صبح و شعر
649 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.24K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

در این کهنه گیتی یکی پند نو
ز گاوآهن مرد دهقان شنو :

به یک گوشه گاو آهنی کهنه بود
که فرسوده زین دیر دیرینه بود

بیفکنده‌اش موریانه ز پای
فرومانده در کنج دهقان سرای

بسان دل جاهلان ، پر ز زنگ
ز زنگش دگرگونه گردیده رنگ

یکی روز گاو آهنی صیقلی
فروزان چو دانا به روشندلی

شنیدم که چون می‌شد از طرف دشت
قضا را بر آن گاو آهن گذشت

بگفتش که چون بهره شد ز آسمان
تو را سیم ناب و مرا زعفران

تو را از چه این تابش و روشنی؟
که آخر نه از سیمی ، از آهنی

بگفتا : از آن شد تنم تابناک
که از کار کردن مرا نیست باک

به گوهر اگر تیره‌گون آهنم
ز کار است روشن دل روشنم

ز خاک سیه زرّ سرخ آورم
چو سیم سپید است از آن پیکرم

تو تن پروری پیشه کردی به کوی
چو تن پروران زآن شدت زرد روی

مرا پیشه در دهر تا بنندگی ست
نصیب من از بخت، تابندگی ست

تو نیز ای پسر نقد (حکمت) بیاب
بطالت بهل ، رو  ز خدمت متاب

که گردون ز جان زنگ بزدایدت
دو صد روشنایی ، ببخشایدت


✍🏻: #علی_اصغر_حکمت
فراخور گرامی‌زادروزش ۲۶ امرداد💐 مانا یاد و نام او که استاد دانشگاه، شاعر ، ادیب و وزیر معارف در دورهٔ رضاشاه پهلوی بود و در مقام وزیر معارف، نقش مهمی را در توسعهٔ آموزش نوین در ایران ایفا کرد. او نخستین رئیس دانشگاه تهران و بنیان‌گذار کتابحانهٔ ملی ایران و نشریهٔ فروغ تربیت بود.

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏—

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

وقتی که خوشحالیم مادرم خیلی خوب می‌رقصد.
زن‌های همسایه با تشت دایره می‌زنند و مادرم رقص کردی می‌کند و رقص شاطری هم بلد است.
اما هیچ وقت جلوی پدرم نمی‌رقصد. پدرم هر وقت عصبانی می‌شود به ما می‌گوید: “ای رقاص‌های بی‌آبرو.” و معلوم است که از رقص بدش می‌آید. من نمی‌دانم که مادر من که این قدر خوب است چرا هیچ‌وقت عکسش توی روزنامه یا مجله‌ای نیست و هیچ‌وقت مادر نمونه نشده است…»


📚: «همراه آهنگ‌های بابام» با عنوان استعاری‌اش داستان همراهی همه‌ی ماست، همراهی با مهربانی‌ها و محبت‌های پدر و مادرها. این مجموعه شامل شش داستان کوتاه است.

✍🏻: #علی‌_اشرف_درویشیان فراخور گرامی زادروز 💐داستان‌نویس، رمان‌نویس، پژوهشگر فرهنگ عامه، زندانی و مبارز سوسیالیست، و‌به قول خودش یک چریک فرهنگی گرامی یاد و مانا نامش☘️
او‌بر این باور بود که هنر باید به بیان واقعیت‌ها بپردازد و آن زیبایی که در واقعیت وجود دارد فراتر از زیبایی هنری است.
واقع‌گرایی در کارهای او آمیزه‌ای از طنز تلخ و نگاه هوشیارانهٔ او به تاریخ و اجتماع است.
او‌در داستان‌هایش با توصیف عناصر بومی و اقلیمی، تاثیرات آگاهانه یا ناخوداگاه این عناصر بر ذهن و زبان خود را در قالب باورها و اعتقادات، آداب و سنن، طبیعت بومی، آب و هوا، شکل معماری، زبان و واژگان و اصطلاحات محلی و بومی و ضرب المثل‌ها، باز تاب داده است.

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏—

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

گوش شنوا نیست در این دار مکافات
محکوم به زندان دل‌آزار سکوتیم

#علی_مقیمی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

به شیخ شهر بگوئید

تو با تسبیح
صد الله اکبر گفتی و

ما با دیدن چشمی
هزار الله اکبر ..!

#علی_قهرمانی
@Ghahremani_channel


━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#نثر_فارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

‍ «خاطره‌ای از دکتر ادیب سلطانی در فرانکلین»

آقای ادیب‌سلطانی دیکشنری‌های خیلی خوبی در اتاقش داشت. من هم دستیارش بودم، منتها اتاقمان جدا بود.
یک‌بار دیکشنریِ Advance Learner او را، که برخلاف امروز نه چاپ افست بلکه چاپ اصل انگلیسی و با کاغذ اعلا بود، قرض گرفتم که معنی یکی‌ دو کلمه را پیدا کنم، اما متأسفانه فراموش کردم آن را به ایشان پس بدهم.

جوان بودم و آداب کار دستم نبود، هرچند کمتر کسی بود که بتواند با این جنتلمن از نظر آداب‌دانی برابری کند.

دیکشنری همین‌طور روی میزم مانده بود. دکتر ادیب‌سلطانی هم با آن رفتار انگلیسی‌مآبش آدمی نبود که سراغ کتابش را بگیرد. خلاصه، دیکشنری ایشان بیش از یک ماه روی میز من مانده بود.

یک روز دیدم ادیب‌سلطانی با لبخند و چهره‌ای باز آمد کنار میز من ایستاد. معمولاً حدود یک‌متر با میز فاصله می‌گرفت. نگاهي به میز من انداخت. دو سه تا کتاب از جمله همین ادونس لرنر عمودی در کتابگیر روی میز چیده شده بود. سپس قدری خم شد، یک پایش را جلو گذاشت و در حالی که می‌گفت «عذر می‌خوام» دیکشنری را از روی میز من برداشت.

بلند شدم و داشتم خودم را برای عذرخواهی آماده می‌کردم که دیدم دکتر قامتش را راست کرد، دیکشنری را تا مقابل صورتش بالا گرفت، جلدش را با انگشت و با ظرافت باز کرد و با قلمی که از قبل آماده کرده بود روی صفحهٔ سفید اولِ دیکشنری، با خط انگلیسیِ تحریریِ زیبایی جملهٔ زیر را نوشت، امضا کرد و خیلی محترمانه کتاب را به من داد و مرا شرمنده گذاشت و رفت.

هنوز دارمش. اکنون که این را می‌نویسم ۵۴ سال از این ماجرا می‌گذرد. یادش گرامی است.،

✍🏻: #علی_صلح‌جو

📚: به نقل از کانال زنده‌یاد دکتر
میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی
@adibsoltanik

پ.نوشت: مؤسسه انتشارات فرانکلین.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
درد اگر درد ِ تو باشد چه خیالی‌ست که من
دلخوش ِ داشتن  خوب‌ترین دردسرم

#علی_صفری



━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.

این بازی
ناپلئون ندارد
        سرباز
مات می‌مانی
             در شط ِ
                        رنج

✍🏻: #علی_پیرنهاد
(ع_پویان)



━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━


‍ سال اول دانشگاه بود و دلم می‌خواست تعطیلات تابستان کلیدر را بخوانم، وقتش را داشتم اما‌ پولش را نه. رفتم کتابخانه‌ و جلد یک و دو را امانت گرفتم. وسط‌های جلد یک بود و ماجرای عشق مارال و گل‌محمد که یک از خدا بی‌خبری در حاشیه‌ی کتاب با خودکار نوشته‌بود
«از میان آن‌همه اتفاق آیا من از سر اتفاق زنده‌ام هنوز.»
تهش هم سه تا علامت سوال و پنج تا علامت تعجب گذاشته‌بود.
با این جمله و علامت‌ها رسما گند زده‌بود به فضای داستان و حال خواننده.
اول کلی فحش به الدنگی که توی کتاب عمومی دستخطش را پهن‌کرده بود نثار کردم، بعد هم بابت امانت گرفتن کتاب به خودم فحش دادم. کتاب را بستم و تا چند سال بعد که انقدر پول داشتم که همه‌ی ده جلد را بخرم سراغ کلیدر نرفتم.

تمام تابستان درگیر آن جمله ماندم. گم شدم در بین همه‌ی اتفاق‌هایی که می‌توانست من را تا آنروز به کشتن داده‌باشد. مثلا همان نه ماهگی که از روی کابینت افتادم کف سرامیک آشپزخانه و زنده ماندم، یا روزی که خواب ماندم و به سفر نرفتم و دوستانم در آن سفر با برخورد با یک کامیون از این دنیا رفتند.

کل جهان‌بینی من با همین یک جمله جابه‌جا شده‌بود.
فهمیده‌بودم اتفاق‌ها بی‌دلیل نیستند. فهمیده‌بودم از ترکیب صدها احتمال فقط یکی است که یک اتفاق را شکل می‌دهد، صدها احتمال باید درست و دقیق پیش‌ رفته‌باشد تا یک اتفاق شکل بگیرد. صدها احتمال باید درست چیده‌می‌شد تا شمس، مولانا را ببیند، تا هیتلر به‌دنیا بیاید، تا من و چند میلیون آدم دیگر را طلسم دهه‌‌ی شصت بگیرد.تا من تو را ببینم.

