باور
هر وقت با صدای بلند میخندم یاد بزرگواری میافتم که یکدفعه با عصبانیت گفت آدم میخندد نه هر جایی.
هر چقدر بعدش فکر کردم نفهمیدم مگر آنجا کجا بود که نباید میخندیم نه مجلس عزا بود نه بیترهبری نه ادارهخاصی.
آن بنده خدا نمیداند که من اصلن آدم حرف گوش نکنی هستم مخصوصن وقتی پای تعصبات و مذهبی بودن بوجود بیاید.
من جاهای دیگر وقتی او نیست با صدای بلند میخندم و زمانی که به یاد او میافتم بیشتر میخندم.
من همیشه با صدای بلند میخندم آنقدر بلندست که حد ندارد.
در این بخش همیشه همه میگویند به یکی از پسرداییهام رفتهام.
خب «هر کس از ظن خود شد یار من»
این جمله در مورد صدای خندهی من صدق میکند.
چون افراد تعصبی یا مذهبی نسبت به من گارد میگیرند، برعکس افراد اهلدل یا افراد غیرمتعصب و غیرمذهبی لذت میبرند.
اینکه هر کدام از ما در خانهای بزرگ میشویم و زیستی متفاوت از هم را تجربه میکنیم و آزادیهای رفتاری و اجتماعیمان با هم فرق دارد.
باوری که در خانهات یاد میگیری باور مثبت تو فقط در خانه توست، اما دیگری با این باور بزرگ نشده و باور مثبتی برای دیگری نیست.
اما بدون توجه به این نکته شَان و تربیت خانوادگی فرد و خانواده طرف مقابل را زیر سوال میبریم جلوی دیگران بدون اینکه بدانیم چه کردیم.
اما متاسفانه هیچوقت این بخش را به جزء عده معدودی ندیدم که بدانند و درک کنند.
نمیدانم چرا دائم در تلاشیم تا دیگری را شبیه خود کنیم و آزار دادن از همینجا شروع میشود.
دائم با رفتار خودمان دیگری را دور و دورتر میکنیم.
در ذهن این باور وجود دارد که من بهتر میدانم و بهتر بلدم اما نمیاندیشد به اینکه من در خانوادهای مذهبی و تعصبی بزرگ شدم و این دخلی به طرف مقابل ندارد، این بخش رابطهای با بهتر بودن یا بهشتی بودن ندارد.
گاندی میگوید : خیلی خوبست تو کارهایی انجام بدهی که به بهشت بروی اما اینکه دیگران را بخاهی به زور به بهشت ببری آدم احمقی هستی.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
هر وقت با صدای بلند میخندم یاد بزرگواری میافتم که یکدفعه با عصبانیت گفت آدم میخندد نه هر جایی.
هر چقدر بعدش فکر کردم نفهمیدم مگر آنجا کجا بود که نباید میخندیم نه مجلس عزا بود نه بیترهبری نه ادارهخاصی.
آن بنده خدا نمیداند که من اصلن آدم حرف گوش نکنی هستم مخصوصن وقتی پای تعصبات و مذهبی بودن بوجود بیاید.
من جاهای دیگر وقتی او نیست با صدای بلند میخندم و زمانی که به یاد او میافتم بیشتر میخندم.
من همیشه با صدای بلند میخندم آنقدر بلندست که حد ندارد.
در این بخش همیشه همه میگویند به یکی از پسرداییهام رفتهام.
خب «هر کس از ظن خود شد یار من»
این جمله در مورد صدای خندهی من صدق میکند.
چون افراد تعصبی یا مذهبی نسبت به من گارد میگیرند، برعکس افراد اهلدل یا افراد غیرمتعصب و غیرمذهبی لذت میبرند.
اینکه هر کدام از ما در خانهای بزرگ میشویم و زیستی متفاوت از هم را تجربه میکنیم و آزادیهای رفتاری و اجتماعیمان با هم فرق دارد.
باوری که در خانهات یاد میگیری باور مثبت تو فقط در خانه توست، اما دیگری با این باور بزرگ نشده و باور مثبتی برای دیگری نیست.
اما بدون توجه به این نکته شَان و تربیت خانوادگی فرد و خانواده طرف مقابل را زیر سوال میبریم جلوی دیگران بدون اینکه بدانیم چه کردیم.
اما متاسفانه هیچوقت این بخش را به جزء عده معدودی ندیدم که بدانند و درک کنند.
نمیدانم چرا دائم در تلاشیم تا دیگری را شبیه خود کنیم و آزار دادن از همینجا شروع میشود.
دائم با رفتار خودمان دیگری را دور و دورتر میکنیم.
در ذهن این باور وجود دارد که من بهتر میدانم و بهتر بلدم اما نمیاندیشد به اینکه من در خانوادهای مذهبی و تعصبی بزرگ شدم و این دخلی به طرف مقابل ندارد، این بخش رابطهای با بهتر بودن یا بهشتی بودن ندارد.
گاندی میگوید : خیلی خوبست تو کارهایی انجام بدهی که به بهشت بروی اما اینکه دیگران را بخاهی به زور به بهشت ببری آدم احمقی هستی.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
انگشتش را در دریا تَر کرد.
دستش آبی شد.
خوشش آمد.
سَراپا برهنه، به دریا زد.
تمام تن آبی شد.
صدا و سکوتش هم آبی شد.
زن آبی!
همه تحسینش کردند.
هیچکس اما عاشقش نشد.
یانیسریتسوس
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
دستش آبی شد.
خوشش آمد.
سَراپا برهنه، به دریا زد.
تمام تن آبی شد.
صدا و سکوتش هم آبی شد.
زن آبی!
همه تحسینش کردند.
هیچکس اما عاشقش نشد.
یانیسریتسوس
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
هر سه مقابل پنجره نشستند خيره بر دريا.
يكي از دريا گفت.
ديگری گوش كرد.
سومی نه گفت و نه گوش كرد.
او در ميانه دريا بود، غوطه در آب
از پشت پنجره حركات او آرام، واضح در آبیِ رنگپريدهی آب
درون كشتی غرقشدهای چرخيد.
زنگ نجات غريق را به صدا درآورد.
حبابهای ريزی با صدایی نرم روی دريا شكستند.
ناگهان يكی پرسيد: غرق شد؟
ديگري گفت: غرق شد.
سومی از عمق دريا نگاهشان میكرد.
گویی به دو نفر كه غرق شدهاند مینگرد.
یانیسریتسوس
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
يكي از دريا گفت.
ديگری گوش كرد.
سومی نه گفت و نه گوش كرد.
او در ميانه دريا بود، غوطه در آب
از پشت پنجره حركات او آرام، واضح در آبیِ رنگپريدهی آب
درون كشتی غرقشدهای چرخيد.
زنگ نجات غريق را به صدا درآورد.
حبابهای ريزی با صدایی نرم روی دريا شكستند.
ناگهان يكی پرسيد: غرق شد؟
ديگري گفت: غرق شد.
سومی از عمق دريا نگاهشان میكرد.
گویی به دو نفر كه غرق شدهاند مینگرد.
یانیسریتسوس
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
من امیدوارم که وقتی مُردم یک آدمِ با فهم و شعور پیدا بشود و جنازهی مرا توی رودخانهای جایی بیاندازد، هر جا که میخواهد باشد ولی فقط توی قبرستان، وسط مُردهها چالم نکنند.
روزهای جمعه میآیند و روی شکمِ آدم دسته گُل میگذارند و از این جور کارهای مسخره، وقتی که آدم زنده نباشد، گُل را میخواهد چه کار؟! مُرده که به گُل احتیاج ندارد...
«جرومدیوید سلینجر»
از کتاب «ناطورِدشت»
مریمبانو صنعتی
#جملهقصار
@SPeechoff
روزهای جمعه میآیند و روی شکمِ آدم دسته گُل میگذارند و از این جور کارهای مسخره، وقتی که آدم زنده نباشد، گُل را میخواهد چه کار؟! مُرده که به گُل احتیاج ندارد...
«جرومدیوید سلینجر»
از کتاب «ناطورِدشت»
مریمبانو صنعتی
#جملهقصار
@SPeechoff
👍1
میخاستم به شما بگویم
سلام
اما شما سریع رد شدید
میخاستم بگویم
حال شما چطور است؟
اما شما به من نگاه نکردید
میخاستم بگویم
حال من خوب نیست
اما شما دیگر رفته بودید...
برای همین هیچ چیز به شما نگفتم
فقط پوست موزم را زیر پایتان انداختم...
تا زمین بخورید و یک لحظه بایستید
شاید این بار مرا ببینید!
شلسیلوراستاین
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
سلام
اما شما سریع رد شدید
میخاستم بگویم
حال شما چطور است؟
اما شما به من نگاه نکردید
میخاستم بگویم
حال من خوب نیست
اما شما دیگر رفته بودید...
برای همین هیچ چیز به شما نگفتم
فقط پوست موزم را زیر پایتان انداختم...
تا زمین بخورید و یک لحظه بایستید
شاید این بار مرا ببینید!
شلسیلوراستاین
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
همگان در آرامگاه در سکوت خابیدهاند گویی هرگز نبودهاند، هنگام قِیلوقال کردن به یاد آنجا آرام میگیرم.
مریمبانو صنعتی
#جملنده
@Speechoff
مریمبانو صنعتی
#جملنده
@Speechoff
تقدیم به پیشگاه امامحسین «ع»
در ضرب شمشیرها و رقص تیرها
همگان حاضرند از عَرشیان تا
خاکیان
همگان ناله نی را مینوازنند.
نوای نی
از آسمان هفتم بَر زمین میرسد و
چنگ میزند.
چنگ بَر دل، دل رُباب و
زخمهاش بَر صورت رقیه «س».
سلام بَر روز که بیخورشید شد.
سلام بَر شب که بیماه شد.
سلام بَر بُراق که بیسوار ماند.
سلام بَر مَشک که بیدست ماند.
سلام بَر آب که بیلب ماند.
سلام بَر خِیمه که بیچادر شد.
سلام بَر سجاده که بییار ماند.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
در ضرب شمشیرها و رقص تیرها
همگان حاضرند از عَرشیان تا
خاکیان
همگان ناله نی را مینوازنند.
