MaryamBAno|SPeech off
51 subscribers
1 photo
1 file
5 links
کوتاه نوشته‌های مریم‌بانو صنعتی(شاعر-داستان کوتاه)
Download Telegram
ضعف موهبتی عظیم است اما قوت هیچ است، هیچ.

آدمی‌زاد هنگامی که به دنیا می‌آید ضعیف است و نرم.
هنگامی که می‌میرد سخت است و ناحساس.

درخت هنگامی که دارد رشد می‌کند و قد می‌کشد نرم است و با انعطاف.
ولی خشک و سخت که می‌شود می‌میرد.

سخت بودن و قوت ملازمان رکاب مرگند.
انعطاف داشتن و ضعف جلوه‌های طراوتِ وجودند.

آخر، آن‌چه سخت شده است هرگز ظفر نخاهد یافت.

آندری‌ تارکفسکی

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جمله‌قصار
@Speechoff
صوت اُم که شنیده شد هستی شکل گرفت. تمام *شاهدان عالم سلام دادند و لبخند زدند و صوت را شنیدند و سَر خم کردند و نور را در جان‌شان پذیرفتند.

سپس عقل آمد، عقل اول تا عقل دهم.
آن پس احساس آمد.
زان بعد معنا و صورت آمد.
زین بعد حرکت آغاز شد.
حرکت جوهری قدم گذاشت.
از ناسوت ناسوتیان آمدند.

همگان نوروصوت بِشنیدند و آغازیان آغاز کردند و ایستادگان ایستادند و حَرکتیان حرکت کردند و خاموشیان خاموش قرار گرفتند.

نوروصوت تقسیم شد بر جان همگان و تمام هستی از شاهدان‌عالم گرفته تا تِمام‌گان همه به خانش نوروصوت بِنشستند.
همگان در یک مدار به طرف نور‌وصوت در حرکتند. گاه طولی گاه عرضی.

این‌ست عشق که خداوندگار با نوروصوتش بر همگان عَرضه کرد.
اگر عشق نبود خداوند‌گار با شاهدان‌عالمش نبود‌
و هیچ نبود و نمی‌زیست.

*شاهدان عالم : آن چه خداوندگار پیش از آفرینش ما در جهان‌هستی خلق کرده «آب‌ها، کوه‌ها، آسمان، اَبر، باران، برف، باد، خورشید، ماه، شب، روز، ستاره‌ها، زمین، خاک، گل‌ها، درختان، سیاره‌ها، عوالم و آسمان‌ها»

مریم‌بانو‌ صنعتی
#قطعه‌ادبی
@Speechoff
۱۲۷

امروز فیلم ۱۲۷ را که استاد گفته بود دیدم.
صحنه جالب و سکانس تکراری که برام جذاب بود، تداعی‌های ذهنیش بود. زمانی که دستش زیر صخره‌ای بزرگ گیر می‌کند.

یاد اکنون خودم افتادم البته من دستم زیر صخره نیست ۲‌تا پام بی‌حس‌اند.
دوربین کِریِنِ مَنم دائم در ذهنم در حال چرخش‌ست.
اگر.....
اگر... ‌
اگر.....
کاش....
کاش....
کاش.....
باید...‌
باید....
باید...
نباید...
نباید...
نباید....
حتمن...
حتمن....
حتمن....
چرا.....
چرا....
چرا.....
شاید....
شاید...
شاید...‌
توصیه می‌کنم این فیلم را ببنید. قبل از رسیدن به تداعی، فِلَش‌بَک بزنید و مرور کنید. شایدِ شایدها، اگرِ اگرها، چراِ چرا‌ها، حتمنِ حتمن‌ها، نبایدِ نبایدها، بایدِ باید‌ها، کاشِ کا‌ش‌ها، بازیگر لحظه همان سکانس باشید.

جمله‌ای که می‌گوید این صخره از کودکی این‌جا منتظرم بوده از لحظه به دنیا آمدنم مرا یاد مسئله جبر و اختیار انداخت.

آن موقع جبر یا اختیار؟

من جبرم؟

یا

من اختیارم؟

مریم‌بانو‌ صنعتی
#یادداشت‌روز
@Speechoff
2
مَن این مَن
مَنم

آن مَنم
مَنم
او مَنم
مَنم
ما مَنم
مَنم
شما مَنم
مَنم
آن‌ها مَنم
مَنم
همه مَن‌ها
مَنم
آنان مَن‌اند
مَنم

اما مَن این
مَنم

نه آن مَن
مَنم
نه او مَن
مَنم
نه ما مَن
مَنم
نه شما مَن
مَنم
نه آن‌ها مَن
مَنم
نه همه مَن
مَنم
نه آنان مَن
مَنم

مَن این مَن
مَنم

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شعر
@Speechoff
ذوق کشف کردن

به تازگی در مورد میوه شَلیل اکتشاف جالبی داشتم.
البته شاید برای من جدیده، شاید برای شما سال‌ها پیش کشف شده.
اما من زمانی که با موضوع اکتشاف شده برخورد می‌کنم، کلی ذوق زده می‌شوم.
اولین سوالی که برام پیش می‌آد، این‌که چطور تا به حال متوجه‌اش نشدم.

چرا؟
چطوری؟

هسته شَلیل دیدید که چقدر سفته. اما این دفعه که داشتم گاز می‌زدم آخرش متوجه شدم هسته سفت شَلیل شکسته. من با دست شروع کردم به باز کردنش تا ببینم وسطش چی هست.
زمانی که وسطش باز کردم دیدم یه بادام کوچیکه.

با ذوق داد زدم آجی آجی آجی بیا بدو‌بیا.
خاهرم اومد گفت چی شده؟

گفتم ببین داخل شَلیل بود.
خاهرم گفت نَخوریا. شاید خراب باشه.

گفتم ولی می‌خام بخورم ببینم چه مزه‌ای؟
خوردم. خوشمزه بود. اگر شما هم تا حالا کشفش نکردید همین الان شَلیل بخورید و هسته‌اش بشکونید بادام کوچیکش میل کنید.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#یادداشت‌روز
@Speechoff
جهان زاده پارادوکس‌ست.
من نیز زاده همین جهانم.
تو و همگان هم زاده همین جهانید.

من در این جهان چون درختان فریاد در سکوتم به هنگامه قطع کردنم.

من در این جهان چون فریاد مُورچاگانم که سطح فرکانسش با تو یکی نیست.

من در این جهان چون جِنیان از آتشم و نادیدنی اما خلق شده خاکم.

من در این جهان چون کوه ساکنم اما فرمان حق بِشنوم به راه می‌افتم.

من در این جهان چون آب زلالم اما به زمانش برسد گِل باتلاق می‌شوم و جان می‌گیرم.

من در این جهان چون اَبرم، هر شکلی می‌شوم، خرگوش، اسب، پلنگ، شیر، عقاب، سنجاب، پروانه، طوطی، طاووس، خروس، سی‌مرغ.

من در این جهان چون ستار‌ه سُوسُو چشم می‌شوم، گاه بی‌فروغ می‌شوم.

من در این جهان سکوت فریادم و فریاد سکوت.

من در این جهان چون باران برکت می‌دهم ولی سِیلم روانه می‌کنم.

من در این جهان چون برف در سکوت می‌آیم اما بَهمن و کولاکم می‌فرستم.

من در این جهان خوش‌گوار و ناگوارم.

من در این جهان دائم در حال بودن و نبودنم.

من در این جهان جمع ضِدیینم چون جهان آفرینشم، ذات آفرینشم.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#قطعه‌ادبی
@Speechoff
1
از ما خاسته شده است تا همیشه
عقاید
دیگران را درک کنیم
هرچند
سنتی
احمقانه
و نفرت انگیز باشد.

از ما خاسته شده است تا
خطای بزرگ آنان را
زندگی هدر رفته آنان را
به مهربانی
بنگریم
به ویژه اگر
سالمند باشند
اما تمام کار همین است
سالمند شدن.
آن‌ها به درستی
سالمند نشده‌اند
چرا که
با تمرکز
زندگی نکرده‌اند
چرا که از نگاه کردن
اِمتناع ورزیده‌اند

تقصیر خودشان نیست؟
پس تقصیر کیست؟
من؟

از من خاسته شده‌است
تا عقایدم را
از آنان بپوشانم

سن، جنایت نیست.

اما شرمندگی
زندگی عَمدن
هدر رفته

در میان تعداد زیادی
زند‌گی‌های عَمدن
تلف شده

چرا،
این
جنایت
است.

چارلز بوکوفسکی

مریم‌بانو‌‌ صنعتی
#شعر
@Speechoff
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری می‌کنیم


زمان دبیرستان از چندتا مدرسه راهنمایی وارد دبیرستان می‌شوند.
سالی که من وارد دبیرستان شدم در مدرسه‌ای که سهمیه خودم بود نرفتم.
به اصرار یکی از دوستام که تابستان سوم راهنمایی در اردوها و کلاس‌های تابستانی دوست شده بودیم با چندتا دیگه رفتیم یک دبیرستان دیگه.

آن‌جا یک اِکیپی که از مدرسه نرگس آمده بودند به آن دبیرستان به نظرم عجیب‌وغریب بودند.
همه آن‌ها گرد یک دختر می‌چرخیدند، او انگار رئیس بود و بقیه زیر دست.

آن زمان مدرسه در برنامه‌اش برنامه‌ای بود به اسم ساعت بیکاری و هر رشته‌ای یک زنگ کلاس در هفته را یک‌بار زمان بیکاری داشتند.
ساعت بیکاری عجیب‌وغریب‌ها می‌خورد به ساعت ورزش ما.

عجیب‌وغریب‌ها همیشه می‌شستند یک گوشه مدرسه و رئیس‌شونم می‌نشست در سَر دایره.

زمانی که بازی می‌کردیم رئیس از پشت عینکش که آفتاب خورده بود و سیاه شده بود زُل می‌زد به ما.

ادامه دارد

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جستار
@Speechoff
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری می‌کنیم


یک‌بار سر کلاس نشسته بودم تنها که چندتا از گروه عجیب‌وغریب‌ها که در کلاس من بودند آمدند جلو و گفتند دوست داری با «S» دوست بشوی؟
          
گفتم نه. من چنین علاقه‌ای ندارم. خودم دوست به اندازه کافی دارم.
اما آن‌ها با یک‌بار پیشنهاد دادن بلند نشدند برند. کلی سخنرانی برام کردند.
به هر حال هر چقدر گفتند، گفتم نه.

یک‌بار از اعضای گروه‌شان احوال پدر و مادرش را پرسیدم که متوجه شدند من و او همدیگر را می‌شناسیم.
او را مامور کردند که واسطه شود و این دوستی را پیوند دهد. بازم گفتم نه.

قامتی بلند‌ داشت و چهار شانه بود و صدایی بلند که کمی به بَمی می‌زد. «S» نگاهش پرشکوه و نافذ بود. لُپ‌های سرخی داشت. «S» می‌گویمش چون اول حرفش با «س» شروع می‌شد.

ساعت بیکاری ما هم آن‌ها ورزش داشتند. زمانی که هوا سرد بود می‌رفتم می‌شستم روی شوفاژ راهرو. هنگام هوای سرد ورزش را در نمازخانه مدرسه که خیلی بزرگ بود برگزار می‌کردند. نماز‌خانه انتهای حیاط بود.
نمی‌دونم به چه بهانه‌ای از نماز‌خانه آمده بود بیرون به طرف ساختمان کلاس‌ها. دید من روی شوفاژ نشسته‌ام.
آمد جلو سلام داد.
جواب سلامش را دادم.
گفت از من بَدت می‌آید.
گفتم نه.
گفت می‌ترسی.
آره می‌ترسیدم. اما گفتم نه.
چرا باید بترسم؟ تو هم یکی مثل بقیه.
گفت اما من مثل بقیه نیستم.
گفتم برمُنکرش لعنت.
گفت خیلی سردته.
گفتم آره. گفت گرم‌شو می‌رم.
ضربان قلبم این‌قدر تند شده بود که خودم صداش می‌شنیدم شبیه قلب‌های درون برنامه کودک شده بود.

به خاطر این‌که او همیشه شبیه پسرها رفتار می‌کرد.
با یکی از معلم‌ها که خانه‌اش می‌رفتم، گفت او باید پسر بشود و کل کلاس دست دوستش در دستش‌ست. کلی از رفتار‌های عجیب‌ترش در کلاس گفت که بَلد به بازگویی‌اَش نیستم.

ادامه دارد.....

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جستار
@Speechoff
1
الّاف‌یم ب مولا

امروز یکشنبه اس
پنجِ مرداد
تا چشم هم‌بذاری
شده پنجِ اسفند
طفلی خدا
مونده میون قرتی‌بازی‌ها
امروز می‌گیم:
«مُردیم از گرما
کی بیاد سرما
فردا زرتی می‌زنیم زیر حرفمون؛
تابستونا بهتر نیس؟!!!!»
الّاف‌یم ب مولا
بابام،
عاشق تابستون بود
و
همون
تابستون‌م رفت
مامانم اما
همیشه می‌گفت: «واسه رفتن، زمستون خوب فصلیه، میگن؛ شوفاژ‌های جهنم گرمِ گرمه»

راستی مامان
تا یادمه؛
پنجِ اسفند که رفتی،
راس بود قصهٔ شوفاژها؟؟

حیرون‌م؛
       نمی‌دونم؛
            من....
                 کــــی بیام بهتره؟؟؟


#شعر‌کوچه‌ای‌ـاماـنه‌بازاری
منصوره بانام
@Speechoff
2
«وقتی تو را دوست دارم، آن‌چه دوست دارم چیست؟

نه جسمی است،

نه تنی است،

نه زیبایی گذران،

نه درخشش روشنایی،

نه آوازهای دلکش،

نه گل‌ها و گیاه‌های خوشبو،

و نه اعضایی که از هماغوشی لذت می‌برند.

با این همه، وقتی تو را دوست دارم

روشنایی‌ای خاص،

آوازی خاص،

بویی خاص،

و هماغوشی‌ای خاص را دوست دارم.

یعنی روشنایی و آواز و بوی و هماغوشی انسانِ درونی‌ام را:

آن‌چه روحم را روشن می‌کند،

آن‌چه در مکان نمی‌گنجد،

به صدا درمی‌آید،

آن‌چه در زمان نیست،

می‌بوید آن‌چه بادش نمی‌برد،

و هماغوش می‌ماند آن‌چه سیری جدایش نمی‌کند.

این است آن‌چه دوست دارم وقتی تو را دوست دارم.»

سنت آگوستین

مریم‌بانو‌ صنعتی
#قطعه‌ادبی
@Speechoff
2
همه هَسَن مَ نیسم

امروز فِک کن مُردم
چه‌ جوری؟
در یِ آه و یِ دم
همه هَسَن
مَ نیسم
همه‌ی فامیل
زن و مرد
پیر و جوون
خاله، عمه، دایی،دختر خاله،
پسر دایی، دوس و آشنا
اوه چه همه
کسایی رو می‌بینم
یک بار هم
تو عمرم ندیدم
به هر زحمتی
خودشون رسوندن
پیاده، سواره، دریایی، هوایی
یکم بگی نگی ناراحتن
بعضیا حسابی پر‌ گریه‌ان
گریه می‌کنین؟
این چه کاریه؟
چه بازیه؟
کاش می‌دونسین
این غصه‌ها
این قصه‌ها
دیگه فایده نداره
دسم از دنیا کوتاهه
وختی بودم
یک زنگ زدین؟
احوالمو پرسیدین؟
وختی بودم
همش عیبمو می‌دیدین
تا رابطه‌ رو قطع بکنین
چرا اینو گفتی
چرا اونو نگفتی
چرا جواب سلامو دیر دادی
چرا آبو تو ای لیوان رُختی
چرا ایقد گیر و گوری
چی بگم از برخی خوار برادرا
شما دیگه جرا؟
مگه ما فرشته‌‌ایم؟
اگه الک‌مون کنن
قاطی با خرده شیشه‌‌ایم
حالا نشستن می‌گردن
چیزایی دَرَم پیدا کنن
ازم هی تعریف کنن
آن هم چه تعریفایی
به خدا از شنیدنش
کف می‌کنم یِ جورایی
بدی‌هامو دفن می‌کنن
خوبی‌هامو رو می‌کنن
نگا چقد گل اوردن
شیپور و نی اوردن
حیف که به کارم نمی‌یاد
زحمت نکشین، نمی‌خواد
باشه ارزونی خودتون
زینت جا و خونه‌تون
فاتحه‌تون که خوندین
حلوامو که خوردین
دیگه می‌خوام بخوابم
از دستتون کبابم
فاتحه‌م نخوندین، نخوندین
الهی خیر ببینین
یجوری خدا باهام کنار می‌یاد
آنقد که از سرم زیاد میاد
ببین با زندگی چَن چندین
تا بلا سر خود نَوُردین

بتول آقارحیمی
#شعر‌کوچه‌ای
@Speechoff
1👏1
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری می‌کنیم


فیلم «هیس» از آسیب‌هایی که کودکان از نظر جنسی، روانی و عاطفی می‌بینند صحبت می‌کند.  این آسیب‌ها تا نوجوانی و جوانی آثارش باقی می‌ماند و حتا باعث تصمیم‌های مهم آن‌ها در زندگی می‌شود.

مسوولیت در ازدواج یه مطلب مهم است، اما مهم‌تر از آن مسوولیت فرزندی‌ست که به واسطه ما به این دنیا می‌آید.

روح پاکی که نه‌خشم، نه‌فریاد، نه‌سکوت، نه‌تجاوز، نه‌امنیت، نه‌آزار روانی را تا سال‌هایی از زندگیش نمی‌داند.
فقط پدر و مادر تمام این تِجربیات را با مسوول بودن یا نبودن برای فرزند‌شان بوجود می‌آورند.

از گروه عجیب‌غریب‌ها که پیشتر براتون گفته بودم.

زمانی که فصل بهار بود «S» هم‌گروهیش که با ما رفت‌وآمد داشتند، را کف حیاط مدرسه دراز کرده بود روی آسفالت خالی و جورابش را در آورده بود می‌کرد در حلق هم‌گروهیش.

من در کلاس نشسته بودم که دوستم مهتاب وارد کلاس شد گفت نمی‌دونی «S» دارد چی‌کار می‌کند.
به محض شنیدن کتابم را بستم. دویدم به طرف راهروی مدرسه، مهتابم به دنبالم.
وسط راهرو رسید بهم گفت می‌خاهی چی‌‌کار کنی؟
گفتم می‌روم به معاون مدرسه بگویم. اصلن نمی‌توانم تصور کنم الان چه شکنجه‌ای دارد می‌شود.
گفت نه. فقط برای خودت دردسر درست می‌کنی.
کافیه بفهمد تو این کار را کردی، یه جایی گیرت می‌آورد، اون موقع معلوم نیست چه اتفاقی برات بیفتد. به هر حال توانست قانِعم کند. اما از درون آشوب‌آشوب بودم‌.

ادامه دارد....

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جستار
@Speechoff
2
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری می‌کنیم


مصاحبه در این بخش با دانشجوی دکتری روانشناسی است.

بخش جنسی هر فردی از چه سنی بسته می‌شود؟

○ ما هر چقدر بگویم فرزند تحت تاثیر مدرسه، دانشگاه یا جامعه قرار می‌گیرد، نیمی از این حرف درست است، اما مسئله جنسی هر فردی تا ۷ سالگی او بسته می‌شود. هر فرد بیشترین اثر بخشی را از پدر و مادرش دارد و تا ۷ سالگی بیشترین بخش هر فردی در تمام مسائل بسته می‌شود. مدرسه و بقیه عناوین در بخش دوم موضوع قرار دارند.

آیا برای جلوگیری از آسیب‌های گفته شده فقط مراقبت هرلحظه‌ای کافی‌ست؟

○ خب مراقبت لحظه‌ای اولین قدم موثر جلوگیری از آسیب است. اما این‌ تا زمانی که فرزند ما مدرسه برود یا در جمعی به تنهایی قرار بگیرد، باید در خانه به او اعتماد‌به‌نفس داشتن در صحبت کردن، ابراز احساسات را به روش درست بیان کردن، نظر دادن در مورد مسائل مختلف، نه گفتن، وجاهای خصوصی بدنش را به او آموزش دهیم. چه در مورد جنس موافق و چه جنس مخالف فرقی نمی‌کند.

به نظر شما درست است به فرزندمان همه را خاله، عمو، دایی معرفی کنیم؟

○ نه. کاملن این موضوع از ریشه اشتباه است.
ما برای کودک باید تعریف درستی از همه واژه‌ها و ارتباط با آن واژها را‌ برایش توضیح دهیم.
همه افراد جزء این عناوین نیستند. همکار، همسایه، دوست‌خانوادگی، هر کدام عناوینی هستند که تعریف جداگانه‌ای برای کودک باید بشود.

چه پیشنهادی برای پدر و مادرها دارید؟

○ قبل از فرزندآوری حتمن برای بالا بردن سطح آگاهی خود مطالعه بکنند و مشاوره‌های روان‌شناسی بروند. این بزرگترین کمک به خودشان و فرزندشان است.

در مورد قبل از ازدواج چه پیشنهادی دارید؟

○ خب افراد همیشه گارد دارند برای رفتن پیش روانپزشک یا روانشناس. اما برای زندگی بهتر، بهتر‌ست سلامت روانی هر ۲ نفر بررسی شود و از سلامت روانی هم‌دیگر اطمینان حاصل کنند.

باتشکر از شما.

ادامه دارد...

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جستار
@Speechoff
1
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری می‌کنیم


زمانی که با افراد سن‌بالا در مورد این مسائل صحبت می‌کنم، می‌گویند چطور ما بزرگ شدیم ازدواج کردیم. بچه‌هامان هم همین طور.

می‌گویند آن زمان این‌قدر همه سُوسُول نبودند.
کِی هویت در کار بود. اونم روانی، جسمی و‌ جنسی؟

دختر ۱۶ یا ۱۸ می‌رفت سَر خانه و زندگیش.
مردم این‌قدر سَرشان شلوغ بود که نه به این مسائل فکر می‌کردند نه به مُخلیه‌شون این چیزا می‌رسید.
اما حالا چی؟ نصفش به خاطر وقت زیاده.
نصف دیگه‌اش هم به خاطر ماهواره و اینترنت.
بچه ۷ ساله گوشی دستش‌ِست خب معلوم نیست کجا می‌رود، از کجا می‌آید.

یعنی قدیمی‌ها پاک‌تر بودند؟

این سوالی‌ست که من همیشه بهش فکر می‌کنم.

چرا در این چند دهه این‌قدر آسیب‌های روانی و جسمی و جنسی زیاده شده. چه خود‌به‌خودش،
چه خودبه‌دیگری.

ادامه دارد....

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جستار
@Speechoff
1
سفید‌آب

انسان‌‌های نخستین که بر روی زمین داشتند راه می‌رفتند آب رودخانه را دیدند.
پریدند در رودخانه و آب‌تنی کردند.
بعد از مدتی که در زمین زندگی می‌کردند متوجه شدند که پوست‌شان به نسبت روز اول تیره‌تر شده.
دوباره پریدند در آب رودخانه اما زمانی که آمدند بیرون دیدند هیچ تغییری نکردند.
رفتند انواع میوه‌ها را به دست و صورتشان مالیدند.
اما باز اتفاقی نیفتاد.

هوا بارانی شد رفتند زیر باران خود را شستند اما
هیچِ‌هیچ.
زمستان شد برف بارید. به فکر افتادند اگر برف را به خود بمالند سفید می‌شوند. برف را جمع کردند و بر سر آتش گذاشتند تا آب شود، سپس صورت و بدن خود را با آن شستند. اما تغییری حاصل نشد.

روزی که برای ماهیگیری رفته بودند دستشان خورد به کف رودخانه دیدند آب و خاک تشکیل گِل می‌دهد.
به فکر افتادند تا ماده‌ای سفید را پیدا کنند با آب قاتی کنند، به بدن بزنند که سفید بشوند.
به هر ماده‌ای می‌رسیدند نمی‌شد.

تا به گچ رسیدند و گچ را امتحان کردند، متوجه شدند گچ روی بدن می‌ماند و خشک می‌شود و آن‌ها کمی سفید می‌مانند.
شروع کردند به مخلوط گچ‌و‌آب آن‌ها را تبدیل به گلوله‌ای کردند و هر چند وقت‌ یک‌بار بر پوست خود می‌کشیدند.
گچ خشک شده تا آب نمی‌خورد روی پوست می‌ماند و آن‌ها سفید می‌مانند.

تا روزی گوسفندی را شکار کردند و کباب اما هر دفعه بخش‌هایی از حیوان را مخلوط می‌کردند و به دست‌آورد تازه‌ای می‌رسیدند. موقعی که نخاع و چربی گوسفند را مخلوط کردند در جلوی آفتاب قرار دادند. وقتی خشک شد اول آن را مزه کردند و بعد به بدن مالیدند از این مالِش چرک بدست آمد و سفید‌آب درست شد. آن‌ها رنگ پوستشان تغییر کرد و رقص شادی برپا کردند.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#اسطوره‌نویسی
@Speechoff
پری ما خانمه
بهش میگم پری‌خانم
برامون میاره
آش و سوپ و آب‌گوشت
هر چی هوس کنم
میگه اِوُوُ ننه
می‌پزم میارم
ظهر و شب زنگ میزنه
میگه ناهار خُوردِیتَدت ننه
میگم نه
بگو آزیتا بیاد جلوی در
هِنُو آش پختم سِیتُون
نونم میده
موقع آب‌گوشت سبزی‌خوردنم به‌راهِه
پری ما خانمه
بهش میگم پری‌خانم

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شعر‌کوچه‌ای
@Speechoff
2
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری می‌کنیم


از آن‌جایی که ما می‌دانیم یا به تجربه به این موضوع رسیدیم که کودکان *1. دیداری هستند نه شنیداری.

زمانی که این کودکان به سن نوجوانی و جوانی وحتا بزرگ‌سالی می‌رسند، می‌شنویم که اطرافیان می‌گویند شبیه پدرش یا مادرش شده.
بله. کاملن این موضوع درست‌ست، *2. فرزندان عِین مادر یا پدر می‌شوند یا کاملن برعکس آن‌ها عمل می‌کنند، از این ۳ مدل خارج نیست.

تجربه زیستی من می‌گوید *3. شهر و کشوری هم که فرد در آن بزرگ می‌شود و زندگی می‌کند، باز در فضایل اخلاقی یا رَذیلت اخلاقی اثر گذار‌ست.
علاوه بر این بر *4. باورها و نگاهش به زندگی و رفتار اجتماعی او نیز اثر می‌گذارد.

*5. ارتباط فیزیکی پدر و مادر با فرزندانشان باعث می‌شود در سن نوجوانی و جوانی آن‌ها هیجانی تصمیم نگیرند.
--------------------------------------------------------------

*1. این‌که کودکان دیداری هستند نه شنیداری : در خانه نشسته‌ایم شخصی زنگ می‌زند پدر یا مادر با اِیما‌واشاره می‌گویند بگو نیست. بعدن به کودک می‌گویم دروغ کار بدی‌ست. اما خودمان هر لحظه دورغ می‌گویم. خب کودک ما فردی دروغ‌گو می‌شود چون او دورغ‌گویی را دیداری دیده.
پدر و مادر‌هایی دیدم که خود دروغ‌گو هستند و دائم می‌گویند این بچه نمی‌دانم به کِی رفته؟
خب من می‌گویم معلوم‌ست به خودت.

*2. مادری که وسواسی‌ست، مادری که بَددهن‌ست، پدری که خشم دارد، و هر اخلاق ذهنی یا فیزیکی، کودک آن را یاد می‌گیرد چون دارد می‌بیند اگر عِین پدر و مادر نشود، برعکس کاملن مخالف آن‌ها می‌شود. اگر با مادر وسواسی زندگی کرده باشد، امکان دارد فردی بشود که اصلن به تمیزیی در حد غیر‌نرمال اهمیت نمی‌دهد.

*3. الان چند شهر را مقاسیه می‌کنیم. در شهر تبریز افراد در فامیل با هم در رقابت شدیدی هستند، حسادت به صورت به‌الفعل در وجودشان حرکت می‌کند. «در لباس خریدن، در لوازم خانه»
شما زمانی که در این شهر راه می‌روید حداقل در یه رفت‌وبرگشت ۱۰ تا دوست جنس مخالف پیدا می‌کنید. در شیراز اگر بروید شما هر لباس یا مدلی بپوشید کِسی اصلن به شما حتا نگاه نمی‌کند.
اما اگر با همان لباس به یزد بروید نگاه‌ها به شما فرق می‌کند. چون شهر مذهبی‌ست. در تفاوت کشورها هم فاصله از زمین تا آسمان‌ست.

*4. باورها و نگاه‌زیستی افراد، رفتار اجتماعی آن‌ها باز به این‌که آن‌ها در چه آب‌و‌هوایی بزرگ شدند تاثیر بالایی دارد. حتا بر روی انتخاب شغل‌ آن‌ها تاثیر می‌گذارد. فضاهای کوهستانی مثل تبریز از نظر اخلاقی سخت‌تر‌اند تا به افرادی که در شمال زندگی می‌کنند که هوایی مرطوب دارند.

*5. نمی‌دانم این تفکر از کجاست که بعد از سن کودکی پدر دیگر دخترش را در آغوش نمی‌گیرد، مادر پسرش را. خود‌به‌خود برای فرزندمان در ذهنش موجودی عجیب می‌سازیم بر‌ای هر ۲‌جنس. اگر ما کودک‌مان را در نوجوانی و جوانی همان‌طور مثل کودک در آغوشش بگیریم، بخش‌های زیادی از تصورات ذهنی او را تغییر داده‌ایم.

ادامه دارد....

مریم‌بانو‌ صنعتی
#جستار
@Speechoff
2
من + نوشتن = رُشد‌ و‌ آگاهی

زمانی که می‌نویسم باید فکر کنم، خب وقتی فکر می‌کنم دیگه به مسائل دیگه کاری ندارم.

فرقی نمی‌کنه چه فکری؟ مثبت، منفی.

فکر فکرِ دیگه. چون آدم می‌بره به طرف بیهودگی، تخریب. اگر هم عِین من در زمان بیماری باشی فکر می‌خاد از هر طرف بهت حمله کنه.
از گذشته، از رسیدن، از نرسیدن.

نوشتن برای من تفکر به همراه داره، نوشتن سرگرمیه، کاری که از بی‌کاری دَرت می‌آره.
بی‌کاری ذهن، بی‌کاری فکر.
به نظرم بی‌کاری ذهن و بی‌کاری فکر بدتر از همه بی‌کاری‌هاست.

من دوره‌های خود‌شناسی را با استادهای مختلف گذروندم. اما نوشتن هم نوع بزرگی از خودشناسی‌ست.
نوشتن هم نوعی مرا‌قبه‌ست. کسانی که مراقبه کردن می‌دونن که من از چه تجربه‌ای صحبت می‌کنم.
نوشتن چرخه آگاهی‌ست از ذهن تا فکر و از فکر تا قلم.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شکسته‌نویسی
@Speechoff
🥰1
من + بیماری‌ = رنج یا رُشد

زمانی که رفتم پیش دکتری که گفتند از اساتید برجسته‌ست. گفت برو از دکتری که به این روز انداختت شکایت کن.

گفتم خب شکایت کنم، آیا پروانه پزشکی او را باطل می‌کنن، نه. چه کاریه خودم بندازم تو زحمت.

اگر هم قرار باشد شکایت کنم باید از چند نفر شکایت کنم؟ از دکتر؟ از کِسی که دوست صمیمی‌ام بوده، باهام چی‌ کار کرده؟ از مسوول‌های مرکز درمانی که بودم رسیدگی نکردن و وضعیت جسمی‌ام بدتر شد؟
از خودم، بابت خنگی، حماقتی که کردم، ۱۰ تا دکتره دیگه نرفتم و بعدم به دوستم اعتماد کردم؟
از چه کِسی یا کسانی شکایت کنم؟

خب بیماری من رو به چالش‌‌های زیادی کشوند.
اما وقتی فکر می‌کنم با خود میگم اگر من این بخش بیماری رو بنویسم به عنوان خود‌زندگی‌نامه حتمن جایزه نوبل ادبیات رو می‌برم.
بیماری باعث خیلی از بخش‌ها در آدم و اطرافیان می‌شود. از نکته‌های جالب اینه که آدم اطرافیان رو خوب می‌شناسه، از عمو‌ها و عمه که نزدیک‌ترین‌اند تا برو به بقیه و دوست و آشنا و وَوَوَوَ.

کار به جایی می‌رسه که مِصداق شعر خانم آقا‌رحیمی رو پیدا می‌کنی. که اگر همین الان بمیرم با نِی و شیپور و گل، زمینی، هوایی، دریایی می‌آن این‌جا.
بیماری درد داره، گریه و فریاد داره. اما به نظرم ارزش بالایی که داره شناخت وجود حقیقی همه‌ست، نقاب‌ها همه می‌افته. دوست‌داشتن‌ها همه فیلم بوده، کادوها همه دروغ‌بوده.
اگر این‌ها تمام این بازی‌هایی که برای من کردند و بنویسن و کارگردانی کنن و بفرستن هالیود حتمن اسکار می‌گیرند و استخدام رسمی هالیود در بازیگری، کارگردانی، نویسندگی می‌شوند.

نمی‌دونم وقتی خوب بشم آیا بازم می‌تونم کِسی را دوست‌داشته باشم یا نه؟ الان که مطمنم نه.
اما به خاهرم همیشه میگم دیگه فکر نمی‌کنم بتونم کِسی رو غیر از تو دوست‌‌داشته باشم.
البته عجایب دنیا رو هم دیدم، طرف من اصلن نمی‌شناسه فقط من بهش معرفی شدم، از فرسنگ‌ها دورتر از اون‌ور آب‌ها زمان می‌زاره برای من و سلامتی من. دستگاه مِلیونی تهیه می‌کنه می‌فرسته برای من. دنیا و اَعجایبش.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شکسته‌نویسی
@Speechoff
من + باران = حال‌خوب

بارون که می‌آد حالم خود‌به‌خود خوب میشه.
پرند‌ه‌ها شاد می‌شین، با شادی می‌خونن.

بوی خاک بارون خورده، بُویه که از بینی تا ریه تا انتهای وجود مستقیم می‌ره.
گل لبخند می‌زنه و درخت سَرش بلند می‌کنه تا نفس بکشه. زمین می‌رقصه و پای کوبان به عمق خودش می‌کوبه. کوه خاکش می‌تکونه.
آب هِی سلام می‌ده به قطره. دریا به رودخونه میگه بُدو‌بُدو بیا منتظرم.

بارون هر طورش قشنگه، چه با رعد‌وبرق، چه بِی‌اون، چه آروم، چه تند و تَگری.
بارون بعدشم قشنگه، رنگین کمونش، رقص پرند‌ها‌ش، پهن شدن اَبر که با خیال راحت خابیده.

بارون جان همه‌ست، جان من و جان تو هم بارونه.

مریم‌بانو‌ صنعتی
#شکسته‌نویسی
@Speechoff