.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
«پرندهی اسیر»
پرندهی آزاد
میوزد
بر گُردهی باد
شناور بر معبر رود
تا سرمنزل هموارهاش
موج میخورد بالهایش در تُرنجهی آفتاب و
بیهراس
آسمان را ازآن خود میداند. ــ
پرندهی دیگر اما
قفسیِ حصر تنگ وُ تارش
هیچ نمیبیند جز مات میلهها
بالهایش را چیده
بسته پاهایش را
از این است که گلویش میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
آزادی را به آواز میخواند. ــ
پرندهی آزاد در اندیشهی نسیمی دیگر است
در اندیشهی بادهای شرطه که از راه آهِ درختان میوزند
و کرمهای چلّه که در روشنای مرغزارانِ سپیده منتظرند
آسمان را
به نام خود میخواند او. ــ
پرندهی اسیر اما بر مزار آرزوها میماند
سایهاش نعرهی کابوس را فریاد میکند
بالهایش را چیده،
بسته پاهایش را
از این است که حنجره میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
به آواز میخواند
آزادی
✍🏻: #مایا_آنجلو
برگردان: آزاد عندلیبی
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
«پرندهی اسیر»
پرندهی آزاد
میوزد
بر گُردهی باد
شناور بر معبر رود
تا سرمنزل هموارهاش
موج میخورد بالهایش در تُرنجهی آفتاب و
بیهراس
آسمان را ازآن خود میداند. ــ
پرندهی دیگر اما
قفسیِ حصر تنگ وُ تارش
هیچ نمیبیند جز مات میلهها
بالهایش را چیده
بسته پاهایش را
از این است که گلویش میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
آزادی را به آواز میخواند. ــ
پرندهی آزاد در اندیشهی نسیمی دیگر است
در اندیشهی بادهای شرطه که از راه آهِ درختان میوزند
و کرمهای چلّه که در روشنای مرغزارانِ سپیده منتظرند
آسمان را
به نام خود میخواند او. ــ
پرندهی اسیر اما بر مزار آرزوها میماند
سایهاش نعرهی کابوس را فریاد میکند
بالهایش را چیده،
بسته پاهایش را
از این است که حنجره میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
به آواز میخواند
آزادی
✍🏻: #مایا_آنجلو
برگردان: آزاد عندلیبی
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
بوی خوشِ سنبل مثلِ مهی پریدهرنگ و تنک
بینِ من و کتابهایم نشسته
باد جنوب از اتاق میگذرد
و تنِ شعلهی شمع را میلرزاند.
عصبهایم تیر میکشند از صدای چکچکِ بارانِ پشتِ پنجره
و خیالم پریشان است
از جوانههای سبزی که آن بیرون،
در شب
سر برمیآورند.
چرا اینجا نیستی که فتحام کنی
با فراوانیِ عشقِ ناگزیرت.
✍🏻: #ایمی_لاول [ Amy Lowell / آمریکا ]
برگردان: آزاده کامیار
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
بوی خوشِ سنبل مثلِ مهی پریدهرنگ و تنک
بینِ من و کتابهایم نشسته
باد جنوب از اتاق میگذرد
و تنِ شعلهی شمع را میلرزاند.
عصبهایم تیر میکشند از صدای چکچکِ بارانِ پشتِ پنجره
و خیالم پریشان است
از جوانههای سبزی که آن بیرون،
در شب
سر برمیآورند.
چرا اینجا نیستی که فتحام کنی
با فراوانیِ عشقِ ناگزیرت.
✍🏻: #ایمی_لاول [ Amy Lowell / آمریکا ]
برگردان: آزاده کامیار
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher