سخنان ناب
17.5K subscribers
3.86K photos
12 videos
36 links
همه حرف ها گفته شده اند
اما چون گوش شنوایی نبوده
پیوسته باید از نو گفت...

📚 بیش از 10 سال
از فیسبوک و اینستاگرام همراه شما...

اینستاگرام: Instagram.com/SokhananeNab
Download Telegram
📚📚📚

راستش هیچ تحمل کشیش جماعتو ندارم. مخصوصن اونایی رو که می اومدن تو مدرسه‌ها و با اون لحن مقدس خطابه می خوندن. خدایا، چقدر از اون لحن بدم می آد. نمی‌فهمم چرا نمی تونن با لحن معمولی حرف بزنن. موقع حرف زدن خیلی حقه باز به نظر می اومدن!

📚 #کانال_سخنان_ناب
#جی_دی_سلینجر
📘 ناطوردشت
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

از دو حالت خارج نیست، یا خدا قبلا میداند من چه خواهم کرد و یا نمیداند. اگر نمیداند که در این صورت خدا نیست و در صورتی که میداند چگونه انتظار دارد که من کاری برخلاف دانایی او بکنم؟ و با رعایت این دو نکته چگونه مرا بعد از مرگ مسئول نموده و کیفر خواهد کرد؟

📚 #کانال_سخنان_ناب
#موریس_مترلینگ
📙 خدا و هستی
✔️ @SokhananeNab
🕰 امروز ۲ ژانویه ، زادروز آیزاک آسیموف

آیزاک آسیموف (زادهٔ ۲ ژانویه ۱۹۲۰ - درگذشتهٔ ۶ آوریل ۱۹۹۲ میلادی) نویسندهٔ آمریکایی روسی‌تبارِ گونه‌های علمی،علمی–تخیلی، خیال‌پردازی، وحشت و دکتر در بیوشیمی بود.

شهرت اصلی او، بیشتر، به دلیل سری بنیاد است. قوانین سه‌گانهٔ رباتیک وی از شهرت جهانی برخوردار است و دانشنامه بریتانیکا وی را واضعِ واژهٔ رباتیک در زبان انگلیسی می‌شناسد.

وی، بیش از ۵۰۰ عنوان کتاب در تمام دسته‌های اصلی رده‌بندی دوی (به جز فلسفه) دارد و سیارک آسیموف ۵۰۲۰ به افتخار وی، نامگذاری شده‌است.

آسیموف، کلارک و هاین‌لاین به عنوان سه نویسندهٔ بزرگِ گونهٔ علمی-تخیلی شناخته می‌شوند.

او در پتروویچی، استان اسمولنسک در شوروی ، در یک خانواده آسیابان یهودی، متولد شد. در پنج سالگی، خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کردند. از آنجا که در خانه، با او به زبانهای ییدیش (زبان یهودیان اروپای شرقی) و انگلیسی صحبت می‌کردند، به هر دو زبان، روان سخن می‌گفت؛ اما روسی نیاموخت.

خواندن را از پنج سالگی آموخت و از آن هنگام در امور ادارهٔ مغازهٔ لبنیات‌فروشی به خانواده کمک می‌کرد. خود وی سحرخیزی‌اش در سال‌های آینده را مرهون همین کمکها و تلاشش برای راضی کردن پدر به اینکه تنبل نیست می‌دانست. در همان مغازه مجله‌های علمی-تخیلی هم فروخته می‌شد و آیزاک کوچک آن‌ها را می‌خواند. در حدود یازده سالگی او شروع به نوشتن داستان کرد و چند سالی بیشتر نگذشته بود که توانست داستان‌هایش را به مجله‌های عامه پسند بفروشد. در ۱۸ سالگی نخستین داستانش را به نام «گشتی در حوالی سیارک وستا» نوشت که در شماره اکتبر ۱۹۳۸ مجله داستان‌های حیرت‌آور چاپ شد.

سه سال بعد، در سال ۱۹۴۱ داستان دیگری با عنوان شبانگاه به مجله داستان علمی - تخیلی حیرت‌آور فروخت که در آن زمان برترین مجله در این عرصه بود. مجله داستان علمی - تخیلی حیرت‌آور برای هر کلمه یک سنت پرداخت می‌کرد. آسیموف در مورد این داستان چنین می‌گوید: "پس برای یک داستان ۱۲هزار کلمه‌ای ۱۲۰ دلار باید می‌گرفتم ولی وقتی چک ۱۵۰ دلاری دریافت کردم گمان کردم اشتباه شده و پس از تماس با سردبیر دریافتم که او آنقدر از داستان خوشش آمده که یک چهارم سنت برای هر کلمه فوق‌العاده پرداخت کرده‌است.»

