صبح و شعر
642 subscribers
2.11K photos
266 videos
325 files
3.16K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

دنیا را به بچه‌ها بدهیم دست‌کم برای یک روز
مانند بادکنک رنگارنگی به دستشان بدهیم که بازی کنند
آواز خوانان در میان ستارگان بازی کنند
دنیا را به بچه‌ها بدهیم
مانند یک سیب درشت و مانند یک قرص نان گرم
دست کم یک روز شکمشان سیر شود
دنیا را به بچه‌ها بدهیم
برای یک روز هم که شده دنیا با دوستی آشنا شود
بچه‌ها دنیا را از دست ما خواهند گرفت
و درختان جاودان بر آن خواهند کاشت

✍🏻: #ناظم_حکمت

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

همه‌ی آن‌چه می‌خواهم
آزادی‌ست
آیا زیاده می‌خواهم؟

همه‌ی آن‌چه می‌خواهم
آزادی‌ست،
تا فراموش کنم
هرآن‌چه را که بر من گذشت.

همه‌ی آن‌چه می‌خواهم
آزادی‌ست،
تا بکاهم اشک‌ها و رنج را

همه‌ی آن‌چه که می‌خواهم
آزادی‌ست
تا دوستت بدارم
آن‌گونه‌ که خود می‌خواهم

همه‌ی آن‌چه می‌خواهم
آزادی‌ست
برای گریختن از همه‌ی هراس‌هایم

همه‌ی آن‌چه می‌خواهم
آزادی‌ست
برای آن‌که بگویم: دوست می‌دارمت...

همه‌ی آن‌چه می‌خواهم
آزادی‌ست
برای شنیدن آن‌که تو نیز دوست می‌داری‌ام...


✍🏻: #کریستال_کارپنتر
ترجمه‌: فرید فرخ‌زاد

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

آیا به همیشه اعتقاد داری؟

گفتی آیا
چیزی هست
مرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد
و در سرانگشت‌هایت داشته باشی
(این‌قدر کم لرزیده باشد)؟
خیره به چشم‌هایت
گفتم: هیچ‌چیز؛
مگر هوای بهار، وقتی بوی هرگز و همیشه می‌دهد.
… و از دل آن پرده‌ی توری که چنان تکان می‌خورد
که گویی دستی، دستی را نوازش می‌کند
(که تکان می‌خورد چندان‌که سرانگشت‌ها پستان دختری را به‌آرامی لمس می‌کنند)

باد به باران گفت آیا به همیشه اعتقاد داری؟
و باران پاسخ داد مشغله‌ی بزرگم اعتقاد به گل‌هایم است.
‌‌

✍🏻: #ای_ای_کامینگز
برگردان: مجتبی_گلستانی


━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ


تو که برگردی
خدا به زمین برمی‌گردد
و ته‌سیگارهایش را
از زیرِ پوستم جمع می‌کند!

تو که برگردی
غروب بار و بنه‌اش را
برمی‌دارد
از در پشتی
فرار می‌کند!

تو که برگردی...

آه
برگرد و در من
نفس بکش!
نفس بکش!
نفس بکش!

آن‌قدر که فصل‌های غریب
به تو برسند!
آن‌قدر که فاصله‌های خبیث
دق کنند..!
آن‌قدر که در سطرهای اول هر شعر
سیب‌ها سرخ شوند
و آن‌قدر که فکرها
شب را بشویند!

در من نفس بکش!
ما  با تمامِ سکوت سنگین‌مان
فریادهای یک دفتریم...!

                       •••••••••••

إذا رجعتَ 
سيرجع الله إلى الأرض 
ويجمعُ أعقاب سجائره 
من تحت جلدي 
إذا عدتَ 
سيحمل الغروب 
متاعه 
ويهرب من 
الباب الخلفي 

إذا عدتَ... 

ارجع و فيَّ 
تنفس! 
تنفس! 
تنفس! 
لدرجة تصلُ إليك الفصول الغريبة! 
إلى حدٍ تموت حنقاً 
المسافات اللئيمة!... 

لدرجة تغدو التفاحات في الأسطر الأولى  
من كل قصيدة 
أشد أحمراراً 
لدرجة تبددُ فيها الأفكار 
الليل 

تنفس فيَّ! 
فنحن بكل صمتنا الثقيل 
صرخات دفتر!...

✍🏻: #آرزو_کاظمی

برگردان: #صالح_بوعذار

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

چشم را خیره می‌کند تیغ آفتاب
پژواک پریان پرده آسمان را می‌درد
بوق تاکسی‌ها در خیابان منعکس می‌شود
بوق خراب ماشین‌ها صدای بزغاله می‌دهد

آسمان با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست
روز با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست
شب با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست
خدا با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست

آگاهی با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست
ذهن با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست
مرگ و زندگی با کلمه‌ها پوشیده‌ست
کلمه‌ها با کلمه‌ها پوشیده‌اند

عشاق با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند
قتل‌ها با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند
دولت‌ها با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند‌
«اخبار» جهان با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست

جنگ‌ها با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند
استخوان مادران با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند
اسکلت کودکان با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند‌
ارتش‌ها با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند

پول با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست
جمعیت پرفریاد با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست
رادیوهای غول آسا با کلمه‌ها پوشیده شده‌اند
دوزخ تلویزیونی با کلمه‌ها پوشیده شده‌ست.

✍🏻: #آلن_گینزبرگ
برگردان: حسین مکی‌زاده

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

شاعرانمان را می‌بینم
سال‌ها چون کرم‌های ابریشم
پیله می‌تنند در سیه روزی

سال‌ها خورشید تاریکی تابید!
خون به جای باران بارید.
و گل‌و‌لای تا به دهانمان رسید.

آنگاه در میان توت‌های تازه‌ی امید
چشمی تیزبین توانست
جنبشی بس خفیف را
در شاخه‌ها تمیز دهد.

در توتستان‌های پربرگ
در پیله‌های عشق
واژه‌هاشان را با نخ‌های ابریشمین
کلامی خاموش
رشتند.

پس برهنه نمی‌مانیم
هنگامی که پایدار شویم
در روشنای واقعیت

✍🏻: #آنتونین_بارتوشک
چک
برگردان؛ محمد مختاری


━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

أيها المارون

أيها المّارون بين الكلمات العابرة
اجمعوا أسماءكم وانصرفوا
و خذوا ما شئتم من صور، كي تعرفوا
أنكم لن تعرفوا
كيف يبني حجر من أرضنا سقف السماء

أيها المّارون بين الكلمات العابرة
اجمعوا أسماءكم وانصرفوا

أيها المّارون بين الكلمات العابرة
منكم السيف ومنا دمنا
منكم النار ومنا لحمنا
وعلينا ، نحن ، أن نحرس ورد الشهداء
و علينا ، نحن، أن نحيا كما نحن نشاء
آن أن تنصرفوا


ای گذرندگان
ای گذرندگان از میان واژگانِ گذرا
نام‌هایتان را گرد آورید و بروید
و هر چه می‌خواهید، عکس بگیرید؛
تا دریابید که در نخواهید یافت
چگونه سنگی از سرزمینمان،
بامِ آسمان را می‌سازد؟

ای گذرندگان از میان واژگانِ گذرا
از شما شمشیر و از ما خونمان
از شما آتش و از ما گوشتمان
بر ماست تا از گُل شهیدان نگهداری کنیم.
بر ماست تا آن‌گونه که می‌خواهیم
زندگی کنیم
زمان آن است كه بروید.


✍🏻: #محمود_درویش

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

«پرنده‌ی اسیر»

پرنده‌ی آزاد
می‌وزد
          بر گُرده‌ی باد
شناور بر معبر رود
                           تا سرمنزل همواره‌اش
موج می‌خورد بال‌هایش در تُرنجه‌ی آفتاب و
بی‌هراس
            آسمان را از‌آن خود می‌داند. ــ

پرنده‌ی دیگر اما
قفسیِ حصر تنگ وُ تارش
هیچ نمی‌بیند جز مات میله‌ها
بال‌هایش را چیده‌
بسته پاهایش را‌‌
از این است که گلویش می‌گشاید به آواز.

می‌خواند
پرنده‌ی اسیر
آوازش هراسان، از آن‌چه نشناخته.
همه آرزوست اما
می‌شود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
              آزادی را به آواز می‌خواند. ــ

پرنده‌ی آزاد در اندیشه‌ی نسیمی دیگر است
در اندیشه‌ی بادهای شرطه‌ که از راه آهِ درختان می‌وزند
و کرم‌های چلّه که در روشنای مرغزارانِ سپیده منتظرند
آسمان را
            به نام خود می‌خواند او. ــ

پرنده‌ی اسیر اما بر مزار آرزو‌ها می‌ماند
سایه‌اش نعره‌ی کابوس‌ را فریاد می‌کند
بال‌هایش را چیده‌،
بسته پاهایش را‌‌
از این است که حنجره‌ می‌گشاید به آواز.

می‌خواند
پرنده‌ی اسیر
آوازش هراسان، از آن‌چه نشناخته.
همه آرزوست اما
می‌شود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
              به آواز می‌خواند
                                      آزادی


✍🏻: #مایا_آنجلو
برگردان: آزاد عندلیبی


━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

بوی خوشِ سنبل مثلِ مهی پریده‌رنگ و تنک
بینِ من و کتاب‌هایم نشسته
باد جنوب از اتاق می‌گذرد
و تنِ شعله‌ی شمع را می‌لرزاند.

عصب‌هایم تیر می‌کشند از صدای چک‌چکِ بارانِ پشتِ پنجره
و خیالم پریشان است‌
از جوانه‌های سبزی که آن بیرون،
در شب
سر برمی‌آورند.

چرا این‌جا نیستی که فتح‌ام کنی
با فراوانیِ عشقِ ناگزیرت.

✍🏻: #ایمی_لاول [ Amy Lowell / آمریکا ]

برگردان: آزاده کامیار


━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان🌸🍃‍჻ᭂ

فراموشی

فراموشی کر است، فراموشیِ صداها
گمشدگانی که دوستشان داریم
فراموشیِ بادهایی که
زندانیان شهرهای محصور را آزاد می‌کنند.

فراموشی عریان است، مثل شن
نفرین شده است
بخاطر طلسم‌های دفن شده:
سر خروس‌ها، قلب‌های تکه پاره

اما فراموشی باز از رنج‌ها جان می‌گیرد
رویاهای برباد رفته را زنده می‌کند
طراوت درخت‌ها را توجیه می‌کند
و
همه را
به گذر روزها می‌بخشد.


✍🏻: #ماری_کلر_بانکوار / فرانسه
ترجمه : نفیسه نواب‌پور

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ ☀️ #شعرجهان☀️჻ᭂ

اینکه به تو پشت کرده و می‌روم

اینکه به تو پشت کرده و می‌روم
برای دیدن روزهای بهتر نیست
برای ندیدن روزهایی است
که شاید از این هم بدتر باشند.


✍🏻 #تورگوت_اویار/ ترکیه
برگردان: #سیامک_تقی‌زاده


━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
჻ᭂ ☀️ #شعرجهان☀️჻ᭂ

ما در درون خود لبخند می‌زنیم.
ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را.
لبخند غیرقانونی -
بدانسان که آفتاب غیرقانونی شد و
حقیقت نیز.

ما لبخند در نهان می‌کنیم، چنان که تصویر معشوقه‌مان را
در جیب، چنان‌که اندیشه آزادی را
در نهان‌جای قلب‌مان.
همه ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند...

شاید فردا ما را بکشند
اما نمی‌توانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
می‌دانیم؛ سایه‌هامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوارهای گلی، که کلبه‌هامان را در بر گرفته،
بر دیوار عمارت‌های بزرگ فردا
بر پیشوند مادر که در سایه‌ی ایوان
لوبیا سبز پاک می‌کند.
می‌دانیم، این همه را می‌دانیم...

فرخنده باد تقدیر تلخ‌مان
فرخنده باد همبستگی‌مان
و فرخنده باد جهان فردا!


✍🏻: #یانیس_ریتسوس

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرجهان

━··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

...

در ایتاکا زنی بود
که هر شب آرام آرام می‌گریست
درمانده، در اتاق بغلی

عاشق اش شدم
زیر ملافه‌ی برف
که بر همه‌ی بام‌های شهر نشسته بود
و افسردگی‌های تاریک را می‌انباشت.

فردا صبح
در کافه‌ی مُتل
چهره‌های از پیش‌آماده‌ی همه‌ی زنان را مطالعه کردم
آیا او زن موطلایی میانسالی بود
که پیشخدمت را دست می‌انداخت؟
یا دختر سبزه‌ی جوانی که
فنجانش را عین نان بالا می‌داد؟

آه عشق! هرکه باشی
شهامت‌ات همراه من است
در شهرهای سرد بسیار
پس از خیانت ایتاکا.
هر وقت قهوه‌ای سفارش می‌دهم
در مکان‌های ناشناس
هنوز می‌گویم، به سلامتی تو!

 
✍🏻: #لئوناردناتان/آمریکا
ترجمه؛محسن عمادی

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher