صبح و شعر
652 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

گوش شنوا نیست در این دار مکافات
محکوم به زندان دل‌آزار سکوتیم

#علی_مقیمی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

به شیخ شهر بگوئید

تو با تسبیح
صد الله اکبر گفتی و

ما با دیدن چشمی
هزار الله اکبر ..!

#علی_قهرمانی
@Ghahremani_channel


━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#نثر_فارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

‍ «خاطره‌ای از دکتر ادیب سلطانی در فرانکلین»

آقای ادیب‌سلطانی دیکشنری‌های خیلی خوبی در اتاقش داشت. من هم دستیارش بودم، منتها اتاقمان جدا بود.
یک‌بار دیکشنریِ Advance Learner او را، که برخلاف امروز نه چاپ افست بلکه چاپ اصل انگلیسی و با کاغذ اعلا بود، قرض گرفتم که معنی یکی‌ دو کلمه را پیدا کنم، اما متأسفانه فراموش کردم آن را به ایشان پس بدهم.

جوان بودم و آداب کار دستم نبود، هرچند کمتر کسی بود که بتواند با این جنتلمن از نظر آداب‌دانی برابری کند.

دیکشنری همین‌طور روی میزم مانده بود. دکتر ادیب‌سلطانی هم با آن رفتار انگلیسی‌مآبش آدمی نبود که سراغ کتابش را بگیرد. خلاصه، دیکشنری ایشان بیش از یک ماه روی میز من مانده بود.

یک روز دیدم ادیب‌سلطانی با لبخند و چهره‌ای باز آمد کنار میز من ایستاد. معمولاً حدود یک‌متر با میز فاصله می‌گرفت. نگاهي به میز من انداخت. دو سه تا کتاب از جمله همین ادونس لرنر عمودی در کتابگیر روی میز چیده شده بود. سپس قدری خم شد، یک پایش را جلو گذاشت و در حالی که می‌گفت «عذر می‌خوام» دیکشنری را از روی میز من برداشت.

بلند شدم و داشتم خودم را برای عذرخواهی آماده می‌کردم که دیدم دکتر قامتش را راست کرد، دیکشنری را تا مقابل صورتش بالا گرفت، جلدش را با انگشت و با ظرافت باز کرد و با قلمی که از قبل آماده کرده بود روی صفحهٔ سفید اولِ دیکشنری، با خط انگلیسیِ تحریریِ زیبایی جملهٔ زیر را نوشت، امضا کرد و خیلی محترمانه کتاب را به من داد و مرا شرمنده گذاشت و رفت.

هنوز دارمش. اکنون که این را می‌نویسم ۵۴ سال از این ماجرا می‌گذرد. یادش گرامی است.،

✍🏻: #علی_صلح‌جو

📚: به نقل از کانال زنده‌یاد دکتر
میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی
@adibsoltanik

پ.نوشت: مؤسسه انتشارات فرانکلین.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
درد اگر درد ِ تو باشد چه خیالی‌ست که من
دلخوش ِ داشتن  خوب‌ترین دردسرم

#علی_صفری



━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.

این بازی
ناپلئون ندارد
        سرباز
مات می‌مانی
             در شط ِ
                        رنج

✍🏻: #علی_پیرنهاد
(ع_پویان)



━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━


‍ سال اول دانشگاه بود و دلم می‌خواست تعطیلات تابستان کلیدر را بخوانم، وقتش را داشتم اما‌ پولش را نه. رفتم کتابخانه‌ و جلد یک و دو را امانت گرفتم. وسط‌های جلد یک بود و ماجرای عشق مارال و گل‌محمد که یک از خدا بی‌خبری در حاشیه‌ی کتاب با خودکار نوشته‌بود
«از میان آن‌همه اتفاق آیا من از سر اتفاق زنده‌ام هنوز.»
تهش هم سه تا علامت سوال و پنج تا علامت تعجب گذاشته‌بود.
با این جمله و علامت‌ها رسما گند زده‌بود به فضای داستان و حال خواننده.
اول کلی فحش به الدنگی که توی کتاب عمومی دستخطش را پهن‌کرده بود نثار کردم، بعد هم بابت امانت گرفتن کتاب به خودم فحش دادم. کتاب را بستم و تا چند سال بعد که انقدر پول داشتم که همه‌ی ده جلد را بخرم سراغ کلیدر نرفتم.

تمام تابستان درگیر آن جمله ماندم. گم شدم در بین همه‌ی اتفاق‌هایی که می‌توانست من را تا آنروز به کشتن داده‌باشد. مثلا همان نه ماهگی که از روی کابینت افتادم کف سرامیک آشپزخانه و زنده ماندم، یا روزی که خواب ماندم و به سفر نرفتم و دوستانم در آن سفر با برخورد با یک کامیون از این دنیا رفتند.

کل جهان‌بینی من با همین یک جمله جابه‌جا شده‌بود.
فهمیده‌بودم اتفاق‌ها بی‌دلیل نیستند. فهمیده‌بودم از ترکیب صدها احتمال فقط یکی است که یک اتفاق را شکل می‌دهد، صدها احتمال باید درست و دقیق پیش‌ رفته‌باشد تا یک اتفاق شکل بگیرد. صدها احتمال باید درست چیده‌می‌شد تا شمس، مولانا را ببیند، تا هیتلر به‌دنیا بیاید، تا من و چند میلیون آدم دیگر را طلسم دهه‌‌ی شصت بگیرد.تا من تو را ببینم.

فهمیده‌بودم زندگی‌ام بیشتر از آنکه دست خودم باشد دست تمام احتمال‌هایی است که در دست من نیست. که یک گام کندتر یا تندتر گاه جان انسانی را نجات می‌دهد.
که در این دنیای پر از احتمال و‌ بی‌قطعیت صدها اتفاق باید دست به دست هم ‌داده‌باشند تا دو انسان لحظه‌ای از کنار هم عبور کنند، نگاهی به نگاهی گره بخورد، دلی برای دیگری بتپد، تا دوست‌داشتن اتفاق بیفتد.
امروز دوباره یاد آن جمله افتادم، یاد اینکه اتفاق‌ها بی‌دلیل نیستند، که هر اتفاق پیامی است از کائنات، نشانه‌ای برای تنظیم گام‌های ما، رمزی که باید ایستاد و کشفش کرد.

و من شمرده‌ام. نزدیک به صد و بیست و سه اتفاق مهم دست به دست هم دادند تا من تو را ببینم. همین.

✍🏻: #علی_فیروزجنگ

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhoshe
━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.

سفره‌ام از گُرُسنگی سبز است
نان به نرخ شما نخواهم خورد

✍🏻: #علی_اکبر_یاغی_تبار

━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
صبح ها را
لبخندی بچسبانید گوشه لبتان!
دلیلش مهم نیست،
اصلا نیازی به دلیل ندارد!
لبخند است دیگر،
هفت خان رستم که نیست..!

✍🏻:
#امیررضا_لطفی_پناه
🎤:#علی_رمضانی

@sobhosher
صبح است و نسیم  ِ رخ جانانه ی دوست
      دنیاهمه شادمانی اش بسته به اوست

صد باغ سلام هدیه دادیم به دوست
     از برکت اوست، حال و روزم نیکوست



✍🏻: #صفيه_قومنجانی
🎤: #علی_رمضانی

@sobhosher
☀️჻ᭂ࿐❖

صبح است و هوای دل من مثل بهار است

پلکی  بزن و صبــح بخیر غــزلـم بــاش

✍🏻: #مجتبی_رافعی
🎤: #علی_رمضانی

درود صبح گرم تابستانی‌تان زیبا

☀️჻ᭂ࿐❖
@sobhosher
🌸🍃‍჻ᭂ࿐❖

آنی ڪه ز صبح خنده بر لب دارد
بر قلب ڪسان بذر محبت ڪارد

هر روز بخند و شادمان باش ای دوست
بگذار جهان بر تو محبت آرد

🎤: #علی_رمضانی
✍🏻: #ناشناس

این ابیات به دروغ به نام #مـــــولانا ثبت شده که جعلی است.
درود صبحتون زیبا

🌸🍃‍჻ᭂ࿐❖
@sobhosher