فهمیده‌بودم زندگی‌ام بیشتر از آنکه دست خودم باشد دست تمام احتمال‌هایی است که در دست من نیست. که یک گام کندتر یا تندتر گاه جان انسانی را نجات می‌دهد.
که در این دنیای پر از احتمال و‌ بی‌قطعیت صدها اتفاق باید دست به دست هم ‌داده‌باشند تا دو انسان لحظه‌ای از کنار هم عبور کنند، نگاهی به نگاهی گره بخورد، دلی برای دیگری بتپد، تا دوست‌داشتن اتفاق بیفتد.
امروز دوباره یاد آن جمله افتادم، یاد اینکه اتفاق‌ها بی‌دلیل نیستند، که هر اتفاق پیامی است از کائنات، نشانه‌ای برای تنظیم گام‌های ما، رمزی که باید ایستاد و کشفش کرد.

و من شمرده‌ام. نزدیک به صد و بیست و سه اتفاق مهم دست به دست هم دادند تا من تو را ببینم. همین.

✍🏻: #علی_فیروزجنگ

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhoshe
━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.

سفره‌ام از گُرُسنگی سبز است
نان به نرخ شما نخواهم خورد

✍🏻: #علی_اکبر_یاغی_تبار

━•··‏​‏​​‏•✦❁❄️❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
صبح ها را
لبخندی بچسبانید گوشه لبتان!
دلیلش مهم نیست،
اصلا نیازی به دلیل ندارد!
لبخند است دیگر،
هفت خان رستم که نیست..!

✍🏻:
#امیررضا_لطفی_پناه
🎤:#علی_رمضانی

@sobhosher
صبح است و نسیم  ِ رخ جانانه ی دوست
      دنیاهمه شادمانی اش بسته به اوست

صد باغ سلام هدیه دادیم به دوست
     از برکت اوست، حال و روزم نیکوست



✍🏻: #صفيه_قومنجانی
🎤: #علی_رمضانی

@sobhosher
☀️჻ᭂ࿐❖

صبح است و هوای دل من مثل بهار است

پلکی  بزن و صبــح بخیر غــزلـم بــاش

✍🏻: #مجتبی_رافعی
🎤: #علی_رمضانی

درود صبح گرم تابستانی‌تان زیبا

☀️჻ᭂ࿐❖
@sobhosher
🌸🍃‍჻ᭂ࿐❖

آنی ڪه ز صبح خنده بر لب دارد
بر قلب ڪسان بذر محبت ڪارد

هر روز بخند و شادمان باش ای دوست
بگذار جهان بر تو محبت آرد

🎤: #علی_رمضانی
✍🏻: #ناشناس

این ابیات به دروغ به نام #مـــــولانا ثبت شده که جعلی است.
درود صبحتون زیبا

🌸🍃‍჻ᭂ࿐❖
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#شعرامروز  

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

اعتراض ۸

دست و پا می زنداکنون در دام هایی
که برای این و آن پهن کرده است :

جمع می کند اول ازسطح خیابان
چشم هایی که به کجاها می چرخند و
پاهایی را که

-- چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیرانداز ها را
خریدار چشم های از حلقه بیرون زده ام
به یک سوم قیمت هم که بخرند--

سمساری ته کوچه گفت :  مفت نمی ارزند!

یک گونی چشم ریز و درشت   خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!

خندید به قهقهه  آنقدر  که انقدرها


از پوست تنم من  که زدم بیرون
کامیون ها  بوق بوق   آمبولانس ها  جیغ  ویغ
رد می شدند از روی تنم   ‌وتنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
می چسباند مرا به ملکوت اعلا  ویز ویز

خیره به  دیوار خط خطی شده ای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر  نفرات !

- هاه !  دهنم "غار کبود "شد و
بوی شراب که زد بیرون 
با هی هی و   بی هی هی

برقیدند و ‌  آذرخشیدند
قنداق  بود و  لوله های تفنگ بود و
بود--!
ومرا قل داد  سرگین غلتانی به ملکوت موعود

----------
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصله ی چند اعدام موازی
قورت ندادم  نفس به نفس، ای ای آزادی را

ریختند باز بر سر و صورت هایم
چهره به چهره  چشم  به چشم اندر
شطرنجی بودند  و فیل بودند و  باد کنکی

رفتم فرو به فکر  به فکریت !
یافتم و دریافتم و   از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!

دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافته ام چیدم دو- سه انگشت را

جمع شدند دور و برم
مامور  معذور
ژورنالیست های بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری  سوراخ موش بخر
موش بخر  آری  آری !
-------
جابه جا کرد مهره های شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلری ها افتاده بودند
برشت یکی از آن ها بود !

۱۴۰۱



✍🏻: #علی_باباچاهی  فراخور گرامی‌زادرورش💐

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@kanale_alibabachahi
@sobhosher