صبح و شعر
647 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.24K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

فردوسی: امروز تهمینه از چشمان من‌ گریست، و دیروز زال‌زر در دلم. دستم به خون چندین نامور آغشته‌ست.
_ [ به مردی می‌رسد] در این شهرها که گذشتی، جایی چیزی ندیدی، شیشه‌ای، که با آن بشود واژه‌ها را بهتر دید و خواند؟

مرد: عوضی گرفته‌اید پدر!
فردوسی: [ شرمنده دور می‌شود] آه
__ روز تاریک است یا چشم من؟ چند تنی از روبه رو می‌آیند و می‌گذرند و به او می‌خندند.

جوانکی خوشمزگی می‌کند

جوانک: یک کلمه از عشق بگو!

فردوسی: [ در خم کوچه می‌رود] دروغ زیبایی میان اینهمه زشتی !
[ می‌غرد] دیدمش؛ زنی آرزو فروش!
[ می‌ماند_ اندوهگین ] آن‌گونه زنی، در آن گونه برزنی،
نام او ایران!

✍🏻: #بهرام_بیضایی
📚 : " دیباچه نوین شاهنامه"

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

چند پرنده، چند هزار پرنده باید بمیرند تا كسی، شاعری، شعری بگوید؟ از برگ‌ها نگفتم. یا از انسان‌ها.
چند میلیون؟ و چقدر شعر كم داریم و داستان. اغلب حذف می‌كنیم دیگر. نادیده گرفتن نیست، حذف كردن است، به عمد هم. حذف واقعیتی است كه دیده‌اند یا ندیده‌اند. اما نشده است _یا من دلم می‌خواهد تا حالا چنین اتفاقی نیافتاده باشد، برای هیچ‌کس _ كه پرنده‌ای به خاطر آن‌كه شاعری شعری بگوید پر پر بزند و بمیرد، یا آدمی به خاطر آن‌كه كسی داستانی را که برای من دارد اتفاق می‌افتد.‌
مگر نگفتم كه یك حركت دست، عاری از هر مفهومی كنایی حتا، همان‌قدر می‌تواند ارزش داشته باشد كه مرگ یك پرنده؟
می‌بینی كید! چقدر آرام شده‌ام؟ می‌بینی كه اندیشیدن به آن غالب بالقوه كه سرانجام این فروریختگی‌ها را در بر خواهد گرفت، حتما و گوش دادن به این كلمات چه جادوگری‌ها كه نمی‌كند، اما برای تو مگر می‌شود همیشه خواننده بود؟
نمی‌شود می‌دانم.
اما باور كن آنها كه در متن هستند بی دلهره یا تشویش داشتن در مورد این nonsense ها زندگی می‌کنند. تعریف زندگی كردن را، یا پیدا کردن حد و رسم انسان را باید از روی آن‌ها، از روی الگوی آن ها پیدا كرد. اما بگذار ببینم، شاید باز بشود خشمی،نفرتی، حسادتی چیزی با اذكار مجدد این اسم بی موسوم در خود ایجاد كنم، تا شاید باز بشود به خاطر تو هم كه شده، به خاطر آن قالب كذایی قلمی بزنم.

✍🏻: #هوشنگ_گلشیری
📚 : كریستین و كید
این داستان بدون آن که به سانتی‌مانتالیسم یا رمانتیسم
دچار شود، یک رمان عاشقانه
مدرن به زبان فارسی است.

📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

در یکی از روزنامه‌های فرانسه که لاپاطِری می‌نامند نوشته‌اند که شخصی چیزی ساخته است که آدم با آن مثل مرغ پرواز نماید و ادعا می‌کند که به قدر کبوتر و مرغ‌های دیگر می‌توانم بپرم.
دو بال بزرگ مانند بال مرغ ساخته است و این دو بال را با چرخی که به دست می‌گرداند حرکت می‌دهند.
دختر این شخص با این اسباب چند وقت پیش از این قدری به هوا رفته بود.
حالا می‌خواهد در پاریس امتحان نماید ولکن هیچ‌کس باور نمی‌کند که این شخص بتواند طوری بپرد که به کار بیاید و چنین می‌دانند که در سر این کار آخر گردنش خرد و شکسته خواهد شد و نوشته‌اند که اگر هم بتواند بپرد معلوم نیست که نفعش بیشتر از ضررش باشد. زیرا که دزدان نیز با این اسباب به بالای خانه‌های مردم خواهند آمد.
آن وقت گزمه‌ها و مستحفظین در هوا باید عقب دزدان بپرند و مانند بازها که در هوا مرغ‌ها را می‌زنند آن‌ها نیز دزدان را بزنند.


📚 : وقایع اتفاقیه، شماره ۳۲، پنجشنبه چهاردهم ذیقعده‌ی ۱۲۶۷ (۱۹ شهریور ۱۲۳۰ شمسی)


━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
#نثرفارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​—-

انسان شهرش را عوض می‌کند، کشورش را عوض می‌کند و کابوس‌ها را نه.
فرقی هم نمی‌کند سوار کدام قطار شده باشی و در کدام یک از ایستگاه‌های جهان پیاده شده‌ باشی، این تنها جامه‌دانی است که وقتی باز می‌کنی همیشه لبالب است از همان کابوس.
مثل شال نیم متری هلنا.
هی میل می‌زنی، دانه می‌اندازی، یکی زیر، یکی بالا، و بعد می‌بینی همیشه مشغول بافتن همان شالی.

✍🏻: #رضا_قاسمی
📚 : وردی که بره‌ها می‌خوانند

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

روز پاییزی آفتابی بود و سال، سال۱۳۴۸.من و جواد مجابی از وسط خیابان شاهرضا به آن طرف خیابان که دانشگاه بود می‌رفتیم درست وسط خیابان روی برجستگی که برای عابران تعبیه شده بود برای اولین بار چهره‌ی شاد و سرخ غلامحسین ساعدی را که تا آن وقت فقط عکس‌هایش را دیده و کارهایش را خوانده بودم درحالی که دست‌هایش را در جیب شلوارش کرده بود، به ما لبخند زد.
شوهرم در معرفی من گفت که تئاتر می‌خواند و او که نمی‌دانم قبلا کی ما را دیده بود گفت من هروقت شما را می بینم با یک بغل کتاب این ور و آن ور می‌روید.
مدت کوتاهی در وسط خیابان با یکدیگر صحبت کردیم و از همان لحظه فهمیدم که دوستی‌مان برقرار می شود.
به ما گفت که سری به او بزنیم.روز خوبی را در نیم روزی روشن و آفتابی با حضور گرم و شاد او شروع کردیم و تا دانشکده از او و کارهایش باهم صحبت کردیم...

✍🏻: #آسیه_جوادی فراخور گرامی زادروزش💐معروف به ناستین مجابی محقق، داستان نویس و پژوهشگر هنری و ادبی است.
📚 :تکه قبل از تکه شدن
این کتاب که از طرف نشر افراز و در مجموعه «ادبیات معاصر ایران در گذر زمان» منتشر شده، کتابی است در ۱۴ بخش که در هریک از این بخش‌ها یکی از وجوه کار غلامحسين ساعدی معرفی شده است.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher