سنقر،ورمزیار،کلیایی،کیونانات
921 subscribers
7.2K photos
910 videos
170 files
1.22K links
کانال سنقر:
@sonqoriha 👈

دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد

شهرستان سنقروکلیایی در شمال شرقی استان کرمانشاه از مناطق زیبای ایران عزیز ماست. مردم این خطه به زبان های کردی و ترکی و فارسی تکلم میکنند. قدمت شهر سنقر به دوران سلجوقیان بازمیگردد.

@Sonqorvatan
Download Telegram
شاید شبی برای تو بنویسم
وقتی که ماه تا به سحرتابید
درجاده های دور شبانگاهی
وقتی غبار حادثه ها خوابید

آری شبی برای تو خواهم گفت
از روز های پرسه و بی تابی
سرگشته تا نهایت شب رفتن
در جاده های روشن مهتابی

شاید شبی برای تو بنویسم
از روز های تشنه ی بی باران
از بغض کور و کهنه ی چتری که
کز کرده ماتْ گوشه ی پاییزان

شاید شبی دوباره به یاد ِ تو
ترْکید بغض و اشک فرو بارید
از عمق شب ستارۀ ِ امیدی
برخاست تا نهایت شب تابید

باید شبی برای تو بنویسم
از آسمان داغ ِ کویرستان
تشباد ِ پی گسسته که آتش ریخت
بر خرمن شکفته ِ تابستان

می دانم آه... این همه بیهوده است
شعر مرا تو هیچ نمی خوانی
باری نخوانده قصه ی دردم را
حال ِ مرا تو هیچ نمی دانی؟

خط خورده باز نام و نشان من
در خاطرات ِ دور ِ تو می دانم
یک روز پاک ِ شسته ِ بارانی
شعری برای چشم ِ تو می خوانم.

شعر : #محمد_جلیل_مظفری

@sonqoriha
#غزل

برگریز از چین چینِ دامنت آغاز شد
قصه‌ی شهریور از پیراهنت آغاز شد

باد در شوریدگی رقصید با برگِ خزان
این جنون از شیوه‌ی رقصیدنت آغاز شد

دلبری از جعدِ موهایِ پریشانِ تو وُ
عشق از جادوی چشمِ رهزنت آغاز شد

شرمگین شد سرو از روییدن خود تا ابد
آن زمانی که شکوهِ رُستنت آغاز شد

شب به سقفِ آسمان‌ها ریسه می‌بنند هنوز
این طریق از رشته‌های گردنت آغاز شد

ای بهشت جاودان معنای آغوشت خوش است
دوزخ از گرمایِ سوزانِ تنت آغاز شد

باز با شب‌تازیِ بی‌گاهِ آهنگ صدات
در دلم اندوهِ روزِ رفتنت آغاز شد

شهریور 1396

شعر : #محمد_جلیل_مظفری

@sonqoriha
#رباعی

در شهر اگر نورِ نئون جاری بود
در خرمن مهتاب جنون جاری بود

یک لاله‎ی واژگون شهادت می‎داد
در پهنه‎ی دشت رود خون جاری بود

خط : استاد #همایون_اژدری ، خوشنویس سنقری، مقیم ملبورن استرالیا

شعر : #محمد_جلیل_مظفری

@sonqoriha
#پاییزانه

اِقرأ بِاسمِ صبحِ باران‌گیر پاییزی
تا با نوای شور و شیدایی درآمیزی

شعرِ ترم مبعوثِ فصل برگریزان است
وحی است تا با من در این هنگامه برخیزی

تا نامِ باران بر لبانت نقش می‌بندد
چون کودکان بر گونه اشکِ شوق می‌ریزی

تو می‌توانی با نگاهت در تبِ باران
رشکِ همه رنگین‌کمان‌ها را برانگیزی

چون برگِ زردی پشتِ پرچین، شوخ می‌رقصی
چون عطرِ داوودی، دل‌انگیز و دلاویزی

دستِ دعا بردار تا باران ببارد باز
گو ابر را از دشتِ بی‌حاصل چه پرهیزی؟

اِقرأ بِاسمِ عشق، آزادی، غزل، شادی
تو عطرِ جاری گشته در پهنای پالیزی

شعر و دکلمه : #محمد_جلیل_مظفری

خوشنویس: #مجید_خادمی

@sonqoriha
پاییز من، حکومت زیباییت مدام!
رنگین کمانِ بومِ تماشاییت مدام!

هی ناز کن بریز از آن برگ‌های زرد
در زیر پای ما که فریباییت مدام

در مکتب تو شاعری آموختیم و بس
آموزگارِ عاطفه، داناییت مدام

ما را جنونِ عشق کشیده‌ست سوی تو
آه ای جنون تب‌زده، شیداییت مدام

داری به دوشْ رنجِ چلیپای بی‌کسی
عیسای ناشناخته، ترساییت مدام

دارد ز راه می‌رسد آهسته فصل سرد
تا مهر ماه بعد شکیباییت مدام

ما را اگر چه شوقِ بهار است در نهان
پاییز من، حکومت زیباییت مدام!

شعر : #محمد_جلیل_مظفری

@sonqoriha
دل غم‌دیده آرامَش کجا بود؟
شرابِ ریخته جامَش کجا بود؟

ببار ای برفِ سنگینِ زمستان
که این بی‌خانمان بامَش کجا بود؟

زمستان1395

شعر : #محمد_جلیل_مظفری

@sonqoriha
مجموعه غزل #برفی_ترین_آغوش به قلم شاعر توانای سنقری آقای #محمد_جلیل_مظفری از انتشارات مهر و دل منتشر شد.

محل توزیع این اثر در سنقر :

١-خیابان شهید بهشتی - سوپرمارکت سحرآقشام (سعید خورشیدی)
٢-خیابان شهید بهشتی - دفتر فنی خورشیدی

@sonqoriha
برای شهرِ غریبم که بغضِ ناکوکش
به عمرِ نوح رسیده، هزار ساله شده‌است

تقدیم به مردمانِ شهرم، سنقر- با ارادت قدیم به جاودانیاد استاد امیریِ سنقری

#غزل

در زیرِ سایه‌های یکی قله‌ی بلند
شهری نشسته‌است غریب و گلایه‌مند

بر دوشِ خود گرفته سهیل و سُها و ماه
اِستاده با صلابت و بِشکوه و پایبند

از بس دمیده لاله‌ به دامانِ دشت‌هاش
هرگز نمی‌رسد به شکوفایی‌اش گزند

«مانکوی» باوقارش اِستاده سربلند
یادآورِ نجابت و زیباییِ سهند

هر کس که باخت دل به بلندای قله‌هاش
گویند همچو صیدِ اسیری‌ست در کمند

روحِ غزل دمیده امیرش به کالبد
شعری که شهریارِ غزل را بوَد پسند

گویند ارمغانِ غزل‌های سعدی است
آورده از حوالیِ شیراز شهد و قند

ای خاستگاهِ نابِ هنر، شهرِ بی‌دلان
ای شور و شعر و خاطره‌ها را تو نقش‌بند

از چشمه‌سارِ «بیر و پریشان» که بی‌دریغ
می‌جوشد از چکادِ یکی قله‌ی بلند،

بسیار تشنه‌ایم بنوشانمان دمی
ما را که رَسته‌ایم ز گردابِ چون و چند

شعری بخوان ز خرّمیِ دشتِ «دینَوَر»
تا بر ضریحِ سبزِ تو باشم دخیل‌بند

چشم بد از تو دور، که باید بیفکنیم
بر گشته‌سوزِ تف‌زده‌ات دانه‌ی سپند

در سردسیرِ حادثه، ای شهرِ عاشقان
دور از تو باد چشمِ بداندیشِ ناپسند

روزی پرندگانِ غریب و مهاجرت
دَستان‌سرا و شیفته از راه می‌رسند

وقتی که نوبهار رسد از چهارسوی
این روزهای سردِ تو از یاد می‌روند

ای قوش، در قفس منشین، بال و پر بزن
وِی جان و دل، مباش چنین ترش‌رو، بخند!

شعر : #محمد_جلیل_مظفری

@sonqoriha
عید است
غبار کینه از دل بتکان ❤️

#محمد_جلیل_مظفری

کانال فرهنگی هنری سنقر

@SONQORIHA 💯
با من چه کردی، خانه‌ات ویران که شب هم
جای ستاره ظلمت و بیداد می‌زاد

شعر : #محمد_جلیل_مظفری

خط : #مجید_خادمی

کانال فرهنگی هنری سنقر