صبح و شعر
666 subscribers
2.12K photos
266 videos
325 files
3.16K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 روزی به #صادق_هدایت گفتم : داستان‌هایی که می‌نویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمی‌کند .
قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت :
«مادر شوهری با عروس خود بد رفتاری می‌کرد ...
روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود .
عروس پای مادر شوهر را بلند کرد و در تنور افکند.
این حکایت به ما تعلیم می‌دهد که هیچ وقت عروس و مادر شوی را نباید در خانه تنها گذاشت !»

ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت:
این هم داستان با نتیجه! 😉😁

✍🏻: #حبیب_یغمایی

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━


مرجان ...
تو مرا کُشتی ...
به که بگویم ؟ 
مرجان ...
عشق تو مرا کُشت ...
اشک در چشمانش جمع و گیلاس روی گیلاس عرق می‌نوشید . آنوقت با سردرد همین‌طور که نشسته بود خوابش می‌برد. ولی نصف شب ، آن وقتی که شهر شیراز با کوچه‌های پُر پیچ و خم ، باغ‌های دلگشا و شراب ارغوانیش به خواب می‌رفت ، آن‌وقتی که ستاره‌ها آرام و مرموز بالای آسمان قیرگون به هم چشمک می‌زدند ، آن‌وقتی که مرجان با‌ گونه‌های گلگونش آهسته نفس می‌کشید و گذارش روزانه از جلوی چشمش می‌گذشت، همان‌وقت بود که داش‌آکل حقیقی داش‌آکل طبیعی با تمام احساسات و هوا و هوس ، بدون رودربایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود، از توی افکاری که از بچگی به او تلقین شده بود بیرون می‌آمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش می‌کشید . تپش آهسته قلب ، لب های آتشی و تن نرمش را حس می‌کرد و از روی گونه‌هایش بوسه می‌زد . ولی هنگامیکه از خواب می‌پرید به خودش دشنام می‌داد، به زندگی نفرین می‌فرستاد و مانند دیوانه‌ها در اطاق به دور خودش می‌گشت.

✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐(۲۸بهمن) مانا یاد و نامش🙏🏻☘️
📚 : داش آکل

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher