📷 در دوازدهمین حلقهی ادبی سها، از سعدی شیرازی خواندیم و شنیدیم - اردیبهشت ۱۴۰۳
#گزارش_تصویری #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
#گزارش_تصویری #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
کانون ادبی هنری سها
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند: 📚حلقهی ادبی سُها شاهنامهخوانی قصه سیاوش ۵ - ادامه تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍 قرار ما: 🗓 یکشنبه ٢٣ اردیبهشت ١۴٠٣ ⏰ ساعت ١۵:٠٠-١٧ 🚪دانشکده پزشکی ، انتهای…
⚠️‼️دوستان بنا به دلایلی شاهنامه خوانی امروز کنسله. جلسه بعدی متعاقبا اعلام میشه. مرسی از حمایت های همیشگی تون 😉
Forwarded from کانون هنرهای نمایشی پَتواژ
✨ کانون هنرهای نمایشی پَتواژ برگزار می کند...
☑️ شانزدهمین جلسه نمایشنامه خوانی 🎙
نمایشنامه خوانی مکبث 👑
پرده اول تا سوم
نوشته ✍🏻: ویلیام شکسپیر
🕰 یکشنبه ٣٠ اردیبهشت ماه ١۴٠٣ ، ساعت ١۴:١۵
🏠 دانشکده پزشکی، انتهای غربی سالن شهدا، تالار دکتر معتمدی
📌اگه دوست دارین تو این نمایشنامه خوانی شرکت کنین روی این لینک کلیک کنین
⚠️ اگه دوست دارین نقشی رو برای این جلسه بخونین حتما از قبل متن نقشتون رو یک بار تمرین کنین و به مسئول گروه نقشی که انتخاب کردین رو بگین ✌️
#نمایشنامه_خوانی
@patvazh_javaneh🎭
@javaneh_tums 🌱
☑️ شانزدهمین جلسه نمایشنامه خوانی 🎙
نمایشنامه خوانی مکبث 👑
پرده اول تا سوم
نوشته ✍🏻: ویلیام شکسپیر
🕰 یکشنبه ٣٠ اردیبهشت ماه ١۴٠٣ ، ساعت ١۴:١۵
🏠 دانشکده پزشکی، انتهای غربی سالن شهدا، تالار دکتر معتمدی
📌اگه دوست دارین تو این نمایشنامه خوانی شرکت کنین روی این لینک کلیک کنین
⚠️ اگه دوست دارین نقشی رو برای این جلسه بخونین حتما از قبل متن نقشتون رو یک بار تمرین کنین و به مسئول گروه نقشی که انتخاب کردین رو بگین ✌️
#نمایشنامه_خوانی
@patvazh_javaneh🎭
@javaneh_tums 🌱
Audio
📣 رادیو سها - نقالی داستان زال و روابه
🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹به مناسبت ٢۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی
▫️گوینده: غزال کوشکی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱
🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹به مناسبت ٢۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی
▫️گوینده: غزال کوشکی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت نهم
علائم مرگ - بخش اول
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
علائم مرگ - بخش اول
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - علائم مرگ
تخت پانزدهِ c مال من بود (مال من بود؟ یعنی چه؟)، بیمار قبلی ام خوشحال بود. با اون خوش گذشت. خوب شد و رفت. میروم سر پانزدهِ c. از همراهش میپرسم، میگوید کنسر ریه دارد (کنسر ریه...مرگ). تا همین پریروز هم حالش خوب بوده. حتی پس از تنگی نفس اخیر هم هوشیار بوده و مشکلی نداشته. پسرش جوان است، هنزفری در گوش دارد و از همه چیز ظاهرا آگاه است. خودش ولی خواب است. روز اولی که دیدمش خواب بود. فردایش ولی نه، اینتوبه بود. دخترش کنارش بود، او هم جوان و کپی پدرش. میروم مثلا پروگرس نوت بگذارم.
+دیروز چه طور بودند؟
-خوب بودند، صحبت میکردند، شام خوردند، صبح که شد، اکسیژن شان افتاد.
پرونده را میخوانم: "درخواست مشاوره با سرویس بیهوشی: بیمار را از لحاظ اینتوبه شدن بررسی فرمایید."
مهم ترین سوال من در این بیمار، یک سوال پاتوفیزیولوژیک بود: چرا اساسا یک فرد به اینتوبه شدن نیاز پیدا میکند؟ مکانیسم اش چیست؟(اراده مایل به دانستن مکانیسم)
"...به محض رویت درخواست مشاوره، بر بالین بیمار حاضر شدیم. در هوای اتاق، اکسیژن 90 دارد. بنابر این و یک سری چیز های دیگر، بیمار با لارنگوسکوپ اینتوبه شد."
تمام بیمارستانی ها، پزشک، پرستار، خدماتی: (اینتوبه...مرگ). همان پارچه معروف هم روی دهانش بود، که هیچ وقت نفهمیدم چرا پارچه میگذارند روی دهان اینتوبه ها، روی دهان نیمه باز شان. استاد در راند سری به دستگاه اینتوبه میزند تا تنظیمات را عوض کند. بعد موقع رفتن سراغ مریض بعدی، به ما میگوید PEEP اش را روی ۵ بگذاریم. میرویم بالای سر دستگاهی که چیزی ازش بلد نیستیم. یک چیز چرخاندنی داشت، آن را میچرخانیم تا بین گزینه های مختلف روی دستگاه جابجا شود و ناگهان، از آن لرز های کوتاه: دستگاه خاموش شد، دیگر صدایی از اکسیژن نمی آمد، بوق اخطار زد، رنگ قرمز نشان داد. وحشت!کشتیمش! و یک نفر از آن پشت میگوید استاد خودتان بروید بهتر است! یک نفری که همراه بیمار نیست. و استاد می آید و دستگاه درست میشود.
فردا میشود. روز آخر بخش و من در تختی در همان سالن، از بیماری دیگر شرح حال میگیرم، که نمره ام را تضمین کنم... نمره! و اینجاست که میفهمیم آن خاموشی ناگهانی دستگاه اینتوبه و بوق اخطار دادنش، گویی عادی است! هر یک دقیقه یک بار یا کمتر، این اتفاق می افتاد! و من که بارهای اول خودم را نمیتوانستم با آن وفق دهم! هر بار صدای اخطار، رعشه به تنم می انداخت! و با خودم میگفتم: این پسرش چی فکر میکنه؟ قلبش نمیریزه هر بار؟
تلاش میکنم به صدایش عادت کنم. دور آن تخت را هاله ای گرفته بود. انگار یک آدم آهنی بغل تخت است. ترس... و پرستاری که بالای سرش بلند میگوید: این هم لووفد اش! من رفتم! [شیفت را تحویل میدهد...]