او از ابتدا نبوغ خود را در آموختن نشان داد. او چند کلاس را یک مرتبه بالا رفت و در ۱۵ سالگی دیپلم گرفت. او در ۱۹۳۹ از دانشگاه کلمبیا فارغ‌التحصیل شد و به سال ۱۹۴۸ دکتری بیوشیمی اش را اخذ کرد. پس از اخذ مدرک عضو هیئت علمی دانشگاه بوستون شد. از سال ۱۹۵۸ تدریس را کنار گذاشت و به صورت تمام وقت به نوشتن پرداخت (درآمد نویسندگی‌اش از حقوق دانشگاه بیشتر شده بود). با داشتن حق تصدی حتی در چنین شرایطی عضو هیئت علمی باقی‌ماند. در ۱۹۷۹ دانشگاه به پاس نوشته‌هایش او را به استاد تمام ارتقا داد. وی دو بار ازدواج کرد، بار دوم با جانت ا. جپسون (که او نیز یک نویسندهٔ سبک علمی-تخیلی است) و دو فرزند داشت.

زندگی عادی او چنین بود که راس ساعت ۶ صبح بیدار شود و در ساعت ۷:۳۰ پشت ماشین تحریر خود بنشیند و تا ۱۰ شب کار کند. آسیموف در جلد نخست زندگی‌نامه خود با عنوان «خاطره‌ای هنوز سرسبز» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، توضیح داده که چگونه نویسنده‌ای وقت‌شناس شده‌است.

پدر روسی او در بروکلین چند دکان شیرینی فروشی داشت که از ساعت ۶ صبح تا ۱ نیمه شب باز بودند. آیزاک نوجوان هر صبح ساعت ۶ از خواب برمی‌خواست تا روزنامه پخش کند و هر بعد از ظهر تند از مدرسه بازمی‌گشت تا به پدرش کمک کند و اگر چند دقیقه دیر می‌کرد پدرش او را سرزنش می‌کرد که بچه تنبلی است. پس از گذشت ۵۰ سال آسیموف در زندگینامه‌اش از این عادت چنین یاد می‌کند: «برای من مایه غرور است که هر چند ساعت شماطه داری دارم اما هیچ‌گاه آن را کوک نمی‌کنم و ساعت ۶ صبح خود از خواب بیدار می‌شوم، من هنوز به پدرم ثابت می‌کنم که آدم تنبلی نیستم.»

آیزاک آسیموف در ششم آوریل سال ۱۹۹۲ درگذشت.

پرکاری آسیموف حیرت‌آور است. وی نزدیک به ۵۰۰ کتاب در دامنه گسترده‌ای از موضوعات، از کتاب‌های کودکان گرفته تا کتاب‌های درسی دانشگاهی نوشته‌است. بیشترین شهرت وی شاید به خاطر داستان‌های علمی - تخیلی بود و نقش پیشتازانه او در بالا بردن داستان‌های علمی - تخیلی از سطح مجلات بی‌ژرفا به سطح فکری مربوط به جامعه‌شناسی و تاریخ و ریاضیات و علم باشد. آسیموف همچنین داستان‌های اسرار گونه و معما گونه نیز نوشته‌است. از وی کتاب‌هایی در نقد مسائل فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، اخترشناسی، طنز، شکسپیر، کتاب مقدس و موضوعات زیاد دیگر نیز چاپ شده‌است.

📚 #کانال_سخنان_ناب
✔️ @SokhananeNab
اگر پزشکم به من بگوید که فقط شش دقیقهٔ دیگر زنده‌ام، به فکر فرونمی‌روم بلکه کمی تندتر تایپ خواهم کرد!

#آیزاک_آسیموف
Channel :
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

ممکن است فرهنگ و اعتقادات مردم عوض شود ولی حماقت آن ها عوض نخواهد شد و در تمام اعصار می توان به وسیله گفته ها و نوشته های دروغ، مردم را فریفت.
زیرا همانطور که مگس، عسل را دوست دارد، مردم هم دروغ و ریا و وعده های پوچ را که هرگز عملی نخواهند شد دوست می دارند...

📚 #کانال_سخنان_ناب
#میکا_والتاری
📓 سینوهه
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

در همه آن روزهای تهی خود را فریب می‌دادم. از خواب بر می‌خواستم و آن قدر کار می‌کردم تا از حال می رفتم. مثل همیشه خوب غذا می‌خوردم، با همکارانم به کافه می‌رفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی می‌خندیدم، اما کوچکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول می‌زدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر می‌کردم او بر می‌گردد. به راستی فکر می‌کردم بر می‌گردد.

📚 #کانال_سخنان_ناب
#آنا_گاوالدا
📗 دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

ترس به شما خواهدگفت: حتی فکرش راهم نکن. همان جا که هستی بمان. الان اصلا وقت مناسبی برای این کار نیست.
اما این ها فقط دروغ های رنگارنگی هستند که ترس را در مسند قدرت نگاه داشته و شما را از حرکت باز می دارند. این ها دروغ هایی هستند که شما را در حد متوسط نگه می دارند و زندگی در ناکامی را برایتان تنظیم میکنند. این ها دروغ هایی هستند که اگر قصد دارید آینده ای قابل پیش بینی را کنار بگذارید و به سمت آینده ای غیرقابل پیش بینی، اما بی نهایت زیبا پرواز کنید، باید با آنها مقابله کنید.

📚 #کانال_سخنان_ناب
#دبی_فورد
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

جفت آدم، یک جایی توی دنیا، مشغول است. فقط باید پیدایش کنی.
جمعیت، زیاد است و جفت ها، قروقاتی.
پیدا کردنش، سخت است.
بابام همیشه، جوراب های لنگه به لنگه می پوشید. مادرم حیفش می آمد جورابی را که لنگه نداشت، دور بیندازد. 
فکر می کرد لنگه ی دیگرش پیدا می شود. هیچ وقت هم پیدا نمی شد.

📚 #کانال_سخنان_ناب
#فریبا_وفی
📗 ماه کامل میشود
✔️ @SokhananeNab
بعضی ها هستن که تمام عمر سعی می‌کنن رابطشون رو با یه آدم اشتباه درست کنن !

#ست_مک_فارلن
Channel :
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

زندگی بسیار آهسته از شکل می‌افتد و تکرار و خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می‌کند. باید خیلی هشیار باشیم و نخستین تلنگرها را به هنگامْ و حتی قبل از آنکه ضربه فرود آید احساس کنیم.
هرگز نباید آن روزی برسد که ما صبحی را با سلامی محبانه آغاز نکنیم. خستگی نباید بهانه‌ای شود برای آنکه کاری را که درست می‌دانیم، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم. قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدم‌های بعدی را شتابان بر خواهیم‌ داشت. ما باید تا آخرین روز زندگیمان تازه بمانیم. به خدا قسم که این حق ماست...

📚 #کانال_سخنان_ناب
#نادر_ابراهیمی
📕 چهل نامه کوتاه به همسرم
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

 این کشنده است، خاطره‌ها را می‌گویم. پس بعضی چیزها را نباید فکر کرد، همان‌هایی که برای آدم عزیزند. یا نه، اصلا باید آن‌ها را فکر کرد، چون اگر فکرشان را نکنی خطر این هست که آن‌ها را یکی یکی در حافظه پیدا کنی. یعنی باید یک مدتی، یک مدت حسابی، فکرشان را بکنی، هر روز و چندبار در روز، تا وقتی که یک لایه لجن رویشان را بگیرد به طوری که دیگر نتوانی از آن رد بشوی. قاعده کار این است.

📚 #کانال_سخنان_ناب
#ساموئل_بکت
📗 بدون افتاده
✔️ @SokhananeNab
روزم چون روز ديگران می گذرد؛
اما شب كه در می رسد
يادها پريشانم می كنند...

#محمود_دولت_آبادی
📙 سلوک
Channel :
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﺩﻩ ، ﺑﺮﺍﯼ «ﭼﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ!»/«ﺩﯾﺸﺐ ﺷﺎﻡ ﭼﯽ ﺧﻮﺭﺩﯼ؟!» . ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ «ﭼﺮﺍ؟» ، ﺍﺯ «ﭼﮕﻮﻧﻪ!» ، ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺖ ، ﭘﺎﺳﺦ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ . ﺍﺯ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺳﻨﮕﯿﻦ ، ﻓﮑﺮﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ، ﭘﯿﭻ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﻣﻌﻨﺎ، ﺑﯽ ﻣﻌﻨﺎ . ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ « ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ» ﺳﺎﺩﻩ . ﺩﻭ « ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﯼ ﺩﺍﻍ» ، ﺳﻪ «ﺭﻭﺯ» ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ، ﭼﻬﺎﺭ «ﺧﻨﺪﻩ ﯼ»ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﭘﻨﺞ «ﺍﻧﮕﺸﺖ» ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ... 

📚 #کانال_سخنان_ناب
#ﻣﺼﻄﻔﯽ_ﻣﺴﺘﻮﺭ
📕 دست هایت بوی نور می دهند
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

انسان بايد حتي تا پس از مرگش هم باورش به خوشبختي را حفظ كند . معتقد باشد كه زيبايي هست . من هم مثل شما هستم . دو چهره ندارم . خيلي وقت ها هم از نااميدي فرياد زده ام . من هم بارها شكست خورده ام و در هم خميده شده ام ... اما من از نوري مي گويم كه پس از نااميدي ها مي آيد. چه شب هايي كه ديوانه وار به تمام اجزاي اين زندگي لعنت فرستاده ام و صبح ها باز زيبايي را احساس كرده ام . گزينش دردها و تقدير سياهمان ، يگانه نيروهايي هستند كه ما را به زندگي وصل مي كنند. بگذار زندگي خود را به آهنگ جهان متصل نكنيم . اگر زندگي ما سازي ناكوك است اين به مفهوم آن نيست كه تمام قوانين هستي را زير سوال ببريم...

📚 #کانال_سخنان_ناب
#بختيار_علی
📗 آخرین انار دنیا
✔️ @SokhananeNab
🕰 امروز ۴ ژانویه سالروز درگذشت آلبر کامو

آلبر کامو (زادهٔ ۷ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰). نویسنده، فیلسوف و روزنامه‌نگار فرانسوی بود. او یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم و خالق کتاب مشهور بیگانه و مقاله جریان‌ساز افسانهٔ سیزیف است.
کامو در سال ۱۹۵۷ به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر می‌پردازد» برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. آلبر کامو پس از رودیارد ، جوان‌ترین برندهٔ جایزهٔ نوبل و همچنین نخستین نویسندهٔ زادهٔ قارهٔ آفریقا است که این عنوان را کسب کرده‌است. همچنین کامو در بین برندگان نوبل ادبیات، کمترین طول عمر را دارد و دو سال پس از بردن جایزهٔ نوبل در یک سانحهٔ تصادف درگذشت.

با وجود اینکه کامو یکی از متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته می‌شود او همواره این برچسب خاص را رد می‌کرد.

آلبر کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکده‌ای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش «لوسین کامو» فرانسوی فقیری بود که در الجزیره برزگری می‌کرد و در آنجا با زن خدمتکاری که اهل اسپانیا بود ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام‌های لوسین (هم‌نام پدر) و آلبر شد. به سال ۱۹۱۴ آتش جنگ جهانی اول روشن می‌شود. پدر کامو به جبهه اعزام می‌گردد. آلبر کامو در این مورد می‌گوید: «به قول مردم او در میدان جنگ شهید شد.» مادر همچنان به کار خود ادامه می‌دهد: تأمین زندگی دو کودک به عهده اوست. کودکی کامو در یک زندگی فقیرانهٔ طبقهٔ کارگری سپری شد. فقر، احترام به رنج و همدردی با بیچارگان را به او یاد داد. پسند خاطر غریزی کامو قناعت و بی‌پیرایگی بود. در جزیرهٔ فقر، خود را در خانهٔ خویش احساس می‌کرد. خود او گفته‌است که آفتاب الجزیره و فقر محله بلکور چه مفهومی برایش داشت: «فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ، همه چیز خوب است. آفتاب به من آموخت که تاریخ، همه چیز نیست.»

به خاطر فقر خانواده، آلبر مجبور بود پس از پایان دبستان کارگری پیشه کند. اما آموزگارش لویی ژرمن به استعداد وی پی می‌برد و او را به امتحان کمک هزینه بگیران و ادامهٔ تحصیل تشویق می‌کند. او در این آزمون پذیرفته می‌شود و به هزینهٔ دولت وارد دبیرستان می‌شود. در آن زمان تحصیلات متوسطه در الجزیره اختصاص به ثروتمندان داشت. به همین جهت، از این پس کامو در دو دنیای جداگانه زندگی می‌کند. روز، در کنار اغنیا وارد دنیای اندیشه می‌شود و شب، بر عکس، در کنار فقرا در جهانی دشوار گام می‌زند. خود او بعدها می‌گوید: «آزادی را من در آثار مارکس نیاموختم، بل خود آن را در دل فقر شناختم»

کامو در تعطیلات تابستانی در برابر دریافت دستمزدی اندک در مغازه‌ها کار می‌کرد؛ به آموختن انگلیسی پرداخت و با زبان اسپانیایی آشنا شد، ولی نتیجهٔ کار مطلوب نبود. در برابر، در فوتبال که در سراسر زندگی به آن علاقه‌مند بود، به موفقیت‌هایی رسید. در سال ۱۹۲۹ به عنوان دروازه‌بان، به تیم جوانان دانشگاه ریسینگ الجزیره پیوست.

در سال ۱۹۳۰ و با دریافت دیپلم، نخستین گام را به سوی ترقی برداشت. سپس در دسامبر همان سال نخستین نشانه‌های ابتلاء به بیماری سل در او نمایان شد و به همین خاطر مجبور شد فوتبال را کنار بگذارد، هرچند که تا آخر عمر کوتاهش یک تماشاچی فوتبال باقی‌ماند.

لیسانس فلسفه را در سال ۱۹۳۵ گرفت در ماه مه سال ۱۹۳۶ پایان‌نامه خود را دربارهٔ فلوطین ارائه داد.

او در سال ۱۹۳۸ در روزنامهٔ تازه تأسیس جبههٔ خلق الجزایر،آلژه ریپوبلیکن شروع به کار پرداخت و در ۱۹۳۹ نشریهٔ ریواژ (ساحل‌ها) را بنا گذاشت. در سپتامبر همان سال جنگ جهانی دوم آغاز شد و روزنامهٔ آلژه ریپوبلیکن که با سانسور دست و پنجه نرم می‌کرد، در بیست و هشتم اکتبر تعطیل شد و به جایش لوسوار ریپوبلیکن منتشر شد که گسترهٔ نشر آن شهر الجزیره بود. انتشار این روزنامه نیز به نوبهٔ خود در دهم ژانویه ۱۹۴۰ به حالت تعلیق درآمد و پس از آن کامو کوشید که با ورود به ارتش به جنگ برود، ولی به دلیل وضعیت جسمانی و گرفتاری‌اش به بیماری سل نتوانست عضو ارتش شود.

او تمام مقاله‌های خود را به صورت اول شخص می‌نوشت که تا آن زمان در شیوهٔ گزارشگری فرانسوی متداول نبود.

کامو در ۱۹۳۴ با «سیمون‌هیه»، دختری جوان، ثروتمند، زیبا و البته معتاد به مرفین ازدواج کرد و دو سال بعد در اثر خیانت‌هایی از هر دو طرف و با تحمل «تجربه‌ای دردناک» از هم جدا شدند. این جدایی در مقالهٔ «مرگ روح» به صورتی غیر مستقیم دیده می‌شود. ازدواج دوم کامو در ۱۹۴۰ بود و او با فرانسین فور، که یک پیانیست و ریاضی‌دان بود، ازدواج کرد. هرچند که کامو عاشق فرانسین فو بود اما در مقابل خواستهٔ او برای ثبت قانونی ازدواج‌شان طفره می‌رفت و آن را روندی غیرطبیعی برای پیوندی عاشقانه می‌دانست. حتی به دنیا آمدن فرزندان دوقلوی او، کاترین و ژان، در ۵ سپتامبر ۱۹۴۵ نیز کامو را مجاب به ثبت قانونی ازدواج با فرانسین نکرد.
بعد از ۱۹۴۴ او چندین نمایشنامه را با بازی ماریا کاسارس، هنرپیشهٔ اسپانیایی، روی صحنه برد و برای مدتی نیز دلباختهٔ او بود.

در ۱۹۴۲ کامو، رُمان بیگانه و مجموعه مقالات فلسفی خود تحت عنوان افسانه سیزیف را منتشر کرد. نمایشنامهٔ کالیگولا را در سال ۱۹۴۳ به چاپ رسانید. او این نمایش‌نامه را تا اواخر دههٔ پنجاه بارها بازنویسی و ویرایش کرد. در سال ۱۹۴۳ کامو کتابی را به نام نامه‌هایی به یک دوست آلمانی نیز به صورت مخفیانه به چاپ رسانید. رمان طاعون نیز در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید که در زمان خود پرفروش‌ترین کتاب فرانسه شد. در سال ۱۹۴۷ کامو از روزنامهٔ نبرد بیرون آمد و نمایش‌نامهٔ عادل‌ها را در سال ۱۹۴۹ منتشر کرد و اثر فلسفی خود به نام انسان طاغی را نیز در سال ۱۹۵۱ به چاپ رساند. در ۱۹۵۲ از کار خود در یونسکو استعفاء داد زیرا سازمان ملل عضویت اسپانیا تحت رهبری ژنرال فرانکو را قبول کرده بود. در ۱۹۵۳ کامو یکی از معدود شخصیتهای چپ بود که شکستن اعتصاب کارگران آلمان شرقی را مورد اعتراض قرار داد.

کامو در سال ۱۹۵۷ جایزهٔ نوبل ادبیات را برای نوشتن مقاله «اندیشه‌هایی دربارهٔ گیوتین» علیه مجازات اعدام، دریافت کرد.

کامو در بعد از ظهر چهارم ژانویه ۱۹۶۰ و در سن ۴۷ سالگی بر اثر سانحهٔ تصادف نزدیک سن، در شهر ویل‌بلویل درگذشت. در جیب کت او یک بلیط قطار استفاده نشده پیدا شد، او ابتدا قرار بود با قطار و به همراه همسر و فرزندانش به سفر برود ولی در آخرین لحظات پیشنهاد دوست ناشرش را برای همراهی پذیرفت تا با خودروی او سفر کند. رانندهٔ اتوموبیل و میشل گالیمار، دوست نزدیک و ناشر آثار کامو، نیز در این حادثه کشته شدند. کامو در گورستان لومارین در جنوب فرانسه دفن شد.

📚 #کانال_سخنان_ناب
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

در بلکورت، همین طور در باب الواد، مردم زود عروسی می کنند.زود سر کار می روند و در عرض ده سال کل تجربه ی یک عمر زندگی را از سر گذرانده اند.یک کارگر سی ساله دیگر همه ی کارت های دستش را بازی کرده و بین همسر و فرزندانش به انتظار پایان خود نشسته است.لذت های او ناگهانی و بی رحمانه بوده،همانطور که زندگی اش.می شود فهمید که او در سرزمینی زاده شده که درش همه چیز را می دهند تا پس بگیرند.زندگی قرار نیست ساخته شود و رشد کند، قرار است بسوزد و تمام شود.

📚 #کانال_سخنان_ناب
#آلبر_کامو
📗 تابستان الجزایر
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

فکرش را بکنید کسی خودش را در آب انداخته. از دو حال خارج نیست؛ یا شما برای نجاتش، خود را به آب می اندازید و در فصل سرما، به عواقب بسیار سخت آن دچار می شوید یا او را به حال خود، وا می گذارید.

شیرجه های نرفته، گاهی،
کوفتگی‌های عجیبی به جا می گذارند.

📚 #کانال_سخنان_ناب
#آلبر_کامو
📓 سقوط
✔️ @SokhananeNab
برای سناتور نمودن شخص یک روز و برای تبدیل نمودن او به یک کارگر ده سال وقت لازم است.

#آلبر_کامو
📗 کالیگولا
Channel :
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید؟ اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم.

من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم. من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛

من داوری آدمیان را دیده‌ام!

📚 #کانال_سخنان_ناب
#آلبر_کامو
📕 سقوط
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚

پیوسته در تاریخ ساعتی فرا می‌رسد که در آن، آنکه جرأت کند و بگوید دو دوتا چهارتا می‌شود مجازاتش مرگ است؛ و مسئله این نیست که چه پاداش یا مجازاتی در انتظار این استدلال است. مسئله این است که بدانیم دو دوتا چهارتا می‌شود، آری یا نه؟

📚 #کانال_سخنان_ناب
#آلبر_کامو
📙 طاعون
✔️ @SokhananeNab