صبح و شعر
📚آنچه بزرگترین نویسندگان و شاعران دنیا روزانه انجام میدادند. 🔺#چارلزديكنز خالق آثار بزرگی مانند #دیویدکاپرفیلد، #آرزوهای_بزرگ و #الیورتویست بهعنوان یکی از سرشناسترین نویسندههای انگلیسی شناخته میشود و رمانهای وی برای خوانندههای ایرانی نیز کاملاً آشنا…
📚آنچه بزرگترین نویسندگان و شاعران دنیا روزانه انجام میدادند.
🔺#ژوزه_ساراماگو
من در نوشتن خيلي منضبط هستم، البته خودم را مجبور نميكنم چند ساعت معين در روز كار كنم ولي بايد روزانه مقدار معيني بنويسم كه معمولا معادل ٢ صفحه است. امروز صبح ٢صفحه از رمان جديدي را نوشتم و فردا ٢ صفحه ديگر خواهم نوشت. شايد به نظر شما روزي ٢ صفحه آنقدرها هم زياد نباشد، ولي كارهاي ديگري هم هست؛ نوشتن چيزهاي ديگر و جواب دادن به نامهها خيلي وقت ميگيرد (روي هم ميشود سالي ٨٠٠صفحه). اما در نهايت كاملا عادي هستم. عادتهاي عجيبوغريب ندارم. مسائل را بزرگ نميكنم.
🔺از همه مهمتر، كار نوشتن را بزرگ جلوه نميدهم. اصلا از اينكه بگويم دارم شقالقمر مىكنم بدم ميآيد. ضمنا از كاغذ سفيد هم واهمه ندارم. ميدانيد مقصودم چيست؟
خب خيلي از نويسندهها وقتي با كاغذ سفيد مواجه ميشوند و ميخواهند كاري را شروع كنند، برآشفته ميشوند، چون احساس ميكنند اول كار خيلي برايشان سخت است و نميدانند چه چيزي مىخواهند بنويسند ولي من از اينجور مشكلها ندارم.
🔻فقط براي اينكه بعد از نوشتن كارم دچار تغييرات اساسي نشود، اول داستان حواسم هست چه كار ميخواهم بكنم. از اينكه از كجا ميخواهم شروع كنم و به كدام نقطه ميخواهم برسم، تصور روشني دارم ولي هيچ برنامه خشك و انعطافپذيري در كار نيست. در نهايت، همان چيزي را ميگويم كه ميخواهم بگويم. براي توضيح منظورم غالبا از اين مثال قديمي استفاده ميكنم: ببينيد! من ميدانم كه ميخواهم از نقطه «آ» به «ب» بروم؛ مثلا از «ليسبون» بروم «پورتو» ولي نميدانم كه مسير اين سفر مستقيم خواهد بود يا نه. حتی ممكن است اين وسط از يك شهر ديگر هم عبور كنم. منظورم اين است كه در سفر از مكاني به مكان ديگر، مسيرم هميشه پرپيچ و خم است، چون بايد با تكامل داستان همراه باشد كه شايد اينجا يا آنجا چيزي را ايجاب كند كه قبلا لازم نبوده. به عبارت ديگر هيچ چيز از قبل كاملا مشخص نيست و ممكن است در طول مسير اتفاقاتي برايتان بيفتد.
🔺اگر داستاني از قبل معين شده باشد (منظورم اين است كه تا ريزترين جزیيات آن در ذهن طرف مشخص شده باشد) به نظرم در عمل كاملا ناموفق خواهد بود. چنين كتابي ناگزير است پيش از آنكه به وجود بيايد، وجود داشته باشد! ولي واقعيت اين است كه كتاب بهتدريج به وجود ميآيد. اگر قرار باشد كاري كنم كه كتابي به اجبار، پيش از آنكه خودش به وجود بيايد، وجود داشته باشد، آن وقت كارم با ماهيت شكلگيري داستاني كه روايت ميشود در تضاد است. مثلا در مورد ايده اوليه رمان #كورى» بايد به شما بگويم كه در رستوراني منتظر بودم ناهارم را بياورند. ناگهان كاملا بيمقدمه به اين فكر افتادم كه چه ميشد اگر همه ما كور بوديم؟ بعد، انگار در جواب سوال خودم، فكر كردم ولي ما واقعا كور هستيم. اين نقطه شروع رمان بود. بعد از آن، فقط بايد رويدادهاي اوليه را طراحي ميكردم و ميگذاشتم عواقب آنها شكل بگيرد. «كورى» اينطور شروع شد.
فايل pdf دو اثر از اين نويسنده و فايل صوتى #كورى را در كانال صبح و شعر ببينيد😊👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
ادامه دارد...
@sobhosher
🔺#ژوزه_ساراماگو
من در نوشتن خيلي منضبط هستم، البته خودم را مجبور نميكنم چند ساعت معين در روز كار كنم ولي بايد روزانه مقدار معيني بنويسم كه معمولا معادل ٢ صفحه است. امروز صبح ٢صفحه از رمان جديدي را نوشتم و فردا ٢ صفحه ديگر خواهم نوشت. شايد به نظر شما روزي ٢ صفحه آنقدرها هم زياد نباشد، ولي كارهاي ديگري هم هست؛ نوشتن چيزهاي ديگر و جواب دادن به نامهها خيلي وقت ميگيرد (روي هم ميشود سالي ٨٠٠صفحه). اما در نهايت كاملا عادي هستم. عادتهاي عجيبوغريب ندارم. مسائل را بزرگ نميكنم.
🔺از همه مهمتر، كار نوشتن را بزرگ جلوه نميدهم. اصلا از اينكه بگويم دارم شقالقمر مىكنم بدم ميآيد. ضمنا از كاغذ سفيد هم واهمه ندارم. ميدانيد مقصودم چيست؟
خب خيلي از نويسندهها وقتي با كاغذ سفيد مواجه ميشوند و ميخواهند كاري را شروع كنند، برآشفته ميشوند، چون احساس ميكنند اول كار خيلي برايشان سخت است و نميدانند چه چيزي مىخواهند بنويسند ولي من از اينجور مشكلها ندارم.
🔻فقط براي اينكه بعد از نوشتن كارم دچار تغييرات اساسي نشود، اول داستان حواسم هست چه كار ميخواهم بكنم. از اينكه از كجا ميخواهم شروع كنم و به كدام نقطه ميخواهم برسم، تصور روشني دارم ولي هيچ برنامه خشك و انعطافپذيري در كار نيست. در نهايت، همان چيزي را ميگويم كه ميخواهم بگويم. براي توضيح منظورم غالبا از اين مثال قديمي استفاده ميكنم: ببينيد! من ميدانم كه ميخواهم از نقطه «آ» به «ب» بروم؛ مثلا از «ليسبون» بروم «پورتو» ولي نميدانم كه مسير اين سفر مستقيم خواهد بود يا نه. حتی ممكن است اين وسط از يك شهر ديگر هم عبور كنم. منظورم اين است كه در سفر از مكاني به مكان ديگر، مسيرم هميشه پرپيچ و خم است، چون بايد با تكامل داستان همراه باشد كه شايد اينجا يا آنجا چيزي را ايجاب كند كه قبلا لازم نبوده. به عبارت ديگر هيچ چيز از قبل كاملا مشخص نيست و ممكن است در طول مسير اتفاقاتي برايتان بيفتد.
🔺اگر داستاني از قبل معين شده باشد (منظورم اين است كه تا ريزترين جزیيات آن در ذهن طرف مشخص شده باشد) به نظرم در عمل كاملا ناموفق خواهد بود. چنين كتابي ناگزير است پيش از آنكه به وجود بيايد، وجود داشته باشد! ولي واقعيت اين است كه كتاب بهتدريج به وجود ميآيد. اگر قرار باشد كاري كنم كه كتابي به اجبار، پيش از آنكه خودش به وجود بيايد، وجود داشته باشد، آن وقت كارم با ماهيت شكلگيري داستاني كه روايت ميشود در تضاد است. مثلا در مورد ايده اوليه رمان #كورى» بايد به شما بگويم كه در رستوراني منتظر بودم ناهارم را بياورند. ناگهان كاملا بيمقدمه به اين فكر افتادم كه چه ميشد اگر همه ما كور بوديم؟ بعد، انگار در جواب سوال خودم، فكر كردم ولي ما واقعا كور هستيم. اين نقطه شروع رمان بود. بعد از آن، فقط بايد رويدادهاي اوليه را طراحي ميكردم و ميگذاشتم عواقب آنها شكل بگيرد. «كورى» اينطور شروع شد.
فايل pdf دو اثر از اين نويسنده و فايل صوتى #كورى را در كانال صبح و شعر ببينيد😊👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
ادامه دارد...
@sobhosher