━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
گالیا
دیریست گالیا!
در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ این هم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
دیریست گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه ی رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
زودست گالیا!
در من فسانه ی دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...
✍🏻: #هوشنگ_ابتهاج (سایه) فراخور گرامی زادروزش با آرزوی سلامتی شاعر سرزمینمان🙏🏻💐
🔹#سبک
در شعر سایه دو جنبهٔ کاملاً متفاوت به چشم میخورد ، نیمی از سرودههای وی شاملِ غزلیات عاشقانه با احساساتی کاملاً شاعرانه است نیمی دیگر مجموعهٔ اشعاری است که به اصطلاح امروز در قالب نوین موزون ولی غیر مقفی سروده شده است. در حقیقت آثاری از ایشان که مبین احساسات درونی وی از تاثرات است مشخص و مربوط به پرواز اندیشهٔ شاعرانه او است در غزلها و دوبیتیهای وی همه جا متجلی است ولی تاثراتی که از زندگی مردم و وضع اجتماعی وی سخن میگوید بیشتر در فرم جدید شعر امروز خود نمایی میکند.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، روزتان دلكش و ناب💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
گالیا
دیریست گالیا!
در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ این هم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
دیریست گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه ی رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
زودست گالیا!
در من فسانه ی دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...
✍🏻: #هوشنگ_ابتهاج (سایه) فراخور گرامی زادروزش با آرزوی سلامتی شاعر سرزمینمان🙏🏻💐
🔹#سبک
در شعر سایه دو جنبهٔ کاملاً متفاوت به چشم میخورد ، نیمی از سرودههای وی شاملِ غزلیات عاشقانه با احساساتی کاملاً شاعرانه است نیمی دیگر مجموعهٔ اشعاری است که به اصطلاح امروز در قالب نوین موزون ولی غیر مقفی سروده شده است. در حقیقت آثاری از ایشان که مبین احساسات درونی وی از تاثرات است مشخص و مربوط به پرواز اندیشهٔ شاعرانه او است در غزلها و دوبیتیهای وی همه جا متجلی است ولی تاثراتی که از زندگی مردم و وضع اجتماعی وی سخن میگوید بیشتر در فرم جدید شعر امروز خود نمایی میکند.
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب ، روزتان دلكش و ناب💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
خوب سیمین جان، یک خریت کردهام که ناچارم برایت بنویسم. چهار و سه ربع بعد از ظهر از سرکاغذ بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم شمیران. میخواستم کمی هوا بخورم. چون صبح تا آن وقت خانه مانده بودم. نزدیک پل رومی که رسیدم دم غروب بود و هوا تاریک داشت میشد.
از پل عبور کردم و یک مرتبه یادم به آن روزها افتاد که با هم از همین راه میآمدیم و میرفتیم و آخرین و تنها گردشگاهمان بود. روی هر سنگی که یک وقت نشسته بودیم اندکی نشستم و هوای تو را بو کردم و در جستجوی تو زیر همه درختها را گشتم و بعد از همان راه معهود به طرف جادهی پهلوی راه افتادم.
وسطهای راه کم کم تاریک شد و کسی هم نبود، یک مرتبه گریهام گرفت. اگر بدانی چقدر گریه کردم.
از نزدیکی های آن جا که آن شب پایت پیچید و رگبهرگ شد( یادت هست؟) گریهام گرفت تا برسم به اول جادهی آسفالته آن طرف که نزدیک جادهی پهلوی میشود.
همین طور گریه میکردم و هقهقکنان میرفتم. گریهکنان رفتم تا پای آن دو تا درخت که بالای کوه است و یکی دوسه بار قبل از عروسی پای آن نشستیم ...
یادت هست؟
در تاریکی آن بالا اطراف و چراغهای پائین را از لای اشک مدتی نگاه کردم و بعد با حالی بدتر و زارتر راه افتادم که برگردم.
از میان تیغها و خارها همین طور افتان و خیزان و گریان و هقهقکنان پایین آمدم و آمدم و گریه کردم تا به اول جاده آسفالته رسیدم.
هیچ همچین قصدی نداشتم ولی اگر بدانی چقدر هوای تو را کرده بودم.
آن قدر دلم گرفت که میدیدم در غیاب تو همان کوه و تپه، همان پستی و بلندیها، همان درختها و جویها هستند،
من هم هستم، ولی تو نیستی.
📚: از نامه های آلاحمد به سیمین دانشور
✍🏻: #جلال_آل_احمد فراخور گرامی زادروز💐نویسنده و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود.
#سبک_نثر او به طور کلی، تلگرافی، شلاقی، عصبی، پرخاشگر، حساس، دقیق، تیزبین، صریح، صمیمی، منزه طلب، حادثهآفرین، فشرده، کوتاه، بریده و در عین حال بلیغ است. نثر وی به طور خاص در مقالات، سنگین، گزارشی و روزنامهنگارانه است. آلاحمد دارای نثری برونگرا است یعنی نثرش بر خلاف نثر صادق هدایت در خدمت تحلیل ذهن و باطن شخصیتها نیست. جلال آلاحمد با استفاده از دو عامل نثر کهن فارسی و نثر نویسندگان پیشرو فرانسوی به نثر خاص خود دست یافته است. او کوشیده تا در نثر خود تا آنجا که امکان داشته فعل، حروف اضافه، مضافٌالیهها، دنباله ضربالمثلها و خلاصه هر آنچه که ممکن بوده است را حذف کند. حذف بسیاری از بخشهای جمله باعث شده نثر او ضربآهنگی تند و شتابزده بیابد.
📎لينك فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
خوب سیمین جان، یک خریت کردهام که ناچارم برایت بنویسم. چهار و سه ربع بعد از ظهر از سرکاغذ بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم شمیران. میخواستم کمی هوا بخورم. چون صبح تا آن وقت خانه مانده بودم. نزدیک پل رومی که رسیدم دم غروب بود و هوا تاریک داشت میشد.
از پل عبور کردم و یک مرتبه یادم به آن روزها افتاد که با هم از همین راه میآمدیم و میرفتیم و آخرین و تنها گردشگاهمان بود. روی هر سنگی که یک وقت نشسته بودیم اندکی نشستم و هوای تو را بو کردم و در جستجوی تو زیر همه درختها را گشتم و بعد از همان راه معهود به طرف جادهی پهلوی راه افتادم.
وسطهای راه کم کم تاریک شد و کسی هم نبود، یک مرتبه گریهام گرفت. اگر بدانی چقدر گریه کردم.
از نزدیکی های آن جا که آن شب پایت پیچید و رگبهرگ شد( یادت هست؟) گریهام گرفت تا برسم به اول جادهی آسفالته آن طرف که نزدیک جادهی پهلوی میشود.
همین طور گریه میکردم و هقهقکنان میرفتم. گریهکنان رفتم تا پای آن دو تا درخت که بالای کوه است و یکی دوسه بار قبل از عروسی پای آن نشستیم ...
یادت هست؟
در تاریکی آن بالا اطراف و چراغهای پائین را از لای اشک مدتی نگاه کردم و بعد با حالی بدتر و زارتر راه افتادم که برگردم.
از میان تیغها و خارها همین طور افتان و خیزان و گریان و هقهقکنان پایین آمدم و آمدم و گریه کردم تا به اول جاده آسفالته رسیدم.
هیچ همچین قصدی نداشتم ولی اگر بدانی چقدر هوای تو را کرده بودم.
آن قدر دلم گرفت که میدیدم در غیاب تو همان کوه و تپه، همان پستی و بلندیها، همان درختها و جویها هستند،
من هم هستم، ولی تو نیستی.
📚: از نامه های آلاحمد به سیمین دانشور
✍🏻: #جلال_آل_احمد فراخور گرامی زادروز💐نویسنده و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود.
#سبک_نثر او به طور کلی، تلگرافی، شلاقی، عصبی، پرخاشگر، حساس، دقیق، تیزبین، صریح، صمیمی، منزه طلب، حادثهآفرین، فشرده، کوتاه، بریده و در عین حال بلیغ است. نثر وی به طور خاص در مقالات، سنگین، گزارشی و روزنامهنگارانه است. آلاحمد دارای نثری برونگرا است یعنی نثرش بر خلاف نثر صادق هدایت در خدمت تحلیل ذهن و باطن شخصیتها نیست. جلال آلاحمد با استفاده از دو عامل نثر کهن فارسی و نثر نویسندگان پیشرو فرانسوی به نثر خاص خود دست یافته است. او کوشیده تا در نثر خود تا آنجا که امکان داشته فعل، حروف اضافه، مضافٌالیهها، دنباله ضربالمثلها و خلاصه هر آنچه که ممکن بوده است را حذف کند. حذف بسیاری از بخشهای جمله باعث شده نثر او ضربآهنگی تند و شتابزده بیابد.
📎لينك فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
…این بود که پابرچین پابرچین به طرف آقا شیخ رفته و پس از آن که مدتی زول زول نگاه خود را به او دوخت با صدایی لرزان گفت: «جناب شیخ تو را به حضرت عباس آخر گناه من چیست؟ آدم والله خودش را بکشد از دست ظلم مردم آسوده شود!»
به شنیدن این کلمات مندیل جناب شیخ مانند لکه ابری آهسته به حرکت آمد و از لای آن یک جفت چشمی نمودار گردید که نگاه ضعیفی به کلاه نمدی انداخته و از منفذ صوتی که بایستی در زیر آن چشمها باشد و درست دیده نمیشد با قرائت و طمأنینهی تمام کلمات ذیل آهسته و شمرده مسموع سمع حضار گردید: «مؤمن! عنان نفس عاصی قاصر را به دست قهر و غضب مده که الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس…»
کلاه نمدی از شنیدن این سخنان هاج و واج مانده و چون از فرمایشات جناب آقا شیخ تنها کلمهی کاظمی دستگیرش شده بود گفت: «نه جناب اسم نوکرتان کاظم نیست رمضان است. مقصودم این بود که کاش اقلا میفهمیدیم برای چه ما را اینجا زنده به گور کردهاند.»
این دفعه هم باز با همان متانت و قرائت تام و تمام از آن ناحیهی قدس این کلمات صادر شد: «جزاکم الله مؤمن! منظور شما مفهوم ذهن این داعی گردید. الصبر مفتاح الفرج.
رمضان مادر مرده که از فارسی شیرین جناب شیخ یک کلمه سرش نشد مثل آن بود که گمان کرده باشد که آقا شیخ با اجنه و از ما بهتران حرف میزند یا مشغول ذکر اوراد و عزایم است آثار هول و وحشت در وجناتش ظاهر شد و زیر لب بسماللهی گفت و یواشکی بنای عقب کشیدن را گذاشت.
📚: فارسی شکر است
✍🏻: ##محمدعلی_جمالزاده (۲۳ ) فراخور گرامی زادروز 💐 نویسنده و مترجم معاصر ایرانی و پدر #داستان_کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی، یادش گرامی باد.🙏🏻
🔷 #سبک
داستانهای وی انتقادی (از وضع زمانه)، ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه است.
#جمالزاده در دیباچه مجموعه یکی بود یکی نبود ، با نقد ذهنیت سنتگرای نویسندگان و ادبای زمان خود در ایران، به دفاع از آنچه «دموکراسی ادبی» مینامد میپردازد. به زعم جمالزاده، داستان ، یا به قول او رمان، بهترین نوع ادبی برای رسیدن به دموکراسی ادبی است و این دموکراسی میتواند از دو منظر جلوه یابد.
🔻یکی از منظر موضوع و محتوای داستان ، که در این صورت نویسنده باید با انتخاب شخصیت های داستانی خود از میان مردم عادی، به شرح آداب و رسوم آنان بپردازد و
🔺دیگر اینکه نویسنده ، به جای استفاده از «انشاهای غامض و غیر قابل فهم برای عموم»، زبان روزمره مردم عادی را در نوشته خود به کار گیرد.
جمال زاده به طور کلی ساده نویسی را به نویسندگان ایرانی توصیه میکند و شاید به همین سبب، مضمون اولین داستان مجموعه یکی بود یکی نبود، یعنی «فارسی شکر است»، درباره ساده نویسی و ساده گویی است .
📎فايل pdf كتابهای او را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
…این بود که پابرچین پابرچین به طرف آقا شیخ رفته و پس از آن که مدتی زول زول نگاه خود را به او دوخت با صدایی لرزان گفت: «جناب شیخ تو را به حضرت عباس آخر گناه من چیست؟ آدم والله خودش را بکشد از دست ظلم مردم آسوده شود!»
به شنیدن این کلمات مندیل جناب شیخ مانند لکه ابری آهسته به حرکت آمد و از لای آن یک جفت چشمی نمودار گردید که نگاه ضعیفی به کلاه نمدی انداخته و از منفذ صوتی که بایستی در زیر آن چشمها باشد و درست دیده نمیشد با قرائت و طمأنینهی تمام کلمات ذیل آهسته و شمرده مسموع سمع حضار گردید: «مؤمن! عنان نفس عاصی قاصر را به دست قهر و غضب مده که الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس…»
کلاه نمدی از شنیدن این سخنان هاج و واج مانده و چون از فرمایشات جناب آقا شیخ تنها کلمهی کاظمی دستگیرش شده بود گفت: «نه جناب اسم نوکرتان کاظم نیست رمضان است. مقصودم این بود که کاش اقلا میفهمیدیم برای چه ما را اینجا زنده به گور کردهاند.»
این دفعه هم باز با همان متانت و قرائت تام و تمام از آن ناحیهی قدس این کلمات صادر شد: «جزاکم الله مؤمن! منظور شما مفهوم ذهن این داعی گردید. الصبر مفتاح الفرج.
رمضان مادر مرده که از فارسی شیرین جناب شیخ یک کلمه سرش نشد مثل آن بود که گمان کرده باشد که آقا شیخ با اجنه و از ما بهتران حرف میزند یا مشغول ذکر اوراد و عزایم است آثار هول و وحشت در وجناتش ظاهر شد و زیر لب بسماللهی گفت و یواشکی بنای عقب کشیدن را گذاشت.
📚: فارسی شکر است
✍🏻: ##محمدعلی_جمالزاده (۲۳ ) فراخور گرامی زادروز 💐 نویسنده و مترجم معاصر ایرانی و پدر #داستان_کوتاه زبان فارسی و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی، یادش گرامی باد.🙏🏻
🔷 #سبک
داستانهای وی انتقادی (از وضع زمانه)، ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه است.
#جمالزاده در دیباچه مجموعه یکی بود یکی نبود ، با نقد ذهنیت سنتگرای نویسندگان و ادبای زمان خود در ایران، به دفاع از آنچه «دموکراسی ادبی» مینامد میپردازد. به زعم جمالزاده، داستان ، یا به قول او رمان، بهترین نوع ادبی برای رسیدن به دموکراسی ادبی است و این دموکراسی میتواند از دو منظر جلوه یابد.
🔻یکی از منظر موضوع و محتوای داستان ، که در این صورت نویسنده باید با انتخاب شخصیت های داستانی خود از میان مردم عادی، به شرح آداب و رسوم آنان بپردازد و
🔺دیگر اینکه نویسنده ، به جای استفاده از «انشاهای غامض و غیر قابل فهم برای عموم»، زبان روزمره مردم عادی را در نوشته خود به کار گیرد.
جمال زاده به طور کلی ساده نویسی را به نویسندگان ایرانی توصیه میکند و شاید به همین سبب، مضمون اولین داستان مجموعه یکی بود یکی نبود، یعنی «فارسی شکر است»، درباره ساده نویسی و ساده گویی است .
📎فايل pdf كتابهای او را در صبح و شعر بخوانید .
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher