نمی‌دانم ساعت گوشی را کُوکِ ساعتِ اَذان می‌کنم
یا به بَهانه تو ساعتِ کُوکِ صدای اَذان شده‌ام

نمی‌دانم
چه شده‌ام
چه شده‌ام

فقط به
بَهانه‌ات
بَهانه‌‌ها
شده‌ام

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شعر
@Speechoff
جِنس‌ وجود

آتش از چه زمانی کشف شد و استفاده شد نمی‌دانم.
اما غیر از آتش دیدنی که ما می‌بینیم جِنسی از آتش‌ست که خود جِنس از آتش‌ست آتش.
جِن‌ها که بر اساس گفته قرآن و منابع دینی جِنس‌شان از آتش‌ست.

آیا زمانی که می‌بینید آتش می‌بینید؟

نه. چشم، ابرو، دماغ و دهان دارند. زشت و زیبا دارند. او می‌تواند خود را شبیه هر آن‌چه وجود دارد بکند و آن را ببینید.
اما آن‌جا که تصمیم بگیرد سایه شود و آن سایه بر تو مدام جلوه کند آغاز ترسیدنت می‌شود.
اما سایه هم آتش نیست. سایه‌ای از آن را می‌بینید، آن‌قدر با قدرت نزدیک‌تان می‌شود که فریادی تا بلندای آسمان بزنید.

اما آتش چیست؟

به‌واقعِ همان‌ست که گرمی می‌دهد یا آن‌جا که جِنسِ وجود می‌شود یا آن‌جا که پا‌کننده روح و تَلطیف آدمی می‌شود در معبد‌گاه و هم‌چنان روشن‌ مانده‌ست از هزاران هزارسال قبل.
آتش همان‌ست که نور و گرما دارد. رنگ‌های سرخ، آبی، زرد هر ۳ در آن ترکیب شده‌ست.

بعضی گویند مار، عقرب، از نژاد جِنیان هستند.
حالا نمی‌دانم چرا گفته شده آن‌ها از آتش هستند.
زمانی که دیده می‌شوند از هیچ‌جای‌شان آتش بیرون نمی‌زند که نمی‌زند.

بالاخره دایناسور‌ها زمانی که می‌خاستند از خودشان دفاع کنند، آتش از دهان خود خارج می‌کردند.
اما جِن‌ها اصلن از دهانشان آتش خارج نمی‌شود حتا برای دفاع از خود نمی‌شود که نمی‌شود.

اَلبت فکر می‌کنم، می‌بینم به ما هم گفتند از جنس خاکیم. اما خاک هم از هیچ‌جای ما بیرون نمی‌‌زند به جزء زمان مُردن که در خاک می‌رویم تا عمق زمین، تبدیل به خاک می‌شویم. خاکِ خاکِ خاک.

حتمن آن‌ها هم بعد از مُردن تبدیل به آتش می‌شوند. اما اگر این‌طور باشد خب آتش که پاک‌ست، می‌گویند آن‌ها مسلمان و کافر دارند. تکلیف کافران چه می‌شود؟ بعد از مُردن پاک می‌شوند؟ هر طور فکر می‌کنم متوجه جِنس آن‌ها و آتش نمی‌شوم که نمی‌شوم.

طبقه گفته منابع دینی ما هم اگر بد باشیم در آن دنیا می‌رویم جَهنم. خب جَهنم که از آتش‌ست. نتیجه این‌که آتش پاک‌ست. ما را هم پَرت می‌کنند در آتش که پاک شویم دیگر. پاکِ پاکِ پاک.

اگر تبدیل به آتش شوند در این دنیا که دنیا آتشِ آتشِ آتش می‌شود.
خب آن دنیا که نمی‌دانم هست یا نه؟ اگر آن‌جا آتش بشوند که دُودش حتمن تا این‌جا می‌آید.
البته دود جَهنم ما هم نمی‌آید.

به هر حال من به نتیجه‌ای از جِنس وجودشان نرسیدم. آتش‌اند یا نه؟ خود دانید.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#نثر
@Speechoff
چگونه دوست دارمت؟
بگذار روش‌هایم را بشمارم


دوستت دارم
به ژرفا و پهنا و بلندایی
که روحم را توان رسیدن به آن هست
آن‌گاه که سرشار از حسی ناپیدا
به نهایت بودن
و کمال زیبایی هستم

دوستت دارم
به اندازه خاموش‌ترین نیاز هر روز
به آفتاب و نور شمع

دوستت دارم
رها
چنان مردمانی که برای حقیقت می‌جنگند

دوستت دارم
ناب
چنان مردمانی که به سماع در می‌آیند

دوستت دارم
با شوقی
که اندوه دیرسال مرا محو می‌کند
و با ایمان کودکی‌ام

دوستت دارم
با عشقی که از دست رفتنی می‌نماید
و با قدیسین از دست رفته‌ام

دوست دارمت
با نفس‌ها
لبخندها و
اشک‌های تمام زندگی‌ام
و اگر خدا بخواهد
پس از مرگ
نیکوتر از این
دوست خواهمت داشت.

الیزابت‌ برت‌براونینگ
#شعر
@Speechoff
1
کلمه‌برداری

تمرین کلمه‌برداری را همیشه از متن‌ها و کتاب‌هایی که کلمات سختی داشتند، انتخاب می‌کردم. تا دنبال معنی‌شان بگردم، هر زمان به کارم آمدند استفاده کنم.

اما امروز سَر کلاس تمرکز‌آرا زمانی که استاد گفتند
۵تا کتاب انتخاب کنید که در یک زمینه باشند و شروع به کلمه‌برداری کنید، متوجه شدم در آن کتاب‌ها که خاهرم آورد برایم کلمات سختی نیست، همان کلماتی‌ست که در ذهن خودم وجود دارند.
اما زمانی که دوباره استاد گفتند این کلمات را در جایی برای خودتان تایپ کنید، تا به طور مُستمِر اضافه کنید.

برای بار اول متوجه شدم زمانی که از کتابی ساده کلمه‌برداری می‌کنم، چقدر کلمه موقع خاندن همان کتاب ندیده‌ام.
برای بار دوم تایپ کردم، متوجه شدم این کلمات ساده که در ذهنم وجود دارند اما موقع گسترش متن از آن‌ها استفاده نمی‌کنم.
بعد از تایپ‌کردن چندبار و چند‌بار نگاه‌شان کردم. کلماتی ساده اما با ترکیباتی نو. انگار ذهن را دارد از نو طراحی می‌کند.

مثل کلمه «چَکمِه» که در ذهن وجود دارد اما موقع کلمه‌برادری کلمه «چَکمِه‌های‌نیم‌ساق» را دیدم.
برای شخصیت رمانم یا داستانم متوجه شدم که کلمات ترکیبی وَجه‌های مختلف شخیصت را بهتر نشان می‌دهد و ویژگی خاصی را به شخصیت متن می‌دهد.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#کلمه‌برداری
@Speechoff
دوست‌داشتن

البته نمی‌گویم عشق، چون مفهوم عشق را دیده‌ام که برداشت‌های اشتباهی از آن می‌شود. به قول معروف یک لِوِل بیایم پایین‌تر. صحبت از دوست‌داشتن کنیم.

چه کسانی که سنتی ازدواج می‌کنند و چه آن‌هایی که چند سال دوست هستند در هر ۲ مورد دوست‌داشتنی وجود ندارد.

چون بارها و بارها در همه طبقه‌های اجتماعی دیدیم که کافی‌ست یکی از طرفین بیمار یا وَرشکست بشود، آن‌موقع چقدر برای هم در زندگی دوست‌داشتن خرج می‌کنند؟
این‌که در زمان خوشی و سلامتی معلومه که همه خوش‌اند. در ناخوشی این دوست‌داشتن کجا می‌رود؟

جزء این‌ست که فقط بر اساس خاسته ونیاز هر ۲ نفر ازدواج می‌کنند.
زمانی که این نظر را می‌دهم می‌گویند طبیعت آدمی اِین‌ست. خب اگر این‌طور‌ست آدمی با حیوان چه فرقی دارد؟

هنوز هم می‌بینیم خانمی که بعد از ازدواج باردار نمی‌شود حتا با پیشرفت علم، ازدواج مُنجر به طلاق می‌شود.
اگر برای بچه ازدواج کردید، خب چه کاریه؟ بهزیستی این همه بچه بی‌سرپرست دارد به جای خَرج‌ومَخارج عروسی برید بچه بیارید خودتان بزرگ کنید.
آیا همسر را فقط برای کُلفت و برآورده کردن‌ نیازها می‌خاهید؟

مریم‌بانو‌ صنعتی
#دوست‌داشتن
@Speechoff
😍1
کتاب ببینید

🔥کتابفروشی نویسنده‌ساز

🧿کانالی برای تهیه‌ی سریع و ارزان انبوهی از کتاب‌های جذاب و کمیاب و نایاب در همه‌ی زمینه‌ها

⭐️از طریق پیوند زیر در جریان کتاب‌های تازه قرار بگیرید:

⬇️⬇️⬇️
t.me/nevisandesazshop
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
جومونگ یا مسجد؟

شبکه تماشا دوباره سریال جومونگ را می‌دهد.
خاهرم طرف‌دار شبکه تماشاست. هر زمان سریال جومونگ را می‌‌بینم یاد دایی‌جان می‌افتم.

دایی من کلیدار مسجد بود در منطقه‌شان.
صبح، ظهر و شب موقع اَذان می‌رفت در مسجد را باز می‌کرد و اَذان می‌داد.
دایی‌جان فردی فوق‌العاده مذهبی بودند.

سال‌ها پیش برای اولین بار که سریال جومونگ پخش می‌شد، دایی‌جان برای اَذان غروب دیگه خودش نمی‌رفت مسجد اَذان بگوید، کلید را هم می‌داد به پسر‌دایم که او برود.

بعد از مدتی همه به پرس‌وجو افتادند که چرا حاج‌آقا تیمور اَذان غروب را مسجد نمی‌آید.
پسردایم گفته بود حاج‌آقا به خاطر جومونگ نمی‌آید. می‌نشیند سریال جومونگ را ببیند.

دیگه در منطقه دایی‌جان پیچیده بود حاج‌آقا تیمور به خاطر سوسانو نمی‌آید مسجد. می‌نشیند که سو‌سانو را ببیند. هر کس می‌دیدش می‌گفت حاج‌آقا از شما بعیده.

من گفتم دایی‌جان از روحیه جنگاوری جومونگ خوشش می‌آید. چون هیچ‌وقت ندیدم در فامیل فردی بتواند با او مخالفت کند، البته به جزء خاهرم که عروسش هست. خاهر‌زد‌ه‌ام که به سن تکلیف رسید دایی‌جان گفت باید چادری بشود، یادمه آن زمان خیلی در این زمینه گفت‌وگو کردند اما خاهرم قبول نکرد. زمانی که به مامانم زنگ زد مامانم گفت، خودتان می‌دانید و عروس‌تان من دخالتی نمی‌توانم بکنم. تنها فردی که حریفش بود فقط همان عروسش بود.

زمانی که دایی‌جان مُرد خاهرم خودش هم چادرش را گذاشت کنار برگشت به رَویه اولش.
بعد هر چقدر پسر‌دایم گفت نکن این‌‌کار را، خاهرم گفت زمانی که آمدی خاستگاری من چادری نبودم، این همه سالم هم به احترام دایی‌جان چادر گذاشته بودم. خَتم‌کلام.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#یادداشت‌روز
@Speechoff
2🔥1
Forwarded from ژانوشت | زهرا هموله (𝐳𝐚𝐡𝐫𝐚 𝐡𝐚𝐦𝐨𝐮𝐥𝐞𝐡)
در زبان بختیاری اصطلاحی هست برای زمانی که خیلی چشم انتظار کسی یا چیزی باشی.

یک چیز مهم، یک شخص عزیز، یک اتفاق ناب.

یک بی‌تابی خاص و چشم به راهی عمیق و خواستنی.

از اون دسته انتظارهایی که هم درد داره هم لذت.

بهش میگن : "مَندیر"

همه مندیرِ بهارن، مو مندیرِ تونوم


یعنی وقتی همه منتظر یک رویش بزرگ و جدید هستن، من چشم به راه توام.

همه دلشون واسه شیرینی و زمین نو و عیدی و شور و حال و نفسِ بهاری غش میکنه اما من دلم غنج میره که تو بیای.

حالا فکر کن آخر تابستونه و دلت مندیر پاییزیه که اونو بهت داده...

"تیه کال"، "دلوم مندیرته" از همین شرجی‌های نفس‌بریده‌ی تهِ بارِ جنوبی تا آخر پاییزی که قراره برسی...
🌱

#زهرا_هموله

#ژانوشت
@zhanevis67
2
Channel name was changed to «SPeech off»