سر راند امروز، استاد از رزیدنت میپرسد: "پروگنوز این ها را چطور تعیین کنیم؟ الان همراهش بپرسد در مورد پدرش، چه میگویی به او؟" پاسخ، مثل خیلی دیگر از پاسخ های پزشکی، چیزی نیست جز یک score، اسکور تعیین کننده مرگ! گوی پیشگویی طبابت.
رزیدنت میپرسد آزمایش هایش کو؟ و من که به نظرم بیمار کیس جذابی نبود و کسی به او اهمیتی نمیداد و حدس نمیزدم آزمایش هایش مهم باشد، آزمایش هایش را در نیاورده بودم. سریع میروم پشت سیستم. بیکربنات،پ هاش و ....
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
تخت پانزدهِ c مال من بود (مال من بود؟ یعنی چه؟)، بیمار قبلی ام خوشحال بود. با اون خوش گذشت. خوب شد و رفت. میروم سر پانزدهِ c. از همراهش میپرسم، میگوید کنسر ریه دارد (کنسر ریه...مرگ). تا همین پریروز هم حالش خوب بوده. حتی پس از تنگی نفس اخیر هم هوشیار بوده و مشکلی نداشته. پسرش جوان است، هنزفری در گوش دارد و از همه چیز ظاهرا آگاه است. خودش ولی خواب است. روز اولی که دیدمش خواب بود. فردایش ولی نه، اینتوبه بود. دخترش کنارش بود، او هم جوان و کپی پدرش. میروم مثلا پروگرس نوت بگذارم.
+دیروز چه طور بودند؟
-خوب بودند، صحبت میکردند، شام خوردند، صبح که شد، اکسیژن شان افتاد.
پرونده را میخوانم: "درخواست مشاوره با سرویس بیهوشی: بیمار را از لحاظ اینتوبه شدن بررسی فرمایید."
مهم ترین سوال من در این بیمار، یک سوال پاتوفیزیولوژیک بود: چرا اساسا یک فرد به اینتوبه شدن نیاز پیدا میکند؟ مکانیسم اش چیست؟(اراده مایل به دانستن مکانیسم)
"...به محض رویت درخواست مشاوره، بر بالین بیمار حاضر شدیم. در هوای اتاق، اکسیژن 90 دارد. بنابر این و یک سری چیز های دیگر، بیمار با لارنگوسکوپ اینتوبه شد."
تمام بیمارستانی ها، پزشک، پرستار، خدماتی: (اینتوبه...مرگ). همان پارچه معروف هم روی دهانش بود، که هیچ وقت نفهمیدم چرا پارچه میگذارند روی دهان اینتوبه ها، روی دهان نیمه باز شان. استاد در راند سری به دستگاه اینتوبه میزند تا تنظیمات را عوض کند. بعد موقع رفتن سراغ مریض بعدی، به ما میگوید PEEP اش را روی ۵ بگذاریم. میرویم بالای سر دستگاهی که چیزی ازش بلد نیستیم. یک چیز چرخاندنی داشت، آن را میچرخانیم تا بین گزینه های مختلف روی دستگاه جابجا شود و ناگهان، از آن لرز های کوتاه: دستگاه خاموش شد، دیگر صدایی از اکسیژن نمی آمد، بوق اخطار زد، رنگ قرمز نشان داد. وحشت!کشتیمش! و یک نفر از آن پشت میگوید استاد خودتان بروید بهتر است! یک نفری که همراه بیمار نیست. و استاد می آید و دستگاه درست میشود.
فردا میشود. روز آخر بخش و من در تختی در همان سالن، از بیماری دیگر شرح حال میگیرم، که نمره ام را تضمین کنم... نمره! و اینجاست که میفهمیم آن خاموشی ناگهانی دستگاه اینتوبه و بوق اخطار دادنش، گویی عادی است! هر یک دقیقه یک بار یا کمتر، این اتفاق می افتاد! و من که بارهای اول خودم را نمیتوانستم با آن وفق دهم! هر بار صدای اخطار، رعشه به تنم می انداخت! و با خودم میگفتم: این پسرش چی فکر میکنه؟ قلبش نمیریزه هر بار؟
تلاش میکنم به صدایش عادت کنم. دور آن تخت را هاله ای گرفته بود. انگار یک آدم آهنی بغل تخت است. ترس... و پرستاری که بالای سرش بلند میگوید: این هم لووفد اش! من رفتم! [شیفت را تحویل میدهد...]
سر راند امروز، استاد از رزیدنت میپرسد: "پروگنوز این ها را چطور تعیین کنیم؟ الان همراهش بپرسد در مورد پدرش، چه میگویی به او؟" پاسخ، مثل خیلی دیگر از پاسخ های پزشکی، چیزی نیست جز یک score، اسکور تعیین کننده مرگ! گوی پیشگویی طبابت.
رزیدنت میپرسد آزمایش هایش کو؟ و من که به نظرم بیمار کیس جذابی نبود و کسی به او اهمیتی نمیداد و حدس نمیزدم آزمایش هایش مهم باشد، آزمایش هایش را در نیاورده بودم. سریع میروم پشت سیستم. بیکربنات،پ هاش و ....
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت دهم
علائم مرگ - بخش دوم
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
علائم مرگ - بخش دوم
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - علائم مرگ
کمی بعد تر، وقتی ما برای امتحان آماده میشویم، همراه مریض کناری، به من میگوید این دستگاه اینتوبه چرا اکسیژنش را نشون نمیدهد. من حدس میزنم که اون انگشتی بهش وصل نیست. ولی وقتی میگردم، اصلا انگشتی ندارد! به او میگویم احتمالا مهم نبوده که نذاشتن! و او هم میگوید پس همین که گردنش بالا پایین میرود یعنی اکسیژن دارد و میگویم بله و تلاش میکنم که نبضش را بگیرم. دست هایش سرد سرد است. نبضی حس نمیشود. به گردنش که دست میزنم داغ است.حتی نبض کاروتید هم به آن صورت حس نمیشود. دستگاه اینتوبه هر بار که اکسیژن میفرستد، گردن و ریه اش را متسع میکند، نمیشد نبض کاروتید را خوب گرفت، چون گردنش هی تکان میخورد به خاطر اینتوبه. چشم هایش نیمه باز است. مردمک هایش به چپ و راست تکان میخورد... (سرما...مرگ)
همچنان برای امتحان آماده میشویم که دخترش را میبینیم، در صندلی بیرون از سالن پدرش. ضجه میزند. لباس سیاه دارد.
+این که هنوز زنده است، چرا گریه میکنه؟
-شاید تازه بهش گفتن که سرطان داره
[مکالمه من و یکی از بچه ها]
بعد از مدتی میبنیمش که آرام است، و بعضا گریه های ریز میکند.
+خیلی سخته ها!
-آره خب اولش سخته!
گمان میکنم دخترش داستان را پذیرفته و کار تمام است!
بعد از امتحان، چند نفر جدید می آیند، انگار همراهان جدید بیمار هستند. لباس سیاه بر تن دارند. بابا این که زنده است!(سیاه...مرگ) میروند بالای سر مریض. دور تختش پرده میکشند. صدای گریه می آید. بابا این که هنوز زنده است! دقایقی بعد همه را بیرون میکنند، حتی همه ۵ بیمار تخت های کناری در آن سالن را! همراهان خودش هم بیرون اند. تعدادی پرستار و دانشجوی پرستاری جوان بالای تختش هستند. معلوم نیست چه میکنند. حدس این است که برای احیا آماده میشوند.
صدایی می آید: "این ها که بلد نبودن یه لوله بذارن تو دماغش که غذا بخوره! باید ببریمش (میبردیمش؟) یه جای دیگه!" این بار صدا از همراه مریض است، دختر دیگرش، که بزرگ تر است و عصبانی تر. ما داریم ct های مریض ها را پشت سیستم میبینیم. و میبنیم که یک میز متحرک شامل دستگاه شوک را میبرند بالای سرش در اتاق (ترالی؟)...پس هنوز زنده است. در اتاق را میبندند، اتاق خالی از بیمار، به جز بیمار اینتوبه.
+آخر چرا این ادم ریه است؟ این سفیدی ها مگه نمیتونه پنومونی باشه؟
... جیییغ! فریاد. مرد؟ لابد. شیون، گریه... مرد... (گریه....مرگ)
نگهبان بخش می آید. "همه بیرون!" از بخش میروند بیرون. ما ct میبنیم، عجله داریم، باید برویم نهار. همچنان صدا می آید. میرویم بیرون از بخش، دم اسانسور. دخترش پخش زمین است، در آغوش یک زن پیر تر. چند مرد هم هستند. همه فریاد میزنند. آسانسور میرسد. یادم می افتد پدرم ۶۲ سالش است. او هم ۶۲ سالش بود...
آسانسور زنگ میزند...دن، دن دن، دن دن دن در دن، دن دن دن دن در دن دن،در دن دن دن دن دن...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
کمی بعد تر، وقتی ما برای امتحان آماده میشویم، همراه مریض کناری، به من میگوید این دستگاه اینتوبه چرا اکسیژنش را نشون نمیدهد. من حدس میزنم که اون انگشتی بهش وصل نیست. ولی وقتی میگردم، اصلا انگشتی ندارد! به او میگویم احتمالا مهم نبوده که نذاشتن! و او هم میگوید پس همین که گردنش بالا پایین میرود یعنی اکسیژن دارد و میگویم بله و تلاش میکنم که نبضش را بگیرم. دست هایش سرد سرد است. نبضی حس نمیشود. به گردنش که دست میزنم داغ است.حتی نبض کاروتید هم به آن صورت حس نمیشود. دستگاه اینتوبه هر بار که اکسیژن میفرستد، گردن و ریه اش را متسع میکند، نمیشد نبض کاروتید را خوب گرفت، چون گردنش هی تکان میخورد به خاطر اینتوبه. چشم هایش نیمه باز است. مردمک هایش به چپ و راست تکان میخورد... (سرما...مرگ)
همچنان برای امتحان آماده میشویم که دخترش را میبینیم، در صندلی بیرون از سالن پدرش. ضجه میزند. لباس سیاه دارد.
+این که هنوز زنده است، چرا گریه میکنه؟
-شاید تازه بهش گفتن که سرطان داره
[مکالمه من و یکی از بچه ها]
بعد از مدتی میبنیمش که آرام است، و بعضا گریه های ریز میکند.
+خیلی سخته ها!
-آره خب اولش سخته!
گمان میکنم دخترش داستان را پذیرفته و کار تمام است!
بعد از امتحان، چند نفر جدید می آیند، انگار همراهان جدید بیمار هستند. لباس سیاه بر تن دارند. بابا این که زنده است!(سیاه...مرگ) میروند بالای سر مریض. دور تختش پرده میکشند. صدای گریه می آید. بابا این که هنوز زنده است! دقایقی بعد همه را بیرون میکنند، حتی همه ۵ بیمار تخت های کناری در آن سالن را! همراهان خودش هم بیرون اند. تعدادی پرستار و دانشجوی پرستاری جوان بالای تختش هستند. معلوم نیست چه میکنند. حدس این است که برای احیا آماده میشوند.
صدایی می آید: "این ها که بلد نبودن یه لوله بذارن تو دماغش که غذا بخوره! باید ببریمش (میبردیمش؟) یه جای دیگه!" این بار صدا از همراه مریض است، دختر دیگرش، که بزرگ تر است و عصبانی تر. ما داریم ct های مریض ها را پشت سیستم میبینیم. و میبنیم که یک میز متحرک شامل دستگاه شوک را میبرند بالای سرش در اتاق (ترالی؟)...پس هنوز زنده است. در اتاق را میبندند، اتاق خالی از بیمار، به جز بیمار اینتوبه.
+آخر چرا این ادم ریه است؟ این سفیدی ها مگه نمیتونه پنومونی باشه؟
... جیییغ! فریاد. مرد؟ لابد. شیون، گریه... مرد... (گریه....مرگ)
نگهبان بخش می آید. "همه بیرون!" از بخش میروند بیرون. ما ct میبنیم، عجله داریم، باید برویم نهار. همچنان صدا می آید. میرویم بیرون از بخش، دم اسانسور. دخترش پخش زمین است، در آغوش یک زن پیر تر. چند مرد هم هستند. همه فریاد میزنند. آسانسور میرسد. یادم می افتد پدرم ۶۲ سالش است. او هم ۶۲ سالش بود...
آسانسور زنگ میزند...دن، دن دن، دن دن دن در دن، دن دن دن دن در دن دن،در دن دن دن دن دن...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند:
📚حلقهی ادبی سُها
شاهنامهخوانی
قصه سیاوش ۶ - ادامه
تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍
قرار ما:
🗓 یکشنبه ۶ خرداد ١۴٠٣
⏰ ساعت ١۵:٠٠-١٧
🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی
#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقهی_ادبی_سها #جلسه_هفتم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
📚حلقهی ادبی سُها
شاهنامهخوانی
قصه سیاوش ۶ - ادامه
تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍
قرار ما:
🗓 یکشنبه ۶ خرداد ١۴٠٣
⏰ ساعت ١۵:٠٠-١٧
🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی
#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقهی_ادبی_سها #جلسه_هفتم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
📚 قصه های بیصدا - قسمت سوم
تو در همه جا هستی و نیستی.
بخش اول
چند روزیست که در فکرش هستم، چه خاصیت مغناطیسی دارد او؟ در راه رفتن زیر پل های شهر، دود سیگار های در حال کشیدن مردم بیرون از مترو،
چلپ چلپ کفش روی پیاده رو کثیف و خیس، کتاب های خاک خورده کتابخانه ام، شیرینی مناسب یک ناپلئونی، جای زخم های قدیمی روی پوست غریبه ها، چشم ها، دست ها، حرکات؛ در همه این ها هست و نیست! او به راستی کیست؟ به چه جرئتی در لا به لای بافت پوسیده زندگی ام نقش بسته و هر آن خودنمایی میکند؟
خجالت نمیکشد؟ خاله میگوید مرد باید کمی هم شرم کند؛ کجاست آن شرم مردانه که دیگر رونقی در بازار علاقه های امروزی ندارد! بازار کساد شده است حاجی آقا.
باورتان نمیشود ولی او در بوی حلوای سوخته هم هست، حتی در ریشه کنده شده گل های باغچه یا اخبار تغییرات قیمت دلار؛ حتی او را در لیوان های شکسته میبینم، آخر کارش در درست کردن تکه های شکسته شده عالی بود، الحق که کمی مخش سر جایش نبود، بود؟ چه بگویم، مرد است دیگر. عاشق میشود، شیدا میشود، دنیا را برایت خراب میکند ولی در واقع فقط تکه سنگی را از جلوی پای گربه کوچه آن هم به کمک خود گربه جا به جا میکند. کاشکی کمی بیشتر چشم هایش را روی هم میگذاشت تا وانمود کند نمیشنود و صدای خانه بلند تر از تحمل اوست یا بیشتر از چایی های تلخ و برنج های هندی خانه ایراد میگرفت. مرد بیچاره، زد به سرش برود، به اون دور دور ها که آرامش دارد! آخر کدام آدم سر به تن ارزنده ای این همه راه را میکوبد برود دنبال آرامش؟ آن هم در این سن؟ مگر من آرامشش نبودم؟ از همان روز اولی که دم در خانه مان بست مینشست و میگفت دیدنت آرامش است و بودنت مرهم؛ پس چه شد؟ نکند زیر گوشش خواندند سنت که بالا رفت دیگر وقت تنگ است و باید فکری به حال روزگار کرد.
نکند گیرا تر از من نگاهش کردند و دل داده و رفته است پی کارش؟
آخ از این مرد، دلم برایش مثل قند در همان چایی تلخ حل میشود، نبینید از او خرده میگیرم، آخر خیلی دوستش دارم! ولی امان از وقتی که کسی رفتنی شود، کجا گذاشت و رفت؟
ببین، از وقتی رفته ای جارو کردن سخت شده است، کسی نیست که روی پایش بزنم و بگویم پایت را ببر بالا، دیگر هم صدای جا دادن ظرف ها بدون ملاحظه کردن صدای بلندشان نمی آید، حتی جوشیدن آب هم سرسام آور است، تازه پول های خرد هم دیگر ندارم، میوه های یخچال هم کمتر شده است؛ کسی برف را از روی آنتن پاک نمیکند، در را شب ها قفل نمیکند، قرص های ضد درد و غم و التهاب هم دیگر زود زود تمام نمیشوند، هسته های زردآلو اکثرا تلخ هستند و دوغ های بیمزه پاکتی بیشتر شده اند.
درخت فندقی که با آن همه سلام و صلوات، نذر و خواندن انواع و اقسام شعر های قدیمی که یادم نمی آید حداقل برای من خوانده باشی را دیگر چرا تنها گذاشتی ؟
میدانی از وقتی رفتی فندق هایش دونه به دونه با صدای تیک تیک ساعت روی زمین می افتند؟
حتی رادیو را روشن کردم و برای درخت شعر خواند ولی صدای تو را میخواهد، برایش چه آوازی از زندگی میخواندی؟ دست هایت را و توجه ات را میخواهد.
حالا درخت فندق را که رها کردی، بگو ببینم دلت آمد ماشین ات را هم گوشه حیاط به حال خود بگذاری؟
آن همه شمارش معکوس برای از چنگ همسایه در آوردن و نقشه های پی در پی برای گرفتن معاینه فنی و هر روز دیدنش و ذوق کردن از نوستالژی ماشین قدیمی، فکر کردی یادم می رود؟ صبح ها پایت را روی دمپایی من میگذاشتی و بعد مال خودت را پیدا میکردی، دمپایی هایم را خراب کردی تا هر روز به جنازه خاطرات صنعت ماشین سازی نگاه کنی! ای خدا اگر بودی هم دمپایی هایت و هم آن لگن قرمز و زشت قدیمی را …
نه کاری نمیکردم. کاش بودی، اشکالی نداشت اگر دمپایی ام را پاره میکردی و یا مسواک ام را اشتباه برمیداشتی، حتی غذا ها را تند نمیکردی.
تو در همه جا هستی و نیستی.
بخش اول
چند روزیست که در فکرش هستم، چه خاصیت مغناطیسی دارد او؟ در راه رفتن زیر پل های شهر، دود سیگار های در حال کشیدن مردم بیرون از مترو،
چلپ چلپ کفش روی پیاده رو کثیف و خیس، کتاب های خاک خورده کتابخانه ام، شیرینی مناسب یک ناپلئونی، جای زخم های قدیمی روی پوست غریبه ها، چشم ها، دست ها، حرکات؛ در همه این ها هست و نیست! او به راستی کیست؟ به چه جرئتی در لا به لای بافت پوسیده زندگی ام نقش بسته و هر آن خودنمایی میکند؟
خجالت نمیکشد؟ خاله میگوید مرد باید کمی هم شرم کند؛ کجاست آن شرم مردانه که دیگر رونقی در بازار علاقه های امروزی ندارد! بازار کساد شده است حاجی آقا.
باورتان نمیشود ولی او در بوی حلوای سوخته هم هست، حتی در ریشه کنده شده گل های باغچه یا اخبار تغییرات قیمت دلار؛ حتی او را در لیوان های شکسته میبینم، آخر کارش در درست کردن تکه های شکسته شده عالی بود، الحق که کمی مخش سر جایش نبود، بود؟ چه بگویم، مرد است دیگر. عاشق میشود، شیدا میشود، دنیا را برایت خراب میکند ولی در واقع فقط تکه سنگی را از جلوی پای گربه کوچه آن هم به کمک خود گربه جا به جا میکند. کاشکی کمی بیشتر چشم هایش را روی هم میگذاشت تا وانمود کند نمیشنود و صدای خانه بلند تر از تحمل اوست یا بیشتر از چایی های تلخ و برنج های هندی خانه ایراد میگرفت. مرد بیچاره، زد به سرش برود، به اون دور دور ها که آرامش دارد! آخر کدام آدم سر به تن ارزنده ای این همه راه را میکوبد برود دنبال آرامش؟ آن هم در این سن؟ مگر من آرامشش نبودم؟ از همان روز اولی که دم در خانه مان بست مینشست و میگفت دیدنت آرامش است و بودنت مرهم؛ پس چه شد؟ نکند زیر گوشش خواندند سنت که بالا رفت دیگر وقت تنگ است و باید فکری به حال روزگار کرد.
نکند گیرا تر از من نگاهش کردند و دل داده و رفته است پی کارش؟
آخ از این مرد، دلم برایش مثل قند در همان چایی تلخ حل میشود، نبینید از او خرده میگیرم، آخر خیلی دوستش دارم! ولی امان از وقتی که کسی رفتنی شود، کجا گذاشت و رفت؟
ببین، از وقتی رفته ای جارو کردن سخت شده است، کسی نیست که روی پایش بزنم و بگویم پایت را ببر بالا، دیگر هم صدای جا دادن ظرف ها بدون ملاحظه کردن صدای بلندشان نمی آید، حتی جوشیدن آب هم سرسام آور است، تازه پول های خرد هم دیگر ندارم، میوه های یخچال هم کمتر شده است؛ کسی برف را از روی آنتن پاک نمیکند، در را شب ها قفل نمیکند، قرص های ضد درد و غم و التهاب هم دیگر زود زود تمام نمیشوند، هسته های زردآلو اکثرا تلخ هستند و دوغ های بیمزه پاکتی بیشتر شده اند.
درخت فندقی که با آن همه سلام و صلوات، نذر و خواندن انواع و اقسام شعر های قدیمی که یادم نمی آید حداقل برای من خوانده باشی را دیگر چرا تنها گذاشتی ؟
میدانی از وقتی رفتی فندق هایش دونه به دونه با صدای تیک تیک ساعت روی زمین می افتند؟
حتی رادیو را روشن کردم و برای درخت شعر خواند ولی صدای تو را میخواهد، برایش چه آوازی از زندگی میخواندی؟ دست هایت را و توجه ات را میخواهد.
حالا درخت فندق را که رها کردی، بگو ببینم دلت آمد ماشین ات را هم گوشه حیاط به حال خود بگذاری؟
آن همه شمارش معکوس برای از چنگ همسایه در آوردن و نقشه های پی در پی برای گرفتن معاینه فنی و هر روز دیدنش و ذوق کردن از نوستالژی ماشین قدیمی، فکر کردی یادم می رود؟ صبح ها پایت را روی دمپایی من میگذاشتی و بعد مال خودت را پیدا میکردی، دمپایی هایم را خراب کردی تا هر روز به جنازه خاطرات صنعت ماشین سازی نگاه کنی! ای خدا اگر بودی هم دمپایی هایت و هم آن لگن قرمز و زشت قدیمی را …
نه کاری نمیکردم. کاش بودی، اشکالی نداشت اگر دمپایی ام را پاره میکردی و یا مسواک ام را اشتباه برمیداشتی، حتی غذا ها را تند نمیکردی.
📚 قصه های بیصدا - قسمت سوم
تو در همه جا هستی و نیستی
بخش دوم
عکست که روی طاقچه هست نمیخندد، تازه نواری سیاه هم دارد، این تو هستی؟ ، اینطور فکر نمیکنم! تو در همه چیز و همه کسی، در آفتاب اعصاب خورد کن تابستان و باد خنک بهار، بارون تیز پاییز و سُر خوردن های زمستان.
چشم هایت در چشم جهان است و صدایت در زمزمه های باد میان همان چادر کوچک پاره پاره ای که به درخت فندق بستی؛ تو در خطوط رنگی تلویزیون و کبریت های سوخته کنار گاز هستی، در قبض های خانه و نوک مداد های گیر کرده لای تراش قدیمی، چسبناکی عطر های تاریخ گذشته و باطری های از کار افتاده ساعت های بی خط خوردگیت.
تو در همه جا هستی و نیستی.
کجایی.
همراه کن دلم را تا هر کجا که خواهی
زیرا دگر ندارم، جز قلب تو پناهی
هر صبح امید دارم دیدار روی ماهت
هر شب کشانده پیشم اندوه تو سپاهی
هرگه که لب گشودی، از نیکی و ملاحت
افتاد از سر عقل اندر پیت کلاهی
بسیار جهد کردم در آمدن به کویت
تا عاقبت ربودم از چشم تو نگاهی
تابی دگر نمانده در قلب من ز هجرت
آه از خیال وصلت! آه این امید واهی!
هرچند پیش چشمت عاصی و روسیاهم
جز مهر تو ندارم در نامه ام گناهی
دانم نظر نمایی بر حال من ولیکن
روزی که رسته باشد از گور من گیاهی
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
شاعر: #مریمسادات_پوراحمدی
دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_سوم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
تو در همه جا هستی و نیستی
بخش دوم
عکست که روی طاقچه هست نمیخندد، تازه نواری سیاه هم دارد، این تو هستی؟ ، اینطور فکر نمیکنم! تو در همه چیز و همه کسی، در آفتاب اعصاب خورد کن تابستان و باد خنک بهار، بارون تیز پاییز و سُر خوردن های زمستان.
چشم هایت در چشم جهان است و صدایت در زمزمه های باد میان همان چادر کوچک پاره پاره ای که به درخت فندق بستی؛ تو در خطوط رنگی تلویزیون و کبریت های سوخته کنار گاز هستی، در قبض های خانه و نوک مداد های گیر کرده لای تراش قدیمی، چسبناکی عطر های تاریخ گذشته و باطری های از کار افتاده ساعت های بی خط خوردگیت.
تو در همه جا هستی و نیستی.
کجایی.
همراه کن دلم را تا هر کجا که خواهی
زیرا دگر ندارم، جز قلب تو پناهی
هر صبح امید دارم دیدار روی ماهت
هر شب کشانده پیشم اندوه تو سپاهی
هرگه که لب گشودی، از نیکی و ملاحت
افتاد از سر عقل اندر پیت کلاهی
بسیار جهد کردم در آمدن به کویت
تا عاقبت ربودم از چشم تو نگاهی
تابی دگر نمانده در قلب من ز هجرت
آه از خیال وصلت! آه این امید واهی!
هرچند پیش چشمت عاصی و روسیاهم
جز مهر تو ندارم در نامه ام گناهی
دانم نظر نمایی بر حال من ولیکن
روزی که رسته باشد از گور من گیاهی
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
شاعر: #مریمسادات_پوراحمدی
دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_سوم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
📚 مکبث، نمایش و پوشش
در اثنای فلسفیدن و مجیزبافیهاست که کودکِ سرخورده ناگاه تاج پادشاهی را از پدر میقاپد و در قامت شاه بالغ اسکاتلند خرامان از دروازه قصر بیرون میآید؛ اما دیری نمیپاید که فر و شکوه رویا رنگِ واقعیت میگیرد...
▪️سرفصل های برنامه
وجدان
جبر
کودک مسلکی
پارانویا
سمبلیسم اسکیزوفرنیک
▫️با ارائه
پارسا لطفی و سپنتا غلامپور
دانشجوی رشته پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
🗓 دوشنبه ٢١ خرداد ١۴٠٣
⏰ ساعت ١۵:٠٠ - ١٧:٠٠
🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی
🖇اگه خارج از دانشگاه مایل به شرکت تو برنامه هستین به آیدی زیر پیام بدین 😉
@z_mahramian
#حلقهی_ادبی_سها #فلسفه #جوانه #سها
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱
در اثنای فلسفیدن و مجیزبافیهاست که کودکِ سرخورده ناگاه تاج پادشاهی را از پدر میقاپد و در قامت شاه بالغ اسکاتلند خرامان از دروازه قصر بیرون میآید؛ اما دیری نمیپاید که فر و شکوه رویا رنگِ واقعیت میگیرد...
▪️سرفصل های برنامه
وجدان
جبر
کودک مسلکی
پارانویا
سمبلیسم اسکیزوفرنیک
▫️با ارائه
پارسا لطفی و سپنتا غلامپور
دانشجوی رشته پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
🗓 دوشنبه ٢١ خرداد ١۴٠٣
⏰ ساعت ١۵:٠٠ - ١٧:٠٠
🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی
🖇اگه خارج از دانشگاه مایل به شرکت تو برنامه هستین به آیدی زیر پیام بدین 😉
@z_mahramian
#حلقهی_ادبی_سها #فلسفه #جوانه #سها
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱
☑️ ششمین جلسه کتابخوانی #CinemaBook 🎥📚
کتاب «گتسبی بزرگ»
نوشته ✍🏻: اسکات فیتز جرالد
تعداد صفحات 📖: ۲۱۲
بخش هایی از کتاب:
گتسبی مظهر همه چیزهایی که از ته دل تحقیرشان میکنم اگر شخصیت را مجموعهای پیوسته از رفتارهای موفق در نظر بگیریم در این صورت چیز فوق العادهای در وجودش بود نوعی حساسیتی بیامان به وعدههای زندگی این حساسیت ربطی نداشت به آن تاثیرپذیری آبکی که به اسم خلق و خوی خلاق برایش قدر و منزلت قائل میشوند بلکه بیشتر نوعی استعداد خارقالعاده بود برای امید بستن نوعی آمادگی رمانتیک که نظیرش را در هیچ کس دیگری ندیدهام و بعید است در آینده هم ببینم
🗓 قرار ما روز سه شنبه ٢٢ خرداد ماه ١۴٠٣ ، ساعت ١۵:٠٠-١٧:٠٠
🏠 دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی
خرید نسخه الکترونیکی کتاب
#کتاب_خوانی #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #اکران_فیلم #فیلم_کتاب
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌿
کتاب «گتسبی بزرگ»
نوشته ✍🏻: اسکات فیتز جرالد
تعداد صفحات 📖: ۲۱۲
بخش هایی از کتاب:
گتسبی مظهر همه چیزهایی که از ته دل تحقیرشان میکنم اگر شخصیت را مجموعهای پیوسته از رفتارهای موفق در نظر بگیریم در این صورت چیز فوق العادهای در وجودش بود نوعی حساسیتی بیامان به وعدههای زندگی این حساسیت ربطی نداشت به آن تاثیرپذیری آبکی که به اسم خلق و خوی خلاق برایش قدر و منزلت قائل میشوند بلکه بیشتر نوعی استعداد خارقالعاده بود برای امید بستن نوعی آمادگی رمانتیک که نظیرش را در هیچ کس دیگری ندیدهام و بعید است در آینده هم ببینم
🗓 قرار ما روز سه شنبه ٢٢ خرداد ماه ١۴٠٣ ، ساعت ١۵:٠٠-١٧:٠٠
🏠 دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی
خرید نسخه الکترونیکی کتاب
#کتاب_خوانی #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #اکران_فیلم #فیلم_کتاب
@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌿
کانون ادبی هنری سها
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند: 📚حلقهی ادبی سُها شاهنامهخوانی قصه سیاوش ۶ - ادامه تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍 قرار ما: 🗓 یکشنبه ۶ خرداد ١۴٠٣ ⏰ ساعت ١۵:٠٠-١٧ 🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن…
سلام به همگی! 😁
امروز برای شاهنامه خوانی منتظرتون هستیم 🌱😉
امروز برای شاهنامه خوانی منتظرتون هستیم 🌱😉
🖋 تاملات ملامت بار
صور دوم
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_دوم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
صور دوم
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_دوم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🖋 تاملاتِ ملالتبار - صور دوم
دست از عملکردن که بکشی، مشکلات تازه یقهات را میگیرند. نخستین پرسش که از عملت مطرح شد، نخستین عدمها چشمشان را به هستی باز میکنند و از پستان اندیشهات خود را سیراب میکنند. البته دوستانِ والا تذکرت میدهند: « نیک از آنچه میکنیم آگاهیم؛ افزون بر آن، تفکر میکنیم، درس میخوانیم و...». اینان خیره شدن به اشیا را تفکر میدانند و بافتن رشتهای از کلمات مرتبط بهم را آگاهی مینامند؛ آری اینگونه تمام کلمات را به لجن میکشند؛ گونهای که لالبودن را به برزبان آوردنِ این واژههای فاحشه ترجیح میدهم. سوال پرسیده میشود و صدایش از آتشبازیهای آیینی هم کر کنندهتر است. ثانیهبهثانیه بیکس ترت میکند؛ برچسبها از روی چهرهها کنار میرود: "دوست" کنار میرود، "انسان محترم" کنار میرود، "اخلاقمدار" کنار میرود. تو میمانی و اتاقت، البته اگر برای خودت اتاق مستقلی داشته باشی. اتاقت آنجاست که خود را گاهی بزرگترین و خردمندترینِ بشر میبینی و بهحالِ رقتانگیزِ انسانهای سادهلوح تاسف میخوری، و گاهی آنقدر زشتیهای دیوارهای اتاق و کوچکیاش، و کثافتهایی که درونشان میغلتی و هرزگیات خودشان را به تو مینمایند که حتی پتیارهترین و بدکارهترینِ شهر را هم از خویش بهتر میپنداری. تقلا میکنی و بهدنبال چیزهایی میگردی که کمی قبل بلندمرتبهترین فحشهایت را روانهاش میساختی. این بیچارگیِ انسان است، بزرگترین بیچارگیِ وی تواناییِ "سوالساختن"اش است. گویی این موجودِ دوپای پرسشگر روحش را به شیطان فروخته تا در ازایش علامتِ سوالی را از آن خود کند. میبینندت، براندازت میکنند و بعد میگویند: «او چیزی از انسان بودن نفهمیده... او هرگز چیزی از اخلاق و ادب و شعور ندانسته... گمان میکند این، طریقِ هواخواه پیدا کردن است...» و میخواهم بگویم، با تمام جانم بگویم که در تمام این مدت، لحظهای نبوده که بفهمم برای چه باید احترامشان را نگاه دارم. لحظهای نبوده که صحبت کنم و برایشان از آشوب و بلبشویی که درونم را فرمان میدهد، بگویم. هیچ نمیدانند! گوشَت را باز کن، هیچ نمیدانند! هرگز نفهمیدهام سودش چیست؛ اینکه بخواهی خلاقانهترین افکار و نقدهایت را در قالب کلمههای سبک(که گمان میکنند با آنها دنیا و تمام زیباییهایش(مخصوصا انسانی) را فتح کردهاند)، هدر دهی و در عوض، مشتی موعظهی بیربطِ تاریخِ-مصرف-گذشته را به صورتت بزنند. من تورا نمیشناسم، آیندهای را نمیبینم و گمان نمیکنم گوشَت ذرهای از خزعبلاتِ دیوانهوارم(دوستانم به من قبولاندهاند که مشتی خزعبل است، البته اینگونه برایم بهتر هم هست) را قبول کند. پس بگذار برایت و برایتان همان "زشتِ خودشیفته" بمانم. میپرسی چرا با اینوجود تمام اینهارا خطاب به "تو"یی نوشتم؟ آه... خودم هم نمیدانم، شاید(همانگونه که کمی پیش گفتم) از آن لحظات است که خود را بدبختترین مخلوق و بدترکیبترین معجون میدانم؛ از آن لحظات که اتاقم برایم جهنمی زشت میشود؛ فریاد از این اتاق!
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_دوم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
دست از عملکردن که بکشی، مشکلات تازه یقهات را میگیرند. نخستین پرسش که از عملت مطرح شد، نخستین عدمها چشمشان را به هستی باز میکنند و از پستان اندیشهات خود را سیراب میکنند. البته دوستانِ والا تذکرت میدهند: « نیک از آنچه میکنیم آگاهیم؛ افزون بر آن، تفکر میکنیم، درس میخوانیم و...». اینان خیره شدن به اشیا را تفکر میدانند و بافتن رشتهای از کلمات مرتبط بهم را آگاهی مینامند؛ آری اینگونه تمام کلمات را به لجن میکشند؛ گونهای که لالبودن را به برزبان آوردنِ این واژههای فاحشه ترجیح میدهم. سوال پرسیده میشود و صدایش از آتشبازیهای آیینی هم کر کنندهتر است. ثانیهبهثانیه بیکس ترت میکند؛ برچسبها از روی چهرهها کنار میرود: "دوست" کنار میرود، "انسان محترم" کنار میرود، "اخلاقمدار" کنار میرود. تو میمانی و اتاقت، البته اگر برای خودت اتاق مستقلی داشته باشی. اتاقت آنجاست که خود را گاهی بزرگترین و خردمندترینِ بشر میبینی و بهحالِ رقتانگیزِ انسانهای سادهلوح تاسف میخوری، و گاهی آنقدر زشتیهای دیوارهای اتاق و کوچکیاش، و کثافتهایی که درونشان میغلتی و هرزگیات خودشان را به تو مینمایند که حتی پتیارهترین و بدکارهترینِ شهر را هم از خویش بهتر میپنداری. تقلا میکنی و بهدنبال چیزهایی میگردی که کمی قبل بلندمرتبهترین فحشهایت را روانهاش میساختی. این بیچارگیِ انسان است، بزرگترین بیچارگیِ وی تواناییِ "سوالساختن"اش است. گویی این موجودِ دوپای پرسشگر روحش را به شیطان فروخته تا در ازایش علامتِ سوالی را از آن خود کند. میبینندت، براندازت میکنند و بعد میگویند: «او چیزی از انسان بودن نفهمیده... او هرگز چیزی از اخلاق و ادب و شعور ندانسته... گمان میکند این، طریقِ هواخواه پیدا کردن است...» و میخواهم بگویم، با تمام جانم بگویم که در تمام این مدت، لحظهای نبوده که بفهمم برای چه باید احترامشان را نگاه دارم. لحظهای نبوده که صحبت کنم و برایشان از آشوب و بلبشویی که درونم را فرمان میدهد، بگویم. هیچ نمیدانند! گوشَت را باز کن، هیچ نمیدانند! هرگز نفهمیدهام سودش چیست؛ اینکه بخواهی خلاقانهترین افکار و نقدهایت را در قالب کلمههای سبک(که گمان میکنند با آنها دنیا و تمام زیباییهایش(مخصوصا انسانی) را فتح کردهاند)، هدر دهی و در عوض، مشتی موعظهی بیربطِ تاریخِ-مصرف-گذشته را به صورتت بزنند. من تورا نمیشناسم، آیندهای را نمیبینم و گمان نمیکنم گوشَت ذرهای از خزعبلاتِ دیوانهوارم(دوستانم به من قبولاندهاند که مشتی خزعبل است، البته اینگونه برایم بهتر هم هست) را قبول کند. پس بگذار برایت و برایتان همان "زشتِ خودشیفته" بمانم. میپرسی چرا با اینوجود تمام اینهارا خطاب به "تو"یی نوشتم؟ آه... خودم هم نمیدانم، شاید(همانگونه که کمی پیش گفتم) از آن لحظات است که خود را بدبختترین مخلوق و بدترکیبترین معجون میدانم؛ از آن لحظات که اتاقم برایم جهنمی زشت میشود؛ فریاد از این اتاق!
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_دوم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes -قسمت دهم
نگاه های دزدکی
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
نگاه های دزدکی
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - نگاههای دزدکی
پسربچه ۱۰،۱۲ سالهای بود که صرع کنترل نشده داشت، با پدر و مادرش اومده بود، گرچه خودش اصلا جلو نمی اومد و رو یکی از تختهای معاینه نشسته بود و خودشو پشت پرده قایم کرده بود.
دست پدر و مادرش پر بود از انواع و اقسام تصویربرداریها و این بچه ۴ بار LTM شده بود (تو LTM فرد رو میذارن تو یه اتاقی و بهش EEG وصل میکنن و همزمان با دوربین هم نگاهش میکنن و برای بررسی شکل تشنجها و پیدا کردن اون نقطهای که تشنج ازش شروع میشه کاربرد داره)، ظاهرا عملش کرده بودن و نقطهای که فکر میکردن کانون تشنج هست رو از مغزش خارج کرده بودن ولی متاسفانه اون نقطه تنها کانون نبوده و بعد از برداشتن اون قسمت، قسمتای دیگه تازه بازی رو شروع کرده بودن و با هیچ دارویی هم کنترل نمیشدن :)
حالا بعد از عمل بچه بازم تشنجهای هر روزه داشت، تشنجهایی که خودشونو به شکل دویدن دور خودش، خندیدن های بدون کنترل و صداهای عجیب و بازی کردن با لباساش نشون میداد. مادر توضیح میداد و فیلمای کودکش رو وقتی تشنج میکرد به استاد نشون میداد و با جزییات شرایط رو توصیف میکرد.
فیلما رو دیدم، از یه جایی به بعد دیگه نمیتونستم تحمل کنم، بچه دست و پا میزد و مادر رو میدیدم که داشت سعی میکرد کنترلش کنه، تصور حس اون مادر در اون لحظه واقعا سخت بود. و از همه غم انگیزتر خود بچه. شما فکر کنین که یه گروه آدم نشستن دارن فیلمایی ازت رو نگاه میکنن که هیچ کدوم از اون حرکات دست خودت نیست و تو میفهمی که این کارا رو انجام میدی ولی نمیتونی هیچ کاریش کنی. شرم تو نگاههای دزدکیش از پشت پرده از جلو چشمم رد نمیشه :)
حدود نیم ساعت رو این کیس بحث شد، تهش نتیجه مشخص نبود و لازم بود فیلم کاملی از LTM اش رو بیارن که بتونن اون نقطه اصلی لعنتی رو پیدا کنن، مادر دیگه نتونست تحمل کنه و شروع به گریه کرد.
آینده تیره و تار بود، مادر گریه میکرد، پسرک دیگه تو اتاق نبود. کاش علم قدرتمندتر از چیزی بود که فکر میکردم.
#آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
پسربچه ۱۰،۱۲ سالهای بود که صرع کنترل نشده داشت، با پدر و مادرش اومده بود، گرچه خودش اصلا جلو نمی اومد و رو یکی از تختهای معاینه نشسته بود و خودشو پشت پرده قایم کرده بود.
دست پدر و مادرش پر بود از انواع و اقسام تصویربرداریها و این بچه ۴ بار LTM شده بود (تو LTM فرد رو میذارن تو یه اتاقی و بهش EEG وصل میکنن و همزمان با دوربین هم نگاهش میکنن و برای بررسی شکل تشنجها و پیدا کردن اون نقطهای که تشنج ازش شروع میشه کاربرد داره)، ظاهرا عملش کرده بودن و نقطهای که فکر میکردن کانون تشنج هست رو از مغزش خارج کرده بودن ولی متاسفانه اون نقطه تنها کانون نبوده و بعد از برداشتن اون قسمت، قسمتای دیگه تازه بازی رو شروع کرده بودن و با هیچ دارویی هم کنترل نمیشدن :)
حالا بعد از عمل بچه بازم تشنجهای هر روزه داشت، تشنجهایی که خودشونو به شکل دویدن دور خودش، خندیدن های بدون کنترل و صداهای عجیب و بازی کردن با لباساش نشون میداد. مادر توضیح میداد و فیلمای کودکش رو وقتی تشنج میکرد به استاد نشون میداد و با جزییات شرایط رو توصیف میکرد.
فیلما رو دیدم، از یه جایی به بعد دیگه نمیتونستم تحمل کنم، بچه دست و پا میزد و مادر رو میدیدم که داشت سعی میکرد کنترلش کنه، تصور حس اون مادر در اون لحظه واقعا سخت بود. و از همه غم انگیزتر خود بچه. شما فکر کنین که یه گروه آدم نشستن دارن فیلمایی ازت رو نگاه میکنن که هیچ کدوم از اون حرکات دست خودت نیست و تو میفهمی که این کارا رو انجام میدی ولی نمیتونی هیچ کاریش کنی. شرم تو نگاههای دزدکیش از پشت پرده از جلو چشمم رد نمیشه :)
حدود نیم ساعت رو این کیس بحث شد، تهش نتیجه مشخص نبود و لازم بود فیلم کاملی از LTM اش رو بیارن که بتونن اون نقطه اصلی لعنتی رو پیدا کنن، مادر دیگه نتونست تحمل کنه و شروع به گریه کرد.
آینده تیره و تار بود، مادر گریه میکرد، پسرک دیگه تو اتاق نبود. کاش علم قدرتمندتر از چیزی بود که فکر میکردم.
#آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from سینماژ
{گفتمان زیباشناسی در هنر با تکیه بر آموزه های پیرسوانه}
✅مدرس دکتر داوود آجرلو(دکتری فلسفه هنر،نویسنده کتب متعدد، فیلمساز و مستندساز، استاد دانشگاه)
✅۳ جلسه دوره آموزشی
✅۲جلسه به فرم بوک کلاب و جلسه سوم سمینار تکمیلی
✅ ارائه گواهی پایان دوره از جهاد دانشگاهی
✅ شرکت برای عموم آزاد است.
۱۹خرداد-۳۰خرداد-۱۲تیر ساعت ۱۴-۱۶
هزینه دوره با تخفیف دانشجویی: ۱۰۰ هزار تومان
ظرفیت محدود!
ثبت نام از طریق پیام به:
@cinemazh_admin
برگزار کننده: کانون سینماژ، جوانه جهاد🌱
🎞 @cinamazh
🍃 @javaneh_tums
✅مدرس دکتر داوود آجرلو(دکتری فلسفه هنر،نویسنده کتب متعدد، فیلمساز و مستندساز، استاد دانشگاه)
✅۳ جلسه دوره آموزشی
✅۲جلسه به فرم بوک کلاب و جلسه سوم سمینار تکمیلی
✅ ارائه گواهی پایان دوره از جهاد دانشگاهی
✅ شرکت برای عموم آزاد است.
۱۹خرداد-۳۰خرداد-۱۲تیر ساعت ۱۴-۱۶
هزینه دوره با تخفیف دانشجویی: ۱۰۰ هزار تومان
ظرفیت محدود!
ثبت نام از طریق پیام به:
@cinemazh_admin
برگزار کننده: کانون سینماژ، جوانه جهاد🌱
🎞 @cinamazh
🍃 @javaneh_tums