صبح و شعر
653 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎵🎶🍂🍁
#موسيقى_خوب_بشنويم
#شعر_خوب_بخوانيم

نيامدى
ستاره دیده فروبست و آرمید ، بیا

شراب نور به رگ های شب دوید ، بیا
ز بس به دامن شب اشك انتظارم ریخت
گل سپیده شگفت و سحر دمید ، بیا
شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر كشید ، بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید ، بیا
به وقت « مرگم » اگر تازه می كنی دیدار
بهوش باش كه هنگام آن رسید ، بیا
به گام های كسان می برم گمان كه تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید ، بیا
نیامدی كه فلك خوشه خوشه پروین داشت
كنون كه دست سحر دانه دانه چید ، بیا
امید خاطر « سیمین » دل شكسته توئی
مرا مخواه از این بیش ناامید ، بیا
 
شعر:
#سيمين_بهبهانى
موسيقى و دكلمه: استاد #حسن_كسائى فراخور گرامى زادروزش مانا نام و يادش💐


@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🍁🍂

شبانه


شانه‌ات مُجابم می‌کند
در بستری که عشق
                        تشنگی‌ست

 
زلالِ شانه‌هایت
همچنانم عطش می‌دهد
در بستری که عشق
                        مُجابش کرده است.
 

شعر و آوا: #احمد_شاملو

🎼: #مرتضى_حنانه گرامى يادو نامش💐
شبتان شاد 🙏🏻🥰
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها🎼🎶🎵🍁🍂

#زنگوله_تنبل
خواب من و او

چشم هامان را به خوابی روشن بگذار
که به رود تاریک بیدار میشویم
بر خزه ها میهمانان را می بینیم
و به خویش می نگریم
ستاره ها به جامه هامان اندوهگینند
و من آن جایم عریان و دوست دارنده
و می گریم که رود تو را به ستاره ها برده ست
من آن جایم به حومه ها که اسبها
به شهر روشن می ریزند
آن جا که صبحگاه کلمات روییده ست
چون کشتی ای که غرق می شود
با مسافران و سوت زنان به ابرها
درختان چرا خاکستر های ما را به تن می کنند
در مه چرا دور می شوند
و اکنون که مرداب ها می رسیم
بر برجهامان چگونه می بینند ؟

✍🏻 : #هوشنگ_چالنگی گرامى ياد و مانا نامش🍀
شاعر نمی میرد یا می میرد تا بماند.

شبتان آرام و رام🥰🙏🏻

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🍂🍁

"انجماد"
تق تق تَ تَق تق هووو هوا بوران و کولاکه
توو ظهر آفتای هوا وقتی که اینجوره
میگن یه جایی گرگ مادر توله زاییده
دلشوره داره توو دلم رختاشو میشوره
سرما یه جوری کل شعرو زیر و رو کرده
حس میکنم خوابم هنوز و غرق ِ کابوسم
هر شب شبیه موقع جون دادن ققنوس…

شعر و آوا: #علیرضاآذر فراخور گرامى زادروزش 💐


@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🍁🍂

"ترس"
من از شب های تاریک بدون ماه می ترسم

نه از شیر و پلنگ ، از این همه روباه می ترسم


مرا از جنگ رو در روی میدان گریزی نیست

ولی از دوستان اب زیر کاه می ترسم

من از صد دشمن دانای لامذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل نا آگاه میترسم

پی گم گشته ام در چاه نادانی نمیگردم
اصولاً من نمیدانم چرا از چاه می ترس

اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید اما
نه از سختی راه، از سستی همراه میترسم

من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم

من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خودخواه میترسم

مرا از داریوش و کوروش و این جمله ،باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه می ترسم

نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان اما
ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم

خدای من نمی دانم چرا از تو نمی ترسم
ولی از این برادرهای حزب الله می ترسم

چو "کیوان"بر مدار خویش میگردم ، ولی گاهی
از این سنگ شهاب و حاجی گمره می ترسم

شعر و آوا: #مرتضى_کیوان_هاشمی فراخور گرامى زادروزش💐


شبتان شاد🙏🏻🥰
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها🎼🎵🎶🍁🍂

نامه نیما به همسرش
✍🏻: #نیما_یوشیج فراخور گرامى زادروزش💐مانا ياد و نامش
گردآوری : #سیروس_طاهباز
🎤: استاد #علی_گلزاده

عمرمهربانی ها وشادی ها تان بلند 💐🙏
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🍂🍁

چه می گذرد در دلم
که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است
چه می گذرد در خیالم
که قلقل نور از رگهایم به گوش می رسد
چه می گذرد در سرم
که جر جر طوفان بند شده در گلویم می لرزد

سراسر نامها را گشته ام
و نام تو را پنهان کرده ام
می دانم شبی تاریک در پی است
و من به چراغ نامت محتاجم
طوفانهایی سر چهارراه ایستاده اند و
انتظار مرا می کشند
و من به زورق نامت محتاجم
آفتاب را سمت خانه تو گیج کرده ام
گل آفتاب گردان ونگوگ
حضور تو چون شمعی ته دره کافی است
که مثل پلنگی به دامن زندگی در افتم
قرص ماه حل شده در آسمان

چه می گذرد در کتابم
که درختان بریده بر می خیزند
کاغذ می شوند
تا از تو سخن بگویم

چه می گذرد در سرم
که در نوک پا قدم بر می دارند ، ببر و خدا
در خیالم

شعر و آوا: #شمس_لنگرودی فراخور گرامى زادروزش💐

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎵🎶🍂🍁

مبارک باد.
سفرهایی که رؤیای مرا شط ّ پری کردند
٬
کنار چشمه هنگامی که اسبم را رها کردم
کمانم را به نوک شاخه‌ای بستم
کتاب و خامه‌ام را تکیه دادم بر درخت سرو...
کنار چشمه،هنگامی که جام داستانم را تهی کردم
که از نو آب بردارم
                        ( از آن باریکه‌ی روشن که نهر دوردستی بود)
گمان بردم که آنجا زندگان دیگری هستند غیر از ما
که در آئینه تصویرند- دور از انعکاس دیگران
                                                          اصلند، نه تکرار

پس از غوصی که در شط ّ پری کردم
پی بیگانگان آب، نظم عکسهایش را برآشفتم
همین که موجها آرام شد
                دریافتم در چشمه چیزی نیست
                                                  جز رنگین کمان و سرو
و دیدم پنچه‌ای در جام روئیده‌ست
٬
سیامستم
از انگشت پری‌هایی
که با شعر اشارت
                      داستان‌های مرا انگشتری کردند.

شعر و آوا: #محمدعلی_سپانلو فراخور گرامى زادروز شاعر تهران💐 مانا نام و يادش🙏🏻

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🍁🍂

قصیده آبی خاکستری سیاه
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خکستری بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما…

شعر و آوا: #حميد_مصدق
گرامى ياد و مانا نامش💐

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎵🎶❄️⛄️🌨

همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این
آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن
سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هم آغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با
ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک
پنجره می خوانند
آه….

✍🏻: #فروغ_فرخزاد فراخور گرامى زادروزش💐


@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🌧☃️❄️

وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم
گویی شکست شیر را از موش باور میکنم

وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم
من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم

وقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زند
وان دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم

بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن
با تخت جمشید کهن من عمر را سر می کنم….

✍🏻🎤: #مصطفی_بادکوبه ای فراخور
زادروزش💐

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵❄️🌨⛄️

🔥جشن سده🔥
——
ای آتش سرخ تیرگی سوز
ای روشن آشیان بر افروز
ای بر شده آتش نیایش
ای خرمن گرم سوز سرکش
از دور مهین گو کیانی
هوشنگ نژاده یادمانی
آورد ترا به فر و فرهنگ
چون گو هر سفته از دل سنگ
افروخت به هیمه‌های سوزان
بس آتش پر فروغ و تابان
وان روز نشاط و گاه امید
جشن سدهٔ خجسته نامید
ای معبد مهر از تو روشن
هر گلخن مرده از تو گلشن
از نور تو آسمان بر افروخت
دم سردی خاک و تیرگی سوخت
مهر تو به خاک مرده جان داد
بر آب فسرده دل روا ن داد
دم سردی و هیبت زمستان
بردی به فروغ خویش آسان
آری تو فروغ ایزدانی
آرایش بزم موبدانی
جشن سده از تو یادگار است
میلاد سحر به شام تار است
ای آتش جان فروز تابان
با مهر چو بسته‌ای تو پیمان
هر تیره که اهرمن بزا ید
در پای فروغ تو نپاید
اینک به امید پاک دادار
آن یاور مهربان و غمخوار
بر خیزم و دست بر فشانم
وز شوق سرود تازه خوانم
از هیمه اجاق بر فروزم
غمنامهٔ تیرگی بسوزم
اکنون که زمان شاد ما نیست
هنگامهٔ بزم و کامرا نیست
ای یار خجسته ای نکوکار
از چهره نقاب غصه بر دار
از عشق تو آتشی به پا کن
دلتنگی و خامشی رها کن
تا باد جهان به کام تو نوش
آیین کهن مکن فراموش

✍🏻و🎤: استاد #هماارژنگی

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها🎼🎶🎵🌸🍃

#شعر_خوب_بخوانیم

این عشق
به این سختی
به این تُردی
به این نازکی
به این نومیدی


این عشق
به زیبایی روز و
به زشتی زمان
وقتی که زمانه بد است

این عشق
این اندازه حقیقی
این عشق
به این زیبایی به این خجسته گی به این شادی و
این اندازه ریشخند آمیز
لرزان از وحشت چون کودکی در ظلمات
و این اندازه متکی به خود
آرام ، مثل مردی در دل شب

این عشقی که وحشت به جان دیگران می اندازد
به حرفشان می آورد
و رنگ از رخسارشان می پراند

این عشق ِ بُزخو شده _ چرا که ما خود در کمینشیم _
این عشق ِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پایان یافته انکار شده از یاد رفته
_ چرا که ما خود جرگه اش کرده ایم زخمش زده ایم پامالش کرده ایم
تمامش کرده ایم منکرش شده ایم از یادش برده ایم ،
این عشق ِ دست نخورده ی هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی
از آن ِ توست از آن من است
….

🎤: #احمدشاملو
✍🏻: #ژاک_پره‌ور
برگردان: احمد شاملو

@sobhosher
Audio
#دكلمه_ها 🎼🎶🎵🌾🍃

“درسایه سار سایه”

(در سرای بی کسی بی کس درآ
هر چه را بگذار بیرون سرا)...🌼

شعر و خوانش شعر: #بختیاری
تضمین شعر سایه

موسیقی: سه گاه از #پرویز_یاحقی

آفتاب شعر فارسی بی سایه 🖤شد.

درگذشت هوشنگ ابتهاج را به تمامی دوست‌داران شعر و ادب تسلیت می‌گوییم.


شبتان آرام و رام🥰🙏🏻
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها🎤🎼🎶🎵❄️🌧

شرمنده که دمساز غمت کرده‌ام ای دل
بازیچه‌ی دست ستم‌ات کرده‌ام ای دل


بااینکه شنیدم به جهان عشق دروغ است
با سنگ‌دلان همقسم‌ات کرده‌ام ای دل

با لرزه و پس لرزه‌ی افتـاده به شانه
ویرانه‌تر از شهر بمت کرده‌ام ای دل


اینجا که کسی نیست دگر اهل محبت
با غصه و غم هم قدمت کرده‌ام ای دل


دیوانه تو را خواندم و در چشم خلایق
بیهوده تو را متهم‌ات کرده‌ام ای دل



✍🏻: #جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59

🎤: #ژیوان @ArShmusic

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دكلمه_ها🎼🎶🎵🍃🌸
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

✍🏻: #حافظ
🎤: #فاطمه_زندی
گروه حافظ پژوهی تماشاگه راز

@sobhosher