صبح و شعر
657 subscribers
2.13K photos
278 videos
331 files
3.21K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

روز پاییزی آفتابی بود و سال، سال۱۳۴۸.من و جواد مجابی از وسط خیابان شاهرضا به آن طرف خیابان که دانشگاه بود می‌رفتیم درست وسط خیابان روی برجستگی که برای عابران تعبیه شده بود برای اولین بار چهره‌ی شاد و سرخ غلامحسین ساعدی را که تا آن وقت فقط عکس‌هایش را دیده و کارهایش را خوانده بودم درحالی که دست‌هایش را در جیب شلوارش کرده بود، به ما لبخند زد.
شوهرم در معرفی من گفت که تئاتر می‌خواند و او که نمی‌دانم قبلا کی ما را دیده بود گفت من هروقت شما را می بینم با یک بغل کتاب این ور و آن ور می‌روید.
مدت کوتاهی در وسط خیابان با یکدیگر صحبت کردیم و از همان لحظه فهمیدم که دوستی‌مان برقرار می شود.
به ما گفت که سری به او بزنیم.روز خوبی را در نیم روزی روشن و آفتابی با حضور گرم و شاد او شروع کردیم و تا دانشکده از او و کارهایش باهم صحبت کردیم...

✍🏻: #آسیه_جوادی فراخور گرامی زادروزش💐معروف به ناستین مجابی محقق، داستان نویس و پژوهشگر هنری و ادبی است.
📚 :تکه قبل از تکه شدن
این کتاب که از طرف نشر افراز و در مجموعه «ادبیات معاصر ایران در گذر زمان» منتشر شده، کتابی است در ۱۴ بخش که در هریک از این بخش‌ها یکی از وجوه کار غلامحسين ساعدی معرفی شده است.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

فیل را که می‌خواهند با هواپیما از جایی به جایی ببرند، برای حفظ تعادل، زیر دست و پایش جوجه مرغ‌هایی می‌ریزند، فیل ساعت‌ها تکان نمی‌خورد، نمی‌خوابد، نمی‌آشامد، تا به مقصد برسد. فکر می‌کند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجه‌ای یا مادرش را زیر دست و پای سنگین‌اش لِه کند.
فکر می‌کنم:
این هیکل گنده و قدرتمند، به‌جای قلب، پروانه‌ای زیبا و ظریف دارد که در سینه‌اش می‌تپد.
قصه‌های این کتاب را، دودستی و با احترام و با شرمندگی، به آن 🐘فیل زورمند و پروانه قشنگش پیشکش می‌کنم.»

✍🏻: #هوشنگ_مرادی_کرمانی
📚 :قاشق چای‌خوری
مجموعه‌ای شامل » ۱۲ داستان کوتاه است.

جهان جای زیباتری می‌شد اگر قدرت‌مداران پروانه‌ای زیبا در سینه داشتند.🦋
━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

پدرم هیچ‌وقت از من نپرسید که عاشق شده‌ام یا نه؛ ولی یک بار خودم به او گفتم. یکی از دفعه‌هایی که عاشق شده بودم و عشقم شدیدتر بود و داشتم می‌مُردم، پنج تا تجدیدی آوردم. پدرم گفت چرا تجدید شدی؟ گفتم عاشق شدم.
گفت این عشق‌ها که عشق نیست.. ولش کن، حیف توئه. فقط همین.
برای منِ عاشق که داشتم می‌مُردم، که آنقدر عشقم زیاد بود که درسم را فراموش کرده بودم و پنج تا تجدید آورده بودم و داشتم رفوزه می‌شدم، این برخورد کم بود. دلم می‌خواست بنشیند و با من حرف بزند یا کمکم کند یا بپرسد عاشق کی؟ یا بگوید غلط کردی که عاشق شدی؛ ولی همان یک جمله را گفت و من هنوز نمی‌دانم کدام عشق‌ها عشق است و کدام عشق را نباید ول کرد و چرا من حیف بودم.
با پدرم زیاد حرف نمی‌زدم. مادرم هم با پدرم زیاد حرف نمی‌زد. اصولا ارتباطم با مادرم خیلی بهتر بود.
با مادرم همیشه حرف داشتم و با پدرم هیچ‌وقت حرفی نداشتم. نه اینکه بداخلاق باشد، اتفاقا خیلی هم خوش‌اخلاق بود، ولی نمی‌شد با او حرف زد. وقتی با او حرف می‌زدی، احساس می‌کردی داری با دیوار حرف می‌زنی. انگار چیزی در او فرو نمی‌رفت.
اگر می‌گفتی ناراحتم، می‌گفت ناراحت نباش. اگر می‌گفتی خوشحالم، می‌گفت چه خوب. اگر می‌گفتی مشکل دارم، می‌گفت حل میشه. اگر می‌گفتی بی‌پولم، می‌گفت بیشتر تلاش کن.
و اگر می‌گفتی دارم می‌ترکم، می‌گفت نه.. نترک!

