صبح و شعر
647 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.24K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#شاهنامه

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش دگر شد به خوی

فرستاد مر دایه را چون نوند
که رو زیر آن شاخ سرو بلند

نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد گر پریست

به پرسش که چون آمدی ایدرا
نیایی بدین بزمگاه اندرا

پریزاده‌ای گر سیاوشیا
که دلها به مهرت همی جوشیا

وگر خاست اندر جهان رستخیز
که بفروختی آتش مهر تیز

که من سالیان اندرین مرغزار
همی جشن سازم به هر نوبهار

بدین بزمگه بر ندیدیم کس
ترا دیدم ای سرو آزاده بس

چو دایه بر بیژن آمد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز

پیام منیژه به بیژن بگفت
همه روی بیژن چو گل بر شکفت

چنین پاسخ آورد بیژن بدوی
که من ای فرستادهٔ خوب روی

سیاوش نیم نز پری زادگان
از ایرانم از تخم آزادگان

منم بیژن گیو ز ایران به جنگ
به زخم گراز آمدم بی‌درنگ

سرانشان بریدم فگندم براه
که دندانهاشان برم نزد شاه

چو زین جشنگاه آگهی یافتم
سوی گیو گودرز نشتافتم

بدین رزمگاه آمدستم فراز
بپیموده بسیار راه دراز

مگر چهرهٔ دخت افراسیاب
نماید مرا بخت فرخ بخواب

همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانهٔ چین پر از خواسته

اگر نیک رایی کنی تاج زر
ترا بخشم و گوشوار و کمر

مرا سوی آن خوب چهر آوری
دلش با دل من به مهر آوری

چو بیژن چنین گفت شد دایه باز
بگوش منیژه سرایید راز

که رویش چنینست بالا چنین
چنین آفریدش جهان آفرین

چو بشنید از دایه او این سخن
بفرمود رفتن سوی سرو بن

فرستاد پاسخ هم اندر زمان
کت آمد بدست آنچ بردی گمان

گر آیی خرامان به نزدیک من
بیفروزی این جان تاریک من

نماند آنگهی جایگاه سخن
خرامید زان سایهٔ سروبن

سوی خیمهٔ دخت آزاده خوی
پیاده همی گام زد با آرزوی

به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند

منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی کمر

بپرسیدش از راه و رنج دراز
که با تو که آمد به جنگ گراز؟

چرا این چنین روی و بالا و برز
برنجانی ای خوب چهره به گرز

بشستند پایش به مشک و گلاب
گرفتند زان پس به خوردن شتاب

نهادند خوان و خورش گونه گون
همی ساختند از گمانی فزون

نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خیمه بپرداختند

✍🏻: #فردوسی
بخشی از داستان عاشقانهٔ #بیژن_و_منیژه

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش

در شاهنامه نام همسر و‌عشق «زال » چیست و اهل کجاست؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
14%
کتایون(روم)
62%
رودابه(کابل_توران)
12%
گردآفرید(ایران)
13%
سودابه(هاماوران - توران)
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از داستان‌های افسانه‌ای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_سی‌سد_هشتاد_چهارم
داستانگو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
َ
   صبح که شد 
     رویای  شبانه ات را 
        پشت پلک های ماه 
            مخفی کن !
   زنبیلت را 
       از دست خورشید بگیر !
            سوار بر کالسکه 
                 تا انتهای روشنی برو
            قهقهه سر بده!
                 حالا پیاده شو!
            زمان، زمان قدم زدن 
            بر پلک های خیس صبح است
     و چشیدن خوشبختی 
          از لب های شبنمی که نگاهش
               برنگاهت غلت میزند و
          دیوانه ات میکند . . .

    ✍🏻: #فرشته_محمودی
🎤: #ناهیدپرپینچی

درود روزتان زیبا
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #بیژن_الهی
برگردان‌: آلا‌ شریفیان

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرامروز

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

به زبان های زنده دنیا حرف می زنم
در زمان زایش زمین
آن گاه که زبان داشتیم
اما حرفی نه
با انگشت اشاره
با عشق
با نفرت
به یکدیگر اشاره کردیم

✍🏻: ##سودابه_زنگنه

بە زمانەکانی زیندووی دونیا پەیڤێ دەکەم
لە کاتی لە دایکبوونی زەوی
لەو دەمەی کە زمانمان هەبوو
بەڵام وشە نەبوو
بە هێمای قامک
بە ئەوین
بە ڕق و کین
بە یەکدی ئاماژەمان پێکرد

برگردان به کُردی: #امجد_ویسی

لحظه‌هاتان آکنده از عشق❤️

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

ای خدای دشت نیلوفر!
کو کلید نقره درهای بیداری؟…
بازگردان رهرو بی تاب را از جاده رویا ...

✍🏻: #سهراب_سپهری
📸: #مجید_رضوی


━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️


قبل ما لاله به خونین جگری شهرت داشت
بعد  "تو" "لاله" به "دلداری" ما می آمد

#احمدجم

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

دوستت دارم!
و پنهان
کردنِ آسمان
پشتِ میله‌های قفس
آسان نیست.

#شمس_لنگرودی


━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از داستان‌های افسانه‌ای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_سی‌سد_هشتاد_پنجم
داستانگو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❄️🕊

   نسیما جانب بستان گذر کن
   بگو آن نازنین شمشاد ما را

          به تشریف قدوم خود زمانی
          مشرف کن خراب آباد ما را

 ✍🏻: #ابوسعید_ابوالخیر
🎤: #ناهیدپرپینچی
 
سلاام_روزتان زیبا


@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

از راهنما پرسیدم: غرفه شماره نوزده کجاست؟  
مـردی را نشانم‌ داد و گفت‌: دنبال همین آقا بروید.
دنبال همین آقا راه‌ افتادم.
مواظب‌ بودم‌ بین‌ جمعیت او را گم نکنم. کمی که دور شدیم، آن آقا ایستاد، از جیبش تلفن همراه را در آورد، شماره‌یی گرفت و شروع کرد به صحبت.
من هـم‌ ایسـتادم و شروع کردم به تماشای مناظر دلنشین طبیعت. زیرچشمی طرف را می‌پاییدم. آن آقا صحبتش را تمام کرد، تلفن همراه را توی جیبش گذاشت و دوباره راه افتاد. من هم با کمی‌ فاصله دنبالش راه افتادم. به جایی رسیدیم که نـوشابه و سـاندویچ و بستنی و چیزهایی از این قبیل می‌فروختند.
تشنه‌ام شده بود. با خودم گفتم کاش این آقا هم تشنه باشد و بایستد و با هم نوشابه‌یی بنوشیم.
آرزویم برآورده شد. ایستاد و نوشابه‌یی گرفت. من هم با کمی فـاصله ایسـتادم و نوشابه‌یی گرفتم. نوشابه‌ام را با نوشابه‌اش تنظیم کردم. به‌ همان مقدار که او می‌نوشید، من‌ هم می‌نوشیدم. فرق ما این بود که او نوشابه را با نی می‌نوشید و من همین طوری با شیشه.
ضمن نوشیدن، شـروع کردم بـه فـلسفه‌بافی. با خودم گفتم کسی که بـا نی نوشابه می‌نوشد، سر به زیر می‌شود و کسی که با شیشه می‌نوشد، سر به هوا. کسی که سر به زیر باشد، آنچه می‌بیند آشغال‌های روی زمین اسـت مـثل کاغـذ شکلات و پاکت‌ چیپس و لیوان بستنی و جای پا و کفش‌های پاره و نو. بـستگی بـه مکانش دارد و احتمالاً گربه‌یی که دنبال موشی‌کرده است و یا بالعکس شاید هم سکه‌یی، بلیت اتوبوسی و اگر شانس آورد ساعتی، دستبندی‌ و خلاصه‌ چیز بـه‌ درد بـخوری پیدا کنـد. شاید هم آثار الباقیه انسان‌هایی‌را که هر قدم دانه شکری مـی‌کارند. اما کسی‌ که نوشابه‌اش را با شیشه می‌خورد، آسمان را می‌بیند و ابرها را و پرنده‌ها را و شاخ و برگ درختان را و کوهساران را.
کسی که آسمان را ببیند مـی‌تواند شـعر بـگوید، اما کسی که ‌زمین‌ را نگاه می‌کند فقط می‌تواند نثر بنویسد. با این هـمه کسـی که نوشابه‌اش‌ را با نی می‌نوشد،
جلوی پایش را بهتر می‌بیند و کمتر پایش توی چاله می‌رود. بیش از این‌ دیگر جای فـلسفه‌بافی نـبود.
آن آقـا نوشابه‌اش را تمام کرده بود و داشت می‌رفت. من هم آخرین جرعه‌ نوشابه‌ را تمام کردم و دنـبالش راه افـتادم. دیگـر چاره‌یی نداشتم، محوطه نمایشگاه آن قدر بزرگ و پیچ در پیچ بود که اگر دنبال آن آقا نمی‌رفتم، گم می‌شدم. مـثل خـرگوشی بـودم که در صفحه جدول و سرگرمی مجله‌یی پایین صفحه ایستاده است و باید از پیچ و خم‌هایی عبور کند تا به هـویجی که بـالای صفحه قرار دارد برسد. آن آقا دوباره ایستاد و از بستنی‌فروشی دوره گردی‌ یک‌ بستنی یخی با طعم تـوت‌فرنگی خـرید. بـعدش در حالی که بستنی را لیس می‌زد، دنبال دختری که مقداری کتاب خریده بود راه افتاد.
من هم مثل سـایه دنـبال آن آقا بودم. دختر که می‌ایستاد، آن آقا هم می‌ایستاد، من هم می‌ایستادم و باز حرکت از نـو. آن آقـا بـستنی‌اش را که تمام کرد، از تعقیب دختر منصرف شد و به راهش ادامه‌ داد.
من هم همین طور. خوشحال بودم که بـالاخره داریم بـه غرفه شماره نوزده می‌رسیم. آن آقا تلفنش را زده بود، نوشابه‌اش را خورده بود، بستنی‌اش را لیس زده بـود، دیدش را هـم زده بود. فکر می‌کردم‌ دیگر کاری‌ نداشته باشد، جز رسیدن به غرفه شماره نوزده. اما اشتباه کرده بـودم. آن آقـا پس از طـی کردن مسیری طولانی و پیچاپیچ، به‌ یکی‌ از اماکن عمومی رسید و در حالی که بغضش‌ داشت‌ می‌ترکید، وارد آنـجا شـده من آنجا کاری نداشتم.
اگر هم داشتم نمی‌توانستم کاری بکنم، چون می‌ترسیدم آن آقا را گم‌ کنم‌ و به غرفه شـماره نـوزده نرسم. ناچار دم در ایستادم و به‌ گل‌های دوردست چشم دوختم. گل‌ها عجب رایحه تـندی داشـتند.
یک ربع دم در ایستادم. از آن آقا خبری‌ نبود. آن‌ مـکان در دیگـری نـداشت. آن آقا باید از همان دری که‌ وارد شده بود خـارج مـی‌شد. گفتم شاید در صف نوبت ایستاده باشد. شاید به جای‌حساب جاری، حساب‌ پس‌انداز بـاز کرده، شـاید هم مشغول خواندن یکی از کتاب‌هایی بـاشد که خـریده است. دم  در داشـتم دنـبال علت‌های دیگری می‌گشتم که مرد خسته و نـالانی رسـید و از من پرسید:
ـ ببخشید، غرفه‌ شماره‌ نوزده کجاست؟
گفتم: همین جا کنار من بـایستید، الان مـی‌رسیم.
✍🏻: #عمران_صلاحی فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐🙏🏻
📚تفریحات سالم

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺

اگر جورِ شکم نبودی هيچ مرغ در دامِ صياد نيوفتادی بلکه صياد خود دام ننهادی.

شکم بندِ دست است و زنجیر پای
*شکم بنده کمتر پرستد خدای

حکيمان دير دير خورند و عابدان *نيم سير و زاهدان *سدِّ رمق و جوانان تا *طبق برگيرند و پيران تا عرق بکنند. اما قلندران چندان‌که در معده جای نفس نماند و بر سفره، روزیِ کس.

اسير بندِ شکم را دو شب نگيرد خواب
شبی ز*معده‌ی سنگی، شبی ز *دل‌تنگی


✍🏻: #سعــــدی
📚 باب هشتم (در آداب صحبت)

*شکم بنده: بندهٔ شکم، شکمو
* نیم سیر: نیم راضی ( آنکه هنوز سیر نشده باشد)
*سد رمق ؛ هر چیز که زندگی موقتاً نگاه دارد و مانع از مرگ گردد.
*طبق : ظرف غذا و خوردنی
*معده سنگی: سنگینی معده به دلیل پرخوری
*دل‌تنگی: ملال از نخوردن

🍃 شکم‌پرست هیچ‌گاه آرامش ندارد بسیاری از سختی‌ها و رنج‌ها از درد و غصهٔ شکم است.🍃

@sobhosher
✴️ هر شب يك پرسش

مضمون کدام ضرب‌المثل به ضرب‌المثل «سرکه نقد به از حلوای نسیه » نردیک است؟ @sobhosher
Anonymous Quiz
14%
۱-کاسه پاغ‌تر از آش
17%
۲- لنگه کفش کهنه در بیابان غنیمت است.
1%
۳- مرغ همسایه غاز است.
68%
۴- یک پرنده در دست، بهتر از دو پرنده در شاخ و برگ
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #داستان_شب 😴

📖 هزار و یک شب  مجموعه‌ایست از داستان‌های افسانه‌ای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد.

  #هزار_و_یک_شب
🔸   #شب_سی‌سد_هشتاد_ششم
داستانگو: #ليلا_پراشيده

@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM