😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 روزی به #صادق_هدایت گفتم : داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند .
قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت :
«مادر شوهری با عروس خود بد رفتاری میکرد ...
روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود .
عروس پای مادر شوهر را بلند کرد و در تنور افکند.
این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچ وقت عروس و مادر شوی را نباید در خانه تنها گذاشت !»
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت:
این هم داستان با نتیجه! 😉😁
✍🏻: #حبیب_یغمایی
@sobhosher
🔹 روزی به #صادق_هدایت گفتم : داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند .
قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت :
«مادر شوهری با عروس خود بد رفتاری میکرد ...
روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود .
عروس پای مادر شوهر را بلند کرد و در تنور افکند.
این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچ وقت عروس و مادر شوی را نباید در خانه تنها گذاشت !»
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت:
این هم داستان با نتیجه! 😉😁
✍🏻: #حبیب_یغمایی
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
چو عیسا تا توانی خفت بیجفت
مده نقدِ تجرد را ز کف مفت
✍🏻: #جامی
🟡 چه بلند اقبال بودهاست حضرت جامی؛ اگر امروز بود قطعا به دلیل تبلیغ علیه ازدواج و افزایش جمعیت به دادگاه احضار میشد.😟
@sobhosher
چو عیسا تا توانی خفت بیجفت
مده نقدِ تجرد را ز کف مفت
✍🏻: #جامی
🟡 چه بلند اقبال بودهاست حضرت جامی؛ اگر امروز بود قطعا به دلیل تبلیغ علیه ازدواج و افزایش جمعیت به دادگاه احضار میشد.😟
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 وضعیتِ دستشوییهای قدیم
بر مستراح کوپَله سازیدهست
بر مستراح کوپَله کاشنیدهست؟!
✍🏻: مُنجیک (شاعرِ قرنِ چهارمِ هجری)
کوپَله یعنی قفل. (واژۀ قفل عربیشدۀ همین کوپَله است.)
#معنیِ_بیت:
به درِ دستشویی قفل زدهاست.
تا حالا دیدهاید کسی به درِ دستشویی قفل بزند؟!
📚: گزین گویهها
✍🏻: #بهروز_صفرزاده
😉 ظاهراً دستشوییهای تاجیکستان هم مانند قدیم ایران بی چفت و بست و بی در و پیکر بودهاند که آقای ضرغامی باطیب خاطر همه جا را بر رسی کردند و ویدئو گزفتند😄
@sobhosher
🔹 وضعیتِ دستشوییهای قدیم
بر مستراح کوپَله سازیدهست
بر مستراح کوپَله کاشنیدهست؟!
✍🏻: مُنجیک (شاعرِ قرنِ چهارمِ هجری)
کوپَله یعنی قفل. (واژۀ قفل عربیشدۀ همین کوپَله است.)
#معنیِ_بیت:
به درِ دستشویی قفل زدهاست.
تا حالا دیدهاید کسی به درِ دستشویی قفل بزند؟!
📚: گزین گویهها
✍🏻: #بهروز_صفرزاده
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 یکی سخن ماهی🐠 میگفت یکی گفتش که خاموش تو چه دانی که ماهی 🐡چیست؟
چیزی که ندانی چه شرح دهی؟ گفت من ندانم که ماهی 🐟چیست؟ گفت: آری،
اگر میدانی نشان ماهی بگو :
گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر.
گفت: خه من خود میدانستم که تو ماهی را نمیدانی الا اکنون که نشان دادی چیزی دیگر معلوم شد که تو گاو را از اشتر نمی دانی !
📚: مقالات شمس
✍🏻: #شمس_الدین_محمد_تبریزی
تصحیح :محمد علی موحد
و خوب است بدانیم که قطار🚂 حرکت میکند نه ریل 😉
@sobhosher
🔹 یکی سخن ماهی🐠 میگفت یکی گفتش که خاموش تو چه دانی که ماهی 🐡چیست؟
چیزی که ندانی چه شرح دهی؟ گفت من ندانم که ماهی 🐟چیست؟ گفت: آری،
اگر میدانی نشان ماهی بگو :
گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر.
گفت: خه من خود میدانستم که تو ماهی را نمیدانی الا اکنون که نشان دادی چیزی دیگر معلوم شد که تو گاو را از اشتر نمی دانی !
📚: مقالات شمس
✍🏻: #شمس_الدین_محمد_تبریزی
تصحیح :محمد علی موحد
و خوب است بدانیم که قطار🚂 حرکت میکند نه ریل 😉
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🍉🍂مقایسه یلدای قدیم و یلدای جدید
🍉یلدای قدیم:
همه در زیرِ کرسی مینشستیم
به غیر از تخمه، فندق میشکستیم
سماور بود و ایضاً چای تازه
کنارش قند با خرمای تازه
پدر میخواند با لپهای قرمز
«مرا عهدی ست با جانانِ» حافظ
غذا هم قیمه بود و آشِ شلغم
کنارش بود کوکا یا که زمزم
یکی از بهرِ همسر شال میبافت
برای سردی آن سال میبافت!
تمام خوردنیها مشتری داشت
انارِ ساوه طعم دیگری داشت
من و «یلدا» حسابی شاد بودیم
ز بند غصهها آزاد بودیم
وَ تا بعد از سحر بیدار بودیم
نه فکر درس و کار و بار بودیم…
🍉یلدای مدرن
پیامی داد بابا در تلگرام
که «امشب هست اینجا سفره و شام
ولیکن شاممان باشد رژیمی!
گذشت آن حال و احوال قدیمی!
اگر که مایلید امشب بیایید
وگرنه شاد باشید هرکجایید!»
و ما رفتیم و یک گوشه نشستیم
کمی در لاکِ خود تخمه شکستیم
نه کرسی بود و نه یک چای تازه
نه حتی یک عدد خرمای تازه
سپس آورد مادر چای لیپتون
که طعمش بود مثل طعم ناخن
برادر آمد اما آخر شب
سر و وضعش کثیف و نامرتب
سرش پیوسته بودش توی گوشی
درون گوش او هم بود گوشی!
و خواهر بود پای ماهواره
که گیرد با پیامک گوشواره!
زنم در گوشهای سرگرم لپتاپ
و آهنگ مسیجش بود «هاپهاپ»
و «یلدا» خواب، چون کنکور دارد
دلش از ترس رتبه شور دارد
نه حافظ بود و نه اشعار تازه
همه بی روح، مانندِجنازه
برادر شاکی از یک باجناغو …
وَ خواهر نیز درگیر طلاق و …
بدم آمد از این اوضاع خانه
همینطور از انار و هندوانه
نمیخواهد که خیلی شیک باشیم
فقط یلدا به هم نزدیک باشیم
✍🏻: #امیرحسین_خوشحال
@sobhosher
🍉🍂مقایسه یلدای قدیم و یلدای جدید
🍉یلدای قدیم:
همه در زیرِ کرسی مینشستیم
به غیر از تخمه، فندق میشکستیم
سماور بود و ایضاً چای تازه
کنارش قند با خرمای تازه
پدر میخواند با لپهای قرمز
«مرا عهدی ست با جانانِ» حافظ
غذا هم قیمه بود و آشِ شلغم
کنارش بود کوکا یا که زمزم
یکی از بهرِ همسر شال میبافت
برای سردی آن سال میبافت!
تمام خوردنیها مشتری داشت
انارِ ساوه طعم دیگری داشت
من و «یلدا» حسابی شاد بودیم
ز بند غصهها آزاد بودیم
وَ تا بعد از سحر بیدار بودیم
نه فکر درس و کار و بار بودیم…
🍉یلدای مدرن
پیامی داد بابا در تلگرام
که «امشب هست اینجا سفره و شام
ولیکن شاممان باشد رژیمی!
گذشت آن حال و احوال قدیمی!
اگر که مایلید امشب بیایید
وگرنه شاد باشید هرکجایید!»
و ما رفتیم و یک گوشه نشستیم
کمی در لاکِ خود تخمه شکستیم
نه کرسی بود و نه یک چای تازه
نه حتی یک عدد خرمای تازه
سپس آورد مادر چای لیپتون
که طعمش بود مثل طعم ناخن
برادر آمد اما آخر شب
سر و وضعش کثیف و نامرتب
سرش پیوسته بودش توی گوشی
درون گوش او هم بود گوشی!
و خواهر بود پای ماهواره
که گیرد با پیامک گوشواره!
زنم در گوشهای سرگرم لپتاپ
و آهنگ مسیجش بود «هاپهاپ»
و «یلدا» خواب، چون کنکور دارد
دلش از ترس رتبه شور دارد
نه حافظ بود و نه اشعار تازه
همه بی روح، مانندِجنازه
برادر شاکی از یک باجناغو …
وَ خواهر نیز درگیر طلاق و …
بدم آمد از این اوضاع خانه
همینطور از انار و هندوانه
نمیخواهد که خیلی شیک باشیم
فقط یلدا به هم نزدیک باشیم
✍🏻: #امیرحسین_خوشحال
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 آیا باورتان میشود که ما خیلی پیش از روزگارِ جنابِ ادیسون، در قرنِ یازدهمِ هجری،
شاعری داشتهایم که با شعلۀ آهش چراغِ برق را روشن میکرده؟! 😁
موجِ اشکم ابر را آلودهدامن میکند
شعلۀ آهم چراغِ برق روشن میکند
✍🏻: #فیاض_لاهیجی (قرنِ یازدهمِ هجری)
دیوان، به کوششِ ابوالحسنِ پروینِ پریشانزاده، تهران: علمی و فرهنگی، چاپِ اول، ۱۳۶۹، ص ۲۴۱.
@sobhosher
🔹 آیا باورتان میشود که ما خیلی پیش از روزگارِ جنابِ ادیسون، در قرنِ یازدهمِ هجری،
شاعری داشتهایم که با شعلۀ آهش چراغِ برق را روشن میکرده؟! 😁
موجِ اشکم ابر را آلودهدامن میکند
شعلۀ آهم چراغِ برق روشن میکند
✍🏻: #فیاض_لاهیجی (قرنِ یازدهمِ هجری)
دیوان، به کوششِ ابوالحسنِ پروینِ پریشانزاده، تهران: علمی و فرهنگی، چاپِ اول، ۱۳۶۹، ص ۲۴۱.
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 مردی را که گمان میبرد پیغمبر است نزدِ مُعتَصِم آوردند.
مُعتَصِم گفت:
شهادت میدهم که تو پیامبری احمقی.
گفت: بر هر قوم پیامبری مانندِ ایشان فرستاده میشود.
مُعتَصِم از گفتارِ او بخندید.
📚: رسالۀ دلگشا
کلیاتِ عبیدِ زاکانی، به کوششِ محمدجعفر محجوب، نیویورک، ۱۹۹۹، ص ۲۶۹.
✍🏻: #عبیدزاکانی
یعنی این سالها مانند خودمان را انتخاب کردهایم؟ 🤨
@sobhosher
🔹 مردی را که گمان میبرد پیغمبر است نزدِ مُعتَصِم آوردند.
مُعتَصِم گفت:
شهادت میدهم که تو پیامبری احمقی.
گفت: بر هر قوم پیامبری مانندِ ایشان فرستاده میشود.
مُعتَصِم از گفتارِ او بخندید.
📚: رسالۀ دلگشا
کلیاتِ عبیدِ زاکانی، به کوششِ محمدجعفر محجوب، نیویورک، ۱۹۹۹، ص ۲۶۹.
✍🏻: #عبیدزاکانی
یعنی این سالها مانند خودمان را انتخاب کردهایم؟ 🤨
@sobhosher