✍🏻: #سروش_صحت

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

🔅 اما اگر کسی را دوست داری که تو را از دیدار و خدمت او راحتی بود روا دارم، چنانکه شیخ ابوسعید بوالخیر رحمه‌الله گفته‌است که:
آدمی را از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دوم خلقانی، و سوم ویرانی، چهارم جانانی،
هرکس بر حد و اندازۀ او از روی حلال. اما دوستی دیگرست و عاشقی دیگر؛ در عاشقی کس را وقت خوش نه بود هرچند آن بود که آن مردِ عاشق گوید در بیتی:
این آتش عشق تو خوش است ای دلکش
هرگز دیدی آتش سوزندۀ خوش

و بدانکه در دوستی مردم همیشه با وقتی خوش بود و در عاشقی دایم اندر محنت بود.
اگر بجوانی عشق ورزی آخر عذری بود هر کس که بنگرد و بداند معذور دارد گوید که جوانست؛
جهد کن تا بپیری عاشق نشوی که پیر را هیچ عذری نباشد. چنانکه از جملۀ مردمانِ عام باشی کار آسانتر بود پس اگر پادشا باشی و پیر باشی زینهار تا از این معنی اندیشه نکنی و بظاهر دل در کس نه‌بندی که پادشاه را بپیران سر عشق باختن دشوار کاری بود.

✍🏻: #عنصرالمعالی کیکاوس‌ بن اسکندر‌ بن قابوس بن وُشمگیر‌ بن زیار،
📚 : قابوسنامه به اِهتمام و تصحیح غلامحسین‌ یوسفی
باب‌ چهاردهم، در عشق ورزیدن
با تصحیح غلامحسین یوسفی.


━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

«مرغی که از زمین بالا پرد، اگر چه به آسمان نرسد ، امّا این قدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد. و همچنین اگر کسی درویش شود و به کمال درویشی نرسد، امّا این قدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهای دنیا برهد و سبکبار گردد.
یکی از اصحاب را غمناک دید فرمود: «همه دلتنگی از دل‌نهادگی بر این عالم است.
هر دمی که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی، و در هر رنگ که بنگری و هر مزه‌ای که بچشی دانی که با آن نمانی و جای دیگر روی، هیچ دلتنگ نباشی.»
و فرموده است که : «آزادمرد آن است که از رنجانیدن کسی نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحقّ رنجانیدن را نرنجاند.»

✍🏻: #جامی
📚 : نفحات الانس ، ص۴۶۱

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

مأمون روزی به مظالم نشسته بود. قصه‌ای بدو برداشتند در حاجتی.
مأمون آن قصه مر فضل بن سهل را داد که وزیرش بود. گفت :«حاجت این مرد روا کن به زودی که این چرخ تیزگرد‌ تیزتر از آن است که بر یک حال بماند و این گیتی زودسیرتر از آن است که مر هیچ دوست را وفا کند.
و امروز می‌توانیم نیکویی کردن، باشد که فردا روزی باشد که اگر خواهیم که با کسی نیکویی کنیم نتوانیم کردن از عاجزی»

✍🏻: #خواجه_نظام‌الملک
📚 : سیرالملوک (سیاست‌نامه)

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━
“خانه نفتی ما”

لوله‌ی کت وکلفت و ناقلای نفت، از توی اتاق تنگ و ترشمان می گذشت..
مادر یک جل آلتی کشیده بود سرتاسر لوله – جل آلتی را مادرو شش تا خواهرم ، با پارچه و کهنه های دم قیچی بافته بودند و هزار رنگ بود. ما، پسرها از آشغال دانی جلو خیاطی‌ها برایشان پارچه‌های اضافی و دم قیچی می‌آوردیم- شب ها جا می‌انداختیم پایین لوله، سرهامان را می‌گذاشتیم روی جل آلتی ولحاف عیالواری را می‌کشیدیم روی سرمان وبا ترنم جریان یک نواخت نفت به خواب می‌رفتیم...
یک جور لالایی انگار. روزها که رختخوابمان را جمع می‌کردیم، لوله ی کلفت نفت می‌شد پشتی و تکیه گاهمان...اتاق را ،پدر، شبانه ، دور از چشم اداره روابط کمپانی سر پا کرده بود. هنوز دیوارهاش  خیس خیس بود که اثاثیه مان را کشیدیم توش...
مادر گفته بود: بلخره که چی؟ یه روز که می آن سر وقت ئی لوله.به امان خدا که ولش نمی‌کنن.
پدر گفته بود:نمی آن. مگر این که از شانس سگی ما لوله یه عیبی پیدا  بکنه که بوببرن. تازه، هزارون مثل ما. سرمونو که نمی‌برن زن"
ساکت شده بود بعد گفته بود: هنوز که نیومدن زن. تو غصه‌ی چی را می خوری؟
دوباره ساکت شده بود. تلخ خندیده بود و گفته بود: فعلن شبا سرتو بذار سر گنج و بخواب و خواب های شیرین ببین  تا بعد هم خداکریمه"
مادر گفته بود:خواب؟! خواب چه فایده داره مرد؟ خواب هم شد یه چیزی؟ خواب هم شد نون و آب؟
 
اول ماه منیر، بو را حس کرده بود . ما که دماغمان پرِبو بود چیزی حالیمان نشده بود...ماه منیر خواهربزرگه ام بود .بی بیان می نشستند. شوهرش مکینه کار بود سر چاه کار می کرد...
ماه منیر، انگار که به چیزی شک کرده باشد،چین انداخته یود به پیشانی و دور چشم ها و نوک دماغش .چند بار بو کشیده بود بعد توی اتاق چشم گردانده بود ...مادر پرسیده بود: جُست چه می‌گردی مادر؟
ماه منیر گفته بود: بو...یعنی شماها ئی بو را نمی فهمین؟
مادر بو کشیده بود و گفته بود: نه...چه بویی مادر؟
ماه منیر گفته بود: بوی نفت...بو پرِ اتاقه مادر.
بعد دست درازکرده بود جل آلتی را از روی لوله کنارزده بود.حالا من هم بورا حس می کردم. رفتم چمبک زدم کنار لوله ، سرم را خم کردم و نگاه کردم. لوله نشتی کوچکی داشت و نفت از آن جا می‌زد بیرون می ث‌شد یک قطره و شره می کرد پشت لوله...چاله مان  یک کم آن ور تر همان نشتی بود-ما به بخاری می‌گفتیم چاله . توی چاله، نفت کوره و پِهِن گاو می ریختیم . روشنش می کردیم و زمستان‌ها خودمان را گرم می کردیم . یا تابه‌ی نان پزی را رویش می‌گذاشتیم و نان می‌پختیم.-
ماه منیر گفته بود: تعجبم چطور تا حالا ئی خونه نرفته رو هوا!
به خانه‌شان که رفته بود موضوع را به دامادمان گفته بود..
دامادمان آمده بود و نشتی لوله را دیده بود نچ نچی کرده بود و گفته بود فوری باید جای چاله را عوض بکنیم.
 یک روز یک ام پی(۱) چاق و سبیلو آمده بود. رفته بود داخل اتاق و برگشته بود.بدجوری عصبانی بود..بعدش لودر اداره ی روبط پیدایش شده بود...کی خبرشان کرده بود؟
ام پی به پدر گفت: تا غروب خالی می کنین.
پدر پرسید: کجا ببرم ده سر عایله را این سر سیاه زمستون آقا؟
ام پی گفت: من چه می‌دونم. وقتی روی لوله‌ی نفت ساخت و ساز می کردی باید فکر حالاشو هم می کردی پدرجان.ملاحظه موی سفیدتو کردیم و گرنه گزارش می کردم به حراست کمپانی، حسابت با کرام الکاتبین بود
اسباب کشی کردیم محله ی ماه منیر این‌ها...لودرهای کمپانی اول اتاقک ما را خراب کردند بعد رفتند سراغ تمام خانه‌های شبانه ساخته شده‌ای که لوله نفت از تویشان می گذشت...
مادرمشت می زد به جناق سینه‌ی استخوانی اش و نفرین می‌کرد: الاهی آواره و دربه در بشین همی جور که ما را توی این زمستون سیاه ؟آواره و در به درکردین."

۱)Military police
     (گشت موتوری کمپانی نفت)

✍🏻: #قباد_آذرآیین

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

🔅 کردار با مردمان نیکو دار از آنچه مردم باید که در آینه نگرد اگر *دیدارش خوب بود باید کردارش چو دیدارش بود که از نیکوی زشتی نزیبد.
نشاید که از گندم جو روید و از جو گندم.
و اندرین معنی مرا دو بیت است:
ما را صــنم همـی بدی پیش آری
از ما تو چـرا امیـــد نیکــی داری
رو جـانا رو همــی غــلط پنداری
گندم نتوان درود چوت جو کاری
پس اگر در آینه نگرد، روی خویش زشت بیند هم باید که نیکی کند که اگر زشتی کند بر زشتی فزوده باشد و بس ناخوش و زشت بود دو زشتی به یکجا.
و از یاران مشفق و آزموده نصیحت پذیرنده باش و با ناصحان خویش هر وقت به خلوت باش، ازیرا که فایده تو ازیشان به وقت خلوت باشد.
و چنین سخن ها که من یاد کردم بخوانی و بدانی و بر فضل خویش چیره گردی، آنگاه به فضل و هنر خویش غره مباش.
و مپندار که تو همه چیز بدانستی، خویشتن را از جمله نادانان شمر که دانا آنگه باشی که بر دانش خویش واقف گردی.

*دیدار: چهره

✍🏻: #عنصرالمعالی کیکاوس‌ بن اسکندر‌ بن قابوس بن وُشمگیر‌ بن زیار،
📚 : قابوسنامه به اِهتمام و تصحیح غلامحسین‌ یوسفی

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

از آن جا برفتیم هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربع مائه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز چاه فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید و شهر دیواری حصین بلند دارد و دروازه‌ها و جنگ گاه‌ها ساخته و بر همه بارو و کنگره ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار، و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندی و دروازه‌ای و همه محلت‌ها و کوچه‌ها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود و کوچه‌ای بود که آن را کوطراز می‌گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرو آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مُقام و علوفه.
و من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم، و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود.

✍🏻: #ناصرخسرو_قبادیانی فراخور گرامی زادروزش💐

📚 : سفرنامه
بخش۹۴ - اصفهان
📎فايل pdf سفرنامه را در #صبح_و_شعر بیابید.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#نثرفارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━

« هرکس، از بزرگ و کوچک ، فقیر و غنی و عالم جاهل خر خودش را می‌راند.هیچکس را اِبایی* از دیگری نیست‌ .
ابدا در فکر وطن نیستند و به هم وقعی* (احترامی) نمی‌نهند. گوئی نه این وطن از آن ایشان است و نه با هم‌دیگر هم‌وطن هستند.
〰️〰️
به مشهد رسیدم. آن قدر بدکاره و دزد و مال مردم خور دیدم که باورم نمی‌شد از این شهری که مقدس بود.
〰️〰️
مردم شهر در قساوت و سنگ‌دلی، اشرِ ناسند*.
متاعی که قیمتش یک تومان است ، پنج تومان می‌خواهند(بفروشند). در سر هر سخن هم بی‌شرمانه سوگند دروغ به حضرت عباس یاد می‌کنند.من خودم در بازار چیزی می‌خریدم.سه تومان قیمت خواست و چهار دفعه سوگند حضرت خورد.آخر الامر یک قِران به من داد.

ابا: خودداری.سرپیچی
وقع: توجه،احترام
اشر : شرورتر ، مغرور
ناس: مردم


✍🏻: #زین‌العابدین_مراغه‌ای

📚سیاحت نامه ابراهیم بیگ از آن دست کتاب‌هایی است که بدون سانسورش را می‌توانید توی بازار پیدا کنید، چون کسی حال خواندن این دست از کتاب‌ها را ندارد. شاید یکی از دلایل سانسور نشدنش همین باشد .« خوانده نشدن».
ابراهیم بیگ ، به شکل سفرنامه مصائب و مشکلات دوره قاجار را بیان می‌کند . با خواندن این کتاب ، می فهمید که هیچ‌چیز در ایران تغییر نکرده. نه سیاست‌مدارانش و نه مردمانش. در واقع شرایط حال حاضر کشور ، دقیقا همان چیزی است که در دوران قاجار بوده😟

📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید.👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━

#نثرفارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

یک واقعیت فراموش شده!

چپ و گاهی هم راست و از سر تعجب گاهی به عقب؛ سیر و سلوک روزمره دو عدد چشم!
هیچ خبری نیست و زندگی درست در مسیر جلوی چشمان ما جریان دارد؛ بدون حتی یک ثانیه توقف ادامه دارد و برای این ادامه دادن گوش‌هایش بدهکار امر و نهی هیچ‌کس نیست.
زمان رو به روی ماست و باید بپذیریم سفر به زمین و تماشای این چند قاره و نقاشی چند کهکشان هرگز تکرار نخواهد شد؛ همان جمله طلایی:
زندگی یکبار سهم ما شده است!
زل زدن به آتش و طعم رطوبت دریا، غروب کویر و عطش سبزینه‌های جنگلی، تنها یکبار سهم حواس ما شده‌اند.
زمان در حال حرکت است و گاه یک جمله‌ی بی‌حد امیدوارکننده و لذت‌بخش را برای ما تکرار می‌کند:
با وجود تمام رنج‌ها بجنگ و برای تجربه تمام لذت‌ها دلخوش باش؛ هرگز تکرار نخواهم شد.

✍🏻: #محمدصالح_هاشمیان
📚: کانال برای گفتگو

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━

#نثرفارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

مجنون‌ خواست که پیش لیلی نامه‌ای نویسد قلم در دست گرفت و این بیت گفت:

خَیالُک فی عَیْنی و اِسْمُکِ فی فَمی
وَ ذِکْرُکِ فی قَلْبی اِلیٰ اَینَ اَکتُبُ

خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد پس نامه پیش که نویسم چون تو درین محل‌ها می‌گردی؟
قلم بشکست و کاغذ بدرّید.

✍🏻: #مولانا
📚: فیه ما فیه

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

شیطان همچنان که چشم بر هم گذاشته بود سخن می‌گفت و بازوان یکلیا را نوازش می‌داد:
_بله یکلیا!
عسابا شراب می‌نوشید تا فراموش کند که زمین انسان را فراموش کرده و به جای آن دنبال پستی می‌دود؛ تا فراموش کند که زمین از گدایان ،آن‌ها که روحشان تحقیر شده و ان تحقیر را اکنون حس نمی‌کنند، بیشتر خوشنود است.
هان یکلیا؟ گریه میکنی؟
گریه برای کودکان که بیچاره و ذلیلند آفریده شده و اکنون همهٔ بشر بدان محتاج است
و این جهانی نبود که من به خاطر آن رنج کشیدم.

✍🏻: #تقی_مدرسی فراخور گرامی‌زادروزش (۱۷مهر)💐 مانا یاد و نامش☘️ او را جزو نویسندگان پیشروی ایرانی می‌دانند که جنگ را دست‌مایه نوشتن رمان قرار داده است، اگرچه از دریچه نگاه خود.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher