همه هَسَن مَ نیسم
امروز فِک کن مُردم
چه جوری؟
در یِ آه و یِ دم
همه هَسَن
مَ نیسم
همهی فامیل
زن و مرد
پیر و جوون
خاله، عمه، دایی،دختر خاله،
پسر دایی، دوس و آشنا
اوه چه همه
کسایی رو میبینم
یک بار هم
تو عمرم ندیدم
به هر زحمتی
خودشون رسوندن
پیاده، سواره، دریایی، هوایی
یکم بگی نگی ناراحتن
بعضیا حسابی پر گریهان
گریه میکنین؟
این چه کاریه؟
چه بازیه؟
کاش میدونسین
این غصهها
این قصهها
دیگه فایده نداره
دسم از دنیا کوتاهه
وختی بودم
یک زنگ زدین؟
احوالمو پرسیدین؟
وختی بودم
همش عیبمو میدیدین
تا رابطه رو قطع بکنین
چرا اینو گفتی
چرا اونو نگفتی
چرا جواب سلامو دیر دادی
چرا آبو تو ای لیوان رُختی
چرا ایقد گیر و گوری
چی بگم از برخی خوار برادرا
شما دیگه جرا؟
مگه ما فرشتهایم؟
اگه الکمون کنن
قاطی با خرده شیشهایم
حالا نشستن میگردن
چیزایی دَرَم پیدا کنن
ازم هی تعریف کنن
آن هم چه تعریفایی
به خدا از شنیدنش
کف میکنم یِ جورایی
بدیهامو دفن میکنن
خوبیهامو رو میکنن
نگا چقد گل اوردن
شیپور و نی اوردن
حیف که به کارم نمییاد
زحمت نکشین، نمیخواد
باشه ارزونی خودتون
زینت جا و خونهتون
فاتحهتون که خوندین
حلوامو که خوردین
دیگه میخوام بخوابم
از دستتون کبابم
فاتحهم نخوندین، نخوندین
الهی خیر ببینین
یجوری خدا باهام کنار مییاد
آنقد که از سرم زیاد میاد
ببین با زندگی چَن چندین
تا بلا سر خود نَوُردین
بتول آقارحیمی
#شعرکوچهای
@Speechoff
امروز فِک کن مُردم
چه جوری؟
در یِ آه و یِ دم
همه هَسَن
مَ نیسم
همهی فامیل
زن و مرد
پیر و جوون
خاله، عمه، دایی،دختر خاله،
پسر دایی، دوس و آشنا
اوه چه همه
کسایی رو میبینم
یک بار هم
تو عمرم ندیدم
به هر زحمتی
خودشون رسوندن
پیاده، سواره، دریایی، هوایی
یکم بگی نگی ناراحتن
بعضیا حسابی پر گریهان
گریه میکنین؟
این چه کاریه؟
چه بازیه؟
کاش میدونسین
این غصهها
این قصهها
دیگه فایده نداره
دسم از دنیا کوتاهه
وختی بودم
یک زنگ زدین؟
احوالمو پرسیدین؟
وختی بودم
همش عیبمو میدیدین
تا رابطه رو قطع بکنین
چرا اینو گفتی
چرا اونو نگفتی
چرا جواب سلامو دیر دادی
چرا آبو تو ای لیوان رُختی
چرا ایقد گیر و گوری
چی بگم از برخی خوار برادرا
شما دیگه جرا؟
مگه ما فرشتهایم؟
اگه الکمون کنن
قاطی با خرده شیشهایم
حالا نشستن میگردن
چیزایی دَرَم پیدا کنن
ازم هی تعریف کنن
آن هم چه تعریفایی
به خدا از شنیدنش
کف میکنم یِ جورایی
بدیهامو دفن میکنن
خوبیهامو رو میکنن
نگا چقد گل اوردن
شیپور و نی اوردن
حیف که به کارم نمییاد
زحمت نکشین، نمیخواد
باشه ارزونی خودتون
زینت جا و خونهتون
فاتحهتون که خوندین
حلوامو که خوردین
دیگه میخوام بخوابم
از دستتون کبابم
فاتحهم نخوندین، نخوندین
الهی خیر ببینین
یجوری خدا باهام کنار مییاد
آنقد که از سرم زیاد میاد
ببین با زندگی چَن چندین
تا بلا سر خود نَوُردین
بتول آقارحیمی
#شعرکوچهای
@Speechoff
❤1👏1
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری میکنیم
فیلم «هیس» از آسیبهایی که کودکان از نظر جنسی، روانی و عاطفی میبینند صحبت میکند. این آسیبها تا نوجوانی و جوانی آثارش باقی میماند و حتا باعث تصمیمهای مهم آنها در زندگی میشود.
مسوولیت در ازدواج یه مطلب مهم است، اما مهمتر از آن مسوولیت فرزندیست که به واسطه ما به این دنیا میآید.
روح پاکی که نهخشم، نهفریاد، نهسکوت، نهتجاوز، نهامنیت، نهآزار روانی را تا سالهایی از زندگیش نمیداند.
فقط پدر و مادر تمام این تِجربیات را با مسوول بودن یا نبودن برای فرزندشان بوجود میآورند.
از گروه عجیبغریبها که پیشتر براتون گفته بودم.
زمانی که فصل بهار بود «S» همگروهیش که با ما رفتوآمد داشتند، را کف حیاط مدرسه دراز کرده بود روی آسفالت خالی و جورابش را در آورده بود میکرد در حلق همگروهیش.
من در کلاس نشسته بودم که دوستم مهتاب وارد کلاس شد گفت نمیدونی «S» دارد چیکار میکند.
به محض شنیدن کتابم را بستم. دویدم به طرف راهروی مدرسه، مهتابم به دنبالم.
وسط راهرو رسید بهم گفت میخاهی چیکار کنی؟
گفتم میروم به معاون مدرسه بگویم. اصلن نمیتوانم تصور کنم الان چه شکنجهای دارد میشود.
گفت نه. فقط برای خودت دردسر درست میکنی.
کافیه بفهمد تو این کار را کردی، یه جایی گیرت میآورد، اون موقع معلوم نیست چه اتفاقی برات بیفتد. به هر حال توانست قانِعم کند. اما از درون آشوبآشوب بودم.
ادامه دارد....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
فیلم «هیس» از آسیبهایی که کودکان از نظر جنسی، روانی و عاطفی میبینند صحبت میکند. این آسیبها تا نوجوانی و جوانی آثارش باقی میماند و حتا باعث تصمیمهای مهم آنها در زندگی میشود.
مسوولیت در ازدواج یه مطلب مهم است، اما مهمتر از آن مسوولیت فرزندیست که به واسطه ما به این دنیا میآید.
روح پاکی که نهخشم، نهفریاد، نهسکوت، نهتجاوز، نهامنیت، نهآزار روانی را تا سالهایی از زندگیش نمیداند.
فقط پدر و مادر تمام این تِجربیات را با مسوول بودن یا نبودن برای فرزندشان بوجود میآورند.
از گروه عجیبغریبها که پیشتر براتون گفته بودم.
زمانی که فصل بهار بود «S» همگروهیش که با ما رفتوآمد داشتند، را کف حیاط مدرسه دراز کرده بود روی آسفالت خالی و جورابش را در آورده بود میکرد در حلق همگروهیش.
من در کلاس نشسته بودم که دوستم مهتاب وارد کلاس شد گفت نمیدونی «S» دارد چیکار میکند.
به محض شنیدن کتابم را بستم. دویدم به طرف راهروی مدرسه، مهتابم به دنبالم.
وسط راهرو رسید بهم گفت میخاهی چیکار کنی؟
گفتم میروم به معاون مدرسه بگویم. اصلن نمیتوانم تصور کنم الان چه شکنجهای دارد میشود.
گفت نه. فقط برای خودت دردسر درست میکنی.
کافیه بفهمد تو این کار را کردی، یه جایی گیرت میآورد، اون موقع معلوم نیست چه اتفاقی برات بیفتد. به هر حال توانست قانِعم کند. اما از درون آشوبآشوب بودم.
ادامه دارد....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
❤2
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری میکنیم
مصاحبه در این بخش با دانشجوی دکتری روانشناسی است.
● بخش جنسی هر فردی از چه سنی بسته میشود؟
○ ما هر چقدر بگویم فرزند تحت تاثیر مدرسه، دانشگاه یا جامعه قرار میگیرد، نیمی از این حرف درست است، اما مسئله جنسی هر فردی تا ۷ سالگی او بسته میشود. هر فرد بیشترین اثر بخشی را از پدر و مادرش دارد و تا ۷ سالگی بیشترین بخش هر فردی در تمام مسائل بسته میشود. مدرسه و بقیه عناوین در بخش دوم موضوع قرار دارند.
● آیا برای جلوگیری از آسیبهای گفته شده فقط مراقبت هرلحظهای کافیست؟
○ خب مراقبت لحظهای اولین قدم موثر جلوگیری از آسیب است. اما این تا زمانی که فرزند ما مدرسه برود یا در جمعی به تنهایی قرار بگیرد، باید در خانه به او اعتمادبهنفس داشتن در صحبت کردن، ابراز احساسات را به روش درست بیان کردن، نظر دادن در مورد مسائل مختلف، نه گفتن، وجاهای خصوصی بدنش را به او آموزش دهیم. چه در مورد جنس موافق و چه جنس مخالف فرقی نمیکند.
● به نظر شما درست است به فرزندمان همه را خاله، عمو، دایی معرفی کنیم؟
○ نه. کاملن این موضوع از ریشه اشتباه است.
ما برای کودک باید تعریف درستی از همه واژهها و ارتباط با آن واژها را برایش توضیح دهیم.
همه افراد جزء این عناوین نیستند. همکار، همسایه، دوستخانوادگی، هر کدام عناوینی هستند که تعریف جداگانهای برای کودک باید بشود.
● چه پیشنهادی برای پدر و مادرها دارید؟
○ قبل از فرزندآوری حتمن برای بالا بردن سطح آگاهی خود مطالعه بکنند و مشاورههای روانشناسی بروند. این بزرگترین کمک به خودشان و فرزندشان است.
● در مورد قبل از ازدواج چه پیشنهادی دارید؟
○ خب افراد همیشه گارد دارند برای رفتن پیش روانپزشک یا روانشناس. اما برای زندگی بهتر، بهترست سلامت روانی هر ۲ نفر بررسی شود و از سلامت روانی همدیگر اطمینان حاصل کنند.
باتشکر از شما.
ادامه دارد...
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
مصاحبه در این بخش با دانشجوی دکتری روانشناسی است.
● بخش جنسی هر فردی از چه سنی بسته میشود؟
○ ما هر چقدر بگویم فرزند تحت تاثیر مدرسه، دانشگاه یا جامعه قرار میگیرد، نیمی از این حرف درست است، اما مسئله جنسی هر فردی تا ۷ سالگی او بسته میشود. هر فرد بیشترین اثر بخشی را از پدر و مادرش دارد و تا ۷ سالگی بیشترین بخش هر فردی در تمام مسائل بسته میشود. مدرسه و بقیه عناوین در بخش دوم موضوع قرار دارند.
● آیا برای جلوگیری از آسیبهای گفته شده فقط مراقبت هرلحظهای کافیست؟
○ خب مراقبت لحظهای اولین قدم موثر جلوگیری از آسیب است. اما این تا زمانی که فرزند ما مدرسه برود یا در جمعی به تنهایی قرار بگیرد، باید در خانه به او اعتمادبهنفس داشتن در صحبت کردن، ابراز احساسات را به روش درست بیان کردن، نظر دادن در مورد مسائل مختلف، نه گفتن، وجاهای خصوصی بدنش را به او آموزش دهیم. چه در مورد جنس موافق و چه جنس مخالف فرقی نمیکند.
● به نظر شما درست است به فرزندمان همه را خاله، عمو، دایی معرفی کنیم؟
○ نه. کاملن این موضوع از ریشه اشتباه است.
ما برای کودک باید تعریف درستی از همه واژهها و ارتباط با آن واژها را برایش توضیح دهیم.
همه افراد جزء این عناوین نیستند. همکار، همسایه، دوستخانوادگی، هر کدام عناوینی هستند که تعریف جداگانهای برای کودک باید بشود.
● چه پیشنهادی برای پدر و مادرها دارید؟
○ قبل از فرزندآوری حتمن برای بالا بردن سطح آگاهی خود مطالعه بکنند و مشاورههای روانشناسی بروند. این بزرگترین کمک به خودشان و فرزندشان است.
● در مورد قبل از ازدواج چه پیشنهادی دارید؟
○ خب افراد همیشه گارد دارند برای رفتن پیش روانپزشک یا روانشناس. اما برای زندگی بهتر، بهترست سلامت روانی هر ۲ نفر بررسی شود و از سلامت روانی همدیگر اطمینان حاصل کنند.
باتشکر از شما.
ادامه دارد...
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
❤1
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری میکنیم
زمانی که با افراد سنبالا در مورد این مسائل صحبت میکنم، میگویند چطور ما بزرگ شدیم ازدواج کردیم. بچههامان هم همین طور.
میگویند آن زمان اینقدر همه سُوسُول نبودند.
کِی هویت در کار بود. اونم روانی، جسمی و جنسی؟
دختر ۱۶ یا ۱۸ میرفت سَر خانه و زندگیش.
مردم اینقدر سَرشان شلوغ بود که نه به این مسائل فکر میکردند نه به مُخلیهشون این چیزا میرسید.
اما حالا چی؟ نصفش به خاطر وقت زیاده.
نصف دیگهاش هم به خاطر ماهواره و اینترنت.
بچه ۷ ساله گوشی دستشِست خب معلوم نیست کجا میرود، از کجا میآید.
یعنی قدیمیها پاکتر بودند؟
این سوالیست که من همیشه بهش فکر میکنم.
چرا در این چند دهه اینقدر آسیبهای روانی و جسمی و جنسی زیاده شده. چه خودبهخودش،
چه خودبهدیگری.
ادامه دارد....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
زمانی که با افراد سنبالا در مورد این مسائل صحبت میکنم، میگویند چطور ما بزرگ شدیم ازدواج کردیم. بچههامان هم همین طور.
میگویند آن زمان اینقدر همه سُوسُول نبودند.
کِی هویت در کار بود. اونم روانی، جسمی و جنسی؟
دختر ۱۶ یا ۱۸ میرفت سَر خانه و زندگیش.
مردم اینقدر سَرشان شلوغ بود که نه به این مسائل فکر میکردند نه به مُخلیهشون این چیزا میرسید.
اما حالا چی؟ نصفش به خاطر وقت زیاده.
نصف دیگهاش هم به خاطر ماهواره و اینترنت.
بچه ۷ ساله گوشی دستشِست خب معلوم نیست کجا میرود، از کجا میآید.
یعنی قدیمیها پاکتر بودند؟
این سوالیست که من همیشه بهش فکر میکنم.
چرا در این چند دهه اینقدر آسیبهای روانی و جسمی و جنسی زیاده شده. چه خودبهخودش،
چه خودبهدیگری.
ادامه دارد....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
❤1
سفیدآب
انسانهای نخستین که بر روی زمین داشتند راه میرفتند آب رودخانه را دیدند.
پریدند در رودخانه و آبتنی کردند.
بعد از مدتی که در زمین زندگی میکردند متوجه شدند که پوستشان به نسبت روز اول تیرهتر شده.
دوباره پریدند در آب رودخانه اما زمانی که آمدند بیرون دیدند هیچ تغییری نکردند.
رفتند انواع میوهها را به دست و صورتشان مالیدند.
اما باز اتفاقی نیفتاد.
هوا بارانی شد رفتند زیر باران خود را شستند اما
هیچِهیچ.
زمستان شد برف بارید. به فکر افتادند اگر برف را به خود بمالند سفید میشوند. برف را جمع کردند و بر سر آتش گذاشتند تا آب شود، سپس صورت و بدن خود را با آن شستند. اما تغییری حاصل نشد.
روزی که برای ماهیگیری رفته بودند دستشان خورد به کف رودخانه دیدند آب و خاک تشکیل گِل میدهد.
به فکر افتادند تا مادهای سفید را پیدا کنند با آب قاتی کنند، به بدن بزنند که سفید بشوند.
به هر مادهای میرسیدند نمیشد.
تا به گچ رسیدند و گچ را امتحان کردند، متوجه شدند گچ روی بدن میماند و خشک میشود و آنها کمی سفید میمانند.
شروع کردند به مخلوط گچوآب آنها را تبدیل به گلولهای کردند و هر چند وقت یکبار بر پوست خود میکشیدند.
گچ خشک شده تا آب نمیخورد روی پوست میماند و آنها سفید میمانند.
تا روزی گوسفندی را شکار کردند و کباب اما هر دفعه بخشهایی از حیوان را مخلوط میکردند و به دستآورد تازهای میرسیدند. موقعی که نخاع و چربی گوسفند را مخلوط کردند در جلوی آفتاب قرار دادند. وقتی خشک شد اول آن را مزه کردند و بعد به بدن مالیدند از این مالِش چرک بدست آمد و سفیدآب درست شد. آنها رنگ پوستشان تغییر کرد و رقص شادی برپا کردند.
مریمبانو صنعتی
#اسطورهنویسی
@Speechoff
انسانهای نخستین که بر روی زمین داشتند راه میرفتند آب رودخانه را دیدند.
پریدند در رودخانه و آبتنی کردند.
بعد از مدتی که در زمین زندگی میکردند متوجه شدند که پوستشان به نسبت روز اول تیرهتر شده.
دوباره پریدند در آب رودخانه اما زمانی که آمدند بیرون دیدند هیچ تغییری نکردند.
رفتند انواع میوهها را به دست و صورتشان مالیدند.
اما باز اتفاقی نیفتاد.
هوا بارانی شد رفتند زیر باران خود را شستند اما
هیچِهیچ.
زمستان شد برف بارید. به فکر افتادند اگر برف را به خود بمالند سفید میشوند. برف را جمع کردند و بر سر آتش گذاشتند تا آب شود، سپس صورت و بدن خود را با آن شستند. اما تغییری حاصل نشد.
روزی که برای ماهیگیری رفته بودند دستشان خورد به کف رودخانه دیدند آب و خاک تشکیل گِل میدهد.
به فکر افتادند تا مادهای سفید را پیدا کنند با آب قاتی کنند، به بدن بزنند که سفید بشوند.
به هر مادهای میرسیدند نمیشد.
تا به گچ رسیدند و گچ را امتحان کردند، متوجه شدند گچ روی بدن میماند و خشک میشود و آنها کمی سفید میمانند.
شروع کردند به مخلوط گچوآب آنها را تبدیل به گلولهای کردند و هر چند وقت یکبار بر پوست خود میکشیدند.
گچ خشک شده تا آب نمیخورد روی پوست میماند و آنها سفید میمانند.
تا روزی گوسفندی را شکار کردند و کباب اما هر دفعه بخشهایی از حیوان را مخلوط میکردند و به دستآورد تازهای میرسیدند. موقعی که نخاع و چربی گوسفند را مخلوط کردند در جلوی آفتاب قرار دادند. وقتی خشک شد اول آن را مزه کردند و بعد به بدن مالیدند از این مالِش چرک بدست آمد و سفیدآب درست شد. آنها رنگ پوستشان تغییر کرد و رقص شادی برپا کردند.
مریمبانو صنعتی
#اسطورهنویسی
@Speechoff
پری ما خانمه
بهش میگم پریخانم
برامون میاره
آش و سوپ و آبگوشت
هر چی هوس کنم
میگه اِوُوُ ننه
میپزم میارم
ظهر و شب زنگ میزنه
میگه ناهار خُوردِیتَدت ننه
میگم نه
بگو آزیتا بیاد جلوی در
هِنُو آش پختم سِیتُون
نونم میده
موقع آبگوشت سبزیخوردنم بهراهِه
پری ما خانمه
بهش میگم پریخانم
مریمبانو صنعتی
#شعرکوچهای
@Speechoff
بهش میگم پریخانم
برامون میاره
آش و سوپ و آبگوشت
هر چی هوس کنم
میگه اِوُوُ ننه
میپزم میارم
ظهر و شب زنگ میزنه
میگه ناهار خُوردِیتَدت ننه
میگم نه
بگو آزیتا بیاد جلوی در
هِنُو آش پختم سِیتُون
نونم میده
موقع آبگوشت سبزیخوردنم بهراهِه
پری ما خانمه
بهش میگم پریخانم
مریمبانو صنعتی
#شعرکوچهای
@Speechoff
❤2
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری میکنیم
از آنجایی که ما میدانیم یا به تجربه به این موضوع رسیدیم که کودکان *1. دیداری هستند نه شنیداری.
زمانی که این کودکان به سن نوجوانی و جوانی وحتا بزرگسالی میرسند، میشنویم که اطرافیان میگویند شبیه پدرش یا مادرش شده.
بله. کاملن این موضوع درستست، *2. فرزندان عِین مادر یا پدر میشوند یا کاملن برعکس آنها عمل میکنند، از این ۳ مدل خارج نیست.
تجربه زیستی من میگوید *3. شهر و کشوری هم که فرد در آن بزرگ میشود و زندگی میکند، باز در فضایل اخلاقی یا رَذیلت اخلاقی اثر گذارست.
علاوه بر این بر *4. باورها و نگاهش به زندگی و رفتار اجتماعی او نیز اثر میگذارد.
*5. ارتباط فیزیکی پدر و مادر با فرزندانشان باعث میشود در سن نوجوانی و جوانی آنها هیجانی تصمیم نگیرند.
--------------------------------------------------------------
*1. اینکه کودکان دیداری هستند نه شنیداری : در خانه نشستهایم شخصی زنگ میزند پدر یا مادر با اِیماواشاره میگویند بگو نیست. بعدن به کودک میگویم دروغ کار بدیست. اما خودمان هر لحظه دورغ میگویم. خب کودک ما فردی دروغگو میشود چون او دورغگویی را دیداری دیده.
پدر و مادرهایی دیدم که خود دروغگو هستند و دائم میگویند این بچه نمیدانم به کِی رفته؟
خب من میگویم معلومست به خودت.
*2. مادری که وسواسیست، مادری که بَددهنست، پدری که خشم دارد، و هر اخلاق ذهنی یا فیزیکی، کودک آن را یاد میگیرد چون دارد میبیند اگر عِین پدر و مادر نشود، برعکس کاملن مخالف آنها میشود. اگر با مادر وسواسی زندگی کرده باشد، امکان دارد فردی بشود که اصلن به تمیزیی در حد غیرنرمال اهمیت نمیدهد.
*3. الان چند شهر را مقاسیه میکنیم. در شهر تبریز افراد در فامیل با هم در رقابت شدیدی هستند، حسادت به صورت بهالفعل در وجودشان حرکت میکند. «در لباس خریدن، در لوازم خانه»
شما زمانی که در این شهر راه میروید حداقل در یه رفتوبرگشت ۱۰ تا دوست جنس مخالف پیدا میکنید. در شیراز اگر بروید شما هر لباس یا مدلی بپوشید کِسی اصلن به شما حتا نگاه نمیکند.
اما اگر با همان لباس به یزد بروید نگاهها به شما فرق میکند. چون شهر مذهبیست. در تفاوت کشورها هم فاصله از زمین تا آسمانست.
*4. باورها و نگاهزیستی افراد، رفتار اجتماعی آنها باز به اینکه آنها در چه آبوهوایی بزرگ شدند تاثیر بالایی دارد. حتا بر روی انتخاب شغل آنها تاثیر میگذارد. فضاهای کوهستانی مثل تبریز از نظر اخلاقی سختتراند تا به افرادی که در شمال زندگی میکنند که هوایی مرطوب دارند.
*5. نمیدانم این تفکر از کجاست که بعد از سن کودکی پدر دیگر دخترش را در آغوش نمیگیرد، مادر پسرش را. خودبهخود برای فرزندمان در ذهنش موجودی عجیب میسازیم برای هر ۲جنس. اگر ما کودکمان را در نوجوانی و جوانی همانطور مثل کودک در آغوشش بگیریم، بخشهای زیادی از تصورات ذهنی او را تغییر دادهایم.
ادامه دارد....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
از آنجایی که ما میدانیم یا به تجربه به این موضوع رسیدیم که کودکان *1. دیداری هستند نه شنیداری.
زمانی که این کودکان به سن نوجوانی و جوانی وحتا بزرگسالی میرسند، میشنویم که اطرافیان میگویند شبیه پدرش یا مادرش شده.
بله. کاملن این موضوع درستست، *2. فرزندان عِین مادر یا پدر میشوند یا کاملن برعکس آنها عمل میکنند، از این ۳ مدل خارج نیست.
تجربه زیستی من میگوید *3. شهر و کشوری هم که فرد در آن بزرگ میشود و زندگی میکند، باز در فضایل اخلاقی یا رَذیلت اخلاقی اثر گذارست.
علاوه بر این بر *4. باورها و نگاهش به زندگی و رفتار اجتماعی او نیز اثر میگذارد.
*5. ارتباط فیزیکی پدر و مادر با فرزندانشان باعث میشود در سن نوجوانی و جوانی آنها هیجانی تصمیم نگیرند.
--------------------------------------------------------------
*1. اینکه کودکان دیداری هستند نه شنیداری : در خانه نشستهایم شخصی زنگ میزند پدر یا مادر با اِیماواشاره میگویند بگو نیست. بعدن به کودک میگویم دروغ کار بدیست. اما خودمان هر لحظه دورغ میگویم. خب کودک ما فردی دروغگو میشود چون او دورغگویی را دیداری دیده.
پدر و مادرهایی دیدم که خود دروغگو هستند و دائم میگویند این بچه نمیدانم به کِی رفته؟
خب من میگویم معلومست به خودت.
*2. مادری که وسواسیست، مادری که بَددهنست، پدری که خشم دارد، و هر اخلاق ذهنی یا فیزیکی، کودک آن را یاد میگیرد چون دارد میبیند اگر عِین پدر و مادر نشود، برعکس کاملن مخالف آنها میشود. اگر با مادر وسواسی زندگی کرده باشد، امکان دارد فردی بشود که اصلن به تمیزیی در حد غیرنرمال اهمیت نمیدهد.
*3. الان چند شهر را مقاسیه میکنیم. در شهر تبریز افراد در فامیل با هم در رقابت شدیدی هستند، حسادت به صورت بهالفعل در وجودشان حرکت میکند. «در لباس خریدن، در لوازم خانه»
شما زمانی که در این شهر راه میروید حداقل در یه رفتوبرگشت ۱۰ تا دوست جنس مخالف پیدا میکنید. در شیراز اگر بروید شما هر لباس یا مدلی بپوشید کِسی اصلن به شما حتا نگاه نمیکند.
اما اگر با همان لباس به یزد بروید نگاهها به شما فرق میکند. چون شهر مذهبیست. در تفاوت کشورها هم فاصله از زمین تا آسمانست.
*4. باورها و نگاهزیستی افراد، رفتار اجتماعی آنها باز به اینکه آنها در چه آبوهوایی بزرگ شدند تاثیر بالایی دارد. حتا بر روی انتخاب شغل آنها تاثیر میگذارد. فضاهای کوهستانی مثل تبریز از نظر اخلاقی سختتراند تا به افرادی که در شمال زندگی میکنند که هوایی مرطوب دارند.
*5. نمیدانم این تفکر از کجاست که بعد از سن کودکی پدر دیگر دخترش را در آغوش نمیگیرد، مادر پسرش را. خودبهخود برای فرزندمان در ذهنش موجودی عجیب میسازیم برای هر ۲جنس. اگر ما کودکمان را در نوجوانی و جوانی همانطور مثل کودک در آغوشش بگیریم، بخشهای زیادی از تصورات ذهنی او را تغییر دادهایم.
ادامه دارد....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
❤2
من + نوشتن = رُشد و آگاهی
زمانی که مینویسم باید فکر کنم، خب وقتی فکر میکنم دیگه به مسائل دیگه کاری ندارم.
فرقی نمیکنه چه فکری؟ مثبت، منفی.
فکر فکرِ دیگه. چون آدم میبره به طرف بیهودگی، تخریب. اگر هم عِین من در زمان بیماری باشی فکر میخاد از هر طرف بهت حمله کنه.
از گذشته، از رسیدن، از نرسیدن.
نوشتن برای من تفکر به همراه داره، نوشتن سرگرمیه، کاری که از بیکاری دَرت میآره.
بیکاری ذهن، بیکاری فکر.
به نظرم بیکاری ذهن و بیکاری فکر بدتر از همه بیکاریهاست.
من دورههای خودشناسی را با استادهای مختلف گذروندم. اما نوشتن هم نوع بزرگی از خودشناسیست.
نوشتن هم نوعی مراقبهست. کسانی که مراقبه کردن میدونن که من از چه تجربهای صحبت میکنم.
نوشتن چرخه آگاهیست از ذهن تا فکر و از فکر تا قلم.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
زمانی که مینویسم باید فکر کنم، خب وقتی فکر میکنم دیگه به مسائل دیگه کاری ندارم.
فرقی نمیکنه چه فکری؟ مثبت، منفی.
فکر فکرِ دیگه. چون آدم میبره به طرف بیهودگی، تخریب. اگر هم عِین من در زمان بیماری باشی فکر میخاد از هر طرف بهت حمله کنه.
از گذشته، از رسیدن، از نرسیدن.
نوشتن برای من تفکر به همراه داره، نوشتن سرگرمیه، کاری که از بیکاری دَرت میآره.
بیکاری ذهن، بیکاری فکر.
به نظرم بیکاری ذهن و بیکاری فکر بدتر از همه بیکاریهاست.
من دورههای خودشناسی را با استادهای مختلف گذروندم. اما نوشتن هم نوع بزرگی از خودشناسیست.
نوشتن هم نوعی مراقبهست. کسانی که مراقبه کردن میدونن که من از چه تجربهای صحبت میکنم.
نوشتن چرخه آگاهیست از ذهن تا فکر و از فکر تا قلم.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
🥰1
من + بیماری = رنج یا رُشد
زمانی که رفتم پیش دکتری که گفتند از اساتید برجستهست. گفت برو از دکتری که به این روز انداختت شکایت کن.
گفتم خب شکایت کنم، آیا پروانه پزشکی او را باطل میکنن، نه. چه کاریه خودم بندازم تو زحمت.
اگر هم قرار باشد شکایت کنم باید از چند نفر شکایت کنم؟ از دکتر؟ از کِسی که دوست صمیمیام بوده، باهام چی کار کرده؟ از مسوولهای مرکز درمانی که بودم رسیدگی نکردن و وضعیت جسمیام بدتر شد؟
از خودم، بابت خنگی، حماقتی که کردم، ۱۰ تا دکتره دیگه نرفتم و بعدم به دوستم اعتماد کردم؟
از چه کِسی یا کسانی شکایت کنم؟
خب بیماری من رو به چالشهای زیادی کشوند.
اما وقتی فکر میکنم با خود میگم اگر من این بخش بیماری رو بنویسم به عنوان خودزندگینامه حتمن جایزه نوبل ادبیات رو میبرم.
بیماری باعث خیلی از بخشها در آدم و اطرافیان میشود. از نکتههای جالب اینه که آدم اطرافیان رو خوب میشناسه، از عموها و عمه که نزدیکتریناند تا برو به بقیه و دوست و آشنا و وَوَوَوَ.
کار به جایی میرسه که مِصداق شعر خانم آقارحیمی رو پیدا میکنی. که اگر همین الان بمیرم با نِی و شیپور و گل، زمینی، هوایی، دریایی میآن اینجا.
بیماری درد داره، گریه و فریاد داره. اما به نظرم ارزش بالایی که داره شناخت وجود حقیقی همهست، نقابها همه میافته. دوستداشتنها همه فیلم بوده، کادوها همه دروغبوده.
اگر اینها تمام این بازیهایی که برای من کردند و بنویسن و کارگردانی کنن و بفرستن هالیود حتمن اسکار میگیرند و استخدام رسمی هالیود در بازیگری، کارگردانی، نویسندگی میشوند.
نمیدونم وقتی خوب بشم آیا بازم میتونم کِسی را دوستداشته باشم یا نه؟ الان که مطمنم نه.
اما به خاهرم همیشه میگم دیگه فکر نمیکنم بتونم کِسی رو غیر از تو دوستداشته باشم.
البته عجایب دنیا رو هم دیدم، طرف من اصلن نمیشناسه فقط من بهش معرفی شدم، از فرسنگها دورتر از اونور آبها زمان میزاره برای من و سلامتی من. دستگاه مِلیونی تهیه میکنه میفرسته برای من. دنیا و اَعجایبش.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
زمانی که رفتم پیش دکتری که گفتند از اساتید برجستهست. گفت برو از دکتری که به این روز انداختت شکایت کن.
گفتم خب شکایت کنم، آیا پروانه پزشکی او را باطل میکنن، نه. چه کاریه خودم بندازم تو زحمت.
اگر هم قرار باشد شکایت کنم باید از چند نفر شکایت کنم؟ از دکتر؟ از کِسی که دوست صمیمیام بوده، باهام چی کار کرده؟ از مسوولهای مرکز درمانی که بودم رسیدگی نکردن و وضعیت جسمیام بدتر شد؟
از خودم، بابت خنگی، حماقتی که کردم، ۱۰ تا دکتره دیگه نرفتم و بعدم به دوستم اعتماد کردم؟
از چه کِسی یا کسانی شکایت کنم؟
خب بیماری من رو به چالشهای زیادی کشوند.
اما وقتی فکر میکنم با خود میگم اگر من این بخش بیماری رو بنویسم به عنوان خودزندگینامه حتمن جایزه نوبل ادبیات رو میبرم.
بیماری باعث خیلی از بخشها در آدم و اطرافیان میشود. از نکتههای جالب اینه که آدم اطرافیان رو خوب میشناسه، از عموها و عمه که نزدیکتریناند تا برو به بقیه و دوست و آشنا و وَوَوَوَ.
کار به جایی میرسه که مِصداق شعر خانم آقارحیمی رو پیدا میکنی. که اگر همین الان بمیرم با نِی و شیپور و گل، زمینی، هوایی، دریایی میآن اینجا.
بیماری درد داره، گریه و فریاد داره. اما به نظرم ارزش بالایی که داره شناخت وجود حقیقی همهست، نقابها همه میافته. دوستداشتنها همه فیلم بوده، کادوها همه دروغبوده.
اگر اینها تمام این بازیهایی که برای من کردند و بنویسن و کارگردانی کنن و بفرستن هالیود حتمن اسکار میگیرند و استخدام رسمی هالیود در بازیگری، کارگردانی، نویسندگی میشوند.
نمیدونم وقتی خوب بشم آیا بازم میتونم کِسی را دوستداشته باشم یا نه؟ الان که مطمنم نه.
اما به خاهرم همیشه میگم دیگه فکر نمیکنم بتونم کِسی رو غیر از تو دوستداشته باشم.
البته عجایب دنیا رو هم دیدم، طرف من اصلن نمیشناسه فقط من بهش معرفی شدم، از فرسنگها دورتر از اونور آبها زمان میزاره برای من و سلامتی من. دستگاه مِلیونی تهیه میکنه میفرسته برای من. دنیا و اَعجایبش.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
من + باران = حالخوب
بارون که میآد حالم خودبهخود خوب میشه.
پرندهها شاد میشین، با شادی میخونن.
بوی خاک بارون خورده، بُویه که از بینی تا ریه تا انتهای وجود مستقیم میره.
گل لبخند میزنه و درخت سَرش بلند میکنه تا نفس بکشه. زمین میرقصه و پای کوبان به عمق خودش میکوبه. کوه خاکش میتکونه.
آب هِی سلام میده به قطره. دریا به رودخونه میگه بُدوبُدو بیا منتظرم.
بارون هر طورش قشنگه، چه با رعدوبرق، چه بِیاون، چه آروم، چه تند و تَگری.
بارون بعدشم قشنگه، رنگین کمونش، رقص پرندهاش، پهن شدن اَبر که با خیال راحت خابیده.
بارون جان همهست، جان من و جان تو هم بارونه.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
بارون که میآد حالم خودبهخود خوب میشه.
پرندهها شاد میشین، با شادی میخونن.
بوی خاک بارون خورده، بُویه که از بینی تا ریه تا انتهای وجود مستقیم میره.
گل لبخند میزنه و درخت سَرش بلند میکنه تا نفس بکشه. زمین میرقصه و پای کوبان به عمق خودش میکوبه. کوه خاکش میتکونه.
آب هِی سلام میده به قطره. دریا به رودخونه میگه بُدوبُدو بیا منتظرم.
بارون هر طورش قشنگه، چه با رعدوبرق، چه بِیاون، چه آروم، چه تند و تَگری.
بارون بعدشم قشنگه، رنگین کمونش، رقص پرندهاش، پهن شدن اَبر که با خیال راحت خابیده.
بارون جان همهست، جان من و جان تو هم بارونه.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
من + سِنم = داستان
سِن هر فرد رو با دیدن چهرهاش با چند سال اختلاف میشه حدس زد.
اما من بین چهره و شناسنامهام خیلی اختلافه.
وقتی شناسنامه رو میبرم اداره هِی میگه خودتی؟ مال خودته؟
میگم خب مال کیه؟
میگه چندبار صورتت جراحی کردی؟
میگم هیچی.
داستان اداره و جاهای که میخان شناسنامه رو ببینن حالا یه طوری رَد میشه.
اما داستان از اونجا شروع میشه که بحث ازدواج پیش میآد و پسرهای که از من کوچکترن اَزم خوششون میآد. حالا هِی باید ثابت کنم به خدا من از تو بزرگترم.
سوار ماشین میشدم، راننده میگفت میتونی بری اون دَست خیابون خودت یا با ماشین بِبرمت.
میگفتم نه خودم میرم.
تصمیم گرفتم آرایش کنم یهکم سِنم بره بالا و من لااقل کوچولو نَبینن.
وایساده بودم برای اینکه از خیابون رَد بشم، به نظرم خِیلیم طول نکشید، که آقاپُلیسه از ماشین پیاده شد گفت بیا من میبرمت اون دست. دستم گرفت و من برد اون دست خیابون بعد گفت میتونی بری؟
گفتم بله.
اون روز اومدم خونه به خاهرم گفتم الان من با آرایش چند ساله میبینی؟
خاهرم گفت خب من سِن تو رو میدونم، باید از کِسی بپرسی که نمیدونه.
گفتم امروز آقاپُلیسه با اینکه چهره من دید باز دستم گرفت از خیابون رَد کرد، گفت میتونی خودت بری؟
خاهرم گفت ای وای فکر کرده کوچولویی اومده برده.
خلاصه تصمیم گرفتم آرایشم بیشتر کنم.
اما یه بار سوار یه تاکسی شدم، راننده گفت دخترم خوب نیست آدم از این سِن اینقدر آرایش کنه.
گفتم من خیلیییم بزرگم.
حالا دیگه اون ول نمیکرد. هِی در تایید حرف من میگفت بله میدونم بزرگی، شما خانمی.
من کارتمِلیم در آوردم نشونش دادم، بعد کلی اَزم عذرخاهی کرد.
این داستان الانم که مریضم ادامه دارد. نمیدونم کِی در سِن واقعی خودم دیده بشم.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
سِن هر فرد رو با دیدن چهرهاش با چند سال اختلاف میشه حدس زد.
اما من بین چهره و شناسنامهام خیلی اختلافه.
وقتی شناسنامه رو میبرم اداره هِی میگه خودتی؟ مال خودته؟
میگم خب مال کیه؟
میگه چندبار صورتت جراحی کردی؟
میگم هیچی.
داستان اداره و جاهای که میخان شناسنامه رو ببینن حالا یه طوری رَد میشه.
اما داستان از اونجا شروع میشه که بحث ازدواج پیش میآد و پسرهای که از من کوچکترن اَزم خوششون میآد. حالا هِی باید ثابت کنم به خدا من از تو بزرگترم.
سوار ماشین میشدم، راننده میگفت میتونی بری اون دَست خیابون خودت یا با ماشین بِبرمت.
میگفتم نه خودم میرم.
تصمیم گرفتم آرایش کنم یهکم سِنم بره بالا و من لااقل کوچولو نَبینن.
وایساده بودم برای اینکه از خیابون رَد بشم، به نظرم خِیلیم طول نکشید، که آقاپُلیسه از ماشین پیاده شد گفت بیا من میبرمت اون دست. دستم گرفت و من برد اون دست خیابون بعد گفت میتونی بری؟
گفتم بله.
اون روز اومدم خونه به خاهرم گفتم الان من با آرایش چند ساله میبینی؟
خاهرم گفت خب من سِن تو رو میدونم، باید از کِسی بپرسی که نمیدونه.
گفتم امروز آقاپُلیسه با اینکه چهره من دید باز دستم گرفت از خیابون رَد کرد، گفت میتونی خودت بری؟
خاهرم گفت ای وای فکر کرده کوچولویی اومده برده.
خلاصه تصمیم گرفتم آرایشم بیشتر کنم.
اما یه بار سوار یه تاکسی شدم، راننده گفت دخترم خوب نیست آدم از این سِن اینقدر آرایش کنه.
گفتم من خیلیییم بزرگم.
حالا دیگه اون ول نمیکرد. هِی در تایید حرف من میگفت بله میدونم بزرگی، شما خانمی.
من کارتمِلیم در آوردم نشونش دادم، بعد کلی اَزم عذرخاهی کرد.
این داستان الانم که مریضم ادامه دارد. نمیدونم کِی در سِن واقعی خودم دیده بشم.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
من + بوی غذا = زندگی خوشمزه
میدونم همه غذا رو دوست دارن. اما من غذا رو یه جوره دیگه دوست میدارم.
از جلوی رستوان رَد میشم بوی غذا بهم میخوره، اگر گشنه باشم میرم میشینم و سفارش میدم. اگرم گشنه نباشم میخرم با خودم میآرم خونه. البته نه همه غذاها رو، اونی که هوس کنم.
اگر غذای خونه باشه که باید هر غذا مکمل خودش باهاش باشه.
یعنی چی؟ هر غذایی رو با سالاد نمیخورم. ماکارونی باهاش زیتون باشه.
آبگوشت سبزیخوردن. لوبیاپلو سالاد شیرازی با نعناخشک با لیمویتازه، به جای پیازم پیازچه سبزیخوردن.
به نظرم در زندگی همه بالاوپایینها راهکار داره به جزء نبودن غذا و مکملش.
خاهرم همیشه میگه خوبه تو باردار بشی، اون موقع میخاهی چیکار کنی؟
خب کل زندگی رو غذا خوشمزهاش کرده، اون موقع هم مثل الان.
عاشق این باقلی کثیفا و لبو کثیفام. یه باری وایساده بودم با اشتیقاق باقلیم میخوردم یه خانمه اومد جلو گفت دخترم خوب نیست پیش این همه آقا وایسی باقلی بخوری.
با خنده گفتم نمیتونم از باقلی بگذرم. حالا اینقدر ناراحتی وایسا تا من بخورم بعد برو. فکر نکردم وایسه. اما وایساد تا من باقلی رو بخورم.
گفتم بَرا شما بگیرم.
گفت نه. بعد هاجوواج دید من دارم آبشم سَر میکشم.
گفتم آخه آبش از خود باقلی خوشمزهتره.
گفتم میگن تعارف اومد نیومد داره همینهها.
توی دوران بیماریام بعدظهر زمستون بیرون بودیم با پرستار و راننده.
به پرستار گفتم برو ۳تا ظرف باقلی بگیر بیار بخوریم بعد بریم.
راننده گفت با این مریضی چه حوصلهای داری؟
گفتم خب باقلی نخورم خوب میشم؟
راننده کُرد بود گفت هَحی، نه. ولی وِلش کن. گازش گرفت به طرف خونه.
خونه که اومدیم به خاهرم ماجرا رو گفتم، گفتم دیگه با این راننده نمیرم هیچجا.
خاهرم گفت این میآد کمک میکنه به پرستار ویلچر میبره حیاط از پلهها، کِس دیگه این کار رو نمیکنه. میمونی آلاخونوالاخون خودت میدونی.
اما من ول کن نبودم اینقدر قُرقُر کردم، خاهرم رفت به همسایهمون گفت به پسرش بگه سَر راهش برام باقلی بخره بیاره، وگرنه بچهاش میافته.
باقلی رو که خوردم، گفتم خوب شد اون موقع واینَستاد. الان توی گرمای خونه بیشتر مزه داد.
خاهرم گفت خداروشکر بَچت نیفتاد.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
میدونم همه غذا رو دوست دارن. اما من غذا رو یه جوره دیگه دوست میدارم.
از جلوی رستوان رَد میشم بوی غذا بهم میخوره، اگر گشنه باشم میرم میشینم و سفارش میدم. اگرم گشنه نباشم میخرم با خودم میآرم خونه. البته نه همه غذاها رو، اونی که هوس کنم.
اگر غذای خونه باشه که باید هر غذا مکمل خودش باهاش باشه.
یعنی چی؟ هر غذایی رو با سالاد نمیخورم. ماکارونی باهاش زیتون باشه.
آبگوشت سبزیخوردن. لوبیاپلو سالاد شیرازی با نعناخشک با لیمویتازه، به جای پیازم پیازچه سبزیخوردن.
به نظرم در زندگی همه بالاوپایینها راهکار داره به جزء نبودن غذا و مکملش.
خاهرم همیشه میگه خوبه تو باردار بشی، اون موقع میخاهی چیکار کنی؟
خب کل زندگی رو غذا خوشمزهاش کرده، اون موقع هم مثل الان.
عاشق این باقلی کثیفا و لبو کثیفام. یه باری وایساده بودم با اشتیقاق باقلیم میخوردم یه خانمه اومد جلو گفت دخترم خوب نیست پیش این همه آقا وایسی باقلی بخوری.
با خنده گفتم نمیتونم از باقلی بگذرم. حالا اینقدر ناراحتی وایسا تا من بخورم بعد برو. فکر نکردم وایسه. اما وایساد تا من باقلی رو بخورم.
گفتم بَرا شما بگیرم.
گفت نه. بعد هاجوواج دید من دارم آبشم سَر میکشم.
گفتم آخه آبش از خود باقلی خوشمزهتره.
گفتم میگن تعارف اومد نیومد داره همینهها.
توی دوران بیماریام بعدظهر زمستون بیرون بودیم با پرستار و راننده.
به پرستار گفتم برو ۳تا ظرف باقلی بگیر بیار بخوریم بعد بریم.
راننده گفت با این مریضی چه حوصلهای داری؟
گفتم خب باقلی نخورم خوب میشم؟
راننده کُرد بود گفت هَحی، نه. ولی وِلش کن. گازش گرفت به طرف خونه.
خونه که اومدیم به خاهرم ماجرا رو گفتم، گفتم دیگه با این راننده نمیرم هیچجا.
خاهرم گفت این میآد کمک میکنه به پرستار ویلچر میبره حیاط از پلهها، کِس دیگه این کار رو نمیکنه. میمونی آلاخونوالاخون خودت میدونی.
اما من ول کن نبودم اینقدر قُرقُر کردم، خاهرم رفت به همسایهمون گفت به پسرش بگه سَر راهش برام باقلی بخره بیاره، وگرنه بچهاش میافته.
باقلی رو که خوردم، گفتم خوب شد اون موقع واینَستاد. الان توی گرمای خونه بیشتر مزه داد.
خاهرم گفت خداروشکر بَچت نیفتاد.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
❤1
من + پیشی = انتظار
توی جنگ ۱۲ روزه زمانی که بُوم زده میشد، من به خاطر بیماریام نمیتونستم برم بیرون، چون فقط پرستار میتونست من جابهجا کنه.
پرستارم که شبانهروزی خونه پیش ما نیست. چون فقط یه آقا اونم از جنس زورمندش میتونه من بلند کنه.
بُوم که زده میشد پیشیها از حیاط میاومدن تو.
اونی که اسمش سفید-قهوهای بود با ۲تا دستش محافظ تخت میگرفت و من نگا میکرد.
منم در این زمان اَشهدم میگفتم.
قبل جنگ خاهرم غذای اینا رو میریخت جلوی سکو پذیرایی. اما الان موقع غذا خوردن من میآد کنار تخت و من نگا میکنه. انتظار داره از غذای خودمم براش بریزم.
منظورش کامل درک میکنم، چون با خودش داره میگه من اون موقع که بُوم میزدن مراقب تو بودم. توم الان وظیفهتِه به من از غذای خودت بِدی. این کار که میکنم میزاره میره.
دیگه ندیده بودم پیشی پر توقع بشه، که شده.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
توی جنگ ۱۲ روزه زمانی که بُوم زده میشد، من به خاطر بیماریام نمیتونستم برم بیرون، چون فقط پرستار میتونست من جابهجا کنه.
پرستارم که شبانهروزی خونه پیش ما نیست. چون فقط یه آقا اونم از جنس زورمندش میتونه من بلند کنه.
بُوم که زده میشد پیشیها از حیاط میاومدن تو.
اونی که اسمش سفید-قهوهای بود با ۲تا دستش محافظ تخت میگرفت و من نگا میکرد.
منم در این زمان اَشهدم میگفتم.
قبل جنگ خاهرم غذای اینا رو میریخت جلوی سکو پذیرایی. اما الان موقع غذا خوردن من میآد کنار تخت و من نگا میکنه. انتظار داره از غذای خودمم براش بریزم.
منظورش کامل درک میکنم، چون با خودش داره میگه من اون موقع که بُوم میزدن مراقب تو بودم. توم الان وظیفهتِه به من از غذای خودت بِدی. این کار که میکنم میزاره میره.
دیگه ندیده بودم پیشی پر توقع بشه، که شده.
مریمبانو صنعتی
#شکستهنویسی
@Speechoff
بیبی
بیبی ما
به قول شما
مادربزرگِ ما
با اون گالشا
لباسِ بلند چین چینی
حاشیهاش منجوق دوزی
شلوار گشاد،
چارقد سفیدِ برفی
با باد میزد چه چرخی
دسمالِ ابریشم و
بَسه به دور سَر
تا نشه از سوز سرما
کور و کر
فرقی نداش براش
تابستون و زمستون،
نبود دلش از آمدنشون
ریش و خون
مووای بلند و بافته
رو شونههاش انداخته
دس به کمر یِ نفس
بالای کوه میزد جَس
این روزا،
این جور زنا رو والا
دیگه نمیشه دید
عکسِشونو بایس تو کتابا چید
خوشبخ بود؟
به گمونم خوشبخ بود
یِ وختی از خنده ریسه میشد تا دندون
صداش بلند تا هف آسمون
وختی هم گره به ابرو
آب میشد آدم از رو
از چیزای امروزی بیبهره
نه سرخاب،
نه ماتیک به چهره
صورتش گلِ انار،
لباش لالهی نار
دنیاش اونقد کوچیک
اندازهی یِ بوتیک
شعر میخوند
آوازِ بیابونی میخوند
بیساز میخوند
با سوز میخوند
چی میدونس ازی حرفای نو؟
مردسالاری؟
زنسالاری؟
حقوقِ زن؟
اینا که امرو میفروشن کیلویی چَن
مردِ خودشو دوس میداش
عاشقِ عاشقم نبود،
نمیمُرد براش
با کم و زیاد زندگی
همهجوره میساخ
بر خوب و بدِ روزگار،
همهجوره میتاخ
دیگه بسه،
چی بگم ازو برات
برو بخواب
میبینم خوابو تو چشات
منم خسهام
کم مییارم
وا میمونم
حرفامو هی جا میذارم.
بتول آقارحیمی
#شعربازبانکوچه
@batoolagharahimi
بیبی ما
به قول شما
مادربزرگِ ما
با اون گالشا
لباسِ بلند چین چینی
حاشیهاش منجوق دوزی
شلوار گشاد،
چارقد سفیدِ برفی
با باد میزد چه چرخی
دسمالِ ابریشم و
بَسه به دور سَر
تا نشه از سوز سرما
کور و کر
فرقی نداش براش
تابستون و زمستون،
نبود دلش از آمدنشون
ریش و خون
مووای بلند و بافته
رو شونههاش انداخته
دس به کمر یِ نفس
بالای کوه میزد جَس
این روزا،
این جور زنا رو والا
دیگه نمیشه دید
عکسِشونو بایس تو کتابا چید
خوشبخ بود؟
به گمونم خوشبخ بود
یِ وختی از خنده ریسه میشد تا دندون
صداش بلند تا هف آسمون
وختی هم گره به ابرو
آب میشد آدم از رو
از چیزای امروزی بیبهره
نه سرخاب،
نه ماتیک به چهره
صورتش گلِ انار،
لباش لالهی نار
دنیاش اونقد کوچیک
اندازهی یِ بوتیک
شعر میخوند
آوازِ بیابونی میخوند
بیساز میخوند
با سوز میخوند
چی میدونس ازی حرفای نو؟
مردسالاری؟
زنسالاری؟
حقوقِ زن؟
اینا که امرو میفروشن کیلویی چَن
مردِ خودشو دوس میداش
عاشقِ عاشقم نبود،
نمیمُرد براش
با کم و زیاد زندگی
همهجوره میساخ
بر خوب و بدِ روزگار،
همهجوره میتاخ
دیگه بسه،
چی بگم ازو برات
برو بخواب
میبینم خوابو تو چشات
منم خسهام
کم مییارم
وا میمونم
حرفامو هی جا میذارم.
بتول آقارحیمی
#شعربازبانکوچه
@batoolagharahimi
❤1
هرشب تا صبح سَر فیلمبرداری هستم.
فیلم از گذشته.
فیلم از آینده.
جاهایی که دوست میدارم بروم با یار میرویم.
صبح که بیدار میشوم
نه
یار
هست
نه
من
من کجااَم؟
نمیدانم.
او کجاست؟
نمیدانم.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
فیلم از گذشته.
فیلم از آینده.
جاهایی که دوست میدارم بروم با یار میرویم.
صبح که بیدار میشوم
نه
یار
هست
نه
من
من کجااَم؟
نمیدانم.
او کجاست؟
نمیدانم.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
نامهای به جد بزرگ
تاریخچهی آدمها معلومه که باقی مانده چه کسانی هستیم. آدموحوا که جد بزرگمان بودند. اما من امروز تصمیم گرفتم به جد بزرگ سُوکها نامه بنویسم.
سلام جد بزرگ خانم سُوسک و آقای سُوسک.
امیدوارم احوالاتِتان در دنیای باقی خوب باشد.
نمیدانم شما هم مثل ما ۲ تا جد بزرگ داشتید آدموحوا؟ یا فقط یک جد بزرگ بودید.
خلاصه میخاهم بگویم چرا به اینها اینقدر ژن بیریخت دادید؟
خب نمیشد زیباتر باشند؟
چقدر دَویدنشان خوبست؟
چرا بعضی بالدارند؟
چرا اینها به نور علاقه دارند؟ در باغ در لای درختان در تاریکی نمیمانند، شالاپی میپرند جلوی آدم.
دستبهخودکشیشان بالاست. اگر هم نخاهیم بُکشیمِشان دوباره خود به طرف مرگ حرکت میکنند.
جد بزرگ چرا اینها را با هوش یکسان برایمان نگذاشتید؟ خِنگ، مَشنگ و اِستسنایی هم دارند.
خب البته آدمها هم همه هوش یکسان ندارند امیدوارم ناراحت نشده باشید.
جد بزرگ نسل شما چرا از فصل تیرماه شروع به فعالیت میکنند خب مگر نمیدانید در فصل گرما آن هم با رفتن این برقها شاید یکی بخاهد شب را در پُشتبامی، حیاطی سپری کند اما با هم نسلهای شما نمیشود که نمیشود.
البته من عقرب را بیشتر میپسندم، چون در خاک کویرست تا آب در لانهاش نریزی بیچاره بیرون نمیآید. شب هم اگر بخاهد دُوری بزند در همان خاک و باغچه پیادهروی میکند و میرود.
عقرب باوقارست اصلن نه در خانه، نه در دستشویی، جایی که به او مربوط نیست نمیآید.
اما از دست نوادگان شما، به همه جا سَرک میکشند، عقل را داشتند به جد بزرگ عقربها میدادند شما کجا بودید؟
فرستنده : مریمبانو.
گیرنده : جد بزرگ سوسکها در دیار باقی.
مریمبانو صنعتی
#نامه
@Speechoff
تاریخچهی آدمها معلومه که باقی مانده چه کسانی هستیم. آدموحوا که جد بزرگمان بودند. اما من امروز تصمیم گرفتم به جد بزرگ سُوکها نامه بنویسم.
سلام جد بزرگ خانم سُوسک و آقای سُوسک.
امیدوارم احوالاتِتان در دنیای باقی خوب باشد.
نمیدانم شما هم مثل ما ۲ تا جد بزرگ داشتید آدموحوا؟ یا فقط یک جد بزرگ بودید.
خلاصه میخاهم بگویم چرا به اینها اینقدر ژن بیریخت دادید؟
خب نمیشد زیباتر باشند؟
چقدر دَویدنشان خوبست؟
چرا بعضی بالدارند؟
چرا اینها به نور علاقه دارند؟ در باغ در لای درختان در تاریکی نمیمانند، شالاپی میپرند جلوی آدم.
دستبهخودکشیشان بالاست. اگر هم نخاهیم بُکشیمِشان دوباره خود به طرف مرگ حرکت میکنند.
جد بزرگ چرا اینها را با هوش یکسان برایمان نگذاشتید؟ خِنگ، مَشنگ و اِستسنایی هم دارند.
خب البته آدمها هم همه هوش یکسان ندارند امیدوارم ناراحت نشده باشید.
جد بزرگ نسل شما چرا از فصل تیرماه شروع به فعالیت میکنند خب مگر نمیدانید در فصل گرما آن هم با رفتن این برقها شاید یکی بخاهد شب را در پُشتبامی، حیاطی سپری کند اما با هم نسلهای شما نمیشود که نمیشود.
البته من عقرب را بیشتر میپسندم، چون در خاک کویرست تا آب در لانهاش نریزی بیچاره بیرون نمیآید. شب هم اگر بخاهد دُوری بزند در همان خاک و باغچه پیادهروی میکند و میرود.
عقرب باوقارست اصلن نه در خانه، نه در دستشویی، جایی که به او مربوط نیست نمیآید.
اما از دست نوادگان شما، به همه جا سَرک میکشند، عقل را داشتند به جد بزرگ عقربها میدادند شما کجا بودید؟
فرستنده : مریمبانو.
گیرنده : جد بزرگ سوسکها در دیار باقی.
مریمبانو صنعتی
#نامه
@Speechoff
❤2😁2
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری میکنیم
در این جستار از بخشهای مختلفی صحبت کردیم.
از مسائل روانی «S» گفتیم، که چه شخصیت غیرنرمالی به نسبت بقیه افراد همسِنوسال خودش داشت. بعدها متوجه شدم زمانی که کودک بوده پدرش مادرش را آزار روانی میداده.
البته این موضوع به فرهنگ ما هم برمیگردد که طلاق در دهههای قبل برای افراد مثل فاجعه بوده.
شاید هم به دلیل اینکه استقلال مالی نداشتند به هر خِفتی تن میدادند.
در این جستار در مورد فیلم «هیس» صحبت کردیم.
اینکه اگر فرزندی میآوریم ما مسوول او هستیم.
نهعمو، نهدایی، نهپرستار، نه هیچ فرد دیگهای.
فرقی نمیکند زن یا مرد.
چون به راستی ما از بخشهای ذهنی و دورنی هیچ فردی نمیتوانیم باخبر بشویم. هر چقدر کتاب بخانیم، زرنگ باشیم باز در این مورد ما به معنی واقعی کلمه ناآگاه و ناتوانیم.
در مورد آگاهی دادن به کودکان صحبت کردیم.
اما باز در این دهه شاهد این مسئله بودم که یکی از دوستانم بعد از ۳ سال از ازدواجش با یک بچه متوجه شد، همسرش بیماری روانی دارد، با اینکه همسرش وکیل بود و زمانی که او را میدیدند اصلن متوجه این موضوع نمیشدند. در جریان طلاقش دادگاه حِضانت بچه را به مادر داد و پدر را از دیدن بچه ممنوع کرد.
همانطور که در مصاحبه گفته شد بهترست قبل از ازدواج از سلامت روانی همدیگر اطمینان حاصل کنیم. به جای تعارف و جایگاه شغلی فرد، بهتره با عقلگرایی در این موضوع تصمیم گرفته شود.
الان از نظر قانونی خانم موقع ازدواج میتواند ۲۰ مورد را برای خودش بگیرد.
البته این اطلاعات من مربوط به دوره کارشناسیست، الان شاید این قوانین بیشتر شده باشد.
چند سال بعد داشتم در پارک راه میرفتم که «S» را دیدم. اما او هنوز دختر مانده بود.
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
در این جستار از بخشهای مختلفی صحبت کردیم.
از مسائل روانی «S» گفتیم، که چه شخصیت غیرنرمالی به نسبت بقیه افراد همسِنوسال خودش داشت. بعدها متوجه شدم زمانی که کودک بوده پدرش مادرش را آزار روانی میداده.
البته این موضوع به فرهنگ ما هم برمیگردد که طلاق در دهههای قبل برای افراد مثل فاجعه بوده.
شاید هم به دلیل اینکه استقلال مالی نداشتند به هر خِفتی تن میدادند.
در این جستار در مورد فیلم «هیس» صحبت کردیم.
اینکه اگر فرزندی میآوریم ما مسوول او هستیم.
نهعمو، نهدایی، نهپرستار، نه هیچ فرد دیگهای.
فرقی نمیکند زن یا مرد.
چون به راستی ما از بخشهای ذهنی و دورنی هیچ فردی نمیتوانیم باخبر بشویم. هر چقدر کتاب بخانیم، زرنگ باشیم باز در این مورد ما به معنی واقعی کلمه ناآگاه و ناتوانیم.
در مورد آگاهی دادن به کودکان صحبت کردیم.
اما باز در این دهه شاهد این مسئله بودم که یکی از دوستانم بعد از ۳ سال از ازدواجش با یک بچه متوجه شد، همسرش بیماری روانی دارد، با اینکه همسرش وکیل بود و زمانی که او را میدیدند اصلن متوجه این موضوع نمیشدند. در جریان طلاقش دادگاه حِضانت بچه را به مادر داد و پدر را از دیدن بچه ممنوع کرد.
همانطور که در مصاحبه گفته شد بهترست قبل از ازدواج از سلامت روانی همدیگر اطمینان حاصل کنیم. به جای تعارف و جایگاه شغلی فرد، بهتره با عقلگرایی در این موضوع تصمیم گرفته شود.
الان از نظر قانونی خانم موقع ازدواج میتواند ۲۰ مورد را برای خودش بگیرد.
البته این اطلاعات من مربوط به دوره کارشناسیست، الان شاید این قوانین بیشتر شده باشد.
چند سال بعد داشتم در پارک راه میرفتم که «S» را دیدم. اما او هنوز دختر مانده بود.
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
هر چند همیشه به موضوع خلق کردن علاقه داشتم و دارم. کسانی که عروسکسازاند، عروسکی را خلق میکنند و عروسکگردان به آن جان میدهد، او را زنده میکند، نفس میدهد، مرده را زنده میکند. حرکت میکند، دچار احساس میشود میخندد و گریه میکند.
اگر دستانم قدرت خلق داشتند
شمس را خلق میکردم تا برایش مِی بیاورم.
برایش مولانا بخانم.
به دنبالش بروم رَه بپویم.
روحم را جَلا دهد.
بر روی آب راه بروم.
به شور بیایم.
به شور انگیزی برسم.
به رقص در آیم.
برقصم تا آسمان هفتم.
چرخ به زنم تا قدمگاه.
سِندان بکوبم و سِندان بشوم.
من شمس شوم و شمس بر گرد من بچرخد.
شمس پرنده، پرنده شمس شوم.
بروم در تاریخ، در لابهلای برگها بشوم مرشد.
حق بگویم و حق بشنوم و حق بشوم.
حق را در گوش همه زمزمه کنم با کلام شمس.
من بشوم شمس، شمس بشود من.
مریمبانو صنعتی
#اسطورهنویسی
@Speechoff
اگر دستانم قدرت خلق داشتند
شمس را خلق میکردم تا برایش مِی بیاورم.
برایش مولانا بخانم.
به دنبالش بروم رَه بپویم.
روحم را جَلا دهد.
بر روی آب راه بروم.
به شور بیایم.
به شور انگیزی برسم.
به رقص در آیم.
برقصم تا آسمان هفتم.
چرخ به زنم تا قدمگاه.
سِندان بکوبم و سِندان بشوم.
من شمس شوم و شمس بر گرد من بچرخد.
شمس پرنده، پرنده شمس شوم.
بروم در تاریخ، در لابهلای برگها بشوم مرشد.
حق بگویم و حق بشنوم و حق بشوم.
حق را در گوش همه زمزمه کنم با کلام شمس.
من بشوم شمس، شمس بشود من.
مریمبانو صنعتی
#اسطورهنویسی
@Speechoff
❤1
دیروز که در ماشین بودم ماشین به آرامی داشت از جلوی دانشکده کشاورزی رَد میشد، شروع نردههای دانشکده تا نزدیک بلوار امامزادهست.
همینطور که ماشین میرفت، رفتم به سالهای راهنمایی. دوستم لیلا به خاطر شغل پدرش خانهشان در داخل دانشکده بود. از مدرسه ما به مدرسه پسرها راه داشت و در انتهای مدرسه پسرانه دَری داشت به طرف دانشکده کشاورزی.
من، لیلا، مهتاب، مریم با کلی خوراکیهایی که برده بودیم، ساعتها زیر درختهای دانشکده مینشستیم. کلی عکس میگرفتیم.
بعضی درختها ۲ قلو بودند، یعنی از زمین تا قسمتی از درخت ۲ تنه به هم چسبیده بودند. از آن درختها میرفتم بالا. از بالای درخت، دیدن جنگل بودن دانشکده زیباتر بود. مهتاب همیشه اینکار را میکردم، میگفت پرواز نکنی بری؟ ما بمونیم. بیا پایین.
روی یکی از درختها که رفته بودم لانه سنجاب پیدا کردم. سنجابه با تعجب من نگاه میکرد. آمدم پایین دنبالم آمد پایین. مهتاب گفت این فکر کرده تو سنجاب جدیدی اما بزرگترش حالا آمده باهات ارتباط برقرار کند.
آن روز هر چی خوراکی داشتیم بهش دادیم. بعد مهتاب بلند شد گفت، سنجاب جان این مریمبانوِ، من مهتابم، لیلا، مریم. سنجابه هم با دقت مهتاب نگاه میکرد. مهتاب تاریخ امتحانها را هم برایش خاند. گفت ما بعد از امتحانات میآییم پِیشت. دیگه بعد از امتحانات میرفتیم پیش درخت سنجاب دار. نمیدانم عمر سنجابها چقدره؟ هنوز زندهست یا نه.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
همینطور که ماشین میرفت، رفتم به سالهای راهنمایی. دوستم لیلا به خاطر شغل پدرش خانهشان در داخل دانشکده بود. از مدرسه ما به مدرسه پسرها راه داشت و در انتهای مدرسه پسرانه دَری داشت به طرف دانشکده کشاورزی.
من، لیلا، مهتاب، مریم با کلی خوراکیهایی که برده بودیم، ساعتها زیر درختهای دانشکده مینشستیم. کلی عکس میگرفتیم.
بعضی درختها ۲ قلو بودند، یعنی از زمین تا قسمتی از درخت ۲ تنه به هم چسبیده بودند. از آن درختها میرفتم بالا. از بالای درخت، دیدن جنگل بودن دانشکده زیباتر بود. مهتاب همیشه اینکار را میکردم، میگفت پرواز نکنی بری؟ ما بمونیم. بیا پایین.
روی یکی از درختها که رفته بودم لانه سنجاب پیدا کردم. سنجابه با تعجب من نگاه میکرد. آمدم پایین دنبالم آمد پایین. مهتاب گفت این فکر کرده تو سنجاب جدیدی اما بزرگترش حالا آمده باهات ارتباط برقرار کند.
آن روز هر چی خوراکی داشتیم بهش دادیم. بعد مهتاب بلند شد گفت، سنجاب جان این مریمبانوِ، من مهتابم، لیلا، مریم. سنجابه هم با دقت مهتاب نگاه میکرد. مهتاب تاریخ امتحانها را هم برایش خاند. گفت ما بعد از امتحانات میآییم پِیشت. دیگه بعد از امتحانات میرفتیم پیش درخت سنجاب دار. نمیدانم عمر سنجابها چقدره؟ هنوز زندهست یا نه.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
🥰1