صبح و شعر
653 subscribers
2.14K photos
280 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ .

جامعه‌ی خِرد ناستیز، همواره دو پا داشته است، دو پایی که در حرکتِ خود، گذشته را به آینده پیوند می‌زند.
اما جوامع خِرد ستیز، همواره دچار صرعِ "مرغ یک پا دارد" شده‌اند و بر آن خطا پافشرده‌اند تا سرانجام در لحظه‌ای به سر درآیند.
چون قوی‌ترین لنگ پا هم نمی‌تواند فشار بار فرود آمده را یک‌جا و یک‌نفس تحمل کند و سرانجام به زانو در می‌آید. این خُرد شدن زیر فشار، تجربه‌ای‌ست که ما آزموده‌ایم و کماکان در کار آزمودن آن هستیم..

✍🏻: #محمود_دولت‌آبادی فراخور گرامی زادروزش💐
(۱۰مرداد۱۳۱۹)
فضای اکثر نوشته‌های دولت‌آبادی در روستاهای خراسان رخ می‌دهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر می‌کشد.مقابله و مبارزه فرد با جامعه، مسیر اصلی حرکت آدم های دولت آبادی در بیشتر داستان‌های اوست.با نثری پرداخته و شاعرانه و اصطلاحات و کلماتی که گه‌کاه به نمایش و آهنگ و طنین وساخت ،بیش از بیان موضوع و حوادث داستان متعهد و متجلی‌اند.

📚: نون نوشتن
فایل pdf کتاب در کانال موجود است👆🏻👀🔍
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━

کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی
کسی که داده مرا از خودم امان ، تو نباشی؟

کجای زندگیم دست می‌دهد که به تلخی
گریزم از تو و آغوش مهربان، تو نباشی؟

کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی؟

کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی؟

به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی؟

تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی؟

هزارچشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی؟

✍🏻: #عبدالجبار_کاکایی (۴۲/۶/۱۵) شاعر ، نویسنده و منتقد فراخور گرامی زادروزش💐
کاکایی ، شاعری‌ست با رویکردی اجتماعی و گه‌گاه گلایه‌های اعتراضی!
نکتۀ مثبت و قابل توجه در خصوص ایماژ شعری کاکایی این که ، وی غزل خود را گرفتار ایماژیسم – اصالت دادن به تصویر – نکرده است و تصویر ، همواره در خدمت عاطفه شعری به کار گرفته شده است.

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━

آتش پنهان

گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانه هستی
کوتاه
جز به افسوس نمی‌خندد مهر
جز به اندوه نمی‌تابد ماه
باز در دیده غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامی‌هاست
شاخه‌ها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگ‌ها سوخته از بوسه مرگ
تک تک از شاخه فرومی‌ریزند
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می‌لرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیز نیست
غنچه‌ام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست.


✍🏻: #فریدون_مشیری فراخور گرامی زادروزش مانا یاد و نامش💐
مشیری، شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده‌ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی‌های خاص خود، به شعرش چهره‌ای کاملاً مشخص داده بود.

فرارسیدن پاییز زیبا خجسته💐

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━

«يك روز خوب»

…دستی به مو‌هایش می‌کشد و کاملا به طرف مرد کماندو می‌چرخد. از یک طرف از دیدن مرد کماندو به شدت ترسیده و از طرف دیگر نمی‌داند چرا خنده‌اش گرفته است. «من که درِ ورودی بام را از پشت بسته بودم پس او چگونه به بام خانه من آمده؟» با دستپاچگی می‌پرسد:
– شما از کجا آمدید؟! من دَرِ… شما. شما. شما ایرانی هستید!؟ کشور اشغال شده!؟
مرد کماندو باشنیدن این پرسش، شلیک خنده را سر می‌دهد و با صدای بلند می‌خندد. انباردان به خود می‌آید و سعی می‌کند خودش را جمع و جور کند. از همین رو سراسیمه به جمع کردن بساط روی میز می‌پردازد. و وقتی شیشه نیم خورده توی دستش است مرد کماندو را رو در روی خود می‌بیند. هر دو لحظه‌ای به همدیگر نگاه می‌کنند.
– اهووم… ایرانی‌ام! قرار بود کی باشم؟
– آخه…
مرد کماندو حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید. البته با تحکم:
– اسمت چیه؟
– انباردان!
– اصله؟! و به شیشه ویسکی اشاره می‌کند. انباردان میل ِمیه‌مان ناخوانده را در چشمانش می‌بیند. پس بلا فاصله می‌گوید:
– اصلِ اصل!
– تنهایی؟
انباردان در حالی که لیوان خالی را برای مرد کماندو پر می‌کند می‌گوید:
– تنهای تنها. زنم یک هفته اس رفته آنتالیا و تا دو هفته دیگه نمی‌یاد!
– خب! متوجه شدم. اون رفته آنتالیا و تو آنتالیا رو آوردی اینجا، روی بام. اونم وسط تهرون! یخ داری؟!
انباردان تکه‌ای یخ توی لیوان مرد کماندو می‌اندازد و می‌گوید:
– بفرمایید بنشینید.
این را می‌گوید و جا را برای مرد کماندو خالی می‌کند. کماندو می‌گوید:
– اسمتو پرسیدم تا بدونم با کی مِی‌ می‌زنم. هر چیزی رسمی داره. من اسمم کهن فکره. همکارام بهم می‌گن اسپایدرمن!
اسپایدرمن این را می‌گوید وبه صدای بلند می‌خندد. سپس در حالی که لیوان را به سمت انباردان می‌گیرد می‌گوید:
– به سلامتی!
و محتوی لیوان را یکباره سر می‌کشد. انباردان بشقاب گوجه و خیار شور را به طرف میهمانش هل می‌دهد. میهمان پشت دستش می‌زند و بدین نحو از او تشکر می‌کند.
لیوان پر و خالی می‌شود. مستی به همراه خنده‌های مرد کماندو تا دور دست خیابان به گوش همکارانش می‌رسد. آفتاب دیگر مستقیم نمی‌تابد. انباردان به صرافت می‌افتد همکاران مرد آن پایین منتظر او هستند.
– ببخشید رفیق عزیز! جسارتاً، زمان زیادی گذشته، یه وقت همکارات نگرانِ…!
– حواسم هس. تهِ شیشه رو که خالی کنی من رفتم!
انباردان آخرین قطره‌های شیشه را توی لیوان می‌ریزد. می‌ه‌مان محتوی لیوان را یک جا سر می‌کشد و بلافاصله با پشت دست، لبانش را پاک می‌کند. بعد باتوم سیاه و بلندش را که از همان لحظه نشستن از فانسقه‌اش جدا کرده بود از نو به آن وصل می‌کند و از جایش بلند می‌شود و در حالی که سعی می‌کند تعادلش را حفظ کند، با لحنی مستانه به میزبانش می‌گوید:
– لطفا راهنماییم کن راه خروج رو پیدا کنم.
انباردان با نگرانی می‌پرسد:
– بشقاب‌ها؟ مگه برا بردن اونا نیومده بودی؟
– مهم نیس!
انباردان در حالی که در ِ راه پله را برای میهمانش باز می‌کند از نو می‌پرسد:
– اما همکارات! یه وقت… پس بذار یه خورده چای خشک برات بیارم تا بوی دهانت بره؟
– نگران نباش. اونا به این بو عادت دارن. می‌گم یکی از دوستای قدیمم رو دیدم و…
اما انباردان نگران است.
– من تو انباری یه بشقاب کهنه…
مامور حرفش را قطع می‌کند.
– گفتم که… نگران نباش! همه چیز روبراهه رفیق!
آن‌ها دیگر دم در خروجی هستند. کماندو نگاه مستانه‌ای به انباردان می‌اندازد و دستش را برای خداحافظی جلو می‌آورد.
– راستی! تا یادم نرفته بگم. من مامور ویژه مبارزه با قاچاق انسان هستم. تنهایی زیاد خوب نیس! اگه دوست لطیف و خوشگلی خواستی خبرم کن. تنهایی عرق خوردن لطفی نداره!
انباردان حرف‌های مرد کماندو را به حساب مستی‌اش می‌گذارد. مرد کماندو در حالیکه از انباردان دور می‌شود سرش را بر می‌گرداند و از نو می‌گوید:
– روز خوبی بود رفیق!
انباردان گیج و گنگ نگاهش می‌کند. اما وقتی احساس می‌کند دارد مرد کماندو را از دست می‌دهد داد می‌زند:
– اسمت؟ اسمت یادم رفت!
مرد کماندو از‌‌ همان نیمه‌های کوچه داد می‌زند:
– کهن فکر. ولی اسپایدرمن بهتر تو حافظه میمونه. به هر همکاری بگی اسپایدرمن سه سوت میام پیشت!
و در پیچ کوچه گم می‌شود.

✍🏻: #قاسم_كشكولی فراخور گرامى زادروزش💐

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می‌سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می‌فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می‌گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می‌بهارمت!!!
.

✍🏻: #سیدمهدی_موسوی فراخور گرامی‌زادروزش💐
او بر این باور است که غزل پست مدرن شعریست که زندگی امروز و دغدغه ها ی فلسفی جامعه امروز درآن نمود داشته باشد. غزل پست مدرن با وجودآنکه از اروپا الهام نگرفته اما دارای تلفیق سنت و مدرنیسم است. به زعم او شاید نتوان به طور قطعی قضاوت کرد که چه اثری پست مدرن است و چه اثری نیست، اما میگویند "پست مدرنیست به بزرگی و گستردگی ادعای پست مدرن است" تفکری که پشت آثار است از اثر پست مدرن می سازد نه خود اثر بی واسطه.



━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━

خانه‌ای سیاه در تاریکی

آن روز در یوئی دونگ
باران می‌بارید
و بدنم به همراهی جانم
با هر قطره اشک به هم می‌پیچید از رنج

راه بیفت
دودل شدی؟

به چه فکر می‌کنی که اینطور از درد به خود می‌پیچی؟

راه افتادم به سمت خاطراتی که
روی یک تیر چراغ برق شکل گرفت
بالا را نگاه کردم و در هاله نور
یک خانه سیاه شکل گرفت
خانه سیاهی از جنس نور

آسمان تاریک بود و در آن تاریکی
پرندگانی مسکن داشتند
که در جریانی به سمت بالا
وزن بدنشان را می‌کاستند
چند بار دیگر باید بمیرم
تا چنین سبکبال شوم؟
تا کسی نتواند به چنگم بیاورد.

چه رویایی چنین دوست داشتنی است؟
چه خاطره‌ای
ابن قدر درخشان است؟
ببار چون نوک انگشتان مادری
که چنگ می‌زند میان ابروان ژولیده من
گونه‌های یخ‌زده را ناز می‌کند
و باز همان‌جا را ناز می‌کند
زود باش راه بیفت

✍🏻: #هان_کانگ
برگردان فارسی: علیرضا بهنام

هان کانگ شاعر و نویسنده اهل کره جنوبی #نوبل ادبیات ۲۰۲۴را به دلیل «نثر شاعرانه» تصاحب کرد که به گفته آکادمی نوبل با آن به «آسیب‌های تاریخی» می‌پردازد و «شکنندگی زندگی بشر» را آشکار می‌کند.

پیش از این با رمان "گیاهخوار" برنده جایزه بوکر سال دوهزار و شانزده شده بود.
#نوبل_ادبیات
📎فایل pdf کتاب گیاه‌خوار را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

«زندگی فقط دورریختن نیست. خطری که برای فکر ماست نزدیکیِ پایانِ عمر است و درنتیجه بی‌حوصله شدن، مثل کسی که از بندی از فراز تخته سنگی آویزان است و حس خستگی می کند. بکند، اما ول کردنِ بند، زودتر در قعرِ دره افتادن است_دره ی فساد و افتادنِ وجدان و وظیفه‌ی وجدانی. بند را اگر نگیری، همه‌ی عمر گذشته را “لاطایل” کرده‌ای. تا وقت هست یا باید درست دید و با درستی گفت، و بی هراس گفت، و روشن گفت، یا باید قبول کرد که فی الواقع بدجوری قلابی بوده‌ایم»


✍🏻: #ابراهیم_گلستان فراخور گرامی( ۲۶مهر )زادروزش مانا یاد و نامش💐
از ویژگی‌های داستان‌نویسی گلستان، خلق مجموعه داستان‌های به هم مرتبط است. در حالی که چنین سبکی در غرب سابقه طولانی‌تری دارد، این نوع داستان‌نویسی در ایران با گلستان آغاز می‌شود اما نکته مهم در این نوع آثار گلستان، خلق نوعی جدید از داستان‌نویسی است که در ادبیات کلاسیک ایران، مانند منطق الطیر، ریشه دارد. این نوع داستان‌ها نه براساس درون‌مایه یا شخصیت‌های داستانی، بلکه براساس ساختارهای مشابه به یکدیگر مرتبط می‌شوند.
درونمایه اصلی داستانهای گلستان درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران معاصر، از آغاز قرن چهاردهم شمسی تا اوایل دهه پنجاه است.موضوع داستان های او را مبارزات حزبی، فعالیتهای سیاسی و سرخوردگی قهرمانان،تاثیر تحولات اجتماعی برزندگی فردی انسان‌ها،رویارویی سنت و تجدد،جهل عمومی و خودکامگی تشکیل می‌دهد.

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏—

@ebrahimgolestanc
@sobhosher