نوای نی
از آسمان هفتم بَر زمین میرسد و
چنگ میزند.
چنگ بَر دل، دل رُباب و
زخمهاش بَر صورت رقیه «س».
سلام بَر روز که بیخورشید شد.
سلام بَر شب که بیماه شد.
سلام بَر بُراق که بیسوار ماند.
سلام بَر مَشک که بیدست ماند.
سلام بَر آب که بیلب ماند.
سلام بَر خِیمه که بیچادر شد.
سلام بَر سجاده که بییار ماند.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
ترس از مرگ برای چه کسانی وجود دارد؟
من همیشه به کسانی که میدانند در مواجهه با مرگاند فکر میکنم.
آنها میدانند با انتخاب شغلشان به مرگ نزدیکترند تا بقیه افراد. اما با علم به همین موضوع باز شغلهایی مثل دفاع از وطن را انتخاب میکنند. به راحتی جان را در کفدست میگیرند و رَوانه دفاع میشوند.
استاد مهدوی که دوره تاپاس را درس میدادند میگفتند :
بزرگترین تاپاس را شَهیدان میدهند.
اما چرا با این حال از مرگ نمیترسند؟
چرا برای دیگری جان با ارزش را فدا میکنند؟
آیا زندگی را دوست ندارند؟
چرا؟ مگر میشود کسی زندگی را دوست نداشته باشد؟ نه نمیشود.
من هر زمان به یاد مقام شهیدان میافتم این جمله برایم تداعی میشود.
ترس از مرگ، ریشه در ترس از زندگی دارد.
کسی که واقعن زندگی کرده باشد، آماده است که هر لحظه بمیرد.
«مارکمانسن»
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
من همیشه به کسانی که میدانند در مواجهه با مرگاند فکر میکنم.
آنها میدانند با انتخاب شغلشان به مرگ نزدیکترند تا بقیه افراد. اما با علم به همین موضوع باز شغلهایی مثل دفاع از وطن را انتخاب میکنند. به راحتی جان را در کفدست میگیرند و رَوانه دفاع میشوند.
استاد مهدوی که دوره تاپاس را درس میدادند میگفتند :
بزرگترین تاپاس را شَهیدان میدهند.
اما چرا با این حال از مرگ نمیترسند؟
چرا برای دیگری جان با ارزش را فدا میکنند؟
آیا زندگی را دوست ندارند؟
چرا؟ مگر میشود کسی زندگی را دوست نداشته باشد؟ نه نمیشود.
من هر زمان به یاد مقام شهیدان میافتم این جمله برایم تداعی میشود.
ترس از مرگ، ریشه در ترس از زندگی دارد.
کسی که واقعن زندگی کرده باشد، آماده است که هر لحظه بمیرد.
«مارکمانسن»
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
دستت را تکان میدهی
مثلِ همیشه.
میخاهی ببینی ساعت چند است
ولی ساعتی به دستت نبستهای
ساعتت را بردهاند
مثلِ خیلی چیزهای دیگر
دستت را تکان میدهی
با اینکه ساعتی به دست نداری.
با اینکه قراری با کسی نداری.
با اینکه کاری برای انجام دادن نداری.
ساعتهای تو را دزدیدهاند
زمانَت را دزدیدهاند
و تاریکی و ترس را برایت گذاشتهاند
میترسی سرِ وقت نرسی
به قلبت
به آرزویت
به کارت
به مرگَت
میترسی نرسی
میترسی زمان از دست برود…
یانیسریتسوس
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
مثلِ همیشه.
میخاهی ببینی ساعت چند است
ولی ساعتی به دستت نبستهای
ساعتت را بردهاند
مثلِ خیلی چیزهای دیگر
دستت را تکان میدهی
با اینکه ساعتی به دست نداری.
با اینکه قراری با کسی نداری.
با اینکه کاری برای انجام دادن نداری.
ساعتهای تو را دزدیدهاند
زمانَت را دزدیدهاند
و تاریکی و ترس را برایت گذاشتهاند
میترسی سرِ وقت نرسی
به قلبت
به آرزویت
به کارت
به مرگَت
میترسی نرسی
میترسی زمان از دست برود…
یانیسریتسوس
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
آنگاه در برابر دژ کِرِزوس
با پهلوان خود چنین گفتم :
این باورها
چون سنگپارهای از گذرگاه برداریم
این برجها
چون درختی بُنبُریده بر خاک بخابانیم
این دِژ
به نیروی تَهمتنان بگشاییم
دیوها
از این شهر برانیم
چون دود از فراز آتش.
تاریکی
از دلهای مردم سارد بشوییم.
نابخرادانی را که بر آنان ناروا میروانند
از توانمندی تهی کنیم.
آزادمنشی را خدای تاریکزادان کنیم
مینو بر چهرهی کودکان و زنان بگسترانیم
تا اورمزد را خوشنود گردانیم.
اینها همه بگفتم و
آنگاه اینها همه سرانجام دادم.
در پیروز بختی ایرانیان
آناکرئون
آن سراینده، آن رامشگر بزرگ تئوس
آهنگِ پایکوبی و دستافشانی خدایان را آفرید.
میرزاآقا عسگری «مانی»
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
با پهلوان خود چنین گفتم :
این باورها
چون سنگپارهای از گذرگاه برداریم
این برجها
چون درختی بُنبُریده بر خاک بخابانیم
این دِژ
به نیروی تَهمتنان بگشاییم
دیوها
از این شهر برانیم
چون دود از فراز آتش.
تاریکی
از دلهای مردم سارد بشوییم.
نابخرادانی را که بر آنان ناروا میروانند
از توانمندی تهی کنیم.
آزادمنشی را خدای تاریکزادان کنیم
مینو بر چهرهی کودکان و زنان بگسترانیم
تا اورمزد را خوشنود گردانیم.
اینها همه بگفتم و
آنگاه اینها همه سرانجام دادم.
در پیروز بختی ایرانیان
آناکرئون
آن سراینده، آن رامشگر بزرگ تئوس
آهنگِ پایکوبی و دستافشانی خدایان را آفرید.
میرزاآقا عسگری «مانی»
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
ماندهام این عشق است که انسان را ابله میکند یا ابلهان عاشق میشوند؟
اورهان پاموک
مریمبانو صنعتی
#جملهقصار
@Speechoff
اورهان پاموک
مریمبانو صنعتی
#جملهقصار
@Speechoff
در جهان
بِیتو
بِیتوام
بِیتو
بِیتو
چشم نیست
بِیتو
گوش نیست
بِیتو
نفس نیست
بِیتو
نبض نیست
بِیتو
عقل نیست
بِیتو
دل نیست
بِیتو
قلب نیست
بِیتو
هوش نیست
بِیتو
جنون نیست
بِیتو
جان نیست
بِیتو
فصل نیست
بِیتو
غم نیست
بِیتو
شادی نیست
بِیتو
هیجان نیست
بِیتو
صبح نیست
بِیتو
بادسحر نیست
بِیتو
باران نیست
بِیتو
جنگل نیست
بِیتو
گل نیست
بِیتو
درخت نیست
بِیتو
کوه نیست
بِیتو
برف نیست
بِیتو
رعدوبرق نیست
بِیتو
عشق نیست
بِیتو
خوشمزگی نیست
بِیتو
بدمزگی نیست
بِیتو
من نیست
بِیتو
تو نیست
بِیتو
جهان نیست
در جهان
بِیتو
بِیتوام
بِیتو
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
بِیتو
بِیتوام
بِیتو
بِیتو
چشم نیست
بِیتو
گوش نیست
بِیتو
نفس نیست
بِیتو
نبض نیست
بِیتو
عقل نیست
بِیتو
دل نیست
بِیتو
قلب نیست
بِیتو
هوش نیست
بِیتو
جنون نیست
بِیتو
جان نیست
بِیتو
فصل نیست
بِیتو
غم نیست
بِیتو
شادی نیست
بِیتو
هیجان نیست
بِیتو
صبح نیست
بِیتو
بادسحر نیست
بِیتو
باران نیست
بِیتو
جنگل نیست
بِیتو
گل نیست
بِیتو
درخت نیست
بِیتو
کوه نیست
بِیتو
برف نیست
بِیتو
رعدوبرق نیست
بِیتو
عشق نیست
بِیتو
خوشمزگی نیست
بِیتو
بدمزگی نیست
بِیتو
من نیست
بِیتو
تو نیست
بِیتو
جهان نیست
در جهان
بِیتو
بِیتوام
بِیتو
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
ضعف موهبتی عظیم است اما قوت هیچ است، هیچ.
آدمیزاد هنگامی که به دنیا میآید ضعیف است و نرم.
هنگامی که میمیرد سخت است و ناحساس.
درخت هنگامی که دارد رشد میکند و قد میکشد نرم است و با انعطاف.
ولی خشک و سخت که میشود میمیرد.
سخت بودن و قوت ملازمان رکاب مرگند.
انعطاف داشتن و ضعف جلوههای طراوتِ وجودند.
آخر، آنچه سخت شده است هرگز ظفر نخاهد یافت.
آندری تارکفسکی
مریمبانو صنعتی
#جملهقصار
@Speechoff
آدمیزاد هنگامی که به دنیا میآید ضعیف است و نرم.
هنگامی که میمیرد سخت است و ناحساس.
درخت هنگامی که دارد رشد میکند و قد میکشد نرم است و با انعطاف.
ولی خشک و سخت که میشود میمیرد.
سخت بودن و قوت ملازمان رکاب مرگند.
انعطاف داشتن و ضعف جلوههای طراوتِ وجودند.
آخر، آنچه سخت شده است هرگز ظفر نخاهد یافت.
آندری تارکفسکی
مریمبانو صنعتی
#جملهقصار
@Speechoff
صوت اُم که شنیده شد هستی شکل گرفت. تمام *شاهدان عالم سلام دادند و لبخند زدند و صوت را شنیدند و سَر خم کردند و نور را در جانشان پذیرفتند.
سپس عقل آمد، عقل اول تا عقل دهم.
آن پس احساس آمد.
زان بعد معنا و صورت آمد.
زین بعد حرکت آغاز شد.
حرکت جوهری قدم گذاشت.
از ناسوت ناسوتیان آمدند.
همگان نوروصوت بِشنیدند و آغازیان آغاز کردند و ایستادگان ایستادند و حَرکتیان حرکت کردند و خاموشیان خاموش قرار گرفتند.
نوروصوت تقسیم شد بر جان همگان و تمام هستی از شاهدانعالم گرفته تا تِمامگان همه به خانش نوروصوت بِنشستند.
همگان در یک مدار به طرف نوروصوت در حرکتند. گاه طولی گاه عرضی.
اینست عشق که خداوندگار با نوروصوتش بر همگان عَرضه کرد.
اگر عشق نبود خداوندگار با شاهدانعالمش نبود
و هیچ نبود و نمیزیست.
*شاهدان عالم : آن چه خداوندگار پیش از آفرینش ما در جهانهستی خلق کرده «آبها، کوهها، آسمان، اَبر، باران، برف، باد، خورشید، ماه، شب، روز، ستارهها، زمین، خاک، گلها، درختان، سیارهها، عوالم و آسمانها»
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
سپس عقل آمد، عقل اول تا عقل دهم.
آن پس احساس آمد.
زان بعد معنا و صورت آمد.
زین بعد حرکت آغاز شد.
حرکت جوهری قدم گذاشت.
از ناسوت ناسوتیان آمدند.
همگان نوروصوت بِشنیدند و آغازیان آغاز کردند و ایستادگان ایستادند و حَرکتیان حرکت کردند و خاموشیان خاموش قرار گرفتند.
نوروصوت تقسیم شد بر جان همگان و تمام هستی از شاهدانعالم گرفته تا تِمامگان همه به خانش نوروصوت بِنشستند.
همگان در یک مدار به طرف نوروصوت در حرکتند. گاه طولی گاه عرضی.
اینست عشق که خداوندگار با نوروصوتش بر همگان عَرضه کرد.
اگر عشق نبود خداوندگار با شاهدانعالمش نبود
و هیچ نبود و نمیزیست.
*شاهدان عالم : آن چه خداوندگار پیش از آفرینش ما در جهانهستی خلق کرده «آبها، کوهها، آسمان، اَبر، باران، برف، باد، خورشید، ماه، شب، روز، ستارهها، زمین، خاک، گلها، درختان، سیارهها، عوالم و آسمانها»
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
۱۲۷
امروز فیلم ۱۲۷ را که استاد گفته بود دیدم.
صحنه جالب و سکانس تکراری که برام جذاب بود، تداعیهای ذهنیش بود. زمانی که دستش زیر صخرهای بزرگ گیر میکند.
یاد اکنون خودم افتادم البته من دستم زیر صخره نیست ۲تا پام بیحساند.
دوربین کِریِنِ مَنم دائم در ذهنم در حال چرخشست.
اگر.....
اگر...
اگر.....
کاش....
کاش....
کاش.....
باید...
باید....
باید...
نباید...
نباید...
نباید....
حتمن...
حتمن....
حتمن....
چرا.....
چرا....
چرا.....
شاید....
شاید...
شاید...
توصیه میکنم این فیلم را ببنید. قبل از رسیدن به تداعی، فِلَشبَک بزنید و مرور کنید. شایدِ شایدها، اگرِ اگرها، چراِ چراها، حتمنِ حتمنها، نبایدِ نبایدها، بایدِ بایدها، کاشِ کاشها، بازیگر لحظه همان سکانس باشید.
جملهای که میگوید این صخره از کودکی اینجا منتظرم بوده از لحظه به دنیا آمدنم مرا یاد مسئله جبر و اختیار انداخت.
آن موقع جبر یا اختیار؟
من جبرم؟
یا
من اختیارم؟
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
امروز فیلم ۱۲۷ را که استاد گفته بود دیدم.
صحنه جالب و سکانس تکراری که برام جذاب بود، تداعیهای ذهنیش بود. زمانی که دستش زیر صخرهای بزرگ گیر میکند.
یاد اکنون خودم افتادم البته من دستم زیر صخره نیست ۲تا پام بیحساند.
دوربین کِریِنِ مَنم دائم در ذهنم در حال چرخشست.
اگر.....
اگر...
اگر.....
کاش....
کاش....
کاش.....
باید...
باید....
باید...
نباید...
نباید...
نباید....
حتمن...
حتمن....
حتمن....
چرا.....
چرا....
چرا.....
شاید....
شاید...
شاید...
توصیه میکنم این فیلم را ببنید. قبل از رسیدن به تداعی، فِلَشبَک بزنید و مرور کنید. شایدِ شایدها، اگرِ اگرها، چراِ چراها، حتمنِ حتمنها، نبایدِ نبایدها، بایدِ بایدها، کاشِ کاشها، بازیگر لحظه همان سکانس باشید.
جملهای که میگوید این صخره از کودکی اینجا منتظرم بوده از لحظه به دنیا آمدنم مرا یاد مسئله جبر و اختیار انداخت.
آن موقع جبر یا اختیار؟
من جبرم؟
یا
من اختیارم؟
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
❤2
مَن این مَن
مَنم
آن مَنم
مَنم
او مَنم
مَنم
ما مَنم
مَنم
شما مَنم
مَنم
آنها مَنم
مَنم
همه مَنها
مَنم
آنان مَناند
مَنم
اما مَن این
مَنم
نه آن مَن
مَنم
نه او مَن
مَنم
نه ما مَن
مَنم
نه شما مَن
مَنم
نه آنها مَن
مَنم
نه همه مَن
مَنم
نه آنان مَن
مَنم
مَن این مَن
مَنم
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
مَنم
آن مَنم
مَنم
او مَنم
مَنم
ما مَنم
مَنم
شما مَنم
مَنم
آنها مَنم
مَنم
همه مَنها
مَنم
آنان مَناند
مَنم
اما مَن این
مَنم
نه آن مَن
مَنم
نه او مَن
مَنم
نه ما مَن
مَنم
نه شما مَن
مَنم
نه آنها مَن
مَنم
نه همه مَن
مَنم
نه آنان مَن
مَنم
مَن این مَن
مَنم
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
ذوق کشف کردن
به تازگی در مورد میوه شَلیل اکتشاف جالبی داشتم.
البته شاید برای من جدیده، شاید برای شما سالها پیش کشف شده.
اما من زمانی که با موضوع اکتشاف شده برخورد میکنم، کلی ذوق زده میشوم.
اولین سوالی که برام پیش میآد، اینکه چطور تا به حال متوجهاش نشدم.
چرا؟
چطوری؟
هسته شَلیل دیدید که چقدر سفته. اما این دفعه که داشتم گاز میزدم آخرش متوجه شدم هسته سفت شَلیل شکسته. من با دست شروع کردم به باز کردنش تا ببینم وسطش چی هست.
زمانی که وسطش باز کردم دیدم یه بادام کوچیکه.
با ذوق داد زدم آجی آجی آجی بیا بدوبیا.
خاهرم اومد گفت چی شده؟
گفتم ببین داخل شَلیل بود.
خاهرم گفت نَخوریا. شاید خراب باشه.
گفتم ولی میخام بخورم ببینم چه مزهای؟
خوردم. خوشمزه بود. اگر شما هم تا حالا کشفش نکردید همین الان شَلیل بخورید و هستهاش بشکونید بادام کوچیکش میل کنید.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
به تازگی در مورد میوه شَلیل اکتشاف جالبی داشتم.
البته شاید برای من جدیده، شاید برای شما سالها پیش کشف شده.
اما من زمانی که با موضوع اکتشاف شده برخورد میکنم، کلی ذوق زده میشوم.
اولین سوالی که برام پیش میآد، اینکه چطور تا به حال متوجهاش نشدم.
چرا؟
چطوری؟
هسته شَلیل دیدید که چقدر سفته. اما این دفعه که داشتم گاز میزدم آخرش متوجه شدم هسته سفت شَلیل شکسته. من با دست شروع کردم به باز کردنش تا ببینم وسطش چی هست.
زمانی که وسطش باز کردم دیدم یه بادام کوچیکه.
با ذوق داد زدم آجی آجی آجی بیا بدوبیا.
خاهرم اومد گفت چی شده؟
گفتم ببین داخل شَلیل بود.
خاهرم گفت نَخوریا. شاید خراب باشه.
گفتم ولی میخام بخورم ببینم چه مزهای؟
خوردم. خوشمزه بود. اگر شما هم تا حالا کشفش نکردید همین الان شَلیل بخورید و هستهاش بشکونید بادام کوچیکش میل کنید.
مریمبانو صنعتی
#یادداشتروز
@Speechoff
جهان زاده پارادوکسست.
من نیز زاده همین جهانم.
تو و همگان هم زاده همین جهانید.
من در این جهان چون درختان فریاد در سکوتم به هنگامه قطع کردنم.
من در این جهان چون فریاد مُورچاگانم که سطح فرکانسش با تو یکی نیست.
من در این جهان چون جِنیان از آتشم و نادیدنی اما خلق شده خاکم.
من در این جهان چون کوه ساکنم اما فرمان حق بِشنوم به راه میافتم.
من در این جهان چون آب زلالم اما به زمانش برسد گِل باتلاق میشوم و جان میگیرم.
من در این جهان چون اَبرم، هر شکلی میشوم، خرگوش، اسب، پلنگ، شیر، عقاب، سنجاب، پروانه، طوطی، طاووس، خروس، سیمرغ.
من در این جهان چون ستاره سُوسُو چشم میشوم، گاه بیفروغ میشوم.
من در این جهان سکوت فریادم و فریاد سکوت.
من در این جهان چون باران برکت میدهم ولی سِیلم روانه میکنم.
من در این جهان چون برف در سکوت میآیم اما بَهمن و کولاکم میفرستم.
من در این جهان خوشگوار و ناگوارم.
من در این جهان دائم در حال بودن و نبودنم.
من در این جهان جمع ضِدیینم چون جهان آفرینشم، ذات آفرینشم.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
من نیز زاده همین جهانم.
تو و همگان هم زاده همین جهانید.
من در این جهان چون درختان فریاد در سکوتم به هنگامه قطع کردنم.
من در این جهان چون فریاد مُورچاگانم که سطح فرکانسش با تو یکی نیست.
من در این جهان چون جِنیان از آتشم و نادیدنی اما خلق شده خاکم.
من در این جهان چون کوه ساکنم اما فرمان حق بِشنوم به راه میافتم.
من در این جهان چون آب زلالم اما به زمانش برسد گِل باتلاق میشوم و جان میگیرم.
من در این جهان چون اَبرم، هر شکلی میشوم، خرگوش، اسب، پلنگ، شیر، عقاب، سنجاب، پروانه، طوطی، طاووس، خروس، سیمرغ.
من در این جهان چون ستاره سُوسُو چشم میشوم، گاه بیفروغ میشوم.
من در این جهان سکوت فریادم و فریاد سکوت.
من در این جهان چون باران برکت میدهم ولی سِیلم روانه میکنم.
من در این جهان چون برف در سکوت میآیم اما بَهمن و کولاکم میفرستم.
من در این جهان خوشگوار و ناگوارم.
من در این جهان دائم در حال بودن و نبودنم.
من در این جهان جمع ضِدیینم چون جهان آفرینشم، ذات آفرینشم.
مریمبانو صنعتی
#قطعهادبی
@Speechoff
❤1
از ما خاسته شده است تا همیشه
عقاید
دیگران را درک کنیم
هرچند
سنتی
احمقانه
و نفرت انگیز باشد.
از ما خاسته شده است تا
خطای بزرگ آنان را
زندگی هدر رفته آنان را
به مهربانی
بنگریم
به ویژه اگر
سالمند باشند
اما تمام کار همین است
سالمند شدن.
آنها به درستی
سالمند نشدهاند
چرا که
با تمرکز
زندگی نکردهاند
چرا که از نگاه کردن
اِمتناع ورزیدهاند
تقصیر خودشان نیست؟
پس تقصیر کیست؟
من؟
از من خاسته شدهاست
تا عقایدم را
از آنان بپوشانم
سن، جنایت نیست.
اما شرمندگی
زندگی عَمدن
هدر رفته
در میان تعداد زیادی
زندگیهای عَمدن
تلف شده
چرا،
این
جنایت
است.
چارلز بوکوفسکی
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
عقاید
دیگران را درک کنیم
هرچند
سنتی
احمقانه
و نفرت انگیز باشد.
از ما خاسته شده است تا
خطای بزرگ آنان را
زندگی هدر رفته آنان را
به مهربانی
بنگریم
به ویژه اگر
سالمند باشند
اما تمام کار همین است
سالمند شدن.
آنها به درستی
سالمند نشدهاند
چرا که
با تمرکز
زندگی نکردهاند
چرا که از نگاه کردن
اِمتناع ورزیدهاند
تقصیر خودشان نیست؟
پس تقصیر کیست؟
من؟
از من خاسته شدهاست
تا عقایدم را
از آنان بپوشانم
سن، جنایت نیست.
اما شرمندگی
زندگی عَمدن
هدر رفته
در میان تعداد زیادی
زندگیهای عَمدن
تلف شده
چرا،
این
جنایت
است.
چارلز بوکوفسکی
مریمبانو صنعتی
#شعر
@Speechoff
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری میکنیم
زمان دبیرستان از چندتا مدرسه راهنمایی وارد دبیرستان میشوند.
سالی که من وارد دبیرستان شدم در مدرسهای که سهمیه خودم بود نرفتم.
به اصرار یکی از دوستام که تابستان سوم راهنمایی در اردوها و کلاسهای تابستانی دوست شده بودیم با چندتا دیگه رفتیم یک دبیرستان دیگه.
آنجا یک اِکیپی که از مدرسه نرگس آمده بودند به آن دبیرستان به نظرم عجیبوغریب بودند.
همه آنها گرد یک دختر میچرخیدند، او انگار رئیس بود و بقیه زیر دست.
آن زمان مدرسه در برنامهاش برنامهای بود به اسم ساعت بیکاری و هر رشتهای یک زنگ کلاس در هفته را یکبار زمان بیکاری داشتند.
ساعت بیکاری عجیبوغریبها میخورد به ساعت ورزش ما.
عجیبوغریبها همیشه میشستند یک گوشه مدرسه و رئیسشونم مینشست در سَر دایره.
زمانی که بازی میکردیم رئیس از پشت عینکش که آفتاب خورده بود و سیاه شده بود زُل میزد به ما.
ادامه دارد
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
زمان دبیرستان از چندتا مدرسه راهنمایی وارد دبیرستان میشوند.
سالی که من وارد دبیرستان شدم در مدرسهای که سهمیه خودم بود نرفتم.
به اصرار یکی از دوستام که تابستان سوم راهنمایی در اردوها و کلاسهای تابستانی دوست شده بودیم با چندتا دیگه رفتیم یک دبیرستان دیگه.
آنجا یک اِکیپی که از مدرسه نرگس آمده بودند به آن دبیرستان به نظرم عجیبوغریب بودند.
همه آنها گرد یک دختر میچرخیدند، او انگار رئیس بود و بقیه زیر دست.
آن زمان مدرسه در برنامهاش برنامهای بود به اسم ساعت بیکاری و هر رشتهای یک زنگ کلاس در هفته را یکبار زمان بیکاری داشتند.
ساعت بیکاری عجیبوغریبها میخورد به ساعت ورزش ما.
عجیبوغریبها همیشه میشستند یک گوشه مدرسه و رئیسشونم مینشست در سَر دایره.
زمانی که بازی میکردیم رئیس از پشت عینکش که آفتاب خورده بود و سیاه شده بود زُل میزد به ما.
ادامه دارد
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
آیا برای هویت روانی و جسمی و جنسی فرزندمان کاری میکنیم
یکبار سر کلاس نشسته بودم تنها که چندتا از گروه عجیبوغریبها که در کلاس من بودند آمدند جلو و گفتند دوست داری با «S» دوست بشوی؟
گفتم نه. من چنین علاقهای ندارم. خودم دوست به اندازه کافی دارم.
اما آنها با یکبار پیشنهاد دادن بلند نشدند برند. کلی سخنرانی برام کردند.
به هر حال هر چقدر گفتند، گفتم نه.
یکبار از اعضای گروهشان احوال پدر و مادرش را پرسیدم که متوجه شدند من و او همدیگر را میشناسیم.
او را مامور کردند که واسطه شود و این دوستی را پیوند دهد. بازم گفتم نه.
قامتی بلند داشت و چهار شانه بود و صدایی بلند که کمی به بَمی میزد. «S» نگاهش پرشکوه و نافذ بود. لُپهای سرخی داشت. «S» میگویمش چون اول حرفش با «س» شروع میشد.
ساعت بیکاری ما هم آنها ورزش داشتند. زمانی که هوا سرد بود میرفتم میشستم روی شوفاژ راهرو. هنگام هوای سرد ورزش را در نمازخانه مدرسه که خیلی بزرگ بود برگزار میکردند. نمازخانه انتهای حیاط بود.
نمیدونم به چه بهانهای از نمازخانه آمده بود بیرون به طرف ساختمان کلاسها. دید من روی شوفاژ نشستهام.
آمد جلو سلام داد.
جواب سلامش را دادم.
گفت از من بَدت میآید.
گفتم نه.
گفت میترسی.
آره میترسیدم. اما گفتم نه.
چرا باید بترسم؟ تو هم یکی مثل بقیه.
گفت اما من مثل بقیه نیستم.
گفتم برمُنکرش لعنت.
گفت خیلی سردته.
گفتم آره. گفت گرمشو میرم.
ضربان قلبم اینقدر تند شده بود که خودم صداش میشنیدم شبیه قلبهای درون برنامه کودک شده بود.
به خاطر اینکه او همیشه شبیه پسرها رفتار میکرد.
با یکی از معلمها که خانهاش میرفتم، گفت او باید پسر بشود و کل کلاس دست دوستش در دستشست. کلی از رفتارهای عجیبترش در کلاس گفت که بَلد به بازگوییاَش نیستم.
ادامه دارد.....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
یکبار سر کلاس نشسته بودم تنها که چندتا از گروه عجیبوغریبها که در کلاس من بودند آمدند جلو و گفتند دوست داری با «S» دوست بشوی؟
گفتم نه. من چنین علاقهای ندارم. خودم دوست به اندازه کافی دارم.
اما آنها با یکبار پیشنهاد دادن بلند نشدند برند. کلی سخنرانی برام کردند.
به هر حال هر چقدر گفتند، گفتم نه.
یکبار از اعضای گروهشان احوال پدر و مادرش را پرسیدم که متوجه شدند من و او همدیگر را میشناسیم.
او را مامور کردند که واسطه شود و این دوستی را پیوند دهد. بازم گفتم نه.
قامتی بلند داشت و چهار شانه بود و صدایی بلند که کمی به بَمی میزد. «S» نگاهش پرشکوه و نافذ بود. لُپهای سرخی داشت. «S» میگویمش چون اول حرفش با «س» شروع میشد.
ساعت بیکاری ما هم آنها ورزش داشتند. زمانی که هوا سرد بود میرفتم میشستم روی شوفاژ راهرو. هنگام هوای سرد ورزش را در نمازخانه مدرسه که خیلی بزرگ بود برگزار میکردند. نمازخانه انتهای حیاط بود.
نمیدونم به چه بهانهای از نمازخانه آمده بود بیرون به طرف ساختمان کلاسها. دید من روی شوفاژ نشستهام.
آمد جلو سلام داد.
جواب سلامش را دادم.
گفت از من بَدت میآید.
گفتم نه.
گفت میترسی.
آره میترسیدم. اما گفتم نه.
چرا باید بترسم؟ تو هم یکی مثل بقیه.
گفت اما من مثل بقیه نیستم.
گفتم برمُنکرش لعنت.
گفت خیلی سردته.
گفتم آره. گفت گرمشو میرم.
ضربان قلبم اینقدر تند شده بود که خودم صداش میشنیدم شبیه قلبهای درون برنامه کودک شده بود.
به خاطر اینکه او همیشه شبیه پسرها رفتار میکرد.
با یکی از معلمها که خانهاش میرفتم، گفت او باید پسر بشود و کل کلاس دست دوستش در دستشست. کلی از رفتارهای عجیبترش در کلاس گفت که بَلد به بازگوییاَش نیستم.
ادامه دارد.....
مریمبانو صنعتی
#جستار
@Speechoff
❤1